سينماي ما -
1- مراسم افتتاحیه بازیهای المپیک 2008 پکن، کم از چشمبندی نداشت. آدمها و نورها و اسکرینسیورها و آواها و آتشبازیها جوری بودند که آدم به چشمهای خودش هم شک میکرد. به آن چه که دیده. خوب است که کشوری، ناریخ و فرهنگ و قدرت فعلیاش را این طوری به رخ باقی ملتهای جهان بکشد.
2- مجید مجیدی، کارگردان شناخته شده و مشهور ایرانی، فیلمسازی که میگویند فیلم «بچههای آسمان»اش تا به حال 17 بار از تلویزیون چین پخش شده، (و امیدوارم فیلم «آواز گنجشکها»یش را که دور و بر عید فطر اکران خواهد شد، از دست ندهید) از طرف مردم چین انتخاب شد تا همراه چهار کارگردان دیگر، پنج فیلم درباره چین و بازیهای المپیک بسازد. فیلم مجیدی، به سنت «آواز گنجشکها» و اپیزود «فرش ایرانی»اش، فیلمی است که در آن، آفتاب جهانتاب نقش اساسی دارد. گروهی از دانشآموزان چینی با لباسهایی که رنگهای اصلی در فرهنگ چین را تداعی میکنند، سوار بر دو چرخه و بادکنک به دست، در شهر میچرخند. مردم میایستند و نگاهشان میکنند تا بادکنکهایشان در آسمان شهر به هم بپیوندد و پنج حلقه المپیک را تشکیل دهد. معلوم است که مجیدی موقع ساختن این فیلم حالاش خوب بوده و کشور سفارش دهنده را با قلب پذیرفته و از امکانات فراوانی که در اختیارش گذاردهاند، به خوبی استفاده کرده. فیلم مومنانهای است و چینیها باید خیلی خوشحال باشند که چنین فیلمی درباره خودشان و فرهنگشان ساخته شده.
3- مراسم افتتاحیه بازیهای المپیک، با همه رنگها و نورها و آتشبازیها، بالاخره به آن لحظه رویایی رسید. به لحظه روشن شدن مشعل بازیها. اولین قهرمان چینی که سه مدال طلای المپیکی برده بود، همراه با مشعل المپیک بالا رفت، با ریتمی مناسب و حرکاتی نرم، بر بام استادیوم دوید، تا با آهنگ قشنگ حرکت پاهایش، برسد به مشعل بازیها و روشناش کند. و لحظهای که من هم مثل دو میلیارد نفر آدم دیگر از جهان، به این پرواز رازآمیز نگاه کردم، با وجد به شعلهور شدن مشعل بازیها چشم دوختم. باور کردم که این، آتشی است که برای یکی کردن تمام انسانهای جهان روشن شده. این یک آیین بود و مثل یک آیین اجرا شد. به سنت فیلمهای اخیر ژانگ ییمو، که در آن، «قهرمان»ها با لباسها و رنگهای چشمنواز، بر پس زمینه دشت و کوه و دریا و برف و صحرا، پرواز میکنند و شمشیر میزنند. لحظهای که در ان خلاقیت هنرمند، با خواست و غرور ملی کشورش ترکیب میشود، و اثری بزرگ متولد میشود.
4- این ژانگ ییمو، پیش از اینها کارگردان فیلمهای کم هزینه هنری بود. از نسل پنجم کارگردانهای چین، همراه با چن گایکه و ژانگ ژونژائو که دهه 1980 پا به دنیای هنر گذاشتند و البته با محدودیتها و کمبودهایی هم از سوی دولت رو به رو شدند و در فیلمهایش، سمت تاریک زندگی کمونیستی در شهرهای کوچک و روستاهای چین را به تصویر میکشید؛ پس کم و بیش مغضوب بود. اما کم کم به او اعتماد شد، کارش را ادامه داد و حالا به عنوان کارگردان مراسم افتتاحیه، توانسته هنرش در فیلمها را در خدمت تاریخ و فرهنگ مملکتاش قرار دهد؛ و به این خوشگلی، مشعل بازیهای المپیک در کشورش را روشن کند. او اعتقاد دارد که آثارش کانال مناسبی برای عرضه فرهنگ چینی به مخاطب غربی است.
5- این روزها ما داریم درباره سینمای ملی حرف میزنیم، اما صحبتها در سینمای کشور، حول ماجرای ممنوعالکار شدن این و آن، و به نمایش درامدن یا نیامدن فیلمها و تشکیل کمیته انضباطی در سینما برای هنرمندان دور میزند. هنرمند منتقد چینی، جذب میشود و در لحظه بزرگ، برای ثبت لحظه مهمی در تاریخ فرهنگ چین، مثل یک منجی از راه میرسد. ما اما چه معاملهای با هنرمندانمان میکنیم؟ میتوانیم انتظار داشته باشیم در لحظه «خود» بودن و با کمال صداقت، این هنرمند مشعل دل ما و آن چه اسماش را گذاشتهایم «سینمای ملی»، روشن کند؟ حرف آقای محمد نوریزاد را دوست داریم که در گفتگویش با ایرنا در پاسخ سوالی درباره ممنوعالکار شدن هنرمند ایرانی و تخلفاتاش گفت: «يک بار براي هميشه به هنرمندان اعتماد کنيم و آسيب هاي اين اعتماد را بپذيريم.»
6- مجید مجیدی در گفتگوی اخیرش، گفته در فیلم خوب و گرمی که به مناسبت بازیهای المپیک در چین ساخته، خواسته: «همه ستارههای المپیک از جمله امید، تلاش، کوشش، یگانگی و اعتماددر فیلمام دیده شود.» شده از خودمان بپرسیم که چرا مجید مجیدی، چنین فیلمی درباره و برای کشور خودمان نساخته است؟