پیشنهاد فيلم: رابین و ماریان
بازیگران: شون کانری، آدری هپبورن، رابرت شاو
کارگردان: ریچارد لستر
خلاصه داستان: سال ها از زمانی که رابین هود برای کمک به مردم نیازمند جنگیده می گذرد. رابین هود و جان کوچولو که دیگر سنی ازشان گذشته به جنگل های شروود برمی گردند و بازهم ماجرای مبارزه با ستمگران برای آزادی بیچارگان تکرار می شود ولی این بار همه پیر شده اند. حتی ماریان که عشق اول رابین بوده.
حواشی: آدری هپبورن بعد از 9 سال که برای سروسامان دادن به خانواده اش از سینما دور بود، با این فیلم دوباره بر پرده نقره ای ظاهر شد.
برداشت: عشق بزرگ ترین حادثه و البته بزرگترین تعهد زندگی است.
پرسش: چرا با این وجود که رابین و ماریان به هم می رسند بازهم فیلم سرشار از غم است؟ چرا در فیلم هربار که آدری هپبورن میانسال را می بینم بغض گلویم را می گیرد؟
دیالوگ برگزیده:
مرد: عزیزم خطر بزرگی ما را تهدید می کنه.
زن: این یعنی تو منو دوست نداری.
مرد: اما تو می دونی چقدر دوست دارم.
زن: وقتی از روی عقل حرف می زنی یعنی دیگه دوسم نداری.
( با تشکر از علی نواصرزاده که این دیالوگ را فرستاده)
درخواست: خودمان را گول نزنیم.
شما هم بنويسيد (12)...