سينمای ما - بهاره رهنما: برای شكیبایی زندگی كردن سخت‌تر از مردن بود
سه‌شنبه 13 بهمن 1388 - 5:56

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (34 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (20 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (132 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (91 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (317 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (67 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (96 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (342 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1333 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



بهاره رهنما: برای شكیبایی زندگی كردن سخت‌تر از مردن بود
بهاره رهنما: برای شكیبایی زندگی كردن سخت‌تر از مردن بود


سينماي ما- بهاره رهنما : داریم به بیمارستان پارسیان می‌رویم، به این امید بچگانه كه حتی خبر رادیو پیام دروغ باشد. می‌رویم، دروغ نیست، كسی هم اما نیست. به جز خودش كه حالا معنی قالب تهی كردن را به ما یاد می‌دهد. او عمو خسرو نیست. چون عمو خسرو حتی در سكوتش، شور و شوقی بود كه با این سكوت سرد فرق داشت. بلاتكلیف روی پله‌های بیمارستان غیرعادی خلوت پارسیان یاد اولین روزی می‌افتم كه می‌رفتیم به خانه آقای داوود‌نژاد برای اولین تمرین «عاشقانه» اولین تمرین دسته‌جمعی فیلم. دلم همان طور ضعف می‌رود و چیزی در رگ‌ها می‌جوشد و قلبم تندتند می‌زند. نمی‌دانم چقدر مرا جدی بگیرد. این اولین كار جدی من در عرصه بازیگری است و شكیبایی، شكیبایی هامون است و دیدنش برای خیلی‌ها حسرت. خیلی زود در همان چند دقیقه اول، تصمیم می‌گیرد كه به‌جای اسمم صدایم كند: آسمانی. با لحن خاص خودش دارد شعر تكلمه می‌كند. از شعرهای سهراب، یك تكه‌اش را با ضبط كوچكی كه همراهش است می‌دهد گوش كنم. هی به من نگاه می‌كند و می‌گوید آخی‌آخی من مثل وقتی‌هایی كه خیلی هول می‌شوم، خنده‌ام می‌گیرد و بی‌خودی می‌خندم. آقای داوود‌نژاد می‌گوید خوش‌خنده هم هست.
راستی امروز وقتی دارم از بیمارستان برمی‌گردم یادم افتاد این دومین مرگ شاعرانه امسال بود، بعد از مرگ نادر ابراهیمی. آن روزها كه خیلی خوش‌خنده بودم فكر می‌كردم شاعرها فقط در پاییز می‌میرند، اما این طوری نیست. عمو خسرو راست می‌گفت؛ مرگ هم همیشه مثل عشق، بی‌موقع و بی‌خبر می‌آید و مثل آوار می‌ریزد پایین. دیشب خوابی دیدم كه می‌دانستم تعبیر خوبی ندارد. صبح كه پشت تلفن این جمله را شنیدیم: «خبر بدی است، خیلی بد...» یادم آمد كه وقتی بیدار شدم، منتظرش بودم. هنوز جای اشك‌هایم را پیدا نمی‌كنم.
خبر این‌قدر سنگین است كه اشك‌هایم را گم كرده‌ام، اما به این عادت غلط و احمقانه‌ای كه به‌ ما یاد داده‌اند، كاملا غیرارادی دفتر تلفنم را برمی‌دارم و به كسانی تلفن می‌زنم. به علیرضا داوود‌نژاد اما اس.‌ام.‌اس می‌زنم كه بیش از همیشه نیازمند شنیدن صدایش هستم. زنگ می‌زند و او هم قبول دارد كه رفتن شكیبایی برای ما مخصوصا به معنی پایان یك دوره خوش و به‌یاد ماندنی و تكرارنشدنی است. من می‌گویم خیلی دوریم از آن روزها. سكوت می‌كند، خیلی دور است و دارد از جایی در شمال به سمت تهران می‌آید. یاد آن سكانسی می‌افتم كه آرش، فیلم «عاشقانه» با «غزال» خداحافظی می‌كرد و قل‌هو‌الله می‌خواند و فوت می‌كرد و می‌دانست كه شاید دیگر او را نبیند. آن روز آقای شكیبایی هم سرصحنه بود و پا به پای ما برای سرنوشت عشق فیلم «عاشقانه» گریه كرد. حرف گزافی نیست اگر بگویم حالا بعد از 17سال بازیگری هنوز هم احساس و باور را از هیچ بازیگر مقابلی دریافت نكرده‌ام و حالا این عقیده تلخ باور من است كه اتفاقا در صنف ما بازیگرها برخلاف آنچه كه مردم می‌پندارند، آدم‌های با احساس و پر رگ و خون خیلی كم است و او از این بابت برای من اسطوره همیشه عشق است. مردی كه با حركات و اداهای شیرین و واقعی و تن صدای جذاب و دوست‌داشتنی‌اش، می‌توانست در به دست آوردن دل‌ها شماره یك باشد، اما دغدغه‌اش نبود. مردنش هم مثل حضورش عجیب و به‌یاد ماندنی و متین و شاعرانه و پرتواضع بود. من فكر می‌كنم برای آدمی با حجم احساس او زندگی كردن قطعا كار سخت‌تری بود تا مردن. صدای تصنیف منوچهر سخایی در ضبط ماشینم هم از آن تقارن‌های غریب روزگار است كه می‌خواند: «پرستوی من، پر زد و رفت».
حالا نمی‌دانم چرا بیشتر به شعرها و صدایش دارم فكر می‌كنم و به نامش كه برازنده‌اش بود. برازنده مرد بلندقامتی كه «خسرو» بود، مرد صبوری كه «شكیبایی» بود.


منبع خبر : روزنامه كارگزاران
یكشنبه,30 تیر 1387 - 6:35:55

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو
اخبار مرتبط:

نظرات

محمد هادی (حمید) کاویانی
يکشنبه 30 تير 1387 - 7:16
0
موافقم مخالفم
 

امروز تهران را دیگر گونه خواهم دید...

عمو خسروی عزیزم دوباره سلام...

یادته وقتی کار تموم میشد و همه بچه ها خسته سراغ سرویسا میرفتن، گله از چی میکردن؟... آره... نمیتونستیم راحت از صحنه ای که شما بازیگرش بودی، خارج شیم... اینو همه بجه ها باور داشتن... همیشه بیرون لوکیشن شلوغ بود!!!...

اون بچه مدرسه ای ها رو یادته، زنگ شون به صدا در میومد و با شلوغی بیرون لوکیشن، دیگه نمیشد کار کنیم و اونام انگار خوب میدونستن هرچه سر و صداشونو ادامه بدن و بیشتر کنن، شانس بیشتری واسه دیدن تو پیدا میکنن...

تدارکات گروه توو این موقع ناهار رو پذیرایی میکرد و بیشتر وقتها تو یه سر بیرون میرفتی و با مردم به زبون خودت حال میکردی...

هرجای تهرون یا حتی همه جای ایرون رو که تو پا میگذاشتی اینجوری میشد... تو مث چه میدونم دولت مردا و آدمایی که واسه شلوغ کردن صحنه و پیرامون به تشریفات نیاز دارن نبودی که با این ور اونور رفتنت ستاد استقبال و بدرقه راه بیفته... تو... خودت بودی... خود خودت... شکیبایی!!!... که بعضی هام از دور اونقد خودشونو آشنای تو میدونستن... خسرو صدات میکردن!!!!... خود تو... خسرو شکیبایی بودی که همه رو با همهمۀ بسیار دور و برت میدیدی... نه ستادی... نه سازمانی؛... تو... و فقط تو...

خسرو خان میدونم که آرووم آرووم... با همون لبخند همیشگیت... آسوده خوابیدی!... ولی کاش بیدار میشدی و دوباره مردمی که "فقط به خاطر تو"... عاشقونه دوست دارن و برات با جون و دل میان رو ببینی...

هرچند که خوب و مهربانانه همه رو تماشا میکنی...

ولی کاش پا میشدی و بازم شانس گرفتن امضا و عکس با سلطان سینما رو به همۀ اونایی که برات اومدن میدادی... مث همیشه که آروم و با محبت با یک یک شون... پیر و جوون؛ زن و مرد؛ همه و همه حتی بچه مدرسه ای هایی که هنوز طنین صدات که باهاشون با مهربانی شوخی میکردی تو گوشمه...

آره خوب خوب یادمه...

گفتی: ببینم اگه راست میگی کلاس چندی؟؟؟؟؟... هان!... اگه راس میگی!

گفت: کلاس دوم...

گفتی: اااااا... بیبین ما با هم وجه اشتراک داریم!!!!... خوب منم یه روز کلاس دوم بودم... دیدی... کلاس دوم بودم منم دیگه... {رو به دیگری گفتی}... خوب... تو چی... تو کلاس چندی؟...

دیگری گفت: اول راهنمایی...

و باز با تغییر فرم بازی و صمیمانه گفتی:... اااا... دیدی؟؟؟!!... با تو هم وجه اشتراک دارم... منم یه روز اول راهنمایی بودم دیگه... نه؟؟؟... اول راهنمایی بودم منم... پس نتیجه میگیریم ما با هم...

دوتاشون که گل از گلشون شکفته بود... شاد شاد... که انگار دیگه با تو خوب خوب آشنا بودن...

گفتن: وجه اشتراک داریم...

آخ... میدونم که خوب یادشون میمونه اون روز رو، تا وقتی هستن...

فکر میکنی شهر تهران فردا چه جوریه؟... مث هر روزش؟... آدما از کنار هم میگذرن و میرن و میان؟... نه تهران فردا پر از آدماییه که همه شون با هم "وجه اشتراک دارن" همه شون یه روز باهم پا شدن و اومدن... با شکوه تمام تو رو بدرقه ات کنن و بگن:

سفرت خوش مرد همیشه جاویدان... آروم بخواب، خسته نباشی که دل همه ما با توست!!!!...

محمد هادی (حمید) کاویانی

رونوشت از :

http://cinemakavyani.blogfa.com

SepiD
يکشنبه 30 تير 1387 - 7:43
0
موافقم مخالفم
 

Marde boland ghamati ke Khosro bood va marde saboori ke shakibaee bood ........kheyli ghashang bood

میترا
يکشنبه 30 تير 1387 - 12:11
2
موافقم مخالفم
 

قشنگ نوشته شده

این عزت و محبوبیت غبطه برانگیزه

روحش شاد

چه بددددددد
يکشنبه 30 تير 1387 - 12:48
1
موافقم مخالفم
 

اینو که خوندم یه جوری شدم.........هنوز باورش سخته.

بهاره رهنما احساسشو خوب منتقل کرد......باورش کردم ولی نه از ته دل....کاش اینجوری نمیشد.

bita sheitoonak
يکشنبه 30 تير 1387 - 13:16
0
موافقم مخالفم
 

faghat mitoonam begam kheili heif shod ma bazigari ro azdast dadim ke hanooz karhaie bozorgo ziadi azash bar mioomad.batasliat be khanevadeie oon mahoome bozorg be khanevadeash va jameeie honari.roohash shad vachon parande azad..............

مژده خواجه
يکشنبه 30 تير 1387 - 13:39
1
موافقم مخالفم
 

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست...!

eh3an:D
يکشنبه 30 تير 1387 - 15:56
0
موافقم مخالفم
 

مرسي

___________________________

عكس هايي داغ داغ از مراسم تشييع جنازه زنده ياد شكيبايي

و

آنونس؛عكس؛مشخصات فيلمهاي امروز سينماي ايران!(به روز)

(كمتر ميخوانيد و بيشتر ميبينيد!)

مثلا:

عكسهاي جديد فيلم هاي؛( تيغ زن )و( چهار چنگولی )و(10رقمي)و(خروس جنگي)(دو خواهر)(پسر تهروني)و...

و

دانلود آنونس و عكس از فیلم "دیوار"و"حس پنهان)

(بسيار جديد و ناياب)

در http://edv.blogfa.com

ساقی
يکشنبه 30 تير 1387 - 23:0
0
موافقم مخالفم
 

باورش خیلی خیلی برام سخته. حمید هامون.... اون قطعه شعری ه توی خواهران غریب می خوند تو گوشم زنگ می زنه ((مادر من...مادر من...تو یاری و یاور من)) دنیا واقعا کوچیکه...آدمی هیچ وقت نمی تونه قدر نعمتها و آدمایی که اطرافشن بدونه... با مرگشون که روبرو میشه یه تلنگری می خوره و فقط حسرتش میمونه...قدر خیلیا رو ندونستیم که رفتن...بازیگرای بزرگمون که برن واقعا سینمای ایران نابود میشه...یکیش همین حمیده خبر آبادی....چرا باید این جوری باشیم؟ چرا اینقدر قدر نشناسیم؟؟؟؟ حمیده خیر آبادی نزدیک به یه قرن بهترین بازیگرمون بود...حالا ما...کاش بعدا افسوسش واسمون نمونه...

ارغوان
دوشنبه 31 تير 1387 - 3:10
0
موافقم مخالفم
 

آقاي شكيبايي با شكيبايي تمام با اين روزگار نامرد دست و پنجه نرم مي كرد و در آخر هم با شكيبايي تمام از اين روز گار سرد بي احساس خداحافظي كرد راحت شد

مجید
دوشنبه 31 تير 1387 - 3:34
-1
موافقم مخالفم
 

ممنون از استاد شمس

:((((shirin
دوشنبه 31 تير 1387 - 9:35
0
موافقم مخالفم
 

آخه چرا؟؟؟/ ای کاش همش یه خواب بود, دور ورمونو که نگا کنیم,خیلی آدم ها هستند ک بیش تر از شکیبایی ها لایق مرگ هستند, اما خسرو شکیبایی بیش تر از هرکسی لایق زندگی بود.

و, ای کاش همه چی یه شوخی بود یا یه فیلم,مثل بقیه ی شاهکارهاش ... شکیبایی رفت اما با رفتنش دل خیلی ها شکست, امیدوارم روحش همیشه شاد باشه.

ROODABEH
جمعه 4 مرداد 1387 - 1:31
0
موافقم مخالفم
 

مرد بلندقامتی كه «خسرو» بود، مرد صبوری كه «شكیبایی» بود.

AKH ke ba in jomle mano koshti BAHARE jan.ta 2 ruz in jomle mano raha nemikard

elnaz
جمعه 11 مرداد 1387 - 17:20
0
موافقم مخالفم
 

چه ذیبا سهراب می خوند و چه زیبا می گفت:خانه دوست کجاست؟

خسرو شکیبایی دیگر در میان ما نیست.روحش شاد.

به جامعه هنری تسلیت می گم.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 0.876205921173 seconds.