امروز تهران را دیگر گونه خواهم دید... عمو خسروی عزیزم دوباره سلام... یادته وقتی کار تموم میشد و همه بچه ها خسته سراغ سرویسا میرفتن، گله از چی میکردن؟... آره... نمیتونستیم راحت از صحنه ای که شما بازیگرش بودی، خارج شیم... اینو همه بجه ها باور داشتن... همیشه بیرون لوکیشن شلوغ بود!!!... اون بچه مدرسه ای ها رو یادته، زنگ شون به صدا در میومد و با شلوغی بیرون لوکیشن، دیگه نمیشد کار کنیم و اونام انگار خوب میدونستن هرچه سر و صداشونو ادامه بدن و بیشتر کنن، شانس بیشتری واسه دیدن تو پیدا میکنن... تدارکات گروه توو این موقع ناهار رو پذیرایی میکرد و بیشتر وقتها تو یه سر بیرون میرفتی و با مردم به زبون خودت حال میکردی... هرجای تهرون یا حتی همه جای ایرون رو که تو پا میگذاشتی اینجوری میشد... تو مث چه میدونم دولت مردا و آدمایی که واسه شلوغ کردن صحنه و پیرامون به تشریفات نیاز دارن نبودی که با این ور اونور رفتنت ستاد استقبال و بدرقه راه بیفته... تو... خودت بودی... خود خودت... شکیبایی!!!... که بعضی هام از دور اونقد خودشونو آشنای تو میدونستن... خسرو صدات میکردن!!!!... خود تو... خسرو شکیبایی بودی که همه رو با همهمۀ بسیار دور و برت میدیدی... نه ستادی... نه سازمانی؛... تو... و فقط تو... خسرو خان میدونم که آرووم آرووم... با همون لبخند همیشگیت... آسوده خوابیدی!... ولی کاش بیدار میشدی و دوباره مردمی که "فقط به خاطر تو"... عاشقونه دوست دارن و برات با جون و دل میان رو ببینی... هرچند که خوب و مهربانانه همه رو تماشا میکنی... ولی کاش پا میشدی و بازم شانس گرفتن امضا و عکس با سلطان سینما رو به همۀ اونایی که برات اومدن میدادی... مث همیشه که آروم و با محبت با یک یک شون... پیر و جوون؛ زن و مرد؛ همه و همه حتی بچه مدرسه ای هایی که هنوز طنین صدات که باهاشون با مهربانی شوخی میکردی تو گوشمه... آره خوب خوب یادمه... گفتی: ببینم اگه راست میگی کلاس چندی؟؟؟؟؟... هان!... اگه راس میگی! گفت: کلاس دوم... گفتی: اااااا... بیبین ما با هم وجه اشتراک داریم!!!!... خوب منم یه روز کلاس دوم بودم... دیدی... کلاس دوم بودم منم دیگه... {رو به دیگری گفتی}... خوب... تو چی... تو کلاس چندی؟... دیگری گفت: اول راهنمایی... و باز با تغییر فرم بازی و صمیمانه گفتی:... اااا... دیدی؟؟؟!!... با تو هم وجه اشتراک دارم... منم یه روز اول راهنمایی بودم دیگه... نه؟؟؟... اول راهنمایی بودم منم... پس نتیجه میگیریم ما با هم... دوتاشون که گل از گلشون شکفته بود... شاد شاد... که انگار دیگه با تو خوب خوب آشنا بودن... گفتن: وجه اشتراک داریم... آخ... میدونم که خوب یادشون میمونه اون روز رو، تا وقتی هستن... فکر میکنی شهر تهران فردا چه جوریه؟... مث هر روزش؟... آدما از کنار هم میگذرن و میرن و میان؟... نه تهران فردا پر از آدماییه که همه شون با هم "وجه اشتراک دارن" همه شون یه روز باهم پا شدن و اومدن... با شکوه تمام تو رو بدرقه ات کنن و بگن: سفرت خوش مرد همیشه جاویدان... آروم بخواب، خسته نباشی که دل همه ما با توست!!!!... محمد هادی (حمید) کاویانی رونوشت از : http://cinemakavyani.blogfa.com
|