اولین شب آرامش... او آمد... در سکوتی و بی هیاهو... محمودش نام نهادند به عشق محمودشان که زود سفر کرده بود و میخواستند باشد... او رفت... در سکوتی که به سبب متولیان فرهنگی حفظ میشد، همانگونه که دیگر بزرگان فرهنگ ایران رفتند و فقط یک خبر... مگر هم اندیشان... اما برای او سنگ تمام گذاشتند!!!... پخش چند خبر ترحیم! از تلویزیون و اعلام همزمانی وفاتش با شب رحلت شیرزن شجاع و شکیبای کربلا، حضرت زینب کبری (س).... او رفت... در هیاهویی چندان بی مرز که در دل دوستدارانش و اهالی سینما رقم میخورد... غمی شگرف فضای خانه هایی که در آن شکیبایی، جایی برای خود گشوده بود را در مینوردید، آری او در تمام خانه ها زندگی میکرد... هرچند کم کار در تلویزیون اما ژرف و صمیمی... سر سفره های مردم نشسته بود و اکنون ایران جای خالی او ونبود صداقت چهره و طنین آوایش را رنج میکشد... او رفت... به هنگامی که خسرو نام داشت و در هنر پارسی و دل پارسیان خوش سلطنتی میکرد... دیر گاهیست که روزگار مجال آرامش نمیدهد...خود سختر آنکه دل پاک هنرمند، آمادۀ تلنگریست تا بگرید به حال خود و دیگران!!!... شکیبای بی بدیل ما نیز روزگار به سختی میگذرانید... سخت دلگیر میشد از سختی دیگران و میگفت که دلگیر است... میگفت و هزار باره میگفت که سخت میگذرد... ماهها بود که گاه و بی گاه نگرانش میشدم و تلفن او را میگرفتم... و هنگامی که صدای نرم آهنگین اما بیمارش را میشنیدم... و سخت دلتنگ دیدارش میشدم... راه خانه تا بیمارستان در ماههای تلخ تازه گذشته طریق نخست خانوادۀ او شده بود که نیامده باز درد امان از او میستاند... باز دوباره... *** اکنون که برای تو و به یاد تو مینگارم نخستین شب آرامش توست... هرچند میدانم اکنون در سرتاسر ایران، که نه این کرۀ شلوغ، بسیار یاد تو را دارند و عده ای نیز چو من گه گاه قطره اشکی را که چون اشکهای خود تو آرام میچکد... در چشم دارند... اما مینویسم و میدانم که، پس بسیار یار دیگرت مرا نیز یاد خواهی کرد ودیگربار از خانه ام عبور!!!!... نمیشود باور کرد که تو دیگر نخواهی آمد... دیگر یافته نخواهی شد... دیگر عاشقانه کار نخواهی کرد... دیگر.... نمیشود... نه.... هرگز نمیشود پذیرفت غروب تو را... اما چه گونه میشود از حقیقت این هیاهو کناره گرفت؟... هیاهویی که بی وقفه میگوید "خسرو شکیبایی بازیگر توانای سینمای ایران در گذشت!..." و میگوید.... و میگوید..... اه که هزار بار میگوید او.... میدانم، به زودی تو هزاران هزار خواهی شد... پیکر مالامال از هنر تو و جمجمۀ پر خرد تو در خاک "ایران" تکثیر خواهد شد... سلولهای تو از خاک نمناک عبور کرده و به ریشۀ گیاهی تنومند و پر بار چون خود تو رسیده و با احترامی بی حد و چون سلولهای هنرمند پرور تو در گیاه پیش رفته و با ثمرش تو را هزاربرابر تکثیر خواهد کرد... و تا جاودان جاوید نگاه خواهد داشت... حال آنکه آنچه در زیستند بر آوردی خود کافیست برای ماندگار نمودن ستاره ای پر فروغ... چون تو... به قلم دوستدار همیشگی اش محمد هادی (حمید) کاویانی بامداد شنبه 29/تیر/3746 ایران رو نوشت از http://cinemakavyani.blogfa.com
|