بچه‌ها آماده باشيد :: سينمای ما :: پايگاه خبری،تحليلی سينما:: سينمای ايران::The Best Iranian Movie News & Information
سه‌شنبه 28 خرداد 1387 - 21:21
اخبار:      • فيلم سعيد سهيلي در آخرين روزهاي فيلمبرداري / چارچنگولي و درگيري‌هاي دو‌قلو‌هاي بهم چسبيده/همراه با عکسی جدید از فیلم با هیبت تازه شفیعی‌جم      • مستند ايراني "فراتر از فتنه" دولت هلند و سازنده "فتنه" را به جان هم انداخت      • رضا کیانیان «حاکم مکه» می‌شود      • معرفی داوران بخش مسابقه سینمای ایران بیست و دومین جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان      • ۱۵‬هزار بليط براي جشنواره فيلم كودك همدان درعرض دوساعت پيش فروش ش      





دوشنبه 29 آبان 1385 - 18:13

بچه‌ها آماده باشيد


اين يك توطئه از قبل برنامه‌ريزي شده بود؟ كه همه‌تان يك جا كارتان را شروع كنيد و پيش ببريد؟ همه يك جا گله كنيد؟ خيال‌تان تخت. ان‌شاءا... اين جمع سينمايي كار درست، رو به راه خواهد شد. شك نكنيد. فقط به‌ام فرصت بدهيد تا همه چيز را رو به راه كنم. اجازه بدهيد فوروم‌هاي سينماي ما را راه بيندازيم. اما قبل‌اش نظرهاي خودتان را در كامنت‌هاي مطلب قبلي بخوانيد. بحث ادامه دارد. وقتي عمل آمد، همگي با هم مي‌آوريم‌اش سر سفره. شايد جلسه اول را يك جوري گذاشتيم كه بخش‌هايي از راش‌هاي مستند آقاي كيميايي را هم پخش كرديم. چيز بدي نشده. به جز اين داريم يك مركز نمايش فيلم هفتگي راه مي‌اندازيم كه بچه‌هاي تهراني مي‌توانند در آن شركت كنند. آن هم در يكي از سينماهاي شهر. يك پاتوق فرهنگي كه اميدوارم به نتيجه برسد. بابا من دارم سعي‌ام را مي‌كنم. فقط به‌ام وقت بدهيد. تا ان موقع از طريق كامنت‌هاي همين روزنوشت مي‌توانيد با هم حرف بزنيد. مي‌توانيم با هم حرف بزنيم.

اين هم دو ستون از امتياز هفته پيش كه به نظرم بيش‌تر مي‌شود با شما در ميان‌اش گذاشت. يكي درباره ستاره مي‌شود و آن يكي درباره كتاب فروشي هد هد.

                                                                                          آقاي بازيگر بد بازي مي‌كند

ظاهرا و اگر اشتباه نكنم، جلد يك مجموعه ستاره‌ها با عنوان ستاره مي‌شود، از ديروز در سالن‌هاي سينماي مملكت به نمايش درآمده است. اين فيلم مورد علاقه من نيست، به سختي مي‌شود تماشايش را پيشنهاد كرد و فكر مي‌كنم فريدون جيراني مي‌تواند فيلم‌هاي خيلي بهتري نسبت به اين يكي بسازد. اما دو نكته خيلي اساسي در « ستاره مي‌شود » وجود دارد كه بايد حتما درباره‌اش با هم صحبت كنيم.
اول سكانس‌هايي است كه عزت‌ا... انتظامي به عنوان يك بازيگر پير و از كار افتاده، قرار است نقش كوتاهي در يك فيلم را به عهده بگيرد. اين‌ها با اختلاف بهترين سكانس‌هاي فيلم هستند و آن پيش پا افتادگي را كه گاهي وقت‌ها دامن‌گير فريدون جيراني مي‌شود، با خود ندارند. بازي عزت‌ا... انتظامي هم در چند تا از نماهاي اين سكانس نفس‌گير است. به خصوص صحنه‌اي كه آقاي انتظامي به عنوان شمايل بازيگري در سرزمين ما، در نماي درشت بايد متناسب با نقش‌اش در اين فيلم « بد » بازي كند. موقعيت غريب و نفس‌گيري است. شما نماي درشت انتظامي را روي پرده داريد و « آقاي بازيگر » قرار است كاري را كه بهتر از هر كار ديگري در جهان بلد است، معكوس اجرا كند. قرار است انتظامي را ببينيم كه دارد بد بازي مي‌كند و از سر صحنه اخراج مي‌شود. دورترين چيزي كه نسبت به انتظامي احتمال‌اش را مي‌داديم. و واكنش انتظامي بعد اين همه سال نسبت به اين صحنه ديدني است و سرافكندگي عميق‌‌اش در آن نماي درشت، وقتي كارگردان جواب‌اش مي‌كند. بايد آدم شجاعي باشي كه بتواني حس ناتواني را نسبت به انجام كاري كه هميشه به خاطرش تشويق شده‌اي، اين طوري روي پرده بازتاب بدهي.
دومين نكته درباره ستاره مي‌شود هم كه به نظرم حتما بايد به‌اش اشاره كرد، كار محمد آلادپوش است. يك مدير فيلمبرداري درجه يك كه به تصاوير همه صحنه‌هاي فيلم، بعد و شخصيت و حجم داده است. آن هم در صحنه‌هايي كه هيچ چيز خاصي در قاب‌شان وجود ندارد. مثلا يك دختر و پدرش توي قاب نشسته‌اند و يكي دارد تلفن صحبت مي‌كند، يا اين كه مردي در ميانه قاب روي صندلي چرخ‌دارش نشسته است. اما آلادپوش نوري به همين صحنه‌هاي معمولي داده، قابي بسته و بافتي به تصاوير بخشيده كه شكل و شمايل و تاثير اغلب اين نماها را تغيير داده. اگر مي‌خواهيد بدانيد يك مدير فيلمبرداري چطور مي‌تواند به صحنه‌هايي كه از برابر لنز دوربين‌اش مي‌گذرند شخصيت خاص خودش را ببخشد، ستاره مي‌شود را حتما ببينيد. تعدادي از پرتره‌هايي كه آلادپوش از عزت‌ا... انتظامي در اين فيلم گرفته، انگار ستايش او و بقيه گروه سازنده فيلم از بازيگري است كه در اوج افتخار حاضر است يك بار ديگر حقارت بد بازي كردن روي پرده را، به تناسب نقش‌اش، با تمام وجود تجربه كند.

 

                                                                                                 كتاب‌فروشي هد هد
بعد از مدت‌ها مي‌خواهم بنشينم و سريال نگاه كنم. اتفاقي كه از هفت هشت ده سال پيش تا به حال تكرار نشده. در اين مدت، بوده كه قسمت‌هايي از يك مجموعه تلويزيوني را به دليل موقعيت زماني مناسب‌اش ( مثلا سر افطاري – وقتي ) ببينم. ولي سال‌هاست كه منتظر يك روز خاص هفته ننشسته‌ام كه ساعت‌اش برسد و فلان قسمت از يك سريال شروع شود. امروز چند شنبه است؟ چند روز مانده؟ و از اين حرف‌ها...
اما حالا يك بار ديگر به نظرم مي‌شود اين احساس را تجربه كرد. اين چند سال همه چيز ختم شده بود به تصاوير سردستي سريال‌هاي نود شبي ( كه بعضي مهران مديري‌هايش خوب بودند ) و سريال‌هاي هفتگي كه اغلب‌شان به نظر مي‌رسيد به بدترين گروه ممكن سفارش داده شده‌اند. اما درباره مجموعه كتاب‌فروشي هدهد، انگار همه چيز فرق مي‌كند. حالا مي‌شود اعتصاب سريال نديدن را شكست. قسمت اول‌اش را به خاطر اسم مرضيه برومند ديدم و اصلا نااميد كننده نبود. ريتم مناسب و شخصيت‌هاي دوست‌داشتني و روابط باورپذير، نكته اصلي سريال‌هايي هستند كه برومند كارگرداني مي‌كند و كتاب‌فروشي هد هد هم از اين چيزها دارد. به خصوص كه به نظر مي‌رسد برومند، خوب و بي‌كينه و با دقت دارد مردم دور و برش را نگاه مي‌كند و ضربان زندگي‌شان را ثبت مي‌كند. ظاهرا هم كار خيلي ساده‌اي است. بعيد مي‌دانم نويسنده و كارگرداني قسمت اول اين مجموعه را ديده باشد و ادعا نكند كه او هم مي‌تواند چنين سريالي بسازد. اما نكته‌هاي باريك‌تر از مويي وجود دارد كه شخصيت سريال‌هاي برومند را دوست‌داشتني مي‌كند و شخصيتي با همان خصوصيات را در سريالي ديگر، نه.
اين بار البته حرف‌هايي درباره رابطه ساندويچ و كتاب هم وجود دارد كه باز جوري مطرح مي‌شود كه آزار دهنده نيست. همين طور كه دارم اين يادداشت را مي‌نويسم، همه‌اش دارم فكر مي‌كنم چطور همان چيزهاي آزاررسان هميشگي در اين سريال هم وجود دارند و اذيت نمي‌كنند، ولي زود است كه به نتيجه برسيم. فعلا خوشحالم كه بعد از سال‌ها يك بار ديگر دارم احساس منتظر ماندن براي قسمت بعدي يك سريال را تجربه مي‌كنم ( چند روز تا شنبه مانده؟ ) و اين كه آدم هي به ساعت نگاه كند ببيند چه قدر فرصت دارد و تا آخر اين قسمت چه قدر وقت باقي است. راستي بعد از مدت‌ها، يك دور هم غذا خوردن خوب در قسمت اول اين مجموعه ديدم، كه چيز كمي نيست. بايد بتواني اين نيم ساعت دور هم نشستن را اصل بگيري، بايد به چنين چيزهاي ظاهرا پيش پا افتاده‌اي اعتقاد داشته باشي تا به چنين نتيجه‌اي برسي - تا بتواني چنين سكانسي بسازي.


بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

مصطفی انصافی
دوشنبه 29 آبان 1385 - 19:7

1.امیر خان دست خوش بابا! باز هم کوبیدی تو سر ما شهرستانی ها. ما هم می تونیم از کرج بیاییم تهران . ولی فقط به خاطر سینما. دمت گرم که هنوز که هیچ خبری نیست ما رو انداختی بیرون.

2. گفته بودم می خوام یه چیزی برات ایمیل کنتم . منتظر باش . فکر کنم خوشت بیاد.

3. در مورد اون جلسه ی مشهور که قراره ترتیبش رو بدی بیشتر بنویس. در ضمن طوری تنظیم کن که ما شهرستانی های بد بختم یه جایی تو اون جلسه داشته باشیم. با قرار قبلی.

3. من بدبخت شهرستانی یادم رفت کتاب فروشی هدهد رو ببینم . ولی امیر خان نگو که زیر تیغ رو نمی بینی که ازت ناامید می شم.

4. خوش به حال تهرانی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

احسان
دوشنبه 29 آبان 1385 - 20:14
آقای کیمیایی!این گلوله ها مال شماست؟

امیر جان!اصلا حوصله شو ندارم که چیزی بنویسم،ولی راجع به اسم مستندت و اظهارنظر احمقانه ی رفیقم مصطفی یه چیزهایی باید فهمونده بشه به این جماعت غیر سینمایی. وقتی یکی دیگه از بچه ها گفت این اسم رو انتخاب کردی،پیش خودم گفتم به این امیر قادری نمیاد انقدر صاف بزنه تو هدف!انتظار داشتم از اون اسمهای به ظاهر فلسفی و پرطمطراق(بر وزن قسطنطنیه!)روی این "کودک وحشی"ت بذاری.این اسم خیلی زیباست.اسم فوق العاده ایست.هی،امیر قادری! تو از این کارها هم بلد بودی و ما نمی دونستیم؟...[اعتبار این نوشته م تا وقتی است که این اسم،همین است که هست!]

پرواز
دوشنبه 29 آبان 1385 - 20:36

سلام.خوشحالم که که به دیدن یک سریال رضایت دادید و منتظر دیدن قسمت بعدی آن هستید.چون فیلم ستاره میشود را ندیدم پس نمی تونم نظری بدم.موفق باشید

امید غیائی
دوشنبه 29 آبان 1385 - 21:58
انقلاب سفید

آقا اول از همه بگم که من یکی داشتم حال خودم رو میکردم شما ها اومدید گفتید بنویسید تا همه بخونند،القصه ما نوشتیم شماها خوندید،جواب دادید،نقد کردید،حالا اگه یه چند وقتی تحویلت نگیرند چه حالی میشی امیر خان؟؟؟؟

مثل این میمونه که فردا استاد کیمیایی دیگه به قول یکی از دوستان کمرنگ حال بده!!!!!!!

حالا مطلب رنگ جدی به خود میگیرد دیدیدیدین

از شواهد امر به نظر میرسد که انقلاب سفید تلویزیون پس از سالها درحال شکل گرفتن است.این تغییر فقط در پخش سریالها خلاصه نمیشود بلکه در عدم پخش فوتبال به جای سریالی پرطرفدار هم نمایان است.

در چند سال اخیر سریالهای خوبی چه از نظر فرم وچه محتوا از سیما پخش شد."محاکمه""کیف انگلیسی""خاک سرخ""خانه ای در تاریکی""اولین شب آرامش"ودر حال حاضر "زیر تیغ"و"کتابفروشی هدهد" که دو سریال اخر هنوز خیلی از پخش آنها نگذشته ولی نظر متخصص و غیر متخصص را جلب کرده است. میتوان امید وار بود که این روند همچنان ادامه دار وبا مقداری امید روبه رشد باشد تا سطح سلیقه بیننده سریالهای سیما هم بالا رفته واز مسئولین امر هم در تکاپوی ادامه این راه باشند.

کاوه
دوشنبه 29 آبان 1385 - 22:15

اولین شب آرامش چی؟ باهاش حال نمی کردی؟با ترانه تیتراژش چی؟ امیرجان بد سلیقه نبودی قبلا.

فعلا افتادیم روی دور انتقاد ازت. البته مثل خودت بلد نیستیم که با ظرافت، اول کلی از طرف تعریف می کنی بعد یواش یواش پنبه طرف رو می زنی.

sofia
دوشنبه 29 آبان 1385 - 22:35

اگر توطئه ای هم در کار بود میبینم که نتیجه بخش بوده و ما چند تا مژده ی پشت سر هم دریافت کردیم.

امیدوارم سریال برومند همینطور خوب پیش بره.سوژه اش که خیلی دلگرم کننده اس.همین طورم امیرحسین صدیق.برومند گفته بود که میخواد یه فیلم درباره ی نوستالژی کتاب بسازه.دستش درد نکنه.تو این آشفته بازار نشرو مردمی که دیگه جز روزنامه و مجله چیزی نمیخونن یه فیلم لازم داشتیم که یادمون بندازه کتاب و کتابفروشیم هست و دوباره جلوی شیشه ی کتابفروشیها وایسیم و زل یزنیم به جلدهای رنگارنگ کتابها.

سحر همائی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 0:7
حدیث دلدادگی

آقای قدرتی لطف کرده بودند و در کامنتشان در روزنوشت قبلی اشاره ای به نوشته من کرده بودند. انتظاری که از آقای جوادی داشتم ولی گویا ایشان من را قابل ندانسته اند که جواب سوالم را بدهند(که پرسیده بودم دقیقا چه می خواستید؟) آقای قدرتی گفته بودند بحث به روز شدن یا جواب دادن کامنتها یا برگزاری جلسه نیست.بحث این است که آقای قادری دل نداده است! من شخصا این نظر را قبول ندارم. بگذارید چیزی برایتان تعریف کنم. چند سال پیش آقای قادری برای جشنواره ای درباره سینمای ایتالیا آمده بودند شهر ما. بعد از فیلم روکو و برادرانش قرار بود درباره اش صحبت کنند فکر می کنید من چه کار کردم؟ تا فیلم تمام شد بلند شدم و از سالن رفتم بیرون! دلیلش خیلی ساده بود چون منتقد جماعت را قبول نداشتم. به نظرم آدم های خشکی بودند که به هر چیزی فکر می کردند به جز لذت فیلم دیدن. اسم آقای قادری را قبلا شنیده بودم و نوشته هایی هم از ایشان خوانده بودم ولی آن شناختی را که الان دارم نداشتم. سرتان را درد نیاورم...بعدها نوشته هایی از ایشان در مجله فیلم و چند جای دیگر خواندم. این نوشته ها دید گاه من را نسبت به نقد فیلم و منتقدها عوض کرد. در باره شخص آقای قادری و نقدها و نوشته هایشان ایمان دارم که ایشان ایمان دارند. اصلا چیزی که من را به اینجا و این روزنوشتها رساند دنبال کردن همین ایمان بود. به نظرم آقای قادری کسی نیست که برای رفع کتی کاری را انجام دهد یا دلش را به کاری میدهد یا نمیدهد و اگر دل ندهد اصلا آن کار را انجام نمیدهد. اینها که گفتم همه اش برداشت من از نوشته های ایشان در این چند سال بود .خودم هم به حرفی که می زنم ایمان دارم. از آن آدم هایی هم نیستم که نظرشان را درباره هر برنامه ای بپرسید می گویند خیلی خوب است بهشان خسته نباشید می گویم فقط وقت برنامه را بیشتر کنند بهتر است!! مثلا دیده اید تا حالا درباره مستند مسعود کیمیایی چیزی بگویم یا خیلی ابراز علاقه کنم که دارم از هیجان می میرم و از این حرفها؟(کاری که مثلا درباره پالین کیل کردم).چون با تمام احترامم به آقای کیمیایی و طرفدارنشان خودم از از طرفدارهای پر و پا قرصشان نیستم نه اینکه از ایشان بدم بیاید چون همه مان می دانیم که ایشان کارگردان بزرگی هستند ولی آن تعلق خاطر را که می بینم بعضی از دوستان به ایشان دارند من ندارم یعنی تا آن حد ندارم.( مثل همین دوست عزیزمان آقای احسان که عشق به کیمیایی در نوشته هایش موج می زند)

کامنت به این مفصلی نوشتم که بگویم امیر قادری دل داده است.خستگی و گرفتاری های این چند وقتش را نگذارید به حساب اینکه به ما و روزنوشتهایش دل نداده است.او به کارش ایمان دارد.به ما هم ایمان دارد که اگر جز این بود اصلا دعوتی در کار نبود.از من می شنوید به آقای قادری اعتماد کنید.بگذارید سر فرصت برنامه هایش را اجرا کند.فراموش نکنیم وقتش صرف کارها و نوشته هایی می شود که اصلا واسطه آشنایی ما و او همین نوشته ها بوده است.

می خواستم درباره کتابخانه هدهد بنویسم ولی این کامنت آنقدر طولانی شد که دیگر جایی برای کتابخانه هدهد نماند.ان شا ا...برای وقتی دیگر.

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 0:19
آنونس

واي امشب از آن شبهايي است که روي مود درست حرف زدن نيستم.معافمان کنيد .بگذاريد کپه ام را بگذارم .البته بعد از اين که پيشنهادم را شنيديد:اگر نميدانيد به جهنم(ببخشيد گقتم که از آن شبهاست)ولي من ميدانم که آخر هفته قرار است تروفو با کاترين دنوو بيايند و تلويزيون را متبرک کنند.لذت کنار هم بودن کساني که دوستشان داري وصف ناشدني است.آخرين مترو را ببينيد .اطلاعات پيش از نمايش:تروفو که تروفو است (نه يک چيز مثل اين که فلاني هر جفنگي ميسازد مي گويند :به هر حال فلاني فلاني است)بگذاريد براي آنهايي که دنوو را نمي شناسند (که البته مهم نيست.من هم گاندي و سر کارگر بخش دوازده کارخانه فيات را نمي شناسم .خوب گويا پرانتز طولاني باز کرديم و جمله قبل يادتان رفته.به من ربطي ندارد مي توانيد برگرديد و دوباره بخوانيد و اين بار از روي پرانتز بپريد.که اين هم مشکلات خاص خودش را دارد.چه کنيم ديگر خراب رفاقتيم:ميگفتم اگر دنوو را نمي شناسيد...) ميتوام به جرات بگويم او يک کپي است از تمام شکلاتهايي که تا به حال خورديد. چيزهاي ديگري هم هست که اگر من بگويم دولکو و بقيه توي سينما يک بايد سماق بمکند.

بابک تهرانی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 8:38

از ته وجودم آرزو میکنم که الان ایران بودم و میتوانستم در این قضایا و کلی چیز خوب دیگری که در تهران جریان دارد و فقط و فقط هم میشود آنجا چنین چیزهایی را پیدا کرد شرکت میکردم.

امیر جان شدیدا حسرت در تهران بودن و حال و هوایش را میخورم. بدون استثنا هم هر بار که به اینجا سر میزنم حسرتم دو برابر میشود.

من را که یادت هست؟ همان انسان دراز موبلندی که پاشدم آمدم دفتر سایت.

سحر همائي
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 8:50
كتابفروشي هدهد

خب مثل اينكه با و جودي كه گفته بوديد بحث ادامه دارد بچه ها از اين فاز خارج شده اند.پس من هم از جمع تبعيت مي كنم و مي روم سراغ كتابفروشي هدهد(كه در كامنت قبلي اشتباه نوشتم كتابخانه هدهد!) من هم چند سالي است پاي سريال ها نمي نشينم مگر اينكه از چند تا منبع موثق بشنوم كه خوب هستند بعد هم يك قسمتش را مي بينم و ادامه ماجرا. مثلا همين زير تغ را از اين هفته مي خواهم ببينم چون رفقا خيلي تعريفش را مي كنند.ولي كتابفروشي هدهد را خيلي اتفاقي ديدم.آدم ها يش دوست داشتني بودند ولي به نظرم خواهر زاده هاي كيوان يك جوري بودند مثلا آن دختره زيادي لوس به نظر ميرسيد و صحنه زد و خوردش با برادرش هم جالب نبود. شايد در آينده بهتر بشود قضاوت كرد ولي در قسمت اول كه اين خواهر و برادر را دوست نداشتم.تا ببينيم بعدا چه مي شود.....

حميدرضا
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 9:14
گيرندين بابا! بيخيال!

1- حسن كارهاي برومنداينه سريالش مربوط به هرطبقه اجتماعي باشه زندگي اونارودقيقاهمون چيزي كه هست نشون ميده ودقت كردين كه فيلمنامه هاشوخودش نمي نويسه ولي نتيجه كارخوب درمياد.چيزي كه توي ايران كم پيداميشه .اكثركارگردانهاي خوب مابايدهرجوري شده خودشون بنويسن .

2- درضمن بابااينقدربه اين اميرقادري و نيما حسني نسب گير ندين بابا.كدوم منتقداروميشناسين كه ازاين كارا بكنن؟

همين كه دوتابچه ناف تهرونبامعرفت پيداشدن كه خودشونو نميگيرن كافيه ديگه!!(خواهشا باز بچه هاي شهرستان شاكي نشن .). چون احساس ميكنم كه تقريبا هم سن باشيم(راستي شما دونفر چندسالتونه؟) .

کاوه
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 9:33
مغازه دو بر جماعت سینمایی

بعضی از دوستان که جوگیر شدن و خود را در عالم سینما جز قله های هنر میدونن لطف کنن تعریفی از جماعت سینمایی وغیر سینمایی ارائه کنن.

یادش بخیر ما هم سال اول دانشگاه فکر می کردیم در علم شیمی استاد شدیم وهیچ کس حق نداره بیاد روبروی مغازه دونبش ما کاسبی کنه.کاسبی که سهله، پارک کنه حتی!

در ضمن این دکان بنجل فروشی که توش چپ دست، شارلاتان ، قتل آنلاین،عروس فرنگی وفراری و زندانی و خوش قدم... فروخته میشه و خرد جمعی جماعت سینماروش باعث میشه کما پرفروشترین فیلم سال بشه خیلی آش دهن سوزی نیست که بخواهیم به اهلش بودن افتخار کنیم!

امیر عباس صباغ
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 11:14
فریدون جیرانی

امیر (دیگه میخام خیلی خودمونی شم و از بکار بردنه امیر خان و آقای قادری و... خودداری کنم.چون معمولا بعد مدتی که با یکی دوست شدم به اسم کوچیک صداش میکنم به یاده یکی از شعرهای مرحوم عمران صلاحی که می گفت مرا به اسم کوچکم صدا بزن)

فیلم های جیرانی را خیلی دوست دارم مخصوصا شام آخر را که هنوز هم در یادم است از قرمز و سالاد فصل هم خوشم می آید ولی سه گانه جدید جیرانی را که دو قسمت آن را در جشنواره دیدم به اندازه فیلم های قبلی اش لذت نبردم میشد هر سه قسمت را در قالب یک فیلم سه ا÷یزودی نشان دهد.هر چند ستاره میشود اثری جسورانه است ولی اگر مردم ستاره میشود را با ستاره بود با هم میدیدند به نظرم خیلی بهتر بود.امیدوارم جیرانی با ÷ارک وی به روزهای خوب گذشته برگردد.

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 15:37
شفافيت زدايی

خانم سحر؛ از اين بابت که جوابت را ندادم عذر مي خواهم.مي داني بعضي مسائل وقتي راحت بيان شوند اثر خودشان را از دست مي دهند.از طرفي فکر مي کردم حرفهايم پوست کنده تر از آن باشد که بخواهم حل المسائل برايش تاليف کنم.و در کل از شفاف سازي خوشم نمي آيد.چون شفاف سازي در فرهنگ ما تبديل شده به پيچيده تر کردن مسائل.من هم که آدم با فرهنگي هستم ...

ali
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 15:48
mim!

امیر خان سلام

مثل اینکه بد روزهایی رو از دست دادم....چه میشود کرد ! از دست رفته را ؟!

اما برای من معلوم نیست این فروش میم

شما و استاد نیما گفتید فیلم بدی است البته میدانم در مورد فروشش چیزی نگفتید ولی خوب دوست دارم بدونم همان علاقه مردم (و ما!!) به تراژدی و غم است یا چیز دیگر !!

احسان
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 18:47
اندر احوالات جوگیری در بالای تپه ی سینما

اول از هر چیز صادقانه خدمتت عرض کنم که منظور من اصلا شماها نبودید.به هر حال اگر کمی تا نیمه خشن همراه با وزش ناسزاهای نه چندان رفیقانه شده اید،شرمنده شما و اون اسمتان(که من رو یاد اون شخصیت دوست داشتنی "جسدها..."می اندازد)هم هستیم...واما بخش جالب ماجرا:"جماعت غیر سینمایی به جماعتی گفته می شود که طی سالهای متمادی از هویت جمعی به هویت فردی تغییر شکل داده اند(که نمونه اش را در فیلمهای لینچ می بینیم)و به یک جور خود شیفتگی و خالی بندی رضایت داده اند و از عوارض این... "خب،درس امروز رو جلسه ی بعد می پرسم...

امید غیائی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 18:49
کامنت دو بر جماعت سینما دوست نه سینمایی

آقا بگم از ترس اینکه انگ قله رفیع هنر و سینمایی و این چیز ها بهم نخوره میگم که این جمع، من فکر کنم بیشتر سینما دوست هستند تا سینمایی.در ضمن در این دکان بنجل هم میشوداجناس خوبی مثل "وقتی همه خواب بودند""ستاره میشود"به آهستگی""خیلی دور خیلی نزدیک"باغهای کندلوس"و اجناس دیگری که با گذشت زمان تازه میشوند نه کهنه، پیدا کرد که ای بگیم ما هم میریم سینما تازه ما داریم قد میکشیم و به قول سحر خانم حدیث دلدادگی میگوییم با یار که یار هم سرش شلوغ است و ما این را به حساب دل ندادگی او نمیگذاریم.(فکر کنم نثر 100-150سال پیش یه آدم کم سواد اینجوری بوده نخندید ترو خدا ها).

در هر صورت من یکی بگم به قول استدایومی ها (البته بر عکس): روبرو آماده ایم،روبرو آماده ایم.

حنانه سلطانی
سه‌شنبه 30 آبان 1385 - 22:1
کارگردان: مرضیه برومند

مرضیه برومند اولین کارگردانی بود که اسمش در خاطرم ماند. با مدرسه موش هاوخونه مادربزرگ(درست نوشتم؟) و بعد هم قصه های تابه تا یا همان زیزیگولوی خودمان خودش را در دل بچه های هم سن وسال من جا کرد. چرایش را نمی دانم ولی همین قصه های تابه تا وقتی به نام خانم برومند میرسید من وبرادرم یک صدا و با ریتمی خاص می گفتیم: " کارگردان: مرضیه برومند". بعدها هم با هتل و تهران11 وکاراگاه شمسی ادامه داد که به قول فردوسی پور هرکدام در نوع خودش جالب توجه بود. هنوز هم فیلم های خانم برومند مرا به اندازه کودکی ام سر ذوق می آورد. شخصیت ها و روابط باورپذیر و شیرینی و حس وحال جاری در صحنه ها شاید از جمله دلایلی باشند که فیلم های ایشان را منحصربفرد کرده. این بار هم قرار است پای کتابفروشی هدهد بنشینم ومانند آن وقتها بگویم :"کارگردان: مرضیه برومند".

امید غیائی
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 15:54
کم خوابی

بابا کی میگه فقط من اعتیاد پیدا کردم به این کامنت ها. یه نگاه به فاصله ی کامنت بچه ها بندازین.فاصله ساعتهاش هاش با هم کمه !!!!!!!!!!!!!!!!

میگفتم خدوم کم میخوابم شبها، ولی سحر خانم تو هم کم میخوابی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مصطفي انصافي
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 16:52

آدم با در و ديوار فيلم نوآر بسازه با آدماي رفيق نماي نامرد پنبه زن بي ادبي مثل اين احسان (ههههههه... خنده ام مي گيره!!!!! خودش مي دونه چرا) فيلم نسازه. بدبخت بيچاره! لااقل نذار كسي بفهمه كه من و تو مثل سگ و گربه ( خسرو و فرهاد ) ايم. امير خان به حرف اين احسان (ههههههههههه...) گوش ندي ها.

مصطفي انصافي
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 16:59

تسليت!

بچه هاي عزيز و امير خان! يه پيشنهادي دارم. هركسي اينجا مطلبي مي نويسه ايميل هم بذاره شايد تو اين جمع بشه چند نفر با هم رفيق شن.

فاطمه خاتونی
دوشنبه 6 آذر 1385 - 14:57

سلام من اولین باره که اومدم تواین وب راستش اونم به تحریک "کتابفروشی هدهد"بود که طبق معمول امیر خان بازی خیلی قشنگی داشتن .

امیرخان واقعا خسته نباشید

راستی من قبلا موفق نشده بودم فیلم "نوک برج"رو ببینم.تازه دیدمش .بازی امیرخان وبقیه بازیگرابه دل می شینه.

مصطفی انصافی
دوشنبه 6 آذر 1385 - 19:5

ممنون که به نظرم ااهمیت ویزه دادید. این وسط فقط یک نفر همنام ماست که اگر افتخار بده می خوایم باهاش آشنا شیم . قابل توجه آقا جوادی.

mozhek
سه‌شنبه 21 آذر 1385 - 10:58

aghaye amire ghadery:

shoma hanooz khayli javoon tar az in harfa hastid ke bekhayn karaye jeyraniroo tahlil konid

فرهاد ترابي
پنجشنبه 7 دي 1385 - 13:16
آقاي كيميايي

امير خان مواظب باش تبديل به جواد طوسي نشي.چون خودت بهتر ميدوني هر چيزي اصلش خوبه.كيميايي وحشتناك كاريزما داره.

دکتر آرش اورک
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 13:0

خاطره و یادمیتواند از زیباترین اجزای حافظه و ذهن انسانها باشد.

زیبایی خاطره و یاد؛ اگر مربوط به دوران خوش کودکی باشد؛ چندین برابر ماندگارتر و پایدارتر و اصیل تر میگردد. و جاودانگیی در حد حافظه بشری نسلهای متفاوت یک جامعه و حتی جوامع مختلف بشری را مییابد.

بعنوان یکی از مصادیق بارز این موضوع میتوان به برنامه ها و محصولات فرهنگی از نوع برنامه های نمایشی؛عروسکی و پویا نمایی(انیمیشن) کودک و نوجوان که دارای کیفیت و سطح حرفه ای بالا میباشند؛ و در تلویزیون و یا سینما پخش میشوند؛ اشاره کرد.

در محصولات فرهنگی فوق الذکر خاطرات فردی مخاطبین کودک و نوجوان که مربوط به ارزشهای بشری و اجتماعی رایج هستند مفهوم یافته یا به نقد کشیده میشوند؛ و حتی به نوعی تدوین و تعریف و یا باز تعریف شده و همچنین اصالت و پایداری و قوام حافظه ای مییابند. تا حدی که گاها ارزشهایی بنیادین و معنا دار را برای چندین نسل از انسانهای یک جامعه را تداعی میکنند. و کد گذاریهای ویژه شناختی و هویتی در خاطراتشان پدید میاورد. کد گذاریهایی که از نظر ماهیت ارزشهای اخلاقی را برای کودکان و نوجوانان تعریف و علامت گذاری میکنند.

نمونه تیپیک و بارز این نوع از محصولات در دوران کودکی من و در دنیای پویانمایی(انیمیشن) کمپانی والت دیسنی(سفید برفی و هفت کوتوله؛ سیندرلا؛ صد و یک سگ خالدار؛...)و در دنیای انیمیشن برادران وارنر (باگزبانی؛...) میباشد. همچنین این امر در انیمیشنهای متفرقه ای مانند پینوکیو؛پستچی پت ؛ و... کرارا رویت میشوند.

همچنین در برنامه های عروسکی تلویزیونی و نمایشی معتبر ساخته شده برای کودکان و نوجوانان باز هم تعاریف مورد اشاره فوق مصداق دارند. یک نمونه معروف از آنها در دوران کودکی من برنامه معروف- خیابان سسامی (ساسمی خیابان)- بود. همچنین در کشور خودمان ایران به برنامه هایی از این دست مانند مدسه موشها؛ محله بروبیا؛ کلاه قرمزی و . . . میتوان اشاره کرد؛ که این برنامه ها مربوط به دوران نوجوانی نگارنده سطور میباشند.

غرض از تولید برنامه های تلویزیونی و سینمایی کودکان و نوجوانان عمدتا پرورش افکاری نوین است؛ که افقهای تازه و شگفت و اعجاب انگیز را در ذهنیت کودک و نوجوان پدید میاورد.ایده هایی تازه و جذاب که تعاریف بشردوستی؛ و عشق و عواطف شریف را در خاطرات بصری و سمعی کودک و نوجوان کد گذاری و تعریف و تقویت میکنند. و باعث میشوند ذهن خلاقه و اندیشه های جادویی و خلاقه کودکان و نوجوانان تبدیل به دروازه ها و مسیرهایی گردند؛ که با بهره گیری از آنها کیفیت زندگی برای نسلهای آینده و با توجه و احترام همزمان به انسانها؛نژادها؛مذاهب؛ملیتها؛فرهنگها؛خرده فرهنگها؛قومیت ها؛جنسیتها؛ و . . . بهبود و ارتقا یابد.

بدین ترتیب بار معنایی شادمانه حاصل ؛ در دنیای ذهنی خردسالان و نوجوانان باعث میشود؛ دنیا به مکانی شادتر و زیباتر برای نسلهای آینده یک جامعه تبدیل شود.

در دنیای هنری تلویزیون و سینما ی کودکان و نوجوانان مربوط به کشور عزیز ما ایران ؛ بعضی از نامها اصالت و احترام را بیشتر در ذهن ما تداعی میکنند. و خواه ناخواه میل به دیدن آثار این عزیزان برای پدران و مادران خانواده ها نیز موجود میباشد. یکی از این نامهای بسیار آشنا سرکار خانم مرضیه برومند میباشد.

بهمین علت والدین فرزندان ؛ این انتظار را از کارگردانان محترم دست اندر کار دارند؛ تاضمن رعایت چهارچوب های اخلاق حرفه ای خود به ایجاد؛تعریف ؛بسط ؛و شکل دهی ارزشهای اخلاقی و اجتماعی در کودکان و نوجوانان کمک کنند. و بطور فعال و متعهدانه ضد ارزشهایی مانند تمسخر قومیت ها؛ و شخصیتهای انسانهایی که احتمالا موجودیت حقیقی در جامعه دارند؛ بدون در نظر گرفتن تجارب شخصی (در خارج از و یا حتی در ارتباط با عالم حرفه ای خود) را نهی و رد کنند. و شخصیتهای منفی مورد نظر خود را به القاب و اسامی نام نهند که موجودیت حقیقی ندارند؛و یا نام آنها در ارتباط با قوم و یا طایفه و یا شخصیت حقوقی مطرحی در میهن پهناور ایران نمیشود.

من به لحاظ قومیت بختیاری خود در خطه گرم و مهمان پرور و صمیمی خوزستان و در شهر مسجد سلیمان در سال 1349 بدنیا آمدم. و در شهر اهواز نشو و نما کردم . و همواره از نقل و قولهای پدر و مادرم به یاد دارم که قوم بختیاری یکی از اقوام وطن پرست و شرافتمند و آزاده میهن عزیزم بوده و هست و خواهد بود. آنها داستانها و اساطیر مکتوب فراوانی را از پهلوانان تاریخی این قوم و شخصیتهای محترم و متنفذ و رجال بزرگ سیاسی تاریخ معاصر برای من نقل کرده اند که جملگی به ایل بزرگ و شریف بختیاری منتسب بوده اند. فامیل من اورک و منتسب به یکی از بزرگترین طوایف ایل بختیاری به نام لجمیر اورک است.

دست بر قضا چندی پیش فرزندم علاقمند به دیدن فیلمی کودکانه شد که کارگردان آن سرکار خانم مرضیه برومند بودند. نام این فیلم در بدر ها -2 است. و محصول فرهنگی سال 1382 یا 1383 ایشان میباشد. این فیلم ظاهرا قسمت دیگری نیز دارد؛ که بنده آن را ندیده ام؛ و اطلاعی از محتوای آن ندارم. اما امید دارم؛ لحن آن مودبانه تر و همراه با تانی و تامل بیشتر در باب مسایل اخلاق حرفه ای مرتبط با شغل کارگردانی سینما و تلویزیون رایج در مملکت ما باشد. در این فیلم شخصیتی کمیک مورد مداقحه طنز آلود از نگاه دوربین سینمایی کارگردان و عوامل تولید کننده فیلم قرار میگیرد. و انواع اشعار و آهنگهای تمسخر آمیز در مورد وی خوانده میشود. در تمامی این اشعار فامیل اورکی که منتسب به فامیل اینجانب هست شخصیت مورد مزاح فیلم میباشد. که با توجه به توانایی بلاشک کارگردان در ایجاد و القای جو خنده و تمسخر در کودکان و حتی بزرگسالان به واسطه این کاراکتر؛ کودک بنده نیز تحت تاثیر این حالت فامیل خانوادگی خود را مورد تمسخر و استهزا قرار داده است. و متاسفانه علیرغم آنکه این فیلم را با لطایف الحیل از دسترس وی دور کرده ام ؛ همچنان نام خانوادگی خود را با حالت تمسخر و استهزا مورد خطاب قرار میدهد.

مطمئن هستم بر هر انسان فهیم و شریف و فرهیخته ای واضح و آشکار است؛ که بروز این حالت تاثیر ناخوشایندی در روابط درونی کانون خانوادگی افراد پدید میاورد. در ثانی کودک بدون آنکه خود بخواهد تحت تاثیر این نوع اشعار سخیف و در واکنش به برخوردهای توضیحی و بازدارنده والدین از نام خانوادگی خود ناراحت و مکدر؛ و احیانا در آینده رویگردان میشود.

اکنون سوالات بسیار ساده بنده از سرکار خانم مرضیه برومند هم بعنوان یک شهروند آزاد و هم بعنوان یک تماشاگر حرفه ای و علاقمند به هنر هفتم کشورم و هم بعنوان پدر کودکی چهار ساله به نام آرمین اورک این است که: 1- چرا در تعیین نام این شخصیت بخصوص کمیک نام یکی از طوایف مهم ایل بزرگ بختیاری انتخاب شده است؟ 2- آیا اصولا حق انتخاب اسامی خاص حقیقی و حقوقی برای تمسخر؛ مزاح ؛ توهین ؛وحتی قضاوت یک طرفه و بدون امکان پاسخ توسط فرد یا افراد قضاوت شونده (مانند اسامی طوایف و ایلها و . . .) از سوی کارگردانان و سایر عوامل حرفه ای تولید (از فیلمنامه نویس گرفته تا . . .) در محصولات سینمایی و تلویزیونی جز در موارد خیلی خاص و محدود (مانند جنایتکار بودن افراد وابسته به آن نام مثلا ژرمن های طرفدار نازیسم ؛و یا بد نام بودن آنها؛ و یا دیکتاتور بودن آنها مثلا سالوادور پینوشه و . . . ) مجاز است؟ اگر هست مستندات حقوقی آنرا مرقوم فرمایند. و اگر نیست بعنوان یک فرد حرفه ای عالم سینما راجع به علت انتخاب این نام خانوادگی به بنده و در صورت لزوم به تمامی طایفه بزرگ و سرشناس اورک و تیره لجمیر اورک پاسخ واضح و مکتوب حقوقی بدهند.3- صرف نظر از دو سوال بسیار مهم و حقوقی قبل آیا ایشان بعنوان یک کارگردان صاحب نام و مدعی فرهنگ سازی کودک و نوجوان در مملکت ما در نزد وجدان فردی خویش از ایجاد تنش و ناراحتی در کانون خانوادگی عده ای انسان؛ ولو حتی بالفرض محال فقط یک خانواده با نام اورک (که مسلما تعداد آنها بیشتر از یک خانواده است) راضی و خشنودند؟4- آیا ایشان ایجاد حس تحقیر نفس نسبت به نام خانوادگی را در یک کودک چهار ساله با نام آرمین اورک و شاید حتی ده ها یا صدها کودک دیگر که والدین آنها از این امر رنج برده اند اما نحوه اعمال اعتراض در خصوص تضییع حقوق حقه شهروندی خود را بلد نبوده یا احیانا از احراز حق ناامید یا ناتوان بوده اند را چگونه در وجدان احتمالا بیدار خود توجیه و تفسیر کرده اند ؛ و از چهار سال پیش تا کنون همچنان بدون بازنگری در این امرحقیقی و حقوقی که تضییع نموده اند همچنان به فرهنگ سازی با خاطرات و ارزشهای اخلاقی برای فرزندان این مرز و بوم پرداخته اند؟

بنده بیصبرانه منتظر پاسخ های حقوقی و معنوی ایشان در این رابطه هستم. و حتی اگر بواسطه پروپاگاند سینمایی احتمالی حاکم بر روابط کاری و حرفه ای ایشان در عرصه سینما بنده نتوانم حق خود را از ایشان چنان که شایسته دل رنج کشیده یک پدر دل شکسته و یک فرزند توهین دیده میابشد احقاق نمایم؛ حساب کار ایشان را به دایره الهی که بهترین حسابرس و بالاترین میزان و واضع میباشد؛ میگذارم.

در خاتمه از سرکار خانم مرضیه برومند بدلیل تندیهای ادبی احتمالی موجود در متن این یادداشت که لازمه بیان این درد و رنج ایجاد شده ؛ توسط اقدام کارشناسی نشده ایشان و گروه فیلمبرداری ایشان بوده است؛ پوزش خواسته و اعلام میدارم این سخنان سخنان پدر یک فرزند رنج کشیده و گریه کرده است. که پدرش برای فهماندن ارزشهای نادیده شده در یک فیلم به کودکش به او گفته است. و پا به پای فرزندش اما در خفا و نزد خدای بزرگ و همسرش از بابت این امر گریه کرده و از غم فرزند رنجور شده است.

زنده باد سرزمین ایرانی و اسلامی من ایران بزرگ و سرافراز؛ و زنده باد ایل بزرگ و وطن پرست بختیاری و جاودان باد طایفه سربلند و آزاده اورک.

دکتر آرش اورک

پدر فرزند دل شکسته عزیز و دوست داشتنی و مهربان

و عاطفی و باهوشش:آرمین اورک

دکتر آرش اورک
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 17:45

با سلام؛ به خاطر انعکاس یادداشت انتقاد آمیز بنده در مورد فیلم در به درها 2 از دست اندرکاران محترم سایت ممنون و متشکرم . به امید جلب توجه سرکار خانم مرضیه برومند نسبت به اقدام کارشناسی نشده و اشتباه ایشان در فیلم فوق الذکر و دریافت پاسخ از سوی ایشان . مجددا از مدیریت محترم وب سایت ممنون و متشکرم . در پایان بعرض میرسانم تا زمان حصول پاسخ منطقی از سوی ایشان (سرکار خانم برومند)به هر نحو مقتضی حقیقی و حقوقی در چهار چوب قوانین رایج مملکتی پیگیری خود را ادامه خواهم داد. با تشکر

دکتر آرش اورک
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 13:22

با عرض سلام مجدد و خسته نباشید:

ای عزیزان غصه من گفتنیست غصه ام چون غصه ای در قصه نیست.

هان که دارید ادعای مردمی ؛ پس به یاد مردمان باشید همی .

خود یکی کار سبک از دوست شد قلب من پر غصه و پر سوز شد.

کودک خردم بسی تلخ زو گریست چونکه نام خانواده اش گفت چیست

بعد او گشت عرق من در فکر و آه فکر اورک درسرم چرخید چو ماه

گر یکی جاهل نمود این کار عیان در دلم ایچ غصه ای نابود ز آن

چون که این کار را برومندی نمود مانده ام من در عجب کارش چه بود؟

کو برومند نام فامیل خود بداشت لیک در کارش برومندی نداشت

خود چرا کردست این کار ضعیف؟ این چه بوده است اینچنین کارسخیف؟

بختیاری خود یکی قومیست شریف زآن میان اورک بباشد پرردیف.

نام اورک خود یکی نام نکوست از بن و از جان اصیل است بهردوست.

مردمانی خالص و پاک و نجیب جمله زحمتکش اصیل و هم حبیب

دوست دار مام میهن از درون سر فراز و سر بلند و خوش شگون

آریوبرزن درون خون ماست آرش و عشق وطن آئین ماست

خود چرا کردست اورک ؛ دون خطاب؟ یا چرا خواندست اشعاری سراب؟

این سراب است ؛نیست آن آب هنر زین سبب باید گریست بر این هنر

زآنکه باشد ارزش ذوق بی بدیل نی به سخره کردن نامی اصیل

ارزش ذوق حفظ شان آدمیست گفتن حق و بری از هر بدیست

کودکان گلهای پاک آدمند ارزش هر یک بسی بیش از منی است

گر که ما خود زخم داریم از کسی چون که خود خنجر گذاریم بر کسی؛

فرق ما با دیگری خود گو به چیست؟ بر همه افکار ما باید گریست!

گر که من بد با توام ؛جانم چرا ؟ تیغ خود بر کودکان کردی؛ هلا!

خود بگو پس فرق تو با من به چیست؟ گر بدم من؛ بدترینها زان کیست؟

خوانده ام تاریخ میهن من بسی پاک دیدم بختیاری را کسی

نام اورک نام انسانهای پاک گرم خون و خوش مرام و تابناک

جمله غیرتمند ؛ شجاع و خوش نهاد نیست ایچ کژی میانشان یا که باک

گر تو هستی حامی ذوق و هنر خود بکن بر کار خود یک دم نظر

خود بگو انصاف کارت در کجاست؟ گر که من بد گفته ام خونم رواست.

گر تو خود داعیه داری در هنر؛ خود بگو این حنظل است یا قند تر؟

گر تو میخواهی بسازی طفل من کار تو با قلب وی کردست محن!

من کنون گویم تو را تا راه چیست؟ قلبهای کودکان را چاره چیست؟

چون برومندی و پر فضل و کمال گر بجویی دل ؛ شود کارت جمال

کاین صفت اوصاف حال اغنیاست ریشه ذوق و هنر هم پر غناست

داد آرش خود یکی پیغام به دوست نام اورک بر سر پیغام اوست

منتظر هستیم کنون ما درجواب تا بگویی چاره چیست و هم حساب

دست ایزد بر سر راه تو باد کار تو بانفس نیکی جفت باد

دکتر آرش اورک

دکتر آرش اورک
شنبه 25 خرداد 1387 - 14:6

با عرض سلام مجدد و خسته نباشید؛

متن اصلاح شده و نهایی شعر انتقادی اینجانب در خصوص فیلم سینمایی در به درها-2 به کارگردانی سرکار خانم مرضیه برومند به شرح ذیل مجددا خدمتتان ارسال میگردد؛ مستدعی نسبت به اصلاح و اعلام مجدد آن مساعدت فرمایید. با تشکر

ای عزیزان غصه من گفتنیســـــت غصه ام چون غصه ای در قصه نیست.

هان که دارید ادعای مردمـــــــــی ؛ پس بـه یـاد مردمـان بـاشید هـمــــــــی .

خود یکی کار سبک از دوست شد قلــب من پر غصه و پر ســـوز شــــد.

کودک خردم بسی تلخ ز آن گریست چونکه نام خانواده اش گفت چــــیست

بعد او گشت عـِرق من در فکر و آه فکر اورک درسرم چرخید چــــو ماه

گر یکی جاهل نمود این کار عیـــان در دلم ایچ غصه ای نابـــــــــود ز آن

چون که این کار را برومندی نمود مانده ام من در عجب کارش چه بود؟

کو برومند نام فامیل خود بداشــــت لیک در کارش برومندی نــــــــداشت

خود چرا کردست این کار ضعیف؟ این چه بوده است اینچنین کارسخیف؟

بختیاری خود یکی قومیست شریف زآن میان اورک بباشد پرردیـــــــــف.

نام اورک خود یکی نام نکوســـت از بن و از جان اصیل است بهردوست.

مردمانی خالص و پاک و نـــجیـــب جمله زحمتکش اصیل و هم حـــــــبیب

دوست دار مام میــــــهــــن از درون سر فراز و سر بلند و خوش شـــــگون

آریوبرزن درون خون مـــــاســــــت آرش و عشق وطن آئین مـــــاســــــت

خود چرا کردست اورک ؛ دون خطاب؟ یا چرا ساخته فیلــــــمی از ســــــراب؟

این سراب است ؛نیست آن آب هنر زین سبب باید گریســــت بــر این هنر

زآنکه باشد ارزش ذوق بـــــی بــدیل نی به ســـــــخره کردن نــامی اصـیل

ارزش ذوق حفظ شان آدمـــیـــســـت گفتن حق و بـــــری از هر بــــدیست

کودکان گلهای پاک آدمــــــــــنــــــــد ارزش هر یک بسی بیش از منی است

گر که ما خود زخم داریم از کســــی چون که خود خنجر گذاریم بر کسی؛

فرق ما با دیگری خود گو به چیست؟ بـــــــر همه افــــکار ما باید گریســــــــت!

گر که من بد با توام ؛جـــــانم چـــرا ؟ تیــــغ خود بر کودکــان کردی؛ هــــــــلا!

خود بگو پس فرق تو با من به چیست؟ گـــر بدم من؛ بدتــــرینها زان کیـــــــست؟

خوانده ام تاریخ میهن من بـــــســــــی پـــــاک دیدم بـــــــــختیاری را کــــــسی

نام اورک نام انسانــــــــهای پــــــــاک گــرم خون و خوش مــرام و تابــنـــــاک

جمله غیرتمند ؛ شجاع و خوش نـــهاد نیست ایچ کژی میانــــشان یا که بـــاک

گر تو هستی حـامی ذوق و هنــــــــــر خود بــــــکن بر کار خود یک دم نـــظر

خود بگو انصاف کارت در کجاست؟ گـــــر که من بد گفته ام خونم رواســت.

گر تو خود داعیــــــه داری در هنر؛ خود بـــــگو این حنظل است یا قند تـــر؟

در به درها ریشه نـــادارند به خاک ایـل اورک ریــشه دارند؛قـلب و خــــاک

در به درها نیستند ایــــــچ کـــودکان ره نــدارند سوی ایـــــــشان نــــــاکســان

دوست دار بیکسانند جــــــــملـــــگی مــــــهربان؛مهمــــان نواز و هــم قــــوی

کار مفت و یاوه نیست در کارشـــان بــل که هست فضل و خرد کـــردارشــان

بعد از آن گویم تو را دیگر ســـــخن تا نــــــیوشی صحــــــبت شــــــــکر شکن

گر تو میخواهی بسازی طفل مـــــن از چـــــــــه رو کردی قـــلبـــش پر محن؟

من کنون گویم تو را تا راه چیســت؟ قلبهای کودکــــان را چــــــاره چیـــــــست؟

چون برومندی و پر فضل و کــمـال گر بـــــــجویی دل ؛ شود کـــارت جـــمــال

کاین صفت اوصاف حال اغنیاســت ریشه ذوق و هنر هم پر غـــــنـــــاســـــــت

داد آرش خود یکی پیغام به دوسـت نام اورک بر ســـر پیــــــــغام اوســـــــــت

منتظر هستیم کنون ما درجــــــواب تا بــگویی چاره چـــــــیست و هم حــــساب

دست ایزد بــــر سر راه تو بــــــــاد کار تو بــانفس نیــــــــــکی جـــــــفت بـــاد

دکتر آرش اورک

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  




             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2008, cinemaema.com
Page created in 0.952129840851 seconds.