سينمای ما - گفت‌وگوي خواندني رضا عطاران با کيانوش عياري درباره «روزگار قريب» / زندگي شستن يک بشقاب است
شنبه 17 بهمن 1388 - 18:21

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (35 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (22 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (134 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (93 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (321 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (70 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (98 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (346 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1340 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



گفت‌وگوي خواندني رضا عطاران با کيانوش عياري درباره «روزگار قريب»
زندگي شستن يک بشقاب است
زندگي شستن يک بشقاب است


سينماي ما- آرزو شهبازي: وقتي فکر گفت وگوي رضا عطاران با کيانوش عياري به ذهنم رسيد، شايد تنها چيزي که در ناخودآگاه من بخشي از وجود اين دو را به هم پيوند مي داد، شيوه واقع گرايانه هر دو در فيلمسازي بود. اگرچه آثار عطاران از حيث قرار گرفتن در دايره آثار طنز، تا حدودي از کارهاي عياري فاصله مي گيرد. آنچه عياري به عنوان شيوه فيلمسازي خود در تمام اين سال ها دنبال کرده، به مجموعه آثاري منجر شده است که هر يک در متن سندي خود، داراي تخيل نيز هست. اما عياري هم بيرون از قاب آثارش، همان قدر طنزپرداز است که دکتر قريب بود. شايد به همين خاطر است که خيال مي کنم نيمه تخيلي دکتر قريب، خود او بود.
گفت وگوي اين دو با هم، جذابيت ها و مشکلات خاص خودش را دارد. جذابيتش در سخن پرداز بودن مصاحبه شونده و کم حرف بودن مصاحبه کننده بود. بخشي از آن در تصوير فيلمساز جواني بود که گويي در مکتب کارگردان مورد علاقه اش، از تمام ظرايفي که مي توانست واقع گرايي اش را به مسير درستي هدايت کند، مي آموخت و بخشي از آن به موجب اين اتفاق افتاد که عياري سخن را در دست گرفت و گفت وگو علاوه بر «روزگار قريب»، تا حدودي حول وحوش «بزنگاه» هم شکل گرفت.اما بخش دشوار ماجرا، هدايت کردن مسير مصاحبه يي بود که حتي در جدي ترين موارد نيز، از مسير شوخي و طنز منحرف نمي شد. گفت وگويي با حاشيه هايي آنقدر جذاب و دوست داشتني که حذف شان برايم افسوسي بزرگ بود. ديدار آن دو ديدني تر بود تا خواندني. بايد براي خواندن اين مصاحبه، تصوير هر دو آنها را در تمام لحظات با شوخ طبعي خاص خودشان تصورکنيد.

---

عياري؛براي من گفت وگو با شما از اين نظر جالب است که در کارهايتان چيزهايي مي ديدم که خود همواره به آن گرايش داشتم. يعني پرهيز از خودنمايي و زنده کردن صحنه به واسطه عناصري که سعي در به رخ کشيدن تکنيک ندارند و اين نگاه در سينماي ايران ناياب است. براي همين چند سال پيش در صحبت با يکي از روزنامه ها که راجع به «ترش و شيرين» از من پرسيده بود، گفتم تعجب مي کنم چرا عطاران فيلم سينمايي نمي سازد.

عطاران؛ دست شما درد نکند،

عياري؛ واقعاً اين اعتقاد را داشتم. چون کمتر کسي مي تواند بر وسوسه خودنمايي غلبه کند و خود را به رخ نکشد. چنين گرايشي در کار اخير شما هم مشهود است.

عطاران؛ البته اين روش منحصر به شماست. اما من خودم هميشه گرايش داشتم که به اين واقع گرايي برسم. يعني ظرافت شبيه زندگي. به طوري که هيچ چيز غلو شده و شيک نباشد. مثلاً از آدم بغل دستي يک چيزي بيايد از توي کادر رد شود و کادر را خراب کند. شبيه همين حالتي که الان اينجا نشسته ايم و اين چيزي که روي ميز است و بخشي از تصوير شما را گرفته است. تنها کسي هم که در سطح بسيار بالايي اين اتفاق در کارهايش مي افتد، فکر مي کنم شما هستيد.

عياري؛اين مساله براي کمتر کسي اهميت دارد. به ندرت پيش مي آيد کسي زور و بازويي داشته باشد و در عين حال بتواند يا اصلاً علاقه يي داشته باشد آن را پنهان کند. گاهي هم پيش مي آيد که فکر کنم وقتي چيزي براي طيف گسترده يي از مردم اهميت ندارد آيا واجد ارزش هست؟ و صد البته خيلي زود خودم را متقاعد مي کنم نه تنها واجد ارزش هست، بلکه راهي غير از اين نمي شناسم. حالا وقتي روزگار قريب را مرور مي کنم، اين باور را در تمام ابعاد کار به صورت جا افتاده يي مي بينم.

عطاران؛ در مورد اينکه گاهي شک مي کرديد که ممکن است کسي دوست داشته باشد يا نه، واقعيت اين است که من خودم از مردم پرسيده ام و تنها وجهي که از کار من برايشان جالب بوده و درباره کار شما هم مي گفتند اين بود که خيلي شبيه زندگي است. انگار کسي بازي نمي کند. در بازي گرفتن از بچه ها هم من سعي مي کنم اين اتفاق بيفتد. مثلاً بازي درسا در کار ما که همه آن را دوست داشتند، به خاطر اين بود که درسا بازيگر نبود. اگر مي دانست که دارد بازي مي کند حتماً خراب مي کرد. ما به او مي گفتيم اين جمله را بگو و به بهترين شکل ممکن مي گفت. درست مثل زندگي که ما از همه احساسات مان استفاده نمي کنيم. با همان حس درستش مي گفت و به تئاتر نزديک نمي شد.

عياري؛چون وقتي با بازيگران پرتوان که داراي تجارب يا آموزه هاي آکادميک هستند کار مي کنم، در مرحله اول کارم خلع سلاح کردن آنها و تلطيف دانسته هايشان است و البته اين براي عده يي از بازيگران برخورنده است. اما کساني هم مثل مهدي هاشمي، با اعتماد بي حد و حصر شرايطي را برايم به وجود مي آورند که بشود قابليت شان را به بهترين شکل ممکن تصوير کرد. آقاي هاشمي به واسطه اين اعتماد و فروتني، زمينه ساز تجلي استعداد خود مي شوند. بگذار در سر صحنه، يک گروه 50- 40 نفري بگويند پس آقاي هاشمي از خودشان چه دارند و چه مي کنند و بيشتر حرکات را که کارگردان به او مي گويد، اما نتيجه اين واگذاري خود از سر اعتماد و فروتني، هماني است که شاهدش هستيم و آن چيزي نيست جز تحسين يک ملت. البته ايشان سزاوار اين تحسين هستند زيرا خود زمينه ساز عرضه توان و مهم تر، جوهرشان بوده اند. اين نتيجه گيري ساده و به ظاهر پيش پا افتاده، رمز درخشش مهدي هاشمي و کساني مثل مهران رجبي است. رجبي درس بازيگري نخوانده، اما در هزاران پلاني که من در مجموعه روزگار قريب و فيلم «بيدار شو آرزو» از ايشان گرفتم، حتي يک لغزش در جهت غلتيدن به سمت ارائه خود نداشته است؛ خالص، ناب و شورانگيز، با تواني فوق العاده در بيان ديالوگ ها. اين توان چنان مرا به وجد مي آورد که برايش ديالوگ هايي شبيه به بحر طويل مي نوشتم. در تمام دوران فيلمسازي ام، تنها براي دو بازيگر بر اساس قابليت ها و نوع گويش و بيان شان ديالوگ نوشته ام. اولين بار براي مهران رجبي و دومين بار براي زنده ياد حسين پناهي.

عطاران؛ يعني بر اساس شناختي که از بازيگر داشتيد؟

عياري؛بله، اگر ايفاگر نقش نوکر حکيم رحمت الله کسي غير از حسين پناهي بود شخصيت ديگري شکل مي گرفت و قاعدتاً ديالوگ هاي ديگري نوشته مي شد و اينقدر بديمن نبود و دائماً درباره ميت و عزرائيل و تابوت و کافور و کفن حرف نمي زد.

عطاران؛ فکر مي کنم استفاده از قابليت وجودي هر آدم يکي از بخش هاي اصلي کار باشد. من در انتخاب بازيگر حتماً اين مساله را در نظر مي گيرم و اگر کسي را نشناسم، جلسه يي براي آشنايي مي گذارم تا طي صحبت، خنده هايش را ببينم، عصبي شدنش يا پرحرفي و کم حرفي اش را ببينم. همه اين چيزها را در آن جلسه معارفه پيدا مي کنم و توي کار ازشان استفاده مي کنم. بازيگري که 50 سال به گونه يي خنديده و ناراحت شده و اين توي پوستش نشسته، اگر بخواهد غير از آن بازي کند، همان نمايش مي شود.

عياري؛هر کسي يک بافت رفتاري دارد که مشکل مي شود آن را عوض کرد. ضمن اينکه چرا بايد آن را عوض کرد؟ چه اصراري است که يک آدم ترشرو نقش يک آدم شيرين را بازي کند. طبيعت خودش تصميم گيري کرده و ظاهراً مجال انتخاب را به حداقل رسانده است.

اعتماد؛ پس مقوله يي به عنوان بازيگري و تعاريف آن کجاي اين قضيه قرار مي گيرد؟

عياري؛بنا به تعاريفي که از مفهوم بازيگري شده، بازيگر بايد قادر باشد هر نقشي را ايفا کند. چه نقش شخصيت نرم خو و چه سودايي مزاج. اين ويژگي است که هنرپيشه خلق مي کند. اما من ترجيح مي دهم کمتر به اين تعريف گرايش پيدا کنم و به سمتي بروم که هنرپيشه به اقتضاي طبيعت خودش بازي کند. حتي اگر ديدرو گفته باشد؛ «هنرپيشه يي که به اقتضاي طبيعت خودش بازي مي کند، بيشتر اوقات نفرت انگيز و گاهي درخشان است.» من کسي را مي شناسم که از ميوه هاي ترش مربا درست مي کند و از ميوه هاي شيرين ترشي. يک بار از او پرسيدم چه اصراري به اين کار است؟ چرا از همان ويژگي که طبيعت به ميوه بخشيده تبعيت نمي کني. گفت در اين کار حکمتي هست که مربا و ترشي را متفاوت از موارد رايج مي کند. اما برگرديم سر صحبت مان. من براي شناخت بازيگر راه ها و روش هايي دارم. مثلاً گاهي شرايطي به وجود مي آورم که با او غذا بخورم. هنگام غذا خوردن برخي از خصوصيات پنهان آدم ها برملا مي شود.

عطاران؛ البته گاهي اشتباه هم مي شود،

عياري؛آره. بعضي ها بازي خوب شان را در ملاقات اول نشان مي دهند. وانمود مي کنند نرم و همراه و بي ادعا هستند و آدم را شيفته خود مي کنند. اما وقتي دوربين آلوده شان مي شود تازه مي فهميم رو دست خورده ايم. آن هم از نوع جانانه اش،

اعتماد؛ اما جز مساله بازيگري، به نظر مي رسد شما در زمينه فيلمسازي به شدت وفادار به شيوه خودتان هستيد.

عياري؛البته اگر متهم نشوم که آدم دگمي هستم.

اعتماد؛ نه، اتفاقاً اين شيوه يي است که مي شود آن را پايه اصلي موفقيت شما به حساب آورد و در واقع به سبک شما تبديل شده است.

عياري؛بله، طي اين سال هاي طولاني، تغيير عمده يي در بيان سينمايي ام اتفاق نيفتاده است. در گام نخست بايد فضاي فيلم ملموس و قابل پذيرش باشد. آدم هاي فيلم را بايد چنان تصوير کرد که وقتي از قاب هم خارج مي شوند، انگار دارند در جايي دور از چشم تماشاگران کماکان زندگي مي کنند. جغرافياي خانه يي که تماشاگر مي بيند بايد به گونه يي ترسيم شود که بتوان فهميد آشپزخانه اش کجاست و حمامش کجا. وقتي فيلمي در قدم اول به اين مهم دست يافت، در قدم بعدي مي تواند صلاحيت طرح حرف و فکر را داشته باشد.

اعتماد؛ فکر مي کنم اتفاقي هم که در مورد کار اخير آقاي عطاران افتاد همين بود. «بزنگاه» در ميان کارهايي واقع شد که همگي بار سنگين حرف هايي فاخر را در قالبي ضعيف به دوش مي کشيدند، و از آن کار هم چنين انتظاري مي رفت. در حالي که آن کار فقط يک جور زندگي بود، بدون سنگ هاي بزرگي که هميشه علامت نزدن است. ضمن اينکه در آماري هم که در زمينه مخاطب ارائه شد، سعي کردند اين تفاوت را جور ديگري جبران کنند.

عطاران؛ اما در نهايت به من گفتند کار شما بيشترين بيننده و در عين حال بيشترين بازخورد را داشته است ولي اين را اعلام نکردند و خوبي اش اين بود که کار را در رديف آخر قرار دادند. چون اگر دوم و سوم مي شد شايد قابل باورتر بود.

عياري؛خب دروغ هرچه بزرگ تر قابل باور تر،

عطاران؛ اما به نظر من شيوه اجرايي خيلي مهم تر است. چون خيلي ها در زمينه بيوگرافي کار کرده اند. من فکر مي کنم اگر جزئيات، بازي و صحنه به شکل واقعي و درست پرداخت شود، اصلاً نيازي به قصه نيست. مثلاً همين نشست ما را اگر درست اجرا کنيم، شما سرجاي خودتان نشسته ايد و من که اينجا نشسته ام و کمبود ديدن شما را هم داشته ام و دارم همه اش شما را نگاه مي کنم (خنده)، اين اشياي روي ميز که توي دفترهاي مختلف متفاوت است، اين چيدمان، اين جالباسي و آن دو نفر که آن گوشه ايستاده اند، اگر همه اينها با توجه به جزئيات کامل و بازي و صحنه و گريم به طور کامل اجرا بشود قابل ديدن مي شود و حتي بدون قصه هم کسي چشم از آن برنمي دارد.

اعتماد؛حالا اين جزئياتي که عين واقعيت است، آيا همواره نياز به تصميم گيري و برنامه ريزي دارد يا بخشي از آن با اتفاقات جبران مي شود ؟

عياري؛ برنامه ريزي و تصميم گيري حرف اول را مي زند، اما وقوع اتفاقات را هم بايد به صورت مشروط پذيرفت. يعني اگر تنه بازيگر به گلداني بخورد و آن را بشکند، در صورت کمک به داستان، آن هم به گونه يي که به ساختمان و ريتم صدمه نزند، قابل استفاده است.

عطاران؛ شما اول مي رويد لوکيشن را مي بينيد؟

عياري؛روش ثابتي ندارم. بسته به شرايط است. براي فيلمبرداري بعضي از صحنه هاي «بودن يا نبودن» به روستاي ابيانه فکر مي کردم. مي خواستم آنيک دختري که به خاطر نارسايي قلبي در پي دريافت قلب جواني است که دچار مرگ مغزي شده است، مسير دشواري را طي کند. مثلاً به خانه يي برود که بالاي تپه يي قرار داشته باشد. اين ايده مکان را تعيين کرد و عاقبت سر از پله هاي باغ شاطر در منطقه دربند تهران در آورديم. گاهي اين روند به گونه ديگري پيموده مي شود. مي خواهم به روزگار قريب اشاره کنم. به قسمتي که خانواده دکتر قريب قصد سفر به کربلا را دارند و محمد هم قرار نيست همراه شان برود. پس محمد قريب 9 ساله قهر کرده و نمي خواهد ناهار بخورد. خانه يي که در آن تصويربرداري کرديم، موقعيتي خاص داشت که البته ما به آن خاطر آن خانه را انتخاب نکرده بوديم. موقعيت خاص خانه بدين گونه بود که تعدادي از اتاق ها به شکلي جالب و تو در تو به هم گره خورده بود و مثل لابيرنت کوچک و جذابي مرا وسوسه مي کرد که از آن موقعيت استفاده کنم و صحنه قهر محمد با پدرش بهترين فرصت بود. محمد لابه لاي اين هزارتو خود را پنهان مي کرد و پدر هم او را تعقيب مي کرد. بنابراين گاهي يک مکان مي تواند ايده يي را شکل بدهد.

اعتماد؛ به نظرم چيزي که در کار شما مهم است اين است که از هر چيزي حتي مساله يي مثل نداشتن فيلمنامه يا مواردي که مي تواند مشکل ساز شود به خوبي استفاده مي کنيد.

عياري؛همين طور است. سعي مي کنم فرصت طلبانه از هر چيز و هر اتفاقي به سود کار استفاده کنم. گاهي پيش مي آيد که نمي شود بازيگري بي استعداد را کنار گذاشت. در اين صورت مي کوشم با تغيير در شخصيتي که او ايفاگر آن است، مشکل را حل کنم. مثلاً او را آدمي کندذهن يا دست و پاچلفتي و عجول نشان بدهم که حتي ممکن است باعث افزايش نقش هم بشود و جالب تر اينکه خود او متوجه نمي شود بي استعدادي اش دليل افزايش نقش اش شده است.

عطاران؛ من ديده ام که بعضي ها مي گويند آقاي عياري نقش مان را زياد کرده است.

(در اينجا بحث بسيار جذابي در مورد يکي از همين بازيگرها شکل مي گيرد.)

عطاران؛ چقدر توي کار تعطيلي داشته ايد؟ چون من وقتي براي «خانه به دوش» به مهران رجبي زنگ زدم گفت من سرکار آقاي عياري هستم و يک سالي هست که داريم کار مي کنيم. کار دومم «متهم گريخت» هم مي خواستم باهاش کار کنم که زنگ زدم و گفت سر کار روزگار قريب هستم. چون بازي اش را دوست دارم، گفتم پس من کي با تو کار کنم؟ براي کار سوم «ترش و شيرين» هم زنگ زدم و باز هم گفت سرکار آقاي عياري هستم و من ديدم دارد 5 سال مي شود. البته آقاي رجبي گفت اين وسط يک تعطيلي هم داشته ايد. ولي در نهايت اين طور بود که دائماً کار کرديد درست است؟

عياري؛به جز دو وقفه دو سه ماهه، مدام کار مي کرديم.

عطاران؛ اگر سرعت کار را اين طوري در نظر بگيريم که در 6 سال 36 قسمت گرفته باشيد، قسمت ماقبل آخر را چطور مي شود در دو هفته تصويربرداري کرد؟

عياري؛اين قسمت را در 15 روز گرفتيم. بعضي وقت ها که محدوديت زماني داريم کمي جدي تر مي شوم.

عطاران؛ آقاي هاشمي حين اين کار در دو يا سه سريال بازي کردند. آيا بخش بزرگسالي روزگار قريب کاملاً مجزا گرفته شده است؟

عياري؛پايه داستان سريال، 10 روز پاياني عمر دکتر قريب است. آنجاست که اتفاقاتي رخ مي دهد و بهانه سفر به گذشته مي شود و اين گذشته هم سيري مشخص و منطقي دارد. از کودکي دکتر قريب شروع مي شود و به يک سال پيش از مرگ او ختم مي شود. نمي خواستم صحنه هاي 10 روز پاياني در هر قسمت مجموعه بيشتر از 10 دقيقه باشد؛ اما چنين نشد و گاهي به 30 دقيقه هم رسيد. به همين علت تصويربرداري دو ماه و نيمه ما در بيمارستان بوعلي تهران به 9 ماه و چهار روز کشيد. قرار بود ما پس از پايان کار 75 روزه مان، بخش عفوني را که در اختيار داشتيم، بازسازي کرده و با افزودن تعدادي توالت و حمام تحويل بدهيم. اما اين تاخير همه چيز را تحت تاثير خود قرار داده بود. در پايان ماه نهم ما فقط توانسته بوديم 70 درصد کار را بگيريم. آقاي آقاکريمي مدير توليد مجموعه پيشنهاد کرد به خاطر خلاصي از اين بحران دکتر قريب را از بيمارستان خارج کنيم. از اين پيشنهاد استقبال کردم و داستاني تراشيدم که دکتر قريب براي ديداري مخفيانه با يک فعال سياسي که گلوله يي به پايش خورده، بيمارستان را ترک مي کند و دو شب را در بيغوله هاي اطراف تهران سر مي کند و مجدداً به بيمارستان برمي گردد.

همين موضوع به ما فرصت داد تا 30 درصد باقيمانده 10 روز پاياني عمر دکتر را هم بگيريم. در حقيقت اين بخش داستان بيش از اينکه محصول خلاقيت باشد، ناشي از رعايت اخلاقيات بود.

عطاران؛ اين شکل ساختاري مجموعه يعني 10 روز پاياني عمر دکتر قريب که در هر قسمت به فلاش بک ختم مي شود از اول در ذهن تان بود؟

عياري؛بله و فرض کن فيلمنامه يي هم در کار نيست و هزاران مشکل طاقت فرسا را هم مجسم کن. اين 10 روز پاياني را در سومين سال فيلمبرداري کرديم. در سال هاي قبل ما بخش قابل توجهي از فلاش بک ها را گرفته بوديم و بخش هايي هم مانده بود که پس از پايان فيلمبرداري 10 روز پاياني بايد گرفته مي شد. به وضوح مي توانستم تله را ببينم. به مضاميني که بايد در 10 روز پاياني مي گذشت هنوز دست نيافته بودم. نمي دانستم اين داستان ها بايد چگونه باشد که هر کدام شان بتوانند زمينه ساز رجوع به يکي از آن 34 فلاش بکي باشند که در سال هاي اول و دوم گرفته شده بود يا قرار بود در سال هاي بعدي گرفته شود. اين مخمصه هراس و تشويشي شش ساله بود که در غالب موارد با ول گويي و شوخي سرصحنه پنهانش مي کردم. اما اين دم خروس نبود که خود خروس بود که همه آن را مي ديدند و البته به کمک همان ها يعني همکارانم توانستم خاک نشوم.

عطاران؛ و تدوين خيلي در اين کار مهم بود.

عياري؛در برون رفت از اين مخمصه و گرداب، تدوين نمي توانست معجزه کند. براي اين سريال هم مثل فيلم هاي قبلي ام اصولاً پلان اضافه و مازاد بر احتياج نگرفته بودم. بنابراين تدوين اوليه، راف کات، هنگام دکوپاژ انجام شده بود. ساختمان کلان تدوين هم پيش از آغاز تصويربرداري تعيين شده بود که درباره اش گفتم. منظورم همان 10 روز پاياني است که وقايع آن بايد سکوي پرتاب بخش هاي سفر به گذشته باشد و از طرفي وقايع متعددش بايد اتصالي زنجيروار به هم داشته باشد.

عطاران؛ و چقدر هم دلچسب است،

عياري؛اين دلچسبي از مسيري پيچيده سر در آورده که در نهايت بايد به يک سادگي مفرط منجر شود. نمي خواهم اين سادگي مفرط را به يک ارزش نهايي تبديل کنم.

اعتماد؛ پس اين همه تلاش براي دستيابي به سادگي براي چيست؟

عياري؛سادگي حربه يي است براي گشودن راحت تر دري و ورود به دنيايي که قرار است چم و خم آن ديده شود. اين سادگي و رواني واکنش هاي فوق العاده يي است که از هر جايي سر در آورده است؛ از ميان کودکان، نوجوانان، جوانان، ميانسالان و سالمندان و باسوادان و بي سوادان و نخبگان و عوام. قادر نيستم شگفتي ام را با فروتني پنهان کنم. شايد نبايد هم پنهان کنم. دانستن اين بازتاب حق شماست.

اعتماد؛ به مواردي هم برخورد کرديد که کار را دوست نداشته باشند؟

عياري؛نه، تاکنون به کسي که مخالف کار باشد برخورد نکرده ام. اما هرگز چنين تصوري هم ندارم که روزگار قريب مخالفي ندارد. حتماً من برخوردي با آنها نداشته ام.

عطاران؛البته گاهي در ميان منتقدان پيدا مي شود. اما در ميان مردم نه، چون منتقدان براي خودشان دسته بندي هايي دارند. منتظر مي مانند ببينند آن ديگري چه مي گويد بعد آنها مخالفت يا موافقت کنند. اما درباره کارکردن بر اساس زندگي يک آدم واقعي برايمان بگوييد. ترسناک نبود؟

عياري؛از همان ابتدا برايم روشن بود که قرار نيست مجموعه روزگار قريب يک مجموعه بيوگرافيک از زندگي دکتر محمد قريب باشد. اگر اشتباه نکنم در سال 79 سيما فيلم، فيلمنامه يي از شاهد سلطاني آزاد به من داد که کار خوب و محکمي بود. به عنوان تهيه کننده مجموعه دنبال کارگرداني بودم که اين متن را کار کند. اما دوستان سيمافيلم اصرار داشتند کارگرداني را خودم برعهده بگيرم و عاقبت نيز چنين شد و من هم بايد بنا بر عادت و روش خودم کار مي کردم. آقاي رضا بالا معاونت فرهنگي وقت سيما فيلم پيشنهاد کرد خودم فيلمنامه يي بنويسم و البته به دليل کمبود جدي زمان، به جز دو قسمت که بعد ها هنگام تصويربرداري به شش قسمت رسيد، ديگر نتوانستم فيلمنامه يي بنويسم و به اجبار ادامه نوشتن يا ننوشتن به زمان تصويربرداري موکول شد. همان زمان با تصويربرداري بايد به صحنه هاي همان روز يا فرداي همان روز هم فکر مي کردم. اما شخصيت و منش دکتر محمد قريب، بهانه يي بود براي يک سير تاريخي و براي طرح گوشه هاي کوچکي از پوست انداختن کشوري که گذشته توام با فروغ و بي فروغي داشته و به ويژه در يک سده اخير موانع فراواني بر سر راه توسعه اجتماعي، فرهنگي و علمي اش افکنده شده بود. در کنار چنين جست وجويي، مساله ديگري هم هدف قرار گرفته بود و آن تزريق اعتماد به نفس به جوان ايراني در جهت خودباوري اش بود. حتم داشتم براي ترسيم اين خواسته ها بايد دکتر قريب از مسيري عبور داده شود که در زندگي واقعي اش احتمالاً عبور نکرده است. با فرزندانش که همگي در خارج از کشور هستند ارتباط برقرار کردم و خوشبختانه همه شان پذيرفتند که پدرشان ماجراها و حوادثي را تجربه کند که در واقعيت نکرده بود. راهي برود که نرفته بود. اما من هم تضمين دادم که به منش و باور و کردارش وفادار باشم و به هر جايي که او را مي برم، صحيح و سالم برگردانم.

اعتماد؛ در چه بخش هايي وامدار زندگي دکتر قريب بوديد؟

عياري؛ورود به مدرسه سيروس در سال 1295 و در پي آن تحصيل در دارالمعلمين که همان دبيرستان امروزي است و سپس رفتن به فرانسه براي تحصيل و ازدواج در ايران و امضاي نامه مخالفت با قرارداد کنسرسيوم همراه با عده يي از استادان دانشگاه و اخراج موقت از دانشگاه در سال 1333 و دست آخر هم مرگ.

عطاران؛ و دوستي با مهندس بازرگان؟

عياري؛آن از دارالمعلمين شروع شده بود و تا لحظه مرگ ادامه داشت. چند مورد ديگر هم بود مثل صحبت درباره سگ بيمار در کاخ سعدآباد و ادامه آن در کنگره پزشکي رامسر يا صحبت هايي درباره مصرف شير خر براي کودک بيمار يا بخش هايي از آن قسمتي که کودک در بيمارستان مي ميرد و پدرش در زندان است.

اعتماد؛ دکتر قريب از بعد شخصيتي به نظرم خيلي شبيه خودتان بود. آن نوع طنز خاصي که در شخصيت و نگاه خودتان هست را مي شد در دکتر قريب پيدا کرد.

عياري؛سايه طنز همواره همراه بسياري از آدم ها است. در بطن بسياري از اتفاقات اطراف مان مي توان پوزخند طنز را ديد. من هم مثل آقاي عطاران که در برنامه نقد بزنگاه مي گفت در عزاداري ها لحظات خنده داري مي بينم، چنين نگاهي دارم. حتماً در بهشت زهرا آن تابلوي کوچک و سياه رنگي را که اسم ميت رويش نوشته شده است و کسي آن را بالاي سرش مي گيرد ديده ايد که تناسبي با آن فضاي حزن آور ندارد. ذکر اين نکته هم جالب است که وقتي دانستم دکتر قريب آدم شوخ طبعي بوده خوشحال شدم. فکر مي کردم به واسطه اين خصلت مي شود فضاي احتمالاً سنگين فيلم را گاهي اوقات شکست.

اعتماد؛ بالاخره بعد از اين همه نقد و مصاحبه نمي خواهيد فوت و فن اصلي موفقيت تان و در واقع آن ضربه آخر را به ما بگوييد؟ من فکر کنم پايه اش فقط درست ديدن است. درست ديدن و درست پرداخت کردن.

عياري؛و از ايجاد هر ابهامي طفره رفتن.

اعتماد؛ همان ابهامي که اغلب کارگردان ها به اسم سينماي هنري مي روند دنبالش.

عطاران؛من از اين اسم سينماي هنري خيلي بدم مي آيد. اين سريال از خيلي کارهايي که به آنها مي گويند هنري، هنري تر است.

اعتماد؛ خب من نمي توانم بپذيرم که درست ديدن تنها شرط لازم باشد و حتي تجربه و تکنيک و... من به چيزي مثل استعداد هم معتقدم که اتفاقاً همين درست ديدن هم بر اساس آن شکل مي گيرد. چطور مي شود آدم هايي را در سينما به لزوم اين نگاه خاص، خارج از تکنيک و آموزش و تجربه معتقد کرد؟

عطاران؛خب اين حرف خوبي است اما آقاي عياري که نمي تواند راه حل بدهد.

عياري؛بله. مشکل است. چون آن نوع هم مخاطب خودش را دارد. اين عين عدالت است که کار معمولي و حتي بد هم وجود داشته باشد. من خودم يکي از علاقه مندان کار بد هستم.

اعتماد؛ اما طيف گسترده و بدون مرزي که به «روزگار قريب» علاقه نشان داد، مشخص کرد ما اين مرزبندي را نداريم و همه مخاطبان کار خوب را حس مي کنند.

عياري؛طي اين سال ها در ارتباط با مجموعه هزاران چشم و روزگار قريب، حرف هاي متنوعي از افراد گوناگون شنيده ام که انگار همه آنها يک چيز را مي خواهند بگويند و آن چيزي نيست جز احساس حضور خودشان در صحنه هايي که ديده اند. اما آقاي عطاران بايد اين تجربه را رها نکنيم. کارهاي شما هم دلبسته اين نگاه است. قدرش را بدانيد و پي اش را بگيريد.

منبع: روزنامه اعتماد


منبع خبر : اعتماد
دوشنبه,4 آذر 1387 - 10:34:1

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو
اخبار مرتبط:

    نظرات


    دوشنبه 4 آذر 1387 - 15:27
    -1
    موافقم مخالفم
     

    مصاحبه ی استاد حسن فتحی کجا و این کجا...

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       





                 

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
    Page created in 1.00303196907 seconds.