سينمای ما - تازه‌ترین گفتگوی استاد به همین بهانه در سایت «سینمای ما»؛ / یک فیلمساز اسکاتلندی: انتظامی، شون کانری سینمای ایران است
شنبه 2 خرداد 1388 - 7:12
• یک خبر خوب دیگر برای دوستداران سینمای ایران و «درباره الی...»؛ / بعد از رابرت دنیرو، حالا مایکل مور هم «درباره الی...» را خواست      • حبیب ایل‌بیگی مدیر روابط عمومی فارابی اعلام کرد؛ / حضور سینمای ایران در جشنواره کن، موفقیت آمیز بود      • علی معلم اعلام کرد؛ / تبلیغات «آل» از جشنواره کن آغاز شد      • از خانواده دکتر ارنست، تا مایلی‌کهن و سروش و کازابلانکا؛ / شماره تازه ماهنامه اینترنتی «آدم برفی‌ها» منتشر شد      • فرصتی برای تماشا و مطالعه؛ / پرونده پیمان جوادی و همکاران‌اش درباره فیلم «مردی روی سیم» در بخش سینمای جهان سایت «سینمای ما»      




نظر سنجی

به نظر شما بهترين فيلم اكران نوروزي كدام است؟




سينماي جهان
هنر و رموز عشق (یادداشت راجر ابرت بر فیلم «ویکی کریستینا بارسلونا» ترجمه پیمان جوادی)
«كيمياگر» تا 6 ماه دیگر شروع مي‌شود
"بزرگ‌ترين سرقت در تاريخ كشور آمريكا" در مستند تازه مايكل مور
«كينگ كونگ» پیتر جکسون سه بعدي می‌شود
پروژه «مارتين لوتركينگ» فعلا متوقف شد
یک دراكولای تازه به انگلستان می‌آید
كره‌اي‌ها به «يازده يار اوشن» جوابيه صادر کردند
بازیگر فیلم‌های تارکوفسکی در گذشت
صدای ميكي ماوس خاموش شد
سه تکه فیلم از «حرامزاده‌های لعنتی» را از این‌جا دانلود کنید
صحبت‌های تارانتینو و براد پیت در کنفرانس مطبوعاتی «حرامزاده‌های لعنتی» + عکس‌هایی از مراسم
کوئنتین تارانتینو با نمایش فیلم تازه‌اش برای نخل طلای دوم خیز برداشت


اخراجی ها 2


  (587 رأي)

کارگردان:
مسعود ده نمكي
-------------------------------------
وقتي همه خوابيم


  (585 رأي)

کارگردان:
بهرام بيضايي
-------------------------------------
سوپراستار


  (860 رأي)

کارگردان:
تهمينه ميلاني
-------------------------------------
بیست


  (153 رأي)

کارگردان:
عبدالرضا کاهانی
-------------------------------------



تازه‌ترین گفتگوی استاد به همین بهانه در سایت «سینمای ما»؛
یک فیلمساز اسکاتلندی: انتظامی، شون کانری سینمای ایران است
یک فیلمساز اسکاتلندی: انتظامی، شون کانری سینمای ایران است


سینمای ما - مارک کازیتز در حالی این ادعا را مطرح می‌کند که شون کانری خود یک اسکاتلندی است. متن کامل این خبر را این جا بخوانید به اضافه آخرین گفتگوی انتظامی که استاد در آن درباره جنجال اخیر جمع‌آوری پول دیه برای نجات جان قاتل اظهار نظر کرده است.

مارك كازينز فيلمساز اسكاتلندي كه علا‌قه‌اش به سينماي ايران از ساختن فيلم‌هايي درباره اين سينما روشن است، در نخستين جشنواره فيلم‌هاي ايراني در سانفرانسيسكو با دو فيلم <سينما ايران> و <در جاده با كيارستمي> حضور يافته است. در اولي عزت‌الله انتظامي را شون‌كانري سينماي ايران ناميده و در دومي به ديدار كيارستمي رفته است. در فيلم نخست، مارك كازينز سينماي ايران را در بستري سياسي اجتماعي از فيلم گاو تا لا‌ك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند، درزماني كمتر از يك ساعت مرور كرده است.

در آغاز فيلم مجري برنامه، تماشاگران را به ديدن روايت مارك كازينز از سينماي ايران دعوت مي‌كند، پس از آن تعدادي از جوانان نيويوركي را مي‌بينيم كه درباره سينماي مورد علا‌قه خود كه در سرگرمي، لذت، ترس، اكشن، فانتزي و تكنولوژي خلا‌صه مي‌شود، رو به دوربين حرف مي‌زنند. در اين ميان تعداد اندكي تماشاگر را مي‌بينيم كه در سالني كوچك و مهجور به تماشاي فيلم خانه‌دوست‌كجاست كيارستمي نشسته‌اند و در ميانشان جان‌سيلز كارگردان مستقل آمريكايي نيز ديده مي‌شود كه درباره كيارستمي و ديالوگ و لوكيشن در فيلم‌هاي او حرف مي‌زند. آنگاه دوربين كازينز به ايران رفته و همراه با داريوش مهرجويي و عزت‌الله انتظامي كه فيلمساز، او را شون‌كانري ايران معرفي مي‌كند، به روستايي مي‌رود كه مهرجويي سي سال پيش فيلم مشهور گاو را در آنجا ساخته است و به گفته مهرجويي هنوز پس از سي سال مي‌توان نشانه‌هايي از آن ده قديمي را در آن ديد. به اعتقاد مهرجويي او فيلم گاو را با نگاهي نئورئاليستي به جامعه ايران ساخت و مخفيانه به فستيوال‌هاي خارجي فرستاد و جايزه گرفت. اما فيلم <در جاده با كيارستمي> ديگر ساخته اين منتقد اسكاتلندي درباره اين سينماگر مشهور است كه در جشنواره‌هاي مختلفي نشان داده شده است. اين فيلم درباره ديدار كيارستمي و بازيگر فيلم خانه‌دوست‌كجاست (بابك احمدپور) پس از دوازده سال است. در اين فيلم كيارستمي و مارك كازينز درون اتومبيلي نشسته‌اند كه در اتوبان كرج به طرف خانه بابك مي‌رود و كيارستمي ضمن تماشاي فيلم خانه‌دوست‌كجاست روي لپ‌تاپ درباره چگونگي يافتن ايده فيلم، شيوه كارش با كودكان و نابازيگران و ديدگاه‌هايش درباره حذف كارگردان از سينما توضيح مي‌دهد. ديدني‌ترين قسمت فيلم، صحنه ديدار كيارستمي با بازيگر خردسال فيلمش بود كه از روستاي كوكر به كرج رفته و با زن وفرزندش در يك آپارتمان زندگي مي‌كند. بابك كه ده سال با شهرتي كه از بازي در فيلم خانه‌دوست‌كجاست به دست آورده زيسته و مورد احترام همشهريانش بوده با گذشت زمان اين محبوبيت را از دست داده و در حسرت بازيگري سينما و شهرت مي‌سوزد. او از كيارستمي نيز به خاطر اينكه او و برادرش را فراموش كرده و ديگر به سراغ آنها نيامده دلخور است اما كيارستمي به او دلگرمي مي‌دهد كه تو در به وجود آوردن يك فيلم ماندگار نقش داشتي و بايد خوشحال باشي كه لا‌اقل كودكي‌ات در جايي ثبت شده در حالي كه من هيچ عكسي از كودكي‌ام ندارم. ‌

رامک صبحی

ساعت 9 صبح موزه سینما. این دومین گفتوگویم با عزتا لله انتظامی در
موزه سینماست، یك بار 4 سال پیش همراه شدیم و موزه را گشتیم و او برایم
از زحمتها و تلاشهایی گفت كه موزه را سرپا كرده و حالا قرار است به بهانه
اكران فیلم مینای شهر خاموش با هم حرف بزنیم. خیلی راغب به مصاحبه نیست،
اما اصرار میكنم و آشنایی 16 ساله را پیش میكشم و او طبق معمول این سالها
از احوال دخترم میپرسد و میگوید خدا خیلی دوستمان دارد كه به ما دختر
داده است و حسرت نداشتن یك دختر را واگویه میكند و بالاخره رضایت میدهد.
وقتی همكاران جوان مطبوعاتی میفهمند با عزتا لله انتظامی قرار گفتوگو
دارم، چندین نفر داوطلب همراهی میشوند و حتی یكی پیشنهاد وسوسهكننده
پیاده كردن نوار گفتوگو را میدهد، اما ترجیح میدهم تنها به این گفتوگو
بروم، اما این همه شوق نسل جوان برای صحبت با این بازیگر استخوان خرد
كرده، شگفتانگیز است، راستش به یاد ندارم برای گفتوگو با ستارههای روز
سینما این همه اصرار كرده باشند.
وقتی روبهرویم به سختی روی صندلی مینشیند، میدانم درد پاهایش خیلی اذیتش
میكند، اما كمكم كه از سینما و بازیگری و واكنشها و حقخواهیها و
اعتراضهایش صحبت به میان میآید، آن درد را در چشمهایش نمیبینم، دیگر این
عزتا لله انتظامی سینمای ایران است كه مقابلم نشسته.
اين گفت‌وگو در شماره 9(شهريور 87) ماهنامه سينما پويا به چاپ رسيده است.




قبل از اینكه درباره مینای شهر خاموش حرف بزنیم، مدتهاست دلم میخواهد
درمورد حضورتان بپرسم. شما ممكن است، سالها در سینما فیلم بازی نكنید،
اما جاهایی كه لازم است، حضور دارید و نسبت به مسائل جامعه چه مرتبط و چه
غیرمرتبط با فرهنگ و سینما واكنش نشان میدهید، از یك طرف رویدادهای
فرهنگی برایتان همچنان جدی است، به كنسرت میروید، تئاترها را میبینید، در
جشنوارهها شركت میكنید، از طرفی خود را درگیر مسائل اجتماعی میكنید، برای
فقرا و زلزله زدهها پول جمع میكنید، این آخری هم كه دنبال كار آن نوجوان
اعدامی هستید، انگار نمیتوانید به قول قدیمیها سر آسوده بر بالین
بگذارید.




ما شاید به لحاظ اداری بازنشسته شده باشیم، اما یك هنرمند تا وقتی كه
قادر به راه رفتن است، نمیتواند بازنشسته بشود. در واقع هنرمندان باید از
محبوبیتشان و اعتمادی كه مردم به آنها دارند، به نفع عدهای كه مشكل
دارند، استفاده كنند. من هم همیشه سعی میكنم، از این احساس مردم برای پیش
بردن كارهای عامالمنفعه بهره بگیرم. در مورد این جوان اعدامی هم از ماجرا
خبر نداشتم، آقای پرستویی و پوراحمد و خانم كرامتی پیگیر این مسئله
بودند. به من هم خبر دادند و گفتند پدر مقتول قصاص میخواهد و هرچقدر هم
تلاش میكنند، راضی به بخشش نمیشود و از من خواستند، كمكی بكنم. قرار شد،
خانواده مقتول را ببینم، هماهنگ كردند و یك شب به دیدن آنها رفتیم. من
سالهاست به طورمعمول، شب ساعت 9 میخوابم و صبح ساعت 4 بیدار میشوم، اما
آن شب تا ساعت 12 منتظر آنها نشستیم و بالاخره مادر و پدر مقتول
آمدند،پدر مردی حدود 60 ساله و بلند بالا بود. همه با آنها صحبت كردند و
نامه پدر دیگری كه پسرش كشته شده، اما از قصاص قاتل گذشته بود را نشانش
دادند و از احوالات خاص آن مرد بعد از بخشش گفتند، ولی فایدهای نكرد و او
همچنان بر قصاص پافشاری میكرد. من شروع به صحبت كردم و به آنها گفتم، آن
جوان كه از ابتدا قصد كشتن پسرتان را نداشته، آنها میخواستند بروند گردش،
در حال شوخی كردن و كشتی گرفتن بودند كه دعوا شده و چاقوكشی و یك نفر
كشته شده، و بعد رو به پدر مقتول ادامه دادم، كسی آن روز از خانهاش به
نیت كشتن پسرت بیرون نیامده، اما روزی كه حكم را اجرا میكنند، تو باید با
همسرت بروی محل اعدام، بايستی طناب دار را گردن آن پسر بیاندازی و به
چشمهایش در لحظهای كه طناب كشیده میشود، نگاه كنی، آن وقت آیا میتوانی
این كابوس را با خودت به خانه ببری و بعد از آن به آسودگی بخوابی و زندگی
كنی. بعد رو كردم به مادر مقتول و گفتم خانم میدانی بعد از این واقعه حتی
خواهرت نگاه خوبی به تو نخواهد داشت، رفتار همسایهها با شما تغییر میكند،
چون شما میدانید و قرار است این جوان را بكشید اما قاتل چنین قصدی را در
مورد فرزند شما نداشت. بعد هم گفتم من از طرف خودم و همه هنرمندان سینما
و تئاتر خواهش میكنم، این جوان را عفو كنید. بعد از چند دقیقه مادر بلند
شد كه از اتاق بیرون برود، وكیل هم همراه او رفت، من صدایش كردم: خانم.
ایستاد، گفتم من هر شب ساعت 9 میخوابم، الان ساعت 3 صبح است، آیا میتوانم
بقیه امشب را با این خیال راحت بخوابم ،آیا شما عفو میكنید؟ نگاهی به من
كرد و رفت، یك ربع بعد آمد و گفت آقای انتظامی بفرمایید، راحت بخوابید.
البته پرداخت ديه هم هست كه خانواده مقتول میتواند طلب كند. به همین دلیل
از فرصت اجرای كنسرت شهرام ناظری استفاده كردم تا پولی برای این قضیه جمع
كنیم. حالا هرچقدر جمع شد را به خانواده مقتول میدهیم یا قبول میكنند و
میبخشند و یا نه كه در این صورت، این پول را میدهیم خانه سالمندان یا به
پرداخت كنندگان بازمیگردانیم.




بسیاری از آدمهای دور و اطرافمان را میشناسیم كه دردسر انجام چنین
كارهایی را به خود نمیدهند اما شما با همه گرفتاریهایتان این كا رها را
میكنید، از ابندا چنین خصلتی داشتید؟




این دغدغه از خیلی پیش با من بوده، من در طول زندگیام بیپولی زیاد
كشیدهام، برای همین هم اگر كسی از من قرض بخواهد، نمیتوانم نه بگویم، حتی
وقتی كسی قرضش را میخواهد بدهد، رویم نمیشود از او بگیرم. این هم
برمیگردد به دوران تحصیل و مشكلهای مالی كه در آلمان داشتم، برای همین در
این سالها سعی كردم همیشه یك پای ماجراهای خیر باشم و پیشنهاد كمك به
دیگران را با رغبت قبول میكنم. بارها هم در موارد مختلف چنین كارهایی
كردهام. یك بار در بازار برای بچههای افغانی پول جمع كردم، خیلیها همان
موقع به من گفتند رابطه ایران و افغان خوب نیست و یا تو چرا برای بچه
ایرانیها این كار را نمیكنی، من جواب میدادم، این بچهها در مرز ایران
زندگی میكنند، مسلمانند و فارسی حرف میزنند و این منطق من برای كمك كردن
به آنها است. یا وقتی زلزله بم آمد، رفتم بازار و برایشان كمك جمع كردم
یا همسرم سالهاست به خانه سالمندان میرود و از آشناها برای این خانه كمك
میگیرد. یادم است، سالها پیش به صاحب كارخانه كفاشی دارلی،آقای عتیقه چی
كه از دوستان من است،پیشنهاد كردم، كفشهایی را كه در عرض سال فروش
نمیرود، در اختیار ما بگذارد تا بدهیم خانه سالمندان، الان سالهاست همین
كار را میكنیم و كفشها را برای خانه سالمندان شهرهای مختلف میفرستیم، من
هم نباشم خودشان دیگر هر سال این کار را میکنند. به نظر من ممکن است،
همسایهات كه ناگهان نیاز به دكتر پیدا كرده، با آژانس هم به بیمارستان
برود اما اگر تو وقت داشته باشی و او را ببری، در نظر تماشاگر و مردم یک
خصلت انسانی را زنده میکنی، هرچند این ماجرا باید در روحیه و خون آدمها
باشد. بعضی آدمها با هیچ کس کاری ندارند، البته وقتی که خودشان دردشان
میآید، آن وقت با آدم کار دارند. سر ماجرای كمك جمع كردن برای بچههای
افغان خیلی متلك شنیدم، اما دلم برای آن بچهها سوخت. به من گفتند این
بچهها حتی نان برای خوردن ندارند، خب من هم این کار را کردم. یا چند مدت
پیش برای کاری رفتم رشت و به خانه سالمندان هم سری زدم، وضعیت اسفناکی
داشت، گرما بیداد میکرد در حالی که یک کارخانه معروف سازنده پنکه در رشت
است. از دیدن وضعیت آنها خیلی ناراحت شدم، تلویزیون رشت میخواست با من
مصاحبه کند، قبول کردم. گفتم امروز رفتم به خانه سالمندان شهر بسیار زیبا
و اروپاییمان رشت، سکوتی کردم و بعد ادامه دادم، بروید آنجا را ببینید.
همین جمله باعث شد، مردم به دیدن خانه سالمندان رفتند.




به هرحال چنین کارهایی مسئولیت و دردسر هم دارد




بله، به خاطر همین ماجرای آن جوان اعدامی که تا حالا هم ندیدمش و
امیدوارم بتواند بیرون بیاید، یکی میگفت آقا این کارها اصلا به شما
ارتباطی ندارد، گفتم چه کاری، یک نفر را میخواهند بکشند، خواستهاند پولی
بدهیم تا او را نکشند، حالا ما داریم آن پول را جمع میکنیم، این مسئله چه
اشکالی دارد. به هر حال برای راه انداختن کار مردم از موقعیت خودم کمال
استفاده را میکنم.




و از این موقعیت راضی هستید. مردم هم خیلی شما را دوست دارند، بارها شاهد
بودهام كه چطور برای امضا و عكس گرفتن با شما سرودست میشكنند.



تماشاگر آدم را دوست دارد، میخواهد عکس بگیرد، امضا بگیرد، در تمام این
سالها اگر خیلی هم خسته بودهام اما به کسی نه نگفتهام. حتی نمیگذارم
هیچکس به من سلام کند، به همه اول من سلام میکنم. این رابطه هنرمندان و
مردم باید همیشه برقرار باشد و این همان محبوبیت است و با شهرت تفاوت
دارد. یک هنرمندی فقط مشهور است، دو شب که در یک سریال تلویزیونی بازی
کنی، مشهور میشوی، البته اگر بازی هم نکنی از یاد میروی. اما ماجرای
محبوبیت فرق میکند. محبوبیت را نمیتوان خرید، ذره ذره ساخته میشود. از
دیدن آن مرد جوانی كه سالها پیش با من عکس گرفته و هنوز آن عکس را دارد و
به من نشان میدهد و هنوز هم دوستم دارد، خوب خیلی خوشحال میشوم. تماشاگر
صمیمی برای آدم میماند، رفیق آدم است، شاید به خانهاش نروی ولی تو را
میشناسد. امکان ندارد، در خیابان ایستاده باشم و ماشینی رد شود و مرا
سوار نکند. حتما تعارف میکند، حالا شاید 4 تا ماشین هم رد شوند اما حتما
پنجمی میایستد. محبوبیت آدم را رفتار و کردار و خلق و خویش شکل میدهد و
در این میان شیوه رفتار با مردم و آنها را محترم دانستن، خیلی اهمیت
دارد. و همه اینها نیاز به گذشت زمان دارد، رسیدن به این نقطه كه سه نسل
تو را بشناسد و در یادشان مانده باشی، دشوار است. الان تماشاگرانی که در
جوانی، بازیهایم را دیدهاند، با من پیر شدهاند، حالا بچه او هم مرا
میشناسد و فیلمهایم را دیده و نوهاش هم همینطور، پس محبوبیت زمان میخواهد
و اگر میسر شود به سادگی از دل تماشاگر بیرون نمیرود. مردم کشور ما
فوتبال دوست دارند اما اگر تیمشان گل بخورد به استقبالش نمیروند، اما با
هنرمند این گونه نیستند، چون با او زندگی میکنند.




مردم اصولا تصور دیگری از وضعیت زندگی بازیگران دارند و فکر میکنند آنها
خیلی مرفه هستند




باور نمیکنند که ما واقعا چه مبالغی میگیریم و اصلا میگیریم یا نه، آنها
خیال میکنند یک بازیگر دستمزدش خیلی بالااست، در حالی که اصلا از این
خبرها نیست، و در کل تماشاگر فکر میکنند مثلا ما راننده و آشپز و..
داریم، نه بابا از این خبرها نیست ما ساده تر از این حرف ها زندگی می
كنیم.
خب حالا كمی درباره مینای شهر خاموش حرف بزنیم، فیلمی كه 3 سال پیش بازی
كردید و در این مدت خیلی محكم هم پشت آن ایستادید و حتی برای اكرانش
اعتراض هم كردید.




خانمی 4 سال پیش از طرف روزنامه شرق برای گفت و گو به خانه ما آمد، آقایی
هم همراهش بود. بعد از مصاحبه گفت فیلمنامهای دارم كه میخواهم شما
بخوانید. من اساسا هر فیلمنامهای را كه بدهند، میخوانم و نظرم را میگویم.
به او هم بعد از خواندن نوشتهاش گفتم فیلمنامهات به درد نمیخورد و دلایلم
را هم گفتم.
و این آقا امیر شهاب رضویان بود و آن فیلمنامه هم طرح اولیه مینای شهر خاموش.
بله، البته فیلمهای مستند و دو فیلم داستانی رضویان را دیده بودم، مردان
خاكستری را كه اصلا نمیشود گفت فیلم سینمایی اما تهران ساعت 7، متفاوتتر
از فیلمهای معمول این زمان است و نگاه بهتری دارد، همین نكته و جوان بودن
رضویان و اینكه من اساسا به جوانها ارادت دارم و با رغبت كمكشان میكنم،
باعث شد، روی این فیلمنامه كار كنم و در مجموع تا اسفند سال 1384 مدام
این نوشته را اصلاح كردیم تا اینكه بالاخره با درست كردن چند مورد آخر،
فیلمنامه به مرحلهای رسید كه بشود، فیلمبرداری را شروع كرد.




روی كل فیلمنامه كار میكردید یا فقط نقش خودتان؟




كل فیلمنامه. سكانسهای خام زیادی داشت كه به شخصیتهای فیلم لطمه میزد،
همه تغییر داده شد. به گفته من 25 بار و به قول امید روحانی 35 بار
سناریو تغییر كرد تا چیز دندانگیری از آب در آمد و قابل قبول شد.




و رسیدید به فیلمنامه نهایی و آغاز فیلمبرداری، چه نكات كلیدی را تغییر دادید؟




عمده تغییرها مربوط به پایانبندی فیلم بود. درفیلمنامه اولیه همه در
پایان این فیلم میمردند كه من خواستم حتما تغییر كند. به پایانهای مختلفی
هم فكر كردیم كه به نظر من یكی از آنها كه مربوط به یك ویژگی درخت خرما
بود و مرتبط با حرف فیلم، بسیار برازنده میبود.




چه ویژگیای؟




من نمیدانستم درخت خرما نر و ماده دارد. درخت نر بلندتر است و بارهای
بیشتری میدهد، اما وقتی كه خوشههای خرمای نر میرسد، آن را با نخ روی درخت
ماده كه كوتاهتر است پرپشتتر و پرهای بازتری دارد، می بندند، تا در اثر
آفتاب خشك شود و باد گرده ان را روی خوشه های خرمای ماده پخش كند، اگر
این كار را نكنند، خرما شیرین نمیشود.حال اگر از كسی كه بالای نخل نشسته،
بپرسند چه م كنی، می گوید:»بو، بو، بو». من به چنین پایانی فكر كرده
بودم، به اینكه قناتی در انتهای فیلم در حال بستن خرماها روی درخت ماده
باشد و از او بپرسند چه میكنی و او به زبان محلی بگوید»بو، بو، بو». حتی
چنین صحنه ای را فیلمبرداری كردیم اما انتخاب آخر با كارگردان است و او
پایان بندیای كه میبینیم را ترجیح داد. به هر حال این فیلم یك قصه نرم و
انسانی و عاطفی داشت. قصه عشق قدیمی و پنهان و بیسرانجامی كه اثرش تا
امروز هم در دل عاشق زنده است، اما انتهای فیلم خوب در نیامد و من هنوز
فكر میكنم، ایده درخت خرما بهتر بود.




خیلی هم برای این نقش زحمت كشیدهاید، بخصوص كه از نظر فیزیكی هم نقش
پرجنب و جوشی است و میدانم با این پادرد و زانو درد، حتی راه رفتن هم
برایتان مشكل است.




خب نقش این حركت و فعالیت را میطلبید، این آدم اصلا به قناتی معروف است و
كارش جد اندر جد همین بوده. اینها چاههای آب را پاك میكنند.وقتی هم كه
زلزله میآید، دیواره های چاه فرو می ریزد و پاك كردن گل و لای باعث به
جریان افتادن دوباره آب می شود و قناتی متخصص این كار است. به هر حال
مینای شهر خاموش در بین فیلمهای الان این فیلم یك سرو گردن بالاتر است.
البته اكران فیلم خیلی مطلوب نیست، در ده سینما اكران شده است اما همه
فقط یك سانس آن را نشان میدهند و حتما با این شیوه خرجش هم در نمیآید،
بخصوص كه چند سال هم منتظر اكران بود. در مجموع با این فیلم خوش رفتاری
نشد.




از سختیهای بازی در فیلم مینای شهر خاموش گفتید، وسواسها و حساسیتهای
خود شما هم که دشواری کار را دو چندان میکند، اما با همه اینها مقابل
دوربین چندین سال جوانتر میشوید و سرحالتر، این طور نیست؟




اول از همه که وقتی نتیجه فیلم خوب میشود، خستگی آدم در میرود. یادم
میآید زمان ساخت فیلم حاجی واشنگتن هم خیلی سختی کشیدم اما وقتی
علی{حاتمی} صدایم کرد و فیلم را دیدم گفت چطوره؟ گفتم مرسی، خستگیام در
رفت.




چه کاری دوست داشتید انجام بدهید اما هنوز نشده است؟




همه کارم را کردهام، برای مستمری دائم هنرمندان پیش کسوت خیلی تلاش
کردهام و دوست دارم حتما اتفاق بیافتد. به طور کل نمیدانم، رسیدگی به این
افراد برعهده کیست. اغلب این آدمها وقتی پیر میشوند تنها هستند و
نمیتوانند از عهده کارهای شخصیشان برآِیند، بنابراین یک جایی باید باشد
که به وضعیت آنها رسیدگی کند. یادم میآید، زمانی که مجید{انتظامی}در
آلمان درس میخواند، انستیتو گوته من را برای اجرای تئاتر به برلن دعوت
کرده بود، از آنها خواستم با یک کارگردان هم ملاقات كنم، قرار شد به
خانهاش بروم، از ایران با خودم گز و سوغاتی برده بودم، برداشتم و رفتم.آن
كارگردان مرد چاقی بود مثل اواخر مارلون براندو و نمیتوانست از جایش تكان
بخورد، تنها هم زندگی میكرد اما خانهاش عین دسته گل بود. خودم را معرفی
کردم و بعد از کمی صحبت از او پرسیدم چقدر حقوق میگیری و این مبلغ
زندگیات را تامین میکند، جوابش مثبت بود. پرسیدم پسانداز هم میکنی، گفت
آره. پرسیدم اینجا را چه کسی مرتب و تمیز میکند، گفت شهرداری، چند دانشجو
روزانه میآیند و اینجا را تمیز میکنند. پس این آدم وقتی پیر شده، هم
زندگیاش تامین است هم نظم و رفاهش. اما وضعیت تعدادی از هنرمندان قدیمی
ما اسفناك است.
برای جمعآوری تاریخ شفاهی موزه رفتیم خانه یکی از قدیمیها، آدم مریض
احوالی بود و قدرت حرکت نداشت، در خانهاش نمیتوانستی بنشینی. بعضی از
هنرمندان مناعت طبع دارند و دوست ندارند به خانه سالمندان بروند، دوست
ندارند، تماشاگر هم این مسئله را بفهمد. زندگی آنها حتی اگر استخدام جایی
باشند با این حقوق بازنشستگی تامین نمیشود. اغلب هنرمندان ما دغدغه پیر
شدن دارند، نگران روزهای پیری هستند و خیلیها هم واقعیت زندگیشان را
پنهان میکنند....پروردگارا كمك كن

منبع خبر روزنا و منبع گفتگو شماره نهم ماهنامه سینمای پویا
سه شنبه,16 مهر 1387 - 4:30:17

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو

نظرات

محمدرضا
سه‌شنبه 16 مهر 1387 - 8:14
0
موافقم مخالفم
 

خداييش را حساب كنيد راست گفته ولي من لقب ديگري به استاد مي‌دم. مي‌گم استاد انتظامي رابرت دنيروي سينماي ايران است. خيلي كارش درسته. خدا قوت استاد

انتظام
چهارشنبه 17 مهر 1387 - 18:4
0
موافقم مخالفم
 

یکی هم بود که گاو مش حسن بود. او کی بود؟

صبا
شنبه 20 مهر 1387 - 22:21
0
موافقم مخالفم
 

چرا نظرهارو کامل نمیذارین؟استاد خیلی بالاتر از این که انها بخوان به ایشون برسن.وقتی استاد تو ایران به این مرتبه رسیدن پس اونا باید حالا حالا ها بدون تا مثل استاد بشن.با وجود استاد انتظامی و امثالشون من به ایرانی بودنم افتخار میکنم

شقایق تحسینی
جمعه 26 مهر 1387 - 22:17
0
موافقم مخالفم
 

استاد اوله تو کل دنیا... اینا به گرد پاشم نمیرسند

زنده باد استاد انتظامی. من که عاشقشونم...

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  



module-htmlpages-display-pid-97.html



             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2008, cinemaema.com
Page created in 1.0896821022 seconds.