سينمای ما - يك نوشته منفي هم درباره پل نيومن بزرگ بخوانيد؛ آن‌هم از ديويد تامسون كه جزو بزرگان نقد فيلم در تاريخ سينما است / به دوست‌داشتني بودن اين چشم‌زاغ مشكوكم!
سه‌شنبه 13 بهمن 1388 - 2:7

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (34 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (20 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (132 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (91 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (317 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (67 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (96 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (342 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1333 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



يك نوشته منفي هم درباره پل نيومن بزرگ بخوانيد؛ آن‌هم از ديويد تامسون كه جزو بزرگان نقد فيلم در تاريخ سينما است
به دوست‌داشتني بودن اين چشم‌زاغ مشكوكم!
به دوست‌داشتني بودن اين چشم‌زاغ مشكوكم!


سينماي ما- ديويد تامسون: از آن‌جا كه اين‌ همه آدم در تمام دنيا نيومن را چنين جذاب مي‌يابند، اين‌ موضوع كه من به دوست‌داشتني بودن اين چشم‌زاغ مشكوكم اهميتي ندارد. او به نظر من شخصيت ناراحت و خودبيني است، انگار كه خوش‌سيمايي به او احساس گناه داده باشد. در نتيجه در جواني او اطواري‌تر از براندو بود، درحالي‌كه لبخندهاي از خودراضيانه‌اش هميشه بيش‌تر مناسب آگهي‌هاي پر زرق‌وبرق به نظر رسيده تا فيلم‌هاي خوب. فيلم اساسي كارنامه او بيلياردباز (1961، رابرت راسن) بود كه در آن جرج سي. اسكات او را به‌عنوان يك بازنده مادرزاد ارزيابي و طرد مي‌كند؛ قهرمان خوش‌تيپي بدون پايداري يا شخصيت. ديدارهاي مكرر بيلياردباز تنها عضلانيت «حساس» نقش نيومن را رو مي‌كنند. شخصيت عامدانه منفيِ اسكات مرتب جالب‌تر و جذاب‌تر مي‌شود و مي‌بينم ديگر درام احساساتي راسن را برنمي‌تابم ـ درامي كه شار‌هاي بيليارد آن را احاطه كرده‌اند، و خيلي دلم مي‌خواهد آخر كار حرف اسكات به كرسي نشانده شود. اگر هاكس فيلم را ساخته بود مسلماً بيلياردباز را به سمت‌وسويي ديگر مي‌برد و دماغِ نيومن را گچي مي‌كرد.
با همه اين حرف‌ها، نيومن در تقليد شخصيت راكي گراتسيانو در فيلم كسي آن بالا مرا دوست دارد (1956، رابرت وايز) خيلي خوب عمل كرد؛ كمدين مناسبي براي بچه‌ها دور پرچم جمع شويد! (1958، مك كري) بود؛ در بيلياردباز نادانسته از او عالي استفاده شد؛ و از همه بهتر آرتور پن او را تا حد روحي حيواني در تيرانداز چپ دست (1958) فرو كاست. بيلي دكيد در اين فيلم تا حد زيادي تصوير روشنفكرانه يك وحشيِ شريف بود؛ شخصيتي كه بدجوري صداقت نيومن در ديگر نقش‌هايش را تخطئه مي‌كرد.
ميليون‌ها طرفدار او به مجموعه‌اي از فيلم‌هاي حيثيتي و موفق در گيشه اشاره مي‌كنند: او نقش قهرمانان آثار تنسي ويليامز را در فيلم‌هاي ريچارد بروكس ـ گربه روي شيرواني داغ (1958) و پرنده شيرين جواني (1962) بازي كرد؛ همين طور نقش اول هاد (1963) براي مارتين ريت و قهرمان اكسدوس (1960)براي اتو پره‌مينجر؛ يا نقش هارپر (1966، جك اسمايت) و شخصيتي تا ابد معلق را در آستانه ميان‌سالي در بوچ كسيدي و ساندنس كيد (1969، جرج روي‌هيل)اجرا كرد... پاسخ من اين است كه نيومن و آن فيلم‌ها به تصوير واقعي تزلزل و فرصت‌طلبي در كار تنسي ويليامز خيانت مي‌كنند؛ شخصيت هاد واقعاً بي‌احساس است؛ حس تحقير نيومن نسبت به اكسدوس نشان‌گر شناخت ضعيفش از سينماست؛ در هارپر مانند نوجواني است كه اداي بوگارت را درمي‌آورد؛ و بوچ كسيدي و ساندنس كيد وسترني اخته ‌شده است.
برگرديم به آغاز؛ نيومن در مدرسه نمايش ييل و آكتورز استوديو تحصيل كرد، در برادوي در نمايشنامه پيك نيك ـ جايي كه با همسر دومش جوان وودوارد آشنا شد ـ ساعات نااميدي و سرانجام پرنده شيرين جواني ظاهر شد. اولين بازي سينمايي‌اش در فيلم چرند ويكتور ساويل، جام نقره‌اي (1955) و شكنجه (1956،آرنولد ليون) بود و سپس در كسي آن بالا مرا دوست دارد نقشي را كه براي جيمز دين درنظر گرفته شده بود به دست آورد و در تا هنگامي كه بادبان‌ها را برافرازند(1957، رابرت وايز)، سرگذشت هلن مورگان (1957، مايكل كرتيز)، فيلادلفيايي‌ جوان‌ (1959، وينسنت شرمن) و از تراس (1960، مارك رابسن) به تدريج جاذبه ملايم و رمانتيك خود را به دست آورد.
نيومن كه در آغاز دهه 1960 ستاره‌اي مهم بود، سخت تلاش كرد تا صرفاً محملي براي خيال‌پردازي‌هاي ديگران نباشد. در 1968 همسرش را در فيلم ريچل، ريچل كارگرداني كرد؛ فيلمي بسيار معتبر كه البته خيلي جدي و نظرگير ساخته شده بود تا به وودوارد نقشي درست و حسابي عطا كند. پس از آن نيومن همراه با ريچارد كلا گاهي يك فكر عالي (1971) را كارگرداني كرد و بار ديگر همسرش را بازيگر فيلم اشعه گاما روي گل‌هاي هميشه بهار (1972) كرد. در مقام كارگردان او سرشار از حسن‌نيت، كشش تماتيك و اشتياق براي پرورش بازي‌هاي حساس است، ولي بيش از اين‌ها چيز چنداني وجود ندارد؛ آن‌چه هست كافي نيست تا جلوي اين حس را بگيرد كه انگار يك قمارباز سخت‌كوش، باهوش و اصلاح‌شده مي‌كوشد براي خير و صلاح جامعه‌اش كاري بكند.
اين شخصيت‌پردازي شايد توأم با نامهرباني باشد، ولي نشانه‌هاي اوليه و اشتباه‌ناپذيري از يك مرد ميان‌سال جوان وجود داشت كه فكر مي‌كرد چه چيزي مي‌تواند جاي خوشگلي را بگيرد. همان‌طور كه پرسوناي «وحشي زمخت» او هرگز كاملاً باورپذير نبود ـ تابستان گرم طولاني (1958، مارتين ريت)، در نقش مشت‌زن گيج و منگ در ماجراهاي يك مرد جوان (1962، ريت)، هاد، تجاوز(1964، ريت)، مرد (1967، ريت)، لوك خوش‌دست (1967، استوارت روزنبرگ)، پول توجيبي (1973، روزنبرگ)، زندگي و دوران قاضي روي‌بين (1972، جان هيوستن)ـ نقش‌هاي «سرراست» او نيز عقيم و عاريتي به‌نظر مي‌رسيدند ـ پرده پاره (1966، آلفرد هيچكاك)، پيروزي (1969، جيمز گلدستن)، گوينده راديو آمريكا (1970،روزنبرگ)، مأمور مكينتاش (1973، هيوستن)، يك بچه مدرسه‌اي توي دردسرافتاده كه وانمود مي‌كند آدم قابل اعتمادي است در نيش (1973، جرج روي‌هيل)، و آسمان‌خراش جهنمي (1974، جان گيلرمين).
ممكن است موضوع اين باشد كه نيومن هميشه با دارايي طبيعي‌اش ـ يعني خوش‌سيمايي ـ مشكل داشت و هيچ‌گاه به اين مسأله يقين پيدا نكرده بود؟ اين مي‌تواند توجيه آميزه ناجور خودپسندي محسوس و ناتوراليسم نامفهوم باشد، درست همان‌طور كه با كشش او به اثبات خويش به‌عنوان يك شهروند جدي جور درمي‌آيد.
او بار ديگر با همسرش در استخر غرق‌كننده (1975، روزنبرگ) ظاهر شد. در ميان ناكامي‌هاي بوفالوبيل و سرخپوستان، عنصري مجذوب‌كننده بود؛ در اين‌جا بيش از هميشه با آن موهاي بلند قلابي‌اش قابل تشخيص بود و توانست در بلبشوي افسانه‌اي زنده اندوهي واقعي كشف كند. نقش‌آفريني او نياز به پشتيباني بيش‌تري از سوي فيلم و كارگردانش داشت. تمايل به حفظ عواطف و طرفداران ميان‌سال بار ديگر در شوت محكم( 1977، جرج روي‌هيل) هويدا بود، جايي‌ كه او نقش يك مربي هاكي پرسروصدا، پا به سن گذاشته و بي‌پروا را بازي مي‌كرد؛ شخصيت يك پيرپسرِ خوب كه بزرگسالي به تأخير افتاده نيومن به نفع آن بود. او همچنان مكار و موذي بود، و رذالت به آن صورت بسيار بيش‌تر مي‌آمد تا شرافت. قدرت‌نمايي كم‌عمق او در شوت محكم اولين يادآوري براي آكادمي بود كه نيومن هنوز اسكارش را نگرفته است.
بازي پنج‌نفره (1979، آلتمن) اين حس را برمي‌انگيخت كه سن و سال او تمام جذابيت‌هاي قديمي را تحليل برده و ديگر بعيد است جايزه‌اي در كار باشد، اما نيومن سرانجام اسكارش را گرفت؛ در نقش همان شخصيت بيلياردبازي كه 25 سال پيرتر شده، در رنگ پول (1986، مارتين اسكورسيزي). تقصير نيومن نبود ولي بيلياردباز چنان نسبت به دنباله‌اش فيلم برتري بود كه ترحم آكادمي به نيومن شبيه الگويي براي افول سينما به نظر مي‌رسيد. نيومن در نقش وكيل الكلي رأي دادگاه (1982، سيدني لومت) استحقاق بيش‌تري براي اسكار داشت؛ فيلمي كه در آن حوادث و نور زمستاني بوستن نقاب او را دريدند و به روح خام او رسيدند ـ ولي نيومن آن سال به بن كينگزلي در نقش گاندي باخت. رأي دادگاه تصوير عذاب‌آوري است چرا كه نشان مي‌دهد وقتي مقاومت نيومن در برابر صميميت شكسته شود، او قادر به انجام چه كارهايي است. او اينك مي‌توانست بازيگر نقش‌هاي بزرگي باشد ـ چون ديگر خودپسندي در كار نبود ـ ولي ديگر به‌نوعي نسبت به هنر خود تلخ و بي‌احساس مي‌نمود.
او همچنين در وقتي زمان به پايان مي‌رسد (1980، جيمز گلدستن)، برانكس قلعه آپاچي، (1981، دانيل پتري)، فقدان مدرك(1981، سيدني پولاك)، در نقش ژنرال گرووز در مرد چاق و پسر كوچولو (1989، رولند جافي) بازي كرد، و در زبانه آتش (1989، ران شلتن) به‌طرز دل‌گيري معذب بود. او بازيگر مناسبي براي نمايش شعف جنسي ـ چه رسد به بي‌قيد و بندي ـ نيست. در نقش شوهر عزلت‌گزين در آقا و خانم بريج (1990، جيمز آيوري) خوب انتخاب شده بود و نيز در نقش قارون وكيل هادساكر (1994، جوئل كوئن).
در عين حال او به كارگرداني ادامه داد: فيلم بسيار تأثيرگذار جعبه سايه (1980) براي تلويزيون كه همسرش در آن بازي كرد؛ هري و پسر (1984) كه در آن با رابي بنسن و جوان وودوارد بازي مي‌كرد؛ و يك باغ وحش شيشه‌اي (1987) باارزش اما بيش از حد كنترل‌شده با بازي وودوارد، جان مالكوويچ، كارن آلن و جيمز ناتن.
از آن پس او چهار تصوير از پير بدخلق ارائه داده است: راحت‌تر از هميشه، غرغروتر و به‌راستي دوست‌داشتني در فيلم عالي زبل (1994، رابرت بنتن) كه در آن حسرت شيريني براي ملاني گريفيث از خود نشان مي‌داد و به‌خاطرش هشتمين نامزدي دريافت اسكار را به دست آورد؛ گرگ‌وميش (1998، بنتن)؛ پيغام در بطري (1999، لوييس ماندوكي)؛ جايي كه پول هست (2000، مانك كانيوسكا)؛ جاده تباهي/راه پرديشن (2002، سام مندس).

دوشنبه,8 مهر 1387 - 21:30:49

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو
اخبار مرتبط:

نظرات

سارا
دوشنبه 8 مهر 1387 - 22:31
1
موافقم مخالفم
 

خدا وکیلی از این هم بدتر می شد ترجمه کرد؟ مجبور نبودین که!


سه‌شنبه 9 مهر 1387 - 11:14
4
موافقم مخالفم
 

با نظر سارا موافقم.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 0.813406944275 seconds.