سينمای ما - گفت و گو با افشين ابراهيمي مترجم کتاب «سينماي کوئنتين تارانتينو» / تا وقتي به "بيل را بكش" رسيدم...
چهارشنبه 14 بهمن 1388 - 3:26

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (34 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (20 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (132 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (91 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (317 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (67 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (96 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (342 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1334 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



گفت و گو با افشين ابراهيمي مترجم کتاب «سينماي کوئنتين تارانتينو»
تا وقتي به "بيل را بكش" رسيدم...
تا وقتي به "بيل را بكش" رسيدم...


سينماي ما -افشين ابراهيمي قبل از اينکه به عنوان مترجم سينمايي شناخته شود، سال ها در مطبوعات سينمايي کار نقد انجام داده است. کتاب تارانتينو نوشته پالين اي وودز به عنوان يک کتاب سينمايي واقعاً جذاب و خواندني، شروع فوق العاده يي براي يک مترجم است و همين بهانه خوبي شد تا با او درباره کتابي که ترجمه کرده و فيلمساز محبوبش گپي بزنيم. ابراهيمي به واسطه سابقه نوشته هاي سينمايي اش و از طرفي هم چون تارانتينو را خوب مي شناسد، مسير گفت وگو را از يک مصاحبه خشک و کليشه يي خارج کرد و همين موضوع به شکلي هم در کار ترجمه کتاب به کمک او آمده، هر چند کتاب بي نقص نيست، اما اين صميميت و لحن خودماني تارانتينو- ابراهيمي آن را به کتاب خواندني و واقعاً جذاب بدل کرده که اين دقيقاً ويژگي اصلي کتاب وودز است. پس از همين علاقه و تاريخچه اش آغاز مي کنيم.



-خوب من بارها شنيده ام که خودت خيلي به سينماي تارانتينو علاقه داري و اصطلاحاً تارانتينوبازي، براي شروع بد نيست بگي چي شد اين کتاب را براي ترجمه انتخاب کردي.

شروعش برمي گردد به پس زمينه يي که من نسبت به سينماي تارانتينو دارم به عنوان يک علاقه مند و به عنوان يک منتقد قبل از اينکه اصلاً بحث ترجمه کتاب پيش بيايد. يک نسلي از منتقدان در معرفي تارانتينو تاثير خيلي زيادي داشتند. در ايران درست شايد اولين قدم ها را دکتر اميد روحاني در هفته نامه سينما برداشت ولي در اصل شناخته شدن تارانتينو و رودريگس و اصلاً موج سينماي اينها مديون نسلي است که کامبيز کاهه، حسن حسيني، مازيار اسلامي و سينا مطلبي در آن فعاليت داشتند. دوراني که ما هنوز آماتور بوديم و تازه شروع کرده بوديم به نقدنويسي. اينها تارانتينو را معرفي کردند و تقريباً همزمان با امريکا و اروپا تارانتينو در ايران گل کرد. زمان پالپ فيکشن خيلي روي فيلم کار کردند و جلسات نقد و بررسي گذاشتند و خوب اينجا سريعاً تارانتينو محبوب شد و اصطلاح «تارانتينوباز» هم سريع ساخته شد. من هم به عنوان يک علاقه مند سينما تارانتينوباز بودم و به عنوان يک منتقد خيلي سعي کردم با مطالبي که مي نوشتم سبک تارانتينو را هم معرفي کنم و نه فقط شخص تارانتينو. به اعتقاد من که البته خيلي ها قبول ندارند گاي ريچي يک تارانتينو بريتانيايي است و خيلي هم سعي کردم روي فيلم هاي ريچي هم مطلب بنويسم.

-البته ريچي سواي شباهت ها کاملاً اصالت خودش را دارد.

ريچي به نحوه خوبي کپي مي کند و از خودش هم اضافه مي کند. من فکر مي کنم بعد از قدم اول دکتر روحاني و آن نسل بعدي، من هم در زمان نقدنويسي ام سعي کردم سينماي تارانتينو را جا بيندازم.

بعد مازيار اسلامي انتشارات تلخون را راه انداخت، به عنوان کسي که خودش از معرفي کننده هاي تارانتينو بود و من را هم مي شناخت و از علاقه ام به اين موج و ژانر خبر داشت و توان ترجمه کردن من را هم مي دانست، او به من پيشنهاد کرد که اين کتاب براي نشر تلخون ترجمه شود. و در واقع اصلاً اعتبار اين قضيه مال من نيست چرا که کتاب اصلي هم مال خود مازيار بود و او کتاب را معرفي کرد و مازيار در آن دوراني که تمام ترجمه هايم مطبوعاتي بودند و اصلاً ترجمه کتاب نداشتم، اين اعتماد را به من کرد و با من قرارداد ترجمه بست. کار کتاب که داشت انجام مي شد و يک مقداري هم طولاني شد، منجر به اين شد که انتشارات تلخون بسته شد. با راهنمايي و معرفي خود آقاي اسلامي من رفتم سراغ نشر چشمه که قرار بود يکسري کتب سينمايي منتشر کند. تا زماني که کار کتاب تمام شود دو تا اتفاق خوب افتاد. يکي اينکه فيلم بيل رو بکش در جشنواره فيلم فجر به نمايش درآمد و بعد هم اکران شد و خب، تارانتينو بيشتر جا افتاد اما کتاب تا فيلم جکي براون را پوشش داده بود. پس به ناچار بعد از اتمام کتاب من دوباره دست به کار شدم و يکسري مطلب خودم از اين طرف و آن طرف جمع آوري کردم تا کتاب يک چيز کامل و به روزي باشد. يکي ديگر از مواردي که در کار چاپ کتاب تاخير به وجود آورده بود ليست 10 فيلم برتر تارانتينو بود که در سال 2002 تغيير کرده بود و خلاصه با همراهي نشر چشمه به کتابي رسيديم که در زمان خودش اصلاً عقب ماندگي نداشته باشد و کتاب اصلي را به روزش کرديم. البته به خاطر يکسري مسائل مربوط به ناشر و برخي مشکلاتي که پيش آمد زمان زيادي طول کشيد تا اين کتاب از مرحله ترجمه به مرحله چاپ برسد. جالب است که بدانيد اين اولين کتابي است که من ترجمه کردم ولي در واقع کتاب بيست و دوم يا سومي است که از من چاپ شده است. البته بقيه کارهاي ترجمه من هيچ کدام درباره سينما نيست و اين فعلاً اولين و آخرين کار ترجمه سينمايي من است.

-اين نقد هايي هم که در لابه لاي فصول کتاب آمده از اول وجود داشته يا خودتان اضافه کرديد؟

همه اينها بوده. مساله اصلي اين است که اين کتاب يک نکته مثبت داشت که نظر من را جلب کرد و شايد اصلاً به همين خاطر بود که مازيار اسلامي فکر کرد اين کتاب ارزش ترجمه کردن را دارد اين بود که واقعاً کتاب جامعي است و هرچيزي که فکر کنيد در اين کتاب وجود دارد. نقد فيلم، نقد فيلمنامه، مصاحبه، مقالاتي که خود تارانتينو نوشته و گزارش پشت صحنه و خيلي چيزهاي ديگر در اين کتاب وجود دارد و اين کتاب يک پرونده کامل است. يک کاري هم که «پالين اي وودز» در کتاب اصلي انجام داده، آمده يکسري نقدهايي را انتخاب کرده که خيلي حالت ژورناليستي نداشته باشند يعني انتخاب هايي کرده که تاريخ مصرف دار نباشند. وقتي نوبت به بيل رو بکش رسيد، من هم سعي کردم با همان ديدگاه پيش بروم؛هم در نوع انتخاب نقدها و هم در تنوع مطالب.

-خودت چه جوري با تارانتينو آشنا شدي و به چه ترتيب فيلم هاي او را درجه بندي مي کني؟

من جزء آن موج اصلي هستم که با فيلم پالپ فيکشن آمدند و بعد سگ هاي انباري را ديدم و باز خوشم آمد و کارهايش، سبکي که آورد و کساني که دنباله رو او بودند را دنبال مي کردم. به نوعي در نقدهايي هم که نوشتم حتي اعتقاد شخصي من اين است که رودريگس تارانتينويي تر از خود تارانتينو شد و فيلم هاي خيلي بهتري داشت مي ساخت. فيلم چهار اتاق را هم که ديدم باز خيلي خورد توي ذوقم. چرا که سه اپيزود خيلي بد ديدم از جمله مال تارانتينو و يک اپيزود خيلي خوب ديدم که ساخته رودريگس بود و کاملاً ساختار تارانتينويي دارد. با اينکه سن و سال زيادي ندارم و جکي براون را بيشتر آن نسل قبلي پسنديدند، اما من هم از اين فيلم خوشم آمد و تا اينجا سعي در معرفي تارانتينو و تاثيرات سينمايي اش داشتم اما وقتي بيل رو بکش آمد من يک مقداري زده شدم و به نظرم يک فيلمساز خوب روي لج و لجبازي با خودش داشت از مسيرش خارج مي شد. بيل رو بکش لجبازي تارانتينو با خودش بود براي اينکه اثبات کند فقط يک فيلمنامه نويس خوب نيستم و يک کارگردان خيلي خوب هستم و تمام ارزش کارهايم به متنش نيست، به آن ديالوگ هاي عجيب و غريبم نيست، به شخصيت پردازي هايم نيست، به شکستن محور زمان و پس و پيش کردنش نيست. يا يک اتفاق را از سه زاويه نشان دادن نيست که فيلم هاي من را خوب کرده و من حالا مي خواهم نشان بدهم چقدر دکوپاژ و کارگرداني بلدم و جاي دوربين را خوب مي شناسم. به نظر من اين لجبازي از تفريط به افراط رسيد. تارانتينو در بيل رو بکش آن فيلمنامه خوبش را ول کرد، از آن جمله هاي شاهکار غير از يکي دو مورد خبري نيست، آنها شخصيت هاي عميق و چند لايه نيستند و به همين خاطر من از بيل رو بکش بدم آمد. حتي با اينکه در قسمت دوم تا حدودي جبران کرد ولي باز هر دوتا فيلم يک پسرفت است. به هر حال وقتي ما با يک هنرمندي ارتباطي برقرار مي کنيم که جذبمان مي کند و ما تحسينش مي کنيم، اين يک رابطه همراه با علاقه مي شود که مثلاً مانند دوستمان اگر جايي چيزي از او ديديم سعي مي کنيم که گذشت کنيم، اما تارانتينو وقتي با رودريگس رفت و گرايندهاوس را ساخت و بعد از آن فيلم خودش را مجزا کرد با زمان بيشتر، باز هم فيلم اثر خوبي نبود و اين موضوع در ادامه بيل رو بکش بود. فيلم خيلي روايت قشنگي نداشت، شخصيت هاي خوبي نداشت و ديالوگ ها خوب نبود ولي چند تک صحنه خوب داشت. مثلاً در ضد مرگ صحنه تصادف ايده و اجراي فوق العاده يي داشت و شاهکار است. ولي تارانتينويي که مي توانست يک ساعت و نيم نفس ما را بند بياورد، وقتي کار به يکي دو صحنه خوب مي رسد، خب اين يک پسرفت است. در واقع در اين چند سال اخير با اينکه فيلم هايش فروش خوبي داشتند، در تلويزيون فعاليت هاي خوبي داشته و هنوز جريان ساز است و مثلاً در کن 2008 از او براي مستر کلاس دعوت کردند، ولي به نظرم او دارد يک دوره افول را مي گذراند و اميدي که دارم آن فيلمنامه جنگي که تقريباً 10 سال روي آن کار کرده و يک ماه پيش خبر داد که تمام شده، بازگشتي باشد به آن سبک قديمش و من و امثال من دوباره راضي شوند.

-تو هم پس خيلي منتظر فيلم جديدش هستي چراکه به نظر من اين فيلم مي تواند براي او پايان زنگ تفريح باشد.

خوب من اميدوارم. وقتي بيل رو بکش تمام شد من باز همين اميد را داشتم و يک جورهايي نااميد شدم و اين پروژه چون حال و هواي قديمي دارد اميدوارم مثل آثار قديمي باشد.

-برويم سراغ يادداشت مترجم. به نظرم خيلي کم و خلاصه نوشتي. زمان نداشتي يا دليل ديگري دارد. به هر حال تو به تارانتينو علاقه خاصي داري و اين موضوع بيشتر از اين بايد در يادداشتت نمود پيدا مي کرد.

چند تا مساله اينجا وجود دارد. يکي اينکه من حالا شايد زياده روي کرده باشم ولي سعي ام اين بود جايگاه خودم را گم نکنم يعني اگر 10 سال کار نقد کردم، اينجا به عنوان يک مترجم با اين کتاب طرفي و حتي وقتي ديدم يک بخش از کتاب را خودم بايد اضافه کنم، سعي کردم از لحاظ لحن و مطالب مثبت و منفي نظرات خودم را وارد نکنم و مثل متن اصلي کار کنم. مساله دوم اينکه من ناچار شدم توي اين کتاب خيلي خيلي زياد پانوشت بياورم علتش هم اين بود که ارجاعات فرهنگي از فيلم و تلويزيون و موسيقي گرفته تا مسائل ديگر خيلي فراوانند و اکثراً براي خواننده ايراني کتاب گنگ و مبهم اند و من مجبورم توضيح بدهم. فکر مي کنم اگر پانوشت هاي آخر فصل ها را به هم وصل کنم، شايد يک پنجم کتاب بشود. اين يک مقداري براي من ترس ايجاد کرد که خيلي چيزي به کتاب اضافه نکرده باشم و من براي جبرانش سعي کردم مقدمه را مختصر و مفيد بنويسم، خيلي نظر ندهم و خيلي چيزي اضافه نکنم. فقط چيزي که هست فکر مي کنم با اينکه مقدمه از لحاظ حجم زياد نيست و خيلي خلاصه گفته شده، و با اينکه من سعي کردم بي طرفي ام را حفظ کنم ولي باز هم با خواندن مقدمه کاملاً مشخص است که من شديداً علاقه مند به سينماي تارانتينو هستم.

-باز من معتقدم در يادداشت اول کتاب طوري نوشته يي که انگار طرف سخنت بيشتر تارانتينوبازهاي حرفه يي هستند و کمتر به آن نسلي که با بيل رو بکش به سينماي تارانتينو علاقه مند شدند توجه داري.

فکر مي کنم به جاي اينکه بگوييم دل مي خواسته آن نسل بعدي جذب کتاب نشوند، بگوييم دل مي خواسته آن نسل جديد با ديد نسل قبلي جذب کتاب شوند. يک مشکلي که وجود دارد اينکه اين نسل بعد از اکران بيل رو بکش و به خاطر اينکه فيلم هاي قبلي را نديده اند و نقدها را نخوانده اند، الان ديدگاه شديداً غلطي برايشان به وجود آمده و فکر مي کنند تارانتينو اکشن ساز است و فيلم هاي رزمي مي سازد. و واقعاً اين قضاوت خيلي غلطي است آن هم به خاطر دو تا فيلم که در اصل يک فيلم است. من واقعاً دلم مي خواست آن کساني هم که آشنايي شان کم است،از همان اول که به سراغ کتاب مي آيند بدانند که يک قطره يي از دريا را ديده اند و اصل موضوع چيز ديگري است. من فکر مي کنم اين کتاب سه لايه دارد. يک لايه دارد براي علاقه مندان سينماي تارانتينو. لايه دوم براي علاقه مندان سينما است و نه اختصاصاً سينماي تارانتينو، براي اينکه خود تارانتينو در متون و گفته هايش آنقدر به فيلم ها و کارگردانان ديگر ارجاع مي دهد و آنقدر فيلم هايش ريز تحليل شده که فکر مي کنم براي علاقه مندان سينما کتاب جذابي است. لايه سوم اينکه به اعتقاد من تارانتينو را حتي اگر به عنوان يک کارگردان بگذاريم کنار، به خاطر نوع ديدگاهش، به خاطر فرهنگش، به خاطر رک بودنش و به خاطر عجيب و غريب بودنش و بامزه بازي هايش آنقدر شخصيت جذابي است که اميدوارم حتي کسي که اهل سينما هم نيست، از خواندن کتاب لذت ببرد. يعني شايد کسي اهل فيلم نباشد و شايد فيلم ها را نديده باشد و تارانتينو را نشناسد ولي به عنوان يک شخصيت خيلي جالب که ديدگاه هاي خيلي خاص و غيرعادي دارد و رک و بي پرده آن را بيان مي کند، شايد به او علاقه مند بشود و لذت ببرد حتي اگر ارتباط خاصي با اين فيلمساز و سينمايش نداشته باشد.

-و اما بحث خرده فرهنگ بودن تارانتينو و ريشه هاي سينمايي او. دليل اينکه هم خودت در يادداشتت نوشتي و هم در جاهاي ديگر و منابع ديگر او را يک خرده فرهنگ مي شناسند، چيست؟

من اول يک سرنخ بدهم براي آنهايي که کتاب را خوانده اند که اين بحث را راحت تر متوجه بشوند، خود تارانتينو در مقالاتي که در کتاب دارد خيلي اشاره کرده به يک مفهومي به اسم زيرژانر که ترجمه يي است براي «ساب ژانر». ژانر به صورت کلي يکسري دسته بندي خاص در سينما است، يکسري سبک هايي است که خصوصيات فرمي و محتوايي خاص خودشان را دارند. تارانتينو در سينما اين مساله را مطرح مي کند که اين دسته بندي ها هميشه هم گويا نيستند و اين زيرشاخه بودن ها هم به معني بي اهميت بودنشان نيست. حتي براي خودش آنقدر قضيه را ريز مي کند که مثلاً زير ژانر «زن در زندان»را مي سازد. اين ديدگاه را اگر از سينما بياوريم و به کليت فرهنگ تعميم بدهيم، مي توانيم بگوييم فرهنگ هم چندين خرده فرهنگ دارد. در امريکا مثلاً يک چيز مجزايي داريم به اسم فرهنگ سياهپوستي که تمام خصوصيات فرهنگ را دارد. ارجاعات و طرز فکر و زبان خودش را دارد و تا جايي اين موضوع پيش مي رود که حتي موسيقي، سينما و هنر خاص خودشان را دارند و اينها همه مي توانند به عنوان زيرفرهنگ مطرح شوند. چون فرهنگ زنده است پس اين زيرفرهنگ هم زنده است. اين زيرفرهنگ ها دستخوش تغييرات مي شوند و حتي ممکن است کاملاً بميرند. نکته يي که در جاهاي ديگر به آن اشاره شده و من به طور خاص به آن پرداخته ام، اين است که تارانتينو کاري فراتر از سينما کرده. درست است که سينما هم يک بخشي از فرهنگ است، اما او مثلاً از يکسري موسيقي ها، اصطلاحات را زنده کرده که مثلاً مي بينيم سي دي موسيقي فيلم هاي او همه خيلي پرفروش هستند و بحث سينما به کنار، او توانسته اين نوع موسيقي را دوباره جا بيندازد. از آن طرف يکسري برنامه هاي تلويزيوني که مربوط به دهه هاي 60 و 70 هستند را دوباره مطرح کرده که خيلي هايشان منسوخ شده بودند. خود سينما هم اجزايي دارد. مثلاً بازيگراني که در دوره هايي خاص مطرح مي شوند و از ياد مي روند يا تا آخر محبوب مي مانند. او يکسري از همين هنرپيشه ها را دوباره مطرح مي کند و اين يک جوري زنده کردن خرده فرهنگ است يا يکسري ژانرهايي را که دوست دارد دوباره زنده مي کند. اما قضيه واقعاً گسترده تر از اين است. تارانتينو آمده با حمايت از يکسري فيلمسازهاي جوان و نوپا، به آنها کمک کرده تا فيلم هايي که دوست دارند را بسازند. نمونه موفق اش کسي مثل رابرت رودريگس است که حتي تارانتينو خودش در فيلم هاي او نقش هاي کوتاهي بازي مي کند تا فيلم ها مورد توجه قرار بگيرند و مطرح شوند. تجربه ناموفقش هم فيلم چهار اتاق است که او خواست يکسري فيلمساز را که اين ور و آن ور جايزه گرفتند وارد جريان اصلي فيلمسازي کند اما خوب جا نيفتاد. از طرفي ديگر در کشورهاي غيرامريکايي او جريان فيلمسازي راه انداخت و خيلي ها سعي کردند مثل او فيلم بسازند. مثلاً گاي ريچي در انگلستان. حتي سينماي ژاپن و کره هم تحت تاثير او هستند. مساله آخر اين است که بعد از شهرت و اعتباري که تارانتينو به دست آورد، او سعي کرد و اعتبارش را خرج کرد تا فيلم هايي که دوست دارد و به نظرش مهم هستند را مطرح کند که در مقدمه کتاب به فيلم «قهرمان» ساخته ژانگ ييمو اشاره کرده ام. پس به روش هاي مختلف تارانتينو سعي کرده آن چيزهايي که دوست دارد را در فرهنگ مطرح کند. سينما، موسيقي، بازيگران، سريال و خيلي موارد ديگر، و مخاطب ها به سراغ اين موضوعات فراموش شده و بعضاً سخيف مي روند، پس خيلي بي ربط نيست اگر بگوييم او يک خرده فرهنگ را ساخته، متحول يا احيا کرده است.

-خوب من بخش هايي از کتاب اصلي را ديده ام، مي دانم که لحن و جنس نوشته ها براي ترجمه شدن به ايراني خيلي مشکل ساز است، مثل مطالب هوبرمن که ترجمه شدنشان سخت است، و از طرفي هم کتاب مثل فيلم، پر از اصطلاحاتي است که طبيعتاً امريکايي ها بهتر مي فهمند. فکر مي کنم بهتر مي بود اگر يکسري از اين اصطلاحات را ترجمه نشده رها مي کردي تا مخاطبان با خود اين عبارات و اصطلاحات آشنا مي شدند. مثلاً اصطلاح سينماي درپيت کاش ترجمه نمي شد تا بدانيم منظور Grindhouse يا Exploitaion سينما است.

من يک فرضي کردم که مي تواند غلط باشد. آن هم اينکه کسي که اين کتاب را مي خواند، براي بهتر فهميدن، تمام پانوشت ها را خواهد خواند. اين موارد همه در پانوشت ها آمده و قبول دارم و منطقي است که اگر کسي پانوشت ها را نخواند، ممکن است دچار مشکل و ابهام شود. مشکلي که ما داريم اين است که تعداد اين اصطلاحات خيلي زياد و متنوع است. مثلاً يک Black exploitation داريم و يک Blaxploitation که من هر دو را توضيح داده ام. قبول دارم که کار مترجم معادل سازي نيست ولي من سعي کردم که بهترين معادل ها را به کار ببرم و در پانوشت ها طوري توضيح بدهم تا هم عبارت انگليسي معلوم باشد و هم اگر کلمه يي را من ساخته ام اين موضوع بر چه اساسي بوده است. اما به هر حال قبول دارم که شايد يک مقداري گنگ باشد. نکته يي که در نثر کتاب وجود داشت اين بود که نثر مانند نوشته هاي هوبرمن يا توبين خيلي سنگين است. من همه تلاشم را کردم که لحن از بين نرود و لحن را فداي روان بودن کتاب نکردم. الان خودم مي دانم وقتي کسي فرضاً ترجمه مطلب امي توبين را مي خواند مقداري شايد يک مقداري دچار مشکل بشود. من اولويت را به لحن دادم چون خواننده انگليسي زبان هم مي تواند گيج شود و وفاداري به متن را هم من در همين مي دانم. کاملاً پي اين قضيه را به تنم ماليدم که ممکن است باعث سوءتفاهم شود، به حساب ضعف ترجمه بگذارند، يا اگر جايي مطلبي ثقيل شد فکر کنند مترجم بلد نبوده روان بنويسد، اگر مطلبي بيش از حد محاوره يي بوده از دست مترجم در رفته و کلاً اين ريسک را کرده ام و روش درست براي مطالبي اين چنين پراکنده را اين دانسته ام که هر بخش لحن خودش را داشته باشد.

-نقش ويراستار چقدر در کار ترجمه و اعمال اين نوع تغييرات موثر بود؟

در اين کتاب، مفهومي که ناشر از ويراستار تعريف کرد، کمي متفاوت از آن مفهوم اصلي بود. در اصل يک چيزي به اسم دبير مجموعه تعريف شده بود. نشر چشمه وقتي آمد سراغ يکسري کتب سينمايي، سعي کردند يک دبير مجموعه معرفي کنند تا در همه چيز، از انتخاب کتاب ها تا هماهنگي با مترجم ها نقش داشته باشد تا ويراستاري. بعد از يکسري مشکلات، دبير مجموعه را عوض کردند. در مورد کتاب خودم بگم که يک بخش ثقيل کار را درست درنياورده بودم. دو سه تا مطلب اول را ويراستار از من ايراد گرفت و برام مثال هايي زد و همين به من يک ديدگاهي داد. يک حالت خاص براي اين کتاب پيش آمد، کار ترجمه اواسط سال 81 شروع شد در حالي که چاپ اوايل سال 87 شد. خود من در اين فاصله چندين بار کتاب را خواندم و ويراستاري کردم و در نهايت فکر مي کنم حاصل کار نهايي چيز شسته رفته تري شده. اين نکته را هم بگويم که در اين کتاب اشاره هاي زيادي به فيلم هاي قديمي شده و دوبله هم متاسفانه چندان وفادار نبوده و اين موضوع به اسم فيلم ها هم مربوط مي شود. من از يکسري از منتقدان و مترجمان يک نسل قديمي تر کمک گرفتم. کمک خيلي بزرگ را کامبيز کاهه به کتاب کرد که آمد يک ليست مفصلي از فيلم هاي اروپايي و امريکايي درآورد و همه را ترجمه کرد. درست است که اسمي از او به عنوان ويراستار در کتاب نيامده ولي به هر حال همين کمکش خيلي موثر بود. در آخر بگويم که منتقدهاي ديگر هم به اين کار خيلي کمک کردند ولي به عنوان ويراستار نامشان نيامده ولي نظراتشان خيلي به من کمک کرد. بيشتر از همه مازيار اسلامي و کامبيز کاهه و غير از اين دو، محسن آزرم، امير قادري، عليرضا باذل و بقيه کساني که در مطبوعات سينمايي حداقل اسم و رسم دارند.

-برام جالبه که چرا به جاي مستر وولف يا وولف، گذاشتي گرگ. اين را از اين جهت مي گم که خيلي ها آن را گرگ مي خواندند و دنبال اين شخصيت در فيلم بودند.

دقيقاً اشاره يي که در فيلم است اين است که مي گويند اين آدم گرگ است. فقط اشاره به مساله اسم نيست. با توجه به وسواسي که داشتم و هر کدام از فيلم ها را قبلاً بارها ديده بودم، اما واقعاً براي هر فصل، دوباره چندبار فيلم را مي ديدم و اين موارد را چک مي کردم. مثال ساده اينکه همه جا خيلي سگدوني جا افتاده و با دليل مي گويم اين غلط است. آنها سگ هاي انباري هستند. اين موضوع را قبول دارم ولي پانوشت ها خيلي کمک کننده هستند. برخي جاها هم با اعراب گذاري اين کار را انجام داده ام. من قبلاً در مطبوعات هم خيلي روي اسم فيلم ها وسواس داشتم و باعث شدم اسم خيلي از فيلم ها عوض بشود. بعد از 30 سال مي گوييم جنگ هاي ستاره يي (به جاي جنگ ستارگان) يا مي گوييم مخمصه (به جاي گرما). خوشحالم که من در نسل خودم يکي از آن کساني هستم مثل محسن آزرم که اين موج را راه انداختيم تا اسم فيلم ها درست شوند و به استثناي مجله فيلم و دنياي تصوير همه به ما پيوستند. در اين کتاب حتي روي تلفظ ها هم تاکيد کردم و در نهايت اينکه اسامي در کتاب همه کار خود من هستند.

-فکر مي کنم بخشي از هدفت اين بوده که خيلي ها را به سينماي تارانتينو علاقه مند کني، خوب خود تارانتينو يک فيلمباز به معناي دقيق کلمه است. خودت تا چه حد با سينمايي که او به آن علاقه مند است، آشنايي و چقدر آشنايي مخاطب با اين فيلم ها در درک صحيح او از سينماي تارانتينو را موثر مي داني؟ البته اين را هم بگويم که براي خيلي ها هم اين ارجاعات فراتر از يک سرهم بندي نيست. نظر خودت چيست؟

تارانتينو صراحتاً گفته که من دزدي مي کنم و ارجاع نمي دهم. به نظر من اين کار ايرادي ندارد و به اصطلاح خود کتاب اين يک جور بازيافت است. ما بايد دقت کنيم الان کجاي تاريخ سينما ايستاده ايم. يک بحثي که مثلاً خود من با منتقدهاي قديمي تر دارم سر همشهري کين است که آنها در انتها مي گويند ببين در چه زماني ولز اين کارها را انجام داده است. يعني اين اولين بار است که دارد به يک ارزش تبديل مي شود. خوب حالا ديگر در فيلم ها خيلي از اين کارها انجام شده و ترکيب اينها حالا ارزشمند شده. مثلاً خود اسپيلبرگ در فيلم نجات سرباز رايان، خيلي از آن صحنه هاي فيلمش را از فيلم قرمز بزرگ سموئل فولر برداشته ولي آيا بايد بگوييم پس فيلم اسپيلبرگ خوب نيست؟ اعتقاد دارم تارانتينو خيلي خوب و بجا اين کار را کرده، نوآوري داشته و به يک شکل خوبي به هم مربوط کرده. من به هرحال چون به طور حرفه يي نقد مي نوشتم، با خيلي از فيلم ها آشنا هستم و ديدم، ولي يک فيلم خوب تارانتينو مثل جکي براون، ارزش هايي فراتر از فيلم هاي اصلي دارد. من فکر مي کنم علاقه مند جدي سينما که دنبال تاريخ سينما است، مي تواند از تارانتينو به عنوان يک راهنماي خوب استفاده کند. اما کساني هم که فقط دنبال فيلم ديدن هستند، نيازي ندارند آن همه فيلم را ببينند و تارانتينو به بهترين شکل آنها را برايشان گلچين کرده است.

-از بازخوردهاي کتاب راضي هستي؟

ناشر تمام سعي اش را کرد تا کتاب به نمايشگاه برسد و امکان خوبي را براي پخشش از دست داديم. اما در اين دو سه ماه، جمع بندي نظرات خيلي خوب بوده و مثلاً خودم هم خبر نداشتم که همشهري جوان راجع به کتاب نوشته است. هنوز هم معتقدم اين کتاب به خاطر جذابيت هاي شخصي تارانتينو يک چيزي فراتر از يک کتاب سينمايي است و خواندنش واقعاً جذاب است و اميدوارم که کتاب کم کم خودش را جا بيندازد.

-از طرح روي جلد راضي هستي؟

خوشبختانه نشر چشمه برخورد حرفه يي دارد و به نظر من در انتخاب فرمت کتاب مثلاً در جنس فونت ها و انتخاب عکس ها احترام گذاشته. من خودم يکسري عکس هاي متفاوت آوردم که فکر مي کردم مي تواند اينها روح کتاب را خوب منعکس بکند و اين فرمت مربوط به کل مجموعه است. البته من خودم آن طرحي که نوشته هاي رويش نرمال و افقي بود را بيشتر دوست داشتم و ترجيح مي دادم و اين نوع عکس مربوط به کل مجموعه است.

-از اين مجموعه کتاب خودت موجود است و کتاب نادر تکميل همايون.

بلهً، يکسري کتاب هاي ديگر هم هست که من عناوين آنها را نمي دانم.



منبع خبر : اعتماد
پنجشنبه,24 مرداد 1387 - 6:54:12

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو

نظرات

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 0.655640125275 seconds.