سينمای ما - گفت و گوي خواندني با مهران رجبي به بهانه روزگار غريب / ...كه همه دنيا يك چارديواري است
شنبه 17 بهمن 1388 - 2:56

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (35 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (22 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (134 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (93 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (321 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (69 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (98 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (345 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1339 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



گفت و گوي خواندني با مهران رجبي به بهانه روزگار غريب
...كه همه دنيا يك چارديواري است
...كه همه دنيا يك چارديواري است


سينماي ما - صوفيا نصرالهي: كمتر پرسيديم و توي حرف‌اش پريديم تا مهران رجبي بيش‌تر حرف بزند، كه فكر مي‌كنيم بهترين تصميم بود. شما هم وقتي اين گفت و گو را مي‌خوانيد، به همين نتيجه مي‌رسيد، ضمن اين كه متوجه مي‌شويد چرا كيانوش عياري به قول خودش سال‌ها براي كار با مهران رجبي، "دندان تيز كرده" بوده است. و اين كه كاش ديدگاه‌هاي رجبي درباره بازيگري تدريس مي‌شد. نه فقط براي تازه‌كارها كه اتفاقا بيش‌تر براي استخوان خرد كرده‌ها. آن وقت مي‌شد به فيلم‌ها و مجموعه‌هاي ايراني با زجر و تنش كمتري نگاه كرد. دوستمان بابك كمانگري هم در اين گفت و گو حاضر بود.

- با آقای عیاری که صحبت می کردیم گفتند مدت ها بوده که تصمیم داشته اند با شما همکاری کنند. چرا؟
به هر حال آقای عیاری آدم خیلی باحالی است! اگر با ایشان نشست و برخاست بیشتری داشته باشید، می بینید که انسان بسیار دوست داشتنی و درجه یکی است. در عالم رفاقت با یک کارگردان و سینماگر مولف متفاوت است. خیلی رفیق تر از این حرف هاست. در عالم سینما دوستان زیادی داریم اما برخی از آن ها همیشه با یک فاصله ای با آدم برخورد می کنند. نه به خاطر این که مبادا کسی سوء استفاده کند، بیشتر به خاطر این که می ترسند با صمیمت زیاد سطح و کلاسشان پایین بیاید و این از روابطشان هم کاملا مشهود است. لااقل برای من که چهار بيت مثنوی خوانده ام طرز برخوردشان و دلیل برخوردهایشان مشخص است.ولی آقای عیاری این گونه نیست. اگر دلی از دست عیاری شکست، مشکل از نازک دلی صاحبش است نه از عیاری. به قول سایه:
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی!

-شنیده ایم که علاوه بر همه ی این ها آقای عیاری خیلی هم در کار وسواسی هستند. تا جایی که گاهی کار به هفتاد برداشت هم کشیده است!
رجبی: از نظر ما کار آقای عیاری طبیعی بود. چون اگر شما هم چنين ديدگاهي به بازی ها داشته باشید، و دیدتان هم مثل عیاری باشد یعنی این که بازیگر موقع بازی خودش باشد، همین کار را می کنید. این خود بودن یعنی عاری از یک ذره هنر. منظور این نیست که کسانی که بازی می کنند بی هنرند! ایشان می گویند تمام بازی یعنی این که در بازيگرش نخواهد هنری ارائه دهد. وقتی می گوید "سلام" آنقدر عادی و طبیعی این کار را بکند که مثل چهل باری باشد که پیش از این سلام کرده است. اگر می گویند مثلا به استاد علی اکبر دهخدا سلام کن همان طور این کار بکند که به برادرش سلام می کند و صدا و لحنش را تغییر ندهد. یا مثلا اگر می گویند به دکتر حسابی سلام کن از ده متری خودش را صاف نکند و دست هایش را مرتب دراز کند که در این صورت مردود است. یک بار از عياري نظرش را درباره بازیگر مشهوری پرسیدم که جواب داد: دوستش ندارم. چون وقتی می خواهد یک علیک سلام ساده بگوید از نوک پا عضلاتش شکل می گیرد و منقبض و منبسط می شود و صدایی به گلویش می اندازد تا بگوید علیک سلام! در روزگار قریب سکانسی داشتیم که در آن بنا بود مرتضی خان مرآت، وزیر فرهنگ آن زمان برگردد و به من و محمد که نشسته بودیم تا برای اعزام محمد کاری کند، بگوید: خوب امرتون؟ همین سکانس چهل بار تکرار شد. همین یک جمله. تا اين كه از عیاری پرسیدند برای چه کات می دهی؟ عیاری گفت می خواهم معمولی بگوید. بعدش گفت: آقای رجبی شما بلند شو یک خوب امرتون بگو! من هم بلند شدم و خیلی ساده کلمه را گفتم. که گفت آهان همین است.

-احتمالا این خصلت را در کارهای قبلیتان هم دیده بود و برای همین می خواست با شما کار کند.
مثلا شما در فیلم روزگار قریب یک هنرور و سیاهی لشگر نمی بینید که زمین را نگاه کند. من قبل از روزگار قریب به اهمیت درست راه رفتن افراد در گوشه و کنار صحنه پی نبرده بودم. بعدا که دقت کردم دیدم در بقیه فیلم ها و سریال ها دقیقا هنرور دست ها را صاف می گیرد یک متر جلوترش را نگاه می کند، سرش را پایین می اندازد و راه می رود. و بعد دیدم چقدر قشنگ تر است اگر زمین را نگاه نکند و راه برود. و متعجب شدم که چرا کارگردانان هیچ وقت دراین باره تذکری نمی دهند و فکر می کنند این مهم نیست. مثلا تیتراژ اخبار بامدادی را ببینید که چند نفر را نشان می دهد که از خانه بیرون آمده اند و هر کسی دارد سر کارش می رود. همه هنروران موقع راه رفتن دارند زمین را نگاه می کنند. اين جور نكته‌بيني‌هاست که باعث می شود به کارگردان ایمان بیاوری و کیانوش عیاری هم خب آدم باسوادی است. در حالی که بقیه کارگردانان اصلا چنین قضیه ای را جدی نمی گیرند اما عیاری حتی کات می دهد که :آن آخر! چرا موقع راه رفتن زمین را نگاه کردی؟! شما گناه دوم را مرتکب شدی. چون برای هنروران دو تا گناه وجود دارد. اولی نگاه کردن به لنز دوربین است و دومی هم نگاه کردن به زمین.

- اصلا همین توجه به جزییات است که همه چیز را می سازد. به خصوص که کار مال پرده ی بزرگ هم نبوده و یک سریال است. و این همه حساسیت خیلی جالب است.
ما حتی رکورد 172 برداشت را هم داشتیم! مثلا موردی بود که باید بازیگر کتابي را در قفسه ای می گذاشت و بر می گشت و دور من می چرخید و یک دیالوگ به من می گفت. انقدر دوربین به من نرسید که من اصلا یادم رفت چی باید می گفتم. چون می دانستم با این صحنه و این کارگردان دوربین حالا حالاها به من نمی رسد. و وقتی هم رسید مجبور شدیم یک بار هم به خاطر حواس پرتی من تکرار کنیم! با اين وجود موقع کار کردن با آقای عیاری خوش می گذرد. همین که بدانی کارگردانت آدم باسوادی است از کار لذت می بری.

که این خودش نکته خیلی مهمی است و در تصوير هم ديده مي‌شود. خیلی مهم است که بازیگر به کارگردانش اعتماد کند.
دقیقا مثل این است که سر کلاسی باشی که می دانی استادت خیلی باسواد است تا این که استادت دائم بگوید الان نوک زبانم هست!چرا گفتی، خودم می خواستم بگویم!!!

برخی بازی ها انرژی بیننده را می گیرد. حتی بیننده عادی و غیرحرفه ای هم حس می کند که بازیگر تحت فشار است. ولی با آمدن شما انگار حرکت روان می شود. مثل روغنی که چرخ دنده ها را نرم می کند.
در مورد خودم هم این اتفاق افتاده است. يادم هست در کاری بازی مي‌کردم که بدترین سریال عمرم به حساب می آید. چون بازیگری رو به روی من بازی می کرد که از همان روز اول با هم مشکل داشتیم. روز اول به او گفتم: واقعا می خواهی دیالوگ ها را همین جوری بگویی؟گفت: مگر مشکلی هست؟ حتی به کارگردان هم گفتم که گفت: ول کن.همین خوب است. اجازه بده بگیریم. راستش آن جا بود که حال من واقعا گرفته شد. فقط می خواستم این کار زودتر تمام شود. حتی به گریمور کار گفتم که ببین زود تمامش کن. چون این کار اصلا برای من مهم نیست. حتی موقع تصفیه حساب وقتی به من گفتند باشد برای چند روز بعد بلافاصله گفتم بسیار خوب. فقط می خواستم زودتر از آن محیط خلاص شوم.

- پس خیلی مهم است که سر کار به‌تان خوش بگذرد.
خیلی مهم است. باید همه ی چینش های آن فیلم درست باشد. مثل این که خود آقای عیاری مهمان فیلمی باشد. حتی وقتی در مقام کارگردان فیلم نیست از دیدن بازی های غلط، به شدت ناراحت می شود. چون آدم باسوادی است و نمی تواند تحمل کند.

خود عياري براي خلق چنين فضايي چه کار می کند؟ چون بالاخره همه ی روزها که مثل هم نیستند. یک روز خوب داریم و یک روز بد.
بیشتر روزها برای کار با عیاری نرمال هست. فقط بعضی روزها اگر مشکل مالی برای سریال پیش آمده بود عصبانی بود ولی بیشتر روزها نرمال بود. روزهای شادی هم داشتیم. علتی هم نداشت و من نمی دانستم به چه دلیل امروز شاد است. شاید مثلا اولین بار که از ماشین پیاده می شد پرهام کرمی را دیده بود یا من را دیده بود که این باعث «کش» می شد. کش اصطلاحی است که در کشتی به کار می برند و من از آقای رسول خادم یاد گرفتم. یک گیر بین کشتی گیر است و یک چیزی در فضای اطرافش. مثلا یک لحظه پدرش را کنار تشک می بیند و از نگاه او انرژی می گیرد. یا از نگاه یکی از تماشاگران. آقای خادم می گفت در یک مسابقه ای که زمین خوردم، همه داشتند تشویق می کردند ولی هیچ کشی برایم وجود نداشت. انگار داشتند حریف را تشویق می کردند و اگر کشی داشتم این اتفاق نمی افتاد. حالا شاید در آن روزهای خوب، عیاری هم اول صبح برای خودش کشی پیدا می کرد.

- کش خود شما سر سریال روزگار قریب چه بود؟
كل مجموعه روزگار قریب بود. چون می دانستم ورای بقیه سریال ها است. اوایل فیلم البته برایم مثل بقیه فیلم ها بود. به خصوص که از سکانس های سختش هم شروع شد. شروعش تیرماه سال 81 یا سکانس های ورامین بود. سکانس هایی که آقای امیرحسین صدیق بازی می کردند که جایگزین آقای حمید جبلی شده بودند. یعنی آقای جبلی اول آمدند ولی بعد به خاطر مشکلات قلبی شان عذر خواستند. که ان شاء الله بهانه بوده!. یعنی امیدوارم واقعا مشکلی برایشان پیش نیامده باشد. اصلا این نقش از اول انگار یک مشکلی داشت. چون بعد از آقای جبلی، آقای امیرحسین صدیق هم نتوانستند تا آخر کار باشند و بعد مجبور شدند با تغییراتی در داستان مرحوم حسین پناهی را بیاورند که ایشان هم مرحوم شدند. من بعدا خدا را شکر کردم که عیاری به من نگفت که این نقش را بازی کنم چون معلوم نبود چه بلایی هم سر من می آمد! حتی سکانس آخری هم که دکتر سرطان گرفته را آقای صدیق نبودند که بازی کنند. آقای عیاری خیلی اتفاقی در دانشکده تهران دانشجویی را می بینند که شباهت عجیبی به آقای صدیق داشته و از ایشان دعوت می کند که در این سکانس حضور داشته باشد که هیچ کس هم متوجه نشد که خود آقای صدیق نیست. کاملا شبیه ایشان بود با کمی تفاوت که با گریم حل شد.

- یک تناقض جالب این وسط وجود دارد. از یک طرف شما به فضای آزاد اعتقاد دارید و این که بازیگر خودش باشد و کار خودش را بکند و از طرفی آقای عیاری خیلی در مورد صحنه ها و بازی ها وسواس خاصی داشتند. چه طور این دو تا با هم اتفاق افتاد؟ یعنی هم شما احساس آرامش می کردید و هم همه چیز ان قدر دقیق بود؟
من به یقینی رسیده بودم که آقای عیاری 60 درصد بازی را که در تمرین ارائه می دهم قبول دارد. به هر حال وقتی چند سالی با هم کار می کنیم به این نتیجه می رسیم. وسواسش بیشتر در مورد بازیگرانی به جز من و آقای هاشمی بود. من احساس راحتی و امنیت می کردم و مي‌دانستم كه عیاری حواسش به من هست.

- پس شما تقریبا از همان اوایل کارتان با عیاری شروع کردید؟ اصلا از چه سالی وارد سینما شدید؟
سال 75، بچه های مدرسه همت اولین کار تلویزیونی ام بود و سال 78 با کودک و سرباز آقای میرکریمی وارد سینما شدم که اتفاقا فیلم اول خیلی ها بود. فیلم اول من، خود میر کریمی، آقای مختاری در نقش صدابردار و اولین فیلم حمید خضوعی ابیانه که بعدا دو تا سیمرغ فیلمبرداری هم گرفت. با عیاری هم همان اوایل کارم آشنا شدم. برای کاری به دفترش دعوت شدم که نقش کوتاهی هم بود اما با سریال دوران سرکشی آقای کمال تبریزی تلاقی داشت که نتوانستم در آن کار باشم. جالب است بدانید که اولین برخوردی که من در دفتر آقای عیاری داشتم به من گفتند: من 3ماه با شما کار دارم. گفتم : من تدریس دارم و الان هم کلاس دارم. اگر 3 ماه بیشتر طول نمی کشد که به امتحانات دبیرستان برخورد نکند، مسئله ای نیست. از آن زمان کلا 5سال درگیر روزگار قریب بودم. مابینش قاعده بازی و یک وجب خاک و سریال های مناسبتی ماه رمضان را بازی کردم. بار به آقای عیاری گفتم که احساس می کنم صیغه ات شده ام. همین که ماه به ماه نفقه می دهی من متشکرم!

- کدام بخش سریال بود که بیشتر بهتان خوش می گذشت و راحت تر بودید؟
لوکیشن خانه ی دکتر قریب که کنار هم بودیم خیلی خوش می گذشت. انگار یک رفاقتی بین دیوارها و ما اتفاق می افتاد و کاملا احساس امنیت خانگی داشتیم. و خیلی خانه واقعی و دوست داشتنی بود و مثلا فرق داشت با شهرک سینمایی که حس مصنوعی بودن دارد و با این که دیوارهایش محکم است می ترسی که نکند دکور باشد و هر لحظه فرو بریزد. ساختار شهرک سینمایی طوری است که انگار داری وارد یک کارگاه می شوی. محیط لذت بخشی نیست. همه چیز دروغی است و حالی به آدم نمی دهد.

-حالا كه از "كش" استفاده كرديد، یک اصطلاح دیگری در کشتی هست که به آن «مال خود کردن» می گویند. شما چگونه دیالوگ ها را مال خود می کنید؟
این دیگر هنر آن آدم است. اگر بازیگر راحت باشد دیالوگ ها را مال خود می کند. اگر با کار رفیق نباشد این اتفاق نمی افتد. مثل این که به شما قبل از مصاحبه یک سری سوال داده باشند که آن ها را بپرسی. دیگر راحت نیستی و نمی توانی آن ها را بگویی. یک بار مجری برنامه ای نوروزی در کانال یک بودم و مهمان آقای دکتر کزازی بودند. از ایشان پرسیدم: آقای دکتر وقتی در خانه بچه تان اذیت می کند به او چه می گویید؟ نمی شود که مثلا بگویید فرزندم التفات کن. ایشان گفتند به او می گویم: فرزند بِمَکن! این بمکن یعنی دیالوگ را مال خودشان کردند! بعد به ایشان گفتم برایتان سخت نیست که ان قدر شمرده صحبت می کنید و باید معادل کلمات را پیدا کنید؟ گفتند: اگر انسان برای سخن گفتن تفکر کند و بخواهد کلمات را بجوید و بگوید رشته ی کلام از دستش خارج می شود ولی اگر اين خصلت در گوینده باشد چنین نیست. این در گوینده بودن یعنی همان مال خود کردن. آن چیزی که باعث می شود بازی به دل بنشیند همان مال خود کردن کلمات است.

- یک اتفاقی که برای بازیگرانی مثل شما که از شخصیت بیروني‌شان کمک می گیرند این است که بعد از مدتي ممکن است مردم از آن ها دلزده بشوند و بگویند خوب این که حرکت دست و حرف زدنش مثل قبل است. در مورد شما هنوز این اتفاق البته نیفتاده است. 
خوب طبیعی است ولي بالاخره این اتفاق می افتد. به هر حال ما یک اندازه ای نمک و دانش و شخصیت خودمان را داریم. ولي راست‌اش نگران این چیزها نیستم. حتی سر سوزنی. چون اعتقادی به این که در این حرفه جاوید بشوم ندارم. برای این که اصلا دنیا را محلی برای جاوید شدن نمی دانم. در فیلم اعتراض مرحوم مهدی فتحی می گوید:« یک مرد دارد از یک چهاردیواری آزاد می شود که همه دنیا يك چهاردیواری است.» حرف کاملا درستی است. این طرف و در این دنیا هیچ جاوید بودنی در کار نیست. بعضی از همکارهای من دائم از خودشان می پرسند چه کار کنیم که در این حرفه بمانیم. چون اصلا انسان میل به جاودانگی دارد. مگر من چند تا نقش می توانم بازی کنم؟ می توانم یک بار در نقش روحانی باشم. یک بار پدر دکتر قریب باشم اما در نهایت خودم هستم. حالا یک جا نقشم جدی تر است یک جا با نمک تر است. ما فقط یک جور می توانیم بخندیم. اگر جور دومی بخندیم همان بازی بد خواهد شد. یعنی بخواهیم ادای خنده ی دیگری را دربیاوریم.یا فقط یه یک فرم گریه می کنیم. آقای انتظامی سر فیلم مینای شهر خاموش جمله ای به من گفتند که خیلی خوب بود.گفتند: اگر بخواهی آن چه که خودت نیستی، باشی این بازی بدی می شود. اگر کلماتت را بجوی و بگویی و از حنجره ی خودت استفاده نکنی، بد می شود و لو می روی. بهتر است آدم خودش باشد و خوب اگر نمکی در من باشد سال ها می ماند. مگر آقای اکبر عبدی نبودند که سال ها همان نقش ها را حالا با لهجه ها و شیرینی کمتر و زیادتر بازی کردند و خب هنوز همان نمک خودش را دارد دیگر. تصور ماندگار بودن اصلا در من نیست. یعنی ترجیح می دهم خودم باشم تا این که بگویم بمانم ولی کس دیگری باشم.

- خوب جایش را چه چیزی گرفته است؟یعنی عوض ميل به جاودانه شدن، در بازیگری چه چیزی به شما لذت می دهد؟
نگاه من به بازیگری ورای همه ی نگاه هاست. حیات الدنیا الی لهو و لعب. این کلام خداست. اساسا لهو و لعب هم که یعنی بازی و بازیچه. بازیگری که اصلا اسمش هم رویش است. لذت من فقط استقبال بیننده است. یعنی وقتی مردم می گویند بازی‌تان فلان جا خیلی خوب بود لذت بردیم جدا خستگی ام در می رود. همين واکنش هاست که به من لذت می دهد.

- خب میرکریمی اولین بار در شما چه چیزی را دید که برای فیلمش انتخابتان کرد؟
من منشی صحنه مجموعه‌اش بودم و جایی گیر کرده بودیم و باید یک نفر را برای بازی در نقش ناظم انتخاب می کردیم. آقایی را انتخاب کردیم که خیلی آدم خوبی از کار درنیامد و اذیتمان می کرد. میرکریمی گفت می ترسم که این وسط کار ما را اذیت کند. خودت بیا و این نقش ناظم را بازی کن. گفتم من یلد نیستم. گفت بلد بودن نمی خواهد. تو اگر همین طور که الان حرف می زنی جلوی دوربین هم حرف بزنی ما به مقصد رسیده‌ایم. گفتم به یک شرط. که من تا سه برداشت بیشتر انجام نمی دهم. من که مسخره نیستم هی بگویی حرکت!حرکت! که میرکریمی قبول کرد و بعد که برای فیلم کودک و سرباز زنگ زد دیگر خودم را لوس نکردم و سریع قبول کردم. چون می دانستم دیگر من و بازی من را دیده.

- یعنی شما قبل از فیلم هم میرکریمی را می شناختید؟
بله. ما با هم از سال 63 و دوران دانشجویی رفیق بودیم. رفاقت در حد تیم ملی! الان که دیگر در حد برزیل با هم رفیقیم.

-و با عیاری که ان قدر آدم جدی و دقیقی است؛ سر کار شوخی هم با او می کردید؟
اولین شوخی که با آقای عیاری کردم همان اوایل بود که می خواستم مطمئن شوم می توانم با این آدم شوخی هم بکنم یا نه! چون باید سر فیلم با کارگردان راحت بود و شوخی هم کرد. یک روز تصمیم گرفتم برایش پشت پا بگیرم. از کنارم که رد شد، یک پا برایش گرفتم که دو متری چرخید و بعد دیدم كه لبخند زد و همان جا فهمیدم که اهل حال هم هست. می دانم که از بازی من راضی است. همیشه به من می گفت: با سرعت بیشتر از 80 کیلومتر رانندگی نکن که اگر برای تو اتفاقی بیفتد سینمای ایران یکی از بازیگران خوب اش را از دست می دهد! آن وقت من چه کار کنم؟آن هم با برخی از این بازیگران که وقتی بازی هایشان را می بینم ترجیح می دهم سراغ انیمیشن بروم!
یک بار هم خانمی از شیراز آمده بودند پشت صحنه ی فیلم و حتی موقع ناهار هم گروه را ول نمی کردند. بچه ها هم می خواستند سر ناهار راحت باشند. این بود که من سر ناهار شروع کردم به آروغ زدن. بعد از اولین آروغ عذرخواهی کردم و گفتم که مثلا معده ی من مشکل دارد و باید عمل کنم و ببخشید اگر ناراحتید من به اتاق بغلی بروم. عیاری که فهمیده بود ماجرا چیست گفت : نه خیر. تشریف داشته باشید. من هم شروع کردم از عمل معده ام گفتم تا این که آن خانم دیگر طاقت نیاورد.خیلی عذرخواهی کرد و از اتاق رفت بیرون. اما من بچه ها را ول نکردم و کوتاه نیامدم. تا این که بعد از آروغ یازدهم دیگر هیچ کدام از بچه ها نمی توانستند غذا بخورند، آقای مقدم خیاطمان گفت فردا برادرم می آید و احتمالا با ما غذا می خورد. خیلی هم حساس است. این یازده تا آروغ اول را با ما چند حساب می کنی كه بي‌خيال‌شان شوي؟


بعد همين رابطه‌ها و برخوردها نتيجه‌اش جلوي دوربين ديده مي‌شود...
دقيقا. و گفتم كه دنيا همين است.





منبع خبر : شهروند
چهارشنبه,26 تیر 1387 - 2:59:26

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو

نظرات

علی
چهارشنبه 26 تير 1387 - 16:30
3
موافقم مخالفم
 

واقعا مصاحبه ی خوبی بود و اقای رجبی واقا بازیگر خوبی هستند مرسی


چهارشنبه 26 تير 1387 - 17:21
1
موافقم مخالفم
 

bazie mehran rajabi hamishe aalist makhsusan marmulak va be ahestegi

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 0.715528011322 seconds.