سینمای ما - امیر قادری: 1- خب خب خب. افتتاحیه جشنواره فجر برگزار شد و همه چیز مطمئن پیش رفت. سوتی کم بود و ریتم هم چندان خسته کننده نبود. آدمها آمدند آن بالا چند ثانیهای ایستادند و حرفی زدند و بعدش زودی رفتند پایین. موسیقی و تقدیر و پخش کلیپ هم داشتیم. ما جماعت حاضر هم روی صندلیهای پرتعداد وزارت کشور نشستیم و کفمان را زدیم. فکر کنم این دیگر مراسم ایدهآل همه بود. ظاهرا به هدفمان رسیدهایم. خودمان را کاملا اخته کردهایم. از کار انداختهایم و صدایش را هم درنمیآوریم. مراسم افتاحیه دیشب جشنواره فجر همه ما را به آرزویمان رساند. در برابر هزار و یک باید و نباید فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، سوتی ندهیم. عوضاش هیچ اتفاقی هم نیفتد، نیفتد. این است آرمان این روزهای همه ما. در هر مقامی و در هر زمینهای. خرابی پروجکشن و تصاویر قاطی پاطی روی پرده را اگر کنار بگذاریم، چیز زیادی برای بهانه گیری باقی نمیماند، همان طور که چیزی برای گفتن باقی نمیماند.
2- دیشب و در تالار بزرگ وزارت کشور، هیچ جایی و چیزی برای ابراز وجود، وجود نداشت. هیچ کس بزرگ نشد، هیچ کس هم کوچک نشد. این سیستم جدید مدیریت است. کاش حداقل مدیران فرهنگی، خودشان را مثل سابق تحویل میگرفتند. آن وقت باز چیزی برای گفتن بود. حداقل قری میزدیم، حالی میبردیم. مراسم دیشب اما برگزار شده بود تا اتفاقی نیفتد. تا بهانهای دست کسی نیفتد. بهانه دست هیچ کس. نه روشنفکر، نه لات، نه مخالف، نه موافق، نه سنتی، نه مدرن. ظاهرا مراسم افتتاحیه و تقدیر بود. اما نه چیزی افتتاح شد و نه از کسی تقدیر. آنهایی که ازشان تقدیر میشد همه درسشان را فوت آب بودند. میدانستند که نباید زیاد قضیه را جدی بگیرند. دو نفرشان ( علی حاتمی و رسول ملاقلیپور ) که اصلا مرده بودند و همین سیفتر و ایمنترشان میکرد. تقدیر از یک مرده گرفتاریاش کمتر است. باقی را هم که یا اصلا نمیشناختیم، یا میل و فرصت و میدان چندانی برای ابراز وجود نداشتند. دلمان خوش بود به سبیل آقای مسعود جعفری جوزانی و سابقهاش و هفتتیرکشی فیلمهایش و تفنگ دست گرفتنهای علی نصیریاناش ( که در شیر سنگی، او هم سبیلهای تاب دادهای داشت ). اما جوزانی آمد روی سن با سر و وضع معمولی و سبیلی که در عکسهای بولتن جشنواره هم خبری ازش نبود. ظاهرا در حد سبیل هم قرار نبود اتفاقی بیفتد، که نیفتاد.
3- در چنین اوضاع و احوالی، شعر است و جملات پیچیده که به داد آدم میرسد. متنهای تقدیر و بیانیه هیئت داوران بخش مواد تبلیغی نشان داد که تلقی از رسمی بودن در کشور ما چیست. این جملهها را در تقدیر از حافظ و سعدی و بیهقی و مارادونا و شیا لبوف هم میشد به کار برد. کسی چیزی نفهمد، مشکلی هم پیش نمیآيد. چند جمله در باب تاریخ و کوشش و موی سپید و هویت و الهیات و بزرگمنشی. در بولتنی که دستام بود دیدم یکی از داورهای بخش مواد تبلیغی ( تبلیغ از چی؟ ) گفته: « بدون حاشیه بودیم.» و برداشتهاند و همین را تیتر کردهاند. درست مثل پوران درخشنده عضو کمیته انتخاب که تیتر گفت و گویش این است: « آزادی رای داشتیم. » باز میبینید که همه چیز خبر از رو به راه بودن همه چیز میدهد. رو به راه بودن که نه. بیشتر یعنی که خیالتان راحت باشد، هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ خبری نبود. دیگر حتی تبلیغ رو به راه بودن اوضاع را هم نمیکنیم. تبلیغ بیاتفاقی میکنیم. بولتن جشنواره هم قرار است همین پیام را برساند. این که در شهر خبری نیست. خود ما هم دو سال پیش از این بولتنها درآوردهایم. میدانیم. تازه دم بر و بچههای بولتن امسال گرم که همین محتوی را در قالب تر و تمیزی ریختهاند. که کارشان را جدی گرفتهاند و چیز آبرومندی عرضه کردهاند.
4- این طور که معلوم است، در حد داد و بیدادها و اعتراضهای مسعود دهنمکی هم امسال اتفاقی نخواهد افتاد. با این افتتاحیه، به نظرم خیال همه راحت شده که سه طرف برگزار کننده و سینماگر و مخاطب، همه درسمان را حفظ شدهایم. بزرگترین محرک مراسم دیشب و منبع انرژیاش، هشدارهای داریوش کاردان در مقام مجری مراسم بود که با گفتن جملههایی چون: « جوری دست بزنین که هیئت داوران بیان بالا »! و « این دستا برای این جمعیت کمه »! هنگام روی سن رفتن جعفری جلوه، سعی در ایجاد شور و نشاط در مراسم داشت. بعد چند نفری در سالن 4000 نفری وزارت کشور، حالی میدادند و دستی میزدند و دوباره انتظار و انتظار و انتظار که اتفاقی بیفتد که حرکتی انجام شود. شاید تنها چیز واقعی مراسم، چیزی که واقعا وجود داشت، تصاویری از دلشدگان استاد حاتمی بود. آواز شجریان و تابلوی نقاشی فیلم که گوشواره لیلای معشوق، کم کم تبدیل میشود به یک قطره اشک، که میچکد. بزرگداشت رسول ملاقلیپور اما حرام شد، در تلقی مذبوحانهای که از مرگ داریم. خالق آن تصاویر شکوهمند از جنگ، تبدیل شد به کسی که در تصاویر روی پرده بچه بغل میکرد، که یعنی مرحوم، انسان باعاطفهای بوده و سکانس آخر اشک انگیز میم مثل مادر. همان راه حل همیشگی: حالا که قرار نیست اتفاقی را رهبری کنیم، بنشینیم و عزادارای کنیم در رثای رسول. جای مثلا نمایش سکانس مرگ جمشید هاشمپور در مزرعه پدری.
5- این وسط یکی هم خاطره تعریف کرد. این که سی سال پیش، بهرام بیضایی در عنوانبندی رگبار، جای « قطع نگاتیو » نوشته: « برش نسخه منفی ». بابا ایوا... . تازه نیما یادش بود که استاد یک بار دیگر عوض لغت نامانوس و غریب « هالیوود »، پیشنهاد داده بگوییم: « اهورا بیشه »! این هم از پاسداری از هویت فرهنگیمان. این هم از روشنفکرمان. این هم از خاطره، این هم از اتفاق.