سينمای ما - چشمان خیس و لب های خندان/ جوابیه یک کاربر خارج از کشور به نوشته‌ای درباره ابراهیم حاتمی کیا در سایت سینمای ما
شنبه 17 بهمن 1388 - 17:42

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (35 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (22 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (134 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (93 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (321 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (70 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (98 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (346 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1340 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



چشمان خیس و لب های خندان/ جوابیه یک کاربر خارج از کشور به نوشته‌ای درباره ابراهیم حاتمی کیا در سایت سینمای ما
چشمان خیس و لب های خندان/ جوابیه یک کاربر خارج از کشور به نوشته‌ای درباره ابراهیم حاتمی کیا در سایت سینمای ما


سینمای ما- با سلام و خسته نباشید خدمت شما عزیزان، خواهش می کنم همان طور که نامه آقای مهدی خان علی زاده را در سایت گذاشتید، جوابیه من به ایشان را هم بازتاب بدهید.
با تشکر فراوان
حسین نیرنیا / نیوکاسل، انگلستان

بزرگوار، جناب خان علی زاده، چه خوب فرهنگ نویسان کشورمان را در کپسول ذهن تان محبوس کردید. چه خوب تیشه به دست گرفته خندقی تا بی نهایت بین شمای آرمانی و نسل – به قول خود – الکی خوش کشیدید.
دل تان برای قصه گوی آرمان های تان تنگ شده؟ دوست دارید حاتمی کیا برای آن جوان پل رومی همان قصه هایی را بگوید که برای شما می گفت؟ خوشبختانه حاتمی کیا فرهنگ و آرمان های کشورمان را در محدوده اغنا کردن افکار شما نمی داند، شمایی که کامران و هومن را نمی شناسید و آلام تان با نسل چلچراغ خوان ها فرق می کند. شما مانند پدری می مانید که از روی تنبلی همان لباس جوانی های خودش را تن پسرهایش می کند. خدا را شکر که حاتمی کیا با فرهنگ ایرانی لباس نو بر تن افکار جوانان ایرانی می دوزند. می دانم، می دانم که دردآور است. کسی که جای شما مسوولیت بازگو کردن فرهنگ دفاع مقدس را داشت، الان لحنش عوض شده است. برادر عزیز، گلزارها و افشارهای نسل ما کامل نیستند. شاید نماد خوبی از آرمان های ما هم نباشند، ولی دارند برای کشورمان فعالیت می کنند و مورد استقبال نسل خودشان هستند. تنها کاری که نسل ما از شما می خواهد، جلا دادن این پتانسیل هاست نه دور انداختن آن ها از روی سلیقه شخصی.
جناب حاتمی کیا، از تک تک قصه هایی که برایمان گفتی ممنونم. انتقال احساس یک نسل به نسل بعدی کار دشواری ست ولی شما در این کار توانایید. طنین دهلی که در «بوی پیراهن یوسف» زدید، هنوز در ذهنم نقش بسته و هنوز حاج کاظم قصه شما به من احساس غرور می دهد. هرگز فراموش نمی کنم زمانی که برای فیلمبرداری «از کرخه تا راین» به آلمان آمده بودید به دیدن تان آمدم. در بیمارستان کنار تخت یک بیمار شیمیایی نشسته بودید که تمام صورتش از گاز شیمیایی سوخته بود. من که بچه 4 ساله بودم، دست پدرم را محکم گرفته بودم و ازش پرسیدم این آقا چرا این جوری شده؟ شما برگشتید طرف من و با چشمانی خیس به من لبخند زدید. بعد از گذشت این همه سال، هنوز عکس تان را که جایی می بینم، همان نگاه است: چشمانی غمگین با لبی خندان.


منبع خبر : سینمای ما
شنبه,3 آذر 1386 - 20:27:38

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو

نظرات

مهدی خانعلی زاده
شنبه 3 آذر 1386 - 21:42
2
موافقم مخالفم
 

سلام

ممنون از متن زیبایتان

برادر عزیز من ! آرمان تغییر پیدا نمی کند.من پیراهن خودم را بر تن بچه هایم نمی کنم.فقط سعی می کنم آنها را از پوشیدن لباسهای مفسده انگیز دور کنم.

دغدغه حاتمی کیا در تمام فیلمهایش تا قبل از ((به نام پدر)) نه اغنا کردن من بلکه ادای دین به افرادی بود که مملکت را به دندان کشیدند و از آن محافظت کردند.

به نظر شما واقعا دغدغه گلزار و افشار نیز همین است؟

پریسا م
شنبه 3 آذر 1386 - 22:2
1
موافقم مخالفم
 

من فکر میکنم اگر خیلی بخواهیم به این بحث دامن بزنیم

اقای حاتمی کیا کلا بی خیال فیلمسازی بشن.

بابا مگه چند تا فیلمسازه خوب داریم .

بسه دیگه بزارین کارشونو بکنن.

........
شنبه 3 آذر 1386 - 22:9
1
موافقم مخالفم
 

دست به قلمتون رو تحسين ميكنم !!مرسي مرسي

سلطان
شنبه 3 آذر 1386 - 23:19
1
موافقم مخالفم
 

واقعا که بهترین جوابیه ای بود که میشد داد.

امیدوارم آقای حاتمی کیا هم بتونن با ساختن فیلمی قوی و محکم در برابر حرف اینگونه از دوستان که نمیخوان بازیگرای جوان سینما و ستاره های اون در فیلم ایشون بدرخشند ایسادگی کنن و اونهارو متقاعد کنن که اگر فیلم و فیلمساز هدفش ساختن فیلم ارزشمند و ماندگار باشه همه میتونن بهترین بازیگر فیلمش باشن.

حسین
يکشنبه 4 آذر 1386 - 1:10
2
موافقم مخالفم
 

چطور همه یا حاتمی کیا رو دیدن یا ازش یه خاطره دارن

حسین
يکشنبه 4 آذر 1386 - 1:14
3
موافقم مخالفم
 

اگه من هم بخوام می تونم یه جوابیه به آقای نیرنیا بدم

فرزاد
يکشنبه 4 آذر 1386 - 5:46
0
موافقم مخالفم
 

آقاي خانعلي زاده !

اگر به عقب برگرديم و هيچ جنگي رخ نمي داد و اصلا از ابتداي آفرينش همه آدميان در صلح و صفا زندگي مي كردند , آن وقت چه دليلي داشتي براي كوبيدن امثال گلزار آن هم نه به خاطر بازي بد , به خاطر قضاوتي كه از روي ظاهر آدما مي كني ؟

نیما
يکشنبه 4 آذر 1386 - 7:28
0
موافقم مخالفم
 

نوشته ز یبایی بود و مفید و مختصر

حسین
يکشنبه 4 آذر 1386 - 9:31
-2
موافقم مخالفم
 

زیبا بود و قابل تحسین

سام
يکشنبه 4 آذر 1386 - 9:37
0
موافقم مخالفم
 

آقاي نير نيا

كنار گود نشستي مي گي ....

آقاي حاتمي كيا سالهاست كه با دلش فيلم نمي سازد...

شايد انگيزه فروش خود علتي براي كم فروشي باشد...

مهدی خانعلی زاده
يکشنبه 4 آذر 1386 - 9:52
5
موافقم مخالفم
 

حاج کاظم : می تونین بیایین تُو.

[سلحشور و احمد می آیند داخل آژانس.]

احمد : حاج کاظم! دلاور تو این جا چی کار ...

حاج کاظم : وایستا احمد، باید بِگردمت.

احمد : دست شما درد نکنه!

حاج کاظم : من شرمندتم! باید بگردمت. اگه یه حرکت ناقص بُکنی انگشتم رو ماشه می لرزه.

احمد : تیرا مَشقی! نه؟

حاج کاظم : نه دیگه! جنگیه، می دونی که ژِسه خیلی نامرده! یادت رفته؟

احمد : نه... این حاجی مُرّبی ما بود، حاج کاظم.

سلحشور : حاج آقا مُرّبی.

احمد : بله...

حاج کاظم : برگرد احمد، برگرد احمد!

[احمد بر می گردد و حاج کاظم او را می گردد.]

حاج کاظم : شما هم اگه بهت بر نمی خوره برگرد جوون.

سلحشور : من که جوونی ام و رد کردم، شما زیادی احساس پیری می کنید، اِ ببخشید شما از اونایی نیستید که بعد از جنگ فکر کردن که بقیه خوردن و بردن. حالا اومدید حقّتون و از مردم بگیرید.

حاج کاظم : من یه حرف و دو بار نمی زنم برگرد.

[سلحشور بر می گردد و دو دستش را بالا می گیرد.]

معلوم می شه گوشات سنگینه.

احمد : ول کن حاجی مسلح نیومدیم، باور کن! با هم قرار داشتیم.

سلحشور : خوب مُرّبی به حرف شاگرد اعتماد نداره.

حاج کاظم : [در حال گشتن سلحشور] اگه مسلح نیومده باشین معلوم می شه کارتون بلد نیستین، [حاج کاظم عقب می رود] با دست چپ درش بیار بنداز طرف من.

[سلحشور کُلتی را که در ساق پایش مخفی کرده در می آورد و با پا به سمت حاج کاظم هُل می دهد.]

سلحشور : خوب! شما سپاه دهم عراقو خلع سلاح کردین. حالا می شه دعوت کنین یه گوشه ای بشینیم دو کلمه مذاکره کنیم.

حاج کاظم : خوب جناب آقای احمد کوهی [کُلتی که از سلحشور گرفته تکان می هد،] حالا من گوشم با شماست.

سلحشور : با شاگردتون [خطاب به احمد] با شما.

احمد : ببین حاجی من اصلا نمی تونم باور کنم که این کار، کار شما باشه! چرا؟

حاج کاظم : دلیلش زموونه و دوری و مشغله ی شما ست.

سلحشور : آقای احمد کوهی! می شه این صحبت ها رو بذاری واسه حبس. نفر دومتون کوششه؟

حاج کاظم : تو مثل اینکه زیادی باد تو کلّه ات نه؟

سلحشور : مرحبا! بزنید [سلحشور دستش را به شکله اسلحه روی شقیقه ی خودش می گذارد،] آه! شما فکر کن من یه ژنرال بعثی اوون ... ماهر عبدالرشید خوبه؟!

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] تو رو امام هشتم تمومش کنید، مردم دارن تماشاتون می کنن.

[احمد به سمت عباس که زیر یه میز، پشت سر حاج کاظم نشسته می رود.]

حاج کاظم : صب کن احمد!

احمد : یا اباالفضل! عباس حیدریِ درست فهمیدم؟

حاج کاظم : عباس هیچ نقشی تو این کار نداره. [خطاب به احمد] زخمی شدنش یادت هست؟

احمد : آره.

حاج کاظم : [آرام جوری که بقیه نشنوند،]هنوز تَرکش تو گردنشه. دو سه روز ... باید برسه به لندن.

[سلحشور به آدمک چوبی می کوبد،][تق تق تق تق تق، تق تق تق تق]

سلحشور : آهای لطفا حاشیه نرو، برو سر اصل مطلب.

حاج کاظم : پس ما حرفی برای گفتن نداریم.

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] حاجی جان اقلا بگو بدونه.

سلحشور : اصل! مُرّبی اصل؛ حاشیه [با دست اشاره می کند: نه]

حاج کاظم : جیگرم سوخت، شیشه شکست. مامور آوردن اسلحش چِسبید به دستم.

سلحشور : حمله ی مسلحانه! می دونی، حکمش چیه؟

حاج کاظم : پس من حرفامو زدم، شما می تونی بری.

احمد : چی داری می گی حاجی؟ مگه من می ذارم همین جا همین طوری بمونین شما؟ حاجی به واللهِ قسم دست رو بد چیزی گذاشتی. گروگان گیری، می دونی یعنی چی ؟

حاج کاظم : اینا شاهدن احمد!

احمد : که چی بشه ؟

[شاهدان:]

- ما اگه نخواهیم شاهد باشیم کیو باید ببینیم؟

- این مردم گرفتارن بذا برن.

- آقا من شاهد ...

حاج کاظم : ما فردا سوار هواپیما می شیم، همچین که شدیم همه ی این می تونن برن سَر سفره ی هفت سین شون.

[یکی از شاهدان:]

- سفره ؟ ... [همهمه بین شاهدان]

سلحشور : مُرّبی شما بعد جنگ سینما زیاد می رفتی نه؟ آخه برادر من، این جا که تگزاس نیست!

احمد : آقای سلحشور! اجازه می دید ما دو کلوم حرف بزنیم؟

سلحشور : تو حرف نمی زنی، تو داری لاس می زنی! آخرشو بهش بگو، ته خطو.

احمد : ته خطی وجود نداره سلحشور، حاج کاظم فرمانده گُردان بوده عباس هم از بچه های جنگه.

سلحشور : خوب دیگه بدتر! جُرم خودی ها که بیشتر از غریبه ها ست. واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جوون می کَنیم؛ می کَنیم یا نمی کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحهَ رو می ذاره رو شقیقه ی ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشون برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه. [خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی!

.

.

حاج کاظم : اَرشد کدومتونید ؟

احمد : فرض کن منم.

حاج کاظم : این رفیقت حرفاش خیلی واضحه. [خطاب به سلحشور] از صِراحتت خیلی خوشم اومد. اما من اگه جای تو باشم با یه اعدامی هیچ وقت این جوری حرف نمی زنم!

سلحشور : من معذرت می خوام؛ من اصلا متوجه نشدم، شما کاملا درست می گی. [پرچم میزی ایران را که دستش گرفته تکان می دهده] آ آ آ [پرچم را روی میز می گذارد.]

حاج کاظم : که چی بشه ؟

سلحشور : هیچ چی دیگه، خودت آخر خطو گفتی همینه.

حاج کاظم : نه دیگه ! تهش این نیست، شما عباس بفرستین برا مداوا، من خودمو تحویل شما می کنم.

سلحشور : تازه اومدی سر اصل مطلب، بیا! بیا بشین. ببین اِنقد رفیق گردن کُلفتم داری که بهت تخفیف بدن. بده من اونو. [به اسلحه اشاره می کند.]

حاج کاظم : باشه! [بند اسلحه را از شانه اش در می آورد و اسلحه را روی دو دستش می گیرد.] این [اسلحه] همه ی حرفته؟

سلحشور : قربون آدم چیز فهم!

حاج کاظم : [اسلحه را به سمت سلحشور می گیرد.] حالا من می گم ته خط چیه. ته خط اعدامی ده تا شماره است. [اسلحه را به سمت سلحشور نشانه می رود.]

ده

نه

هشت

[صدایش به لرزه می افتد] هفت

شیش

پنج

چهار

(احمد : حاجی وِل کن تو رو به خدا.)

سه

دو

[سلحشور با دست اشاره می کند که دست نگه دار. پرچم را از روی میز بر می دارد. از روی مبل بلند می شود و به سمت احمد می رود.]

سلحشور : این شما، [به حاج کاظم اشاره می کند،] اینم مُرّبی تون. [و از آژانس بیرون می رود.]

بيتا
يکشنبه 4 آذر 1386 - 10:3
1
موافقم مخالفم
 

مرسي مرسي مرسي مرسي...........................

parinaz
يکشنبه 4 آذر 1386 - 11:7
1
موافقم مخالفم
 

kare ahgaye hatami kia ro ghabol daram chera ke beyne honarmandan khat keshi nemikoneh ,,va kheli khob az kari ke dare mikoneh ve entekhabash agahe ,,

parinaz
يکشنبه 4 آذر 1386 - 11:9
-1
موافقم مخالفم
 

shoma ham behtare cheshmatono beshorin va tak bodi be ghazaya negah nakonin


يکشنبه 4 آذر 1386 - 11:13
1
موافقم مخالفم
 

nasihat be tamame kesani ke fekr mikonan aghaye golzar khanome afshar va... kari baraye cinemaye ma nakardan az janebe aghaye seoehri ...CHESHMHA RA BAYAD SHOST TORE DIGAR BAYAD DID...

میترا
يکشنبه 4 آذر 1386 - 12:6
2
موافقم مخالفم
 

کاملا موافقم با گفته های ایشون!

آقای حاتمی کیا کارگردان کاربلدی هستن...

ضمن اینکه ""چشمان خیس و لب های خندان""" واقعا عنوان برازنده ای بود

ممنون

.......
يکشنبه 4 آذر 1386 - 12:17
2
موافقم مخالفم
 

شماها همان فیلم های فارسی چون کلاغ پر و آتش بس و .... به دردتان می خورد، چندتا جوان سوسول و بچه پولدار و دلخوش الکی. شما لیاقت فیلم نامه هایی که با شما حرف می زند،و می توانید با آن زندگی کنید را ندارید مثل حلقه سبز، شما برید بشینید چهارخونه ببینید!

فرزانه
يکشنبه 4 آذر 1386 - 13:59
1
موافقم مخالفم
 

ممنون آقای نیرنیا جواب خیلی خوبی دادید دمتون گرم

به امید خدا آقای حاتمی کیا این فیلمو خواهند ساخت وجواب همه کسانی که با کج اندیشی ایشان را محکوم کردند خواهند داد.

این آقای خانعلی زاده هم بهتره دیگه زیاد صحبت نکنه

برای خودش میگم که آبروش بیشتر ازاین نره

مانی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 17:15
-1
موافقم مخالفم
 

زیبا بود هم حسین جان زیبا.

دمت گرم و سرت خوش باد

مهتاب
يکشنبه 4 آذر 1386 - 18:33
-2
موافقم مخالفم
 

در برابر این متن زیبا فقط باید سکوت کرد واقعا ازتون ممنونم نظر ما را به بهترین شکل مطرح کردید ممنون واقعا ممنون.....

sana
يکشنبه 4 آذر 1386 - 23:19
-2
موافقم مخالفم
 

مرسی اقای حسین.ن موافقم

علیرضا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 4:54
-1
موافقم مخالفم
 

من این دوست عزیز رو تحسین می کنم. آفرین بر او . حرف دل خیلی ها را زد.

من جواب آقای خانعلی زاده را در پست مربوط به کامنتشان دادم. ولی اینجا فقط چند چیز را می گویم.

دوست عزیز شما الان هدفتان از حضور در این سایت چیست؟ این سایت در مورد سینماست. تمام فیلمهایش.تمام بازیگرانش. از بهترینهایش گرفته تا بدترینهایش. سایت تمام سلیقه ها و علاقه هاست. شما اینجور که ازتان مشخص است, تنها فیلم آژانس شیشه ای را در طول عمرتان دیده اید. و احیانا" چند فیلم مشابه دیگر که ساخته ی حاتمی کیا یا چند فیلمساز دیگر بوده اند. شما که هیچ فیلم و بازیگری را به جز بازیگران آن فیلمهای حاتمی کیا قبول نداری. پس اینجا چه کار می کنی؟ شما هیچ چیزی از سینما نمی دانی و با معلومات زیر صفرت آمده ای و در یک محیط سینمایی داستان حسین کرد شبستری می گویی .تا حالا ندیده بودم که شما در این سایت کامنت بگذارید. و از حرف زدنتان هم معلوم است که نه چیزی از سینما می دانید و نه به چیزی به جز همان فیلم ها علاقه دارید. پس شما نظرتان ذره ای ارزش ندارد.

چون تمام کسانی که در این سایت کامنت می گذارند هر کدامشان علاقه ی شخصی دارند. هر کس یک فیلم و بازیگر و کارگردان را دوست دارد و هر کس یک دیدگاهی دارد. ولی همه در تمام بحث های این سایت شرکت می کنند. چون بلاخره به سینما علاقه دارند و دلشان آنجاست. و فقط از علاقه اشان نمی گویند و صبر نمی کنند تا خبری از بازیگر و کارگردان مورد علاقه اشان شود. ولی شما اینجور که معلوم است, مینشینی تا هر چند سال یکبار آقای حاتمی کیا فیلم بسازد و شما بیایی و سایت های سینمایی را از وجودت گوهر بار کنی و نظرات فوق کارشناسانه اتان را به رخ سایرین بکشید.!!!! حالا هر سال هم که می گذرد نه به تغییر جامعه و نیازهای اون نگاه می کنید و نه به ساختار سینما. همون حرفهای دهه ی 60 رو در دهه ی 80 هم تکرار می کنید.

اون دوستمون عالی جواب شما را دادند. مگر حاتمی کیا فیلمساز شخصی جناب عالیست که شما دستور بدهید که او چه بسازد؟ مگر حاتمی کیا فقط فیلمساز یک قشر از ایران است؟ مگر حاتمی کیا نباید از معضلات اجتماع بگوید؟

برادر من زدی جاده خاکی. باید با جامعه پیش رفت. باید با حقیقت پیش رفت. یک روز اوضاع جامعه حکم می کرد که آژانس شیشه ای ساخته شود. الان اوضاع فرق کرده و حکم می کند که از جوانان بگویی. از اعتیاد. از فساد در جامعه.از طلاق. از سقط جنین و.......

چرا انقدر ذهن شما محدود و قدیمیست و انقدر تنگ نظرید؟ شما از آن کسانی هستید که اگر سینما را دستتان بدهند, یک شبه همین تعداد افراد کم سینما رو را هم از بین می برید. می گویید فقط باید مثل آژانس فیلم بسازید. بازیگر خوش چهره و جوون نباید تو فیلم باشه. نباید از جوانان بگید. فیلم های تجاری ممنوع.

در نتیجه سینما یک شبه به متروکه ای تبدیل میشه و علی میمونه و حوضش. خوبه شما در آن جایگاهها نیستید.خداوند خرش را شناخت و شاخ نداد.

شما به جای اینکه انقدر زحمت بکشید و بیایید این همه از دیالوگهای آژانس شیشه ای رو برای ما بنویسید, بروید کمی در پارک قدم بزنید تا مغزتان هوایی بخورد. شاید که فرجی شد.

فکر کنم هر هفته آژانس را یکبار برای خودت اکران می کنی. میتونم ازتون بپرسم که در زندگیت چند تا از فیلم های بزرگان سینمای ایران رو دیدی؟ چند تا شاهکار دیدی؟

فرق فردی چون حاتمی کیا با امثال تو در ذهن باز و روشنفکرش است. اون جوونها رو درک می کند. دغدغه هاشون رو می داند. پا به پای جامعه و نیازهایش پیش می رود. جوانان را دسته بندی نمی کند. به کسی انگی نمی زند. اون وقت شما با آن حرفهای مسخره اتان چطور به جوانان کشورت توهین می کنی؟ ای وای بر تو

خداوند امثال عزیزانی چون حاتمی کیا رو برای ما نگه دارد. حاج رسول هم اگه الان زنده بود یه خنده ی جانانه به امثال تو می زد. حاج رسولی که کسی شک نداره بیشتر از همه عاشق شهدا و زرمنده ها و جوونها و مردم بود. حاج رسول پا به پای جامعه پیش می رفت. برای همین قارچ سمی رو ساخت. برای همین میم مثل مادر رو ساخت. کسانی چون حاتمی کیا و ملاقلی پور که جنگ را لمس کردند و سالها برایش فعالیت کردند, ادعایی نداشتند . جوانها رو راحت درک می کردند. و صلاح رو خوب می دونستند. آنوقت این دوستمون آمده و هنوز کاری برای این کشور انجام نداده و زحمتی نکشیده, شده کاسه ی داغ تر از آش. و دم از حاج کاظم می زند. حالا خوده خالقش بهتر می داند که با حاج کاظم چه کند. و در ادامه چه راهی پیش بگیرد.خود صلاح می داند از حاج کاظم فاصله بگیرد.

این هم شاید تداعی کننده ی همان ضرب المثل است که می گوید: شاه می بخشه و وزیر نه.

امیدوارم این آقا بیشتر از این حرفهای تکراری و بی مربوطشون رو تو این محیط بازگو نکنند.

یا حق

mitra
دوشنبه 5 آذر 1386 - 22:26
-2
موافقم مخالفم
 

aghaye nayernia merci as jawabe zibai ke dadin,waghean hamuntori ke dustane aziz goftan behtarin jawabo dadin, ,...merci merci merci

soraya
دوشنبه 5 آذر 1386 - 22:28
0
موافقم مخالفم
 

agha ossein mamnun as matnetun kheili ziba bud

سارا
دوشنبه 17 دي 1386 - 3:48
1
موافقم مخالفم
 

حاتمی کیا یک انسان آزاده و پاکه.

دوستش داریم.

مسعود زارعیان
چهارشنبه 1 اسفند 1386 - 11:21
1
موافقم مخالفم
 

خودش میگوید:

من دیکته نوشته شده ام

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 1.44541716576 seconds.