گفت و گو از مسعود نجفی
سینمای ما - منوچهر اسماعيلي يكي از صداهاي ماندگار در دوبله فيلم در ايران متولد 8 فروردين 1318 در كرمانشاه است. او به جاي بسياري از بازيگران ايراني و خارجي صحبت كرده و به تدريج صدايش جزو شخصيت و ويژگيهاي فردي آن بازيگر شده است كه از جمله آنها ميتوان به "آنتوني كويين"، "گريگوري پيك"، "چارلتن هستن"، "يول براينر، "ريچارد برتن"، "سيدني پوآتيه"، "پيتر فالك" و "مارچلوماستروياني" اشاره كرد.
"خاك"،"تنگنا"،"قيصر"،"بلوچ"،"داش آكل"،"حسن كچل"،"دايره مينا"،"سوته دلان"،"رضاموتوري"،"غزل"،"دايي جان ناپلئون"،"ضربت"،"خط قرمز"،"هزاردستان"،"تاراج"،"طلسم"،"مادر"،"بايكوت" ،"دستفروش"،"عروسي خوبان"،"پرستار شب"،"سرب"،"مهاجر"،"ردپايي بر شن"،"بهار"،"باي سيكل ران"،"دزد عروسكها"،"حماسه مجنون"،"سرعت"،"امام علي(ع)"،"كاراگاه"،"دكل"،"ترن"،"دو خواهر"،"پهلوانان نميميرند" و"ناخدا خورشيد" ازجمله آثار ايراني هستند كه اسماعيلي در آنها نقش گفته و يا سرپرستي دوبلاژ شان را بر عهده داشته است.
اين دوبلور پيشكسوت با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) از تاريخچه دوبله فيلم در ايران و خاطراتش سخن گفت.
آغاز فعاليت هنري با تئاتر
اولين علاقه من تئاتر بود، آن زمان تئاتر جايگاه محكمي داشت و كار عموم كساني كه علاقمند به سينما بودند، از تئاتر شروع شده بود. اين حرفه در مدارس، دبيرستانها و دانشسراها بسيار جا افتاده بود و علاقمندان را دور خودش جمع ميكرد. سينماي آن موقع مطلوب همه نبود و خيلي طول كشيد تا زمينه براي ورود خيلي از افراد به سينما فراهم شد. تئاتر هم چند دسته بود، تئاتر "روحوضي"، "خانوادگي" و تئاترهاي سنگين.
تجربه تئاتري من تقريبا به دوران دبيرستان برميگردد كه هيچ وقت هم به طور حرفهاي ادامه پيدا نكرد. من به همراه بهروز وثوقي كه همكلاس بوديم و چند نفر ديگر نمايش ترجمهاي گير آورديم و به روي صحنه برديم و در ادامه هم اجراهايي را در دو سانس براي خانوادهها كه از طرف وزارت فرهنگ دعوت ميشدند، در دبيرستان "شهناز" و تالار "فردوسي" داشتيم. عمده كارهاي آن را هم شخصي بنام "محمد سخن سنج" انجام ميداد.
مخالفت پدر با فعاليت هنري
سال 1336 بود كه بهدليل علاقه به كار هنري ترك تحصيل كردم. پدرم در آن زمان براي نصب ضريح حضرت زينب (س) عازم سوريه بود. پدرم آدم بسيار مذهبي بود و بدون هيچ قيد و شرطي با فعاليت هنري من مخالفت داشت. زماني هم كه او از سوريه برگشت ديگر از آنها جدا شده بودم و با مادربزرگم زندگي ميكردم.
بعد از رفتن پدرم، آقاي "محمد سخنسنج" با من تماس گرفت و گفت: «مكاني به نام "آژانس هنرپيشگان" روبهروي سفارت انگليس درست شده است» و من هم 23 توماني را كه مدرسه براي ورزش از ما گرفته بود، پس گرفتم و به آنجا رفتم و ثبت نام كردم تا به اين وسيله وارد كار تئاتر و سينما بشوم.
با حضور پدرم هرگز فرصت نداشتم كه ادعاي اين را داشته باشم كه وارد اين كار بشوم. او هم مانند هر پدري از اين موضوع هراس داشت كه من منحرف شوم، يعني تصورش اين بود كه اين راه خوبي نيست.
ما در "سلسبيل" خيابان كارون، زندگي ميكرديم، روبروي كوچه ما سينما بود و هرگز من را براي خريد آنجا نميفرستادند و حتي از آنجا عبور هم نميكرديم، ميگفتند: «آنجا محل عبور شياطين است» ما هم ميپذيرفتيم كه آدمهايي كه از آنجا عبور ميكنند آدمهاي خوبي نيستند.
اما در واقع اينگونه نبود، شايد آن فرد منزلش آنجا بود يا نه همينطوري از آنجا عبور ميكرد، مثل الان كه مردم از جلوي سينما عبور ميكنند، اين حال و روز آن سنوات بود، ما به زحمت توانستيم خودمان را تبرئه كنيم.
مدرسهي اسلامي و قاري قرآن شدند
آن موقعها كسي به كسي نميگفت: «صدايت خوب است». به نظرم خود فرد ميفهمد كه صدايش خوب است، جايش كجاست و حالا تا پرورش پيدا كند كه بحث ديگري است.
من زماني به خاطر اينكه قاري قرآن بودم تحسين شدم. در مدرسه اسلامي درس ميخواندم وهر روز 8 صبح پشت ميكروفن ميرفتم و 10 دقيقه قرآن ميخواندم. پدرم آن زمان از همه قاريهاي ايران بالاتر بود. پدرم زماني كه زندهياد صبحي زنده بود، چند بار به راديو دعوت شد و در مكه در مسجدالحرام اذان و قرآن خوانده بود و اين تلاوتش مورد تاييد قرار گرفته بود.
لهجه، لحن، اداي صرف و نحو او و تلفظش و مفاهيمي كه در قرآن هست، در ما هم به طريق اولا محرز شد. برادرم فريدون ـ كه دو سال از من كوچكتر ـ و من، صدايمان در قرائت قرآن خوب بوده و هست.
مسافر جامانده از ايتاليا
در سال 36 با خواندن يك آگهي در روزنامه متوجه شدم، موسسهاي به نام "داريوش فيلم" براي دوبلاژ در ايتاليا امتحان ميگيرد و يك مرد و پنج زن را پذيرش ميكند.
در آن دوره هيچ شناختي از كار دوبله نداشتم. يكي از دوستان ترغيب كرد به آنجا بروم. با دوستم به آنجا كه در خيابان نادري واقع شده بود، رفتيم. اما ساعت امتحان به بعدازظهر موكول شده بود. بعدازظهر كه من رفتم دوستم نيامد. باغ مملو از دختر و پسر بود و شايد بالاي هزار نفر به آنجا آمده بودند كه تست بدهند و من آخرين نفري بودم كه رفتم و از حادثه روزگار آخرين نفري هم بودم كه امتحان دادم.
در آنجا، "الكس آقابابيان" صاحب "داريوش فيلم" كه در ايتاليا هم فيلمها را بههمين نام دوبله ميكرد، به همراه يك آمريكايي از علاقهمندان تست ميگرفتند و در نهايت بنده انتخاب شدم. فردايش مادرم را بردم و او رضايت داد تا به ايتاليا بروم. قرار شد كه روزي 60 ليره كه به پول ما 7 تومان ميشد بگيرم. اما در نهايت به دلايلي كه مقاديري از آن بر خودم روشن بود و مقاديري روشن نبود از اين سفر جا ماندم.
فهيمه راستكار، منوچهر زماني و خانمي به اسم ناهيد كه همسر آقاي زماني بود، از اولين كساني بودند كه براي كار دوبله به ايتاليا رفتند. در سال 1338 دوباره از من براي ايتاليا با قراردادي شايد دهها برابر آنچه كه در روز اول نوشته بوديم و مادرم امضا كرده بود دعوت كردند، اما دوستانم به خاطر اينكه دوبله ديگر در ايران پا گرفته بود نگذاشتند بروم. البته در اين فاصله خيليهاي ديگر رفتند و دوباره برگشتند و كمكم كار دوبله در ايتاليا صرف نميكرد چون ماليات را بر فيلمهايي كه در خارج دوبله ميشد اضافه كردند و اين باعث شد دوبله در ايتاليا از رونق بيافتد. درهمان سال مجددا درسام را هم ادامه دادم و با مشكلاتي كه پيش رو بود سال 40 ديپلم گرفتم.
در اولين كار به جاي يك عكاس صحبت كردم كه هيچوقت او را نديدم
آقاي زماني يك فيلم فرانسوي را دوبله كرد و از من هم بهعنوان كسي كه در فيلمها "سياه لشكر" است و ضمنا بايد با اين كار آشنا بشود براي اولينبار استفاده كرد. در آن فيلم زندهياد زندي، فهميه راستكار، آقاي زندينژاد، حيدر صارمي، آقاي ماني، آقاي بنايي، منصور متين و ايرج دوستدار به عنوان دوبلور حضور داشتند.
در اولين كارم كه هرگز اكران نشد و اگر هم شد من آن را نديدم، به جاي يك عكاس صحبت كردم كه خودم او را نميديدمش. اصلا اين كار را نميشناختم و كمكم با آن آشنا شدم. من صحبتهاي يك عكاسي را كه دو جمله داشت ميگفتم و مرحوم ايرج دوستدار به پشتم ميزد كه ديالوگ را بگويم و در زمان نمايش آن فيلم، چون چهار تا عكاس در آن بودند، متوجه نميشدم كدامشان من هستم.
خيابان بهار روبهروي بيمارستان "شهرباني" استوديويي بود كه براي اولينبار در آن استوديو كار كردم. استوديوي ديگري هم در كوچه تئاتر فردوسي به نام "دي سي آي" بود كه يك آمريكايي به نام "مستر نايمن" در آنجا كارهاي فني را انجام ميداد.
بنده از سال 36 نقشهاي كوتاه و نقش دوم و سوم را ميگفتم. در سال 38 و 39 كه دبيرستان ميرفتم، جز اولين فيلمهايي كه حرف زدم "اوكي كرول" بوده كه با آقاي عطااله كاملي كار كردم. ايشان قبل از من فعال بودند. در استوديو سانترال در ميدان 24 اسفند كنار سينماي "سانترال"، سالن بزرگي بود كه كار دوبله در آنجا انجام شد. قبل از اينكه من وارد اين كار شوم فيلمهاي "نورمن ويزدم" در آنجا دوبله ميشد. سيامك ياسمي، منوچهر زماني، عباس خسرواني و مرحوم زرندي كار ميكردند و خيليهاي ديگر كه من نميشناسمشان يا الان نيستند، مثل هوشنگ بهشتي، تقي ظهوري، ناصر ملكمطيعي، سارنگ، محتشم، ژاله علو و ..كه به عنوان پايهگذاران دوبله ايران ميتوان از اين عزيزان نام برد.
با مديريت كسمايي در "دروازههاي پاريس" نقش اول شدم
بعد از دوسال كه نقشهاي كوتاه را ميگفتم، در فيلم "دروازههاي پاريس" به مديريت دوبلاژ علي كسمايي كه كمك زيادي به من كرد، نقش اول را گفتم. آن زمان مجددا براي تحصيل به دبيرستان ميرفتم. اين فيلم در واقع فتحباب بود و مثل بمب صدا كرد و همان زمان "پرويز دوايي" نقدي راجع به دوبله اين فيلم در مجله فردوسي نوشت و در كار من و صدايم جست و جوي عجيبي داشتند كه خودم متوجه آن نبودم. مطلب بسيار جالبي بود كه از پشت تلفن براي من خواندند. خودم آن مجله را پيدا نكردم.
بدين ترتيب يك سري دشمن پيدا كردم، ولي كار خوب راه خودش را پيدا ميكند و جلو ميرود. "دروازههاي پاريس" يكي از كارهاي شاخص من بود. بعد از اين فيلم هم "قايقرانان ولگا" را كار كردم و "بن هور" در سال 41 اوج كارم بود.
آغاز دوبله در ايران
دوبله در ايران با فيلمهاي عربي و تركي و در برخي موارد "هندي" شروع شد، بعد هنديها اين كار را گسترش دادند و فيلمهاي بيشتري وارد كردند، مثل الان كه هم بنزين است و هم گاز دوگانه سوز؛ آن زمان هم فيلم دوبله و هم زبان اصلي بود، به همين دليل تبليغ فيلمها به زبان شيرين فارسي هميشه جذاب بود و هر كس به ذوق و شوق خودش آن را ميگفت.
اگر فيلمهاي دوبله استقبال نميشد هرگز كار دوبله دوام پيدا نميكرد. فيلمها موفق بود و بر روي آنها بسيار دقت ميشد. در ابتدا با سيستم "اپتيك" كار ميشد، بعدها "مگنت" پيش آمد. همان آقاي آمريكايي در "داريوش فيلم" آنرا پايهريزي كرد كه پاشيدني بغل فيلم يا نوار با مخارج كمتر باشد، قبل از آن با نوار ضبط سيمي كه ريلها با سيمهاي نازك كه صداها روي آنها ضبط ميشد، كار انجام شد، كمكم رفت جلو تا به جايي رسيد كه "مگنت" حاكم شد و گسترش پيدا كرد.
بهندرت در سالهاي نزديك 40 فيلمي را غير دوبله ميديديم، اگر هم بود به خاطر ادعاي آنها بود كه عده خاصي ميخواهند فيلم را به زبان اصلي ببينند، بعد به سينما كه ميرفتيم بيشتر رديفها خالي بود، ميگفتيم «پس اين مشتاقان كجا هستند كه ميخواهند فيلم را به زبان اصلي ببينند؟!» درحالي كه روشنفكران خيلي عجول بودند اما كساني هم مثل پرويز دوايي بودند كه از اين كار به جا و درست نقد و هم دفاع ميكردند.
زمانيكه فيلمهاي خارجي دوبله ميشد، فيلمهاي ايراني زمين خورده بود و كاري انجام نميشد. در سال شايد 15 تا فيلم هم ساخته نميشد. به اعتراف خودشان يكي از عواملي كه كمك كرد، فيلمها دوباره پا بگيرد همين افرادي بودند كه فيلمهاي خارجي را دوبله ميكردند و اين صداها كم كم رفت به گوش مردم رسيد واين صداها را عينا روي پرسوناژهايي كه در فيلمها دعوت ميشدند و بازي ميكردند منتقل كردند. از مرحوم فردين تا همين آقاي ملكمطيعي و تعدادي از همين دوبلورها مثل آقاي بهروز وثوقي بودند كه وارد سينما شدند و مطرح شدند.
تيپ مشهور "پيتر فالك"
انتخاب تيپ با مدير دوبلاژ است. اوست كه كاري را كه در حال توفيق است تشويق ميكند و كاري را كه در حال عدم توفيق است ، نهي ميكند. اما بعضي از تيپها بازتابش فوق تصور بود، مثل تيپ معروف "پيتر فالك" كه اولين بار در سال 43 در فيلم "معجزه سيب" به مديريت دوبلاژ مرحوم زرندي استفاده شد. نسخه اصلي فيلم را كه ديدم گفتم كار را تعطيل كنيد و يك روز به من وقت بدهيد. تمام روز را پياده توي گاراژها و قهوهخانههاي پايين شهر رفتم و هر تكهاي از نقش را از جايي گرفتم و بعد كه ديالوگ اول را در استوديو گفتم همه تعريف و تمجيد كردند. اين تيپ بعدها به جاي "بيك ايمانوردي" هم در فيلمهاي ايراني استفاده شد و مورد اقبال مردم بود و از اين صدا خوششان ميآمد. صدا رفت روي اين كاراكتر و سوارش شد و با هم ميرفتند جلو، گويندههاي "بيك" خيلي متغير و متنوع بودند ولي با آن تيپ بيشترين نقش را داشت و به همين دليل موفق بود.
صحبت به جاي "آنتوني كويين" ، "گريگوري پك" و ..
هنرپيشههاي مطرح زيادي بودند كه من بطور ثابت جايشان حرف ميزدم، افرادي چون "آنتوني كويين"، "گريگوري پك"، "چارلتن هستن"، "لارنس اوليويه"، "مارچلو ماسترياني"، "سيدني پوآتيه"، "راد استايگر"، "فرانك سيناترا"، "ايومونتان"، "ويليام هولدن" و از ايرانيها هم بهروز وثوقي و بيكايمانوردي بودند كه در اكثر فيلمهايشان من صحبت كردهام. البته گاهي اوقات هم بوده كه نميتوانستم كار كنم و يا سر مسائل مالي به توافق نرسيديم به هر حال بايد در اين كار هماهنگ باشيم، استرس براي اين كار مناسب نيست و محيط كار تا هماهنگ و شاداب نباشد كار درست پيش نميرود.
در سال43 يا 44 بود كه "ويليام هولدن" به دعوت "اخوان" به استوديو "مولن روژ" آمده بودند و با ديدن دوبله فيلمهايشان خيلي خوششان آمده بود، فرستاند دنبال من كه ايشان دارند فيلم ميبينند، بياييد، گفتم: «من الان تو سنديكا هستم و خيلي گرفتارم ايشان اگر هستند، بعدا بيايم » خيلي بهشان برخورد. گفتند: «آقاي "ويليام هولدن" هستند. من گفتم: خوب من هم اسماعيلي هستم.»
يك بار هم "گري گوريپك" در سال 56 براي جشنواره "بز بالدار" به ايران آمده بودند كه "جمشيد شيباني" صحنه را جور كردند كه من با ايشان عكس بگيرم. بعد هم مرا پيش "سرگيوانداچوك" برد تا "گريگوري پك" به هتل ونك آمد و عكاسها هم ريختند و نزديك به 50 تا هنرپيشه ايراني به دورش جمع شدند و در نهايت نوبت به من نرسيد.
"گريگوريپك" با حالت عصبانيت از هتل بيرون زد و نگاه چپي هم به "سرگيوانداچوك" انداخت. اين موقعيتي بود كه ميخواستم عكس بگيريم، اما نشد. ولي با آقاي "سرگيوانداچوك" عكس گرفتيم كه در مجله جوانان هم چاپ شد و گفتگويي هم با هم داشتيم.
روايت "قيصر" و....
تمايل ندارم زياد دربارهي كارهاي داخلي صحبت كنم. همزمان با "قيصر" كار ديگري هم بنام "دور دنيا با جيب خالي"بود كه در ايتاليا ساختند و من چند ترانه جاي "بيك" خوانده بودم. تهيهكننده اين كار آقاي شباويز بود و كارگردانش هم فكر ميكنم خسرو پرويزي بود. "قيصر" هم كه كار آقاي كيميايي بود و دوبله شد.
همه موفقيت اين فيلم را پاي كيميايي بگذاريد. كاري را كه از من خواستند انجام دادم و هيچ وقت چيزي را به كسي تحميل نكردم و چنين ادعايي ندارم. از من خواسته ميشد كه مثلا اين لحن بايد اين طوري باشد من سعي ميكردم لحن را گير بياورم، حالا اگر موفق شدم آن بخش توفيق حرفهاي خودم بوده است ولي متن، متن كيميايي بوده و فيلم هم كار او بوده است.
در "قيصر" كاراكترها مهم بودند و من جاي وثوقي و مشايخي صحبت كردم و براي نقش "فرمون" صداي خود ملكمطيعي در آن زمان با ما هماهنگ نبود ـ با اينكه آن زمان از دوبله دور نبود و خيلي فيلمها را دوبله كرده بود و زمينه دوبله دستش بود و پيشكسوت اينكار محسوب ميشد ـ ولي آن زمان اينطور خواسته شده بود و براي نقش ايشان بين دو نفر مانده بودم يا بايد از "چنگيز جليلوند" استفاده ميكردم يا ناظريان كه هر دو جاي ناصر ملكمطيعي در فيلمهاي مختلف صحبت كرده بودند. خود من هم صحبت كرده بودم، ولي اينجا جا نداشت و در نهايت "چنگيز جليلوند" انتخاب شد.
جاي "خان دايي" هم قرار نبود صحبت كنم و از مرحوم ناظريان دعوت كرديم كه آقاي مشايخي ممانعت كرد و گفت: «اگر ميشود خودت اين كار انجام بده.» براي "بهمن مفيد" هم خودش آمد. آقاي كيميايي گفت: «چون متن را حفظ است، خودش بگويد» و آمد چند بار فيلم را ديد و جاي خودش حرف زد. "اعظم" را هم كه ژاله كاظمي گفت.
بعد از "قيصر" نقشهاي "بهروز وثوقي" را من ميگفتم تا فيلم "گوزنها"؛ كه شيطنت چند روزنامهنگار باعث شد خود وثوقي جاي خودش صحبت كند. از قول من در روزنامهها نوشتند كه فلاني مدعي است كه موقعيت وثوقي مرهون صداي من است. من نميتوانستم به دليل اينكه اين فيلم ساخته شده و قرار است من جاي كسي صحبت كنم يا دوبله كنم راه بيفتم، بروم به مجلات بگويم:« به خدا من نگفتم» به هرحال از اين فيلم كنار كشيدم و نرفتم و سرپرستي دوبله را به آقاي كسمايي دادند. از صحبتهايي كه مطرح شده بود رنجيده بودم. به هر حال "گوزنها" به آن شكل دوبله شد، ولي بعد زمان "سوتهدلان" علي حاتمي نگذاشت چنين اتفاقي بيافتد و جلسهاي گذاشت و معلوم شد كه من اين حرف را نزدم. ما كاري كه بخواهند انجام ميدهيم، نخواهند هم اصراري به انجام آن نداريم، براي همين تا پاي ضبط هم پيش رفتند و "علي حاتمي" نپذيرفت.
بعد از انقلاب و دعوت مخملباف براي دوبلهي فيلمهاي عربي
از سال 57 تا سال 66 اجازه كار نداشتم كه اين بيشتر به خاطر دوبله فيلمهاي ايراني بود. سال 66توسط محسن مخملباف به حوزه هنري دعوت به كار شدم تا فيلمهايشان را به عربي دوبله كنم.
من به زبان عربي مسلط نيستم اما تاحدي با آن آشنا هستم. حدود 30 نفر از دوستان عراقي، لبناني، مصري و سوداني را كه بعضيهايشان هم در راديو برون مرزي كار ميكردند را جمع و تربيت كردم و كارمان را از فيلمهاي 16ميليمتري مثل "مرگ ديگري" آغاز كرديم و تا فيلمهايي مثل "بايكوت" ادامه داديم.
"هزاردستان" و شعبان استخوني
"هزار دستان" را در سال 66 كار كرديم كه من به جاي آقاي انتظامي، كشاورز، مشايخي و جمشيد لايق كه فكر ميكنم در مجموع 5 نفر بودند صحبت كردم. البته از اول قرار نبود همه را من بگويم، يك شب در استوديو فيلم كار، منزل آقاي منصوري، مرحوم حاتمي دفترچهاي آورد و همه هنرپيشهها كه بيشتر از 100 نفر بودند را با من تبادل نظر كرد. با دخالت تلويزيون تغييراتي در مديريت دوبلاژ اين مجموعه داده شد و با پا در مياني آقاي دادگو ما توافق كرديم كه آقاي كسمايي در راس كار باشند. ولي در مورد پرسوناژها مرحوم علي حاتمي با من مشورت ميكرد. گويندههاي توانايي مثل ناصر طهماسب هم در اينكار حضور داشتند و ايشان شايد بيشتر از من هم نقش گفتند و همين طور مرحوم نوذري هم به عنوان راوي
حضور داشت. براي سلامت كار تا جايي كه ميشد صحنههايي كه من نقششان را ميگفتم و روبروي هم بودند را جدا جدا ميگرفتيم.
يكي از نقشهايي كه من ميگفتم "شعبان استخواني" بود كه همه خصوصيات اين كاراكتر توسط علي حاتمي مشخص شده بود و نظر خاصي روي گويش او داشت. مرحوم حاتمي در تمام لحظههاي دوبله كار حضور داشت و توضيحات كامل را به همه ميداد.
"مادر" و آخرين همكاري با علي حاتمي
"مادر" آخرين همكاري من با مرحوم حاتمي است. در اين فيلم هم جاي سه شخصيت اصلي صحبت كردم، پسر بزرگ خانواده كه نقش آنرا محمد علي كشاورز بازي ميكرد و آقاي حاتمي گفت، همان شعبان استخواني را مقداري ارتقاء بده و در واقع حساب بانكياش را زياد كرديم و چهار تا كلمه آلماني هم در حرفهايش آورديم. پسر عقب افتاده خانواده با بازي اكبر عبدي كه آن هم شبيه كه نه؛ ولي از جنس "سوتهدلان" بود كه در واقع بايد گفت، هيچ كدام از پرسوناژها در تفكر علي حاتمي از دسترسش دور نبودند و هر كدام در يك جايي در فيلمهايش حضور داشتهاند و برادر ناتني كه جمشيد هاشم پور آنرا بازي ميكرد و براي اين نقش آقاي فردوسيزاده مترجم زبان عربي خيلي به من كمك كرد و با حضور او تمام اعرابگذاريهاي را رعايت كردم. البته زياد با اين زبان غريبه نيستم و سابقه ذهنيام از اداي كلمات خيلي زياد است و با يك بار گفتن ايشان توانستم صحبت كنم.
مرحوم علي حاتمي چند بار سر فيلمبرداري اين فيلم در همان خانهاي كه ميخواست كار كند، در خيابان سوم اسفند ماه از من دعوت كرد كه با حال و هواي فيلم آشنا شوم.
با علي حاتمي از "حسن كچل" كه شروع كارش بود رفيق بودم و به همين دليل علاقه خاصي به هم داشتيم و اين همكاري از آن كار كه پيش صدا ضبط كرديم تا فيلم آخرش ادامه داشت.
از كارهاي علي حاتمي اصلا نميتوان گذشت، خود او معتقد بود و بارها و بارها هم گفت: «كه من فيلمم را در زمان دوبله هرس ميكنم و به بار ميآورم و معتقد بود كه لحن كارهايشان در دوبله در ميآيد.»
چند تا فيلم هم مثل "دلشدگان" سر صحنه گرفت و دوبله نكرد، يكي هم "حاجي واشنگتن" بود كه تقريبا همه هنرپيشهها به جز يكي دو نفر خودشان صحبت كردند و جايي براي دوبله آنچناني نداشت، ولي "كمالالملك" و"مادر" او مثال زدني است.
ايمان بچهها پشت حاتمي بود و لحظهاي كه حضور نداشت ما كار نميكرديم و صبر ميكرديم بيايد و بدون دستور او حتي يك كلمه هم نميگفتيم. با اينكه اطمينان كامل داشت ولي به خودمان اجازه نميداديم. اين اعتقاد اين احترام را براي همه ما واجب ميكرد.
و "ناخدا خورشيد"ي كه دوست دارم
من عاشق "ناخدا خورشيد" ناصر تقوايي هستم. اين فيلم زماني كار شد كه صدابرداري همزمان كمكم داشت متداول ميشد. من در اين فيلم به جاي "داريوش ارجمند" به لهجه جنوبي صحبت ميكردم. البته من با اين لهجه آشنا هستم و از قبل هم كه با آقاي تقوايي كار ميكردم خودش ميدانست كه خانوادهي همسرم هم بوشهري هستند و پدر خانم من پسر "رييس علي دلواري" بوده به خصوص كه در آبادان و اهواز و خرمشهر بزرگ شدم. درسته كه متولد كرمانشاه هستم، ولي بيشتر عمر را آن طرفها گذراندم و گويشهاي جنوب را ميشناسم. در اين ميان شخص "تقوايي" يك موهبتي در آن موقع بود، كه لهجه بوشهر با آبادان را تفكيك ميكرد و ميگفت كه تفاوتهايش در چه چيزهايي است و نظارت كامل داشت. فيلمهاي ديگري كه در آن منطقه ساخته شده چنين دقتي پشتش نبوده و همينطوري گفته ميشد.
منوچهر اسماعيلي از كارهاي موفقاش در طول اين سالها نام برد و گفت: شايد اولين كاري كه از من مورد توجه قرار گرفت، نقش "پيتر فالك" در فيلم "معجزه سيب"، يا "تري توماس" در"دنياي ديوانه ديوانه" بود كه بسيار مورد استقبال قرار گرفت. بعضي فيلمهاي فارسي هم مثل فيلم "قيصر" بود كه ديالوگهايش حفظ ميشد. اين كارها معمولا در تداوم مشخص ميشد كه مورد اقبال قرار گرفته است.
مردم براي صدا به سينما ميرفتند
اين پيشكسوت دوبله در ادامهي گفتوگو با خبرنگار سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: گاهي اتفاق افتاده بود كه كاري را انجام ميداديم بعد از آن فرد ديگري آن را انجام ميداد يا ادامه ميداد و مورد اقبال قرار گرفته و تست ميخورد؛ همچون كار زندهياد "زرندي" روي "نورمنويزدوم" فقط او بود كه ميتوانست اين كار را جذاب كند و هر كسي غير از او دست به اين كار ميزد، فقط آن كار را با سر زمين ميزد و كسي از آن استقبال نميكرد. حتي فيلمهايي كه در ايتاليا كار ميشد اگر جاي "آلبرتو سورلي" مرحوم سرشار حرف نميزد، ما هم كه گوينده اين كار بوديم زودتر از همه متوجه ميشديم و ميديديم، در حاليكهي فيلمهاي ايتاليايي مملو از جمعيت ميشد اما از اين فيلمها استقبال نميشد و مردم انگار به هم خبر ميدادند كه آن صدا، صداي هميشگي نيست. در واقع مردم براي صدا ميرفتند و درست هم بود. نخوردن صدا و در نياوردن نقش مسالهاي است كه هنوز هم مردم به آن اعتراض ميكنند و آن را به زبان ميآورند.
بهدنبال نقش در "ري"، "شاهعبدالعظيم" و ....
من براي چند نقش "بكر" كه نميشناختم ميرفتم و در خيابان ميگشتم از بقالي و نانوايي و فروشگاه "بنگاه" و اتوبوس دنبال چهرههايي بودم كه قرار بود جايشان حرف بزنم. يكي را در "خيابان ري" و ديگري را در "شاه عبدالعظيم" گير آوردم و يكي ديگر را در قبرستان پيدا كردم، يكي را در نانوايي، يكي را در دالانهايي كه اتوبوسها ميرفتند، مسافر سوار ميكردند. به هر حال بخش اعظم اين آدمها و كاراكترها را به طور عيني از خود جامعه پيدا كردم و اگر راضي نميشدم، نميرفتم. مثلا "چيچو" يكي از آنهاست، اين نقش را من همينطور "هلو برو تو گلو" ننشستم و بگويم. قرار بود در اين فيلم مرحوم مقبلي حرف بزند كه نشد، وقتي كه مرا براي اين كار دعوت كردند و فيلم را نگاه كردم، گفتم: كار را تعطيل كنيد. رفتم گشتم در يك نانوايي سنگكي شاطري را پيدا كردم، درست قد و قوارهاش همين بود، چند كلمه با او حرف زدم، صدايش را ضبط كردم ديدم اين صدا مال اوست گذاشتم، رويش و موفق هم شد. در مورد "پيتر فالك" و بقيه هم همينطوري پيش رفت.
صحبت كردن جاي چند شخصيت در يك فيلم
صحبت كردن جاي چند شخصيت در يك فيلم براي اولينبار در سال 41 در دوبله فيلم "فاني" به مديريت دوبلاژ محمد علي زرندي اتفاق افتاد و ايشان تشخيص داده بود كه اين فيلم پرسوناژش زياد است و از من خواست جاي دو شخصيت صحبت كنم، كه هر دو را هم رو در روي هم گفتم. ديگران هم خودشان را تست زدند كه بعضيها موفق و بعضي هم ناموفق بودند. اصلا اينكه در يك فيلم جاي چند نفر صحبت كني، هيچ وقت تعداد شخصيتها مشخص نيست و تابلوي ايستي وجود ندارد.
چند روز پيش يكي از دوستان كه من خيلي به ايشان علاقمند هستم گفت: «من چه كار كنم؟» گفتم: «بايد بروي پشت نقش، براي اين نقش بايد به كالبدش بهروي و تمام احساسش را بايد بگيري آن موقع تو را به جلو ميبرد، يعني آن آدم را بايد بشناسي، اگر شناختي، صدا به مدد تو ميآيد و ارتعاشهاي تو را كمك ميكند. ولي اگر نشناسي همان ميشود كه در آن فيلمها شد.» ما در وهلهي اول از خود هنرپيشه كمك ميگيريم، از او دور نميشويم، يك لحظه نبايد از او دور شد. اگر فرض كنيد در يك فيلم من چند تا نقش گفتم، هر جا آزار ديديد بدانيد من گوينده موفقي نبودم. كسي كه جاي نقش حرف زده، بايد آن نقشها شما را راحت تا انتهاي داستان با خودش ببرد، نه مزاحمتي توليد كند كه حواستان را پرت كند و نه اينكه ببنيد او بازي ديگري دارد و چيز ديگري ميگويد و كلام با او هماهنگ نيست. من تمام تاكيدم روي حس كاراكتر است فقط حس، جز حس چيزي ديگري حاكم نيست و همهاش حس است.
حجم صداي خوب، موثر است و بارها شده نقشي كه به من پيشنهاد ميشود را قبول نكردم، چون ديدم آزار ميبينم. اول خودم، بايد خودم را بتراشم تا قاعده كار در بيايد. بعدش كه آن در بيايد، ميبينيم خودم فرسوده ميشوم به خاطر همين، اين كار را انجام نميدهم.
اهميت تمرين
دورهي ما هيچ كس به اجبار، كسي را وادار به انجام كاري نميكرد، يعني بايد اول با خودت صادق ميبودي و باشي. مثلا نقشي جلوي رويت گذاشتهاند بايد تمرين كني. فرض كنيد، پيش من "مهين معاونزاده"، آن طرف هم "علي تابش" آن طرف هم مرحوم محتشم در حال نقش گفتن هستند، من هم يك صفحه دارم، من از ترس اينكه از چشم اينها نيفتم وقتي آنها ميگفتند، براي ضبط آمادهاند و من هم بدون اينكه آماده باشم، بگويم: آمادهام. درست نبود و من هيچوقت اين كار را نميكردم. ميگفتم: من به 3 دور تمرين نياز دارم و همه كساني كه فيلم را دوبله ميكردند، درك اين موضوع را داشتند و اين فرصت را ميدادند.
علي كسمايي به جاي ايجاد سرعت در كار ، زمينه درك را فراهم ميكرد، يعني به گوينده ميگفت: «تا نفهميدي، بيخودي نگو، هيچ امتيازي براي تو ندارد كه بگويي من 3 بار فيلم را ديدهام، آماهام ضبط ميكنيم، اين كار به دليل اينكه مكانيكي است، ارزشي ندارد. هر كسي از بيرون هم بيايد 4 بار فيلم را ببيند، ميفهمد ولي سرمايهي لازم را ندارد. ما آن چيزي را ميخواهيم خرج كنيم ، همچون شتر دو كوهانهاي كه جايي افتاده است و بايد از ذخيرهاش مصرف كند.»
ما اين كار را با معرفت ياد گرفتيم
ما اين كار را با معرفت ياد گرفتيم. امروز سيستم كار عوض شده، همه جواناني كه در اين كار هستند ميشناسيم، بعضيها خيلي خوب هستند، بعضيها خوبند ولي بياستعدادند، بعضيها وقيح هستند، يعني ما نگران هستيم كه اينها مسائل بد اين كار را بگيرند، بالاخره هر كاري نقاط ضعفي هم دارد؛ همه چيز كه نقاط مثبت نيست. كسي كه وارد اين كار ميشود بايد از هر جهت منصف باشد. اولش نگاه كند كه در چه شرايطي زندگي ميكنند و با چه شرايطي به اينجا رسيده است. از اين به بعد هم با همان احتياط بايد جلو بيايد، مثلا فرض بفرماييد من 50 سال است كه در اين كار هستم، اينها پچپچ ميكنند و ميگويند: «اينها فسيل شدند» امروز براي درآوردن يك تكه فسيل كسي سالها عمرش را ميگذارد، تحصيل ميكند آخر هم چيزي گيرش نميآيد. تو به همين راحتي ميگوي اينها فسيل هستند؟ اينها خطراتي هستند كه هم براي خودشان و هم صنفي كه وارد آن ميشوند وجود دارد، حالا چه اين صنف و چه صنف ديگري به خصوص اين صنفي كه همهاش معرفت است.
اين كار را ما با معرفت ياد گرفتيم. معرفت بايد باشد و با معرفت هم بايد به ديگران آن را تحويل بدهيم.
متاسفانه بعضيها اينطور نيستند و آدم را دلسرد ميكنند، يه مقداري هم شرايط باعث آن شده است، بعضي دستگاهها اينها را صدا ميكنند ميگويد ما به شما ميدان ميدهيم كار كنيد ولي در عوض خبر بياوريد به ما بگوييد: «مثلا فلاني امروز با چايياش چند تا قند خورد» و اينها هم متوجه نيستند كه آمدند كدام كار را ياد بگيرند و آن كاري كه سفارش شده معنا و درس ديگري دارد و تا بيايد به خودش بجنبد از دو طرف بدهكار شده و نميتواند موفق عمل كند. هم بن كارگري را گرفته، هم مرغ و پلو را خورده است.
متاسفانه همانطور كه بعضي از آنها آدمهاي بسيار شريفي هستند، بعضي هم حيثيت اين كار را به خطر مياندازند. البته در اين كار صداهاي خوب زياد داريم، ولي كسي كه پشتش سرمايهگذاري باشد كم است، درحاليكه اين موضوع بسيار مهم است.
سرعت باطل به دوبله دادهاند
امروز يك مقدار به دوبله سرعت باطل دادهاند. يكي از دلايل افت دوبله ميتواند سرعت اضافه شده به كار باشد، به هر حال هر كاري متولي خوب و دلسوز ميخواهد، آن متولي كه خودش احساس ميكند به درد اين كار نميخورد و براي اين كار كارساز نيست، بايد به همان اندازه هم شجاعت داشته باشد و كنار برود و شخص ديگري را جايگزين بكند. آن زمان راه نجات براي هركاري هست.
مقداري هم دروغ و دغل به اين كار اضافه كردهاند، بنابراين كار متولي با انصاف و درستي ندارد. در ديالوگ دست ميبرند، علنا تحريف ميكنند و اگر بگويي امانتداري ريشخندت ميكنند. نميدانم اينها عاقبت فرهنگ اين مملكت را كجا ميخواهند ببرند؟! من نميدانم بخصوص در تلويزيون كه اصلا يك نفر آدم مسوول براي اين كار نيست.
فيلم خريداري ميشود ميآيد اينجا و به راحتي در كار دست برده ميشود، خود شما دوست داريد در ديوان "حافظ " دست ببرند، ما از دنيا توقع امانتداري داريم، ولي خودمان امانتدار نيستم. خيلي هم كه حرف بزني ميگويند: به تلويزيون راهش ندهيد. اگر يادتون باشد صحبت كرديم و سند آورديم كه به داد اين كار برسيد، نگذاريد اشخاص زير اين مسائل خودشان را پنهان كنند ما مسوول هستيم. اينها اول اهانت مستقيم به ماست.
فيلم "بينوايان" چارلز ديكنز كه در همه خانهها موجود است و همه ميدانند از يك طفل نامشروع شروع ميشود، حالا شما اين سريال را خواهيد ديد كه اين بچه پدر مشروع دارد من به همين دليل كار نكردم. با اين وضعيت پس تكليف ظرافتهاي اين كار چه ميشود؟ يا فيلم خارجي نخريد يا اگر ميخريد، بگذاريد آدم خودش كار را درست كند. مثل اينكه جايگاه مدير دوبلاژ براي آنها مشخص نيست. مدير دوبلاژ كسي است كه بر اساس آنچه در جامعه مطرح است، فيلم را مطابقت ميدهد. اما الان به جاي كلمات، سوژه تطبيق داده ميشود.
جايگزين كردن پيشكسوتها
اين حرفها كه راجع به جايگزين كردن جوانها به جاي پيشكسوتها مطرح ميشود، كارشناسانه نيست. مثل اينكه ما بگوييم وقت آن است كه 4 تا كورش كبير و 5 تا بزرگمهر انتخاب بكنيم، نه اين موضوع "سرنا را از سر گشاد زدن" است.
بارها گفتهام، ما كسي را كه استعدادش را داشته باشد بايد از هر جا كه هست او را به اين حرفه بياوريم، حتي اگر "هنرپيشه" بود. اينها هم كه جوان هستند بايد آموزش ببينند و امكانش نيست به سرعت جايگزين شوند. اينكه جاي مرحوم مقبلي يا جاي مرحوم ژاله كاظمي پيدا كنيم اين طور اظهار نظر كردن يكمقدار كم لطفي است، ولي اساس اين كار و آن چه به اين كار حيثيت و آبرو و تامين ميدهد آنها را بايد زمينههايش را آنقدر قوي و فاخر بكنيد كه اين گله و شكايت و بياحتراميهايي كه بهشان ميشود كم بشود، آدمهاي جديد هم اين چيزها را ببينند در حرفهاي كه آخرش اين طوري بشود، يا نميآيند يا به يك راه ديگر ميروند.
روزگاري ميخواستم بازيگر شوم اما ...
روزي ميخواستم در عرصه سينما بازيگر بشوم يا زمانه به من اين فرصت را نداد يا مناسب اين كار نبودم. بنابراين حالا كه اينجا هستم بايد كار خودم را انجام بدهم. البته سابقه بازي در فيلم "شبهاي زايندهرود" آقاي مخملباف و"ميرزا كوچك خان" را براي آقاي قويدل دارم. نقش احساناللهخان را درآن فيلم در سال 61 بازي كردم، ولي اين فيلم آنقدر طولاني و پر از آدم ومطلب است كه فرصت براي كار براي هيچكس ندارد، جز چند تا آدم شاخص از جمله ميرزا، يا رضاشاه يا دكتر حشمت بقيه را نفس كار اجازه نميدهد كه روي آنها تامل شود. اين علاقه هيچ وقت از بين نميرود و به پيشنهاد و زمينه كار بستكي دارد.
يك بار زمان فيلم "رييس" بود، نقشي كه آقاي ارجمند بازي كردند را به من پيشنهاد كردند و من هم براي ورود به اين كار اين نقش را نپسنديدم. البته بيشتر همسرم اجازه اين كار را نميداد. حتي در مكالمهاي كه بين آقاي كيميايي و همسرم شد سعي كرد قانعش بكند، نميگفت من اجازه نميدهم، ميگفت: «ايشان گناه دارد 50 سال براي خودش آبرو خريده حالا در اين فيلم گوشت بندازد، دهن سگ بعد با تير بزنند بيفتد زمين معناي بدي دارد.»
من توجه نكرده بودم، فهميدم زن باهوشي دارم. به آقاي كيميايي هم گفتم هيچ كاري نميتوان كرد، درست است از آن سنيني كه من بايد ميآمدم نقش يك جوان اول را بازي ميكردم گذشته است ولي هميشه فيلم روي جوان اول نگذشته است الان هم نميگذرد بعدها همينطوري خواهد بود.
بالاخره كساني كه علاقمند هستند تصوراتي از من دارند، بنابراين من اجازه ندارم آن را بشكنم، قطعا نگران اين موضوع هستم. آن زمان علي حاتمي هم پيشنهاداتي براي بازيگري به من ميداد.
شما بهروز وثوقي نيستيد؟
در مراسم زندهياد نوذري در بهشت زهرا (س) با همسر، دختر و دامادم ايستاده بودم كه بسيار هم شلوغ بود، يكي از خانمهايي كه تازه مشهور و چهره شده بود، آمد جلو سلام و احوالپرسي كرد و گفت: «خوشا به حالتان كه كسي شما را نميشناسد.» شهرت دنياي خودش و مزاحمت خودش را دارد، نه ميشود مدارا و نه ميتوان مهار كرد.
يك بار ماشينم در آمل خراب شد، جلوي يك تاكسي را گرفتم كاپوت را زده بودم بالا داشتم برايش توضيح ميدادم، ديدم سر از موتور برنميدارد. گفت: شما بهروز وثوقي نيستيد. گفتم: بهروز وثوقي كه نه. گفت: «من نفهميدم چي گفتيد دوباره بگوييد چي شده» خلاصه نگذاشت دست به هيچچيزي بزنم، كارش را رها كرد و رفت گاراژ دو تا مكانيك آورد8 تا وايرنو و شمع و چراغ قوه خريد و چند ساعت براي من كار كرد. واقعا اين از هرچيزي براي من بالاتر بود و هر كاري كردم پول نگرفت وبا اصرار ميخواست شام به منزلش بروم.
حضور در تبليغات بيشتر جنبهي اقتصادي دارد
حضور در تبليغات به عنوان گوينده از روي تمايل است، چيزي نيست كه ما بگوييم برويد يا نرويد، بيشتر جنبه اقتصادي دارد تا ابتكاري. آن جاهايي كه كار نمايشي است و ميبينيم بعضي كارها را به طور انحصاري يك نفر انجام ميدهد. الان ميبينيم در فاصله آگهي تبليغاتي كه براي يك فيلم پخش ميشود همه را يك نفر ميگويد. آن آدمها اگر بعضيها در كار دوبله هستند خودشان بايد از كارشان محافظت كنند آنها را كسي نميتواند بگوييد، من اختيار كار خودم را دارم بارها هم به من پيشنهاد شده ولي نكردم، بعضيها هم اگر چنين كاري ميكنند به دليل اين است در جاهايي ديگر به آنها كم محلي ميشود و دستمزد و كار درستي در دوبله دريافت نميكنند، آگهي ميگويند كه به اندازه 5،6 تا فيلم از لحاظ اقتصادي پول ميگيرند.
نگاه به پشت سر
وقتي به پشت سر نگاه ميكنم از لحاظ كار اصلا نميتوانم ناراضي باشم. راضي بودم كه هنوز ادامه ميدهم ولي آسفالت را برايمان خراب كردند. راه صاف را خراب كردند و در برخي مواقع اذيت و آزارمان دادند.
خانواده
2 تا دختر دارم كه يكي اينجاست و ديگري سوئيس است. آن كه ايران است اين اواخر اظهار تمايل كرده بود تا وارد دوبله شود و رفت امتحان داد و قبول هم شد والان هم كار ميكند.
حرف پاياني
اميدوارم آنهايي كه اين مصاحبه را ميخوانند يا ميشنوند به جاي اينكه خشمشان بگيرد به فكر چاره باشند.اصولا هر شغلي پايههايش بايد محكم ، فاخر و با احترام باشد. هر نوع بياحترامي، اهانت، سست كردن كل جامعه است. اين حرفها را بنيادين بگيرند كه به درد همه ميخورد نه كلي گويي. از بالا تا پايين اگر بخواهند در مقابلش گارد بگيرند من يك نفرم ولي جلوي احساس و فهم و شعور را نميتوان گرفت.
جامانده از صحبتهاي منوچهر اسماعيلي
* بعد از چند سال كه در اين كار بودم، مرحوم پدرم متوجه شد كه تقريبا ترسش براي ورودم به هنر افراطي بوده است.
*در دورهاي زمان تحصيل در دبيرستان به خاطر ماموريت پدرم در اهواز زندگي ميكرديم و در آنجا كار پلاكارد نويسي فيلم را ميكردم و ماهي 60 تومان حقوق ميگرفتم.
* فيلم در جاي خودش، دوبله هم در جاي خودش، من شخصا هيچ وقت ادعا نداشتم كه به درصد توفيق فيلمي اضافه كردم شايد كم كردم، ولي هيچ وقت ادعايي نكردم اين قضاوت و داوري و انصاف مال بعد از من است، مال من نيست.
*من همه كارهايم را دوست دارم، كارهاي مرحوم حاتمي را هميشه دوست داشتم كارهاي آقاي تقوايي را هم دوست داشتم، كارهايي كه براي آقاي كيميايي كردم خيلي دوست داشتم و دارم.
*بعضي از هنرپيشهها برايشان مهم بود، كه من بجايشان حرف بزنم و گاها به دلايلي كه براي خودم محفوظ است، حرف نزدم.
*دوبله مثل اين ميماند هنرپيشه كارش را خوب انجام داده وعرصه به من سپرده شده، من هم بايد كار خودم را انجام بدهم. مثل زمينهاي كه يك طراح كشيده و حالا رنگ آميزي آن با من است.
* نقشي كه برايم خاطره شده باشد زياد بوده ، هر كدام از فيلمها، احساس خودش را دارد.
*با هم دورههايم به آن شكل رفت و آمد ندارم و سر كار همديگر راميبينيم.
* گفتگويي به طور مفصل با فريدون جيراني داشتم كه نكات ريزي در آن مطرح شد و قرار است كتاب و DVD آن بزودي عرضه شود.
*با مهرجويي درفيلم "الماس 33 "كه شروع كارش بود همكاري داشتم و يكي دو تا فيلم هم بعدا با او كار كردم.
* ديگر هرگز به طرف تئاتر كشيده نشدم وهر چه بود دوران قبل از ورودم به اين كار و شايد مدت كوتاهي كه مشغول اين كار بودم و هنوز آموخته نشده بودم بود.
* بهروزوثوقي همكلاسي خود من بود و خود من به اين كار آوردمش. آقاي اخوان چند تا فيلم ساختند كه در همه آنها بهروز شانس اين را پيدا كرد كه هم دوبله كند و هم در فيلم بازي كند.
* من و مرحوم منوچهر نوذري تقريبا با هم با چند ماه اختلاف وارد كار دوبله شديم.
* دهه 40 و 50 دوران طلايي دوبله ما بوده است وچيزهايي كه از آن زمان به يادگار مانده اين را ميگويد. مثل هاليوود كه زماني عرصه و دوره پاكي را داشت ولي آلان ندارد.
* اگر در كار ما كسي اس