اینبار و اما باید بگویم!
سالهاست،شاید بیش از 12 سال است که در این مورد تحقیق میکنم که 8سال آن به صورت کاملا جدی است.فیلمنامه ای دارم که شاید بیش از 100 بار تکمیل شده است.167 دقیقه فیلم کامل با جزییات و دکوپاژ و اسکرین اسکریپت و استوری بورد کامل. از 8 سالگی جنگ را با گوشت و استخوان و روح و جسم تکه پاره شده ام لمس کرده ام و و تا شانزده سالگی که ده ها بار به جبهه رفته ام و با یادآوری تمامی خاطرات شخصی و گفته ها و تحقیقات بسیار جامع بارها به خود نهیب زده ام که باید ارائه اش کنی،ولی چیزی که در کل این سالها مانع از ارائه ی این فیلمنامه شده تنها این نکته ی بسیار مهم است که تنها و تنها باید خودم آنرا بسازم و نه هیچ کس دیگر.حدودا از چهار سال پیش به صورت جدی شروع به تکمیل فیلمنامه ی نهایی و گفتگوهای متفرقه با بعضی از دست اند کاران سینمای جنگ شدم.ولی همه از اینکه من تا کنون فیلم بلندی نساخته ام و کارت کارگردانی ام را هنوز نتوانسته ام(به دلیل مشکلات متعدد در جهت ساختن اولین تجربه ی کوتاه یا بلند 16 یا 35 م م) بگیرم و اصلا چنین پروژه ای را مطلقا به من نخواهند سپرد با همان لبخندهای همیشگی موضوع را جدی قلمداد نکردند .حدودا 2 سال و نیم پیش _زمانیکه هیچکس حتی همین احمد رضا خان درویش خودمان که با ساخت فیلم بسیار کم رمق دوئل نشان داد که آگاهی بسیار ضعیفی از خوزستان و درام جنگی_ با این هزینه ی گزاف و با همه نوع امکاناتی که در اختیارش قرار دادند_ دارد! حتی چنین سوژه ای به ذهنش هم خطور نکرده بود شاید هم کرده بود!_به صورت جدی طرح فیلمنامه را به صورت شفاهی با چند مرکز سینمایی و دست اندرکاران سینمای جنگ در میان گذاشتم و به صورت مستمر این ماجرا را بازگو میکردم که چرا هیچکس تا به حال به فکر ساخته شدن چنین درام بزرگ و باشکوهی نیفتاده است(اشغال و فتح حرمشهر).همگی گویی که از خواب سنگینی بیدار شده باشند در ظاهر موضوع را جدی قلمداد نمیکردند ولی از یرق چشمانشان و بهت گمنامی که شاید فقط من بتوانم آنرا درک کنم پیدا بود که اهمیت موضوع را درک کرده بودند.حتی با شادروان رسول ملاقلی پور هم موضوع را در میان گذاشتم ، او که به تازگی مکان ذفترش را تغییر داده بود در پشت میزی مثل همیشه صمیمانه نشسته بود ولی غم و آشفتگی عجیبی در سیمایش نقش بسته بود که برای من با شخصیتی که از او سراغ داشتم بیسابقه بود مشغول نوشتن فیلمنامه ی میم مثل مادر بود.البته انموقع اسمش را نمیدانستم ولی بعد از در میان گذاشتن طرح فیلم با او لبخند مخصوصی که شاید هزاران بار تلختر از زهر ... بود پاسخ داد که سالها پیش اولین بار من(رسول ملاقلی پور) با فیلم بلمی به سوی ساحل به سراغ این سوژه رفته ام ولی آنموقع تجربه امروزین را نداشتم و اکنون درگیر نوشتن فیلمنامه ای اجتماعی هستم و ... اینجا وقت این نیست که همه چیز را عنوان کنم ولی حدودا دو ماه بعد از پیگیریهای متعدد تلفنی و حضوری من(حدود آبان ماه 85) به طرز شگفت انگیزی در اخبار علمی هنری شبکه دو شنیدم که ((امسال 4 طرح سینمایی فاخر در برنامه ی کار سینمای کشور است و یکی از آنها با موضوع!!!!!!! اشغال و فتح خرمشهر !!!!!!!!! در مراحل اولیه ی تحقیق برای نوشتن فیلمنامه میباشد!))تکرار میکنم مراحل اولیه تحقیق برای نوشتن فیلمنامه!!!!بعد از آنکه تمامی وجودم به لرزه افتاد آنچنان برایم شگفت انگیز شد که بلافاصله پیگیر ماجرا شدم و با پرس و جو متوجه شدم که احمذ رضا درویش که ظاهرا آنموقع مشغول و درگیر_ ساخت یا تحقیق درست نمیدانم_ پروزه ی با موضوع حضرت ابوالفضل عباس بود بخش تحقیقات در زمینه ی خرمشهر را به نظارت جناب آقای پاکدل راه اندازی کرده است..بیشتر از این نمیتوانم در این مقاله توضییح بدهم که در این کامنت شاید جایش نباشد! همیشه از این ترس داشتم فیلمنامه ام را به صورت کامل به جایی ارایه بدهم حتی برای ثبت در بانک فیلمنامه چرا که از این میترسیدم که مبادا اصل قصه ی فیلمنامه ی من به سادگی آب خوردن به سرقت برود و من هم مثل چندین ماجرای مشابه که باز در این مقاله نمیگنجد دستم به هیچ کجا نرسد و از آن مهمتر اینکه به من اجازه ی ساختن آنرا مطمئنا نخاهند داد!(شاید هم تا حدودی حق داشته باشند)ولی باید همین جا این حقیقت را عنوان کنم که من میتوانم و اگر نگذارید این حقیقت به زودی به زیر گل خواهد رفت که شاید برای خیلیها هیچ ارزشی نداشته باشد.من حاضرم به هر چه اعتقاد دارید سوگند بدهمتان که من میتوانم، شاید شما نیز بخندید ولی این را با اطمینان کامل فریاد میزنم که من میتوانم،مییتوانم... و اگر باز هم نگذارند باز ناامید نیستم و اگر زنده بمانم روزی خواهمش ساخت چرا که مثل روز برایم روشن است که احمدرضادرویش نخواهد توانست این حماسه را_ آنچنان که من به صورت کامل میتوانم_ به تصویر بکشاند. آیا کسی هست که به این حقیقت اعتماد کند؟ اگر خواستید به این ایمیل خبر بدهید تا مفصل تر برایتان همه چیز را تشریح کنم نگذارید از دست بروم و همه ندانند که من که بودم(این یکی اصلا مهم نیست) و چه میتوانستم برای همه ی این سینما انجام بدهم ولی نگذاشتند و یا نتوانستند که بدانند و بگذارند و قدر بشناسند . به قول معروف: هل من ناصرا ینصرنی! (با احترام فراوان) z_is_death@yahoo.com
|