سينمای ما - تك نگاري 5: مسعود كيميايي/ حوله سفيد، زير پاي استاد- امير قادري
شنبه 17 بهمن 1388 - 22:45

I نظرسنجی I

بهترین فیلم جشنواره 28 را انتخاب کنید




سينماي جهان
من تسلیم شده‌ام
همه چیز با فیلمنامه آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد
جورج كلوني این بار واقعا روانه بيمارستان شد
مریل استریپ امسال هم گزینه اصلی اسکار است
جیم شرایدن برای فیلم تازه‌اش دنیل کریگ را انتخاب کرد
سایت‌اند ساند 50 فیلمساز نامتعارف سینما را معرفی كرد
معرفی کامل فیلم «جی آی جو: ظهور کبرا» - حامد مظفری
سال‌هایِ از دست رفته (یادداشت گِئورگ ویلیامسون بر فیلم «تابستان» ترجمه پیمان جوادی)
گفتگویی با استاد ژاپنی انیمیشن جهان به بهانه نمایش فیلم تازه‌اش
قسمت‌های پنجم و ششم «اسپایدرمن» را نویسنده «زودیاک» می‌نویسد
فرار بزرگ (یادداشت برایان لوری –ورایتی- بر مجموعه تلویزیونی «فرار از زندان: فصل اول» ترجمه پیمان جوادی)
معرفی کامل «آدم‌های بامزه» - حامد مظفری


استشهادي براي خدا


  (35 رأي)

گارگردان :
علیرضا امینی
ماجراهای اینترنتی


  (22 رأي)

گارگردان :
حسین قناعت
تنها دوبار زندگی می‌کنیم


  (134 رأي)

گارگردان :
بهنام بهزادی
صداها


  (93 رأي)

گارگردان :
فرزاد موتمن
محاكمه در خيابان


  (321 رأي)

گارگردان :
مسعود کیمیایی
آقای هفت رنگ


  (71 رأي)

گارگردان :
شهرام شاه حسینی
نیش و زنبور


  (98 رأي)

گارگردان :
حميدرضا صلاحمند
کتاب قانون


  (347 رأي)

گارگردان :
مازیار میری
دو خواهر


  (1340 رأي)

گارگردان :
محمد بانکی



تك نگاري 5: مسعود كيميايي/ حوله سفيد، زير پاي استاد- امير قادري
تك نگاري 5: مسعود كيميايي/ حوله سفيد، زير پاي استاد- امير قادري



نوشتن درباره مسعود كيميايي هميشه با سوء تفاهم‌هايي همراه است. به خصوص كه اين مطلب را بعد يكي دو ديدار اوليه نوشته‌ام و حالا ماجراي ساخت مستندي درباره او و البته فرصتي براي همنشيني‌هاي بيش‌تر پيش آمده است.
با اين وجود اين مقاله را دست نمي‌زنم و همان جوري دوباره روي سايت مي‌گذارم كه چاپ شده بود. عقيده‌‌ام درباره او و فيلم‌هايش هم تغيير چنداني نكرده است. در اين فاصله رئيس ساخته شده و البته فيلمي كه در راه است و اميدوارم در اين يكي، همان كيميايي را ببينيم كه هميشه آرزويش را داشتيم.

"اين قدر دوست‌اش دارم كه گاهي وقت‌ها بخواهم بدش را بگويم. خودش و فيلم‌هايش، بخشي از زندگي ما هستند. بعضي‌ها تا آخر عمر دوست‌اش دارند. بعضي‌ها بعد مدتي متنفر مي‌شوند و به فكر انتقام گرفتن مي‌افتند. اما واي به كسي كه بخواهد راه ميانه در پيش بگيرد؛ يعني گاهي وقت‌ها فيلم‌هاي استاد را دوست‌ داشته باشد، گاهي وقت‌ها نه. اين همان اتفاقي است كه كمتر افتاده. همان طور كه واكنش ما نسبت به بقيه پديده‌هاي زندگي‌مان اين طوري بوده. مسعود كيميايي هم به هر حال يكي از مهم‌ترين اين پديده‌هاست؛ مثل علي پروين، مثل محمد علي فردين.
به همين دليل است كه صحبت كردن درباره كيميايي هيچ وقت كهنه نمي‌شود. هميشه حرفي براي گفتن وجود دارد. او عصاره تناقض‌ها، پيچيدگي‌ها، كمبودها و ارزش‌هاي فرهنگي ماست. پس در هر دوره‌اي بازتاب‌هاي خاص خودش را دارد. به كوهي مي‌ماند كه هر كسي، هر فريادي كه مي‌كشد، صدا را به شيوه خاص خودش برمي‌گرداند.

"موفقيت زودهنگام". به زندگي هنري كيميايي اگر نگاه كنيم، آن وقت به اين نتيجه مي‌رسيم كه هيچ كس به قدر كيميايي قرباني چنين موفقيتي نشده است. شخصا فكر مي‌كنم او يك نابغه فيلمسازي است. بهترين فيلمسازي كه سينماي ايران به خودش ديده. حسي كه او به بهترين صحنه‌هاي فيلم‌هايش تزريق مي‌كند، مثل و مانند ندارد و اين فقط يك جور حس و حال تعريف ناشدني نيست. حاصل مهارت و چرب‌دستي است. هر كس ديگري بود، پس از موفقيتي چون قيصر تباه مي‌شد. اما كيميايي فقط لطمه ديد. و در همين حد هم قرباني منتقدان و هواداراني شد كه درباره‌اش اشتباه كردند. آن‌ها او را در قامت يك مصلح اجتماعي مي‌ديدند. كسي كه با قيصر راه مبارزه را به همه نشان داده بود. يك فيلمساز سياسي كه مردم مي‌توانستند به قهرمان‌هاي فيلم‌هايش نگاه كنند، الگو بگيرند و به پيش بروند، و شرمنده، كه راستش هيچ از اين خبرها نبود.
كيميايي فيلمساز خوبي است. بخشي از بهترين لحظات زندگي‌ام، نه فقط در سالن سينما، كه در ميان رفقا و در تنهايي، مديون فيلم‌هايش است و ان‌شاءا... خواهد بود، اما از همان ابتدا قرباني يك سوءتفاهم بزرگ شد. او قيصر را ساخت. او را به عنوان قهرمان جامعه را معرفي كرد، و هوادارانش از او مي‌خواستند تا باز هم از اين فيلم‌ها بسازد. تا باز هم الگوي اجتماعي معرفي كند. اما اشكال كار اين جا بود كه قيصر از همان ابتدا به هيچ عنوان يك مصلح اجتماع نبود. اسطوره بزرگي بود كه هنوز دوست‌اش داريم. اما گفتم كه، فقط يك اسطوره بود. جايش آن بالاها بود نه ميان ما. كسي كه با هيچ قدرت و متر و معيار و قانوني سر سازگاري ندارد جز خودش. كسي كه تخريب مي‌كند و از بين مي‌برد تا جهان خاص خودش را بسازد. او اصلا آدم اجتماع نبود. همان طور كه كيميايي يك روشنفكر نبود. او بالاتر از اين حرف‌ها، يك اسطوره‌ساز بود. اسطوره او اتفاقا در اجتماع مي‌مرد و هوادارنش از اين اسطوره مي‌خواستند تا راه و چاه زندگي در اجتماع را، آن هم با جزئيات يادشان دهد. ما ايراني‌ها براي ادامه زندگي در اين دنياي بزرگ، بايد ديالوگ و گفت و گو ياد مي‌گرفتيم و اسطوره كه اصلا اهل تك گويي و مونولوگ است. آن‌ها كه سينماي كيميايي را به عنوان راه و روشي براي زندگي در اين دنيا پيشنهاد مي‌كردند، هيچ وقت به اين نكته نينديشيدند كه اسطوره بيش‌تر به اين درد مي‌خورد تا تحت تاثيرش قرار بگيريم و در برابر اجتماع و زندگي روزمره، خودمان را نبازيم، كم نياوريم و كمي "بيش‌تر" بخواهيم. والا زندگي در اجتماع مدرن مقتضياتي دارد كه از قيصر برنمي‌آيد. او يك وسترنر است. مرد كوه و دشت. كسي كه پاشنه كفش‌اش را بالا مي‌كشد تا با نوك چاقو حال آدم‌ بدها را بگيرد. حالا اتفاقا راه و روش اين اسطوره با فضاي جامعه انقلابي آن سال‌ها سر سازگاري داشت. مردم و اسطوره‌اي كه مي‌پرستيدند يكي شده بودند. اما اين همراهي قرار بود تا كي ادامه داشته باشد؟ تا وقتي قرار نباشد اين مردم سر خانه و زندگي‌شان بروند و زندگي در شرايط آرامش را تجربه كنند.

پس در اين شرايط دو گروه دچار اشتباه شدند. يكي روشنفكرهايي كه قيصر را نه به عنوان يك اسطوره، كه به عنوان عنصري روشنفكرانه و بخشي از جامعه مدرن تعريف كردند و تناقض‌هاي فراواني را موجب شدند. (همان سوال معروفي كه پيش مي‌آمد: يك چاقوكش و لمپن، چي دارد تا به مردم ما ياد دهد؟ ) اما گروه ديگر ( در پيشاپيش اين گروه، هوشنگ كاووسي ) كوشيدند تا قيصر را به عنوان يك شهروند معمولي تحليل كنند. ( و اين گناه بزرگ‌تري بود ) طبيعي است كه آقايان از اين كه چنين شهروندي، جاي رفتن به كلانتري خودش چاقو به دست بگيرد، برآشفته شوند. آن‌ها هم در چارچوب ناجوري قضيه را مي‌ديدند.
اما مشكل اين جا بود كه خود استاد، كسي كه فيلمي به خوبي قيصر ساخته بود، نه تنها ماجرا را روشن نكرد، حتي كناره هم نگرفت. خودش را به ميان بحث‌ها پرتاب كرد و به تلقي نصفه‌نيمه‌اي كه دوستانش از او به دست داده بودند، دامن زد. كوشيد تلقي روشنفكرانه‌اي از قهرماني به دست دهد كه اصلا اين كاره نبود. كيميايي مشكلات ديگري هم ايجاد كرد. مثلا سعي كرد گاهي وقت‌ها خودش لباس اين اسطوره را تنش كند و همه چيز را به زندگي خصوصي‌اش ربط دهد كه بهانه‌اي براي نكته‌گيران فراهم مي‌كرد: اين كيميايي شما هم كه فلان كار رو كرده. و ما چه جوابي داشتيم كه بدهيم؟ در عوض هواداراني پيدا كرد، درست شبيه همه هواداراني كه يك اسطوره دارد: نه سعي كنند دركش كنند، نه اجازه تغيير بدهند، در عين حال عاشقانه دوست‌اش داشته باشند.

پس مسعود كيميايي از همان ابتدا به ميانه اجتماع پرتاب شد و ديگر بيرون نيامد؛ هميشه جلوي چشم بود و موضوع بحث. چون يكي از تناقضات بنيادين و دروني جامعه ايراني را رو مي‌كرد. جامعه‌اي كه عاشق اسطوره‌هايش بود و در عين حال مي‌خواست به زندگي‌اش در جامعه مدرن هم ادامه دهد. روزگار و دوراني كه خون اسطوره‌ را مي‌مكيد تا بتواند به زندگي ادامه دهد. كيميايي و هوادارانش هيچ وقت آگاهانه اين تناقض‌‌ها را درك نكردند. فقط متوجه شكسته شدن اسطوره‌ها در چنين فضايي بودند و كوشيدند در اين باره مرثيه‌سرايي كنند. كيميايي هر وقت صحنه‌ خوبي ساخت، فيلم خوبي ساخت، مال همين مرثيه‌سرايي‌هايش بود. اين كار را عالي بلد بود. بهترين فيلمسازان تاريخ سينما اين كار را عالي بلد هستند. به همين خاطر است كه سرب ( برعكس چيزي كه اغلب منتقدها زمان نمايش فيلم گفتند، به خصوص نيمه دوم سرب ) اين قدر فيلم خوبي از آب درآمد.

اين طوري است كه به نظرم كيميايي در بهترين حالت‌اش، داستان اسطوره‌ها را تعريف مي‌كند. هر وقت بي‌خيال قضيه مصلح و الگوي اجتماعي ( و نه خود اجتماع ) مي‌شود و سراغ روايت رومانتيك اسطوره‌هايي مي‌رود كه ديگر جايي در اين اجتماع ندارند، استاد درخشان است. سر جولئونه بزرگ روزي روزگاري، سينما را مديوم اسطوره‌ها دانسته بود. با آن پرده بزرگ و سالن‌ تاريك، فيلمساز فقط بايد كارش را بلد باشد تا دوربين دست بگيرد و تماشاگرش را تحت تاثير قرار دهد. كاري كه كيميايي در سرب و بهترين سكانس‌‌هاي رد پاي گرگ انجام داد. به نظر شما بدجنسي است اگر بگويم ما طرفدارانش عاشق اين ويژگي او شديم و بعد براي اين كه به كارمان ظاهرا "معنا و مفهوم عيني و اجتماعي" بدهيم، نشستيم و مضمون‌هاي ديگري كوك كرديم؟ واقعا بدجنسي است؟ اي بابا.
در چنين شرايطي و با چنين تحليل‌هايي بايد به مخالفان حق بدهيم اگر بپرسند چطور يك تعداد چاقوكش گردن كلفت، قرار است مسير مناسب براي زندگي در اجتماع و كشورداري را يادمان بدهند.

و مسعود كيميايي عزيز ما درگير اين بحث‌ها شد، به سوءتفاهم‌ها دامن زد، بحث كرد و جنجال راه انداخت، اما اين وسط آن چيز‌هايي را كه بلد بود، فراموش كرد يا آگاهانه بي‌خيال شد. چون به‌اش گفته بودند كار مهم‌تري دارد، كه بايد اجتماع را هدايت كند، كه كتاب‌هاي روشنفكري بخواند و روي پرده بازگو كند. شاهيني بود كه بايد راه رفتن كبك را ياد مي‌گرفت. اين يك مشكل، و ديگر اين كه كيميايي آن قدر پي جنجال‌ها را گرفت، آن قدر كوشيد سوءتفاهم‌هايي را كه خودش و هوادارن سينه‌چاكش موجب شده بودند، بر طرف كند، و دنبال اثبات خودش برود كه ديگر وقتي براي پي‌گيري آن چه بلد بود و دوست داشت باقي نماند. ضمن اين كه كارگردان به اين خوبي، همه حواس‌اش پيش اين و آن بود. از مسئول ارشاد گرفته تا فلان تهيه‌كننده و سرمايه‌گذار و بچه محل و هوادار مشهدي و اراكي و اردبيلي و منتقد دوست و منتقد دشمن. و مسعود كيميايي كه دلش مي‌خواست همه را راضي كند. بي حوصله هم كه شده بود.

ما اما هنوز كيميايي را به خاطر آن چيزهايي دوست داريم كه در ميانه آن بحث‌هاي روشنفكري و رفاقتي گم شد. چيزهايي كه انگار زياد براي بقيه مهم نبود، ولي باور كنيد شعارهاي اجتماعي و اخلاقي فيلم‌هاي استاد را هم به خاطر وجود همين چيزها دوست داشتند و خودشان نمي‌دانستند. مثلا به خاطر سليقه‌ و درك كيميايي از موسيقي. براي سال‌هاي سال، بهترين آهنگسازهاي سينماي ايران، بهترين قطعات‌شان را براي فيلم‌هاي او ساختند. يا به خاطر عشق بي‌نظيري كه به سينما داشت و هميشه كوشيد رنگي از تعهد اجتماعي به آن بدهد. يا به خاطر سليقه درجه يكي كه در انتخاب لباس‌ها و صورت آدم‌ها و ماشين‌هاي فيلم‌هايش داشت و دارد. و حس طنز باكلاسي كه در كاربرد آن خيلي خسيس است، و چه حيف. يا قدرتي كه در بازي گرفتن از هنرپيشه‌هاي فيلمش دارد و ديالوگ‌هايي كه بر زبان‌شان مي‌گذارد، و ريتم باشكوه اپرا مانندي كه در بهترين صحنه‌هاي فيلم‌هايش جاري است.
كاري به درك اجتماعي و صداقت و يكدستي و هماهنگي فيلم‌هاي ديگر ندارم. اگر در چارچوب سينماي ايران دنبال يك سينماي پرمايه مي‌گرديد، يك جور سينما براي سينما، بنشينيد و بعضي از صحنه‌هاي بعضي از فيلم‌هاي مسعود كيميايي را نگاه كنيد. مثلا جايي كه رضا سوار بر اسب، از بين ماشين‌هاي ميدان فردوسي عبور مي‌كند، يا هر كدام از مونولوگ‌هاي بهروز وثوقي در فيلم گوزن‌ها و چند دقيقه اول ضيافت و صحنه‌اي كه رضا موتوري رد دست‌اش را روي پرده سپيد سينما مي‌گذارد و آن جايي كه جمشيد مشايخي، چه قدر هماهنگ با ضرب آن موسيقي معركه از كنار ستون‌هاي راهروهاي دادگستري مي‌گذرد، كه خبرنگارها سر مي‌رسيدند و فرياد مي‌زدند: "نوري شاهد رو آورد." و كاغذي كه گوشه لب سلطان توي بزرگ‌راه بود و حلب پر از آتشي كه پيش پايش گذاشته بود وقتي به دختر گفت: "زن يك آدم درست و حسابي شو." و گوشه‌هاي كت فرامرز صديقي در راهروي بلند انتهايي "تيغ و ابريشم"، كه راه مي‌رفت و تكان مي‌خوردند، و بالاخره يكي از بهترين فصل‌هاي تاريخ سينماي جهان، وقتي قيصر عزم حمام مي‌كند تا جايي كه بعد كشتن مرد نابكار، اهل آن جا حوله را پيش پايش مي‌گسترند.

اين چند سالي كه گذشت، آدم‌هاي خائني شده بوديم. حواس‌مان به حوله زير پاي استاد نبود كه هيچ، بد فيلم‌هايش را هم مي‌گفتيم و مي‌نوشتيم. ( راستش را بخواهيد، به نظرم حق داشتيم ) تا حالا كه نوبت "حكم" شده است. اين بار كيميايي واقعا فرق كرده است. آخرين فيلم او لحن تازه و منحصر به فردي دارد ضمن اين كه تا جايي كه توانسته از توانايي‌ها و امتيازاتش نسبت به فيلمسازهاي ديگر استفاده كرده است. نمي‌دانم دلش به حال ما دوست‌داران فيلم‌هايش سوخته يا دليل ديگري داشته. به هر حال همين كه حواس‌اش بوده تا بيشتر از اين پيش دشمن سرافكنده‌مان نكند، كه هواي عشق‌مان را داشته باشد... خيلي ممنون. دمش گرم. "










یكشنبه,12 فروردین 1386 - 4:45:32

اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
آرشيو

نظرات

فرهاد ترابی
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 5:57
2
موافقم مخالفم
 
جامعه شناسی نخبه کشی

یادتان هست با سید محمد خاتمی چه کردیم؟تمام مطالبات قرنهای بی حاصلمان را در وجودش جستجو کردیم و آنقدر از این حساب برداشت کردیم که چیزی در آن نمانده بود.حکایت آدمهای بزرگ در سرزمین ما حکایت غریبی است ،در حالیکه برایشان هورا می کشیم گوشه چشمی هم به گورکنی داریم که با اشارت ما در حال کندن گور ایشان است.کاش کمی به فردیت قهرمانها ،به همان چیزی که ما را مسحور این قوم کرده است احترام بگذاریم و بترسیم از روزی که قهرمانها مثل ما نگاه کنند.

سعید
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 6:26
2
موافقم مخالفم
 
دارا و سارا هیچکدام انار ندارند.

این مطلب رو برای بیشتر برای خودت نوشتم. پس اگه بهت بر خورد و نخواستی بزاریش تو سایت ناراحت نمیشم. ناراحتیم از چیز دیگست :

نمیدونم چی شده که از وقتی که رفتی خونه کیمیایی نظرت در موردش عوض شد.

یه کم از منتقدان خارجی یاد بگیرید و رفتار حرفه ای رو بیاموزید.

کدومشون خونه هنرمندی رفتند و ......

حرف آخر اینکه من عاشق کیمیایی بودم و اصلا با اون با سینما آشنا شدم و عاشقش شدم و سعی کردم به صورت حرفه ای برم سراغش.

با تو هم حال میکردم . جوون خوش ذوقی که خوب و زیاد فیلم میبینه و خوب و زیاد میخونه و دست خر خوب و زیاد مینویسه.

اما حاج امیر آخرش رو خراب کردی. حداقل سیاست به خرج میدادی و یهو جبهتو به این گل درشتی عوض نمیکردی که حتی باعث تعجب رفیق رفقای خودت بشی.

اینم باید گذاشت روی سیاست های استاد کیمیایی که میدونی کی و چه موقع با چه شیویی طرف رو نرم نرم کنه. اینکه که عاشقشم. همه جوره سینماییه. تو و بیرونش سینماییه!

تو رو هم دوست دارم. مثل گذشته. هنوزم نقد هات رو دنبال میکنم. ولی تو رو خدا بیا او بی خیال این کیمیایی شو. به اندازه کافی منتقد طرفدار دور و بر خودش داره. نمونه گل درشتش جواد طوسی. نزار رو تو هم مثله این حساب کنن.

یه نگاه به اطرافیانت و دوستان اطرافت بکن ببین چی نگاه ها روت چقدر عوض شده. تو که باهوش بودی، تو دیگه چرا؟!

farshid
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 8:25
1
موافقم مخالفم
 
کیمیایی

نمی دانم چرا حس عجیبی نسبت به فیلمهای کیمیایی دارم یک جور حس همدلی غریب با ادم ها و کارکتر هایش که خوب توی ذهن حک می شوند

دغدغه رفاقت و اعتراض چیزی نیست که متعلق به جریان روشنفکری یا سیاسی باشد حرف دل است که اگر دلی مانده باشد برای هر جماعتی خوب می نشیند به دل.

کیمیایی خوب این چیز ها را می داند کارکتر هایش به نظرم اسطوره نیستند اگر به واژه اسطوره دقت بیشتری داشته باشیم قیصر هنوز هم زنده است شاید رخت و لباسش عوض شده باشد و هست وجود خارجی دارد حتی اگر توی این جماعت پیدایش نکردیم نگران نباشید شاید گوشه و کناری روزی پیدایش کنیم

farshid

mehdi
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 8:37
-1
موافقم مخالفم
 
pasokh.

salam aghaye ghadrei.baz ham dar morde ghobadi manfi neweshtid mesle makhmalbaf.wali az kimiaee kamelan mosbat migid ya mehrjoee.lotf konid az momashate in do aziz ham begid.ke kam nist.lotf konid siah ya sefid nabinid kami ham khakestari bebinid.rasoole aziz ke raft lotf konid kari nakonid ke bara baghiye ham mesle rasool benewisid hamin ghorban.mehdi.

ali zebarjadin
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 9:3
1
موافقم مخالفم
 

bazi vaghta kasaio inghad doos dari ke delemoon nemikhad rejebeshon harfe baD ya chizi beshnavim masoode kimiyaima az in joor ada has hadeaghal vase man beghol amir ghaderiy aziz nemishe miyani ro bood man ke bafilmash zenegi mikonam ghisar gavaznha va va va beharhal kimiyai kimiyaie bazgasht ba eftekhar

ترانه
يکشنبه 12 فروردين 1386 - 14:26
-2
موافقم مخالفم
 
استاد کیمیایی

من جزء دوستداران سینمای کیمیایی ام.اما نه از آن کشته مرده های فیلم های قبل از انقلاب او مثل رضا موتوری وقیصر.

من فقط از او همین سه چهار فیلم اخرش را که به نظر بسیاری فیلم هایی ضعیف هستند را دیده ام اما ان ها را هم با همه ضعف هایشان دوست دارم.می دانم که کیمیایی مخالفان زیادی دارد که منتظرند فیلمی از او به روی پرده بیاید و آنها نقدهای پر وپیمان خود رادرباره کیمیایی ونه درباره فیلمش چاپ کنند اما اگر حتی همان سکانس کوتاه حضور مریلا زارعی را در فیلم سربازان جمعه به یاد بیاوریم به این نتیجه می رسیم که این فیلم را نیز می توان دوست داشت واز دیدن آن مثل دیدن قیصر لذت برد .کسی که می تواند در این سینما حتی یک سکانس درخشان را به تصویر بکشد و از بازیگرش این طور بازی بگیرد حتما کارگردان مهمی است.


دوشنبه 13 فروردين 1386 - 8:13
0
موافقم مخالفم
 
میم

کیمیایی فقط یک موضوع را تکرار میکند- عالم رفاقت -سربازهای جمعه که افتضاح بود. در مجموع فیلم ساز خوبیست اما نه اینچنین که شما و آقای حسنی نسب از او یک بت ساخته اید.او فقط توقع تعریف و تمجید دارد و هرگز اعتراض را تاب نمی آورد در مصاحبه ایدر مجله فیلم خواندم در جمعی با یک منتقدکه دست خود را به سوی او آورده دست نداده و پاسخ سلام او را به اکراه داده. تنها به دلیل اینکه از فیلم او انتقاد کرده .این شخصی است که در فیلمهایش رفاقت را مقدس میشماردو رفتار خود او اینگونه.

آرش
چهارشنبه 15 فروردين 1386 - 5:18
1
موافقم مخالفم
 
نگاتیو حرام میکنم پس هستم!

آقای کیمیایی!سوزن به مغزتان فرو کرده اند؟گاهی وقتها شک میکنم که سازنده گوزنها،سرب و قیصر خود شما باشید.فکر میکنم مثل جک نیکلسن در فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته کلکتان را کنده اند!هنوز فیلم آخرت را ندیده ام ولی کماکان نظرم همان است که هست.شاید تنها من بتوانم به داد شما برسم وگرنه همان بهتر که بنویسید چون به قلم شیوای شما به شدت احترام میگزارم.

سام
پنجشنبه 16 فروردين 1386 - 9:25
-1
موافقم مخالفم
 
عالم عشق و معرفت

سلام

سلام به عالم عشق و معرفت...نوشته خوبی بود...

ولی نمیدونم چرا هیچ وقت راجع به یکی از بزرگترین آثار استاد و یکی از سندهای مکتوب و ملموس و واقعی دوران گذشته که اتفاقا اینبار جذاب هم نوشته شده اعتنایی نمیشه؟؟؟؟؟؟؟رمان سترگ جسدهای شیشه ای...که سرگذشت بزرگترین و تنهاترین آدمای این سرزمینه..آدمای بااصالت گذشته که در روستایی بازیهای بعد انقلاب رو به نابودی رفتند...آدم با خوندن این رمان انگار به تماشای اون شخصیت های استثنایی و بزرگ رفته...و یه آدم صادق و عاشق از اون زمان داره روزگار گذشته ما رو با خوب و بدش به ما نشون میده....خدایا نگهدارش باش....

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       





             

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2009, cinemaema.com
Page created in 0.844273090363 seconds.