اگر ميشد هفتسين را دلبخواهي چيد، شما چه كار ميكرديد؟ از اين همه تركيب متنوع و مختلف دنيا كه با حرف سين شروع ميشود، كدام هفتتايش را براي لحظهي تحويل سال جلوي خودتان و خانواده و دوستان ميچيديد يا مرورش ميكرديد. حالا كه حرف از سينماست، چي بهتر از يك هفتسين فيلميك؟! اين دو تا هفتسين پيشنهادي من است كه دوست داشتم موقع تحويل سال جديد جلوي چشمم بود و ميشد همهشان را با هم ببينم و چيزي هم از دست نرود. حالا كه نميشود، فكر كردن بهش هم ميتواند مزهشان را زير زبان همهمان بياورد؛ از قديم گفتهاند وصفالعيش، نصف العيش. اما چرا دو جور هفتسين؟ براي جورشدن جنس، و براي اين كه مشتريها راضي باشند! يكي هفتسين هاليوودي است و آن يكي هفتسين اروپايي كه... اما راستش اينها همه بهانه است. فقط دنبال راهي ميگشتم كه از اين قيد دست و پاگير عدد هفت فرار كنم. حالا هفتسينام دوبرابر شده است.
... شما هم هفتسين خودتان را بچينيد ببينيم چه ميشود. حتماً هر كدام سينهاي جورواجور ديگري داريد كه به من معرفي كنيد. عيد و سال تحويل اگر به درد شريكشدن در هفتسينهاي ما نخورد، دو پول سياه هم نميارزد. پس از همين الان منتظر هفتسينهاي پيشنهادي شما هستم.
«هفتسين سينماي آمريكا»
ساعت: سادگي ناب سينماي كلاسيك مسحورتان ميكند؛ جودي گارلند و رابرت واكر 48 ساعت وقت دارند كه با پيادهروي و حرفزدن عاشق هم بشوند و ازدواج كنند. وينسنت مينهلي نشان ميدهد كه چه باشكوه ميشود اين كار را كرد؛ بدون كمك موزيكال، بدون گارلندي كه آواز بخواند، و فقط با سينما.
سابرينا: يكي از بهترين آدري هپبرنهاي تاريخ سينما كه ميخرامد و دل ميبرد؛ همين كافي نيست؟ اگر نيست همفري بوگارت و ويليام هولدن را هم اضافه كنيد، به علاوهي يكي از شوخ و شنگترين فيلمنامههاي بيلي وايلدر عزيزِ دل. عجب ضيافتي! يكي از جواهرات كمدي رمانتيك عصر كلاسيك كه اين روزها جايشان حسابي خالي است.
سرگيجه: دربارهاش چه بايد گفت؟ اصلاً چه ميشود گفت؟ سرگيجه، تا ابد، جايي در قلههاي دستنيافتني تاريخ هنر جا خوش كرده ست. هيچكاك در هر پلان سينما را برايمان معني ميكند و جيمز استيوارت و كيم نوواك جادويياند. اگر فكر ميكنيد سينما نميتواند هر داستاني را به شاهكار تبديل كند، روزي يك بار سرگيجه را ببينيد.
سر آلفردوگارسيا را برايم بياور: جمع اضداد خشونت ناب و عطوفت محض؛ فقط و فقط از سام پكينپاي بزرگ ميشود توقعش را داشت. يكي از برآشوبندهترين داستانهاي سدهي اول سينما كه شخصيتهاي اصلياش يك جايزهبگير مفلوك و يك سربريده و مگسهاي دوروبرش هستند. اگر فيلم را نديده باشيد، توصيف لحظههاي درخشان آن بيهودهترين كار ممكن است.
سلطان كمدي: ظاهر سادهاش گولتان نزند؛ يكي از روايتهاي بزرگ خودبازتابندگي سينما، محصول استادكاري است كه با عمق وجودش تصوير و قصه را دوست دارد. كمدي پيچيدهي اسكورسيزي با قدرتِ شگفتِ كمديِ رابرت دنيرو و به هم ريختن سيماي كميك جري لوييس همه چيز را وارونه ميكند تا به چيز بزرگتري برسد؛ به ذات نمايش و عشقِ نمايش.
سگداني: خوشآمدگويي سينما به يكي از بزرگان متاخرش؛ دارودستهي اراذل و اوباش بعد از يك دزدي همديگر را ميدرند و تارانتينو با ديالوگهاي جواهرنشان و شخصيتهاي يكهاش در يك انبار خالي غوغا ميكند. پيشدرآمدي براي شاهكار بعدياش، پالپفيكشن. استادي تارانتينو در به هم ريختن روايت از همين جا معلوم ميشود.
سين سيتي: در آغاز سدهي دوم، رودريگز و تارانتينو و ميلر، سينما را جور ديگري ميبينند و ميسازند. فيلم را ميشود شكل تازهاي از سينما ناميد؛ يك رسانهي نوين كه تازه كارش را شروع كرده است! با سين سيتي، كتاب هاي مصور بيهيچ تغييري راهي به پردهي سينما پيدا كرد و نشان داد كه اين تركيب و تلفيق فرخنده چهقدر جذاب و تماشايي است. ميكي رورك دوان دوان خودش را به جمع دوستان سينماييمان ميرساند.
«هفتسين سينماي اروپا»
سامورايي: زندگي بدون جف كاستلو چيزي كم داشت؛ اين تنهاترين قهرمان ملويل فقيد با اتاق كوچك و پرنده ي كوچك و كمحرفي و اصولگرايياش جايي در ذهن همهمان وول ميخورد. ملويل سرفصل مهمي در تاريخ سينماي گنگستري باقي گذاشت و آلن دلون با آن صورت افسانهاي درسكوت غوغا ميكند.
سانشوي مباشر: هر آن چه از سينما ميخواهيد؛ تراژدي يك زندگي و يك خانوده در اين شاهكار بيبديل چنان با شكوه تصوير ميشود كه تماشايش جانفرسا و رعبآور است. يكي از پيچيدهترين حكايتهاي تلخ سينما در فرم و روايت، همراه با افسون شرقي ميزوگوچي كبير كه حركتهاي دوربينش بيهوشتان ميكند.
سكوت: از سياهترين تابلوهاي رنج و آزار در سينما؛ برگمانِ تلخانديش هيچ وقت اينقدر تند و تيز و بيترحم به اعوجاجات درون انسان نتاخته است. تمركز روي رابطهي دو خواهر و مناسبات بيپردهشان جلوهي ديگري از هنر والاي زنشناسي برگمان است. فضاسازي فيلم تعمداً كاري ميكند كه احساس تنگي نفس كنيد.
سلين و ژولي قايقسواري ميكنند: سينما هيچ وقت اينقدر خوب با روايت سينمايي بازي نكرده؛ ژاك ريوت امكانات داستان در سينما را به جاهايي ميبرد كه با ديدنش شوكه خواهيد شد. زمانِ بيش از سه ساعتِ فيلم ميگويد كه روايتهاي سينمايي را تا ابد ميشود ادامه داد، و همچنان هم جاندار و بكر و تماشايي و غافلگيركننده.
سرگذشت آدل ه: رمانتيسيسم تا تهِ ته، تا جايي كه ميشود پيش رفت؛ تروفوي عاشق ابداً ابايي ندارد كه فتيلهي احساسات شاهكارش را تا درجهي آخرش بالا بكشد. تماشاي فيلم ثابت ميكند كه چهطور ميشود اين همه احساساتي بود و سطحي نبود. ايزابل آجاني با پايبندي جنونآميز به عشق جانگدازش ديوانهكننده است.
سينما پاراديزو: افسون سينما در سينما تعريف كاملي پيدا كرده است؛ شهر كوچك ايتاليايي با سينماها و آدمهايش و آلفردوي هميشگي، عشقها و حسرتها و روياها، و هر چيزي كه ميشود در سالن تاريك سينما دنبالش گشت. عجيب اين كه همهي اينها را ميتوانيد در شاهكار نوستالژيك تورناتوره پيدا كنيد.
سرنوشت شگفتانگيز آملي پولن: براي اثبات اينكه امكانات بصري سينما تمامي ندارد؛ ژان پير ژونه يك داستان عميقاً فرانسوي را جوري ساخته كه انگار با شكل ديگري از فيلم سروكار داريم. آدري توتو با مهربانيهايش ماندگار ميشود و فيلم با نمايش جزئيات شگفت ساده و ظاهراً بياهميت زندگي روزمره. پازل ناب زندگي در سينما در پايان سدهي اول هنوز جواب ميدهد.
... شما هم هفتسين خودتان را بچينيد ببينيم چه ميشود. حتماً هر كدام سينهاي جورواجور ديگري داريد كه به من معرفي كنيد. عيد و سال تحويل اگر به درد شريكشدن در هفتسينهاي ما نخورد، دو پول سياه هم نميارزد. پس از همين الان منتظر هفتسينهاي پيشنهادي شما هستم.