دوستان گرامی، خیلی ازتان ممنونم. کامنت های شما حال آدم را حسابی خوب می کند، درست برعکس کامنت های پزشک های عزیز. ماجرا از این قرار است که پنجشبه خبر بدی ازشان شنیدم؛ رفته بودم که مثل هر هفته عکس های رادیولوژی را نشان بدهم و منتظر بودم بگویند این استخوان لعنتی بالاخره شروع کرده به جوش خوردن. اما عکس ها را که دیدند شروع کردند به مشورت و به زبان خودشان با اصطلاحات پزشکی که ازش سر در نمی آورم حرف هایی زدند. نتیجه ی این شور و مشورت را به فارسی گفتند و حالم خراب شد؛ یکی از دکترها (که از بین دی وی دی هایی که هفته پیش برایش برده بودم، یازده یار اوشن را خیلی پسندیده بود) با لحن خشک و عادی - انگار نه انگار که دارد درباره آدم و دستش حرف می زند - گفت که کار با هشت هفته گچ گرفتن درست بشو نیست. این شکستگی عجیب و نادر - به گفته ی آن ها - برای ترمیم شدن به سه تا چهار ماه زمان احتیاج دارد...
با این حساب دستی که قرار بود حداکثر تا شب عید از شر گچ و آتل و آویزانی خلاص شود، تا اردیبهشت (یا شاید خرداد) باید مهمان (بخوانید وَبال) گردنم باشد.
دو روز است که دارم این خبر را هضم می کنم تا بتوانم با آن کنار بیایم. اوضاع خوبی نیست - اصلاً. تازه از کجا معلوم که این تاریخ را درست تشخیص داده باشند و دوباره تمدیدش نکنند؟ اصلاً این دست لعنتی خوب شدنی هست یا نه؟ اگر نیست بگویید تا یک فکر اساسی بکنم.
دنیای عجیبی است؛ یک شکستگی ظاهراً ساده که برای همه پیش می آید، دارد به معضل پیچیده و دشواری تبدیل می شود. واقعاً چرا؟ خودم هم درست نمی دانم. تا اطلاع ثانوی باید این وضع را تحمل کرد. اگر دوست داشتید این جا چیزی بنویسید، یک نظرخواهی راه می اندازم. به نظر شما بهترین راه و بهترین کار برای گذراندن و گذر از این دوران چیست؟ به بهترین کامنت رسیده جوایز نفیسی اهداء می شود!!!
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
فرهاد ترابي
شنبه 5 اسفند 1385 - 16:26
7 |
|
|
|
كو سهم چشم
آقا نيما سلام. مطمئن باش فكر نكردن به اين موضوع و خصوصا تاريخ بهبودي بهترين روش براي بهبودي فوري است.در ضمن در اين مدت شما مي تونيد سهم ديگر اعضا بدنتان را ادا كنيد،مثل سهم گوش :موسيقي چشم:فيلم-مطالعه در ضمن من به جاي شما بودم افكارم را بلند بلندبه زبان مي آوردم و ضبط مي كردم و يا از كسي مي خواستم كه برايم بي كم وكاست بنويسد.فكرش را بكنيد ،چشمهايمان را ببنديم و هرچه بخواهيم بگوييم و يكي هم فرت وفرت بنويسد.ولي يادتان باشد چشمانتان را كه بستيد به دكتر ها فحش محش ندهيد.
|
احسان
شنبه 5 اسفند 1385 - 19:20
-6 |
|
|
|
بدون تيتر
اصلا اين قضيه تو خودش كمدي موقعيت است.يك منتقد/نويسنده دستش توقيف شود!...بيشتر از اينكه برايت نگران باشم،بهت حسودي مي كنم كه درد مي كشي.باور كن!
|
سحر همائی
شنبه 5 اسفند 1385 - 19:42
-13 |
|
|
|
باورم نمی شود که این قدر جدی باشد! ان شا ا... که زود می گذرد....برای گذشتنش هم هر پیشنهادی بدهیم در روزنوشت قبلی خودتان گفته اید و خودتان هم نقضش کرده اید.ولی من خودم وقتی 9 ساله بودم دستم شکست و حکمتش این بود که کتاب خواندن را کشف کردم.یک نفر لطف کرد و به جای کمپوت و آبمیوه و شیرینی کتاب پینوکیو(!) را به ما هدیه داد و این شد سر آغاز خواندن و همان موقع در دوره شکستگی دست کلی کتاب خواندم.شما که البته اهل مطاله هستید و استاد ما هستید ولی کتاب خواندن در این جور مواقع از فیلم دیدن بهتر است.
|
مصطفی جوادی
شنبه 5 اسفند 1385 - 20:19
-3 |
|
|
|
خارش هفت ساله
دندان و دست ندارد. وقتی سرخور شد باید کندش. قطعش کن بندازش دور. یا این که دکترت هرچه فیلم می خواهد تقدیمش کنی تا زودتر بی خیالت شود. این دست تو هم برای ما مصیبتی شده. دست تو توی گچ است ولی دست ما می خارد.
|
مصطفی انصافی
شنبه 5 اسفند 1385 - 22:29
-16 |
|
|
|
جایزه را می بریم.
چشم هایت را ببند و منطقی فکر کن. از خونه تکونی شب عید که راحت شدی. چشمت سالمه پس می تونی فیلم ببینی. پاهات سالمه پس می تونی سینما بری. دست چپت شکسته اما فکر می کنم قدرت نوشتن باهاش رو پیدا کردی اگر هم نه دست راستت که سالمه پس می تونی تمرین کنی با دست راست بنویسی. دماغت هم سالمه می تونی نفس بکشی. پس تا می تونی نفس بکش و به این فکر کن. روزی که دستت رو باز کنند دنبال گمشده ای می گردی. بعد از چند ساعت می فهمی این گمشده گچ دست چپ توست. اون روز هر چند احساس سبکی می کنی اما خیلی غمگین می شی. باور کن چون من این دوران رو تجربه کردم. این اولین نظر این روزنوشت و بهترینشه. جایزه را می بریم.
|
امید غیائی
شنبه 5 اسفند 1385 - 22:32
10 |
|
|
|
آویزانی از نوع مفرط.
سلام نیما خان و برو بچز. میدانم وبال بودن چه دردسریست.از هر کدام طرف که بگیری.چه وبالت باشند، چه وبالش باشی البته دور از جون شما و شماها. حالا فکر کنید اون چیزی که قراره وبالت باشه یه رفیق زبون نفهم نیست که بتونی بپیچونیش و شرش کم شه.چیه؟!! دستته.ای بابا این همون چیزیه که تا وقتی داشتیش نمیدونستی عجب جواهری در قصر داری.عجب سریالی دارد تلویزیون!!!!عجب هم دارد!!!!!!! حالا اگه کسی مرد باشه این یکی وبال رو بپیچونه تا چنان پیچانده شود که هزار تا پیچ از این ور و اون ورش بزند بیرون. خوب از پیچ بیایم بیرون و برویم سر اصل مطلب.همین که چیزی ندارم بگویم جز اینکه اسکار را ببین شاید بهتر شدی. همین.
|
مهرزاد دانش
شنبه 5 اسفند 1385 - 23:54
10 |
|
|
|
تا تو باشي با نقدهايت ، نفرين فيلمسازان را به خودت نخري.اين آه دل عليرضا رئيسيان بود يا ده ها نفر ديگر؟من همين امشب به داريوش فرهنگ تلفن مي كنم و ازش حلاليت مي طلبم. آخ آخ آخ...مطلب كيانوش عياري ...به خدا تا فردا پس فردا رديفش مي كنم.اين نفرين ها دست تو را آويزان مي كند و حافظه مرا. مخلصم.
|
farshid
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 0:46
-6 |
|
|
|
بنویس
کسانی که انتظارشان را می کشی در اعماق وجودت گمگشته اند تو این را خوب میدانی انها در ژرفای تاریک جانت سر در گم اند. اتشی روشن کن تا ببینند تا راهشان را بازیابند مسیری را که از جهنم به روز روشن می رسد به خود امروز جانت را بیافروز بنویس. از کتاب ایزابل بروژ (نوشته ی:christian bobin)
|
منگ
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 2:39
-7 |
|
|
|
پرواز .............تا توالت
سلام قبل از اینکه متن را کامل بخوانم ،خود به خود می خواستم یک پیشنهاد بدهم و از قضای روزگار زد و شما این پیشنهاد را طلبیدید ،خوب درست دقیقا بعد از اینکه کامنت بنده را خواندید ،از پشت کامپیوتر بلند می شود ،لباس های خود را پوشیده و از خانه خارج می شوید ، تا سر کوچه می روید ، از بقالی سر کوچه حدود سه متر طناب پلاستیکی می گیرید ،نه ، صبر کنید ، دو متر کافیست ، به سرعت برمی گردید خانه ،(لطفاً خانه را خلوت کنید یا در حد امکان اتاق نشیمن را خلوت کنید)،امید وارم خانه شما دو طبقه باشد چون اینگونه راحت تر است ،لباس های خود را عوض می کنید تا راحت تر باشید ،بعد به طرف دی وی دی می روید و قطعه ی آداجیو را می گذارید در دستگاه پخش ،لطفا صدایش را زیاد بلند نکنید چون با ولوم کم بیشترحال می دهد ،به طرف پله ها رفته و طناب پلاستیکی را به نرده ها گره می زنید ،(لطفاً محکم گره بزنید ،حوصله برداشت دوم را نداریم) ،از پله ها پایین می آیید و صندلی را به زیر نرده ها می کشید ،بروی صندلی می روید طناب را حلقه کرده و دور گردنتان می اندازید ،کمی صبر می کنید که قطعه ی آداجیو به ثانیه های آخر برسد ،صبر کنید .........حالا.....حالا با حرکت بسیار بسیار آرام پای خود را بلغزانید ،شما پرواز می کنید ،..بله شما پرواز می کنید ...بله دیگر شما آزاد هستید جناب منتقد ،آزاد از آتل ، آزاد از دست شکسته ، آزاد از قلم ، آزاد از سانسور ، آزاد از سینما ، آزاد از هضم یک موضوع نکبت ،آزاد از روز نوشت ،آزاد از دادن جایزه به من ،خلاصه آزاد از زندگی .........تو داری پرواز می کنی منتقد .....دینانان دینان دینان دینانانان دینا دنیا دینانان .......
|
amir kazemi ( cinemaeiran )
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 11:29
-1 |
|
|
|
tazakor
salam kheili khosh halam ke shoma dar zamine cinemaeiran besyar movafagh amal kardid . amma 1 tazakor , mikhastam az shoma khahesh konam kami bakhsh haye ekhtesasi sait ro afzayesh bedid masalan dar bare akhbare sait hame az khabargozarihaye ilna isna fars mehr va ... tahiye mihsan baraye saite bozorgi mesle shoma ke taghriban olgoye sait haye kochiki mesle saite www.cinemaeiran.com ( saite mane ) hastid kami zeshte ke akhbare ekhtesasiton faghat gozareshe tasviri khanome zabihi bashe ! mamnon az galeriye bozorg va saite besyar zibaton .
|
حمید قدرتی
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 16:6
9 |
|
|
|
نقطه مشترک
آره ، کتف جای خوبیه . جای مهمیه ارزش صدمه خوردن هم داره . مخصوصاً شکستن . تجربه در رفتنش رو دارم . البته تونستم بگیرمش اما دیگه هوایی شده دنبال فرصت می گرده دوباره در بره . چند بار هم این کار رو کرده اما ... من هم چور بازی در نیاوردم ... . امیدوارم ارزشش رو بدونی .
|
علیرضا
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 18:39
-2 |
|
|
|
حسام :))
سلام وقتی قضیه از 2 ماه به 6 ماه کشید، دیگه باید باهاش زندگی کرد و باهاش کنار اومد. دیگه نمی شه کاریش کرد، باید با همون وضعیت سعی کرد به زندگی عادی برگشت. آدم تو نداری پیشرفت می کنه. مثلا وقتی ماشینت تعمیرگاه باشه (اونم 6 ماه)، کلی چیز جدید یاد می گیری. (مسیر ها رو، قیمت ها رو، مسیر های سریع السیر، مسیر های سر راست + با مردم بیشتر رو درد رویی و ارتباط داری و ...) پس خیلی هم سخت نگیر و به روی خودت نیار، شکسته که شکسته، بی خیال ... به قول رئیس : یه شب ماه رمضون تو حموم زیر مشت و مال گفتم : "حسام این دوره تموم می شه." ... {اینجاش خوب ضبط نشده :(( } (حالا همه با هم) حالا بی قرارم، تو ای دل چشم انتظارم تو ای دل ... این دوره تموم می شه.
|
حنانه سلطانی
يکشنبه 6 اسفند 1385 - 18:56
-12 |
|
|
|
تنها راه حل
تنها راه این است که شرایطتان را بپذیرید.آن دست شکسته را با آن گچ دورش قبول کنید.تا وقتی که به گچ دستتان به عنوان یک شئ مزاحم و اضافی نگاه کنید نه فیلم دیدن نه کتاب خواندن و نه گوش کردن به موسیقی هیچ کدام نمی توانند گذر زمان را برایتان دلپذیرتر کنند اما هر وقت توانستید با آن گچ دستتان رفیق شوید فیلم و کتاب و موسیقی هم لذت بخش می شوند. خب حالا که نسخه ام را پیچیدم بروم بقیه فوتبالم را نگاه کنم.چه می کنه این آرسنال.
|
حسین پورستار
دوشنبه 7 اسفند 1385 - 12:19
17 |
|
|
|
بهتر از قبل هم میشه
سلام : حکایت : آورده اند یه روز یه نفر دستش میشکنه میره پیش شکسته بند . شکسته بند بعد از مدت زمانی مداوا و بهبودی بهش میگه از قبلی هم بهتر شد همون فرد قدری می اندیشه ( همان می اندیشد خودمان ) و دست سالمش رو پیش میاره و میگه بی زحمت اینم بشکنید و مداواش کنید تا از قبلش بهتر بشه .( منبع : کنز الکاذبین به تحریر میرزا حسین خان پورستار ) پیشنهاد : این درست که اعضا به نوعی بهم پیوسته اند اما دلیل نمی شود که آدم بخاطر شکستن دست فیلم نبیند . فیلم دیدن و تخمه شکستن با دست دیگر بهترین پیشنهاد ممکنه است .
|
سارا
دوشنبه 7 اسفند 1385 - 14:5
-5 |
|
|
|
حالت چطوره ن.ح.ن؟تا اومدم سرکی بکشم و احوالی بپرسم در کمال تعجب دیدم up کردی. آره خب. برای احوالپرسی یه کمی خیلی دیره اونم در عمق و اوج فاجعه. فقط امیدوارم نظراتی که دوستان برای دوران نقاحت طولانی ات ارائه میدن کاربرد عملی لازم رو داشته باشه.چون تا دست راست تو خوب بشه نوبت به جراحی زانوی راست من میرسه. سه ماه یکجانشینی که تصورش هم کم شکنجه ای نیست. تا این جا که هیچ.
|
سهند خانوم
پنجشنبه 10 اسفند 1385 - 17:7
-3 |
|
|
|
چقدر دلم مي خواست الان دستم آويزان بود از گردنم ! !!!! خداييش با اينهمه ناشكري حقم نيست سوسك شم ؟ از شوخي گذشته دلم مي خواست با آسودگي خاطر يه جاي خلوت و آروم مي نشستم و ....... من ميموندم يه خروار كتاب نخونده و فيلم نديده .....
|
هاله
چهارشنبه 16 اسفند 1385 - 18:8
-3 |
|
|
|
سنگ صبور
هيچكي نمي فهمه چه هالي داري چه دنياي سياه و تاري داري اگر بياي همون جوري كه بودي كم ميارن حسودا از حسودي اگر كه هيچ كس نيومد سري به تنهاييت نزد اما تو كوه درد باش طاقت بيارو مرد باش!
|
شنبه 8 ارديبهشت 1386 - 12:19
-2 |
|
|
|
ghatesh kon,na aslan khod koshi kon,ta ebrati shavad baraye nasl haye badi
|
م- ن
جمعه 28 ارديبهشت 1386 - 16:15
4 |
|
|
|
دل يا دست
دستت رو بده و يه دل شكسته بخر ‹ ...كه با شكستگي ارزد به صد هزار درست ›
|
دستان
يکشنبه 30 ارديبهشت 1386 - 13:3
2 |
|
|
|
از دكترت بپرس بعد از باز كردن گچ ميتوني پيانو بزني ؟ !
|
چهارشنبه 24 مهر 1387 - 10:52
8 |
|
|
|
aly ast
|