اين روزها حجم قابل توجهي از نظرها و حرفهايي كه در كامنتها مينويسيد، دربارهي موضوع فرخوان سايت «سينماي ما» است؛ اينكه قرار شده از بين شماهايي كه هر روز به سايت خودتان سر ميزنيد و در روزنوشتها و بحثهاي مختلفش حضور جدي و موثر و هميشگي داريد، بتوانيم نيروهاي خوبي براي سايت پيدا كنيم. از روز اول قرارمان اين بوده كه «سينماي ما» علاوه بر وظيفهي خبررساني و تحليلها و گزارشهاي سينماي ايران، پايگاهي بشود براي آنهايي كه به هر دليل امكان شروع كار حرفهاي در زمينهي مطبوعات سينمايي را ندارند. بنا را بر اين گذاشتيم كه فقط به كيفيت مطالب و استاندارد بودنشان توجه كنيم و خيلي در قيد و بند اسم و سابقه و اعتبار نويسنده نباشيم ( البته طبيعي است كه خيلي هم از حضور نويسندههاي باسابقه و حرفهاي و معتبر استقبال ميكنيم).
پس اين فراخوان اعضا و كاربران سايت كه اين روزها بحث داغ كامنتها شده، در درجهي اول ميتواند باعث شود تا چندتا نويسندهي خوب پيدا كنيم و مطاب سايت پُربار تر شود. به همين دليل هم هست كه از چند وقت پيش با امير مينشينيم و كامنتها را بررسي ميكنيم و از بينشان آنهايي را كه نشاني از استعداد و علاقه و تواناييهاي نويسندهاش دارد، سوا ميكنيم و تا در فرصت مناسب (آخ امان از اين بيفرصتي و نامناسبي فرصتها!) ازشان دعوت كنيم تا برايمان مطلب بنويسند و از مرحلهي نوشتن كامنتها به بخشهاي اصلي سايت بيايند (به شرطي كه قول بدهند يادشان نرود كه بعد از آن هم براي روزنوشتهاي ما كامنت بگذارند). پس در واقع داريم سعي ميكنيم طيف نويسندههاي سايت را گسترده كنيم و كاري كنيم كه هر كس بتواند حرفش را براي بقيه بگويد، حتي اگر مثل خيلي از شماها در شهري دور از پايتخت باشد و امكان حضور فيزيكي و ورود به مطبوعات را نداشته باشد. خدا كند به اين صرافت نيفتيد كه از اين به بعد فقط كامنتهاي جدي و طولاني و دهن پُركن بنويسيد، چون حتي يك خط نوشتهي ظاهراً ساده هم ميتواند استعداد و اينكاره بودن شما را معلوم كند.
اين فراخوانِ نوشتههاي اعضا و كابران سايت، يك خاصيت ديگر هم دارد. ميدانيد كه اين روزها در سطح شهر بزرگي مثل تهران چهقدر جلسه و همايش و نمايش فيلم و نقد و بررسي و ... برگزار ميشود كه شايد حسابش از دست خود ما هم در رفته باشد. از اغلب اين جلسههاي فرهنگي هم به دليل اطلاعرساني نامناسب يا برنامهريزي غلط چيزي نصيب مخاطب اصلي و علاقهمند آنها نميشود. مدتي است كه داريم روي طرحهاي مختلفي كار ميكنيم كه شايد بشود اين جور جلسههاي نمايش فيلم و نقد و بررسي و كارگاههاي آموزشي سينمايي مختلف را با سروشكلي بهتر و اطلاعرساني درستتر برگزار كرد. اين جلسهها بالاخره شروع خواهد شد، در جاهايي مثل فرهنگسراهاي سطح شهر يا سالنها و مراكز همايش مختلفي كه حاضر باشند روي اين طرحها خطر كنند و يكيشان را به اجرا بگذارند. اگر اين اتفاق افتاد (كه خيلي هم دير و دور از دسترس نيست) مطمئن باشيد كه اعضا و كاربران «سينماي ما» در اولويت حضور و ثبتنام و عضوشدن قرار خواهند داشت (اين كه اسمش پارتيبازي نيست؟هست؟)
پس تا آن روز، در فضاي مجازي و از طريق سايت و خبرها و نوشتههايش با شما هستيم و شما هم لطفاً از طريق همين روزنوشتها ارتباطتان را با ما همين طور پويا و هميشگي حفظ كنيد. مطالبتان را هم به نشاني الكترونيكي سايت بفرستيد تا از همين امروز بتوانيم لااقل يك بخش از طرحهايمان را عملي كنيم. منتظر چيز خاص و عجيب و غريبي نباشيد، كاري ندارد كه، مطلبتان را مينويسيد و ميفرستيد و خلاص. اين كه ديگر دنگ و فنگ ندارد. فرستادنش كه لااقل مثل آبخوردن است... نوشتنش را ديگر نميدانم؛ شما امتحانش كنيد.
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
امید غیائی
سهشنبه 30 آبان 1385 - 18:20
-6 |
|
|
|
نوشتن یا ننوشتن، مسئله این است.
نیمای عزیز و بچه های دوست داشتنی سلام. اگه مطلبم شبیه برگی از خاطرات شده ببخشیدولی نتونستم این چیزارو ننویسم همش دنبال فرصت بودم که این مطالب رو با شما هم درمیون ببذارم و مخصوصاً با نیمای عزیز. من که داشتم زندگیمو میکردم،کلی هم حال میکردم که بابا عجب حالی میده. بعداز اینکه این اینترنت جدیدالتاسیس adsl رو گرفتم بیشتر به این سایت اومدم و دیگه شبهایی که از خستگی کار و کلاسهای جورو واجور نمیتونم بهش سر بزنم باور کنید که بدن دردٍ..........میگيرم ،انگار که ......... همین الان هم داشتم یه درس سخت میخوندم که گفتم یه سر هم به کامنت ها بزنم(تعجب نکنید پای کامپیوتر درس نمیخونم،انقدر سخته ،سر کلاس ضبط میکنم دوباره گوش میدم) دیدم آقا نیما کامنت جدید نوشته که یک مطلب رو یاد آوری کند .حالا خواب وخوراک اینجوری ازم گرفته میشه که ای وای اگه نتونم چیز بنویسم اون هم بعد از این همه مطلب و کتاب و فیلم دیدن چی!؟ من رشته ام رو دوست دارم اما عشقم به فیلم من رو دو سه بار وسوسه کرده ولش کنم و برم سراغ عشق اصلی، ولی آقا نیما و دوستان ،از شهریه این کلاس ها حتماً خبر دارید که!؟حالا مثل خیلی از دوستان با برنامه های مختلف تلویزیون سرمون رو گرم میکنیم و بهتره بگم گول میزنیم خودمون رو که یه وقت بالاخره میرسه.از امشب باید یه مشغولیت دیگه هم به خودم اضافه کنم که حالا وقتشه، بودن یا نبودن یا میتونی یا باید کنار بایستی ومثل همیشه از دور گرم بشی و حال کنی.توی این شهر شلوغ و پلوغ که همه سرشون به کار خودشونه خیلی دوست داشتنی است وقتی بدونی یه نفر از کسایی که باهاشون حال میکنی مثل آقا نیما و امیر خان میخوان یه کاری بکنن که اونهایی که شاید استعدادش رو دارن ولی موقعیتش رو نه، بتونن به عشقشون هم برسن. من چه باشم چه نباشم میگم نیما و امیر جان دمتون گرم همیشه سالم باشید.
|
امید غیائی
سهشنبه 30 آبان 1385 - 19:51
4 |
|
|
|
مردیم از فضولی!!!!!
احتمالاً این مطلب من رو برو بچ کامنت های امیر قادری خوندن.البته نا گفته نماند که اول اینجا نوشتم بعد نمیدونم چرا گفتم حرف دل رو با داش نیما بزنیم شاید تحویلمون گرفت! بابا مردیم از فضولی این که این دوستان مجازی از نظر جسمی، نه قلبی کی هستند.نیما جان عصبانی نشی از دستم که خیلی برام مهمی. ولی ترو خدا یه جلسه بذارین با هم حرف بزنیم،نمیدونم اون مطلبم رو خوندی که گفته بودم میخوام با یکی حرف بزنم. حالا اگه آقا نیما فکر میکنی صفحه ی اصلی کامنت ها جای جواب دادن به این حرف ها نیست برامون همین جا مطلب بذار.البته ببخشید ها که شما رو هم یکی از خودمون حساب کردم.
|
مصطفی جوادی
سهشنبه 30 آبان 1385 - 20:1
5 |
|
|
|
کيش و کمپ
نيماي عزيز.نمي دانم چه نگاهي به اتفاقات اين چند روزه اخير و بحث هايي که پيش آمده داري.مي دانم من شروع کردم ولي مي خواستم ناگفته هاي عميق تري را بازگو کنم اما نمي دانم چرا دوستان محدودمان کردند به تعجيل در برپايي جلسه و حضور فيزيکي و از اين حرفها...گرچه اين ها هم ميتوانند باشند اما همه چيز نبودند و بگذريم. کاش نمي نوشتي که دنبال بارقه هاي خلاقيت توي کامنت ها مي گرديد.ميترسم آفتي باشد براي خرمن کامنت هايمان و ما هم که اين جا خوشه چيني مي کنيم کوفت گيرمان نيايد.خلاصه اين جوري نشود که مثلا ((ول کن بابا اسدالله)) تبديل شود به ((رها کن تو باباي شير خدا)).
|
lost-destiny
سهشنبه 30 آبان 1385 - 20:31
5 |
|
|
|
همیشه دنبال همین مسئله بودم! دلم می خواست بالاخره یک سایتی یک کسی کاره ای بخواد که از خواننده هاشون براشون مطلب بنویسن! چقدر دلم می خواست می تونستم به همین همایش ها و جلاسات بروم و حتی برای دل خودم هم شده چیزی بنویسم!
|
علی طهرانی صفا
سهشنبه 30 آبان 1385 - 22:8
-2 |
|
|
|
یک حنجره
2-) وقتی می نویسم « یک حنجره » یعنی مطالبم چندان به روز نوشت شما مربوط نیست، بلکه صرفاً دغدغه های شخصی است. 1-) اعتراف می کنم که « یک حنجره » تقلید ناشیانه ای است از « یک پنجره » ی منتقد دوست داشتنی، ناصر صفاریان، که زمانی در روزنامۀ ایران به صورت هفتگی می نوشت. الان چه طور؟ 0) اگر می خواهید با چهره و نوشته های او آشنا شوید به آدرس http://www.saffarian.ws مراجعه کنید. 1) این روزها برنامۀ « عبور شیشه ای » با اجرای خوب رضا رشیدپور از شبکۀ تهران در حال پخش است. فرصتی مغتنم برای دیدار کسانی که دوستشان داریم. چندی پیش بیژن امکانیان، یکی از قدر نادیده های سینما، مهمان برنامه بود. وقتی گفت که بازی در « سربازهای جمعه » را بدون هیچ تأملی پذیرفته، حس ترحمم گل کرد. نمی دانم برای او یا برای « سربازهای جمعه ». 2) برنامۀ « روایت راوی »، جمعه شب ها، شبکۀ اول. کاری از حسین معززی نیا که به نقد وبررسی مجموعۀ « روایت فتح » شهید آوینی می پردازد ( آخ از این آوینی ). کار خوبی است. از دستش ندهید. 3) جای یک مستند درجۀ یک دربارۀ آوینی خالی است. از آنجایی که حساسیت های زیادی پیرامون او وجود دارد قطعاً کار سختی خواهد بود. مرد کهن می طلبد. 4) این هم یک جمله از اگوستین قدیس در باب انجیل یوحنا: " فهم، پاداش ایمان است. پس در پی آن مباش که بفهمی تا ایمان داشته باشی، بلکه ایمان داشته باش تا شاید بفهمی. "
|
امید غیائی
سهشنبه 30 آبان 1385 - 22:18
0 |
|
|
|
رابرت آلتمن در سن 81 سالگی در گذشت.
من آدم بد خبری نیستم ولی گفتم دوستان اطلاع پیدا کنند. رابرت آلتمن با سرگذشتی غریب یکی از سینماگران مستقل از استودیوهای هالیوود بود.پس از گذراندن دورانی در مدارس کاتولیک و نظامی و کمک خلبانی در نیروی هوایی امریکا به هالیود رفت ،در آنجا فعالتهایی از قبیل شعرنویسی ، بازیگری و فلمنامه نویسی مشترک پرداخت.و پس از چندی در شرکتی با فعالیت خالکوبی سگها مشغول شد. ولی پس از چندی به اتفاق همسر اولش به زادگاهش کانزاس بازگشت و با راهنمایی یکی از دوستان قدیمی اش در شرکت فیلمسازیCalvin مشغول به کار شد و بعد از کارهایی از قبیل نوشتن فیلمنامه و تدوین به کارگردانی حدود60تا 65 فیلم کوتاه برای کالوین در موارد مختلف از فوتبال تا تصادفات ماشین پرداخت.سپس به تهیه تبلیغات تلویزیونی وسپس کارگردانی شوهای تلویزیونی روی آورد.ودر سال 1956 کالوین را ترک کردوبه هالیوودرفت تا شویی تلویزیونی در مورد آلفرد هیچکاک را کارگردانی کند تا اینکه فیلنامه mash به او در حالی پیشنهاد شد که 15کارگردان آنرا برگردانده بودند.این اولین فیلم او نبود ولی اولین موفقیت او محسوب می شد.در کارنامه کاری او میتوان به نکات زیر اشاره کرد: 78عنوان کارگردانی ، 38 عنوان تهیه کننده ، 38 عنوان نویسنده ، 4عنوان تدوین، 3 بار بازیگری و .... .
|
حميدرضا
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 8:42
10 |
|
|
|
عاليه
نيماجان خيلي صحبتهاي خوبي كردي .مخصوصا اون كه يه جايي بچه هابتونن جمع بشن يه جلسه بحث ونقدفيلم گذاشته بشه عاليه.حرف نداره!!!
|
سحر همائي
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 8:59
-5 |
|
|
|
خودمان باشيم
ببخشيد مي دانم كه خودتان هم گفتيد ولي بگذاريد من هم يك بار ديگر بگويم. رفقا نكند از اين به بعد بنشينيد و كامنتهايتان را فقط با در نظر گرفتن اين سوال بنويسيد كه : چه جوري بنويسم تا قبول شوم؟!!!اين طوري به نظرم خيلي بد مي شود. حالا ديگر ميل خودتان است.
|
...
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 9:12
12 |
|
|
|
...
سلام فكر نمي كنيد همش داره ميشه وعده . شوق اوليه را مي گيره ................
|
سحر همائي
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 9:42
0 |
|
|
|
براي آقاي جوادي
دوست عزيز آقاي جوادي كي خواست شما را محدود كند؟ من كه هر چي نگاه كردم به جز خودم و يكي دو نفر همه داشتند از نظر شما دفاع مي كردند؟ تازه متن كامنت من هم يك مدلي بود كه يعني بياييد ادامه بدهيم اين بحث را.شما خواستي كه شفاف سازي نشود و گفتي همان كه نوشته بودم به اندازه كافي گويا بوده.حالا مي گوييد ناگفته هايي مانده است ولي بگذريم! چرا بگذريم؟خود آقاي قادري هم كه گفته بود اين بحث ادامه دارد. بعيد مي دانم كه شما آدمي باشيد كه باشنيدن يكي دو تا نظر مخالف از خير گفتن نا گفته ها بگذريد.نمي دانم شايد هم دليل ديگري دارد اين نگفتن.
|
علی طهرانی صفا
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 12:44
2 |
|
|
|
کمتر پیش میاد که این موقع روز یادداشت بذارم. یه چیزی تو گلوم گیر کرده، تا قورتش ندم خیالم راحت نمیشه. با مصطفی جوادی موافقم. ای کاش نمی نوشتید. جمع مان خط خطی شد. چه جورم. حالا نکنه خدایی نکرده از این به بعد با یه عینک دیگه همدیگرو ببینیم. بابا. من تازه با امید غیائی و سایر دوستان، داشتم آشنا می شدم که یوهو سر و کلۀ این روزنوشت آخر شما پیدا شد. همه چیز خراب شد. چه جورم. اگه می خواستید کسی رو هم از طریق کامنت ها انتخاب کنید، راش جار زدن سر کوچه بازار نبود. ببین. از همین الان شروع شد. مصطفی جوادی شروع کرده به ادبی نوشتن. عمو، همون مصطفای قبلی باحاله. همونی که متنش پر از شوخی و طنز و کنایه بود. (البته هنوز هم هست. نگاه کنید به متن به ظاهر ادبی همین بالا سر او. فقط خط آخر خود خود مصطفی جوادی است). از امید غیائی به خاطر اظهار لطفش و همچنین مطلب خوبش در مورد رابرت آلتمن تشکر می کنم.
|
سحر همائي
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 13:44
2 |
|
|
|
تكمله
نمي دانم چرا كامنت قبلي كه براي آقاي جوادي بود نصف شده است؟!!! مطمئنم كه قضيه حذف و اينها نبوده چون چيزي نداشت.حتما مشكل الكترونيكي(!)بوده.خلاصه گفته بودم اگر قرار است با هم دوست باشيم حرفي توي دلمان نماند. به خصوص حرفي كه قرار است در جهت صميمي تر شدنمان باشد...حالا توي اين هاگير واگير مرگ آلتمن كه دلخورمان كرده من هم گير دادم ولي چاره اي نيست مي خواهم اين بحثها بالاخره به جايي برسد.خوشحال ميشوم نظرتان را بشنوم آقاي جوادي.
|
امید غیائی
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 15:40
-2 |
|
|
|
هیچ چیی گیر نیاوردم جای موضوع بنویسم
از همون اول که اومدم و شدم یه نفر که عادت(بخواند اعتیاد،میفهمید که!!!!)پیدا کرد به سرک کشیدن تو این کامنت ها نمیدونستم دوستهایی میشه پیدا کنم که حسابی بتونم روشون حساب باز کنم.بابا خیلی باحالین به خدا.همه فقط دغدغه این رو دارن که همدیگر رو از دست ندهند،خداییش مدونین چرا؟؟؟؟چون یه چیزی واسطه ما هاست که با همه بی رحمیش برای خیلی ها ،برای بقیه ی اون خیلی ها کلی باعث خوشوقتیه.یه چیزی که میتونه آدم رو ببره به شاخ آفریقا،یا به قلب اروپا ،یا حتی به یه شهر دورافتاده تو همین ایران دوست داشتنی خودمون.میتونیم با هاش حال کنیم.(یه وقت نگید این یارو همش میگه حال،حال خیلی دم رو غنیمت شماره ها بذارین یه ذره کلاس هم بذارم برا خودم به قول برو بچز نیویورکی seize the date . اما من از کجا بدونم فردا چی میشه.عجب پرانتز پر برکتی شد نقل قول آقای جوادی:خوب گويا پرانتز طولاني باز کرديم و جمله قبل يادتان رفته.(به من ربطي ندارد) مي توانيد برگرديد و دوباره بخوانيد و اين بار از روي پرانتز بپريد) اون سینماست.این سینما، که، سینماست.خیلی حال میکنم وقتی میبینم برای یکی فقط برای خودم ارزش دارم نه موقعیتم (که ندارم) نه پول(که ندارم)نه هیچ چیز دیگه (که اوه تا بخواین دارم) من اصلاً کمپلکس(به قول شاهین صاحبدلان)درخدمت شماهام. سحر خانم مطمئن باش همه خود خودشون میمونن. ولی ترو خدا بذارین یه چیزی رو بگم که اگه نگم میترکم:آقا کتاب هایی که رضا کیانان نوشته (تحلیل بازیگری و شعبده بازیگری)رو از دست ندین ها کلی چیز برای خوندن داره.وجداناً اگر چیزی دارین که دیدن یا خوندنش رو پیشنهاد میکنین بنویسین ما هم حال کنیم. در ضمن علی آقای با صفا خیلی مخلصیم باهم دیگه میمونیم تا آخر مثل محاکمه تفنگ میذاریم جیبمون ولی تیرش رو در میاریم.
|
عليرضا شيرنشان
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 15:44
0 |
|
|
|
كار را نيما سختش نكن
آخه نوشتن همينطوري كه نيما جان نمي شود، من معتقدم آدم بايد براي نوشتنش مسيرش مشخص شود اين طوري كه بخواهيم بدون موضوع چيزي بنويسم كار نه تنها آسان تر نمي شود(برعكس ظاهر كار كه آدم فكر مي كنه ساده است و راحت و آزاد مي تونه بنويسه) بلكه سخت تر هم مي شه و انگيزه را هم ممكنه از آدم بگيره. به نظر من بهتره قبل از شروع يكسري از فهرستهاي موضوعي و شاخه هاي كار مشخص بشه تا بچه ها هر كدوم باتوجه به علايقشان بنويسند. اميدوارم فكرنكني همين اول كاردارم براي خودم كارت پستال مي فرستم
|
مصطفی جوادی
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 18:41
-16 |
|
|
|
با سحر گاه طهران صفا ميکنم
سحر همايي عزيز .من کي گفتم کسي مخالف بوده.باور کن من اصلا نظر مخالفي را به ياد نمي آورم.من گفتم دوستان تمام حرفهاي من را مربوط به جلسه و حضور فيزيکي دانستند در حالي که نگاه من کلي تر بود.به هر حال اين که پيگير عرايض بنده هستيد لطف شما را ميرساند. علي طهراني صفاي عزيز (اين فاميلي تو هم معضلي شده ).واقعا ممنون که به نوشته هاي من عنايت داشتيد.ولي فکر نمي کنم شوخي و کنايه و...که من شخصا چيزي ازشان سر در نمي آورم (يعني مي خواهم حرف جدي بزنم نمي دانم چرا خنده دار ميشود)چقدر با ادبي نوشتن منافات دارد.اگر يک مقداري به آرشيو رجوع کنيد مي بينيد که نثر من همين گونه بوده (بابا نثر من!)و اگر طنزي اين وسط بوده در بستر يک نوشته معمولا قلمبه سلمبه شکل گرفته ,هيچ وقت محاوره ننوشته ام .يعني بلد نيستم که بنويسم.پس خيالت راحت من آدم انعطاف پذيري نيستم يعني با اين چيزها راه و روشم تغيير نمي کند.نوشته قبلي را هم که اشاره کرديد غير از يک جاهاييش که يک جوري هجو ادبي نوشتن است (خرمن و اين چيزها...)اما توي بقيه نوشته تفاوتي با قبل احساس نمي کنم.ولي اين را قبول دارم که وقتي روي سخنم با شخص خاصي ست (مثل همين نوشته)يک کم قر و قمبيل کار مان بالا مي گيرد و البته نوشته اي را که اشاره کردي هم يک همچين چيزي بود که اين هم هيچ ربطي به تغيير ندارد و هميشه همين طور بوده.و يک نکته تکنيکي را برايت ميگويم که بين خودمان بماند.من يک جانوري هستم که با هيچ منطقي تعرف نمي شوم.نوشته هايم هم همين طوري است مثل خودم .معجوني است که تويش هر گندي پيدا ميشود.با اين همه چشم ,سعي مي کنم يک کم مراعات شما را بکنم و آن گنجينه نا متناهي لغاتم را بگذارم آکبند بماند.
|
امید غیائی
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 21:11
8 |
|
|
|
باز هم سوتی دادم ها!!!!!
آقا دیدین این بچه هایی که وقتی یه کار اشتباه میکنن دستشونو میگیرن جلوی صورتشون.الان من روهم همون طوری تصور کنین.برو بچز سینمایی که قوه ی تصورشون خوبه خدا بخواد!!!!!من عذر میخوام انقدر عجله داشتم وکلاسم دیر شده بود که جای حکم نوشتم محاکمه. عذر خواهی از طرفدارهای استاد کیمیایی.(من هم هستم ها!)
|
امین
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 23:23
6 |
|
|
|
اوکی کامپیوتر
سلام. یه لینک بذارین که مطلبامون رو بفرستیم خلاص. بعد هم بخونینش و هرکدوم که خوب بود رو بذارین تو صفحه. شبیه همین کامنت گذاشتن حالا اون یهخورده متفاوتتر. یهکم حوصله میخواد و وقت از طرف شما. وگرنه بچههایی که هر روز دارن کامنت میذارن فکر میکنم پایهتر از این حرفا باشن. حتی اگه تهران هم نباشن. مگه نه بر و بچز؟ جا داره اینجا یادی هم بکنیم از آلتمن عزیز و فقید! بهشت نمیتونست دیگه منتظرش باشه.
|
امید غیائی
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 23:25
0 |
|
|
|
اوس جعفر مرد؟؟؟
اِ اِ اِ اِ اِ دیدین اوس جعفر چی شد؟! بابا شوک میدن به آدم؟!همه چیز واقعیه تو این سریال،حالا ازبازی پرستویی و پسیانی انتظار یه همچین چیزی میرفت ولی خدایی بازی بازیگر نقشِ خسرو رو دیدین؟اون موقع که تو انبار بود آخر استیصال رو دیدین تو چهره اش، همه ی بدبختی های این دردسرِ ناخواسته و بچه مریض و زن آواره اش رو گرفتین از میمیک صورتش؟یا وقتی داشتن دستبند میزدن بهش اون نمای بسته فوق العاده رو حال کردین؟خداییش دست شماها تیک نزد مثل دست خسرو؟؟ بابا قوطی سوزن نخش هم واقعی بود یه نگاه به قوطی سوزن نخ خونه ی خودتون بندازین یا قوطی خالی سوهانِ یا قوطی فلزیِ یه چیزی شبیه اون. ایول که داری حال میدی خداییش، آقای هنرمندِهنرمند. من یکی که دیگه چیزی به عقلم نمیرسه شاید تا فردا هضم شد باز هم گفتم،من که هفت به صفر کُت شدم.
|
سوفیا
چهارشنبه 1 آذر 1385 - 23:59
-5 |
|
|
|
من معمولا سعی می کنم گفتگوهایی را که بعد از نمایش فیلم از برنامه های سینمایی مختلف تلویزیون پخش میشود نبینم، به خصوص اگر فیلم خوبی باشد و بخواهم لذت تماشایش را نگه دارم اما نمی دانم چرا در مورد سینمایک ناپرهیزی کردم شاید چون ظاهرا نگاه تخصصی تری به مقوله سینما دارد و از منتقدان جوان و باسواد در بخش معرفی فیلم استفاده میکند. به هرحال به نظرم با توجه به دو سه قسمت اخیر، کار نقد و تحلیل فیلم در این برنامه دارد به جاهای باریکی میکشد.آن از هفته پیش که جوادطوسی و کارشناس دیگر عملا به این نتیجه رسیدند که احیای مردگان از راننده تاکسی فیلم بهتری است! و یکی از بهترین نمونه های سینمای متعالی است که در فرم و محتوا شباهت زیادی به آثار روبر برسون دارد! و... این هم از مورد سولاریس آفای بنی اردلان را از سالهای دور همیشه به عنوان یکی از مدافعان جدی تارکوفسکی بیاد می آورم که موقع نمایش نسخه های تکه پاره آثار او از تلویزیون با لحنی شاعرانه به ستایش آنها می پرداختند. اما دیشب در چرخشی کاملا غیرمنتظره از برتری نسخه سودربرگ و کلا سینمای هالیوود -که ارتباط بهتری با مخاطب برقرار میکند- صحبت کردند و چیزی گفتند با این مضمون که «آنچه تارکوفسکی میسازد سینما نیست! و بسیار ملال آور و طولانی است» آدم می ماند که چطور سلیقه و فهم سینمایی و زیبایی شناسانه کسی میتواند ظرف چندسال اینقدر تغییر کند؟ البته دلیل اصلی جالب بودن بحث برایم این بود که چندی پیشarteنسخه کامل و با کیفیت عالی ای از سولاریس اصلی پخش کرد که آرزو میکنم دیده باشید چون اگر ندیده اید هرگز نمیتوانم شکوه و زیبایی ناب و استثنایی این شاهکار بی نظیر (و البته اروتیک-خیلی بیشتر از حد معمول تارکوفسکی)را با کلمات بیان کنم. در تاریخ سینما شاید فقط آشوب کوروساوا توانسته باشد از نظر بصری به این قله دست پیدا کند. آن نماهای سیاه و سفیدی که میوه ها و گلدانها روی میزند و مادر با آن آرایش مو و لباسها و کتاب خواندن که هر ذره اش در خدمت بیان درد و حسی توصیف ناپذیر است می آید و با پارچ آب میریزد و دست کریس را میشوید و میرود(برای همیشه)و او ناگهان میگوید مادر خیلی تنهام و چند لحظه بعد که وسط گفتگو همان پارچ و لباس را میبینیم چیزی تا عمق وجود آدم را می لرزاند.و جایی که کریس از خواب-کابوس بیدار میشود و لکه های عرق را روی بالش آبی میبینیم و جایی که سعی میکند زن در حال تشنج را به زندگی برگرداند.همان نماهایی که به نظر بعضیها طولانی اند و ما برای اینکه دل سیر تماشایشان کنیم زمان کم میآوریم.چطور میشود گفت که نسخه سودربرگ در مقایسه با آن مثل یک فتوکپی سیاه و سفید A4از مثلا نقاشیهای کلیسای سیستین است.آن انتزاع و جلوه عکاسانه حیرت انگیز فصل سفر در بزرگراه کجا و نماهای تخت و بی خاصیت روایت هالیوودی کجا؟ چهره مثلا خوش تیپ جورج کلونی کجا و نگاه عمیق و ویژه بازیگر روس کجا؟ خلاصه فقط خدا را شکر کردم که سعیدقطبی زاده آنجا بود و حرفهایی را که باید زده میشد زد و جلوی آبروریزی بیشتر را گرفت وگرنه نمیدانم چه اتفاقی می افتاد. به هرحال دیدن فیلم و برنامه دیشب تنها نتیجه اش برای من این بود که دلم دیوانه وار برای سولاریس اصلی و زیبایی یگانه اش تنگ شد...
|
محمد
دوشنبه 20 آذر 1385 - 11:4
-4 |
|
|
|
دوره آموزشی فیلنامه نویسی
سلام و کسی هست که بتونه منو راهنمایی کنه که چه جوری می تونم به علاقم که فیلمنامه نویسیه برسم
|
يلدا
جمعه 29 شهريور 1387 - 0:29
4 |
|
|
|
راستش فراخوانتون برام خيلي جالب بود خوشحال شدم كه بسته نيستيد و از قلم هاي تازه كه حرف دارند و قادرند خوب حرف بزنند استقبال مي كنيد،من هميشه مي خوانمتان اما اينبار لازم بود بنويسم براي تشكر.آقا حركت خوبي بود
|