آره مهدي جون، مطلب معتمدي رو هم ديشب خوندم و حالشو بردم، همراه با ويژه نامه اعتماد و فرزاد حبيب اللهي و اردشير لارود و مهدي رستم پورش و البته يادداشت صفحه آخر استادو كه نمي دونم چرا اين بار بدون عكس بود. بهت كه گفتم، زمان به نفع قطبي و ماست. اصلا عاشقش شديم نه به خاطر خودش يا پرسپوليس، به خاطر اينكه محكي بود براي ما، براي چپ و راست و ظاهر و باطن و گذشته و حال و ديروز و امروز ما... همچنان كه زمان مي گذرد... يه كم صبر كن خيلي چيزا معلوم مي شه. امپراطور رفت و ما مونديم. اول و آخرش اون مي رفت و ما مي مونديم ديگه، بالاخره اين روز مي رسيد ديگه. پس حالا مايي كه اين وري بوديم با اونايي كه اون وري بودن مي مونيم و آينده، آينده اي كه شك ندارم به نفع ماست. اما حالا چطوري فردا با حامد سه تايي بريم استاديوم؟ چطوري نريم و از تلويزيون بازي رو ببينيم؟ چي كار بكنيم اين روزاي نكبت و بي حس و حالو؟ به قول چاوشي: حيف روزاي رفته كه به خاطرش خطر كنم حيف روزاي مونده كه قراره بي تو سر كنم... آهاي امپراطور ما آدماي خسته و بي حس و حال، آهاي آقاي افشين قطبي، هميشه خوب و قشنگ و عاشقانه به ياد مياريمت، خدا نگهدار.
|