خروارها ستايش نثار يكي از باشكوهترين اداي دينها به تاريخ سينماي كلاسيك آمريكا، كه شكوه، جلال و جبروت آن دوران را در قالب انيميشني علمي/تخيلي به تماشاگرش عرضه ميكند و او را به حس و شعفي ميرساند كه از يك شاهكار كلاسيك انتظار دارد.در اين سالها پيكسار خالق انيميشنهاي عالي و متنوعي بوده اما هيچ كدام به اندازهي اين يكي تماشاگرش را درگير عاطفهاي غريب نكرده بود.عاطفهاي كه منبعش از رمانتيسيسم موجود در داستان/دنياي فيلم ميآيد و غربتش از بكر بودن فضا و اتمسفري كه اين دنيا را در برگرفته است.مسير رمانتيكي كه در فيلم وجود دارد و تماشاگر را مشتاقانه به سمت خود ميكشاند تكميل شدهي راهي است كه از كمپاني لولوها(پيت داكتر، ديويد سيلورمن و لي آنكريچ) و پيدا كردن نمو(اندرو استنتون و لي آنكريچ) آغاز شد و حالا به جايي رسيده كه ميتوان وال.اي را از عاشقانهترين فيلم اين چند سال سينماي جهان ناميد.حتي ميشود پا را فراتر گذاشت و اين انيميشن فوق سرگرم كننده را در زمره 10 رمانس بزرگ تاريخ سينما قرار داد.جايي در كنار مثلا عشق در بعد از ظهر(بيلي وايلدر)، برخورد كوتاه(ديويد لين) و نينوچكا(ارنست لوبيچ).
عاشقان جهان متحد شويد :
- قراره كلبهي كوچيكمونو بسازيم؟
- آره – يه كلبهي سفيد كوچولو
- سفيد نه عزيزم.
- باشه، سرخشو درست ميكنيم.
- نه، رنگ نميخواد.هيچ رنگي.فقط خونه باشه.بيا حزب خودمونو تشكيل بديم.
- باشه؛ عاشقان جهان متحد شويد!
با وجود انبوهي از اداي دينها كه در وال.اي وجود دارد و ميشود با دست نشانشان داد(مثل2001:يك اوديسه فضايي(استنلي كوبريك) يا سلام دالي(جين كلي)) و از دمخور شدن با آنها كيفور شد، اداي دين بزرگتري وجود دارد كه به نظرم براي سازندگان وال.اي در حكم منبع خلق و كتاب انجيل بوده است.شاهكاري بيهمتا و يگانه به نام نينوچكا(ارنست لوبيچ) كه ديالوگهاي بيبديلاش را در اول اين بند ميتوانيد ببينيد.سازندگان وال.اي بسياري از مواد و عناصر عاشقانهي دنيايشان را از شاهكار لوبيچ به ارث بردهاند و آن را صرف خلق دنياي تازهشان كردهاند.به شيوه نينوچكا كه هر جهان بيني را فداي عشق و با هم بودن ميكرد، اينجا هم اتفاقات پشت سر هم قطار ميشوند تا در نهايت كليشهي دلپذير همراهي دو دست به وجود بيايد.اگر در نينوچكا، نينوچكا(گرتا گاربوي جاودان) بلشويك وارد آمريكا ميشد تا به بهانهاي دمار از روزگار كاپيتاليسم و سرمايهداري دربياورد، در وال.اي هم ايو براي ماموريتي به زمين ميآيد تا علائم حيات را پيدا كند.در نينوچكا، لئون(ملوين داگلاس) اتفاقي در خيابان نينوچكا را ميديد و يك دل نه صد دل عاشق او ميشد، اينجا هم اولين ديدار وال.اي با ايو تصادفي است و هيچ كدام از وجود آن يكي خبر ندارند.در وال.اي هم به مانند نينوچكا، عاشق، معشوق را به خانه خودش ميبرد و براي جلب توجه او و رمانتيكتر كردن فضا موسيقي ميگذارد.(البته اين اتفاقي است كه در فيلمهاي كلاسيك زياد ميافتد.چهار نوازنده عشق در بعد از ظهر ياد تمام خورههاي فيلم هست)اسم وال.اي همان قدر براي ايو عجيب است كه اسم نينوچكاي روس براي لئون آمريكايي – هم ايو و هم لئون از شنيدن اسمها جا ميخورند و آن را به دو قسمت تقسيم ميكنند؛وال...اي و ني...نوچكا - صحنهي حركت وال.اي و ايو در فضا(با آن نورهايي كه همه چيز را روشن ميكند) به مانند سكانسي از نينوچكا ميماند كه عاشق و معشوق مشغول پايكوبي هستند.يادآوري صحنههاي عاشقانه در گذشته براي ايو، كه با مشاهده مواظبت وال.اي از او حاصل ميشود در عين تاثير گذاري فوقالعادهاش، يادآور نينوچكاي عاشقي است كه خودش در روسيه است و دلش در آمريكا پيش لئون گير كرده است.هر چه فيلم پيش ميرود دايره اين شباهتها وسيعتر ميشود و وال.اي را به نسخه امروزي نينوچكا بدل ميكند.اگر در نينوچكا عاشق و معشوق به اين نتيجه ميرسيدند كه فارغ از هر ايدئولوژي و رنگي، حزب خود را تشكيل دهند و خانه بيرنگي بسازند – آن هم در قسطنطنيه! -، وال.اي و ايو هم به دور از هر پيچيدگي و تكنولوژي(كه اساسا ذاتشان از تكنولوژي است!) به جايي ميرسند كه خانه و حزب جديد را در ناكجاآباد قبلا ويران شده تشكيل ميدهند و دوربين را وا ميدارند كه نيم چرخي به شيوه عاشقانههاي كلاسيك به دورشان بزند تا آنها هم در تاريخچهي رمانسهاي رويايي ثبت شوند.رمانسهايي كه قبلا بدون وال.اي انگار چيزي كم داشت و حالا ديگر ندارد.
پيكسار؛ بهترين شكل ممكن :
حالا ديگر پيكسار براي خود يك ژانر سينمايي شده است.قالب و اسلوب مشخص دارد.تماشاگران پيگير و مشتاقي دارد كه اين ژانر را بهترين ژانر حال حاضر سينماي دنيا ميدانند.خود پيكسار هم در اين سالها هر چه گذشته متنوعتر شده و موفق شده كه هر طيف سليقهاي را جذب كند.علاقهمندان به فضاهاي كاميك بوكي و سوپر قهرمانها و دست راستيها را با شگفت انگيزان(براد برد)، دوست داران فانتزيهاي فوق عميق كودكانه را با كمپاني لولوها، براي كساني كه به دنبال پند و اندرز و نصيحت در ساحت جذاب داستان گويي هستند ماشينها(جان لاسهتر) را ساخته.رتتويي(براد برد) را دارد كه ميتواند براي اكثر سليقهها جذاب باشد و در اين يكي دو ساله دل كوچك و بزرگ را برده است، گيرم كه مثلا عمق، ظرافت و ايدههاي پيشروي پيدا كردن نمو را نداشته باشد.وال.اي در ادامه همين مسير ساخته شده.فضايي يكسره متفاوت از انيميشنهاي قبلي دارد و جان لاسهتر و دوستانش سعي كردهاند كه دست به تجربهي جديدي بزنند و فضاي تازهاي را تجربه كنند.و خب ساختن وال.اي به مانند پاداشي ميماند كه اين كمپاني معظم از تماشاگرانش در تمامي اين سالها گرفته است.وال.اي در ميان تمام محصولات رنگ و وارنگ پيكسار تجربي ترين ايده و غير متعارف ترين فضا را دارد.خبر چنداني از آدمها و موجودات جذاب نيست.شخصيتهاي اصلي دو روبات هستند كه اتفاقا خيلي هم حرف نميزنند و ميشود گفت كه وال.اي كم ديالوگترين محصول پيكسار است.در وال.اي به سياق انيميشنهاي قبلي(مخصوصا رتتويي) خبري از رنگهاي گرم نيست.بيشتر از اينكه همه چيز گرم باشد، رنگها و فضا توناليتهاي سرد دارد كه به اين خاطر ميتوان وال.اي را متفاوت ترين انيميشن اين چند سال ناميد كه در دل جريان اصلي سينماي روز آمريكا ساخته شده است.از اين نظر وال.اي به پيدا كردن نمو شبيه ميشود كه تا قبل از اين، واژه "غير متعارف ترين" انيميشن پيكسار را يدك ميكشيد.الگوي داستاني وال.اي هم به پيدا كردن نمو شبيه است.در پيدا كردن نمو، مارلين پدر سفري دريايي را آغاز ميكرد براي پيدا كردن پسر.در وال.اي هم، وال.اي سوار سفينه ميشود و به دور كهكشانها ميچرخد تا در كنار محبوبش(ايو) باشد.به سياق بسياري از مهمترين فيلمهاي تاريخ سينما - در راس همهشان رمان شاهكار و جاودانه مارك تواين يعني هاكلبري فين - در اين دو انيميشن، الگوي حاكم بر داستان الگوي سفر است.الگويي كه مارلين ماهي و وال.اي روبات را به شناخت جديدي از آب، كهكشان، زندگي و عشق ميرساند.نكته جالب اينجا است كه نموي پسر و ايو معشوق در اين مسير حكم ناظري را دارند كه بزرگ شدن پدر و عاشق را با چشم خود ميبينند و حواسشان هست كه آنها را به راحتي از دست ندهند. هم پيدا كردن نمو و هم وال.اي را يك نفر ساخته است.كسي به نام اندرو استنتون.به نظرم استنتون نه در پيكسار كه در فضاي كليتر سينماي امروز جهان، كارگردان خالص، اصيل و پر از ايدهاي است كه توانسته در ظرف پنج سال دو شاهكار بسازد.از همه اينها مهمتر استنتون(كه فيلمنامه فيلمها را هم خودش نوشته) داستان گوي درجه يكي است كه قدر و منزلت سرگرم كردن و تحت تاثير قرار دادن تماشاگر را ميداند.اين را دو انيميشني ميگويند كه استنتون كارگردانيشان كرده است.
* نام يكي از چند شاهكار ارنست لوبيچ كه در حكم پدر جد ژانر كمدي/رمانتيك است.
بازگشت به روزنوشت هاي پويان عسگري