اين روزها نام كيانوش عياري به بهانه سريال روزگارقريب در مطبوعات و رسانههاي سينمايي زياد ديده ميشود و گپ و گفتهاي جالبي در مورد سينماي عياري راه افتاده است كه نمونه خوبش مصاحبه اميرقادري با اين فيلمساز - فوق تجربه گرا و علاقهمند به فضاها و روابط به شدت استيليزه واقعي با نتايجي كاملا دراماتيك، جذاب وكمتر ديده شده - در هفتهنامه شهروند بود .
............................................................................................................................
فيلم محبوبم در ميان مجموعه كارهاي عياري، شبحكژدم است . جواهري كه زمان خودش دست كم كه هيچ، ناديده گرفته شده و حالا بعد از 21 سال و در زمان فعلي پيشرو و دست نيافتني جلوه ميكند . داستان فيلم در سينماي ايران بيسابقه و در سينماي جهان با مشابهتهايي كم سابقه است . هنوز كه هنوز است پلات داستاني فيلم اعجابانگيز و فراتر از استانداردها و معيارها جلوه ميكند . سال پيش به بهانه بيست سالگي فيلم، ريويويي در ويژهنامه روزنامه شرق نوشتم . بند بعدي اين نوشته، متن اين ريويو است.
.............................................................................................................................
1
-كيانوش عياري از مهمترين و با استعدادترين فيلمسازان بعد از انقلاب است كه هيچگاه به جايگاه واقعي خود نرسيده است . اين قضيه دلايل مختلفي دارد . او نه مانند محسن مخملباف از جو و ذوق زدگي عمومي در دهه شصت برخوردار بود و نه مثل مجيد مجيدي و ابراهيم حاتميكيا ميتوانست از امكانات و مزاياي دولتي در سالهاي مياني دهه هفتاد بهره ببرد . فيلمسازتر و جديتر از اين حرفها هم بود كه بخواهد به سياق جعفر پناهي و بهمنقبادي اوايل دهه هشتاد دست به جاروجنجال بزند وبه اين وسيله خود را در مركز توجه قرار دهد . او كيانوش عياري است . فيلمسازي كه در هر فيلم خود دست از تجربه گري برنداشته و تسليم شرايط و خواست جمعي نشده است . او در تمامي اين سالها كار خود را كرده و فيلمهاي خود را ساخته است، حتي به اين قيمت كه سالهاي زيادي بين ساخت هر كدام از فيلمهايش فاصله بيافتد و دو فيلم آخرش ( سفره ايراني و بيدارشو آرزو) رنگ پرده را به خود نبينند . فيلمهاي عياري همگي واجد يك كيفيت مشترك هستند . كيفيتي كه به مولفه اصلي آثار او بدل شده و آن ديرياب بودن فيلمهاست . دليل اصلي اين ديرياب بودن، نوع كارگرداني پردهپوشانهي عياري است كه بيشتر تمايل به مخفي كردن دارد تا نشان دادن .
از طرف ديگر فيلمهاي عياري در نگاه اول اينقدر ساده و معمولي به نظر ميرسند كه توجهي را جلب نكنند و با بي انصافي در ياد نمانند . اين سادگي دقيقا به دليل نوع كارگرداني او است كه سعي دارد همه چيز را راحت و طبيعي به شكل زندگي واقعي نشان تماشاگر دهد كه اوج اين نگاه فيلم بسيار خوب (بودن يا نبودن) است . همه اينها را گفتم تا به فيلم (شبح كژدم) برسم . فيلمي كه بيست سال پيش به نمايش عمومي در آمد و به دلايلي كه چند خط قبلتر ذكر كردم، خيلي مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و با فروش پاييني كه داشت در ميان فيلمهاي ديگر دهه شصت گم شد و به آنچه حقاش بود، نرسيد . اما بهترين داور يعني گذشت زمان ثابت كرد كه "شبح كژدم" فيلم ارزشمندي است و نكات بسيار زيادي براي توجه و بررسي دارد.
2-"شبح كژدم" مانند يك فيلم در فيلم است . محمود (جهانگير الماسي) كه در آغاز فيلم نميتواند نظر تهيه كننده را براي توليد فيلمش (فيلمي به نام شبح كژدم) جلب كند، تصميم ميگيرد آن را در واقعيت و در دل زندگي روزمره به اجرا در آورد. عين سناريو و موبهمو . پس طبق نقشه پيش ميرود و سكانس مهمي از فيلمش كه همانا سرقت از بانك است را در زندگي واقعي ميسازد . چهره محمود بعد از ديدن خبر دزدي در روزنامه، به كارگرداني ميماند كه از ساخت فيلم خود راضي است و حالا با خيال راحت دارد نقد آن را در روزنامه با آب و تاب دنبال ميكند . به همين خاطر است كه قسمت مربوط به خبر دزدي را از روزنامه ميبرد و درون دفتر قرار ميدهد . دفتري كه به منزله دكوپاژش است و او بعد از گذشتن از هر مرحله جلوي سكانس مشابه در فيلمنامه، جمله معروف "گرفته شد" را مينويسد . در اين بين برادر محمود(ناصر آقايي) و حسن(حسن رضايي) شبيه تماشاگراني هستند كه فيلمساز موفق شده آنها را عقبتر از خود نگه دارد و به دنبال داستان بكشد(عياري از علاقهمندان آلفرد هيچكاك است ) اولين ديالوگ محمود بعد از دزدي به حسن اين است(:با اينكه جون به لب شدم، خيلي سينمايي بود، نه؟)
3-محمود كژدم يك شخصيت رمانتيك است . شخصيتي كه براي خود آرمان دارد و ميخواهد به آن دسترسي پيدا كند . به همين خاطر است كه وقتي آرمان خود را از دست رفته ميبيند به سياق رمانتيكها به ذهنيتاش پناه ميبرد و از آن ياري ميجويد . نگاه حسرتبار و غمخوارانه او به كارگردان نابلد فيلم تاريخي اثبات اين نكته است كه در واقعيت راهي براي محمود وجود ندارد و تنها انتخاب برايش خزيدن در ذهن است . ذهني كه او را وا ميدارد تا سناريواش را در دل زندگي واقعي به اجرا در آورد . از اينجاست كه ور ديگر شخصيت رمانتيك محمود بروز ميكند كه آن ميل به تخريب و خودويرانگي است . محمود تنها وقتي ميتواند آرمان از دست رفتهاش را احيا كند كه دست به تخريب خود و بقيه بزند. او از دل نابودي به خلق اثرش مي رسد . خلقي كه به او فرصت جلوهگري و خودنمايي ميدهد . نكته اساسي اينجاست كه همه اين چيزها در ناخودآگاه محمود او را در نهايت به جايي ميرساند كه ديگر هيچ كاري نميتواند بكند و راهي براي بازگشت ندارد . او در سكانس پاياني فيلم در قبري به شكل تلهكابين گير ميافتد و كل مسير آمده در نظرش به شكل يك كابوس جلوه ميكند. به همين دليل محمود به آدم كابوس زدهاي شبيه ميشود كه دستش به هيچجا بند نيست . هر چه نباشد او محبوبهاش را از دست داده و جان دادن بهترين دوستش را روبهروي چشمانش به سختي نظاره كرده است . بيراه نيست كه بگوييم اين فرجام تلخ تمام شخصيتهاي رمانتيك است .
4-((شبح كژدم)) از لحظات و صحنههاي خيلي خوبي تشكيل شده كه نشان از توانايي بسيار بالاي كارگردانش دارد . لحظاتي مانند تنهايي محمود در چنبرهي پوسترهاي آلفرد هيچكاك، همفري بوگارت، كرك داگلاس و گريگوري پك در خانهاش كه از دل اين تنهايي تصميم ميگيرد، ذهنيتش را عملي ميكند . سكانس سه دقيقهاي پر تنش در جواهر فروشي كه از پنج پلان تشكيل شده است و پلان اضافي ندارد . پايين آمدن ماشين از روي پلكان كه هنوز نوع گرفتنش بعد از بيست سال شگفتانگيز جلوه ميكند . پنج دقيقه بيديالوگي كه صرف آوردن ساك طلاها از خانه در دل برف ميشود . زومي كه روي صورت حسن ميشود؛ جايي كه تصميم گرفته تلهكابين را متوقف كند . تقابل سه آدم با كوههاي پر از برف، صداي زوزه باد در يك محيط وسيع و محمودي كه به سيم تلهكابين آويزان است و بالاخره آخر فيلم، جايي كه چهرهي بيجان و يخ زدهي حسن بخشي از قاب را پر كرده و صداي حركت تلهكابين روي صورت او به گوش ميرسد . در پشت تمامي اين لحظات و صحنهها شور و شعور وجود دارد و اين چيزي است كه باعث شده بعد از بيست سال فيلم كهنه به نظر نرسد و تاثيرگذار جلوه كند .
بازگشت به روزنوشت هاي پويان عسگري