امین غضنفری
دوشنبه 18 شهريور 1387 - 23:43
|
سلام نوید جان میدونی خیلی خوب می نویسی؟ ممنون از این همه مطالب قشنگ و کامل...
|
پويان شريفي
پنجشنبه 21 شهريور 1387 - 14:11
|
سلام و درود بر شما. نقدها و نوشته هاتون رو مرتب دنبال مي كنم. از معدود نويسنده هايي هستيد كه معلومه هنوز با شور و حرارت مينويسند. بخصوص كه كاملا علاقه هاي موسيقي تون توي نوشته ها مشخصه. من رشته موسيقي خونده ام و علاقه شخصيم موسيقي جاز و بخصوص فيوژنه، لندن درس خوندم و خيلي خوشحالم كه شما رو اين جا پيدا كردم. نقدتون در روزنامه اعتماد در مورد شب هاي زغال اخته يي من، يه شاهكاره. قدرش رو بدونين. ضمن اين كه در رزونوشت هاي آقاي امير قادري هم براي شما چيزي نوشته ام چون بحث Once بود و حيفم اومد كه در مورد نوشته شما چيزي نگم. باز هم خوشبختم.
|
کاوه اسماعیلی
جمعه 22 شهريور 1387 - 20:2
|
خوب است کافه آسیابهای بادیی هست که آدم تویش اعتراف کند که وونگ کار وای را دوست ندارد حتا همان اثر اولش را که تو دوست داری...واقعیتش شرقیهای دیگر را بیشتر میپسندم ....اما در باره دافی و merci اش که ایول داری و آن فیلم "بوق و شهر " را دیده ای؟.... با این کامنت دواره اعلام حظور کردم و اینجا شادم به ویژه اگر همه پست های اینجا مربوط به همشهری جوان نباشد...حتا کوتاه مثل آن روز که درباره نمای نقطه نظر در سینمای تارانتینو نوشتی .بادت هست؟ضمنا این انجمن خواهران شلوار سیار 2 آمد؟
|
سوفیا
يکشنبه 24 شهريور 1387 - 2:20
|
سلام وای. خدایا. هر چه فکر میکنم چه بنویسم به نتیجهای نمیرسم. «خنکای مرهمی بر شعلهء زخمی» برای من آغاز همه چیز بود. حس میکردم فقط منم که اینطوری میفهممش.خواندنش تجربهای غریب بود و هنوز آن حس را به یاد دارم. در تمام سالهای نوجوانیام فکر میکردم نویسندهء چنین متنی که اینطوری میتواند درد چنین تجربهای, چنین احساسی را مشترک کند چطور آدمی میتواند باشد؟
|
صوفیا نصرالهی
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 3:6
|
نویدجان ناراحتم که انقدر کامنت نذاشتم تا مرگ ریچارد رایت باعث شد که به خودم نهیب بزنم که بیام و حتما کامنت بذارم. تو یکی از کسانی هستی که انگار موظفم مرگ رایت رو بهش تسلیت بگم. میدونم که تو جزو افرادی هستی که با همه ی وجودت این خبرو درک می کنی. کاش میشد یه فکری بکنیم. چیزی بنویسیم. برگداشتی بگیریم.اینجوری همه ی طرفداران پینک فلوید دور هم جمع میشن و مطمئنم تعدادشون انقدر زیاده که انرژیمون تا اون سر دنیا بره و خدا رو چه دیدی رایت دوباره زنده شد و تازه پینک فلوید هم دوباره دور هم جمع شدند. راستش خودم ریچارد رایت رو فقط به عنوان یکی از اعضای پینک فلوید می شناختم. انقدر راک باز نبودم و فقط اسامی اعضای گروه رو میدونستم و بعدا هم که بیشتر گوش میدادم راجر واترز بود و سید بارت و دیوید گیلمور(که عاشق این آخری بودم و هستم.نه فقط موسیقیش که موهای سفیدش و لبخند و همه چیزش). وقتی بهمsms دادن که ریچارد رایت درگذشت هنوز نفهمیده بودم که چقدر خبر مهمیه و هنوز یاد "shine on you" نیفتاده بودم که محمد باغبانی sms رو خوند و یه دفعه بغضش ترکید! و همون لحظه با گریه ی محمد همه ی آهنگها یادم اومد و تازه فهمیدم مرگ اسطوره یعنی چی!
|
سیاوش بیات
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 4:54
|
سرکش و سرسبز و پیچیده گیاهی دیوار کهنه ی باغ را فروپوشیده است.ازاین سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهارنیست,که جراحات آجرها را مرهم سبز برگ شفا بخشیده است.(احمدشاملو) این روزها کنسرت -یغمایی- رو نگاه میکنم. با اون گیتار سفیدش و تلفظ شیرین کلمات، صدایش را میشنوم جان میگیرم.
|
مهدی رحمن
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 8:43
|
آقا غضنفری ببخش یه مدت نبودیم. ریچارد هم که رفت.قول مهدی ،آرزوي دور هم جمع شدن دوباره چهار اعجوبه موسیقی دنیا در صحنهاي به نام پينك فلويد تمام شد.
|