نوآ بومبك از آن استعدادهايي است كه تازه از آستين سينماي مستقل آمريكا درآمده و در اين دو سه سال طرفداراني براي خودش دست و پا كرده است.مطالب اندكي درباره بومبك و مهمترين فيلمش يعني "ماهي مركب و وال" در ايران نوشته شده كه بهتريناش يادداشت عالي كامبيز كاهه در كتاب "راهنماي فيلم" است.نكات و ايدههاي زيادي در اين فيلم عالي ميتوان پيدا كرد و ساعتها با آنها مشغول شد.از نوع نگاه خاص بومبك به زندگي خانوادگي طبقه متوسط آمريكايي گرفته – "ماهي مركب و وال" در كنار "راههاي فرعي"(الكساندر پين) جز شاخص ترين فيلمهاي اين چند سال هستند كه به خانواده و عادات و رفتارهاي طبقه متوسط آمريكايي ميپردازند – تا مدل ديالوگ نويسي پيوسته با ارجاعات فراوان به آثار هنري.يا ميتوان به برداشتهاي مختلفي از داستان اصلي فيلم رسيد كه خانوادهاي را در بزنگاه جدا زندگي كردن تصوير ميكند.اما چيزي كه وراي تمام اين ايدههاي عالي ميتواند جذابتر به نظر برسد، لحن متغير و غير قراردادي فيلم است كه هر لحظه تماشاگرش را غافلگير ميكند.فيلم لحظهاي جدي به نظر ميرسد و ما را در اين توهم فرو ميبرد كه انگار مشغول تماشاي يك ملودرام خانوادگي هستيم.لحظهاي ديگر شكل شوخيها به گونهاي ميشود كه ميتوان از آن تعبير كمدي خانوادگي كرد.از طرف ديگر در نوسان بودن لحن فيلم چيزي نيست كه مثلا پست مدرنهايي مانند تارانتينو، برادران كوئن و يا تيم برتون را به ياد بياورد.لحن خاص بومبك در دل زندگي واقعي به همراه جزئيات آن است كه معنا پيدا ميكند.اينجا خبري از اغراقهاي البته دوست داشتني پست مدرنيستي نيست و سادگي زندگي روزمره حرف اول و آخر را ميزند.سكانس نمونهاي فيلم كه لحن غير قراردادي فيلمساز آن را عجيبتر كرده جايي است در اواخر فيلم.آنجا كه نزاع زناشويي در خانه جون(لورا ليني) به فرار گربه از خانه و قايم شدن آن در زير ماشين ميرسد و تلاش برنارد(جف دانيلز) براي درآوردن گربه باعث اين ميشود كه كارش به بيمارستان بكشد و جلوي آمبولانس سكانس پاياني "از نفس افتاده"(ژان لوك گدار) را براي جون يادآوري كند و يك لبخند مليح از او بگيرد.و خب، كار عالي بومبك همين است.از لحظهاي به لحظه ديگر بينندهاش را شگفت زده ميكند و خشم و آشفتگي موجود در موقعيتي عادي را به لبخند و آرامش در موقعيتي غيرعادي ميرساند.
بازگشت به روزنوشت هاي پويان عسگري