دوشنبه 1 آذر 1389 - 0:26



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



دوشنبه 14 مرداد 1387 - 23:30

افشین قطبی دیگر «آقای قربانی» نیست. حالا با دنبال راه تازه‌ای برای دوست داشتن‌اش بگردیم


به جان خودم، هی می‌خواهم به روز کنم؛ باز اتفاقی پیش می‌آید. فعلا لینک یادداشت‌های هفتگی این دفعه را داشته باشید: http://www.cinemaema.com/NewsArticle4943.html تا ببینیم چی می‌شود. موضوع برای بحث توی این یکی هم پیدا می‌شود!

-----------------------------------------------------------

راستی؛ یادم هست که بحث‌های فراوانی راجع به اسطوره و اسطوره پردازی و اسطوره شکنی، به مناسبت یادداشت‌های من درباره قطبی بین بچه‌ها درگرفته بود. این آخرین یادداشت من که پریروز قبل از پرسپولیس و ذوب‌آهن و طبعا قبل از حرف‌های عجیب و غریب قطبی بعد از آن بازی نوشته شده، حال‌ و هوایی متفاوت با قبلی‌ها دارد. این لینک‌اش:  و بعدش طبعا اظهارنظرهای تازه شما... http://www.cinemaema.com/NewsArticle4868.html

این روزنوشت را همین روزها به روز می‌کنم، فعلا تبریک به امیررضا نوری‌پرتو به خاطر این که در دانشگاه و رشته‌ای که احتمالا دوست داشت قبول شده و بعد هم این عکس هادی ساعی. قبل از این وقتی ورزشکاری قهرمان می‌شد، اگر هوادار خودش و رشته‌اش نبودم، برایم زیاد مهم نبود. درباره ساعی شاید فقط فکر می‌کردم بهتر از بقیه تکواندو بلد هست. اما حالا می‌دانم که مرد صاحب طلا، آن هم در این روزگار خاموشی و نشستن، قطعا قلب بزرگی داشته، حتما توانسته خودش را خوب سرحال نگه دارد، خوب با خودش کنار بیاید و افق‌های بلندی داشته باشد که 10 - 12 سال خودش را در این حد حفظ کند تا آن دور افتخار آخر مسابقه را بزند. قبلا می‌گفتم طرف ورزشکار خوبی بوده لابد فقط؛ حالا به احترام‌اش بلند می‌شوم و دست می‌زنم و یاد می‌گیرم.

گفتگو درباره موضوع درخواست یا پیشنهاد قبلی را ادامه بدهید که دارم استفاده می‌کنم، اما در ضمن نگاهی بیندازید به این یادداشت من در پاسخ به مقاله سعید عقیقی درباره تارانتینو، لینک مقاله عقیقی این است:  http://www.ghaedeyebazi.blogfa.com/post-2351.aspx

و یادداشت خودم هم این(که نوشته‌ام برای مهدی عزیزی است!):

http://www.cinemaema.com/NewsArticle4789.html

و این البته خودش موضوع بحث دیگری است!

يك درخواست يا پيشنهاد: 22 مرداد ماه سالگرد تولد من بود. خيلي دل‌ام مي‌خواهد به عنوان كساني كه حالا به هر شكلي، با خودم يا سايت و باقي فعاليت‌ها و نوشته‌هايم درگير بوده‌ايد، نظرتان را درباره كارنامه يك سال گذشته‌ام بنويسيد. خوب بوده، بد بوده، چطوري بوده. برايم مهم است. تويش حتما چيزهايي پيدا مي‌شود كه به دردم بخورد. فقط تعارف را بگذاريد كنار. اگر چيز خوبي بوده از گفتن‌اش خجالت نكشيد و اگر چيز ناجوري وجود داشته، حتما به رويم بياوريد. موضوع بحث بدي نيست.

من زیاد «پیکسار» باز نیستم. اما آخرین محصول‌شان «WALL-E» را از دست ندهید که به نظرم بهترین‌شان است. به درد زندگی‌تان می‌خورد.

 


یک کم دیر به روز کردم، که شرمنده. درگیر و نگران فیلم جدید مسعود کیمیایی و ستاره‌اش! هستیم که امیدوارم نتیجه رو به راهی داشته باشد. از نظر ما هم می‌دانید که رو به راه یعنی چی! از این به بعد ان‌شاءا... سریع‌تر به روز می‌کنم. آن مجموعه تلویزیونی هم که انتظار داشتم حداقل یکی از شما اسم‌اش را بگویید؛ «خانه پوشالی» (House  of Cards) بود، و دوره بعدی‌اش «بازی شاهانه». دو مجموعه با شخصیت اصلی مشترک درباره بازی‌های سیاسی پشت پرده در مجلس و نخست وزیری بریتانیای کبیر. میخکوب کننده به لحاظ بازی‌های دراماتیک و ایده‌های مضمونی. کسی یادش نیامد؟ از درنده خویی پنهان در پشت ظاهر آرام و بانزاکت سیاستمدارهای انگلیسی پشت ادم یخ می‌زد. یک فیلم هارور سیاسی. توی همین روزنوشت امیدوارم به جمع‌بندی سریال‌هایی که بچه‌ها درباره‌اش نوشتند، برسیم.

آزمون باز کردن قفل در

در فیلم یک داستان برانکسی ساخته رابرت دنیرو، یارو گنگستر آدم بده فیلم، به جوانی که می‌خواهد با زن زندگی‌اش قراری بگذارد، نصیحتی می‌کند: دختره را از در سمت چپ (کمک راننده) سوار ماشین‌ات کن. در فاصله‌ای که می‌ری از در راننده سواری شی، اگه طرف برگشت و قفل این یکی در رو از داخل ماشین برات باز کرد، اون زن به درد زندگی می‌خوره!
نصیحت جالبی است و پرداخت رابرت دنیروی کارگردان هم در این صحنه فوق‌العاده است. به خصوص وقتی با نمای آهسته، از زاویه دید پسر منتظر، دست دختر را تعقیب می‌کند که از جا بلند می‌شود، به سمت درمی‌آید و قفل در را باز می‌کند. حسی از یک جور طنز لطیف به صحنه می‌بخشد که محشر است.
می‌ماند فقط یک افسوس. با این کنترل‌ از راه دورها و قفل‌های مرکزی که این روزها روی هر ماشینی وجود دارد، دیگر نمی‌شود از آزمون مورد نظر جناب گنگستر استفاده کرد. از راه دور یک دکمه را فشار می‌دهی و تمام!

 

از کوچک به بزرگ

به نظرم درست‌اش این است که از کم به زیاد برویم؛ از کوچک به بزرگ. این روندی است که معمولا جواب می‌دهد و کمک می‌کند. گاهی اوقات، وقتی زیادی به ته مسیر نگاه می‌کنیم، به حاصل نهایی کار، آن وقت همه چیز سخت می‌شود. ایده اصلی این است: کم شاید زیاد شود، و کوچک شاید بزرگ. اما بزرگ بزرگ شاید – البته شاید – هیچ وقت به دست نیاید!
یادم هست که یکی دو سال پیش قرار بود برای ماهنامه دنیای تصویر، یک شماره ویژه علی حاتمی درآوریم. 90 صفحه درباره این هنرمند فقید که قرار بود مجموعه کاملی از عکس‌ها، فیلم‌ها، گفت و گوها و نقدها درباره خود حاتمی، فیلم‌هایش و همکاران‌اش باشد. این اتفاق همه‌اش عقب می‌افتاد و به جایی نمی‌رسید. استارت می‌زدیم اما توی تصورش می‌ماندیم. تا این که یک روز علی معلم به عنوان سردبیر نشریه، به‌ام گفت که امیر، بیا اول به یک پرونده کوچولو فکر کن. به چیزی که درآوردن‌اش ساده باشد. این قدم اول است و کار بعد از برداشتن این قدم اول، خواه ناخواه گسترش پیدا می‌‌کند. بعد از آن بود که به نظرم رسید همه چیز ساده شده است. هر چند که بعد از آن به دلایل دیگری به نتیجه نرسید. این ایده هر چه که باشد، به هر حال تنبلی را که درمان نمی‌کند!

 

دلگرمی‌ها

انتشارات کاروان کتابی چاپ کرده به اسم دلگرمی‌ها (با نام اصلی Words of Encouragement) که ایده خیلی جالبی دارد. یکی از نویسندگان کتاب یعنی خانم جین لو در مقدمه توضیح داده که دو جور روز، یا بهتر بگویم دو جور صبح از خواب بیدار شدن داریم. در نوع اول‌اش؛ مضطرب و ناراحت‌ایم. کاری ازمان برنمی‌آید. می‌خواهیم آن روز و هفته را فراموش کنیم. دلیلی برای زندگی نداریم. و در نوع دوم سرشار از هیجان و معناییم. پر از امید و انگیزه. انگار قرار است زندگی را در تک تک لحظات‌اش تجربه کنیم. و به قول خانم نویسنده، در این لحظات از خود می‌پرسیم چگونه به این شرایط نیروبخش چنگ زنیم و از این احساسات توشه‌ای برگیریم برای روزهایی که محتاج نیرویی برای حرکتیم.
این کتاب با مجموعه‌ای از نقل قول‌ها و ایده‌ها و نقطه نظرها، قرار است به ما در صبح‌های از نوع اول کمک کند. از منابع مختلفی هم استفاده کرده؛ از متون مذهبی تا کتاب‌های موفقیت وتوان‌بخشی و گفتار نویسندگان و فلاسفه. از جمله این جمله مارک تواین که فراتر از هدف کتاب می‌رود و در مواردی غیر از توان‌بخشی در صبح‌های روزهای افسرده همه به درد می‌خورد: «مراقب باشیم که از تجربه‌ها، تنها حکمت تجربه را برگیریم و همان جا توقف کنیم؛ مبادا مثل گربه‌ای باشیم که بر بخاری داغی می‌نشیند. آن گربه دیگر هرگز بر اجاقی داغ نخواهد نشست. که خوب هم هست. اما دیگر هرگز بر اجاقی سرد هم نخواهد نشست.»
و این جمله از سی اس لوئیس: «در هر سطح از زندگی‌مان – در تجربیات مذهبی‌مان، خورد و خوراک‌مان، در تجارب شهوانی، زیبایی‌شناسانه و اجتماعی‌مان همیشه بر موقعیتی گریز می‌زنیم که به ظاهر به کمال می‌انجامد. آن را همچون الگویی قرار می‌دهیم و باقی موقعیت‌ها را در مقایسه با آن بی‌ارزش می‌انگاریم. اما اکنون به گمانم غالبا همان موقعیت‌ها، به نوبه خود آکنده از موهبت تازه‌اند؛ فقط باید برای‌شان آغوش بگشاییم. خداوند به ما صورت تازه‌ای را از سعادت نشان می‌دهد. ولی ما از نگریستن به آن سرباز می‌زنیم. زیرا هنوز به دنبال آن صورت گذشته‌ایم.»

 

تست درصد مسخ شدن

نمی‌دانم پایه این یکی پیشنهاد هم هستید یا نه. کار سختی هم نیست. یک جور تست است. هر چند وقتی که در جریان زندگی غرق می‌شوید، که کارها و مسئولیت‌ها شما را در خودش غرق می‌کند، که احساس می‌کنید دیگر چیزی جز شب کردن این روز و خوابیدن برای تکرار همین روز برای‌تان مهم نیست، چیزی را که روزگاری، زمانی، برای‌تان مهم بوده را یک بار دیگر تجربه کنید. مثلا ماشین را بیندازید توی جاده چالوس، یا به صورت آدمی که دوست‌اش دارید به دقت نگاه کنید، یا فلان قطعه موسیقی را گوش کنید، یا کتابی که زمانی عاشق‌اش بوده‌اید، یا فیلمی که فیلم محبوب‌تان بوده است. آن وقت با دقت فکر کنید تا بفهمید هنوز واقعا به اندازه قبل تحت تاثیر قرارتان می‌دهد یا نه. که دست روی نقطه حساس‌تان می‌گذارد یا نه. برای من این مثلا می‌تواند ده دقیقه اول فیلم «چه قدر دره من سرسبز بود» ساخته جان فورد بزرگ باشد. وقتی برادرها برای احترام به عروس برادر بزرگ‌شان به صف می‌شوند، یا وقتی عروس آینده خانواده از پله‌ها پایین می‌آید و برادر نوجوان پایین پله‌ها ایستاده تا دختر بیاید و رد شود. یا مثلا عنوان‌بندی ظاهرا خیلی ساده «دختر رایان». از همان‌ها که آدم‌های نادان، سازنده‌اش را متهم می‌کنند به «کارت پستال‌سازی». (این جور موقع‌ها مشکل، اتفاقا مال منتقدی است که فرق این قاب و یک کارت‌ پستال ساده را نمی‌فهمد، نه که مشکل دیوید لین!) یک دور دیگر این‌ها را نگاه می‌کنم و بعد خیال‌ام راحت می‌شود که هنوز این همه کار و گرفتاری، کاملا مسخ‌ام نکرده. تا ببینیم آخرش چی می‌شود.

PRESIDENT

اين روزها همه از كناره گيري بيل گيتس از رياست موسسه مايكرو سافت حرف مي‌زنند. 33 سال از تاسيس موسسه‌اي مي‌گذرد كه خود گيتس پايه گذارش بوده است. از طريق همين موسسه بود كه گيتس توانست 12 سال تمام بر جايگاه ثروتمندترين مرد جهان تكيه بزند و حالا در ميانه‌هاي پنجاه سالگي، قرار است همه دفتر و دستك‌اش را تحويل دهد و در اختيار همكار ديرينه‌اش استيو پالمر بگذارد. مي‌خواهد از اين فرصت استفاده كند و به موسسه خيريه‌اش برسد. اين‌ها هيچ كدام‌‌اش حرف جديدي نيست. اين روزها زياد درباره‌ اين موضوع شنيده‌ايد و خوانده‌ايد. نكته تازه اما تصویری است که از كارت ويزيت گيتس دیدم. به نظرم رسيد چه حس درخشاني دارد يك مرد، چه كيفي مي‌كند، وقتي چنين موسسه‌اي با چنين كاركرد و سود و خدمات و بازده مالي تاسيس مي‌كند و بعد كارتي چاپ مي‌كند؛ بالايش مي‌نويسد مايكروسافت و پايين‌تر:
WILLIAM H GATES: PRESIDENT

لحظه تصمیم

بحث سر انجام دادن و ندادن نیست. گاهی مهم‌ترین نکته زندگی هر انسان این است که بفهمد کی وقت کوتاه آمدن است و کی وقت جدی گرفتن و سفت و سخت ایستادن. تشخیص این مرز، ذات زندگی هر انسانی را مشخص می‌کند. گاهی جوری رفتار می‌کنیم که انگار کوتاه آمدن را بلد نیستیم، مماشات کردن را. تعصب و خودبزرگ بینی و غرور بی‌جا بیچاره‌مان می‌کند. هر چه بزرگ‌تر و بالغ‌تر می‌شویم، کوتاه آمدن و انطباق یافتن با شرایط را بهتر می‌فهمیم و اجرا می‌کنیم. هزینه بیش‌از حد برای پافشاری روی حرف‌مان نمی‌دهیم. مهم است که یاد بگیریم با مماشات کردن، با ندیدن بعضی‌ چیزها، و با پافشاری بی‌جا نکردن، سختی‌های کمتری موقع زندگی در این دنیا تحمل کنیم و امتیازات بیش‌تری به دست بیاوریم.
از طرف دیگر اما لحظه‌هایی در زندگی پیش می‌آید که باید متوجه شوید این دیگر وقت و جای کوتاه آمدن نیست. که باید سر خودمان و اصول‌مان بایستیم که دیگر سرش معامله نکنیم. که اگر این جا هم کوتاه بیاییم، دیگر چیزی از «وجود»مان باقی نمی‌ماند که بعد با کوتاه آمدن بخواهیم، کمک‌اش کنیم.
تکرار می‌کنم، مرز بین این و آن، این که کجا کوتاه بیاییم و کجا سر مواضع‌مان بایستیم، مزه و شکل و ذات زندگی و شخصیت ما را تعیین می‌کند. وای اگر جا به جا رفتار کنیم. اگر دیر کوتاه بیاییم، یا جایی که باید بایستیم، نایستیم. این همان چیزی است که به‌اش می‌گویند: لحظه تصمیم. که تشخیص این لحظه، تفاوت بین آدم‌‌ها را بدجور مشخص می‌کند. من هم که راست‌اش اصلا فکر نمی‌کنم ارزش و ظرفیت همه آدم‌ها اندازه همدیگر است!

سفر زیبا؟!

1- شبکه موسیقی VH1 این هفته ترانه FREE BIRD گروه لنرد اسکینرد را به عنوان بیست و پنجمین قطعه از فهرست «کلاسیک‌های راک»‌اش انتخاب کرد و به همین خاطر اجرای زنده 13دقیقه‌ و 29 ثانیه‌ای گروه از همین ترانه را در فستیوال نب‌ورث 1976 پخش کرد. یک اجرای غریب در کنسرت روباز ووداستاک وار که حضار در کنسرت، همراه با FREE BIRD طلوع و غروب می‌کنند. می‌شود این ترانه را دید و از خود پرسید: «زندگی به مثابه یک قطعه راک»، چه قدر قابلیت و استعداد تجربه شدن را دارد؟ این 13 دقیقه را چه قدر می‌شود کش داد؟ تا آخر عمر؟ تا غروب همان روز اجرای کنسرت؟


2- نادر فتوره‌چی امسال مجموعه مقالاتی را در قالب کتابی به اسم «جنبش دانشجویی در آمریکا» گردآوری و ترجمه کرده. از سری «کتاب‌های کوچک» فرهنگ صبا. در این کتاب مجموعه‌ای از آرا و نظرات و رویدادهای مربوط به این جنبش و همچنین جنبش سیاهان و جنبش هیپی‌ها را در سال‌های 1960 و 1970 را خواهید خواند.


3- از جمله در همین کتاب و در بخش مربوط به بیانیه پورت هارون، از زبان دانشجویان آغاز کننده جنبش آمده: «در دانشگاه‌های آمریکا، اساتید و روسا ترجیح می‌دهند که در فضایی مملو از رخوت و سکون به تکرار مکررات بی‌فایده و دیکته شده از سوی صاحبان قدرت بپردازند. و این بدان معناست که توانایی‌های آموزشی و مهارت‌های علمی آن‌‌ها از سوی الیت‌های قدرت و ثروت، پیش خرید شده است.» و: «به باور ما، انسان موجودی است واجد ارزش‌های بی‌کران و ناشناخته که می‌تواند فراتر از هر مرز و معیاری عشق بورزد، آزاد باشد و تعقل کند. این اصول، محور نزاع با تفکری است که انسان را موجودی فاقد تسلط بر سرنوشت خود، عشق ورزیدن و آگاهی می‌پندارد... از این سو اما، باور ما به توانایی‌های ذاتی انسان همچون پرورش نفس، خودرهبری، خودآگاهی و خلاقیت روز به روز گسترش می‌یابد.» و کتاب البته مثل اغلب متن‌های مربوط به این جنبش، پاسخی درباره این سوال ندارد، یا حداقل این مسئله را طرح نمی‌کند که چگونه ایمان به ایده «تزریق عشق به عنوان ارزش مشترک نهاد بشر» در همین بیانیه در آغاز دهه 1960، به انفجار یک بمب دست‌ساز به دست همین دانشجویان در 1970 می‌رسد که باعث مرگ یک دانشجوی تازه فارغ‌التحصیل شده می‌شود.


4- در بخش‌های بعدی کتاب به مطالبی از این هم جالب‌تر برمی‌خورید. از جمله بخشی از بیانیه گروه «پلنگان سیاه» که: «جامعه سیاهان آمریکا نان، زمین، مسکن، آموزش، لباس، عدالت و صلح می‌خواهد.» و تام هایدن که به عنوان یک از رهبران معترض این دهه سخنرانی‌اش را چنین پایان می‌دهد: «بسیاری از اساتید به دانشجویان خود می‌گویند که سنگرسازی و از این قبیل اعتراضات به دوران رومانتیک‌های قرن 19 بازمی‌گردد و جامعه امروز تغییر کرده است؛ شما موفق نخواهید شد. آن‌ها معتقدند تنها استفاده از شیوه‌های مسالمت‌آمیز و مذاکره است که می‌تواند به سرانجام برسد. اما دانشجویان می‌گویند این تازه آغاز راه است. راهی که تنها یک هدف را تعقیب می‌کند: جنگ را به خانه می‌کشانیم.» و بخشی از سخنرانی جری روبین: «ما از هیچ راه حل سیاسی که شما (شهروندان آمریکایی) قادر به رای دادن به آن باشید حمایت نمی‌کنیم. چرا که شما هرگز قادر نخواهید بود به «انقلاب» - که تنها راه حل ماست – رای دهید. یعنی رای خود را به صندوق بیندازید! این آرزو را به گور ببرید! این خوش‌خیالی است که گمان می‌کنید انقلاب را می‌توانید از سوپر مارکت بخرید. مثل هزاران کالای مصرفی بی‌ارزشی که هر روز می‌خرید. انقلاب کنسرو ماهی ساردین نیست عزیزان!» و در ادامه: «یک جنبش انقلابی برای رسیدن به مقصود... نیاز به نقد مدام و بی‌پروای خود و نیاز به تزریق مدام احساس رهایی و سرخوشی دارد... باید کمی ال اس دی در منبع آب کنگره بریزیم تا اعضای کنگره یک «سفر زیبا» داشته باشند و با کاهش سن رای تا 14 سالگی موافقت کنند!» و در یک سخنرانی دیگر از ابی هافمن، بیست سال بعد از اوج جنبش: «شما نیازمند برقراری ارتباط با مردم و انتقال پیام‌های‌تان هستید. بنابراین باید رسانه داشته باشید. آلن بلوم و نیل پستمن... فقط با تلویزیون مشکل دارند. اما فراموش نکنید که آن‌ها سازمان دهندگان یک جنبش اجتماعی نیستند. آن‌ها سرگرم گپ‌های کافه‌ای و روشنفکرانه‌اند. هرگز خود را با آن‌ها مقایسه نکنید.» و بالاخره: «جنبش دانشجویی یک جنبش جهانی است. عنصر ذاتی آن هم همواره جوانی است...فراموش نکنید که اگر پا به سن بگذارید دیگر آن شور و حرارت را نخواهید داشت... باید بخواهید که هر تحولی همان دم اتفاق بیفتد. مثلا درباره آپارتاید در آفریقای جنوبی باید بگویید که «همین الان باید دولت آپارتاید سرنگون شود»، [یا] «همین الان عوامل سی. آی. ای از دانشگاه‌ها بیرون بروند.»


5- می‌شود مقاله‌های کتاب را از اول تا اخر خواند و به این نتیجه رسید که چرا «زندگی به مثابه یک قطعه راک» این قدر جذاب است، و این که چرا در عین حال محکوم به فناست. و در ضمن چنین شور و هیجانی چطور از درون خودش را می‌خورد.


6- لنرد اسکینرد را فراموش کنیم و سراغ بازار موسیقی این روزهای ایران برویم که علیرضا افتخاری در آلبوم جدیدش، این ترانه قدیمی را بازخوانی کرده است: «ای دل دیگه بال و پر نداری/داری پیر می‌شی و خبر نداری»...


7- هواپیمای گروه لنرد اسکنرد، فقط یک سال پس از اجرای آن کنسرت، که شنوندگان‌اش همراه با ترانه FREE BIRD طلوع و غروب می‌کردند، سقوط کرد و 4 عضو اصلی گروه از بین رفتند. در 1977 جنبش دانشجویی و جنگ ویتنام فروکش کرده بود و آمریکا پس از استعفای نیکسون و افتضاح واترگیت، داشت خودش را برای آغاز دهه 1980 و سلطه ریگانیسم آماده می‌کرد.


این آخری، یعنی یادداشت این هفته روزنامه «اعتماد»م را صفحه اول سایت هم گذاشته‌ام. اما این جا هم تکرارش می‌کنم، چون قرار نیست خواننده زیادی داشته باشد و بیش‌تر مال شماست. بخوانید و نظر بدهید. نظرسنجی گذاشتن را هم که انگار شما بهتر از من بلدید.

 





بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

mouse
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 8:57
8
موافقم مخالفم
 

الگوی نردبان موفقیت :

الف) روی هر پله نباید بیش از حد معمول مکث کرد؛

(ب) پس از پیمودن پله اول، نوبت به پله دوم می رسد؛

(ج) از نردبانی که پایه اش شکسته است نباید استفاده کرد؛

(د) باید ابتدا جای پا را محکم کرد و سپس قدم بعدی را برداشت؛

(ها) پس از استفاده از نردبان نباید آن راسرنگونش کرد .

اینم سایتیه که اگه میخواید با بنیاد گیتس همکاری داشته باشید می تونید فرمو پر کنید و اونجا عضو شید.ظرف نهایت دو هفته باهاتون تماس گرفته میشه.

http://www.gatesfoundation.org/AboutUs/WorkingWithUs/Jobs/

مریم
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 14:7
7
موافقم مخالفم
 

این تایید کردن نظرها یک مشکلی دارد،وقتی هنوز هیچ نظری تایید نشده هیچ ایده ای نداری!ممکن است حرفی بزنی که بقیه گفته اند و ممکن است اصلا بزنی به بیراهه و هی برای خودت ببافی!

1.می خواستم پیشنهاد کنم یک مردی پیدا شود بشمارد ببیند چه سریالهایی اول و دوم و سوم و ...(همین طور تا ته!!) می شوند.

2.جناب سالینجر چنان درگیرت می کند که نتوانی از بندش رها شوی!اگر روزی برسد و ناتور دشت و فرانی و زویی را باز کنم و تنم نلرزد...نه،خدا نیاورد آن روز را!یا این غزل سعدی(با مطلع:من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی،عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی...تا برسد به بیت:گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم،چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی)

یا صدای محزون حسین پناهی در سلام خداحافظ وقتی می خواند:«آری دلم،گلم این اشک خون بهای عمر رفته ی من است»

یا مثلا سکانس آخر دزد دوچرخه و اشک های پسرک و صورت در هم رفته ی پدر،یا شرکت هیولاها(!) که آخرش سالیوان در را که باز می کند صدای دخترک می آید.

یا مری پاپینز،آن آخر که جولی اندروز می خواهد برود و به خوشبختی خانواده نگاه می کند و من هی دوست داشتم نرود این مری پاپینز،بماند و بپرد توی نقاشی ها و به زندگی امیدوارمان کند.

یا سینما پارادیزو و خنده های توتو...یا نوای «من آن ماهم که اندر لامکانم»داوود آزاد...یا وای به حال روزی که از خواب بیدار شوم و پوستر استاد عزیزم«قیصر امین پور» را به دیوار ببینم و دلم برایش تنگ نشود...

آره،همین هاست که آدم را وصل می کند به زمین،به روزمرگی،همین مسخ شدن ها و لرزیدن هاست که به تو نهیب می زند:«هی!هنوز دل خوشی هایی هست...»

رضا بهروز
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 15:32
12
موافقم مخالفم
 

سلام استاد!

میشه درباره فیلم تازه کیمیایی و همکاریت با استاد یه کم بیشتر بگی؟ بدجور با چراغ خاموش حرکت می کنی ها!

در ضمن مقاله کیهان علیه استاد رو خوندی احتمالا. حیف که نمیشه هیچ واکنشی نشون داد...حیف!

Ali
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 18:21
4
موافقم مخالفم
 

سلام

پیشنهاد

آلبوم موسیقی Secret Garden، از مرحوم شهر کتاب گرفتم.

بی‌نظیره. حدود 12،13 قطعه‌ی بی‌کلام موسیقی از یه گروه اسکاندیناویایی(!).

آهنگ Ode to Simplity رو چند شبانه‌روز به‌طور مداوم گوش دادم!

از دستش ندین.

الهام
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 18:28
7
موافقم مخالفم
 
مطلب اين دفعه‌اي كه گذاشتين رو مي‌ذارم به حساب اون نشانه‌هاي خوبي كه مي‌تونه بعد از چند روز بدحالي به‌سراغ آدم بياد. به ‌خاطر اينكه چند موردش درست عين چيزايي بود كه توي اين هفته ناآرام دروني، به ذهنم رسيده بود.اوليش هم همون پيشنهاد "تست درصد مسخ شدن" بود كه اتفاقا چندروز پيش بهش فكرمي‌كردم. داشتم فكر مي كردم ما كه به نظرمون هرروز داريم بزرگتر مي‌شيم و يه‌جورايي اسم و رسم و عنوان شغيلمون هم داره بزرگتر مي‌شه(البته اگه واقعا بزرگتر بشه!)، پس چرا خوشحالتر نمي‌شيم ، چرا كارهاي بزرگتر به اندازه اون كارهاي كوچكتر مارو خوشحال نمي‌كنه. درمورد خودم ، خيلي دوست دارم تا دوباره با اون جمع از دوستاي روزنامه بريم تو كافه ثالث (كه البته كافش ديگه الان وجودنداره) بشينيم و درباره هرچيزي كه به‌نظرمون مياد از فيلم و ايدئولوژي و سياست و .... صحبت كنيم و اداي خبرنگاراي روشنفكر رو درآريم به‌هرحال طبقه بالاي كافه ثالث با اون فضاي كوچك هميشه به‌عنوان يه نوستالژي قشنگ برام باقي مي‌مونه. درمورد لحظه تصمیم هم كاملا باهات موافقم، در اين خصوص مواقعي هست كه آدم حسابي توي شك ميفته كه آيا اين كاري كه كرده درست بوده يا نه، فكري كه من همين ديروز حسابي درگيرش بودم.(اينم يه نشانه ديگه). اميدوارم كوتاه اومدن و سفت وسخت بودنو به موقع انجام داده باشم. و اما خوشحالم كه توي فضاي مجازي لااقل كافه شما رو پيداكردم و روي صفحه كامپيوترم در كنار تمام فايلهاي ريز و درشتي كه مربوط به كارهاي روزمره‌ كه از 8 صبح تا 7-8 بعدازظهر طول ميكشه هرازگاهي هم سري به كافه شما و سايت سينماي ما مي‌زنم به ياد روزهايي كه خبرنگار بخش سينمايي بودم .به هر حال اولين نظرمو براتون نوشتم اميدوارم كه بازم بنويسم.(راستي پس از مدتها با اين نوع ادبيات ساده مطلب نوشتم، آخه چندساله كه بدجوري درگير مطالب قلمبه و وحشتناك علمي با اون ساختار خشكشون هستم. اولين بار وقتي وارد كافه شما شدم احساس يه مريخي تازه وارد توي زمين رو داشتم! شايدم يه زميني تازه وارد توي مريخ... )

سینمای ما - ...داشتم فكر مي كردم ما كه به نظرمون هرروز داريم بزرگتر مي‌شيم و يه‌جورايي اسم و رسم و عنوان شغيلمون هم داره بزرگتر مي‌شه(البته اگه واقعا بزرگتر بشه!)، پس چرا خوشحالتر نمي‌شيم ، چرا كارهاي بزرگتر به اندازه اون كارهاي كوچكتر مارو خوشحال نمي‌كنه...
سرپیکو
سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 21:8
-11
موافقم مخالفم
 

سلام امیر خان

خوبی؟ عرض ادب عزیز.

چاکریم.


سه‌شنبه 15 مرداد 1387 - 21:57
-15
موافقم مخالفم
 

غافل گیرمون کردی رفیق! همیشه بزرگ مایی... (اعتراض-مسعود کیمیایی)

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 0:43
6
موافقم مخالفم
 

در این فاصله که کاوه دارد تکلیفش را با into the wild مشخص میکند که بعد بیاید تکلیف ما را روشن کند، پیشنهاد میکنم، in bruge را حتما ببینید، شاهکار کوچکی است با فیلمنامه ای فوق العاده و پر از شخصیتهای دوست داشتنی.شخصیتهایی که کافیست یک لحظه از جلو دوربین رد شوند تا مثل کف دست بشناسیدشان و با دغدغه هایشان همراه شوید. زیادی تعریف نمیکنم، بروید و دو تا از (شاید هم سه تا از) دوست داشتنی ترین آدمکشهای دنیا را ببینیند.

اولی - بروژ یه آشغال خونه است

ذومی- آشغال خونه نیست

اولی- بروژ یه آشغال خونه است

دومی-ما تازه از قطار لعنتی پیاده شدیم، می تونیم تا این خراب شده رو ندیدیم, نظر ندیم؟

اولی- میدونم یه آشغال خونه خواهد بود.

سعید
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 2:7
-15
موافقم مخالفم
 

سلام

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 2:17
9
موافقم مخالفم
 

سلام.

1) اول که این تیترو خوندم با خودم گفتم تاریخ دوباره تکرار می شود.

2) روزهای اولی که اومدم تو این کافه، سعی می کردم اسم فیلمهایی رو که اینجا ازشون نام برده میشه و اکثرشون ( حدود 90 درصد ) رو ندیده بودم، به خاطر داشته باشم تا در اولین فرصت ببینمشون. این ماجرا همینطور ادامه داشت تا الان. تو این مدت سامورایی رو دیدم. آنی هال، بوچ کسیدی و ساندنس کید، زودیاک،این گروه خشن، مالهالند درایو و ... هر چی جلوتر می رم می بینم این بازی پایانی نداره. یه جور موش و گربه بازی شده واسم. مثلا تو همین روزنوشت صحبت از (( دره من چه سرسبز بود )) و یا اون یکی دیگه. البته الان دیگه 90 درصد کمتر شده. ولی هنوز باید ادامه بدم. خب اینم از خوبی های این کافه.

توضیح : البته دیدن خیلی از این فیلمها رو باید مدیون رضا باشم. آقا رضا یه دمت گرم اساسی.

پوريا
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 2:33
8
موافقم مخالفم
 
سلام من امروز بعد از مدتها نشستم پالپ فيكشن رو ديدم و هنوزم اون صحنه برام تازگي داره و حس خوبي ميده ....اونجايي كه جولز قبل از كشتن اون آدمه شروع ميكنه به خوندن انجيل بعدش توي بك گراند وينسنت سيگارش رو ميزاره كنار تفنگشو در مياره چون ميدونه چي ميشه....بنگ ..................يه صحنه ي ديگه مثل اين توي يه فيلم ديگه هست كه همه دوسش داريم اگه گفتيد كدوم؟؟؟؟ چند روز وقت داريد بگيد

سینمای ما - توي بك گراند وينسنت سيگارش رو ميزاره كنار تفنگشو در مياره چون ميدونه چي ميشه....بنگ...
حامد صرافی زاده
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 12:50
8
موافقم مخالفم
 

این شهر با چهار ساعت خاموشی با ساعت ها بی گازی با درگیری های درون شهری با ترافیک با مرگ خسرو شکیبایی با توهین با دروغ با خستگی با ریا با این همه دلمردگی تکون نخورده با کسی مثل گلزار تکون بخوره؟ خبری شنیدم ار اینکه مدیر برنامه های ایشون شده اید .خسته نباشید . گویا خبر دروغ نبوده. بتازید که زمانه زمانه شماست و زمانه شما باقی خواهد ماند. آمار 500 هزار بیننده و این تکان های شهری واقعا غرور آفرین است. درست می گی: کارهای بزرگی پیش روست. خیلی بزرگ به اندازه کیمیایی و گلزار

farshid
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 16:18
1
موافقم مخالفم
 

گفتگوی امیر قادری عزیز با محمود اربابی دبیر کل اداره نظارت و ارزشیابی معاونت سینمایی خیلی نا امید کننده بود امیر قادری به عنوان یک منتقد وسط دعوا خوب نرخ تعیین کرده و سنگ فیلمهایی که دوست داشته به سینه زده و از فیلمهایی که بدش می اید طوری سخن گفته که انگار از توقیف و برخورد اداره نظارت با انها حسابی دلش خنک شده.!! نمیدانم کجای دنیا استدلالهایی که توی این گفتگو مطرح شده کاربرد دارد طوری که ادم یاد زمان اربابی و رعیتی می افتد.

امیر قادری جایی در نقد فیلم یک شب در این گفتگو می گوید

مثلا در یک شب کجای تهران در شب ان قدر ماشین پلیس بالای سر ادم ایستاده است و ادامه میدهد که تلقی چنین فیلمی از نقد اجتماعی توی کت ادم نمی رود

خواستم بگویم گاهی مراد فضای پلیسی است که مفهوم فضای پلیسی را امیر قادری بهتر از هر کسی می داند!!خدا را شکر که شاهد از غیب رسید و محمود اربابی هم خودش را با یک پلیس کنار چراغ قرمز مقایسه می کند یعنی یک جور نگاه پلیسی که نهادینه شده و عوارض خاص خودش را دارد پس نمی توان صرف مقایسه ی نعل به نعل با واقعیت در باره ی ماشین های پلیس در هر فیلمی یک جور برداشت داشت.

امیر قادری به عنوان یک منتقد و دوستدار سینمای ایران چطور به همین سادگی تهیه کنندگی جهانگیر کوثری در فیلم یک شب و تخت کشیان در فیلم چند روز بعد به کارگردانی کریمی را نا دیده می گیرد و تلویحا توی همان سوال درباره فیلم یک شب می گوید

ما هنرمندانی داریم که با پول ایران فیلم نمیسازند اگر هم بسازند چشمشان به جوایز و فروش ان طرف اب است

به راستی ایا جهانگیر کوثری و تخت کشیان خارجی هستند؟!!با کدام پول خارجی؟اگر مستنداتی هست کاش می گفتید خیلی ها که مشکل سرمایه تهیه فیلم دارند مراجعه می کردند!!

به نظرم توی این گفتگو محمود اربابی مثل یک همه چیزدان یک جور عقل کل خودش را بابا بزرگ سینمایی می داند که هنوز یه جایی نرسیده و با این اوضاع به جایی نخواهد رسید

farshid

Reza
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 19:22
-6
موافقم مخالفم
 

1- اول یه خسته نباشید ویژه دارم از امیر و همکاراش بابت پرونده ی "پرواز بر فراز آشیانه فاخته". فیلمِ صد در صد مورد علاقه ام نیست و فقط بعضی از سکانس هاشو دوست دارم ولی خوندن پرونده اش علاقه ام رو تا حدی بیشتر کرد. انصافا کار بزرگی انجام دادین .

2- پریروز یکی از کتاب هایی که چندسال بود فکر میکردم گمش کرده ام قاتی کتابهای دوران بچگی تو انباری خونه پیدا کردم : وقایع نگاری نارنیا یا عنوان ترجمه شدش «شیر و جادوگر». کلی خاطره برام زنده شد ؛ صفحه اولش تاریخ خریدشو اردیبهشت هفتاد نوشته ام . یادمه موقع خوندنش پیش خودم فکر می کردم اگه یه روزی ازش یه کارتون ساخته بشه چه چیزی میشه ( اونموقع ساخته شدن فیلمش به نظرم محال میومد). پارسال که فیلمشو دیدم کمتر حس کتابو داشت. نمیدونم به بد ساخته شدنش برمیگرده یا بالا رفتن سن و سال .

3- از این سریالی که نوشتی من که هیچی یادم نمیاد؛ حتی سریالهایی که زمان پخشش 4-3 سالم بود مثل "تعقیب طولانی" (عنوانشو فکر کنم پرویز ربیعی می گفت) و لویی پاستور رو یادمه ولی اینو نه . اگه چند دقیقه اش رو ببینم احتمالا می فهمم کدومو میگی. انتخاب سریال های من هم اینهاست : همه کارهای کیانوش عیاری ، سلطان و شبان و ارتش سری . از نود شبی ها هم زیر آسمان شهر 1 و کوچه اقاقیا . سریالهایی مثل جنگجویان کوهستان و و ماجراجو ( معروف به سریال ریچارد هنی با تیتراژ ابتدایی فوق العاده که بازیگرش تو فیلم بازسازی "سی و نه پله" هیچکاک بازی کرده و اسمشو هم از همون فیلم گرفته بودن) رو در زمان خودش دوست داشتم و الان نمیدونم.

4- چندروز پیش لینک های مربوط به چندتا از آهنگ های فیلم های تارانتینو رو تو اینترنت پیدا کردم . همه شو دانلود کردم ولی الان که میخوام آدرساشونو اینجا بذارم متاسفانه دوتاش بیشتر کار نمیکنه. آهنگهای miserlou و surfrider و stuck in the middle with you ( آهنگ سکانس شکنجه سگ های انباری ) توش بودن که فعلا نیستن! این دوتا امیدوارم کارکنن son of a preacher man از Dusty Spriengfeild از پالپ فیکشن:

http://hyooge.com/download/mp3/Dusty+Springfield/Son+of+a+Preacher+Man+%281970+%2313%29

و لینک مستقیم آهنگ تیتراژ پایانی سگ های انباری coconut از Harry Nilsson :

http://www.theartthieves.com/mediafiles/Kurt%20Personal/Harry%20Nilsson%20-%20Coconut.mp3

امید غیائی
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 20:17
0
موافقم مخالفم
 

والتر سالاس را بدون خجالت از بعد از پاریس دوستت دارم شناختم و بعد از اینکه سر یکی از کلاسهای تصویربرداری استادمان فیلمی ازش برایمان نشان داد که البته بیشتر منظورش هنرنمائی فیلمبردار کارش یعنی والتر کاروالیو بود ولی بعدها فیلمش را گرفتم و تا همین امروز توی کشوی میزم منتظر بود تا ""وقتش""برسد و سرک بکشد بیرون.

Behind the sun یا "زیرآفتاب" از آن تجربه های نابی است که میتواند تا روزها زندگیتان را معطوف به وقایع شاید نه چندان مهم اطرافتان بکند.اینکه فیلم از نظر نور و رنگ و تصویر در کجاست را باید خودتان ببینید.

فقط همان سکانس چرخ خوردن دختر روی طناب و تکانهای پسر از پائین برای چند روزتان بس است.

خوش آمدیدآقای سالاس.

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 16 مرداد 1387 - 21:13
-21
موافقم مخالفم
 

به مصطفی انصافی: مصطفی جون از اینکه می بینم همچنان می نویسی خوشحالم. نمی دونم این حق رو به من می دی که نظرمو در مورد مطلبی که واسه دیوار نوشته بودی بگم یا نه. ولی خودم احساس می کنم که باید بگم. حقیقتش اینه که ازت انتظار بیشتری داریم. بحثم سر موافق بودن یا مخالف بودن حرفات نیست. تو می تونی هر نظری داشته باشی ولی باید بهش برسی عزیز.

در ضمن خیلی کوچیکتیم.

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 0:30
5
موافقم مخالفم
 

رضا بهروز در کامنتی مسئله توهین کیهان به مسعود کیمیایی رو پیش کشید. منم کنجکاو شدم و دنبال مطلب گشتم. پیداش کردم و لینکش رو واستون میزارم تا برین و بخونینش.

http://www.kayhannews.ir/870513/2.htm

خب من باید بگم که به این ادبیات اعتراض دارم. (فلسفه ی حرف رضا رو نمی فهمم). نسبت به اینچنین ادبیاتی احساس انزجار می کنم. روزنامه ی کیهان یک تریبون رسمیست. از این رسانه انتظارات بیشتری می رود. کاری به بازیهای سیاسی که این روزنامه دنبال آن بوده و هست ندارم. من میگم چرا؟ چرا باید توهین کرد؟ چرا باید تهمت زد؟ خیلی ها شاید سینمای کیمیایی رو نپسندند. اشکالی نیست. اما اینطور صحبت کردن در شآن یک مقاله نویس، یک روزنامه نگار نیست.

از همه ی دوستان تقاضا دارم نظرشون رو نسبت به این مطلب اعلام کنند. بالاخره باید به یه جایی برسیم یا نه؟ یا باید همینطور شاهد این بی احترامی ها باشیم؟ امروز کیمیایی فردا بیضایی و ... .

-------------------------------------------------------------------

امیرخان من انتظارم از شما و سایت حداقل اعتراض بود. نمی خواستم که تظاهرات راه بیندازید، اما اشاره ای هم به این مساله نشد.

رضا بهروز
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 9:38
3
موافقم مخالفم
 

به آقای ساسان.ا.ک ممنونم که قضیه رو پیگیری کردی... لااقل تو این دوره که اثری از دوران پس از دوم خرداد نمونده و فرهنگ گفتگو ایجاد نشده محو شده. کاش بشه به فرهنگ گفتگو بازگشت.

مریم.م
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 10:46
4
موافقم مخالفم
 

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

اول از همه از بچه ها مي خوام که برام دعا کنين ميدونم که دعاتون مي گيره يه مدت زيادي نتونستم بيام

اوضام يه ذره ريخته بهم

انگار از درونم دارم خورد ميشم و فقط اين سينما و کتاب و اهنگ و ياد اين کافه بود که سر پا نگهم داشته بود و از اينکه توي اين مدت توي بحث هاي کافه نبودم گريم مي گيره ولي اين نيز بگذرد

و اگه چند تا پيشنهاد از کتاب و فيلم و اهنگ دارين بگين يکي از پيشنهاد هاي خودم به خودم اهنگ جسي جيمز

يه پيشنهاد عالي ازMouse بود

مي دونم دير ولي دوست دارم که بگم ببخشيد هميشه دوست داشتم با يه چاقو يا يه گوله بميرم و توي يه کوچه و زير بارون يه ادم از دور منو ببينه که دارم جون مي دم و تا مياد تموم کردم

و تسليت به خاطر فوت خسرو شکيبايي عزيز

راستس يه چيز جالب که نمي دونم کدومتون اين حس عالي رو تجربه کردين يه شب که ديگه حسابي از نيومدن اينجا دلم گرفته بود موبايل رو برداشتم و اينترنت و سينماي ما و روزنوشت امير قادري

اينکه صفحات روزنوشت انگار يه جورايي توي دستت خيلي خوب بود

تونی راکی مخوف
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 12:16
-3
موافقم مخالفم
 
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام..... بعضی فیلمها توی زندگی آدم وجود داره که فقط حکم یک فیلم رو نداره. یعنی با دیدنش خاطرات یه دوران رو هم برای آدم زنده میکنه. در مورد من روزی روزگاری در آمریکا یا مالنا و البته دو سه فیلم دیگه این خاصیت رو داره. این اواخر مالنا رو دوباره دیدم. هنوز هم که هنوزه تر و تازس. برای من که اولین بار این فیلم رو توی 16 سالگی دیدم و کلی خاطرات خوب ازش دارم این یکی از بهترین فیلمهای عمرمه. فقط یه بار دیکه دو سه سکانی آخر فیلم یعنی از سکانس مربوط به بازگشت مالنا رو ببینین . با اطمینان کامل میگم که حتما هنوز هم تاثیر خودش رو داره. چند روز پیش وقتی که احساس کردم آل پاچینو خونم کم شده ، با اجازتون نشستم پای فیلم هر کشنبه موعود. نمیدونین وقتی اون خنده های آل پاچینویی رو میدیدم چه حس خوبی داشتم. در آخر. چند وقتی نبودم ولی الان این مهمه که هستم. امیدوارم دیگه غیبت نکنم چون راستشو بخواین خیلی این کافه ، برو بچه ها و صد البته صاحب کافه رو دوست دارم. یه نطر سنجی: تکان دهنده ترین سکانس های تاریخ سینما رو انتخاب کنیم.( مثل مثلا سکانس خودکشی مجید در پنهان) نظرتون چیه؟؟؟ این پایان نیست............

امیر: «تکان دهنده‌ترین سکانس» که خیلی کلی است. محدودش کنیم. مثلا تکان‌ دهنده‌ترین سکانس عاشقانه یا تکان دهنده‌ترین سکانسی که مثلا برف می‌آمده یا باران می‌آمده یا در دریا می‌گذرد یا در صحرا می‌گذرد یا هر چی...
مینا خانومی
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 12:19
-15
موافقم مخالفم
 

سلام حال شما؟

آقای قادری فکر کنم اگه شما موضوع بدید بهتر باشه واسه نظرسنجی ها آخه این طوری معلوم نیست هنوز چی به چیه.

رضا بهروز
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 16:48
5
موافقم مخالفم
 

آقا ساسان عزیز! پاسخ من به شما بنا به مصالحی که بهش احترام می ذارم و رعایتش رو هم لازم می بینم توسط مدیران محترم این سایت کوتاه شد. خواستم به اطلاعتون برسونم جواب من به شما اونقدر هم مختصر نبود و امیدوارم این رو بی ادبی فرض نکرده باشید. فکر می کنم حالا هر دو فهمیدیم چرا تو این روزگار به این قبیل مسایل چندان نمیشه واکنش نشون داد!

اما در باب سوال امیرخان، تکان دهنده ترین سکانس بارانی شاید سکانس آخر فیلم زیبایی آمریکایی باشه و اون نگاهی که کوین اسپیسی به عکسی از خانواده از هم پاشیدش میندازه.

لحظات برفی فیلم اشک سرما هم که هنوز تو خاطرمه با اون همه گوسفند و زنگوله و گلشیفته و ... عشق

بابك ب
پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 18:45
7
موافقم مخالفم
 
به هر حال،همه ش مجسم مي كنم كه چند تا بچه ي كوچيك دارن توي دشت يه دشت بزرگ بازي مي كنن.هزارها بچه ي كوچيك،و هيشكي هم اونجا نيس،منظورم آدم بزرگه،جز من.من هم لبه ي يه پرتگاه خطرناك وايسادم و بايد هر كسي رو كه مياد طرف پرتگاه بگيرم،يعني اگه يكي داره مي دوه و نمي دونه كجا داره مي ره من يه دفعه پيدام مي شه و مي گيرمش.تمام روز كارم همينه. يه ناتوردشتم.مي دونم مضحكه ولي فقط دوس دارم همين كار رو بكنم.با اين كه مي دونم مضحكه

امیر: دل‌ام رفت...

پنجشنبه 17 مرداد 1387 - 20:12
-3
موافقم مخالفم
 

آقای قادری نگاه شما آنقدر کاسبکارانه و بازاری و مادی ست که برای دوست داشتن هم دنبال دلیل میگردید. بهتر است برای دوست داشتن گلزار و کیمیایی و ستاره اش! دنبال دلیل بگردید. افشین قطبی با لومپنیسم دروغ و ریا که شما هم بخشی از آن را نمایندگی میکنید هرگز کنار نمی آید . پس به دنبال دلیل نگردید که دوست داشتنش به هیچ دردتان نمیخورد.

سحر همائی
جمعه 18 مرداد 1387 - 2:3
6
موافقم مخالفم
 

این تبلیغ جدید نوکیا را دیده اید ؟ امروز روی یک بیلبورد دیدم . بامزه است : عکاسینمایش !

Armin Ebrahimi
جمعه 18 مرداد 1387 - 2:6
-10
موافقم مخالفم
 

در ابعادِ غول آسا

در کاشی های آبیِ دیوارهای کٌهنه

و با لبخند محوی

او

-ناگاه-

وارد شد!

هم او که جامه ی زرین عشق را

به ابعادِ روحِ سبزش تَنگ بود!

آرمین ابراهیمی

تونی راکی مخوف
جمعه 18 مرداد 1387 - 2:43
-2
موافقم مخالفم
 

موافقم. محدودش میکنیم. حالا با همون تکان دهنده ترین سکانس عاشقانه. مثلا همون سکانس شاهکار استاد "روزی روزگاری در آمریکا" . اون نگاهی که نودلس موقع رفتن دبورا با قطار بهش میندازه. به قول یکی از دوستان حتی مجنون هم به لیلی همچین نگاهی ننداخته بوده. این پایان نیست............

farshid
جمعه 18 مرداد 1387 - 7:30
-15
موافقم مخالفم
 

جواب می دهیم به ان چیزی که دلمان میخواهد جواب دهیم اصلا مگر کسی طلبکار است!! چک برگشتی که نیست .خودمان میدانیم هر طور صلاح بدانیم مسیر ارتباطمان را با دیگران تنظیم کنیم!! دعوا که نداریم .همین است دیگه .

دیشب خواب دیدم امیر قادری این حرفها را می زد !!

farshid

نويد غضنفري
جمعه 18 مرداد 1387 - 13:53
27
موافقم مخالفم
 
سلام. يك سر آمدم اين ور بگويم اين سريال خاطره برانگيزي كه امير اسمش را آورد، مجموعه تلويزيوني محبوب تام يورك- خواننده گروه ريديوهد- هم هست و توي اين آلبوم تازه اش- in rainbows- ترانه اي با همين عنوان House of cards گذاشته. با اين حساب اين دومين عنوان آهنگي است كه با تايتل رمان تكان دهنده مايكل دابز يكسان از آب درآمده؛ به اين خاطر كه بعدها دو سري ديگر با عنوان هاي «to play the king» و «The Final Cut» و با همان شخصيت اصلي سريال خانه پوشالي ساخته شد. و البته مي شود با يك حساب سرانگشتي حدس زد كه اين بار عوامل سازنده سريال (در 1995) عنوان شان را از روي آلبوم 1983 راجر واترز و گروه پينك فلويد برداشته اند. مخلص همه دوستان و امير جان.

امیر: اه تام یورک‌ام دوست داشته؟ همون تئوری زنجیره آدم‌هایی است که از چیزهای یکسان خوش‌شان می‌آید! و این که سریال، چیزی در مایه‌های همون جمله راجر واترز بزرگ توی قطعه past war dream همین آلبوم Final Cut: «اوه مگی، مگی...»
علي
جمعه 18 مرداد 1387 - 14:56
-4
موافقم مخالفم
 
براساس سه رمان مايكل داب در سال هاي 1990، 1994 و 1995 سه سريال، هر يك در چهار قسمت پنجاه دقيقه اي با نام هاي House of Cards (خانه پوشالي)، To Play the King (بازي با شاه) و Final Cut (برداشت آخر) توسط BBC ساخته شد. دو سري اول از تلويزيون ايران پخش شده و تاريخ اولين پخش احتمالا 1374 بوده است. از ميان سريال هايي كه ديده ام، به نظر بنده، بهترين سريالي بوده كه از تلويزيون پخش شده است. علاوه بر فيلمنامه دقيق و ساير عوامل شامل كارگرداني، موسيقي، تصويربرداري، طراحي صحنه و لباس، تدوين و به خصوص بازي ها (كه در بسياري از محصولات كمپاني مذكور با كيفيت كمابيش مشابه ديده مي شود)، يكي از نقاط اوج دوبله به فارسي است كه متاسفانه چندان به آن پرداخته نشده است. مدير دوبلاژ اين مجموعه اميرهوشنگ زند بوده و نقش اصلي را ناصر طهماسب (يان ريچاردسون) گفته است. با گويندگي بي نظير مرحوم ژاله كاظمي (دو نقش) و ابوالحسن تهامي (دو نقش)، مرحوم خسرو شايگان، ناصر احمدي، زهره شكوفنده، مازيار بازياران (دو نقش)، احمد رسول زاده، ناهيد شعشعاني (دو نقش)، تورج مهرزاديان (دو نقش)، اصغر افضلي (دو نقش)، پرويز ربيعي (دو نقش)، حميد منوچهري (دو نقش)، كيكاوس ياكيده، مريم صفي خاني، محمد عبادي، مهدي آرين نژاد، سيامك اطلسي، مهين برزويي، خسرو شمشيرگران، مظفر شمس كاظمي و ... در مجموعه "خانه پوشالي". گويندگان "بازي با شاه" عبارت بودند از ناصر طهماسب (يان ريچاردسون) و رفعت هاشم پور، مرحوم ژاله كاظمي، ابوالحسن تهامي، ناصر احمدي، تورج مهرزاديان، پرويز ربيعي، محمد عبادي (دو نقش)، مريم شيرزاد، فهيمه راستكار، منوچهر والي زاده، سعيد مظفري، حميد منوچهري، خسرو شمشيرگران، عباس سلطاني، محمد ياراحمدي، آزيتا لاچيني، عباس نباتي، شروين قطعه اي، بهرام زاهدي، حسين باغي، مهدي آرين نژاد، اسماعيل قادرپناه، بهمن هاشمي،مظفر شمس كاظمي تركيب و تعداد گويندگان نشان از كيفيت بالاي سريال ها دارد.

سینمای ما - ممنون از اطلاعات. آره. دوبله درجه یکی داشت که خیلی به حالی که از دیدن‌اش بردیم کمک کرد. فقط می‌شه بگی این اطلاعات رو از کجا دراوردی؟ برای من و خیلی از دوستام جالبه که بدونیم.
محسن رزم گر
جمعه 18 مرداد 1387 - 16:4
-5
موافقم مخالفم
 
سلا خدمت همه ي بچه هاي كافه و ممنون از بچه هايي كه خبر مربوط به استاد رو به گوش ما هم رسوندن.... تا اونجايي كه ما خبر داريم اين استاد و هم دوره اي هاش بودن كه در مقابل فيلم فارسي ساز هاي اون دوره مقاومت كردن و در دام سينماي اون موقع گرفتار نشدن ... جهت اطلاع اين سينما دوست بايد بگم كه استاد از معدود فيلم سازهاي اون دوره بودن كه براي فيلم گوزنها مورد بازجويي ساواك قرار گرفتن و همچنين در زمان انقلاب كه مردم سينماها رو به آتش مي كشيدن فقط به سينماهايي كه فيلم سفرسنگ كيميايي رو نمايش مي دادن كاري نداشتن ... اما در مورد نظرسنجي توني تكان دهنده ترين سكانسي كه تا حالا ديدم سكانس آخر مخمصه و اون نور چراغ هواپيماست , محشره. و توي سينماي خودمون شروع تمام فيلم هاي كه كيميايي با عشق ساخته.

سینمای ما - از جمله عنوان‌بندی ضیافت و اعتراض. نه؟ «کی گفت روز آخره؟»
ساسان.ا.ک
شنبه 19 مرداد 1387 - 2:5
-10
موافقم مخالفم
 

کجایی مهدی پورامین! تو بودی که همش دیالوگای قیصر و گوزن ها رو می گفتی. ... یهو غیبت زد... ای علی عابدینی. نیستی ببینی اینجا چه خبره. به مسعود کیمیایی توهین شده. بهش گفتن فیلمفارسی ساز طاغوتی! منم ناراحت اومدم اینجا با بچه ها در میون گذاشتم. اما...

کاوه اسماعیلی
شنبه 19 مرداد 1387 - 4:44
20
موافقم مخالفم
 

در هر سطح از زندگی‌مان – در تجربیات مذهبی‌مان، خورد و خوراک‌مان، در تجارب شهوانی، زیبایی‌شناسانه و اجتماعی‌مان همیشه بر موقعیتی گریز می‌زنیم که به ظاهر به کمال می‌انجامد. آن را همچون الگویی قرار می‌دهیم و باقی موقعیت‌ها را در مقایسه با آن بی‌ارزش می‌انگاریم. اما اکنون به گمانم غالبا همان موقعیت‌ها، به نوبه خود آکنده از موهبت تازه‌اند؛ فقط باید برای‌شان آغوش بگشاییم. خداوند به ما صورت تازه‌ای را از سعادت نشان می‌دهد. ولی ما از نگریستن به آن سرباز می‌زنیم. زیرا هنوز به دنبال آن صورت گذشته‌ایم

این جمله را خوب است قاب بگیریم و بر اتاق همه فیلمسازان و البته همه فیلم بینان بگذاریم تا دائما بخوانندش...خوب است از این زاویه یکبار دیگر جمله را از اول بخوانید

علي
شنبه 19 مرداد 1387 - 7:41
1
موافقم مخالفم
 
اطلاعات عمومي راجع به "خانه پوشالي"، "بازي با شاه" و "برداشت آخر" از يكي از مجلات قديمي سروش استخراج شده و اطلاعات دوبله از يادداشت هاي شخصي زمان پخش.

امیر: ممنون علی جان. این «یادداشت‌های شخصی زمان پخش» را فقط خوره‌های فیلم می‌دانند که یعنی چی!
آرش
شنبه 19 مرداد 1387 - 9:26
5
موافقم مخالفم
 
سلام يه‌سوال دارم چرا بعضي از كامنتها رو با اسم سينماي ما جواب مي‌ديدي و برخي ديگرو با اسم امير؟

امیر: معمولا وقتی کامنت‌های روزنوشت خودم رو جواب می‌دم، از اسم خودم استفاده می‌کنم دیگه...
farshid
شنبه 19 مرداد 1387 - 10:22
0
موافقم مخالفم
 
یک نکته از امیر قادری یاد گرفتم!! به پارازیت ها کاری نداشته باشید حواستان به فرکانسی که دوست دارید باشد!! راستی این درس خوبی است؟!! 
farshid

امیر: واقعا؟ کاش می‌تونستم خودم این جوری باشم.
محمد حسین آجورلو
شنبه 19 مرداد 1387 - 12:41
-16
موافقم مخالفم
 

سلام

مراسم افتتاحیه المپیک خیلی زیبا بود و البته باشکوه همه چیز هم برنامه ریزی شده و سر جای خودش اما جایی که چند تا بچه مدرسه ای داشتند نقاشی می کشیدند یکی از بچه ها برگشت و کوله اش رو به اون یکی نشون داد و یه چیزی گفت و معلوم بود خیلی کیف کرده بدون هیچ برنامه ریزی. از دیدن این صحنه حالی بردم که نگو.

دوشنبه فقط برای این می خواستم برم استادیوم که لحظه ای که عابدزاده برای اولین بار میاد تو چمن آزادی از تماشاش و فریاد زدن اسمش لذت ببرم اما لعنت ب هاین شانس دقیقه بیست بازی رسیدم تو استادیوم. راستی کاوه ما به جای تو گفتیم مازیار قایقران.

برای اینکه بت پرست نباشی کافی نیست که بت ها را شکسته باشی باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی./ نیچه

http://blog.modernmechanix.com/2007/03/14/movies-travel-to-town-in-a-trailer-theater/

رضا بهروز
شنبه 19 مرداد 1387 - 15:6
-10
موافقم مخالفم
 

روزنامه اعتماد: پروانه ساخت فیلم شریک هم هنوز صادر نشده است و مشخص نیست با این انتقادهای شدید کیهان، سرانجام این پروژه چه خواهد شد.

واقعا سرانجام شریک و سرانجام فیلمسازی کیمیایی چه خواهد شد؟

آقای قادری قصد ندارید توضیحی یا اظهار نظری در این باب منتشر کنید. علاقمندان نگرانن ها!


شنبه 19 مرداد 1387 - 15:8
-4
موافقم مخالفم
 
مرا نخوريد. من يك زن و چند بچه دارم. آن‌ها را بخوريد * هومر سيمپسون خطاب به «موجوات فضايی»، كه «خانواده سيمپسون» را ربوده‌اند

امیر: آقا یا خانم؛ حالی دادی اساسی!
الهام
شنبه 19 مرداد 1387 - 16:27
0
موافقم مخالفم
 
با سلام خدمت شما، مي‌دونم اين يك ضدحاله اساسيه كه يكي مثل اين بچه هاي لوس (يه چيزي تو مايه شخصيت پويا تو فيلم ترانه مادري با اون عينك بزرگش !!!) بياد و سوال درسي بكنه ، من كه اگه جات بودم كلي حرصم مي‌گرفت، اما چون ذهنم فعلايه جورايي درگيرشه، با عرض پوزش مي‌پرسم. اگه بخوام با تكنيكهاي نوشتن نريشن (جهت استفاده برروي يك مستند) آشنا بشم از كجا مي‌تونم اطلاعات بگيرم؟ البته مطالب مورد نظر رو نوشتم ، اما خودم فكر مي‌كنم خيلي ژورناليسميه، اگر بخواهد در يك مستند و بر روي تصوير مورداستفاده قرارگيرند بايد تغييراتي داشته باشد. به هرحال ممنون مي‌شم اگه اطلاعاتي در اختيار من بگذاريد.(البته از طريق سيستم search خيلي نتونستم جواب بگيرم.)

امیر: کتاب تئوریک درباره سینمای مستند توی ایران زیاد چاپ شده. یادم نیست‌اش که در این باره چیزی توشون هست یا نه؟ یه سری به انتشارات پارت، رو به روی دانشگاه تهران بزنین.
پوریا
شنبه 19 مرداد 1387 - 22:45
-3
موافقم مخالفم
 

سلام گفتم اون سکانسو یادتون میاد. آقای قادری تو دبگه جرا؟ توی بوچ کسیدی و ساندنس کید توی کافه اول فیلم اون یارو به ردفورد میگه: ساندنس تو چقدر سریع هستی؟ بعد بازم توی بک گراند نیومن یه گوشه ای پناه میگیره چون رفیقشو خوب میشناسه ............... اینا رو نگه داشته بودم به کسی نگم ولی مگه نباید همه لذت ببریم؟ راستی تکان دهنده ترین عاشقانه..: یکی از اون آهنگای قدیمی رو بزن سام....

مریم.م
يکشنبه 20 مرداد 1387 - 11:44
-17
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

آه اینا دیگه چی بود

واقعا چرا اینو نوشتن

از اقای ساسان.ا.ک ممنونم به خاطر لینکتون


يکشنبه 20 مرداد 1387 - 12:17
3
موافقم مخالفم
 

موضوع نظر سنجي اين دفعه چيه؟

ماندگارترين سكانس عاطفي؟

فواد
يکشنبه 20 مرداد 1387 - 13:48
5
موافقم مخالفم
 

سلام رفيق.من سريال خانه پوشالي رو كامل يادمه.فوقالعاده بود.حتي صداي ژاله كاظمي و ناصر طهماسب هنوز تو خاطرم هست

سیاوش بیات
يکشنبه 20 مرداد 1387 - 18:20
-1
موافقم مخالفم
 

تکان دهنده ترین:

"جک"عینک دودی به چشم ،یک دست به کمر، باموبایل حرف میزد.با نیشخند به اون کسی که پشت تلفن بود توپید:" تو میدونی من چی دارم."طرف دراومد: تو چی داری؟هان؟تو چی داری؟ ناگهان لبخند"جک"محو شد. ساک روی دوش خود را به زمین گذاشت.هول هولکی بازش کرد و با کمال تعجب یک لوله آهنی از توی ساک بیرون کشید. مات و مبهوت به آسمون خیره شد. آهی کشید و به آرومی عینک دودی رو از چشم برداشت...صدای آژیر پلیس در دوردست شنیده میشد.the score

ابراهیم
يکشنبه 20 مرداد 1387 - 18:29
-11
موافقم مخالفم
 

...نه آب و نه آتش، هیچ یک سودی ندارد، دل که رفت، رفت

امير صباغ
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 1:51
1
موافقم مخالفم
 

جوزف كمبل : بعضي وقتها به دنبال يه راه بزرگيم ، به دنبال يه ثروت بزرگيم يا به دنبال يه فكر بزرگيم كه ما رو نجات بده ، اما تنها چيزي كه ما لازم داريم يه رشته نخه

امير صباغ
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 1:52
0
موافقم مخالفم
 
ويتگنشتاين : نيازي نيست كه هنرمند انديشه خود را مستقيما در اثرش بيان كند تا اثر بازتابنده ي كيفيت آن انديشه باشد ، والاترين ستايش از خدا انكار ملحدي ست كه مي گويد آفرينش چنان كامل ست كه نيازي به آفريننده ندارد.

امیر: دو نقل خوب. کاش باقی بچه‌ها هم وقتی جمله‌ای چیز خوبی می‌بینند...
Armin Ebrahimi
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 3:23
-22
موافقم مخالفم
 

مردِ ول گردم

من توی می سی سی پی بودم

پایین، میون نیو ئورلئان

آره... بودم

توی کالیفرنیام بازی می کردم

اون جا چیز زیادی نیست که من ندیده باشم

نه، چیزی نیست!

خدا، من مرد ول گردم

فریب یه مرد ول گرد رٌ نخور!

یه دختره رٌ تو ویرجینیای غربی ول کردم

اون بالا جایی که علف های سبز رشد می کنن

آره، این کارٌ کردم

یه دختره رٌ تو سین سیناتی بلند کردم

جایی که رودخونه ی اوهایو می جوشه

اوه دختر

من مرد ول گردم

قلبتٌ به یه مرد ول گرد نده!

بهتره فرار کنی و دورشی

خیلی به این منطقه نزدیک شدی!

من این ذهن کهنه رٌ زیادی آشفته کردم

قلب کوچیک تو همیشه یه جور نمی مونه

اما من مرد ول گردم

با یه مرد ول گرد قاطی نشو!

بهتره کاری نکنی

خب، اون بالا تو شیکاگو

من یه پسر کامل بودم!

اونور تو آلاباما

اونا منو مرد کیفور صدا می کنن

هنوز این کارو می کنن!

بهتره فرار کنی و دورشی

خیلی به این منطقه نزدیک شدی!

من این ذهن کهنه رٌ زیادی آشفته کردم

قلب کوچیک تو همیشه یه جور نمی مونه

اما من مرد ول گردم

با یه مرد ول گرد قاطی نشو!

ویلون جنینگس

ترجمه ی رامتین ابراهیمی

احسان ب
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 4:27
6
موافقم مخالفم
 

1- فیلم "یک داستان برانکسی" را درست و حسابی ندیده ام. یک بار گذری از تلویزیون. حالا این نقل قول محشرت تو مطلب " آزمون باز کردن قفل در " ارزشش را دارد که به خاطرش یکبار فیلم را از اول ببینم. این جور چیزها را فقط از سینما می شود یاد گرفت. مطلب "لحظۀ تصمیم" هم عالی بود. به شخصه تجربه کرده ام که آدم توی زندگی از یک جایی به بعد دوزاریش می افتد که یک سری از کنشها و واکنشهای خلق الساعه و غریزیش که حسابی هم بهشان عادت کرده است دارد نابودش می کند. که باید یکبار از بیرون خودش را ورانداز کند و تمرین کند که آگاهانه تر قدم بردارد. اینجاست که چیزهایی مثل نوشتۀ "لحظۀ تصمیم" تو خیلی بدرد می خورد.

2- شما را نمی دانم اما من که دلم لک زده بود برای یکی از اون پرشهای "افشین قطبی". پرسپولیس امسال دارد راحتتر می برد و این امیدوارمان می کند . اما مایۀ دلگرمی اصلی خود افشین است که به نظرم مهمترین ویژگیش را حفظ کرده است. می گویید نه!به چهرۀ دمق و بی حوصله اش در بازی بی تماشاگر جلوی پاس نگاه کنید که گلهای پرسپولیس هم سرحالش نمی آورد. عین یک بچه مدرسه ای تخس که بچه محلهاش سر کوچه تو یه عصر تابستون قالش گذاشته اند چون پدرومادرشون اجازه ندادن بیان بازی!

3- اگر اهل شب زنده داری هستید، سریاهای آخر شب شبکه یک پیشنهاد خوبی است. بعد از پخش شاهکاری مثل "روزی روزگاری " که کلی دوباره کشفش کردم و سریال وحشتناکی مثل "گرگها" که اصلا فضایش حال آدم را بد می کرد، حالا "در کنار هم" با بازی خسروی عزیزمان پخش می شود. یک فضای "گلنگری گلن راس"وار گرم و دلنشین دارد که متکی است به موقعیتهای بامزه و شخصیتهایی که همۀ زورشان را می زنند تا سر هم کلاه بگذارند.اما دراین نوع کار هم مثل هر کار دیگری مرز باریکی است بین جنس مرغوب و قلابی اش. بین کمدی واقعی و روابط و شخصیتهای نچسب و اعصاب زن. به نظرم یکی باید وجود این مرز را به رضا عطاران و مقلدانش یادآوری کند. راستی یادم آمد که یکی از بچه ها از سریال افخمی در شبکۀ تهران تعریف کرده بود. کار افخمی اثبات این مدعاست که یک کار صددرصد سفارشی را هم می توان شخصی کرد و لحظه های خوب و خیلی خوب ازش درآورد.

4- فیلم "دزد پاریس" ساختۀ لویی مال را از سینما چهار می دیدم . فیلم خوبی بود ( به خصوص بازی بلموندو) اما یک چیزی کم داشت. مهمانهای برنامه هم ظاهرا بعد از تماشای فیلم می خواستند همین کمبودها را توضیح بدهند. اما مگر می شود راجع به کمبود اساسی این فیلم حرف زد و حتی یکبار هم اسمی از "ژان پیر ملویل" بزرگ و شاهکارهایش نبرد؟

پی نوشت: این قضیۀ "آقای قربانی" و "افشین قطبی" را نفهمیدم منظورت چه بود!

خوش باشید.

ابراهیم
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 10:17
1
موافقم مخالفم
 

: مي‌خواي برات خوانساري بذارم ؟ اينورش مرضيه‌اس ، اينورش … بازم بنانه ، خوبه ، خيلي خوبه ، بنان خيلي خوبه .

امیر داری که چی میگم؟؟؟؟

mouse
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 11:6
12
موافقم مخالفم
 

برای امیر صباغ :

این تماشاگران هستند که تابلوی نقاشی را می سازند(مارسل دوشان)

مریم.م
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 12:11
2
موافقم مخالفم
 

سلام

دوتا از تکان دهنده ترين سکانس ها:يکي مرگ دي کاپريو توي ديپارتد و يکي ديگه روح اگنس که شروع به حرف زدن ميکنه در آواها و نجواها

عاشقانه:آخر کازابلانکا

پل نيومن :مي خواهد در خانه اش بميرد حقیقت داره

به پارازيت ها کاري نداشته باشيد حواستان به فرکانسي که دوست داريد باشد

اين جمله عالي بود و به قول اقاي قادري اي کاش بشه

!!

حکم:

رضا معروفي به بهرام رادان: چرا يهو نمي آين؟ ... چرا خورد خورد مي آين؟

فروزنده به رضا معروفي: مي گي دستات مي لرزه ... همه چي مونده رو دستم

رضا معروفي با خودش (خطاب به فروزنده): مثل پر لاي حرير نگهت مي دارم

محسن به رضا معروفي: ما كه پيرهنمون رو يه بند خشك مي شه

رضا معروفي به سهند: صادق هدايت تو جووني به من گفت: آدميزاد به سرمايه بزرگ داره: خودكشي.

حد ميثاق به محسن: من آدما رو تو ماشينم مي بينم. نه تو دفتر اونا، نه تو دفتر خودم

حد ميثاق به كامران و جلال: چيه؟ ... كم مي آرين زبونتون عوض مي شه؟ ... انقده انگليسي رو، باربراي آبادان هم بلدن

محسن به فروزنده: مي دونستم خاليه ... نگا فروز ... مي دونستم هيچ وقت آدم نمي شم

هشت تا تخم مرغ بنداز تو كره زرده اش را هم به هم نزن مي خوام وقتي مي خورم ببينم رويت كنم

اطاعت از رفاقت

شما با من چته؟

اسلحه كه داشته باشي همه چي ساده تر مي شه

مریم.م
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 12:13
-20
موافقم مخالفم
 

اعتراض

دفه ي اخر گفتم دفه ي اخره که ميگم

کي اسم تو رو گذاشت شريفه

يه راست ميرم سر اصل خون

من نميزدم تو ميزدي

ما کاري به حکم نداريم حکم رو کاغذ مال محکمست اصليت حکم مال خداست

که همه دنيا 4 ديواريست

سلامتيه سه تن : ناموس و رفيق و وطن

سلامتيه سه کس : زندوني و سرياز و بي کس

با خانم که بلند صحبت نمي کنن

چرا ميخواي زود سر ببري بندزي تو ديگ

به چيزي که دل نداره دل نبند ... مرسدس

گــوزن ها : ... وقتي رفتي نفهميدم کي داره ميره.حالا که اومدي ميفهمم کي اومده....اي .... هنوزم کم حرف ميزني!! .... هنوزم ماتــي .... هنوزم تو چشات عشقه.... حتماَ هنوزم دروغ نميگي؟

فقير در دنيا هميشه واژگون است .واژگون هم لغت خوبيه ها.ادبياتي ادبياتيه

نمرديم و گلوله هم خورديم

اگه رضايت دادي که دادي وگرنه من ميمونم و تو و يه ضامن داره انقدري

قيصر

ميوه تو عزا طعم نداره

احترامت واجبه خان دايي!اما حرف از مردونگي نزن که هيچ خوشم نمي آد.کي واسه من قد يه نخود مردونگي رو کرد تا من واسش يه خروار رو کنم؟!... اين دنيا واسه من هميشه کلک بوده و نامردي.به هرکي گفتم نوکرتم با خنجر کوبيد تو اين جيگرم ...

ساسان.ا.ک
دوشنبه 21 مرداد 1387 - 22:40
-9
موافقم مخالفم
 

سلام امیرخان. امیدوارم حالت خوب باشه. لطفا اینو به حساب کامنتها نذار و تو کافه نفرستش. راستش از شما و نیما خان دلخورم. قضیه از اینجا شروع میشه که من هر از گاهی یه مطلبی می فرستم واسه سایت و التماس هم می کنم که خبرشو بدین که مطلب به دستتون رسیده نرسیده یا اگه رسیده به درد سایت می خوره و از این حرفا که من منتظر نباشم. چند باری این انتظار نصیب ما شده. تا این که جدیدا یه مطلب واسه سریال حضرت یوسف نوشتم و هم به آدرس شما و هم به آدرس سایت فرستادم. خب خبری نشد. شماره همراه نیما رو داشتم. چند بار پیامک دادم که ببینم رسیده یا نه. هر چند بار نیما گفت که میرم چک می کنم و دیگه خبری ازشون نمی شد. از شما هم که شماره ای ندارم. خلاصه اینکه من انتظارم بیشتر از اینهاست. این احتمال رو می دم که مطلبم به دست شما نرسیده باشه و واسه همین با نیما قضیه رو در میون گذاشتم. حالا دیگه نمی دونم بعدش چی میشه. به هر حال به ما بگو چه کنیم مطلب بفرستیم یا نه. همین الان یه مطلب نوشتم واسه دوبله ی فیلم مظنونین همیشگی که فردا قراره از تلویزیون پخش بشه ولی حتی این انگیزه رو هم که بفرستم ندارم. در هر حال باز هم اردات داریم.

sasan_amirkalali@yahoo.com

Armin Ebrahimi
سه‌شنبه 22 مرداد 1387 - 5:51
-11
موافقم مخالفم
 

«Falling in Love» فیلمِ سرزنده یی ست.با وجودِ این که سال ها از زمان ساختٌ اکران اش می گذرد، فیلم آنقدر نفس دارد که گٌنگ و خواب آور نشود.شاید فیلمِ مهم و خوش ساخت و بی نقصی نباشد، شاید در مقابل آثار شاخص دهه ی خودش که به مسائل حساس و بغرنج زمانه ی خویش می پرداختند فیلم با ارزشی نباشد، شاید تمامِ وجهه و اهمیت اش را از اعتبار نامِ سه بازیگر مهمی که روی جلدش دارد گرفته باشد، شاید حتا درون موضوعی که مد نظر دارد و می کوشد در آن بکاود نه چندان تأثیر گذار و جهت دار حرکت کند...اما سرزنده است، و همین دست کم می تواند تا تمام شدن فیلم پاره های معیوب را پنهان کند.سرزنده و بازیگوش و خوش شکل است.بداعتی در پرداختٌ استفاده از ابزار و ایده ندارد، اما سرزنده است.و کم تر فیلمی پیدا می شود که هم موضوعی مهم را خوبٌ دقیق و هوشمندانه و مطابق زمانه بکاود و هم به بیننده اش اکسیژن بدهد.بیننده اش را از غبار اطاق های تنگ و تصویرهای بسته بردارد و به مکانی تازه و خرم و خیس ببرد! «Falling in Love» این کار را می کند.یک فیلم بی ادعای ساده و جمعٌ جور درباره ی یک عشق ممنوعِ کوتاه در کارنامه ی پٌر بارِ «رابرت د نیرو» و «مریل استریپ» که هر دو سال ها بعد از «شکارچی گوزن» در کنار هم، و با چنین موضوعی، هم جذاب اند هم خاطره انگیزٌ نوستالژیک.تماشای این فیلمِ شیرینِ گرم نیویورکی با آن فضاهای خوش بوی کریسمس و هیاهو، و آدم هایی که هر کدام شان می توانند محور یک فیلم دیگر باشند، همه و همه کمٌ بیش می توانند جلوی نواقص بیشمار فیلم بایستند و تماشاگر را سرگرم کنند.

بابك ب
سه‌شنبه 22 مرداد 1387 - 13:57
12
موافقم مخالفم
 

هق هق مي گريست.در اين لحظه بود كه آنچه مرد «حماقت شكست ناپذير» مي ناميد دوباره به سراغش آمد و گرچه خود كاملا به آن آگاه بود،گرچه عادت داشت كه هميشه ببيند كه هر چه به آن دست مي زند ويران مي شود،ولي اين بود كه بود،كاري نمي شد كرد:چيزي در او بود كه نمي خواست دست بردارد و تسليم شود،و هميشه به همه ي دام هاي اميد مي افتاد.در ته دل به سعادتي ممكن اعتقاد داشت كه در عمق زندگي پنهان است و ناگهان سر برمي آورد تا در دم غروب همه جا را روشن كند.نوعي حماقت مقدس در او بود،نوعي معصوميت كه هيچ شكستي،هيچ خطاي منكري هرگز نتوانسته بود آن را از ميان بردارد،نيرويي از اميد،اميد واهي

اگه گفتي مال چيه؟

پيدا كردنش مثه يافتن گنج بود...


سه‌شنبه 22 مرداد 1387 - 15:8
15
موافقم مخالفم
 

نیستیا...........ای برادر کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تونی راکی مخوف
سه‌شنبه 22 مرداد 1387 - 20:45
12
موافقم مخالفم
 

چه فرصت خوبی ست ! چه فرصت خوبی ست توقف در ایستگاه بین راه ! تماشای مسیر رفته و تصور مسیر پیش رو ! فرصت مرور پشت سر ! گوش دادن ترانه های خوانده شده ! برطرف کردن غلط های چاپی ! خط زدن پاره های سست و جابه جا کردن چند کلمه ! به یاد آوردن دوستان و دشمنانِ آوازه خوان ! تماشای آنان که ماندند و آنان که نماندند ! آنان که ترانه را فهمیدند و آنان که نفهمیدند ! چه فرصت خوبی است ...

ترانه های این کتاب در طی شش ماه نوشته شدند ! برای خودم می نوشتم ! فکر چاپ آن ها هم از طرف یکی از دوستان مطرح شد ! کم کم ترانه ها را به حنجره ها سپردم ! به حنجره هایی که از سکوتی کهنه رها شده بودند ! گمان می کردم حرفه ی خوبی برای خود دارم ! اما باید با حنجره های تاریک چه می کردم ؟ با خوانندگانی که مطرب عده یی شده اند ، با صداهای فروشی خوانندگانی که دچار فراموشی شده اند چه می کردم ؟ زوال ترانه تماشا نداشت ! خواننده یی در یکی از برنامه های جعبه جادو گفت : (( ـ ما هر چه داریم ، از تلویزیون داریم !)) ، خواننده ی دیگری در یک برنامه ترانه مرا به کسی پیشکش کرد که که اصلا نمی شناسمش ، خواننده یی هنگام رد شدن از کنار مردم دستمال مقابل بینی اش گرفت ، خواننده ی دیگری .... .

از حرفه ای که داشتم بیزار شدم ! حالم از دیدن آینه به هم می خورد ! صداهای بی آرمانِ بی انگیزه مرا به سرسام کشانده بودند ! عزیزی در آن سوی آب ها ترانه های مرا به اوج برد ! از همه طرف تکفیر شدم ! دوستان شاعر و غزلسرایان بزرگ ! اساتید مو رنگ کرده ی سر سپرده ! مطبوعات چندر غازی ! اعضای کانون های ادبی ! حتی آن ترانه سرای لم داده در کنار اقیانوس آرام هم از صف سنگ اندازان جا نماند ! هیچ کس طاقت قد کشیدن مرا نداشت ! کتک خوردم ، زخم خوردم ، غصه خوردم برای تنهایی خودم در این معرکه ! کسی مایل به شنیدن حرف حساب نبود ! جفنگ بافیِ دلقکان را بیشتر می پسندیدند ! از دلقکان بزرگ به شدت حمایت می شد و می شود !

روی تمام آنتن ها کلاغ نشسته است ! خودکارهای بیک قرمز بیشتر از همیشه مصرف دارند ! خط می خورم ، خط می خورم ، خط می خورم ... اما هنوز هستم ! برای اینکه هنوز معتقدم ترانه بیشتر از بسیاری از هنرها بیدار کننده است ! بیشتر از سینمای شاعرانه فلان کارگردان که دیگر به شعور تماشاگرانی که برای دیدن فیلمش آمده اند اهمیت نمی دهد و ربع ساعت فیلم را به نمایش پرده سیاه اختصاص می دهد ! ....

این بخشی از مقدمه یغما گلرویی در مقدمه کتاب پرنده بی پرنده بود که توسط انتشارات دارینوش چاپ شده .

این پایان نیست...............

علي
سه‌شنبه 22 مرداد 1387 - 22:13
6
موافقم مخالفم
 

زماني كه كم سن و سال تر بوديم، وسط آن همه فيلم ژاپني و روسي تلويزيون، دو فيلم بود كه ديدنشان همان موقع حس يك تجربه ناب داشت و حالا كه فكر مي كنم مي بينم عجب جواهراتي بوده اند و من حواسم خيلي نبوده، كاش دوباره بتوان آنها را ديد: "انتخاب آقاي هابسن" و "ارتش سايه ها".

سهیل
چهارشنبه 23 مرداد 1387 - 4:44
-2
موافقم مخالفم
 

امیر یه سوال ازت دارم؟ به نظرت شایعه از کجا می آد از هوا که نمی اد مردم حرف زیاد می زنن ولی چه حرفی دهن به دهن می چرخه حرفی مبنایی واسه راست بودن داشته باشه حتما چیزی تو سایتتون هست که این شایبه رو وجود آورده که این سایت متعلق به گلزار در مورد راستی و دروغی اش چیزی نمی گم و حتی اگه اینطور باشه شما هم باید فکر درآمد باشید کاملا منطقیه ولی ای کاش کاری نمی کردید که این شایبه بین همه ایجاد بشه واسه حرفم هم دلیل دارم شما بازیگرا و کارگردانای مطرحی رو تو سایتتون به شدت ازشون انتقاد کردید اام چرا نقدی به گلزرا ندیدیم ؟ شاید با تایید نکردن این کامنت این سوال دیده نشه اما قطعا از ذهن مردم این شایبه رو پاک نمی تونید بکنید

ali
چهارشنبه 23 مرداد 1387 - 11:9
-14
موافقم مخالفم
 

من عاشق House of Cards هستم. لطفا در مورد Ian Richardson بیشتر بنویسید و اگر فیلم خوبی از او سراغ دارید معرفی کنید. ممنونم.

اميرحسين جلالي
چهارشنبه 23 مرداد 1387 - 17:28
58
موافقم مخالفم
 

رئيس پس اين كامنت نيومن ما كو پس؟

در مورد بهترين سكانس عاشقانه ديگه نمي تونم نظر ندم:

سكانس آخرين ملاقات كريس(وال كيلمر) با شارلين(اشلي جاد) در بهترين فيلم تاريخ سينما(مخمصه استاد مان)

پلان يه تك ورود ماشين كريس به محله-شارلين راضي مي شه بياد و به عشقي كه ترك كرده آخرين خيانتو بكنه و تحويل پليسش بده-بسته پشت سر كريس كه گيسشو كوتاه كرده و موهاي كم پشت طلاييش حالا بيشتر برق مي زنه-كريس رو به شارلين كه تو تراس ايستاده(دوربين) برمي گرده و يه چيزي تو مايه هاي لبخند يا يه همچين چيزي مي زنه كه توش يه عالمه حرف هست(مثلا اينكه for me the sunrises and sets with me)-كات به بسته صورت نگران، گناهكار و البته مصمم شارلين كه اونم كم كم يه لبخند محو تحويل عشقش مي ده-كات به اينسرت دستاي شارلين، دست چپ به خاطر نمايش حلقه(علامت خيانتش به صاحب حلقه) و دست راست كه آروم و مخفيانه يه حركت افقي ريز روي دست چپ مي كنه(علامت يه حركت عاشقانه لطيف نجات بخش)، كه يعني game over-كات به صورت كريس و لبخندي كه يواش يواش كم رنگ مي شه و سرانجام به محوشدن تسليم مي شه-كريس يه نفرو با لفظ برادرانه "مرد" صدا مي كنه تا ظاهرسازي كنه-شارلين مي آد تو و مي گه:it's not him,it's not chris-...زوم اين دوربين روي چهره حالا ديگه راضي و برنده شارلين كه فاتحانه به پشتي مبل تكيه مي ده و با دستاش بازي مي كنه و كات به چهره بهت زده و بازنده كريس(بالاخره قمار كار دستش داد؟) از پشت شيشه جلوي ماشين(كه رنگ و روي رفته صورت مرد هستي از كف داده رو رنگ و رو رفته تر نشون بده)...

اون براي من مثل طلوع و غروب خورشيد مي مونه.

امير صباغ
چهارشنبه 23 مرداد 1387 - 17:30
13
موافقم مخالفم
 

خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری. اونم ناخودآگاه می‌ره سراغ یه یاد. دوباره همه‌ چی به هم می‌ریزه، بر می‌گردی سر جای اولت، همون نقطه‌ای که قبل اینکه همه چی خوب بشه، بودی... روزا می‌گذرن. منطقت سعی می‌کنه و خیلی چیزا به احساست حالی می‌کنه. خوشحال می‌شی که دوباره فراموش کرده‌ای. زندگیت روال عادی خودش رو می‌گیره، همه چی خوب خوب پیش می‌ره. یه زندگی جدید. روزها به خوبی و خوشی سپری می‌شن. یه روز، یه لحظه، ذهنت رو آزاد می‌ذاری...

امير صباغ
چهارشنبه 23 مرداد 1387 - 17:33
17
موافقم مخالفم
 

کی بیش از هر وقت خوشحال بوده‌اید؟ چند باری که برگشته‌ام و به یک لحظه‌ی شاد نگریسته‌ام و به خاطرش آورده‌ام. نه زمانی که آن وقایع خوشحال‌کننده اتفاق افتاده است. بزرگترین ترس شما چیست؟ این‌که بعد از مرگ دوباره برخیزم، و به همین دلیل است که می‌خواهم پس از مرگم، سریع جسدم را بسوزانند. کدام خصلت‌تان، خودتان را آزار می‌دهد؟ بی‌تفاوتی نسبت به مشکلات دیگران. و چه خصلتی در دیگران می‌بینید که برای‌تان رقت‌بار است؟ تمایل حال‌ به‌هم‌زن‌شان برای کمک به من، وقتی که نه به کمک نیاز دارم و نه می‌خواهم کسی کمکم کند... چه چیزی در قیافه‌تان هست که بیش از همه از آن بدتان می‌آید؟ این‌که چهره‌ام مرا همان‌جوری نشان می‌دهد که هستم قسمتي از مصاحبه ي اسلاوي ژيژك با گاردين

hamed
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 2:56
21
موافقم مخالفم
 

اميدوارم تو سريالا شمال60 فراموش نشده باشه...

.

گلزار با كيميايي خواهد تركاند....!

ابراهیم
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 12:13
10
موافقم مخالفم
 

اول از همه تولدت رو تبریک میگم. البته با یه کوچولویی تاخیر. تولدت مبارک. ایشالله هزار ساله شی.

اما در مورد این یک سال گذشته: چن تا کار داشتی امیر تو این یه سال که کارایی برای یه عمره. یکیش پرونده پرواز بر فراز آشیانه فاخته. که دست کم سه بار اونو از سر تا ته خوندم. امیر این کارتو دست کم نگیر. برای یه عمر آدم بسه. امیدوارم که بازم تکرار بشه. دوم: این کافه است. اگرچه سابقه اش بیشتر از یکساله اما تو این یکسال بوده که اینجا رو فعال کردی. این که بچه های کافه رو وارد گود کردی خیلی با ارزشه. سوم: بحثی که در مورد قطبی تو کافه راه انداختی و در آخر به یه جور آسیب شناسی اسطوره گرایی مردم ایران رسیدیم و بحثایی که در گرفت و من خودم خیلی چیز یاد گرفتم از توش.چهارم:تمرین حرف زدنبا هم و احترام گذاشتن به همدیگه. این چیزیه که حتی تو روزایی که به قول بر و بچه ها فتیله کافه پایینه بازم یه جورایی جریان داره. این که همدیگه رو دوست داشته باشیم و به هم احترام بذاریم اگه حتی همدیگه رو ندیدیه باشیم. خیلی از بچه ها اینو مدیون این کافه هشتن.پنجم:اما یه نکته منفی که شاید ربطی به این یه سال نداره اینه که به آدمای اطرافت از بالا نگاه میکنی. نمیدونم شایدم اشتباه میکنم اما این لحنیه که من از تو نوشته هات بهش رسیدم.این که آدم با موج جامعه اش همراه نباشه خوبه اما این از بالا نگاه کردن به بقیه...

خیلی نوشتم اما خودت گفتی دیگه:) آخر سرم همه میخوایم برات بخونیم: بیا شمعها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی( همین طور چراغ کافه ات(کافه مون) روشن باشه)

یا علی

محسن رزم گر
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 13:53
-3
موافقم مخالفم
 

تولدت مبارك آقا امير.سالي كه گذشت ( بين دوتولدت ) مطمئنم كه برات سالي خوبي بود . از برگزيده شدنت در انجمن منتقدان تا نقدهايي كه با قلبت نوشتي كه اين آخري درباره " پرواز بر فراز آشيانه فاخته " بدجوري به دل مي نشست . اما شاهكار تو در اين سال شك نكن كه جمله آخرت بود در يادداشتي كه براي زنده ياد شكيبايي نوشتي " وقتی خسرو کشتی کچ می‌گرفت و بعد آمد و بازیگر شد و فهمید یک شب بیداری عاشق تا صبح، از هزار تا مبارزه با حریف‌های قدر کشتی کچ سخت‌تر است." (به قول خودت وقتي از چيزي لذت برديم چرا نگيم ) اميدوارم كه سال جديد زندگيت توامان با تكرار موفقيت هايت باشد

مصطفی جوادی
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 14:49
1
موافقم مخالفم
 

شاید بهتر باشد به جای اینکه با واژه های نسبی خوب و بد و این جور چیزها (که رسیدن به تعریف مشترکی از آنها موضوع این پرسش نیست) امیر قادری را نسبت به امیرقادری بسنجیم. اینکه تو امیرجان به نظر من در سال گذشته ، امیرقادری تر از همیشه بودی. فعال بودنت از لحاظ کمی و در عین حال هم سطح نگه داشتن کیفیت در این حوزه های متفاوت ( که به نظرم حتی با فرض گرفتن عدم افت کیفیت، این پخش کردن انرژی یک آفت دارد و آن از دست رفتن چیزی به نام"پایگاه مطبوعاتی " است که معمولا منتقدان موفق فرنگی را وقتی از ذهن می گذرانیم، هر کدامشان حداقل در یک دوره ای دارای چنین مرجع گفتاری و نوشتاری بوده اند. برای تو هم مجله فیلم و مشخصا سایه خیال نمی تواند پایگاه کاملی باشد. دلیل اش را توی مورد بعدی می گویم). دیگر اینکه یک ویژگی امیرقاردی دیگر ، این در متن رویدادهای فرامتن سینما بودن است، (اگر زندگی و بالا پایین هایش را متن سینما ندانیم) در سال گذشته خیلی خوب خودش را درقالب بعضی واکنش ها نسبت به مثلا فرهنگ آماتور ستاره پروری و یا به پدیده فرهنگی-جتماعی مثل قطبی نشان داد. این بخش بزرگی از امیرقادری است که تقریبا منحصر به فرد است و مجله فیلم برایش مناسب نیست ."شور" که شاید آشناترین مولفه امیرقادری است، که شاید شمشیر دو دم امیرقادری هم هست، در بخصوص پرونده های انرژی بری مثل دیوانه از قفس پرید ، موج می زد. خلاصه اینکه با مترومعیار امیرقادری، امیرقادری نمره خوبی می گیرد. امیر دوست دارد سرش شلوغ باشد و خب هست.لابد خودش می تواند این قول را بدهد که سرشلوغ بودن ، مزاحم عرصه های فکری نیست. امیرقادری سال گذشته جایزه امیرقادری بودنش را هم که گرفت. (این هم تاییده ای بر درست مفروض کردن مترو معیارمان)

فصل بعد هم که از دیروز شروع شده. حواست هست؟

مصطفی جوادی
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 15:4
-7
موافقم مخالفم
 

یک چیزی که باید زودتر می گفتم. برای من که زانگ ییومی بزرگ را حسابی تعقیب می کنم، انتظار برای رسیدن المیپک ، بیشتر انتظار برای دیدن شاهکار دیگری از حماسه و رنگ و نور و آیین بود از او. (گرچه حاصل کماکان لذت بخش کار ، بیشتر به اثری مثل نفرین گل طلایی گرایش داشت تا شور پنهان در پس آثار پیشین) . افتتاحیه را دیدم و تایید دیگری برای اینکه تنها ییمو است که در جهان معاصر تکنولوژی و عظمت اش را می توانند این گونه با شعر حقیقی (و نه تقلبی) در آمیزد. مشغله المپیک نگذاشته که او بعد از نفرین گل طلایی فیلمی بسازد.(غیر از "هرکس سینمای خودش"). امیدوارم برگردد و دوباره قهرمان هایش را با سیم از آسمان آویزان کند

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 24 مرداد 1387 - 21:31
-2
موافقم مخالفم
 

تولدت مبارک مرد....این چند روز این جمله سی لس لوئیس را که با خط خوش بالای سرم روی دیوار گذاشته ام و نگاه کرده ام و کلی چیز یاد گرفته ام و تکانم داده را مرور میکردم و حالا به این فکر میکردم تو در این چند ساله چقدر داری به این فرمایش عظیم نزدیک میشوی....این که چطور موقعیتهایی را که پیش می آید را از دست نمیدهی به تصور اینکه شاید از کمال دور باشد و وبه تصور نادانان کوچک باشد.این نگاه تخلیص شده را خیلی دوست دارم.توی سال گذشته چقدر خوشبخت بودی که برای آپارتمان پرونده در آوردی.برای پرواز بر فراز آشیانه فاخته .برای لورل هاردی.برای سنتوری چقدر تلاش کردی و برای افشین قطبی چقدر مایه گذاشتی و روز آخر بلند شدی رفتی فرودگاه بدرقه اش.بعضی وقتها داشتی وارد دعواهای بی حاصل میشدی که زودی عقب کشیدی و سر جایت وایسادی.کلا باعث شدی خیلی بهمان خوش بگذرد.

اما می دانی ..... حس میکنم داری پاورچین از کوچه سنجاقکها دور میشوی و چیزی که برای مانا امتیاز بود(پخته شدن و کنترل احساسات) برای من یک واهمه است.یک چیزی شبیه گاوخونی افخمی بعد از شوکرانش.خوب تو یک نمادی برای یک نوع نوشتن....اگر قرار است به مرور ....ولش کن حالا که نیستی.دمت گرم...و دمت بیشتر گرم به خاطر اینکه یک آتیشی روشن کرده ای تا یک سری مثل ما دورش جمع شوند .

سیاوش پاکدامن
جمعه 25 مرداد 1387 - 0:12
-22
موافقم مخالفم
 

- من اینجام چون وقتی میفهمی که میخوای بقیه عمرت رو با یکی بگذرونی، میخوای که بقیه عمرت هر چه سریعتر شروع بشه

- میبینی هری، تو چیزایی مثل این رو میگی و باعث میشی من نتونم ازت متنفر بشم و من ازت متنفرم هری

ماشنکا
جمعه 25 مرداد 1387 - 1:33
1
موافقم مخالفم
 

تولدتون خیلی خیلی مبارک باشه...

اقای قادری..یه سوال...چر اینقدر سایتتون "گلزار" داره؟

گلزار رفت

گلزار اومد

گلزارحرف زد

گلزار نظر داد

گلزار تکذیب کرد

گلزار عطسه کرد

rza
جمعه 25 مرداد 1387 - 3:23
4
موافقم مخالفم
 

تولدت مبارک

یه سری از اون هایی رو که با تو تو همین روز به دنیا اومدن برات پیدا کردم

من که خیلی جالب بود برام

1.

Kyla Pratt 1988

(دختر کوچولوی ادی مورفی در "دکتر دولیتل" ها)

2.

1980 Dominique Swain

(دختر نه چندان کوچولوی شون آرچر (جان تراولتا) در face/off )

3.

1975 Casey Affleck

اینو دیگه خوب می شناسی ببینم تو هم متولد 1975 نیستی؟

4.

1956 Bruce Greenwood

(نقش دوم باز معرکه ای )

5.

1954 Pat Metheny

(می دونم دوست داری کارهاش رو اما راستی می دونستی تم اصلی "سینما پارادیزو" رو برای گیتار تنظیم و اجرا کرده)

6.

1949 Mark Knopfler

(می دونم sultans of swing رو خیلی دوست داری)

7.

1935 John Cazale

(بیخود نبود عشق "پدر خوانده " هستی)

8.

1916 Ralph Nelson

(این هم مخصوص خودته)

9.

1912 Samuel Fuller

(the last is the best!)

تولدت مبارک

امین
جمعه 25 مرداد 1387 - 5:31
-20
موافقم مخالفم
 

http://www.etemaad.com/Released/87-05-24/184.htm

هفته نامه اعتماد این هفته ترکونده هر چی خواسته به تارانتینو(استاد ) گفته. خلاصه کم نیاورده . این پرونده اشم به خاطر ترجمه کتاب سینمای تارانتینو است واسه بچه های این کافه خوبه بخووونند.

برای روز تولد و خوب و بد و زشت باید گفت که: چون الان داشتم این یاداشت های اعتماد می خوندم یاد پرونده حال و ضذ حال(فکر کنم شماره ی دی ماه مجله فیلم بود ان مقاله هم خیلی خصوصی بود فقط آغاز یک اعتراف نامه بود )هفتادم که انجا شما با امید زیاد مقاله را تمام کردید. که بالاخره استاد با فیلم بعدیش حال همه را جا میاره.به قول سعید عقیقی تارانتینو جو بود. جو هم هیچ وقت پایدار نسیت. مثل امپراطور افشین

راستی ایت کتاب تارانتینو چند است؟


جمعه 25 مرداد 1387 - 5:39
-3
موافقم مخالفم
 

این آقای قربانی/افشین قطبی چیه ما (یعنی خیلی ها) نفهمیدیم

فواد
جمعه 25 مرداد 1387 - 11:22
2
موافقم مخالفم
 

سلام.رفيق تولدت مبارك.به اميد 40 سالگي كه ميدونم خيلي له له ميزني زودتر بهش برسي.نظر دادن در مورد چيزايي كه نوشتي واقعا سخته آخه همش بحث سليقست ديگه مثلا پرونده لورل هاردي خوب نبود يا آپارتمان كه ميشد بهتر نوشتش يا اين آخري تويه ماهنامه فيلم كه واقعا آدمو تكون ميداد.بگذريم. نظر من يه چيز كلي تره كه قبلا هم حضوري گفتم هم تلفني:فيلنامه بنويس و فيلم بساز.شك نكون كه موفق تر ميشي.نقد نويسي رو محدود كن به يه جا و بچسب به ساختن.راستي يادش به خير سال پيش همين روزها بود كه با رضا ملكي اومدي شيراز و فيلمتو پخش كردي

ساسان.ا.ک
جمعه 25 مرداد 1387 - 11:35
16
موافقم مخالفم
 
خب منم تولدتو تبریک میگم امیرخان. هر چند که این روزا یه خورده ازت دلخورم. آخه من کامنت قبلی رو واسه این فرستادم که فکر می کردم میل هام بهت نمی رسه و البته تو کامنت هم گفتم که اینو تو کافه نزاری. ( خب چه میشه کرد ) فکر می کنم بهترین تحلیل رو مصطفی جوادی داشت و دیگه ما هر چی بگیم یه جورایی از داخل همون در میاد.

امیر: می‌بخشی اگه اون کامنت آنلاین شده. احتمالا از دست‌مون در رفته. ضمن این که یادداشتات به دست‌ام نرسیده. ghaderi_68@yahoo.com لطفا دوباره بفرست.
دشمن
جمعه 25 مرداد 1387 - 12:17
12
موافقم مخالفم
 
اگه یه نفر از دوستای امیر قادری ازش انتقاد کرد من اسممو عوض میکنم. آخه همه میدونن که قادری مثل اربابش کیمیایی به شدت از انتقاد بدش میاد و تعریف دوستی براش مساویه با کسی که ازش تمجید و ستایش کنه. این نظرسنجی هم راه انداخته چون میدونست همه دوستاش ازش تعریف میکنن. اونم با چیزای با مزه و کلی مثل اینکه تو از همیشه امیر قادری تر هستی!!!!

امیر: سلام. چون درباره کامنت یه دوست دیگه اظهار نظر کردین، پاسخ می‌دم. فکر می‌کنم ادعا و حرف‌های کلی توی کامنت شما بیشتر باشه.
رضا خاندانی
جمعه 25 مرداد 1387 - 13:9
-20
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان و تولدت مبارک

به نظر من امیر قادری نسبت به قبل پخته تر و سیاستمدار تر شده که البته به نظر طبیعیه ولی من امیر قادری رو بخاطر نقدای تند و تیزش دوست دارم اینکه با هیچکس تعارف نداره وگرنه امیر قادری نیست که !

تو این 1سال گذشته مطالب خوب زیاد داشتی مخصوصا" این پروندت واسه پرواز بر فراز اشیانه خفته که به نظر من شاهکاره ولی یه مطلب بعد از قهرمانی پرسپولیس نوشتی که به نظر من نظیر نداره . فکر کنم بچه ها دوباره بخوننش بد نباشه

گفتم درباره ماجراهای امروز بعدا باید بنشینم و سر فرصت حرف بزنیم، فقط این را هم داشته باشید که امروز با نیما حسنی‌نسب بودیم. نیما استقلالی است و من پرسپولیسی و این همان چیزی که معمولا به روی‌مان می‌آورند: «چه قدر با هم اختلاف نظر دارید.» اما امروز نیما هم آمد. تمام آن هشت ساعت داخل ورزشگاه آزادی، بدون آب و غذا ( نمی‌گذارند بطری آب بیاوریم که پرت نکنیم و کتاب و روزنامه بیاوریم که مبادا آتش بزنیم. ) له له زد و پایه ماند. برای خود استقلال‌اش تا به حال همچین کاری نکرده بود. بعد که معجزه اتفاق افتاد. بعد که آخرین ضربه تاریخ فوتبال گل شد، چند ثانیه‌ای محکم به صورت هم نگاه کردیم و پریدیم بغل هم. من و نیما همه این ‌سال‌ها را با هم بوده‌ایم. از هم بوده‌ایم. و نیما فهمیده بود که مثل خیلی دیگر از تجربه‌های عمرمان، این یکی را هم نباید از دست بدهیم. حتی دعوای تاریخی چند ده ساله پرسپولیس و استقلال هم نتوانسته بود ما را از هم جدا کند. این لحظه را از ما بگیرد.

مخلص همه ی بر و بچ کافه

مینا خانومی
جمعه 25 مرداد 1387 - 14:44
-4
موافقم مخالفم
 

امیر جان اول تولدت مبارک

بعد این که همه چیز عالی بوده توی این یکسال. فوق العاده بودی

مثل همیشه

بدون تعارف

راستی نمی دونم به ستاره شناسی علاقمند باشی یا نه ولی سیاره های روز تولدت اورانوس و خورشید هست

سیاره اورانوس این تاثیر رو روی شما گذاشته که عصبانی نمی شی ولی اگه بشی دیگه خیلی وحشتناکه!!!!!و اینکه کسی که این سیاره روش تاثیر گذاشته زیاد خوش اخلاق نیست!

خورشید هم که (یکی از سیاره های منه) باعث می شه که اعتماد به نفس خوبی داشته باشی و توی زندگی ات به موفقیت های زیادی برسی.

خورشید سیاره خوبی هست.

امیدوارم موفق باشی

رضا
جمعه 25 مرداد 1387 - 23:55
-3
موافقم مخالفم
 

سیمای «مایی» در دور دست یا ماجرای یک کامنت گذار شکاک

راستش را بخواهید می خواستم دیگر کامنت نگذارم . بارها فکر کردم یک کامنت خداحافظی بگذارم و اینها که ...... انگیزه ی نوشتن این کامنت هم دو چیز بود . اولی خواسته ی صاحب کافه برای نقد در مورد این یک سال و دوم هم دوست عزیزی که معتقد است امیر مثل کیمیایی انتقاد بپذیر نیست . به هر حال آن چیزی که می خواهم بگویم برایم مهم است .

درست است که مسئول تمام سایت سینمای ما امیر قادری نیست اما به هر حال روند کلی سایت و سیاست ها را مدیران سایت ( که یکی اش خود امیر خان است ) تعیین می کنند و بعید هم می دانم از آن ناراضی باشند . انتقادم را با یک سوال شروع می کنم : واقعا دوست دارم بدانم از سایت در طول یک سال گذشته راضی هستید ؟ اگر چنین است به نظرم باید در خیلی چیزها تجدید نظر کرد . من نظر خودم را به عنوان کسی که دو سال است سایت را هر روز ( واقعا هر روز ) می خواند و یک سال نیم در کافه حضور داشته می گویم . سایت سینمای ما آن طور که در پیشانی اش نوشته شده یک پایگاه اطلاعاتی ، خبری تحلیلی است . خب بیایید ببینیم در این زمینه سایت چقدر موفق بوده . بخش خبری سایت به نظرم دو مشکل بسیار بزرگ دارد . اول : سایت بدون تعارف اصلا در اطلاع رسانی بی طرف نیست . فقط تعداد خبر هایی که در مورد مسعود کیمیایی روی سایت می آید توجه کنید . به مناسبت تولد کیمیایی . به مناسبت فیلم رئیس . به مناسبت فیلم جدیدش . به مناسبت پخش فیلم مورد علاقه اش و....... از آن بدتر به نظرم رویکرد سایت به مجید مجیدی است . آرشیو سایت را مرور کنید و به تعداد خبر ها و نوع ادبیات سایت در مورد مجیدی ، قبل از جشنواره و بعد از جشنواره توجه کنید . تا پیش از اینکه آواز گنجشک ها ( که هیچ وقت نفهمیدم به فیلم به آن ضعیفی چرا اینقدر توجه کردید ) فیلم محبوبتان شود چند خبر از مجیدی روی سایت رفت ؟ چه طور به او پرداخته شد ؟ و حالا این را با کسانی که از کارهایشان خوشتان نیامده مقایسه کنید . ( زمان بازی پیروزی سپاهان هم سایت وحشتناک شده بود . همه می دانید با تمام وجود پرسپولیسی هستم اما یا قرار است اینجا سایت سینمایی باشد یا قرار نیست دیگر )

مشکل دوم : از هر پنج خبری که روی سایت می رود بی شک نام گلزار در یکی از آنها هست . این آمار واقعا باور کردنی نیست . من نمی فهمم آخر چرا این همه اصرار دارید به او بپردازید . متاسفانه معتقدم سایت نه تنها رویکردی نخبه گرا ندارد بلکه آنقدر ها هم بدش نمی آید زدر باشد . خاطرات رستوران و ازدواج های فلان را هر کسی می تواند در مجلات زرد پیدا کند و باور کنید آنقدر هم آنها رستوران می روند و مدل مو عوض می کنند که خوراک این مجلات ( و متاسفانه سایت خودمان هم ) تامین شود . این بزرگترین مشکل سایت است و آنقدر عذاب می دهد که گاهی با خودم فکر می کنم کاش جزو بازدید کننده های هر روز سایت ( که بدون رفتن به صفحه ی اول همیشه مستقیم به کافه می آیم ) به شمار نیاییم و در این بازی وحشتناک گلزاری شرکت نکنم .

در مورد نقدهای سایت : مشکل نقدهایی که روی سایت می رود ( بدون هیچ تعارفی و با توجه به این نکته که خودم هم برای این سایت نوشتم و در این جمع قرار می گیرم ) این است که نقدی که کاربر می خواند فاصله ای با برداشت های خودش ندارد و او را به لایه های زیرین اثر نمی برد . نقدهای سایت همه در سطح هستند . اگر قرار باشد خواننده ی نقد استدلال مان را بپذیرد ممکن است او را حسابی منحرف کرده باشیم . نقدهای روی سایت ( باز هم تاکید می کنم منظورم نوشته های خودم هم هست و اینکه اصلا راستش را بخواهید آرزو می کنم کاش هرگز چنین نمی نوشتم ) از تحلیل به دور هستند . دلیل منطقی ارائه نمی دهند و چیزی به مخاطب نمی دهد در صورتی که چنین سایتی قابلیت تحول را در نقد نوسی دارد . دلیل ام این است که با توجه به فضای محدود و خواننده ی کم حوصله می شود به ریویوهای جذاب و دندان گیری رسید که مثلا نمونه اش را کامبیر کاهه می نویسد . نمی گویم کاهه شویم اما می شود با مطالعه ی مستمر و زیاد دیدن به کمال نزدیک شد .

این بخشی از چیزی بود که دوست داشتم بگویم . چیزی که امید وارم شنیده شود و تمام نگرانی من از این است که می دانم اگر خدایی ناکرده این سایت روزی تعطیل شود با وضع فعلی عده ای مجبور می شوند خریدن مجلات زردشان ( از آنها که رویش بزرگ عکس گلزارو یا یک بچه ی ناز تپلی انداخته ) را دوباره از سر بگیرند . و این واقعا تراژیک است

یا حق

رضا کاظمی
شنبه 26 مرداد 1387 - 0:8
0
موافقم مخالفم
 

تولدت مبارک. ببخش که دیر دیدم رفیق.

تفاقا یک سال اخیر دوره کاری خیلی خوبی گذروندی. من که همه کاراتو نمی بینم چون جاهای مختلفی هستی. ولی در فیلم و شهروند خیلی خوب بود.سایه خیال باید زود به زود تر از این باشه.کمتر باید ترجمه باشه و بیشتر تحلیل اریژینال بذار.زمان جشنواره حاشیه های ماشین پگاه و اصلانی و این ها رو اصلا نیستم .اون قضیه فیلم معیریان رو هم نبودم.بقیه ش همه ش نقاط مثبته.

پیروز باشی و تندرست

رضا کاظمی

کاوه اسماعیلی
شنبه 26 مرداد 1387 - 1:32
3
موافقم مخالفم
 

من هم درباره کامنت مصطفی جوادی گل می خواستم بگویم این که امیر قادری تر شدن بالذات یک چراغ روشن نیست بلکه یک ویژگی است(و مصطفی باهوش تر از آن است که به همین راحتی خود را درگیر خوب و بدش کند )که من قبولش ندارم و حداقل در سال گذشته خیلی امیر قادری تر نبوده.امیر دارد بزرگ می شود و این است که مرا می ترساند.

شماره7
شنبه 26 مرداد 1387 - 1:33
-4
موافقم مخالفم
 

××× تولدت مبارک دل پیرو ×××


شنبه 26 مرداد 1387 - 4:54
13
موافقم مخالفم
 

امیر این فیلم "مردان پرسپولیس" رو دیدی؟ خیلی هیجان انگیزه. من تاحالا باهاش تونستم یک نفر رو پرسپولیسی کنم و مشغول کار کردن روی مخ یک سپاهانی هستم برای گرویدن به جمع رستگاران سرخ پوش! این محرومیت لعنتی دو هفته ای که تموم شد بیا یک قراری بگذاریم برای استادیوم. نذاریم کار به روزای آخر بکشه. چون آسیا هم هست لامصب!!

امیر: بریم داداش. این دفعه به خاطر عابدزاده. قطبی مال فصل پیش بود. هنوز کاری نکرده که بعد برگشتن، بازم دوست‌اش داشته باشیم. منتظر اولین «نشانه» می‌شینیم.

sadegh
شنبه 26 مرداد 1387 - 5:32
-5
موافقم مخالفم
 

امیر خان من کلا نقدا شما رو خیلی دوست داشتم از قدیم الایام.یعنی همون بچه گیام.مثلا یادمه یه مدت یه ستون فکر کنم تو یکی از این ضمیمه ها ایران داشتی.من اون موقع امین حیایو خیلی دوست داشتم.بعد نوشته بودی این امین حیایی انگار با خودش عهد کرده تو همه فیلما مزخرفه امسال نقش اصلی بازی کنه.فکر کنم فیلمه مونس بود اسمش.خیلی ناراحت شده بودم.یا اون نقدی که برا دختر دایی گمشده نوشته بودی که دیر رسیدید سینما و دقیقا یادم نیست بلیط فروشه بود یا کسی که ازش می خواستید خوردنی بگیرید,حالا هر کی بود بتون گفت عجله نکنید فقط اخریه خوبه که چه قدم سلیقش خوب بود.بگم اینم که دختر داییه گمشده رو من همین یکی دو هفته پیش که رفته بودیم شمال گرفتم دیدم.یعنی خدا یگان بود.یا مثلا نقده نفسه عمیق و اون دره نوشابه قرمزه روی کاپوته ماشین.که هر وقت نفس عمیقو میبینم و اون دره نوشابه(که اخریش همین یه مدت پیش باز تو شمال بود) کلن یاده اون پرونده نفس عمیق میوفتم که وحشتناک دوسش دارم یا اون پرونده پینک پنتره که اصن من ندیده بودمشونا ولی اون شوخیا که نوشته بودید خوندمو چه فازی داد.ولی امسال دیگه مثه قبلن خوشم نمیاد ازت.یادمه پارسال همین موقعا منتظر بودم مجله فیلم بیاد و درباره رییس نقد نوشته باشی.ولی نه تو مجله فیلم و نه و هیچ جا دیگه نقدی رو رییس پیدا نکردم ازت.یکی دو تا نوشته کوچیک کوچیک داشتی که اصلا نقد نبودن.یه جور دلسوزانه بودن که حالا مثلا بیخیاله این فیلمه بشیدو در نیومده و اینا.چه قد از اون نقده سربازان جمعت خوشم میومد.یه چیزی بود تو مایه ها لحطه سقوطی که خودت میگی.بعدشم که دیگه چت کردی رو این تریپ تو لحظه خوش بودنو عشقو اون چییو که دوست داری دنبال کنیو اینا.خیلی خوبنا.به نظر منم ادم باید اینا همش تو ذهنش باشن تا به عمل تبدیل بشه.ولی وقتی داری نقد مینویسیو همش درباره همیناست.اصن ادم رغبت نمی کنه بخونه.یعنی ارزششو برا خواننده از دست میده.مثلا اون کاری که قبلا می کردی که یه پاراگراف(همینطوری یاده نقده مرده سوم افتادم که با هتل کالیفرنیا قاطی بود)یا چه میدونم یه قسمتیو برا خواننده میذاشتی و درباره چیزای قشنگه فیلم مینوشتی.اون طوری خیلی بهتر بود.(خدا من چرا نمی تونم منظورمو بفهمونم) یعنی این تکرارش برا خودت خوبه ولی برا نوشتت خوب نیست.خدایی دقت کردی تو پرونده چارلی کافمنه همش درباره کلونیو مهره نبودن و همون چیزایی که 60 بار تو همین وبلاگ و یه بارم تو سایه خیاله کلونی نوشته بودی, نوشته بودی؟یا مثلا نقده ضد مرگ که فاجعه بود.اوایلش درباره همه چی بود غیره فیلم و اواخرشم که مثلا درباره فیلم بود و چرتو پرت بود.این مصاحبه هاتم که یه جوری شدن که وقتی میخونمشون دقیقا می فهمم دارم یه مصاحبه از امیر قادریو میخونم.مثلا اون رشید پوره که تو شهروند بود اصن اسم نداشت ولی تابلو بود خودتی.خب بذار یه کم خواننده به اون کسی که باهاش مصاحبه می کنی توجه کنه.به کسی چه که مثلا یکی از بهترین تجربه ها تلویزیون بینیتون بهروز صفاریان بوده مثلا؟ولی از همه اینا گذشته اون میامی وایسه وحشتناک خدا بود.خوده خالیش(حتی بدونه مثلا منتقده برترو اینا)میتونه یه ساله ادمو پر بار کنه به نظرم.

امیر: ممنون؛ مثل همه بچه‌هایی که وقت گذاشته بودن و در این باره نظر داده بودن. فقط من مرده این جمله‌ات شدم: «خدا من چرا نمی تونم منظورمو بفهمونم.» برای یکی از نقدام ازت می‌دزدمش.

سعيد هدايتي
شنبه 26 مرداد 1387 - 9:36
-6
موافقم مخالفم
 

بسم الله تولدمان جميعا مبارك هي ميگم چي داشتي توي بد پرسپوليسي كه ما مشتري كافه ات شديم.22 مردادي ومن 23 وعليرضا معتمدي هم 24مرداديست!جميعا تولدمان مبارك بين دو تا قرمز به دنيا امدن اينجوري ميشود كه اگر تا مغز استخوان هم ابي باشيم با سرخپوش ها هم حالي ميكنيم حال كردني!گفتم كه كافه ات چه شكليه؟داغ بوي نسكافه وشكلات دست پخت ‍زوليت پينوش دود هم كه بيداد ميكند معتادشيم خلاصه نبندند اينجا رو هم امير

سیاوش پاکدامن
شنبه 26 مرداد 1387 - 12:28
-9
موافقم مخالفم
 

اول: تولد امیر را تبریک بگویم که مراسم ویژه ای دارد برای خودش.

دوم: وقتی بخواهم نظرم را درباره یک سال کسی بگویم، مغزم قفل میکند. حالا سعی میکنم با تقلب از دست بچه ها، چیزهایی یادم بیاید.

1- نوشته های پراکنده ای که امیر قادری مینویسد را دوست دارم، نکته های قشنگ و "نکته" داری را از متن زندگی در می آورد و به نتیجه های خوبی میرسد، نمونه اش آخرین مطلب هفتگی اش در اعتماد درباره ژانگ ییمو و المپیک.

2- تعارف را که کنار بگذارم باید این را بگویم که نقدهای امیر قادری دیگر رنگ و بو و هیجان سابق را برایم ندارد. بیشتر اوقات نوشته هایش را ( که البته میدانم زحمت زیادی هم برایشان میکشد) را یا تا انتها نمیخوانم و یا سر سری تمامش میکنم. احساس میکنم، سبک خاص امیر قادری در نزدیکی به فیلم و حسی نوشتن، به نقطه ضعفش تبدیل شده است. امیر قادری که بیشتر برای فیلمهایی مینویسد که دوستشان – دیوانه وار – دارد، آنقدر آلوده فیلم میشود و آنقدر به تعابیری نظیر "غرق شدن در اثر" و "بگذارید همچون هشت پا ما را در آغوش بگیرد" و شبیه به اینها نزدیک میشود که میشود خود اثر و نوشته اش به جای نقد تبدیل میشود به نامه یک عاشق دلخسته برای معشوق که فقط عاشقان دیگر همان معشوق با آن ارتباط برقرار میکنند. معتقدم که برای نقد درست از یک اثر میبایست از آن فاصله گرفت، کمی خشن بود و کمی بی رحم و کمی منطقی تر.

3- سایه خیالهای امسال نیز برایم دوست داشتنی نبودند. البته این بیشتر سلیقه ایست که من بیشتر نقد را میپسندم تا مصاحبه. پرواز بر فراز آشیانه فاخته را مثال میزنم که دم دست تر است، یک نقد از امیر قادری و یکی از پالین کیل. تنوع مطالب خوب است اما این همه چیز نیست. من ترجیح میدهم که به جای اینکه بخوانم "کن کیسی مرد تنومندی بود"، بیشتر درباره فیلم بدانم و بخوانم. حاشیه مهم است ولی نه بیشتر از متن. ( امیدوارم جواد رهبر از دستم ناراحت نشود، تلاش او قابل ستایش است و "این چیزی از ارزشهای او کم نمیکند"!! )

4- رضا - که بهتر است دیگر از این شکر ها– "می خواستم دیگر کامنت نگذارم" - نخورد و مثل بچه آدم بنشیند دور هم حال کنیم که حال نکردن های ما هم خودش کلی حال کردن است - قبلا چند بار درباره سایت نوشته بود که البته اکثرا هم با او موافق بوده و هستم اما متاسفانه جوابی به این موضوع داده نشد، شاید احساس شده که اینجا جای مناسبی برای مطرح کردن این موضوعات نیست که پس کجا مناسب است؟

5- این حجم خبر زرد درباره گلزار و عبادی دیگر حسابی روی اعصاب است. اصراری ندارم که سایت نخبه گرا باشد یا فقط اخبار سنگین و رنگین کار کند، ولی خب به نظرم خبر روی سایت نرود بهتر از این ها است که بعد هم دوستدارنشان کامنت بگذارند،" گلزار را عشق است و ستاره بهترین است و شما چه آدمهای بد یا خوبی هستید و به وبلاگ من هم سری بزنید". نمیدانم این موضوعات چه دردی از چه کسی دوا میکنند. حالا این چه ربطی به امیر قادری دارد؟؟!! ( نباید از حق گذشت که مدتی است که حجم اخبار خواندنی هم بالا رفته – مثل مصاحبه های پر و پیمان ( این لغت "عمری" را دوست ندارم)- ، به امید روزی که اخبار گلزاری به سوی صفر میل کند)

6- امیر قادری دارد در مقیاس سینمای ایران، "حرفه ای" کار مطبوعاتی میکند. این کار اصلا کار نکوهیده ای نیست. ولی اینکه امیر منتقد تا چه حد از صدمات امیر حرفه ای در امان میماند، موضوع دیگری است.

سیاوش پاکدامن
شنبه 26 مرداد 1387 - 12:29
-2
موافقم مخالفم
 

- بعد از دو سه سال، یک دل سیر "آژانس شیشه ای" دیدم. فکر کنم همینقدر کافی باشد. والا غرق شدن در آژانس که چیز جدیدی نیست.

.

- ضیافت را هیچوقت کامل ندیده بودم. حالا با فرض اینکه تلویزیون آن را کامل نشان داد!!!؟؟؟؟ میتوانم بگویم، عجب فیلم بدی است این ضیافت. ولی وقتی پای همچین دیالوگی(که البته متنش دقیق نیست) "وقتی خودم رو نمیتونم کامل بگم، خلاصه اش میکنم، میشه شعار و چون تیزه اذیتت میکنه" وسط باشد، یا باید شعارها را دوست داشت و یا میتوان خیلی راحت ایراد گرفتن را کنار گذاشت و فیلمی مانند ضیافت را فراموش کرد.

مهـدی پـورامیـن
شنبه 26 مرداد 1387 - 12:59
-16
موافقم مخالفم
 

«....فیلم بلوچ هم در دربار به نمایش در اومد؛ والاحضرت اشرف بعد از دیدن فیلم به من (بهروز وثوقی) گفتند :این چیزهایی که شما نشان می دهید و می گویید ،دراخبار هم هست .دراخبار هم می گویند بلوچستان بی آب وعلف است و وضع مردم در آنجا بد است .دلیل ندارد شما بروید ازاین جاها و این چیزها فیلم درست کنید. »

درحالیکه رفت وآمد بهروز در پنجشنبه شب ها به دربار ادامه دارد. دریکی از این شب ها که گوزن ها برای درباریان به نمایش در می آید. بعداز نمایش فیلم همچون پایان فیلم بلوچ ،اشرف پهلوی زبان به انتقاد از بهروز می گشاید. اشرف بهروز را تهدید می کند که :«اگر نمی شناختمت ،همین الان می گفتم از سازمان امنیت بیایندببرندت...»

سناریوی گوزن ها از روی ماجرای به دام افتادن یکی از چریک های شهری سازمان چریک های فدائی خلق در سالهای دهه 50 تهیه شده بود. محاصره احمدزیبرم و کشته شدن او در خانه ای که به آن پناه برده بود. گزارش سانسور شده و محتاطانه این ماجرا نیز همان روز در روزنامه کیهان و اطلاعات منتشر شد. کیهان با جزئیات بیشتر و اطلاعات با احتیاط بیشتر. با انتشار این گزارش در مطبوعات عده ای از مطبوعاتی های آن دوران تحت پیگرد ساواک قرار گرفتند و حتی برای مدتی ممنوع القلم و کار در مطبوعات شدند. بهروز وثوقی درجلسه بررسی فیلم های پیش از انقلاب خود، گفت: تعداد زیادی از فیلمهایی که من پیش از انقلاب بازی کردم، با مشکلاتی از سوی دولت مواجه شد. از جمله توقیف فیلم گوزن ها. ما برای فیلم گوزنها، مجبور به تغییر کامل 30 دقیقه از فیلم شدیم.

این فیلم ابتدا نامش تیرباران بود، اما دستور آمد که باید نامش عوض شود. یک مسئله دیگر هم بود که می گفتند، چرا در گوزن ها برای یک دزد این همه پاسبان می آید؟ البته ما هم پاسبانها را کم کردیم. برای همین فیلم، یک روز یک آقایی به من زنگ زد، آدرس داد و گفت، فردا ساعت 8 صبح بیا در خانه ای در خیابان گلستان. من به آنجا رفتم، یک نفر در آنجا بود. مرا در اتاقی برد که فقط یک صندلی داشت. به من گفت اینجا بنشین الان کسی که با شما کار دارد پیدایش می شود. اما فرد مورد نظر تا ساعت 4 بعد از ظهر نیامد و من عصبانی شدم و گفتم آقا ما کاروزندگی داریم، اما او گفت: این اقا جلسه داشته و دارد می آید. آن آقا بالاخره در ساعت6.7 آمد. یک آدم بسیار لاغر و نحیفی بود. اولین سوالش از من این بود که چرا در این فیلم بازی کرده اید؟ گفتم دلیل خاصی ندارد من فیلمهایی با موضوع متفاوت را بازی می کنم. او گفت : اگر در فیلمی تفنگ به تو بدهند و بگویند شاه را بکش تو می کشی؟ گفتم اگر موضوع متفاوت و خوبی داشته باشد بله این کار را می کنم. او گفت، نه خیر، اشتباه می کنی !!

آن آقا به من گفت، ما برای شما احترام قائلیم، اما این کارها را نکن. مثلاً یکی از یک میلیون کاری که می توانیم بکنیم آن است که ساعت 12 شب با کامیون روی ماشینت برویم و بکشیمت. شیشه ی مشروبی هم در ماشینت می گذاریم که روزنامه ها و مردم بگویند، بازیگر خوب سینما در حالت مستی رانندگی کرد و مرد. آنروز گذشت، اما من تا 8 ماه بعد از آن قضیه، هر وقت کامیونی در پشت سرم می دیدم، آنقدر گاز می دادم و کوچه پس کوچه می رفتم که خطر از بین برود....

مصطفی جوادی
شنبه 26 مرداد 1387 - 16:34
-16
موافقم مخالفم
 

برای دشمن: دوست عزیز!(ببخشید ترجیح می دهم اگر دشمنی در کار است ، باهوش تر و قدرتمند تر از این حرف ها باشد) این چندمین باری است که من با این استدلال که حکم صادر نکردن و در عوض ویژگی مشخص کردن و نتیجه را حواله دادن به مخاطب و موضع اش نسبت به آن ویژگی ها ، درباره یک چیزی اظهار نظر می کنم و بدتر دچار این گرفتاری ها می شوم . من با امیر قادری دوست هستم ولی این که دلیل نمی شود.(مدام دارم با خودم می گویم که چرا این بدیهیات را می گویم و باز ادامه میدهم) اتفاقا من فقط سرفصل ها را باز کردم تا امثال شما به چنین بیراهه ای نروید. شاید اگر می نوشتم امیرجان محشر بودی ، از دید شما کمتر تابلو و جانب دارانه به نظر می رسید. به هر حال باید فرقی بین شما و مثلا کاوه باشد، او که فهمیده من از تکثرمعنای خوب و بد می ترسم . مثلا رضای عزیز درباره این نوشته که سایت فلان جور است و اینها. از امیر پرسیده که واقعا از این قضیه راضی است یا نه. این سوال فکر می کنم ناشی از یک عدم درک تفاوت های بنیادین است. بله امیر از سایت (لا اقل در مورد این رویه راضی است و تز خودش را هم دارد) . یعنی من و شما در این مورد با او دارای تعاریف بنیادین متفاوتی هستیم که هر کدام از این تعاریف ما را به یک مصداقی از "خوب" و "بد" می رساند. در مورد چیزی که من اسمش را گذاشتم "شور" هم همینطور. من شخصا این وِیژگی امیر در مواجه زنده و پویا با سینما را خیلی ارزش می دانم. همانطور که پرکار بودن را ذاتا چیز فوق العاده ای نمی دانم. می فهمید ؟به نظرم امثال شما زندگی را هردمبیل می کنید. آدم روی فکر مخاطب حساب می کند و آفت دنیا هم همین آدم هایی هستند که حوصله فکر کردن ندارند. یک داستان بی نظیر از آرتور سی کلارک هست به نام "برتری" حکایت یک جنگ ستاره ای است که یکی از دو طرف روی اینکه طرف مقابلش فکر می کند و از فلان ترفند ساده و منسوخ استفاده نمی کند حساب می کند و به فکر دفاع در زمینه های پیچیده تری می افتد. و از همان جا هم شکست می خورد.نمی دانستند که آنها هم مثل شما حوصله اندیشیدن ندارند. کارهای مهم تری داشتند. مثل "دشمن" بودن. ای بابا. بیچاره رفیق من که همچین دشمن هایی دارد.

سورنا وحيد
شنبه 26 مرداد 1387 - 17:48
-2
موافقم مخالفم
 
[می‌بخشی، به دلایلی نمی‌تونیم این خبر درباره گلشیفته رو فعلا کار کنیم] مستر قادري تولد مبارک ... امسال که نوشته هات کلي حال کرديم چه پرونده ها چه با اعتماد و چه گزارش هاي آخر ليگ و پرسپوليس ....
مهرداد بقائی
شنبه 26 مرداد 1387 - 19:28
17
موافقم مخالفم
 

سلام

ببخشید آقای قادری یک سوال از خدمتتون داشتم . چون راجع به سینما تحقیق می کنم ، اگه جواب بدید نمی دونید چه لطفی به من خواهد بود .

بعضا دیدم که در نقدهاتون به دکوپاژ کارگردان توجه می کنید . می خواستم لطف کنید و اسم بهترین کارگردانهای سینمای جهان فقط از نظر دکوپاژ رو به من بگید و اگر فیلم یا فیلمهای خیلی شاخصی فقط از نظر دکوپاژ سراغ دارید به من معرفی کنید و همین طور اگر کتابی تخصصی در این زمینه هست .

خیلی از لطفتون ممنون خواهم شد . متشکرم

مهرداد بقائی 2
شنبه 26 مرداد 1387 - 19:32
-3
موافقم مخالفم
 

و همین طور تولد شما رو تبریک می گم و راجع به موفقیت بیشتر و فهمیدن نقاط ضعف فقط یک جمله براتون می نویسم . باید جسارت تبدیل شدن به آنچه قرار است شوی را داشته باشی ...

امیر: عجب جمله‌ای بود؛ برای من و همه بچه‌های کافه. آفرین. درباره دکوپاژ هم سوال‌ات خیلی کلی‌اس. ولی آلفرد هیچکاک‌ها رو از دست نده. دکوپاژ فیلماش این قدر آگاهانه و حساب‌ شده هست که بتونی پی به رمز نبوغ‌اش ببری. (در برابر جان فورد که انگار یک نفر از بالای ابرها براش کات زده) هیچکاک توی فیلمای متوسط‌اش هم بهترین کلاس درسه. توی کارگردانای جدید هم به عنوان نمونه دکوپاژ، دیوید فینچر رو بچسب. 

سوفیا
شنبه 26 مرداد 1387 - 19:33
-1
موافقم مخالفم
 

I don't know you/

But I want you/

All the more for that/

Words fall through me/

And always fool me/

And I can't react

دیشب once را دیدم. بهم ریخته‌تر از آن ام که بتوانم چیزی بنویسم. فقط می‌خواستم از همهء بچه‌هایی که دربارهء فیلم نوشتند و معرفی اش کردند تشکر کنم. از بچه های سینمای جهان ممنونم بخاطر پروندهء فیلم و بخصوص برای ترانه‌ای که گذاشته‌اید. همین ترانه‌ای که هر چه بیشتر بهش گوش می‌دهم تحمل‌اش برایم سخت‌تر می‌شود.

صحنه‌ای که دختر و پسر می‌روند سازفروشی و آن ترانه را با هم اجرا می‌کنند چیزهایی در درونم شروع کرد به فرو ریختن. همین‌طور می‌ریخت و نه می‌شد در مقابلش مقاومت کرد و نه فهمیدش. یادم نمی‌آید آخرین باری که حسی این‌قدر انسانی و رها و خالص را تجربه کردم کی بود. خودم را داشتم می‌دیدم و کشف می‌کردم. فیلم خود ٍ خودم بود. خود ٍ معصوم ام. خودی که گم‌اش کرده بودم. خودی که امن بود و می‌توانستم بغلش کنم.

Falling slowly, eyes that know me/

And I can't go back/

Moods that take me and erase me/

And I'm painted black/

You have suffered enough/

And warred with yourself/

It's time that you won

سرپیکو
شنبه 26 مرداد 1387 - 21:32
5
موافقم مخالفم
 

سلام امیر عزیز آخرش این دو تا فیلم اول سام پکین پا به دستم رسید. البته به لطف یکی از دوستانم! خیلی وقت بود دنبالشون بودم. فکر کنم 4 سال. امشب میخوام همراهان مرگبار رو ببینم!

امیر: DVDان؟ بد دنبال‌شون‌ام. «در سرزمین مرتفع بتاز» هم هست؟ یه ندایی بده. دارم سکته می‌کنم. VHSشون رو دارم. اینا DVDان؟ 

مرمر
شنبه 26 مرداد 1387 - 22:23
6
موافقم مخالفم
 

سلام . تا اون جاییکه من نوشته های شما رو خوندم طی این یکسال به نظرم روند مثبتی بوده البته من فیلم و دنیای تصویر فقید رو می خونم و به این سایت هم سر میزنم. سایه خیال که خیلی خوبه البته به شرطی که نقدها و مطالب تالیفی بیشتر از ترجمه باشه این پرونده اخیر که عالی بود همینطور مطالب مربوط به فیلمهای آپارتمان و بازگشت. امیدوارم با وجود شما و این پرونده ها مطالب مجله فیلم از این حالت رکود در بیاد و شماره های ویژه و پرونده هاش جالبتر و خواندنی تر بشه و به فیلمهای کلاسیک و مطرح قدیمی هم پرداخته بشه ( واقعا جای دنیای تصویر و مطالب عالی سینمای کلاسیک و پرونده مربوط به بازیگران که تعدای از اونهارو شما تهیه کردید مثل کفتر باز توپ خالیه) چون بعضی شماره های ویژه واقعا خنثی شده مثل شماره ویزه تابستان پارسال و پرونده بدل کاران!! والبته کتاب سال دوبله که آقای حسنی نسب تهیه کرده بودعالی بود منتظر مطالب خوب شما توی این سایت وفیلم می مونم

امیرحسین جلالی
شنبه 26 مرداد 1387 - 22:43
-8
موافقم مخالفم
 

سلام رئیس و تولدت مبارک چیزای مهمو بچه ها گفتن و می گن ولی به نظرم از بعد از جشنواره تا حالا یه اتفاقی تو زندگیت افتاده، یه جورایی یه طورایی شدی، نمی دونم بهتر یا بدتر، اون به خودت مربوطه ولی مطمئنم یه چیز مهم عوض شده و حدس می زنم اون یه چیز شخصیه والبته مهمترین چیزی که ازت یاد گرفتم اینه که فرد از سیستم مهمتره و مسائل شخصین که اهمیت اصلی رو دارن. اما چیزی که این روزا کاملا اسیرش شدم فیلم مخمصه است رئیس. انگار نه انگار که 10سال پیش این فیلمو دیدم و دوستشم داشتم. این فیلمی که تو این چند ماهه که کله پا شدم دارم می بینم اصلا یه چیز دیگه اس، یه کتاب مقدسه، یه شب پر از نور و چراغ مثل لوس آنجلس خود فیلم. اصلا پیشنهادیم که چند روز پیش بهت دادم هم فقط به خاطر همین فیلمه. حاضرم با خرج خودم به همه اونایی که می شناسم حق التحریر بدم تا یه یادداشت عمری درباره مخمصه بنویسن، از بچه های سایت گرفته تا آدمایی مثل خودت و نیما و امیر پوریا و شهزاد رحمتی و هوشنگ گلمکانی. این روزا هرچی که به این فیلم مربوطه رو به قیمت طلا می خرم، پس هرکی هرچی داره رو کنه. یادت می آد پارسال پیشنهاد دادم یه سایه خیال واسه مخمصه درآری و تو جواب ندادی رئیس؟ نزدیک به 30صفحه ریویو و پشت صحنه و مصاحبه از سایتهای مختلف بود که ترجمه کرده بودم و اون روز اونقدر حالم گرفته شد که همه شونو ریز ریزکردم و ریختم دور... پنج ماهه که مثل نماز واجب دارم روزی یه بار مخمصه می بینم و سیر که نمی شم هارتر هم می شم. تمام دیالوگارو چه فارسی و چه انگلیسی حفظ شدم و بازم هربار که می بینم انگار یه چیز تازه می بینم... چرا این فیلم اینطوریم کرده امیر؟ تولدت مبارک...

امیر: خب، حالا داره حال‌ات خوب می‌شه. بعضی فیلما این جورین. محکن. این که وقتی به‌شون برمی‌خوری، چه جوری برمی‌گردی. Heat استاد، ارزش این جور برخوردن و گیج خوردن رو داره. در ضمن چرا ماجرای اون 30 صفحه رو نگفتی؟ اتفاقا این روزا توی برنامه‌مه. یه جوری برسون به دست‌ام. اون کامنت دفعه قبل‌ات هم که از دست‌ام در رفت و آن‌لاین نشد، به «لحظه» خوبی اشاره کرده بودی. لحظه پودر شدن شیشه‌های عقب اون همه ماشین. ای گفتی... همین الان برم یه بار دیگه نگاش کنم...

ساسان.ا.ک
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 1:36
7
موافقم مخالفم
 

سلام.

خب من فکر می کنم رضا راست میگه. هر چند که قبلاَ من خودم از رضا گله می کردم که داره تند میره و نمیشه یک سایت همش نقد باشه و تحلیل. ولی الان دیگه احساس می کنم این سایته که داره زیاده روی می کنه. ( این هارو واسه این میگیم چون فکر می کنیم که واست مهمه امیرخان نه اینکه بخوایم بیخودی ایراد بگیریم ). در مورد کیفیت نقدها متاسفانه یا خوشبختانه باز هم با رضا موافقم ولی این ایراد رو به خودمون بایستی بگیریم رضا جون. چون که وقتی یکی نقد می نویسه سایرین بخاطر رفاقتی که با هم داریم از همدیگه تعریف می کنیم. که در مورد خود من هم این اتفاق افتاده. و البته من راهی رو شروع کردم که رفاقتهامون موندنی تر بشه. ( من تو یه کامنتی سعی کردم به یکی از بچه ها ایراداتی که توی نوشتش بود رو بگم ).

تو همین کافه ی خودمون که آینه ی تمام نمای سایت می تونه لقب بگیره (با توجه به اینکه اصلا قصد مطرح کردن قصه قدیمی ها و جدید ها رو ندارم) یه اتفاقاتی افتاده که بیشتر باعث یه جور بی اعتنایی یا دلسردی بچه ها شده و کمتر یا بهتر بگم اصلا دیگه به کافه سری هم نمی زنن.

همین رضا اصلا چرا باید با خودش بگه که دیگه کامنت نمیذارم یا می خواستم خداحافظی کنم؟ چرا امیر رضا غیبش زده؟ مهدی پور امین کجاست؟ علی طهرانی صفا چشه؟ یعنی خانم های شیرازی اینقدر سرشون شلوغ شده که هفته ای یکبار هم نمی تونن به کافه سر بزنن؟ یا حامد اصغری که اگه حالش الان خوبه از صدقه ی سر دعاهای همین بچه هاست، چرا دیگه کامنت نمیذاره؟ ( حامد حرفمو بگیری بدون اینکه بهت بربخوره). یا ندا میری که هنوز یادم نرفته چطور بچه ها در یک عزم ملی سعی می کردن حال بدشو عوض کنن. خیلی های دیگه. سیاوش، مصطفی از هر دو نوعش، سوفیا و صوفیا و ... خب اینها کجان؟ من نظر خودمو می گم اونها نتونستن ادامه ی اون فضای مورد علاقشون رو اینجا پیدا کنن. دلیل این اتفاقات باید روشن بشه.

یادم میاد یکی از اون موقعهایی که بدجوری جو منو گرفته بود یه کامنت گذاشتم که می تونیم با این کافه همون کاری رو بکنیم که فرانسوا تروفو و دارو دستش تو فرانسه کردن. ( نمی تونیم؟) ما با هم اختلاف سلیقه های زیادی داریم. ولی همه ی ما در یک راستا ( یا به قول امیر خان در یک طول موج ) حرکت می کنیم.

آخه بی معرفتها موقعی که من سربازی بودم به روح امام همش به فکرتون بودم.

حالا که امیرخان این بحث انتقادها رو راه انداخته فرصت خوبیه که دوباره بیایم تو کافه، میزها رو دور هم بچینیم، سیاوش پاکدامن واسه همه یه چایی بریزه و بگیم. بگیم چی شد که اینطوری شد. چه کنیم که دیگه اینطوری نشه.

این فرصتو از دست ندین.

سوفیا
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 2:32
4
موافقم مخالفم
 

داشتم در فضای مجازی چرخ می‌زدم که برخوردم به وبلاگی, که متن یکی از نوشته‌هایم سخت تکانم داد. این بخشی از آن متن است:

«رابطه واقعي ما خيلي وقت پيش تمام شد.اما رابطه حقيقي را نمي‌دانم. نمي‌دانم چون حسرتي از تمام‌شدنش ندارم.. گاهي فكر مي‌كنم خواب ديده‌ام.. يك رويابيني كامل .. آن چه گذشت، شروعش، ادامه‌اش و تمام‌شدنش يك روياي كامل بود براي اينكه به حقيقت برسم. تازه علت دردي كه كشيدم را مي‌فهمم.. درد يك وسيله بود براي رسيدن به‌چيزهايي كه لايق دانستنش بودم. انگار بايد خواب مي‌ديدم. نوعي ديگر از زنده‌بودن را .. عاشق بودن واقعي را. من هيچ وقت در زندگي، هيچ‌وقت، به‌جز آن‌يك‌بار عاشق كسي نبودم. هيچ‌وقت در هيچ رابطه‌اي، خودآگاهم از بين نرفت.. هميشه مي‌دانستم و مي‌دانم چه مي‌كنم.. اما آن يك‌بار همه كسي كه در من روزها و ماه‌ها را مي‌گذراند يك روح بود.. يك جان خلص.. و من عين يك كالبد رويازده ناظر بودم ...و تمام دردي كه پس از آن كشيدم به‌خاطر بيدارشدن از رويا بود.. كسي دستم را گرفت و برد و گفت زندگي، عشق، دوست داشتن و دوست‌داشته شدن يعني اين .. بدان و به‌خاطر بسپار.

حالا كه فكرش را مي‌كنم يادم مي‌آيد در همان رويا بود كه به‌من گفته‌شد براي آن تنهايي بلاشك موعود ،موسيقي تنها همراه وفادار من است ...

محمد
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 5:12
-9
موافقم مخالفم
 

1- حالا که بحث بهترین سکانس عاشقانه تاریخ سینما پیش اومده خوبه بگم یکی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینما رو که تازه اومده از دست ندید. عاشقانه ای که حتی یه دیالوگ عاشقانه هم نداره . وال ای شاهکار پیکسار واقعا فوق العاده است. 2- دوستان هم از مقاله کیهان درباره استاد زیاد ناراحت نشن . کیهان معمولا از این چیزا زیاد می نویسه کسی هم جدی نمی گیردش . نشون به اون نشون که پریشب خود صداو سیما ضیافت استاد رو نشون داد. 3- وقتی فقط شش سالم بود بابام یک نوار ویدیو درب و داغون برام از ویدیو کلوب (اوایل آزاد شدن ویدیو و مخلفاتش بود)گرفت و آورد . البته باید صبر می کردیم تا پدر چایی شو در حین تماشای اخبار ساعت 9 بخوره و بعد ..... اون صدای جادویی ورود نوار به ویدیو و برای اولین بار در عمرم مری پاپینز رو دیدم . حقیقتا باید بگم جادو شده بودم . نصف دیالوگ ها رو بخاطر کیفیت بد صدا از دست دادم اما جادو شدم. از اون به بعد بارها و بارها مری پاپینز رو دیدم که هیچ کدوم دفعه اول نشد تا این که وارد زندگی لعنتی واقعی شدم که لوله بخاری هاش جادویی نبودن و نمی شد پرید تو نقاشی هاش.و چندین سال شد که مری پاپینز رو ندیدم وحتی فراموشش کردم . اما ناگهان دوباره سرو کله جادو پیدا شد وقتی یکی از بچه ها گفت یه دی وی دی از یه فیلم بچه گونه قدیمی دارم . فیلم که شروع شد بغض گلویم را گرفت و وقتی باد همه پرستارا رو برد تا مری پاپینز با چترش فرود بیاد بغضم شکست. نمی دانم این گریه برای چی بود . شاید نوعی اشک شوق بود برای این که در این شرایط که بیچارگی فقر فشار و سیاهی همه جا رو گرفته من هنوز مری پاپینزی و اسب شهر بازی ای دارم تا دراین وضعیت بهش پناه ببرم. شاید اصلا مفهوم نوستالژی همینه . شاید وقت خوبی برای یک نظرسنجی نباشه چون یکی داریم اما خالی از لطف هم نیست که دوستان بگن فیلم یا سریالی که نسبت بهش بیشترین احساس نو ستالژی رو دارن چیه.

امیر: درباره نظرسنجی تازه اجازه بده تا پست بعدی. می‌تونیم بذاریم‌اش: «با چه فیلمی عاشق سینما شدین.» مال من که کاملا معلومه.

علي نوري
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 12:1
-9
موافقم مخالفم
 

ين لينك مقاله اخر سعيد عقيقيه درباره كوئنتين تارانتينو در وي‍ژهنامه اعتماد(پنج شنبه) :

http://www.ghaedeyebazi.blogfa.com/post-2351.aspx

خوشم اومد ازش..خوب نوشته..حداقل بت حلبي تارانتينوبازها(!) رو تو ايران خوب شكسته...موفق باشيد

مریم.م
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 16:24
5
موافقم مخالفم
 

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

اقاي قادري تولدتون رو تبريک مي گم (دیر شد)

نظر من:1:نقداتون که خيلي خوب بود و تا بعضي اوقات ادمو خيلي خيلي شارژ مي کرد 2:سايت که واقعا توي اين يه سال اخير فکر کنم خيلي بهش رسيدين يعني سعي کردين از همه نظر بالا باشه اگه کم و کاستي باشه جبرانش مي کنين3:و کافه که سعي ميکنين زود به زود به روزش کنين 4:و اين چيزي که مي خوام بگم شايد مربوط به اين يه سال صرفا نباشه ولي به نظر من با روزنوشت ته افشين قطبي و بدرقه ي افشين قطبي خيلي به من کمک کرد اونهم شور و شوق اقاي قادري بود

اينها همه خوب بود و مي خوام بگم که بدون تعارف هم بود ولي (يه گله دارم اينکه توي اين يه سال فعلا خبري از دي وي دي نشد)

راستي اين اخرا هميشه دوست داشتم يه چيزي مثل شماره ي دنياي تصوير که در مورد بازيگرا بود يا مستندتون يه همچين چيزي بخونم که اين اخر اخرا پرونده ي پرواز بر اشيانه ي فاخته همه رو البته من رو به وجد اورد

رضا
يکشنبه 27 مرداد 1387 - 18:39
-1
موافقم مخالفم
 
هر کس سایت خودش یا در فاصله ی زمانی که به اینترنت وصل می شویم تا سایت سینمای « ما » می آید به بهانه ی کامنت مصطفی جوادی عزیز پیش نوشت یا قبل التحریر یا هر چیز دیگری : متاسفانه یا خوشبختانه بحث کامنت نگذاشتنم این بار جدی بوده و هنوز هم هست . حالا هم فکر نمی کنم کامنتی می گذارم . این ها حرف هایی است که به نظرم باید گفته شود . حتی اگرآن کس دیگر وجود نداشته باشد . وقتی کامنت مصطفی را خواندم حس کردم نکات جذاب و مهمی دارد که می توان در موردش بحث کرد . مصطفی در کامنتی که در باره ی امیر قادری نوشته است اصل و مبنای نوشته اش را بر سنجش امیر قادری ، نسبت به امیر قادری گذاشته است و از گفتن خوب است ، بد است و باقی کلماتی که کیفیت را به صورت مطلق بیان می کنند پرهیز کرده است . خب این یکی از اولین و مهمترین گام های تحلیل است که مصطفی با توجه به شناختی که از او دارم این ها را خوب می داند و همیشه هم همین رویه را در پیش گرفته است . او امیر قادری را به خودش ارجاع می دهد و می گوید با متر و معیار خودش نمره ی خوبی می گیرد . اما مشکلی که من با کامنت مصطفی دارم این است که او برای نزدیک شدن به دنیای چیزی که قرار است نقد شود متر و معیارش را عوض کرده . او معیار را خود قادری می گذارد در صورتی که باید دید آیا چنین معیاری برای سنجش کارنامه ی یکی از ده منتقد برتر بعد از انقلاب ( به روایت انجمن منتقدان ) معیار درستی است ؟ آیا نقد فیلم معیار مشخصی ندارد و مبنای سنجش نگرانده ی آن است ؟ من ابتدای کامنت قبلی ام از امیر قادری پرسیدم ایا از روند سایت راضی هست یا نه ؟ اما این جمله فقط در ظاهر سوال است چون همه ی ما در این یکی دو ساله متوجه شده ایم که مدیران سایت از این رویه راضی هستند و مشکلی هم با آن چیزی که ما ابتذال می خوانیمش ندارند . من متوجه هستم که تعریف من با امیر قادری از « خوب » یا « مبتذل » متفاوت است ( گواهش هم طرحی که برای سایت داشتیم و به خاطر همین تفاوت در نگرش ها تصمیم گرفتیم انجامش ندهیم ) اما مشکل اینجاست که در چنین مواقعی باید چه کار کرد ؟ باید ماند و ادامه داد و سعی کرد از پرداختن به موضوعاتی که به این عدم تفاهم دامن می زنند دوری کرد و یا اینکه رفت تا به اصول پایبند ماند ؟ بی شک زمانی که کامنت قبلی ام را می نوشتم حس می کردم به شدت حرفهایم تکراری است و از آن بدتر به کسانی این حرف ها را می زنم که راهشان مشخص است و علاقه ای هم به تغیرش ندارند . پس چرا باید این همه نوشت و سر عده ای را به درد آورد ؟ به نظرم وضعیت سینمای ما شبیه به سینمای کشورمان است . جریانی وجود ندارد . همه چیز ساکن است . عده ای می گویند همین سینما ، هر چه هست باید ادامه پیدا کند . می گویند نباید با نقد فیلم ها را کوبید و اگر دست به دست هم دهیم می توانیم چیزی بسازیم . اما عده ای هم می گویند اگر قرار باشد از فیلمی – بگیر همین انعکاس که در سایت هم زیاد درباره اش نوشتند – تعریف کرد چون در این بحران داستان گویی ، توانسته داستانی بگوید تعریف کند(داستان ؟ محتوی ؟ شوخی می کنید ؟) بهتر است در این سینما بسته شود . بهتر است معیارها سر جای خودشان باشند و به خاطر وجودش حداقل آن سینمایی که برایمان ارزش داشته ، آن سینمایی که در آن هامون ساخته شده ، قداستش را حفظ کند . چند ماه قبل به مناسبت یکی از همین اخبار مبتذل سایت کامنتی گذاشتم که به نظرم تایید نشد . تیتر کامنت این بود : ادامه دادن به هر قیمتی ؟ امیدوارم این را یک جواب ، یک برخورد یا هر چیز دیگری نسبت به کامنت مصطفی نخوانید . این تنها پرداختن ( نه شاید فقط نوشتن و طرح کردن ، نه حل مسئله ) به موضوعی بود که این روزها خیلی به آن فکر می کنم . خودم هم نمی دانم کار درست چیست ( و مگر درستی هم واقعا وجود دارد ؟ ) . آیا باید رفت وقتی به سیاست ها و تفکر جایی اعتقاد نداری ، یا باید ماند وقتی به مشتری ها و کافه داری آنجا اعتقاد داری ؟ نمی دانم ...... واقعا نمی دانم . یا حق

امیر: سلام رضا جان. چون گفته‌ای واقعا نمی‌دانی، گفتم به عنوان یکی از رفقا، نظر خودم را هم بدهم. به نظر من اصل بر فراوانی است. مشکل ما سر آن پروژه هم حذف چیزی نبود، اضافه کردن چیزی بود. کاش بمانی و تاثیر بگذاری، عوض این که عقب بکشی. و البته ماندن و تاثیر گذاشتن، به معنی مبارزه کردن و چئب لای چرخ هم گذاشتن نیست. این طوری اگر نباشد، حیف است دور هم جمع نشویم.
Reza
دوشنبه 28 مرداد 1387 - 5:58
-6
موافقم مخالفم
 

1-تولدت مبارک با تاخیر .... یه انتقاد هم ازت دارم و اونم اینه که بعضی وقتا زیادی احساساتی میشی ( خصوصا تو نوشته های فوتبالی ) و سعی میکنی رقیب هارو له کنی .

2- بازهم با تاخیر ... در مورد بهترین سریال های زندگی تو کامنت قبلی روزی روزگاری و خانه ما رو یادم رفت . موقع پخش جام ملت های اروپا و در اوج حساسیت میزدم کانال یک که روزی روزگاری رو ببینم

3- " وال-ئی" رو هم امشب دیدم . بعضی جاهاش جیگر آدم کباب میشد ؛ خیلی خوب بود ولی بهترین کار پیکسار نبود .

4- برای علی نوری و یا در مورد نوشته سعید عقیقی: الان مقاله رو خوندم و چند تا نکته به ذهنم رسید : 1-نوشته شده تیم راث در "سگ های انباری" به شکل فیلمفارسی وار از بیهوشی در میاد و مایکل مدسونو میکشه ؛ در حالیکه کاملا مشخصه که دقایقی قبل به هوش اومده و منتظر مونده ، وقتی میبینه همکارش رو دارن آتیش میزنن دست به کار میشه . 2- خلاصه داستان "جکی براون" اشتباهه . اگه اینجوری که سعید عقیقی نوشته باشه حق باهاشه و چیز تازه ای نیست ولی جکی در پایان با یه تیر دو نشون میزنه و پلیس رو هم میپیچونه ضمن اینکه دلیل فقرش و حتی درآمدش در فیلم گفته میشه . 3- نوشته شده جکی براون اشتباه بصری داره . خب پالپ فیکشن هم داره ( در تکرار صحنه تیراندازی اون سیاه پوسته فریاد میکشه و انتهای گفتار هانی بانی هم در تکرارش متفاوته) به نظر من اینها عمدیه و به لذتبخش تر شدن فیلم کمک میکنه . این اوج و فرودهای پالپ فیکشن رو هم نفهمیدم از کجا اومده برای من که همه اش اوجه . بازی تیم راث در "چهار اتاق" هم دقیقا در ادامه همون تیتراژ کارتونیشه . خب دو تا اپیزود اول بده اپیزود سوم عالیه و کار تارانتینو هم خیلی خوبه ( اون جا گذاشتن انگشت قطع شده و افتادنش تو راهرو که معرکه اس) ضمن اینکه خود فیلم هم ادعایی نداره. و در آخر اینکه "ضد مرگ" هم از نظر من عالی و لذتبخش بود و شما نباید حکم کلی بدی. اگه چیز دیگه ای به ذهنم رسید باز هم می نویسم .

كاوه اسماعيلي
دوشنبه 28 مرداد 1387 - 13:12
1
موافقم مخالفم
 

در موردمقاله عقيقي هم ميتوانيد به166امين كامنت روزنوشت قبل مراجعه كنيد و نام تارانتينو را هم به آن بيفزاييد.

واز آنجا كه ميدانم اين اين كار رانميكنيدخودم ميآورمش...........

"امیر یادت هست یکبار درباره زنجیره ای صحبت کردی که ببینی آدمهایی که دوستشان داریم چقدر چیزهایی را که ما دوست داریم دوست دارند و بعد به نتایج خوبی رسیده بودیم.از راه معکوسش هم نتیجه میدهد .این که مثلا آدمهایی که علایقشان را چندان دوست نداریم مثلا سرجو لئونه را آبکی میدانند و بعد به پکین پا هم متلک می اندازند تازه قبلا نفرتشان را از تیم برتون هم ابراز کرده بودند.خدا کند همیشه در بر همین پاشنه بچرخد.بعضی وقتها قضیه سیاه و سفید دیدن و نسبی نبودن چه حالی میدهد."

آرمان
دوشنبه 28 مرداد 1387 - 15:6
-1
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان نمی خوای دهن اینا رو ببندی

http://www.golshiftehgroup.com/post-93.aspx

علی رضا امینی
دوشنبه 28 مرداد 1387 - 22:59
-10
موافقم مخالفم
 

بسیار عالی وزیبا بود من از شما منتقدین که به بالا بردن فرهنگ سینمای این کشور زحمت می کشید تشکر میکنم به نظر من شما منتقدین سینما را احیا کرده اید.

ناصر
دوشنبه 28 مرداد 1387 - 23:18
-5
موافقم مخالفم
 

سلام.آقاي قادري يه سوالي دارم كه از روي كنجكاويه و دوست دارم كه جوابش رو بديد.

علت اينكه تمام اهالي مطبوعات و رسانه، ماه ها به طور هماهنگ، در مقابل خبر حضور گلشيفته فراهاني در فيلم جديد ريدلي اسكات سكوت كردن و مثلا همونجور كه خودتون گفتيد، تو اين سايت حتي كامنتهاي كاربران در اين رابطه رو هم تاييد نكرديد چي بود؟

اين سوالم در واقع يه جور كنجكاويه. بلاخره شما خودتون تو مطبوعات و رسانه هستيد و خوب اين چيزا رو مي دونيد. دوست دارم بدونم مثلا در رابطه با اين خبر چه اتفاقي ميفته و چه مصلحت هايي هست كه كل رسانه ها و نويسنده هاي سينمايي به طور هماهنگ(ولي نه هماهنگ شده)تصميم ميگيرن به اين خبر نپردازن و يا بگذارن براي زماني ديگه؟

خوشحال ميشم كه يه توضيح كوچولو و هر چند با سانسور بديد.

مرمر
سه‌شنبه 29 مرداد 1387 - 13:48
22
موافقم مخالفم
 

سلام خبر انتشار دوباره هفت خوشحالم کرد .راستی چه خبر از دنیای تصویر ؟ امیدوارم هر چه زودتر رفع توقیف بشه و خبر شو از این سایت بخونم. اگه خبری دارید اعلام کنید

کی پکس
سه‌شنبه 29 مرداد 1387 - 16:26
11
موافقم مخالفم
 

بنظر من اعتماد به نفست زیاد شده که خوبه.

علت: قبلا اگه با یک نفر می خواستی مجادله کنی یا از یکی نقد بنویسی 3 تا پاراگراف اول از طرف تعریف می کردی و از خاطرات خوبت با اون آدم یا کارهاش می گفتی بعد ولی تقریبا رک حرفت را می زدی اما اخیرا بخصوص فکر کنم بعد از واکنشهای مثبتی که نسبت به اون سوال جالبت از اصلانی گرفتی و نقدهایی که به آتش سبز داشتی، دیگه تعارف نمی کنی و میزنی به هدف. نمونه اش همین جوابت به عقیقی.

به هر حال تو الان نماینده یه تفکری که اثرش توی همین بچه های کافه دیده می شه پس با خیال راحت بنویس

آقابيگي
سه‌شنبه 29 مرداد 1387 - 18:1
-8
موافقم مخالفم
 

خيلي با قديمها فرق كردي. يك زماني اكثر آدم‌ها نوشته‌هات رو مي خوندن و با بيشتر آنها حال مي‌كردند. براي اينكه يك آني توش بود كه ديگران نداشتند اما متاسفم كه مطمئن‌تر از هميشه بايد بهيت بگم كه ديگه از اون خبري نيست توي مطلب‌هات. ديگه او امير قادري صاف و كم حاشيه نيستي. آنقدر خودت را به اين در و اون در مي‌زني كه بيشتر مطرح بشي. همين دادن خبر تولدت مگه چيزي غير از اينه. نمي‌تونستي بگي از پارسال تابستون ارزيابي كنيد؟ فقط به دنبال ايني كه تعداد كامنت‌هات رو بالاتر ببري و ايضا آمار بازديدكننده‌ها رو، درحاليكه خودت هم مي‌دوني اين دست و پا زدن‌ها باعث مي‌شه بيشتر نزول كني.

تا از اين جو و اتمسفر خودت را خلاص نكني ديگه اون آن به مطلب‌هايت برنمي‌گرده. داري خيلي اشتباهي مي‌ري. هي از پرونده بر فراز آشيانه فاخته تعريف مي‌كني و دوستان و رفيقات هم برات نوشابه خانواده باز مي كنند. در حاليكه اگر اون را كنار پرونده يك سال پيش بگذاري مي‌بيني كه فقط سعي كردي صفحه‌ها روبه هر قيمتي پر كني و اصلا حال و حس نوشته‌هاي قديميت رو نداره.

من مطمئنم خودت بيشار از بقيه حس وحال خودت را مي‌دوني و مي‌دوني كه خيلي بي‌راه نمي‌گم. تو اون امير قادري با حس و حال سابق نيستي. يك كمي روحيه كاسب كاريت زياد شده وهمين كارت رو خراب مي‌كنه. اميدوارم باعث سقوط شديدت نشه. اينارو كه گفتم به خدا نه از روي كينه و دشمني بود. من هميشه نوشتهات رو دنبال مي‌كنم يكي از علاقمندانت بودم. براي همين خراب شدن تو باعث ناراحتي و آزارم مي‌شه. از لحن من ناراحت نشو چون رك و بدون تعارف حرف مي‌زنم. آرزو مي‌كنم بهتر از ايني كه هستي بشي و همون قادري سابق باشي.

سیاوش بیات
سه‌شنبه 29 مرداد 1387 - 22:53
-5
موافقم مخالفم
 
شب و گیتار: پس از صرف شام از پشت میز تکون نخورد.ظرف ها رو جمع نکرد .دست انداخت دور گردن معشوق چوبی اش واندام خوش تراش او را توی بغل گرفت.کوک اش را نوازش کرد و قدری پیچاند.ریز خنده ای بلند شد.سیگار رو آتش زد ،همان انگشتی که زخم شده بود روی سیم فشار داد.گیتار ناله ای کرد.نت های لرزان به ترتیب از توی سیم جداشدند ولای خامه غلیظ دود پریدند.مرد کولی با سیم ها بازی می کردو زیر لب می خواند.گیتار از حال رفت.سیگار که تمام شدگیتار آرام گرفت.ساز را کنار دیوار تکیه داد،سیم های گیتار هنوز داغ و ملتهب بودند.صبح که شداتاق خالی با نور آفتاب پر شد اما نه از کولی خبری بود نه گیتار نه خاکستر سیگار. صبوری"باد": (اون کلاه لعنتی.چند بار بهت گفتم اون کلاه لعنتی رو نذاری؟چند بار؟...دارم بهت می گم که اون کلاه لجن رو بذاریش خونه....."باد"عزیزم،دستشویی بازم گرفته.آب و کثافت همه زمین رو گرفته.) پی نوشت: بی خیال" باد". مهم این است که توی فصل بعد{قبر تنهای پائولا شوتز}جایی که عطر موهای ماسه ایه عروس تمام شب رو پر کرده،فقط تویی که می تونی عروس رو شکار کنی. kill bill2

امیر: ایول. این که بین اون همه خنزر پنزر، حواست به باد و کلاه‌اش هست، و و البته شکار عروس... دم‌ات گرم.
تونی راکی مخوف
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 0:16
-1
موافقم مخالفم
 

توضیح : این کامنت رو دیشب فرستادم ولی انگار نرسیده. برای آخرین بار میفرستم .

چرا عادت داریم در مقابل چیزی که دوستش نداریم یا در برخی مواقع نمی فهمیمش جبهه بگیریم؟ بگیم بده و سعی کنیم برداشت های شخصی مون را تعمیم بدهیم تا بقیه رو مجاب کنیم که حق با ماست. ما راست می گوییم و دروغگو کس دیگریه. و تا آنجا پیش برویم که در مقابل تارانتینو بزرگ گارد بگیریم. آیا این فضیلت محسوب میشود؟

فضیلت است که از آن همه لحظه ناب بگردیم چند مثال پیدا کنیم و با متر معیار خودمان که از روی غرض ورزی است بخواهیم نظراتمان را به دیگران املا کنیم.؟؟؟؟

از آن طرف خودمون رو پشت سر دیوید لینچ و برتولوچی و گدار پنهان کنیم و مدام به به و چه چه کنیم که مثلا بزرگراه گمشده و دریمرز کجا و پالپ فیکشن و بیل را بکش کجا ؟!!

اگر تارانتینو دستشویی را نشون میده ، فحش میدهد ، در فیلمهاش گوش می بره و با شمشیر آدم نصف میکنه ، به نظرم خیلی بهتر از نشان دادن عریان عریانی ، همجنس بازی ، لذتهای زودگذر و حتی به قول هوشنگ گلمکانی گند زدن به صورت مارلنه دیتریش است.

به نظرم سعید عقیقی هنوز تکلیفش با خودش معلوم نشده میخواهد یقه دیگران را بچسبد!!!

این که در نظر سنجیهای دنیای تصویر در مورد فیلمهای خارجی ، معمولا بجز 2 یا 3 فیلم در مقابل سایر فیلم ها علامت ضعیف قرار میدهد ، ناشی از آن است که این آقا هنوز سلیقه خودش رو هم نمی شناسه . چون معمولا فیلمهایی رو می بینه که هنوز شروع نکرده میدونه که (به نظر او) ضعیفه. که این فیلمها غالبا از فیلمهایی هستن که به اصطلاح هالیوودی نامیده میشن. فیلمهایی مثل مونیخ ، Departed ، و ... .در مقابل به مزخرفی مثل دریمرز 4 ستاره اعطا میکنه. پس معلومه که مشکلش تارانتینو نیست و این فقط برای یه جور ژست روشنفکر بودنه !!!

البته انگار تارانتینو دیگه برای او جای کار نداشته و هر چی گشته چیز بیشتری دستگیرش نشده اومده به سرجیو لئونه بزرگ لقب فیلمساز معمولی داده و پکین پا رو هم لابد .... . خوب نمیدونم اینو دیکه چطوری هضم کنم.

البته یک پیشنهاد دارم برای ایشون : برو و تکلیفت رو با خودت روشن کن و شاهکارهای مورد علاقت رو ببین بگذار ما با تارانتینو و لئونه و پکیم پا تنها باشیم. چون توی این دنیا دو جور آدم وجود داره . اول اونهایی که عاشق تارانتینو و لئونه و پکین پا هستن و دسته دوم نه. و البته نمیدونین چه موهبتی ازشون گرفته شده.

تکمله : در فیلم ویل هانتینگ نابغه اونجایی که اولین بار ویل ، دختره رو توی بار میبینه ، یه پسره هست که شروع کرده به ردیف کردن یه سری جملات از کتابهای تاریخی و...... . بعد از این که ویل حسابی حالشو میگیره بهش میگه که این وسط از خودت چی داری؟؟

دوستداران استاد کار اول رو دارن میکنن خوب این وسط از خودت چی داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته این همه گفتم ولی به قول امیر استاد احتیاجی به دفاع نداشت. این پایان نیست...............

سیاوش بیات
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 0:20
-16
موافقم مخالفم
 

حسرت"دنیای تصویر": جای خالی دنیای تصویر با هیچ چیز پر نمیشه.به یاد تمام هنر،زیبایی و جذابیت اش. جای اینکه تشویق کنند...امیدوارم به زودی برگردد و قلب هواداران بی شماراش را تسخیر کند.

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 0:48
2
موافقم مخالفم
 

آقا آرمین تبریک. شما هم به جمع نویسنده های سایت پیوستی.

زاستی دوستان ما یه وبلاگی درست کردیم. خوشحال میشیم سری بزنین.

http://www.mohrehaftom.blogfa.com

خاطره آقائیان
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 1:48
13
موافقم مخالفم
 
امیر خان تولدت مبارک یه وقت از موهایی که دارن سفید می شن خجالت نکشی ها.با افتخار به نمایش بذارشون که تو آسیاب سفید نشدند مرد. فقط فکر کنم روز به روز که میگذره تعداد هندونه هایی که می خوایی برداری داره زیاد می شه مراقب باش...یه وقت خدای ناکرده....بنگ.... بچه ها از سینمای جهان غافل نشید که من می دونم که چه زحمتی برداشته همین تغییرهای جزئی.بخونید،نظر بدید که می تونه بهتر از اینها بشه...کمک کنید که لیاقت و ظرفیتش رو داره. منتظر پرونده های درست حسابی باشید... وال-ای معرکه است...همین طور"شوالیه تاریکی"

امیر: سلام خاطره جان. خوشحالم و مطوئنم که با توجه و کوشش شما، بخش سینمای جهان سایت، تا چند وقت بعد، مرجع و خانه عشاق سینما می‌شه. ما هم از یک جایی به‌تون اضافه می‌شیم. به بچه‌های شیراز خیلی سلام منو برسون.
امید جعفری
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 2:52
-18
موافقم مخالفم
 

آقا آقا تولدت مبارک

خودم دلم میخواست یک بار بشینم تو سایت کامنت بذارم کارهاتو نقد کنم ولی وقت نمیشد...درس...مشق...بدبختی... ولی اومدم تو سایت دیدم خودت یک کار پخته کردی و از بچه ها خواستی فعالیتهای یک سالتو نقد کنن. مثل اینکه خیاط در کوزه افتاد...حالا نوبت خودته که نقد بشی

از گیر دادنت به اصلانی خوشم نیومد...یعنی از لحن حرف زدنت خوشم نیومد.باید محترمانه تر آتش سبز رو نقد میکردی...فیلم هرقدر هم بد بود باز باید حرفتو مهربانانه تر میزدی...اینجوری حرف زدی که باعث شدی طوسی و طالبی نژاد و آهنگرانی علیهت جبهه بگیرن.

لحن صحبتت بعضی وقتها با بچه های سایت طلبکارانه هست.البته درصدش خیلی کمه ولی همینقدر کم هم نباید باشه...مثلا وقتی امیررضا نوری پرتو از روزهای طلایی سایت حرف میزنه بهش گیر میدی که بهمان و فلان...هنوز یادم نرفته که پارسال پیرارسال حرفهایی کنایه آمیز به همین امیررضا زدی که چرا گفته سنتوری فیلمفارسیه و آخرش هم ازش معذرت خواهی نکردی ...نمیدونم به خاطر غرورت بود یا روت نشد...ولی خوب کاری کردی بعد از بازگشت امیر به روزنوشتها بعد از قهری حدودایک ماهه بهش خوشامد گفتی...امیر کسایی مثل امیر رضا سرمایه هاو امید ما هستن تو این سایت...پس خواهشا هوای همدیگه رو بیشتر داشته باشیم...

باید بیشتر نقدهات حالت بیطرفی داشته باشه...با خودت اثر بیشتر باید سر و کار داشته باشی تا اینکه مثلا فلان کارگردان باحاله و اینجور جملات قصاری گفته و کارهای قبلیش اینقدر بترکون بودند... اینها بدیهیات هستن و خودت بهتر از من بیسواد میدونی...فقط محض یادآوری گفتم ...ببخشید.

زحماتت برای سایه خیال و پرونده فیلمهای جدید و قدیمی ستودنییه...ادامه بده...مشتاقانه پیگیر مطالبت هستیم...پرونده آشیانه فاخته خیلی خوب بود...حس و حال خود فیلمو داشت...دوست داشتی با مجله فیلم بزنی پنجره خونه رو بشکنی بزنی بیرون...نوآوری زیاد داشت...تماس برقرار کردن با عوامل فیلم خیلی جالب بود...دست هردوتون درد نکنه...پروندتون رفع تکلیفی نبود...ادای دینی بود... انشال همیشه موفق باشی پسر

راستی نکته آخر ...میخوام بهت پیشنهادی بکنم که نتونی ردش کنی...مستند مردان پرسپولیس رو ببین...وای خدا سراسر شور و عشق و خاطره بود...بود...بخدا...تا یادمون نره که دقیقه 96 ای داشتیم برای خودمون...که اونروز قهرمان بودیم...بهتری تیم فوتبال تاریخو داشتیم و بهترین مربی دنیا و البته معتقد ترینشون...و خود بهترین هوادار دنیا بودیم

محمود
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 4:50
7
موافقم مخالفم
 

سلام اقای قادری.من همین حالا مقاله ی اقای ابراهیمی را درباره ی تارانتینو روی سایت دیدم.متاسفانه وبلاگ این اقا باز نمیشود تا بتوانم به میل خصوصیشان دست پیدا کنم.توی گوگل هم کلی سرچ کردم.چرا ایمیل نویسنده ها را پای نوشته شان نمی گذارید.بارها من مطلبی از شما خواندم "مثل همین نوشته های هفتگی" اما نشد برای شخص خودتان بنویسم.ایا شما ادرس ایمیل اقای ابراهیمی را دارید؟ میشود لطف کنید برایم بنویسیدش؟میدانم توقع بیجایی است.اما مطلب مهمی را میخواستم با این اقا درمیان بگذارم.

جواد رهبر
چهارشنبه 30 مرداد 1387 - 16:35
-19
موافقم مخالفم
 

براي سیاوش پاکدامن عزيز:

مرسي از انتقادت. نقد هم به روي چشم... البته بگم ها اينکه "کن کيسي مرد تنومندي بوده" هم مهم است رفيق. اما سليقه ات نقد مي طلبد و جاي هيچ خرده گرفتني به سليقه ديگران نبوده، نيست و نخواهد بود. دستت درد نکند.

* مخلص بقيه دوستان هم هستم که لطف اشان شديدا شامل حالم شد. قربان همگي

سوفیا
پنجشنبه 31 مرداد 1387 - 23:55
6
موافقم مخالفم
 

تنها یک صورت ِ رابطه عاطفی میان زن و مرد برازنده ی نام عشق است و آن رابطه ایست که به تراژدی منتهی گردد. (آلن دو باتن) پی‌نوشت: بعضی از ضرب المثل‌ها و جملات قصار را آدمهایی مثل ما ها آی خوب می‌دانیم که از کجا آب می‌خورد.... پ.ن۲: «تراژدی» دقیقا چیست؟ مرز بین شکست‌هایی که از خودخواهی‌های حقیر روزمره نشات می‌گیرد و شکوه تراژدی در کجاست؟ آیا اینکه آدمی پیوسته وجدان خودش را بخراشد و خونین کند تا بلکه بتواند همه‌چیز را بیندازد گردن خودش, بلکه بهانه‌های تازه ای برای خراشیدن و آزار دادن خودش پیدا کند, نشانهء تراژدی است؟

امیر: این «پ.ن 2»، سوال خیلی مهمی است. آفرین سوفیا.

پیمان
جمعه 1 شهريور 1387 - 9:18
-10
موافقم مخالفم
 

چرا می ترسی درباره گلشیفته چیزی بنویسی؟ میترسی بذارن توی پرونده ات و سال دیگه توی جشنواره دولتی به عنوان منتقد؟؟ برجسته انتخاب نشی.

سوفیا
شنبه 2 شهريور 1387 - 7:1
12
موافقم مخالفم
 

۱- یعنی اصلا به کلی؟ این عنوان نوشتهء امیر پوریا دربارهء خسرو شکیبایی است در شمارهء جدید مجله فیلم. خود مقاله را هنوز نخوانده‌ام و در هر حال فکر نمی‌کنم بهتر از اسم اش باشد. اما چه حال عجیبی داد این تیتر: یعنی اصلا به کلی؟؟ ۲- من دیوانهء صدای «عبدی بهروانفر» ام. اگر نامجو باز باشید حتما می‌شناسیدش. همان صدای بم ٍ حقیقتا بی‌نظیر که ترانهء«رفتم سر کوچه یه پاکت سیگار بگیرم» را خوانده. این صدایی است که هیچ خوانندهء ایرانی دیگری تا به حال نداشته یا لااقل من نشنیده‌ام. از اعصای اصلی گروه ماد که گویا نامجو گیتار زدن را از خود او یاد گرفته و در حال حاضر در ارمنستان تحصیل می‌کند. و حالا تصور کنید من الان همچین گنجی کشف کنم: http://www.abdibehravanfar.com/farsi/download/ جیغ هم که نمی‌شود زد از شوق نصفه شبی! خدای من! چه عیش تکمیلی! نشستم و این کنسرتها را دانلود کردم. تصور کنید فایل صوتی خالی هم نه! کنسرت! آنهم از نوع تلفیقی! حتی «رفتم سر کوچه....» هم کنسرت‌اش هست. به شما هم اکیدا توصیه می‌کنم اینها را از دست ندهید. بخصوص یکی از اجراها که اسمش هست: ravanparishi mozmen یعنی: روانپریشی مزمن. بسیار چیز باحالی است. اگر به صفحهء اصلی سایت بروید شعر بعضی از ترانه‌ها را هم می‌توانید بخوانید. این لینک هم هست: www.zirzamin.se/demo/2007/abdi_behravan_demo.html که اگر هم باز نشد عیبی ندارد به جایش می‌توانید با صفحهء فیلترینگ سپنتا روبرو شوید و یک حکایت اخلاقی آموزنده بخوانید و عبرت بگیرید. ۳- چند وقتی بود که می‌خواستم دربارهء یکی از سریال‌ها چیزی اینجا بنویسم. حسش نبود. از طرفی هم دلم نمی‌خواست طرفداران قیافهء جناب دانیال حکیمی(انصافا کلاه‌گیسی که توی این سریال دارد چقدر بهش می‌آید) برآشفته شوند. کسی چه می‌داند یکهو دیدی همین سریال کلی طرفدار هم دارد. که دارد و من درواقع با دو تا چشم خودم دیده‌ام و با دو تا گوش خودم شنیده‌ام که یک دختر نوجوان به یک دختر نوجوان دیگر می‌گفت: چه شوهر ناز ٍماهی‌ یه{دانیال حکیمی}. الان که نوشتنم می‌آید یادش افتادم. بعضی از طرفداران این سریال توی خانهء ما زندگی می کنند. در هر حال سه‌شنبه‌شبها این صدا می‌آید بخواهی نخواهی. من سر جمع پنج دقیقه‌اش را دیده‌ام. ماجرای زنی است ظاهرا که نمی‌خواد سنتی باشد و بچه شیر بدهد و به جایش می‌خواهد هرزه باشد یعنی کتاب بخواند و بنویسد. بلکه هم اینقدر کتاب بخواند و بنویسد که به اندازهء ستاره اسکندری هرزه شود. در کل ماجرای بانمکی است. اینکه آدمی که تا مغز استخوان در فلیمفارسی فرو رفته(حالا ایرادی هم ندارد. خوب سلیقه‌اش است) سوژه ای انتخاب کند دربارهء آدمهایی که احتمالا یک تصویر کاریکاتوری ازشان توی ذهنش دارد, آدمی که به نظر می‌رسد براساس شواهد که تا بحال در عالم ادبیات از فهیمه رحیمی بالاتر نرفته و چیزی نخوانده.....حالا گند زدن به هر چه نویسنده و زن و...به کنار, این افه‌های تصویری اش بامزه است. که هر نما را به چهار قسمت مساوی تقسیم می‌کند مثلا و تن این آقای بیچاره‌ای که فیلم «تایم کد» را ساخته زنده زنده می‌لرزاند. اوایل فکر می کردم می‌شود به این چیزها خندید. بعد یادم آمد که این چیزها با بودجه‌ای ساخته می‌شود که پول مملکت است. مالیاتهای ما ست. یادم افتاد به آدمهایی(کم سن و سال یا کم سن و سال از نظر عقل و شعور) که فکر نمی‌کنند اینها برای خنده است, ازش تاثیر می‌گیرند, باورش می‌کنند. بعضی چیزها خزنده است نفوذ می‌کند توی باورهای آدمها. فکر می کنی نیست جدی گرفته نمی‌شود اما حضور سمج ساکت تهدیدآمیزش هست و تاثیر می‌گذارد. باورهای ضد زن, باورهای ضد آفرینش و شعور و آموختن و فرهیختگی و فهمیدن, از این دسته‌اند. بعد دیدم نمی‌شود خندید. ۴- اینجا کسی the human stain ساختهء رابرت بنتون را دیده؟ آنتونی هاپکینز و نیکول کیدمن توش بازی می‌کنند. چند وقت پیش یکی از این شبکه ها پخشش می‌کرد و دربه در دارم دنبال DVD ش می‌گردم. فوق العاده بود. همه چیز فیلمنامهء درخشان, بازیها, ریتم و..... یه جایی اوایل داستان, آنتونی هاپکینز برای دوستش یک آهنگ رقص قدیمی می‌گذارد و می‌گوید: وقتی اینو گوش می‌دم می‌فهمم هنوز دارم نفس می‌کشم(یا همچین چیزی). باید حس و حال غریب و پر از درد و شور آن صحنه را می‌دیدید تا از همانجا می‌فهمیدید با چه فیلم عالی‌ای طرفید.حالتهای چهرهء نیکول کیدمن را در بعضی صحنه‌ها فکر نکنم هرگز از یادم برود. فیلم به شکل غیرقابل باوری خوب بود. جذب می‌کرد آدم را. درگیر می کرد.«سینما» بود. ۵- الان و در این ساعت حس می‌کنم که تنها مشتری این کافه‌ منم. میزها را جمع کرده‌اند و صندلی ها را برعکس گذاشته‌اند و رفته‌اند همه. شب از نیمه گذشته و سپیده دارد می‌زند. می‌شود از پشت این شیشه که تیرگی‌اش دارد کم کم آبی می‌شود خیابان سوت و کور را تماشا کرد. من دل ٍ کندن و رفتن ندارم. کجا می‌شود رفت؟ کجا؟ هنوز دنبال یک جای تمیز و خوش‌نور می‌گردم....

امیر: اخ، عاشق این داستان «یک جای پاک و پرنور» همینگوی بزرگ‌ام.


شنبه 2 شهريور 1387 - 12:36
5
موافقم مخالفم
 

آخ چه حالي داد خبر بازي گلشيفته تو فيلم هاليوودي

فقط حال خراب روحيم تو اين تعطيلات آخر هفته با همين خبر بهتر مي شد

انگار خودم به اين موفقيت رسيدم

پیمان جوادی
شنبه 2 شهريور 1387 - 14:43
4
موافقم مخالفم
 

آقا امیر تولدت مبارک. ببخش که خیلی دیر کامنت می ذارم. بدجور گرفتارم. من هم یه جورایی حرفهای خاطرذه رو در رابطه با سینمای جهان تکرار می کنم و این رو هم اضافه کنم که دارم دیگه خسته میشم. حیفه آقا امیر. نذار زحمت بچه ها و همینطور داداش وحید (تو این 2سال) به هدر بره. اگه رفت، دیگه رفته. فکر نمی کنم بتونی به این آسونی ها کاریش کنی.

پیروز و سربلند باشی.

hossin
شنبه 2 شهريور 1387 - 16:10
4
موافقم مخالفم
 

sallam aghaye ghadery.bel akhare didare jamale shoma vase ma moyasar shod:dma kheyli ba naghd haye shoma hal mikonim.man mikhastam nazaretono dar morde filme mardome ady bedoonam(robert redford).chon khodam nadidamesh ,mikhastam nazare shomaro bedoonam,bad nigash konam.rasty age vasatoonmaghdore Emaile aghaye bizhane ashtario vasam befrestid.ma in roza kheyli ghoseye donyaye tasviro mikhorim..bye

امیر: ایمیل آقای اشتری رو ندارم راست‌اش. مردم عادی رو خیلی سرسری و چند صحنه‌اش رو دیدم و اون قدر بود که بخوام درست و حسابی‌ و کامل ببینم‌اش. ولی چون عوض گاو خشمگین اسکار بهترین فیلم رو گرفته، خب، کینه‌اش رو به دل دارم...

ارتش سایه ها
شنبه 2 شهريور 1387 - 20:59
7
موافقم مخالفم
 

1: اصلآ نمی دونم این 2 تیکه ای که می خوام بنویسم چه ربطی به این روزنوشت دارن......شاید برگردن به درصد مسخ شدن...نمیدونم... اما زیاد حالم خوب نبود و خودم و بستم به پکین پای بزرگ...به درد خورد ازش خوندم و یاد آوری کردم و نوشتم..... و ... سرحال اومدم.... ------------------------------------------------------------------------------------------------------------ 2:میگن سام پکین پا وقتی آخرین سکانس (( این گروه خشن )) رو کارگردانی کرد یهو غیبش زد. وقتی دنبالش گشتن یه گوشه ای پیداش کردن که داره زار زار گریه می کنه. وقتی ازش پرسیدن چرا گریه می کنی گفت: تمام قهرمان هام رو کشتم! الان دیگه هیچی ندارم! ------------------------------------------------------------------------------------------------------------ 3:وقتي كه " پايك و دار و دستش " آخراي فيلم ... ميان بيرون و صورتشون داد ميزنه كه دارن ميرن كه بميرن... رفيقشون كه بيرونه يه لبخند معركه مي زنه.... يه جورايي به مرگ... به پرواز. هميشه آرزوم بوده يه جايي ، يه زماني... لبخندي بزنم مثل اوني كه رفيق ويليام هولدن زد، آخر " اين گروه خشن "... ----------------------------------------------------------------------------------------------------- خیلی مخلصیم....

امیر: اون حکایت رو شنیدم و جمله آخر استاد رو نه. بعد هم این که دیدی توی صحنه آخر کوتوله‌‌های مکزیکی چطور از پیش پای این چهار تا قهرمان کنار می‌رن؟

سرپیکو
شنبه 2 شهريور 1387 - 22:10
15
موافقم مخالفم
 

سلام امیر عزیز.

چند روزی به اینترنت دسترسی نداشتم. ببخشید دیر جواب دادم!

بله اون دو تا فیلم اول سام )dvd هستن. به ایمیل یا در نظرات خضوصی وبلاگم- آدرس لطف کنید. تا براتون پست کنم.

قربانت.

سوفیا
يکشنبه 3 شهريور 1387 - 6:36
4
موافقم مخالفم
 

اگر مردی تمام وجود خود را به عشق بدهد، در مرد بودنش شک کنید/نیچه.

پی‌نوشت: من در سندیت این جمله (که نیچه گفته باشدش)تردید دارم.

پ.ن۲: من اگر مرد بودم سعی می کردم در مقابل این جمله از خودم دفاع کنم.

پ.ن۳ (ادامهء داستان): http://painted-veil.persianblog.ir/post/9

سوفیا
يکشنبه 3 شهريور 1387 - 6:50
-1
موافقم مخالفم
 

جواب نظرسنجی با چه فیلمی عاشق سینما شدید:

«فیلمساز آماتور»/کریشتف کیشلوفسکی.

اوایل نوجوانی, یک شب دیروقت که تنها موجود بیدار خانه من بودم, دفتر و کتاب پهن شده جلوی تلویزیون, مشق‌های عقب مانده که باید تند تند نوشته می‌شد, و آن جادوی ناگهان.

بعد از این همه سال خاطرهء آن جرقه مبهوتم می‌کند. خاطره‌ای که با جزئیات در ذهنم هست. بار دوم که فیلم را دیدم متوجه شدم تک‌تک تصاویرش به وضوح و روشنی در ذهنم نقش بسته. در آن فیلم چه بود که کودکی را که به تعداد انگشتهای یک دست هم سینما نرفته بود و فیلم ندیده بود و نخوانده بود آنهمه مجذوب کرد و مصمم کرد به عشق‌ورزیدن به سینما؟

راستی, کسی هست احیانا یادش باشد که این فیلم اولین بار چه سالی پخش شد؟ من فکر می‌کنم اوایل دههء هفتاد بود. سال دقیقش یادم نیست.

ابراهیم
يکشنبه 3 شهريور 1387 - 12:35
11
موافقم مخالفم
 

وقتی ندانی که مقصدکدام بندر است

هر بادی

باد موافق خواهد بود

- - -
يکشنبه 3 شهريور 1387 - 17:0
7
موافقم مخالفم
 

سوفیا راست اش من این the human stain یا همان "دشمن بشریت" را یک زمانی خیلی وقت پیش دیدم و حالا امروز که هی پشت سرهم زور می زنم یادم نمی آید که چه خبر بود و فیلم اش چجوری بود که شاید هم فیلم مزخرفی بوده که من یادم نمانده و البته اینطور هم می توان فرض کرد که سلیقه من یکی و نگاهم به اطراف آنقدر مزخرف است که فیلم خوب و هنرمندانه ای مانند دشمن بشریت در خاطرم نمانده است ، البته تا حدودی یادم می آید که درش صحنه های جذابی بود که کیدمن و هاپکینز شلوغ اش می کردند و یادم می آید که تنها نکات هنری فیلم تقریباً اطراف همین صحنه ها پر می زد و... اصلاً فیلم اش کمی ساکت و کم دیالوگ هم بود که برای بنده تا حدودی غیر قابل تحمل است ، فیلمی هم کم دیالوگ باشد و هم عاشقانه و... نمی دانم و احتمال می دهم که نسخه ی وی سی دی اش را داشته باشم که آن هم نمی دانم کجاست که باید همین اطراف باشد و فیلمی مثل این زیاد دور نمی تواند برود ، البته بنده برای سلیقه ی شما احترام بسیاری قائلم . دقت کرده اید که این عبارت ((اخ ، عاشق این داستان "یک جای پاک و پرنور" همینگوی بزرگ ام)) را چند بار شنیده اید ، اول اینکه این کار من را یاد پدر بزرگ ها می اندازد که هی یادشان می رود که یادشان می رود . دوم هم اینکه من را یاد همان عبارت تکراری می اندازد که ((یا یک بار برای همیشه به همدیگر اعتماد کنیم یا بزنیم به چاک)) احساس می کنم که باید یک بار برای همیشه به همدیگر اعتماد کنیم و بدانیم که مثلاً هر کسی می داند که فلان کس عاشق فلان داستان مزخرف فلان نویسنده است و خلاص ، که آنوقت از امیر قادری بخواهیم که جان عمه اش این عبارت را دیگر تکرار نکند و هی یادش نرود که ما یادمان نمی رود و سعی کند بعضی چیز ها را تکرار نکند که دیگر به صورت تمام وقت تکراری نشویم .....

ساسان.ا.ک
دوشنبه 4 شهريور 1387 - 3:6
-5
موافقم مخالفم
 

سلام سوفیا. راستش وقتی حرفاتو در مورد اون سریالی که سه شنبه شبها پخش میشه خوندم، با خودم گفتم دیگه سوفیا چرا؟ دیگه بر و بچه های کافه چرا؟ یعنی این لمپنیسمی که توی مطبوعات ما راه افتاده به اینجا هم سرایت کرده؟ _((ماجرای زنی است ظاهرا که نمی‌خواد سنتی باشد و بچه شیر بدهد و به جایش می‌خواهد هرزه باشد یعنی کتاب بخواند و بنویسد)). واقعاَ اینطوری فکر می کنی؟ کاش کمی انصاف داشتی. نمی خوام توهین کنم ولی احساس می کنم بدجوری توی فیلمهایی که ازشون نام می بری ( که تا حالا هیچ کدوم از فیلمهایی که صحبتشو کردی من ندیدم) غرق شدی. کاش می تونستی اوضاع شیش و هشتیه سینما و تلویزیون ما رو ببینی. اونوقت فکر نکنم دیگه در مورد این سریال همچین حرفی بزنی. فریدون جیرانی فیلم فارسی سازه، قبول. تو این سریال ادای فلانی رو خواست دربیاره، قبول. ولی سوفیا توی این اوضاعی که فیلم شارلاتان ساخته میشه و ترانه مادری از تلویزیون پخش میشه، این سریال حکم طلا رو داره. سریالی که به زندگی یک زوج تحصیلکرده و اهل ادبیات پرداخته. حالا واسه پرداختن به یک همچین سوژه ای باید باج داد. من این سریال رو دنبال می کنم و لی این تعابیری که از شخصیت زن سریال داشتی به هیچ وجه صحیح نیست. کجای سریال گفته که مارال میخواد هرزه شه؟ کجای سریال هرزگی رو با کتاب خوندن تعریف کرده؟ یه جاهایی باج داده ولی تعبیر تو حتی توی همین باج ها هم پیدا نمیشه.

ولی سوفیا ازت انتظار این ادبیات رو نداشتم.

سوفیا
دوشنبه 4 شهريور 1387 - 4:55
2
موافقم مخالفم
 

Love has a nasty habit of disappearing over night."

THE BEATLES: I`m looking through you

تونی راکی مخوف
دوشنبه 4 شهريور 1387 - 19:46
6
موافقم مخالفم
 

There is a pleasure in the pathless woods … There is a rapture on the lonely shore … There is a society where none intrudes … By the deep sea and music in its roar … I love not man the less , but nature more … From these our interviews , in which I steal … From all I may be , or have been before … To mingle with the universe and feel … What I can ne'er express , yet cannot all conceal . - Byron

امیر: نشستی into the wild دیدی؟ بچه‌های کافه این روزها فیلم خوب زیاد تماشا می‌کنند انگار...

ساسان.ا.ک
دوشنبه 4 شهريور 1387 - 22:5
-16
موافقم مخالفم
 

گاهی اوقات از خودم می پرسم چرا بعضی فیلمها رو زودتر ندیدم؟ شاید دیدن یک فیلم خاص در یک زمان خاص روی روند زندگیم تاثیر می گذاشت و یه آدم دیگه می شدم. چه می دونم یه آدمی که سرگردون نبودم. روی حرفم در حال حاضر با فیلم (( مردی برای تمام فصول )) اثری بی نظیر از فرد زینه مانه. فیلمی که تقریبا نیم ساعت پیش برای اولین بار دیدمش. و افسوسی که الان دارم می خورم. چرا که اگر این فیلم رو در نوجوانی دیده بودم (زمانی که هنوز معصومیتم رو از دست نداده بودم)، کشتی زندگیم را به ساحل دیگری می راندم. آنقدر جذب فیلم شدم که سریع بعد از اتمام فیلم چند تا از دیالوگهاشو یادداشت کردم. مثل : ( سکانس مواجه و در واقع خداحافظی توماس مور با خانواده اش ) : گوش کن مگ. وقتی یک مرد قسم می خوره وجدانش رو تو دستاش گرفته مثل آب. و اگر انگشتاش رو باز کنه امکان نداره بتونه دوباره پیداش کنه. بعضی ها قادرند چنین کاری را بکنند اما من نفرت دارم یکی از اونها باشم. )) مردی برای تمام فصول کجایی رضا؟

امیر: شاهکار، شاهکار، شاهکار. و نمی‌دانم چرا زینه‌من را آن قدر که باید تحویل نگرفتند، و این نکته مهمی بود که گفتی هر فیلمی را باید زمان خودش دید و آن لحظه‌ای که اسکافیلد می‌گوید: همه دنیا ارزش ندارد که وجدان‌ات را بفروشی، چه برسد به ولز. (درست یادم مانده؟) و خبر این که ترجمه تازه‌ای از این نمایشنامه رابرت بولت به ترجمه فرزانه طاهری تازگی‌ها چاپ شده، و از ترجمه قدیمی عبدالحسین آل رسول که تجدید چاپ شده. و خلاصه اگر کسی خواست، متن اصلی در دسترس است. ضمن این که تماشای فیلمی با چنین ایمانی به وجدان فردی، این روزها چه قدر لازم است... زیاد نوشتم. یک کم هیجان زده شدم! 

سینما آزادی
دوشنبه 4 شهريور 1387 - 22:13
9
موافقم مخالفم
 

سلام.

هم اکنون که برای گرفتن دی وی دی های جدید به مغازه همیشگی رفته بودم، به اسم سوپرایز یک دی وی دی بهم داد که نیوه مانگ (بهمن قبادی) است. خبرش پخش شده بود؟ پیگیری و شماره حسابی در کار هست؟

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 5 شهريور 1387 - 5:31
17
موافقم مخالفم
 

1.صمد بهرنگی داستانی دارد به نام ماهی سیاه کوچولو که حتما میشناسیدش.حکایت ماهی کوچکیست که به ارزشهای محافظه کارانه اطرافیانش پشت میکند و دل به دریا میزند و سر آخر آن شورش را به پا میکند و آخرش را هم که واقفید....اما چند روز پیش کارتونی در تلویزیون عزیزمان دیدم که کاملا بر اساس این داستان نوشته شده بود فقط با این تفاوت که ماهی سیاه کوچولو بعد از چند روز دوری از اهل بیتش و دیدن گرفتاریهای دریای بزرگ به خانه برمیگردد پیش مادرش و شرمنده از اینکه دل مادرش را شکسته طلب استغفار میکند و تا آخر عمر در آن برکه پیش مادرش می ماند.

2.اختتامیه المپیک را دیدی....پیش پرده المپیک لندن را تماشا کردید؟وقتی جیمی پیج روی صحنه آمد و گیتارش را به دست گرفت ...قلبم ایستاد.مشعوف شدم.داد زدم.رقصیدم.به دنیا آمدم.و بعد از پایان مراسم کانال را بردم سمت vh1 و دیدم دارد کشمیر را پخش میکند.و چه اندازه تنم هوشیار بود.

3.بوی ناپالم میآید...احساسش میکنید.

4.پوستر هومر سیمسون را خیلی خوب آمدی...

5. البته من یکی از یا علی گویان به رضا کاظمی بودم.که تو زرد در آمدم.این را وقتی داشتم شماره یک را مینوشتم یادم آمد.و اینکه قبل از ویژه نامه صمد بهرنگی مجله آدم برفیها کلی وقت گذاشتم تا با نگاهی انتقادی داستانهای کودکان صمد را دوباره خوانی کنم.و اینکه نفرتم از داستان "24 ساعت در خواب و بیداری" را بنویسم و عشقم به "بی نام " و "تلخون" اش را...کلی هم نوشتم و ولی چه شد که نابودشان کردم.(این روزها همه تیتر میزنند این خودش داستان دیگریست)این جور وقتها امیر رضا نوری پرتو خدا بیامرز مینوشت باید امشب یا فردا صبح بروم یک sms به این دوستم بزنم و من هم به این بچه خوب لایجون......

ابراهیم
سه‌شنبه 5 شهريور 1387 - 12:24
-15
موافقم مخالفم
 

امیرجان ممنون بابت پیشنهاد WALL-E- فوق العاده زیبا و دوست داشتنی و درس زندگی. انصافا آدم مسحور ایمان به معجزه عشق تو این انیمیشن میشه.

فیلم معلم پیانو هانکه رو دیدی؟ نظرت چیه؟

هر آدمی تو زندگی‌اش لحظه‌هایی داره كه یه گوشه ای قایمشون کرده. لحظه‌هایی كه دلش نمی‌خواد كسی دیگر از آن‌ها خبر داشته‌باشد. اگر كسی خبردار بشه، ممكنه سرزنشش کنه.آدم وقتی به این لحظه‌ها می‌رسه، وقتی یادش می‌افته كه چه لحظه‌های پنهانی داره، حس گناه بهش دست میده. هم میخواد برای بقیه بگه و هم از سرزنش بقیه میترسه. معلم پیانو داستان این ترسه.این جاست که آدم از زور ترس دست به خود آزاری میزنه.

مریم.م
سه‌شنبه 5 شهريور 1387 - 13:35
-17
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

مادر من مادر من تو یار ویاور من

مادر چه مهربونه قدر منو میدونه

............. تو که هنوز نخوابیدی

دیشب مستند کیومرث پوراحمد جالب بود و مخصوصا این صحنش


سه‌شنبه 5 شهريور 1387 - 23:20
-17
موافقم مخالفم
 

lotfan naame aslie filmaye "in goroohe khashen" va "dare man che sarsabz bod" ra behem begid,english plz,rasti oon filmi ke ashegh shodin bahsham begid pllllz.sepas.

امير: THE WILD BUNCH و HOW GREEN WAS MY VALLEY. اگه به منه كه با هزار فيلم؛ و از جمله و به خصوص با همين دو فيلم.

امير صباغ
چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 5:4
-19
موافقم مخالفم
 

به ساسان.ا.ک :

اول بگم كه جيراني واسه سينماي ما كه هر سال افتضاح تر از سال قبل ميشه ،كارگردان خوبيه و تلاشش در ساخت فيلم هاي تجاري (از نوع خوبش) قابل احترامه ، بين كاراش هم "شام آخر" رو خيلي دوست دارم ، اين سريال اش هم از سريال ها ي ديگه ي تلويزيون و حتي خيلي از فيلماي سينمايي دو سه سال اخير به لحاظ فني بالاتره ولي بحثي كه هست اينه كه اين كار يه كار سفارشيه و هدفش هم همونه كه سوفيا گفت. چه شده كه جيراني از ميهن مشرقي "شام آخر" به ساناز عظيمي رسيده. ميهن مشرقي استاد دانشگاه روشنفكري بود كه به خاطر دخترش 26 سال مرد بيماري كه هيچ علاقه اي بهش نداشت رو تحمل كرد ، حالا تو اين سريال كه اكثر قسمت هاش رو ديدم يه خصوصيت مثبت (يا بهتر بگم يه كار مثبت) از ساناز عظيمي نديدم، يا مارال به راحتي قيد فرزندشو ميزه و واسه يه جايزه ادبي از شوهرش كه بطور اغراق آميزي صد در صد مثبت نشون داده شده(طوري كه ياد نرگس مي افتم كه زيادي مثبت بودنش حرص همه رو در آورده بود) جدا ميشه. گفتي جيراني يه جاهايي باج داده ، آدم جايي باج ميده كه در ازاي اون باج يه چيزي گيرش بياد(مثلا حذف چند صحنه در ازاي گرفتن مجوز پخش ) به نظرم فيلمساز تو اين مورد باج نداده بلكه سواري داده . منفي ترين نكته فيلم تاثير مخرب آن روي ديد مردم است يعني هر كي مطالعه ميكنه و دنبال شعور و آموختنه از همه بي شعورتره!!! (چند تا ديگه از اين سريالا بسازن همين چند دقيقه مطالعه ي هر ايراني در سال هم به سمت صفر ميل مي كنه و خلاص ) نمي خوام بگم همه ي روشنفكرا آدم حسابي ان ، تو هر فرقه و دارودسته اي هم آدم خوب داريم هم بد. ولي جريان روشنفكري(كه اينقدر ضعيفه كه ، بود و نبودش تاثيري رو افكار و اقدامات توده ي مردم نداره) به اندازه كافي از همه طرف مورد هجوم قرار داره كه ديگر نيازي به ساخت همچين سريال هايي نباشه .

يه تاسف ديگه هم اينكه نويسنده ي سريال (عليرضا محمودي) چند سال پيش از نويسندگان روزنامه هاي اصلاح طلب بود ، يعني آدما با يه تغيير اينقدر عوض ميشن به نظرم اين مورد از همون جاهاييه كه امير گفت آدم هيچ وقت نبايد كوتاه بياد

امير صباغ
چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 5:8
11
موافقم مخالفم
 

«تنها برده‌هایی سعدتمندند که متوجه برده بودنشان نیستند».

«زندگی تا موقعی که بچه هستیم، چیزی برای عرضه کردن دارد».

از كتاب هویت نامعلوم «ژرژ سیمنون»

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 10:27
-14
موافقم مخالفم
 

آقا تبریک. تبریک. این امیررضا واقعاَ حقش بود که قبول بشه. ایشالا بری و دکتراتم بگیری. ولی مارو فراموش نکنی.

مانا(مهتاب)
چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 13:17
-20
موافقم مخالفم
 

1.افتتاحیه آتن رو بیشتر از افتتاحیه پکن دوست دارم،نمی دونم چرا افتتاحیه پکن علی رغم زیبایی خیره کننده ش چندان برام جذاب نبود،حتی نوع روشن شدن مشعل هم با وجودی که بی نظیر بود باز برام جای روشن شدن مشعل سیدنی رو نگرفت(اون رو خیلی بیشتر دوست داشتم)ولی اختتامیه بی نظیر بود.اختتامیه پکن با اختتامیه های قبلی قابل قیاس نیست....اینها به کنار فکر می کنم از همون لحظه ای که بوریس جانسون شهردار حزب اقلیت محافظه کار وجنجالی لندن با اون حرکات و سکنات منحصر به فرد!پرچم المپیک رو گرفت دستش و لئونا لوییس تازه کار(که صداشو خیلی دوست دارم)ودیوید بکهام با اتوبوس دو طبقه ی قرمز وارد ورزشگاه شدن می شد حدس زد المپیک لندن چه جوریاست!مطمئنم افتتاحیه المپیک لندن هر چقدر هم با شکوه باشه باز جای پکن رو نمی گیره،چرا که انگلستان غنای فرهنگی و تاریخی عظیم چین رو نداره !(امیدوارم چهار سال دیگه عکسش ثابت بشه تا باز هم لذت ببریم .ژانگ ییمو یکی از باهوش ترین آدمهای روی زمینه.آدمی که حواسش حتی به این هستش که وقتی قراره تصویره دیگه ای از کشوری دیکتاتور با سلطه ی نظامی وحشتناک که دائماً به نقض حقوق بشر محکوم می شه ارائه بده ،می یاد دورتادور فرش قرمزی که قراره ژآک روگ رئیس المپیک راه بره از دخترهای جوان و خندان چینی با لباس قرمز سنتی بسیار شاد و زیبا استفاده می کنه و نه از سربازهای نظامی.این ریزه کاری ها در کارگردانی ییمو فراوان بود و تماشایش لذت بخش. پ.ن: چرا شان معذرت خواهی روز به روز بیشتر داره تو کشور ما بی ارزش می شه؟!،چرا آقای علی آبادی فکر می کنه انواع و اقسام دلایل با ربط و بی ربط و سفسطه کردن خیلی بهتر و موثرتر از یک معذرت خواهی خشک و خالی از مردمه؟!و البته جالبه که وقتی رئیس فدراسیون ورزش اصلا و ابدا بابت این نتایج درخشان قصد غذرخواهی نداره،مربی های فسیل کشتی هم در جواب نتایج افتضاح کشتی دلیل موجه!!!اهمیت بیش از حد به فوتبال رو بگن!

پ.ن: دو هفته ی تمام خونه بودم (خوردم و خوابیدم و المپیک رو دیدم و هر چه بیشتر به این نتیجه رسیدم که چین با یک میلیارد و خورده ای مردم به غایت سخت کوش و منظم وساعی دیگه چیزی نمونده بشه قدرت اول دنیا و وطن من با جوانهای تنبل و لوسی مثل من با خداست کارش به کجا بکشه)،خلاصه مهم ترین کارم تو این چند هفته سوای تماشای باخت های پی در پی خودمان و رکورد زنی مایکل فلپس و تمام رشته های شنا و دو وژیمناستیک و بسکتبال و...این بود که به سوتی های ریز و درشت مجری های تلویزیونی بخندم.در آینده اگه شد محض نمونه چند تاشون رو می گم ،فعلاً این یکی رو داشته باشین.افشین میر معزی تنها نماینده ی پینگ پنگ ما ست دوم بازی رو 6-2از حریف ایتالیاییش جلو زده و اگه برسه به امتیازه 11این ست رو می بره.گزارشگر وارد!ومحترم ما ،درست تا موقعی که نتیجه 10-7به نفع میر معزی بود ،و با اینکه تابلوی اعلان نتایج اون بالا جلوی چشمش بود با ناامیدی می گه:خب متاسفانه این ست رو هم میر معزی 10تا عقبه و بازی رو واگذار خواهد کرد،البته کسی هم از این ورزشکار خوب انتظار مدال نداشت همینکه سهمیه رو بدست اورد خوبه ،دیگه با این نتیجه حتماً می بازه و ما هم در اینجا از شما عزیزان خداحافظی م....نه،نه ؛ببخشید.من معذرت می خوام این افشینه،بعله این افشین میر مغزیه که دلاورانه داره کار می کنه و حالا....

2.چه فیلمی منو عاشق سینما کرد؟

(بر باد رفته)؛هیچ وقت صحنه ای رو که صبح اول صبح در اتاق کوچک خانه ی دایی جون رو باز کردم و دیدم کیپ تا کیپ آدم نشسته و تلویزیون داره یک خانم زیبا با یک لباس فاخر سبز نشون می ده که داره از پله ها بالا می بره و یک مردی هم مثل یک گرگ گرسنه!زل زده بهش؛فراموش نمی کنم.این تا اون موقع بدون شک شکوهمند ترین تصویر همه ی عمرم بود و منو عاشق سینما کرد.

(سامسون و دلیله)و(ال سید)در ادامه منو بیشتر عاشق سینما کرد،هنوزم به غایت مسحور موسیقی بی نظیر میکلوش روژا،کلوزآپ های درجه یک سوفیا لورن و اون صحنه ی بی نظیری هستم که ال سید مرده رو سوار اسب می کردن و می فرستادن به میدان نبرد تا سربازها روحیه بگیرن.همین طور زیبایی هدی لامار و عشقش به ویکتور ماتیور.

با خوشه های خشم عاشق کارگردانی شدم و با بازی سوزان هیوارد در (می خواهم زنده بمانم)عاشق بازیگری.(هر چند بعدها نظرم تغییر کرد و رفتم سراغ تئاتر.اما هنوز جادوی تماشای اولین بار این فیلم ها رهایم نکرده.)

3.پایه ی اون صحنه ی مخمصه که امیر حسین جلالی تعریف کرد هستم ،بدجور.بی نظیره.

4.نظرسنجی بعدی روزنوشت ها اگه موافقین با من،می یام و می گم چیه و براش یه نقشه ای دارم!

5.کاش می شد اون قضیه ی صوتی تصویری تر کردن سایت رو جدی گرفت.این طوری من می تونستم اینجا برای هممون تصویر نقاشی (یک بعد از ظهر تابستانی در جزیره ی گرند ژآت)رو بذارم....کاش می شد یک ربع آخر وال ای رو بذاریم اینجا(منظورم نه صفحه ی اول سایت که درست همین جاست!)تا با هم ببینیم و گریه کنیم.(و البته وال ای بی نظیر بود اما همچنان برای من داستان اسباب بازی 1،یک چیز دیگه ست)

6.(هفته ای یکبار آدمو نمی کشه )سالینجر رو از دست ندین.برین کتاب رو بخرین و بخونید و غرق در لذت بشین.

7.سری جدید نود با این فردوسی پور حاضرجواب،باهوش و نکته

سنج و بامزه حسابی کولاکه. فردوسی پور با این دو تا برنامه ی نودش ثابت می کنه ،این برنامه هیچ وقت تازگیش رو از دست نمی ده.امیر راست می گه ،تنها اشکال عادل این بود که بامزه نبود که تازگیها خیلی هم بامزه شده.خداییش هممون از خنده رو ده بر شدیم وقتی در جواب افشین قطبی که می گفت بازیکن برزیلی وسایلش و جمع کرده و همه چی تموم بوده تا بیاد تهران اما تو فرودگاه مادرش گریه کرده،پدرش گریه کرده،خواهرش....گفت:مگه خانواده ی دکتر ارنست بودن!پ .ن:از خدا می خوام انقدر بهم عمر بده که ببینم آخر و عاقبت علی دایی چی می شه.می ترسم بیچاره کارش به جایی برسه که فکر کنه خودش هم داره برای خودش نقشه می کشه وتوطئه می چینه.این علی دایی کلاً پدیده ی خیلی جالبیه،کاش یک مستند باحال درباره ش بسازن.پ.ن:این قلعه نوعی تا کی می خواد هوادارهای استقلال رو نفهم فرض کنه،خدا عالمه!پ.ن:....و(شاید چیزی بنام قهرمان وجود نداشته باشد.اونا کسانی هستند درست مثل بابای من.حالا می فهمم چرا اونا اینقدر از اینکه اونارو قهرمان خطاب کنند ناراحت بودند.این ماییم که قهرمانها رو خلق می کنیم،چون به اونها احتیاج داریم.خب اینم روش ما از درک مسائلیه که قابل درک نیستند...)پرچم های پدران ما،کلینت ایستوود.


چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 13:18
-2
موافقم مخالفم
 

پ.ن:یک مدتیه اینو می خوام بگم و یادم میره.به نظرم بروبچه های صفحه ورزش روزنامه اعتماد دارن عالی کار می کنن.

امير: باريك‌ا... كه نكته را به اين خوبي مي‌گيري. يه روز بايد درباره‌شون بنويسم.

 


چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 13:19
-22
موافقم مخالفم
 

سوفیای عزیز؛

حق با توست.البته همچنان معتقدم (مرگ تدریجی....)در کارنامه جیرانی از نظر ساختاری چند سرو گردن بالاتر از کارهای سینماییشه .بازی ها خوبند و واقعاً کلاه گیس دانیال حکیمی حسابی خوش تیپش کرده!،اما همه ی اینها وقتی آدم به فیلم نامه ی مسموم کار که فکر می کنه نه تنها حسنی محسوب نمی شه که برعکس؛آدم مثلاً تکلیفش با سریال آشغالی(کی می خواد عکسشو ثابت کنه؟!)مثل ترانه ی مادری معلومه،می دونه مسعود بهبهانی نیا دوباره اومده تا با سمیرا،دختر همه چی تموم نفرت انگیزش وپند و اندرزهای بدردبخورش ورابطه های فضایی دختر و ها و پسرهای دانشجوش (گل پسرهای مودبی و موجهی که توی خونه هم روشون نمی شه دختر محبوبشون رو به اسم کوچیک صدا کنند و ترجیح می دهند همچنان خانم نغمه ی ادیب باشه!)به ما درس اخلاق بده،به ما و پدر ها و مادرها بیاموزه که چطور زندگی کنند تا عاقبت به خیر بشن و...(خلاصه کلی پیام اخلاقی خوب و گل و بلبل)

اما مرگ تدریجی از ترانه ی مادری هم بدتره چون ...چون خوش آب و رنگ تره؛داستانش رو بهتر تعریف می کنه ؛بازیگرهاش خیلی بهتر بازی می کنن و این باعث می شه که مخاطبهای بیشتری بشین سرش،مردها و زنهای بیشتری ،جوانها و نوجوانهای بیشتری بشینن و ببینند که مارال عظیمی (نویسنده ای که با دو رمان به نامهای گیتی و رویا(دقیقاً آدم یاد رمانهای زرد می افته)هم اقبال عمومی بدست اورده و هم مورد توجه منتقدان ادبیست!)چطور حاضر نمی شه بچه شیر بده و با خواهر شوهرهای مهربان و شوهر آرمانی و منطقیش بسازه و عوضش می خواد کتاب بخونه و بنویسه تا هرزه بشه(آخ که چقدر راست گفتی،دقیقاً همینه.)محض نمونه تو رو خدا فقط یادتون بیارین اون صحنه ای رو که مارال دقیقاً بعد از بیرون آمدن از محضر با دوستاش می خواست بره دیدن داریوش آریان و وقتی با پیشنهاد دوستهای نابابش(یکیشون سگ داره!،یکیشون مطلقه است!...وای ،عجب دوستهای بد و نابابی!)مبنی بر کمی آرایش کردن مواجه می شه ،چه رفتاری می کنه ؟!!!

سوفیای عزیز؛

راست می گویی ،آدم وقتی فکر می کنه از پول ما، مالیات ما می رن و این سریالها رو می سازن دیگه نمی تونه بهش بخنده،ما مثلاً تکلیفمون با سریال (یوسف پیامبر)معلومه.درسته که برایه اونهم کلی خرج کردن و بازهم از پول ما(کاش آقای سلحشور بدونه که باید روزی جواب حق الناسی که پایمال کرده رو بده،خدا می دونه که چقدر عاشق داستان یوسف پیامبر بودم که به نظرم زیباترین داستان قرآنیه و حالا کم نیستن کسانی که مثل من غذاب می کشن از اینکه داستان محبوبشون چطوری داره نمایش داده می شه!)اما لا اقل اون خیلی اثر مخرب نداره،ولی مرگ تدریجی ...چرا.سریال با فیلم فرق داره،کلی آدم از همه جای این کشور می شینن پای این جعبه و هر سه شنبه زل می زنن به تلویزیون تا ببینن سرنوشت زنی که می خواست نویسنده باشه به کجا می کشه،تا از فردا یادشون باشه اگه زنشون خواست بره کلاس داستان نویسی یا اصلاً چرا کلاس ؟اگه حتی زنشون مثلاً توی سبد خریدش کتاب (عشق روی چاکرای دوم و رازی در کوچه ها و ...بود)شک کنن که نکنه زن منم.....

این سریال قرار بوده درباره ی چی باشه،راجع به تفکر غلط و مسموم روشنفکران آن سوی آبها که می خواهند افکارشون رو به نویسنده های خام این وری القا کنند؛آره؟!...شاید قرار بوده موضوع و محور داستان همین باشه،اما دستپختی که علیرضا محمودی الان داره تو حلقوممون می کنه همینه؟!واقعاً اینه ؟یا به قول سوفیا باورهای ضد زن، ،ضد...

مصطفي انصافي
چهارشنبه 6 شهريور 1387 - 19:33
8
موافقم مخالفم
 

كاري با نظر سوفيا راجع به سريال جيراني ندارم. سريال رو فقط جند قسمت ديدم. ولي اين جمله ي سوفيا خيلي عجيبه!

...و به جایش می‌خواهد هرزه باشد یعنی کتاب بخواند و بنویسد... خيلي با حاله ها...اين حرف رو سوفيا زده! اين چه تعريفيه از هرزگي سوفيا؟!( ببخشيد سوفيا ) هم مسخره است هم خيلي باحال و خنده داره! ( البته اين خنده ي پاياني از روي تمسخر نيست ها! فقط باحاله ) به خودم گفتم كاش هرزگي هميشه همين جوري باشه!!!


پنجشنبه 7 شهريور 1387 - 14:46
-10
موافقم مخالفم
 

rozhaye sakhti dashtam,hatta nemitoonestam saaz bezanam.ta inke tasmim gereftam ,filmayi ke ye omr naghdeshono khoondam o hanuz nadidamo bebinam,garche hanuz bayad tanhayi film bebinam,ama khob!!!!az filmaye montaghede mahboobam shoro kardam,pulp fiction,butch cassiday,the apartment,va...va hala mikham in do filmo bebinam ke midunam khooban,chon salhast mikham bebinameshoon!!!!!rasti,ye nemate bozorg dari,oonam ine ke harvaght mikhay mitooni film bebini!!!!!!!!sepas,amir ghaderi jaane scissorhands!!!!

امیر: ایشا... روزای سخت‌ات تموم شه. ایشا... هر وقت دل‌ات خواست بتونی فیلم ببینی. (برای رسیدن به این موقعیت در جریان هستی که باید مبارزه کنی) و بعد هم این که توی فیلم دره من چه سرسبز بود که می‌خوای ببینیش، کشیش داستان رمان جزیره گنج رو می‌ده به پسر بیمار و می‌گه: چه قدر دل‌ام می‌خواست جای تو بودم و برای اولین بار این کتاب رو می‌خوندم. من‌ام چه قدر دل‌ام می‌خواست جای تو بودم و برای اولین بار این دو فیلم رو...

سیاوش بیات
جمعه 8 شهريور 1387 - 23:41
12
موافقم مخالفم
 

1-طعم گیلاس و طناب دار:-قراره دارش بزنید یا کتکش بزنید؟کافیه. بگذاریدش روی اسب.-صبر کنید.زینش.-اون مال تونیست رینو.-ولی ما گله رو پیدا کردیم و مردی که گله رو دزدیده.دوست دارم عدالت اجرا بشه!خب زینش هم من بر می دارم.کسی اعتراضی داره؟-نه.مهم نیست. من که اعتراضی ندارم.-پس حالا که اینطوره من هم کیف پولش رو بر می دارم.به دردم میخوره.(hang,em high) از مزه یک گیلاس میخواهی بگذری؟نگذر.من میگم رفیقتم نگذر.حالا میگذری بگذر.(طعم گیلاس)2-داستان کوتاه:پیراهن آبی آستین کوتاه به تن کرده بود.از پیشانی اش خون می چکید و با خشم به دنبال او می دوید.پشت بلوک سیمانی غافلگیرش کرد. اسلحه را درآورد ،زیر لب چیزی گفت و شلیک کرد.دختر صدای او را نشنید. با صورت به زمین خورد.سنگ هنوز توی مشت اش بود.پلک هایش که سنگین شد،باغی از برگ های خیس زیتون را دید که زیر نور آفتاب می درخشید.

ساسان.ا.ک
شنبه 9 شهريور 1387 - 2:5
-9
موافقم مخالفم
 

سلام.

سوفیا و امیر صباغ بحثی رو شروع کردن و من میخوام ادامش بدم. فقط امیدوارم که این نوشته تقریبا طولانی رو بخونن.

امیر صباغ: باهات مخالفم.

1) اگه این کار سفارشی بود چرا به فریدون جیرانی سفارش بدن؟ مگه سلحشور چشه؟ جیرانی که خودشو اینطوری معرفی نکرده.

2) بیاین تکلیف خودمونو روشن کنیم. روشنفکر این سریال کیه؟ مارال یا حامد؟ مگه نه اینکه با تعریفی که از روشنفکر میشه آدمی رو که اهل اصلاح اجتماعی باشه، با سواد باشه، جامعه خودشو خوب بشناسه، بنویسه و ... میگن روشنفکر. حالا مارال یک همچین خصوصیاتی داره؟ آدمی که نمی تونه یک تصمیم بگیره. یا نکنه چون روشنفکره نمی تونه تصمیم بگیره؟ ها؟ و چون روشنفکره نمیخواد بچشو شیر بده؟ یا به قول سوفیا چون روشنفکره میخواد هرزه باشه؟ واقعا سریال همچین حرفی می زنه؟ آیا با نشان دادن یک آدمی که نویسنده است ما می تونیم بهش بگیم روشنفکر؟ واقعا برای خودم یک سوال شده که با فرض اینکه مارال روشنفکره ( چقدر این کلمه رو تکرار کردم ) آیا اول روشنفکر بوده و بعد این ویژگیها بهش عارض شده؟ یا برعکس؟

حالا اگه شخصیت حامد رو بخوایم تحلیل کنیم آدمی که استاد دانشگاهه، ویراستاره، انتشارات داره و عاشق شخصیتهای رمانهای کلاسیکه. در کنار اینها از یک خانواده ی سنتی اومده و به سنتهاش پایبنده. اگه به من باشه که میگم همین حامد روشنفکرتر از ماراله. هر چند شاید بگین آدم سنتی و روشنفکری؟

حالا اینجا آدم دچار یک تردید میشه و اون اینه که شاید اصلا سریال نمیخواد این بحث و مقایسه رو داشته باشه. شاید میخواد تفاوتهای یک خانواده ی سنتی با یک خانواده حالا مدرن تر رو نشون بده ( البته با جهت گیری ). فکر کنم اینطوری قابل هضم تر باشه.

3) حالا یک نکته ی دیگه. بیاین شخصیتهای زن سریال رو تحلیل کنیم. زنهای اطراف حامد زنهای سنتی هستند با همون ویژگیهای آشنا. زن های اطراف مارال در عوض زن هایی هستند که خانواده های از هم پاشیده ای دارند. غیر از مارال ما دو زن در سریال داریم که اهل مطالعه هستند. یکی از اونها شاگرد حامده و یکی دیگه سانازه که این خصلت در هر دو هست. خب من تا اینجا یه جور برابری ای رو توی سریال دارم می بینم. و اگه مارال دارای عیبهایی هست در عوض حامد هم عیبهایی داره : 1) ساناز رو به خونش راه نمیده و همین آتش تنفر رو در ساناز شعله ور می کنه.2) زمانیکه مارال بعد از دو شبانه روز به خونه میاد این حامده که عین آدم ازش نمی پرسه کجا بوده. بچه رو ورمیداره و از خونه میره و همین سرمنشا جدایی اونا میشه. 3) بازم بگم؟

4) نتیجه ی من از همه ی این حرفا اینه که سریال فقط داره زندگی مدرن رو به چالش می کشونه و در برابر زندگی سنتی رو پاس میداره.

سیاوش بیات
شنبه 9 شهريور 1387 - 4:33
-3
موافقم مخالفم
 

هادی ساعی عزیز دوستت داریم.ایران پرچمدار صلح و دوستی در تمام دنیاست.

سیاوش بیات
شنبه 9 شهريور 1387 - 13:18
-2
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان.کامنت هایی که دیشب فرستادم.حالت شعاری داشت.پشیمون شدم.اگه امکان داره هیچ کدوم رو آنلاین نفرمایید تا کمی با خودم فکر کنم.ممنون

Armin Ebrahimi
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 0:38
15
موافقم مخالفم
 

تو کدوم کوهی که خورشید ، از تو دستِ تو می تابه؟

چشمه چشمه ابرِ ایثار ، روی سینه ی تو خوابه!

تو کدوم خلیجِ سبزی ، که عمیق اما زلاله؟

مث آینه پاکٌ روشن ، مهربون مثل خیاله...

کاش از اول می دونستم که تو صندوقچه ی قلبت

کلیدی داری برای درای همیشه بسته

کاش از اول می دونستم که تو دستای نجیبت

مرحمی داری برای زخمِ این همیشه خسته

تو به قصه ها شبیهی ، ساده اما حیرت آور!

شوقِ تکرارِ تو دارم ، وقتی می رسم به آخر

تو پٌلی پٌلِ رسیدن ، روی گردآبه ی تردید

منٌ رد می کنی از رود ، منٌ می بری به خورشید...

کاش از اول می دونستم که تو صندوقچه ی قلبت

کلیدی داری برای درای همیشه بسته

کاش از اول می دونستم که تو دستای نجیبت

مرحمی داری برای زخمِ این همیشه خسته

(ایرج جنتی عطایی)

***

کوه ها دلتنگ اَند...

خانمِ زیبای آفتابی، «نادیا»ی نازنین، سلام.

تصویر سبزت قاصد خوش ترین واژه هاست.تصویرت، چون آینه ی زٌلالی ست که می شود در پیچٌ خمِ مطلا وٌ شگفت زای آن گٌم شدٌ عشقٌ دوست داشتنٌ زیبایی را کاوش کرد.خوب می دانم این نوشته های ترس خورده وٌ خاموش هیچ گاه تابِ رویارویی با حقیقتِ خوش تراشٌ دریاییِ جذابیتِ تو را ندارند.خوب می دانم ده ها شازده ی رعنا وٌ شکیب هلاکِ یک جٌرعه تماشای روی تو هستند.خوب می دانم پنجره ها تشنه ی قامت تو هستند.خوب می دانمٌ باز در حیرتٌ عجب ام که چطور چنین موجودِ اسرارآمیزی به تمنای دستانِ من نظر افکنده است.جامِ زهرِ هلاهِل به کام من با تو کندوی عسل است عسلک، همه چیز، همه چیز در این سیاره ی دنگالِ آشفته، همه ی دردهای بی التیامِ گٌسترده بر پهنای این کبودِ کثیف، و هر چیز که انسان را می آزاردٌ او را در راهِ پژمرده گیٌ دل مرگی رهنمون می شود، با جادوی بوسه ی تو چنان سپیدٌ گواراست که طعنه می زند به بهشت؛ جهانِ کثیفِ من «نادیا»ی نازنین با بوی تو بهشتِ موعود است.بهشتی که در نهرهای شیرٌ عسلِ آن می شود به تماشای پریان نشست و البته عسلکِ من، این بهشت کیفیتی دست نیافتنی دارد که تنها با کلیدِ مٌژگانِ تو گشوده می شود.دروازه های زنگاریِ این زندان صبح ها که تو از خواب بر می خیزی رنگ طلا می گیردٌ سرتاسر به روی آن هایی که تو را دوست دارندٌ تو را می پرستند گشوده می شود.این روزها، «نادیِ» عزیز، روزهایی سختٌ خٌمار است.برای من.گیجٌ آشفته وٌ خٌمار در جهانی مبهمٌ چرک قدم می زنمٌ این جهان، منِ من است.این جهانِ درونِ من است.جهانی که مرزهای وسعتِ خود را به روی حقیقت (که معلوم نیست چیست) می گستراندٌ این جهانِ مثلاً حقیقی را هم به لوثِ حضورِ خویش آلوده می سازد.دوست داشتنِ تو در چنین محیطی ست که حقیقت عشق را بر من آشکار می کند.حقیقتِ عشق؟ بله.حقیقت عشق.«نادیا»ی نازنین، من تا این لحظه نمی دانستم که «دوست داشتن» چیست.من نمی دانستم که چطور بایست یک نفر را دوست داشت.او را فهمید.او را بویید.او را «بود».من نمی دانستم بایست آن را که «محبوبِ» خویش می خوانم چطور دوست بدارم.حالا اگر ساعت ها با یکدیگر در سالنِ کافه یی بنشینیمٌ هیچ کلامی میان مان برقرار نشود تنها نگاه ها تنها «حضورِ» ما در کنارِ هم می تواند پٌلِ اٌستواری باشد از دل های ما به هم. از روحِ پلیدِ من به روحِ سبز تو.از روحِ سبز تو به روحِ پلیدِ من.و روحِ سبز تو منِ پلیدِ مغموم را شفاف می کند.نگاهِ تو تمامِ پلیدی را می سوزانَد.نگاهِ تو، صخره ها را به گریه می افکند.موج ها را عاشق می کند.سبزه ها را سٌرخ می کند.باد را به زانو در می آوَرَد... نگاه اَت خلیجِ عمیقِ خوش تراشِ من، جهان را به سکوت وا می دارد.جهانِ کثیفِ آلوده از هیاهو وٌ دود.دودِ ارواحِ پلیدِ ساکنانِ این زمینِ آلوده.روحِ سبز تو پلیدی ها را زیبا می کند.

این روزها پیش از هر وقتِ دیگری خودم را عاشق می دانم.چون هر ثانیه اش برای من لبریز از هیجانٌ تپش است.نه هیجانی از جنس دختر دبیرستانی ها وقتی توی کوچه باغ نو بالغ ها را می بوسند، نه هیجانی از جنس مردِ جوانی که از معشوق اش پاسخ رضایت بخش گرفته است، نه هیجانِ میانه سال مردی که زنی را شیفته ی خویش می بیند، نه هیجان... این هیجان که من دٌچارش ام، چیزی فرای این لوس بازی هاست.چیزی فرای این غمزه هاست.چیزی ورای لبخندهای موقتِ زنانِ بی رویا موقع جلب مشتری در پارک «لاله»، چیزی فرای لبخندِ مردی که فرزندِ نو مولودش را از دست پرستار می ستاند؛ من، حالا عاشق ترین موجِ این اقیانوسِ تاریکِ بی ساحل ام که از میانِ گردآب های هولناک گذشته امٌ از چنگِ جدالِ کوسه ها در شب طوفان گریخته امٌ اکنون، در این لحظه از تاریخِ خونینِ کوسه های وحشی، خاکی یافته ام، سرزمینی یافته ام که می شود در بندرگاهِ آن تا ابد بزیم.حالا اگر تیغی بر رگ کشیدمٌ چشم بستم می دانم که در آرامش دانه های گرمِ شنِ خاکِ آن سرزمینِ سبز جاودانه خواهم شد.«نادیا»ی من، برهوتی ست سختٌ پوشیده از زخمٌ تیغ این زیستنِ اکنون، برهوتی ست سختٌ پوشیده از زخمٌ تیغ آن زیستنِ موعود... من، دوست دارم، در ساحلِ بی کرانِ تو بمیرم گٌلِ من.دوست دارم تا تو بمیرم گٌلِ من.تو که زیبایی ات پاینده استٌ خیره کننده.تو که هیچ زنی تا امروز از زیبایی ات حتا جٌرعه یی نداشته است.تو که تمامِ کوچه های جهان چشم انتظار پرسه هایت صبح ها را به شب می رسانند.تو که، تمامِ کوچه های جهان به گیسویِ بورِ حریرت ختم می شوند.تویی که به آدمِ کوچکِ بی رویایی چون من عشقٌ نورٌ تصویر بخشیدی.تو که شاعرانِ زنده وٌ مٌرده در هیچ شعری از پس وصفِ تو بر نیامده اند... تویی که کوه ها با آن عظمتِ تکرار ناپذیرِ غریب خود برای صدایت بی تابی می کنند.تویی که کوه های سختِ پیر نیز عاشق ات می شوند.تویی که کوه ها برایت دلتنگ اند.

تو را می بوسم.دست های تو را می بویمٌ بر گونه ات بوسه می زنم.جهان پشت قدم های ما شادمان خواهد بود.جهان پیش قدم های ما ملتهب خواهد بود.در این روزها به آن ترانه ی عاشقانه ی بزرگِ ترانه سٌرای بزرگٌ عاشق فکر می کنم که معشوق اش را به کوهی تشبیح می کند که خورشید از میانه های دست او می تابد.عزیزم، وقتی از این ترانه می نویسم اشک بر چهره ی من روانه شده وٌ کارم به هق هق کشیده است.عاشقی که در آخرِ خط چون کودکی شوق تکرارِ معشوق اش را دارد.عاشقی که می پرسد «تو کی هستی؟» و عاشقی که عشق را به من آموخته است.عاشقی که مرثیه ی عشق ناکام اش را می سراید.اما، «نادیا»، من سرنوشت آن ترانه را عوض می کنم.من مرثیه نخواهم گفت.من –در بدتر وضع ممکن- به کمالِ میل به آرامگاهِ عشاقِ تو خواهم رفتٌ در کنارِ جنازه ی ایشان خواهم خفت اما مرثیه نمی گویم و حتا در آن خوابِ تلخِ هولناک، تو را می بوسم.حتا در آن بزمِ اشکٌ اندوه، مرثیه نمی گویم.من، تو را می خوانم.من...

آرمین ابراهیمی - 9 / 6 / 1387

سیاوش بیات
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 1:59
1
موافقم مخالفم
 

طعم سیب: دست کرد توی سبد یک دونه سرخش ر ا برداشت.گاز زد و طعم خیسش را مزه کرد.سیب آنقدر خجالت کشید تا تمام شد.مرد در حالی که دهانش بوی عطر میداد با نشاط وبا خوشحالی از کنار سبد پاشد و رفت.سیب دیگر سرخ نبود،بی حال گوشه ای افتاده بود و به سبد نگاه می کرد.پی نوشت:از مزه یک گیلاس میخواهی بگذری؟نگذر.من میگم رفیقتم نگذر.حالا میگذری بگذر.(طعم گیلاس)


يکشنبه 10 شهريور 1387 - 3:5
13
موافقم مخالفم
 

هندونه رو آخرش چکارش کردید آقای قادری ؟

مریم.م
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 12:6
-7
موافقم مخالفم
 

سلام اميدوارم حال همه خوب باشه

من همه ي قسمت هاي سريال رو ديدم اصلا هم نمي گم خيلي خوبه و خيلي طرفدار فيلمم يا چيز ديگه ولي نسبت به خيلي از سريال هاي ديگه مثل همين سريال ترانه ي مادري که مثل کتاب هاي درسي به ادم چيزي رو ميگن تا ادم زيرش رو خط بکشه که سميرا خانم فيلم داره اون خط کشيده ها رو به ما ميگه و يا مثل نرگس که (هر چند خيلي وقت پيش بود) و يا مثل چند تاي ديگه حداقل کمي بهتره

اينکه داستان کمي مشکل داره درست و يا شخصيت ها خيلي يه جورين درست ولي تدوينش و کارگردانيش خوبه

درسته که فيلم محتواش خيلي مهمه ولي همين که فيلمنامش در مورد نويسندگي و حداقل يه ذره با کاراي ديگه ي توي تلويزين فرق داره کمکي ميکنه که شايد داستان هاي ديگه اي رو سريال کنن(که البته خدا کنه) که هي نخوان پيام ها رو مثل بيلبورد کنن

يه نکته ي خيلي خوبه فيلم استفاده از شعر عاليه يغما گلرويي و صداي خوب رضا يزداني و انگ هاي خوبه کارن همايون فر

درسته که سريال نکته ي فرعي خوبي داره ولي درسته اینا هيچ دليلي نميشه که فيلمنامه ي خوبي نداشته باشه

هم حرف هام زياد شد هم اصلا نمي خوام دفاع از فيلم باشه چون گفتم خيلي طرفدار فيلم نيستم

از سوفيا تشکر ميکنم بحث جالبي راه انداخت و این جملت خیلی خوب بود اینکه بعد یادم آمد که این چیزها با بودجه‌ای ساخته می‌شود که پول مملکت است

قبلا مي‌گفتم طرف ورزشکار خوبي بوده لابد فقط؛ حالا به احترام‌اش بلند مي‌شوم و دست مي‌زنم و ياد مي‌گيرم

به خدا قبلا منم فکر ميکردم که ورزشکار خيلي خوب و حرفه اي باشه ولي واقعا الان به احترام‌اش بلند مي‌شوم و دست مي‌زنم و ياد مي‌گيرم

ساسان.ا.ک
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 13:43
-41
موافقم مخالفم
 

آرمین جان زیبا بود. زیبا.

بهت مسیج ( پیامک ) زدم. جواب ندادی.

اميرحسين جلالي
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 18:3
-16
موافقم مخالفم
 

راستش هرچي داري به اين بازي ستايش و اسطوره سازي از آدم برنده ادامه مي دي بيشتر از دستت ناراحت مي شم امير قادري و بيشتر واسه خودم افسوس مي خورم كه انگار آدمي، الگويي، دراگي رو كه سالها پيش و با يادداشتي به فيلم پدرخوانده پيدا كرده بودم("ما از پدرخوانده نمي ترسيم" رو كه يادت هست رئيس؟) ديگه دارم از دست مي دم. واقعا راجع به ساعي اينطوري فكر مي كني امير؟ مصاحبه شهروند با اين آدمو خوندي و اين چيزارو مي نويسي؟ اينكه تا آخر پاي خاتمي ايستاده ام. من كه حالم بد شد به جاي به احترامش بلند شدن و اين حرفا، شايد بد نباشه يه نگاهي به پشت سرت هم بندازي وقتي مي خواي راجع به هله هوله هايي مثه ساعي از اين اسطوره پردازي ها بكني. مثل اينكه يادت رفته اين آقا رو استاد علي آبادي به زور برد المپيك و حق يوسف كرمي بي رسانه و رفيق مطبوعاتي رو خورد... چند شب پيش بهم sms دادي كه "اگه به خودت بيشتر برسي كمتر به ملت گير مي دي"، درست وقتي كه داشتم زير سيل تف و عقده اي كه از دهن علي دايي مي ريخت تو صورتم خشم مقدسمو باهات قسمت مي كردم. شايد تو راست مي گي رئيس، شايد من چون به خودم نمي رسم اينقدر به اين و اون گير مي دم ولي نكته اصلي اينه كه مرز من و تو و افكارت كم كم داره از پر كلاغ هم سياه تر مي شه. هرچي تو بيشتر از آدما و ايده هاي برنده و قدر ديده و بر صدر نشسته دنياي امروز ستايش مي كني من بيشتر به نفرتم از اونا ايمان مي آرم. خودت مي دوني كه كلي از زندگيمو گذاشتم سر عشق و هيچي نصيبم نشد، البته اصلا پشيمون نيستم و تجربه اي كه بدست آوردمو مديون همين از دست دادنام اما مي خوام بهت بگم همونقدر كه عشق مي تونه به‌آدم انرژي بده و باعث بشه آثار جاودان خلق كنه نفرت هم مي تونه. بهترين نمونه اين قصه تو فيلم شجاع دل مل گيبسون ديده مي شه(كه جمعه دوباره از تلويزيون ديدمش و حظ كردم)، ويليام والاسي كه به عشق دخترك زندان و تبعيدو تحمل مي كنه و بعد از مرگش با نفرت تا مرز شكست كامل امپراتوري بريتانيا پيش مي ره(اميدوارم كسي نباشه كه خيال كنه انگيزه والاس آزادي و اين دري وريا بوده) تو مي توني همچنان به اسطوره سازي از آدمايي مثل ساعي و گلزار ادامه بدي و البته خودتم شاهد باشي كه فاصله سقوط اين اسطوره ها به كوتاهي چند هفته اي باشه كه افشين قطبي از يادداشت روز بازي صباباطري رسيد به يادداشت روز بازي ذوب آهن. ولي من تصميم گرفتم از سرچشمه بي پايان نفرت انرژي بگيرم، نفرت از همون ديسيپليني كه نيل مك كالي كبير تو كافه به وينسنت مي گه(مي دونم كه مي دوني كجارو مي گم)، نفرت از دنيايي كه اسطوره هاش قد و قواره اي اندازه آقاي هادي ساعي دارن. اين نفرت منو زنده و سرحال نگه مي داره و باعث مي شه همچنان از سقوط آدمايي مثل رضازاده و علي آبادي خدارو شكر كنم و به انتظار سقوط سوميشون بمونم: آقاي علي دايي. بي صبرانه منتظرم كه تيم ملي به مفتضحانه ترين شكل ممكن اوت بشه و نره جام جهاني تا يه نهار به دوستام بدم و بشينم از حرفايي كه ملت هميشه در صحنه به علي دايي مي زنن لذت ببرم. اين نفرت خيلي بيشتر از رسيدن به خودم منو ارضا مي كنه رئيس، شك نكن.

امیر: شما مک‌کالی و ویلیام والاس بشو، اون‌ وقت خودت رو بکش. اون بیزاری و خشم با این یکی فرق می‌کنه. خودت اسم خشم خودت رو گذاشتی «خشم مقدس». ببین تو رو خدا. از همین‌اش می‌ترسیدم. ساعی رو هم به عنوان یه ورزشکار می‌گم و کاری در مورد رشته خودش کرد. بقیه‌اش به من چه...

مارکو
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 21:15
0
موافقم مخالفم
 

سلام نمی کنم چون خیلی ازت گله دارم امیر قدری وقتی یک نفر 20 خت مطلب بدون مشکل کامنت میزاره واقعا ناراحت کننده است که کامنتش لود نشه یکی از دوستام که مستقیم با شما توی سایت همکاری می کنه یه حرف راست زد اونم اینکه شما واسه خودتون دوکون باز کردین و خودتون می دونید پوشتش چی کار می کنید . آره میدونم چی کار می کنید ...

امیر: دوست عزیز، اون کامنت بیست خطی شما به دست ما نرسیده که آن‌لاین‌اش بکنیم یا نه، ضمن این که کسی که این حرف رو به‌ات زده، مطمئن باش با ما کار نمی‌کنه. ما با اونایی که با هم کار می‌کنیم، مثل خونواده می‌مونیم و یه خونواده با هم دیگه دعوا می‌کنن، اما پشت سر هم حرف نمی‌زنن.

حنانه سلطانی
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 23:56
-10
موافقم مخالفم
 

تولد کافه مان مبارک. 11 شهریور 87 (درست یادم مونده،نه؟!)

امیر: خودم یادم نبود. دم‌تون گرم.


دوشنبه 11 شهريور 1387 - 1:59
3
موافقم مخالفم
 

آقای (آرمین ابراهیمی).من پیش از این اسم شما را نشنیده بودم.وقتی نامه شما را خواندم تاثیری رویم گذاشت که شرحش دشوار است. بعد از نامه مشتاق شدم و وب تان را گشتم و در این مدت کوتاه بیشتر نوشته های شما را در اینترنت مرور کردم.به شما تبریک می گویم.آدم با احساسی هستید.

رضا خاندانی
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 15:24
9
موافقم مخالفم
 

سلام به امیر خان و همه ی دوستان بالاخص امیر حسین جلالی عزیز. من کاملا" با حرفات موافقم اقای جلالی و برای اولین بار دوست دارم عربستان ما رو ببره اونم با تعداد گل بالا تا نابودی دایی رو ببینم.

گفتی شجاع دل یه صحنه هست که والاس یه جمله ی محشر میگه: مرد. مرد اونه که بمیره

امیر
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 16:31
-18
موافقم مخالفم
 

اولین باره که اینجا نظر میدم.

بعضی از کامنتها چیزی از مطالب خودتون کم ندارن.

مطلب تست درصد مسخ شدن علاوه براینکه تنم رو لرزوند،اشکام رو هم در آورد.همیشه از فراموشی وحشت داشتم ،اینکه یه خاطره مهم یا مسئله اساسی رو برای مدتهای مدیدی فراموش کنم خیلی وحشتناکه.

به نظر من تو کودکی افراد میشه خاطرات الهام بخش زیادی پیدا کرد که میتونن چراغ راه باشن.

خدایا فراموشی رو از ما بگیر و به ما کمک کن در لحظاتمون حاضر باشیم نه غایب.

الان با حال خوبی دارم کافه رو ترک میکنم و از این بابت ازتون متشکرم امیر خان.

سرپیکو
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 19:55
-17
موافقم مخالفم
 

آلن : نه این درست نیست پدر و مادر من هرگز از هم جدا نشدند ، هر چند که من خیلی اصرار کردم که این کار را بکنند.

امیرحسین جلالی
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 20:29
-10
موافقم مخالفم
 

«شما مک کالی و ویلیام والاس بشو، اون وقت خودت رو بکش.» یعنی اگه نیل زنده می موند دیگه مک کالی نبود؟ حتما باید یکی بمیره تا بعضیا بفهمن چه آدم گنده ای بوده؟ اتفاقا صحبت سر زندگی کردن به پشتوانه خشم ونفرته و حتما یادت هست که زندگی کردن بر اساس ارزشهای مقدس چقدر سخت تر و مهمتر از مردن به خاطر اوناس؟ چرا از اینکه به خشمم ایمان دارم ناراحت می شی؟ مگه قبول نداری آدم با ایمان و اعتقاد حتی اگه ایمانش غلط هم باشه بهتر از آدم باری به هر جهتیه که داره تو مسیر درست حرکت می کنه؟ من که کاملا به این قضیه اعتقاد دارم. ساعی و دایی و گلزار و علی آبادی بهونه ان رئیس، خودتم می دونی. ولی خوندن این جمله که ساعی رو به عنوان یه ورزشکار می گم و بقیه اش به من چه از تو برام خیلی جالب بود، بقیه اش به من چه؟ مگه می شه مرد؟ و آخرش تو پرانتز: جوابی رو که به کامنت زیر کامنت من دادی تقارن به موقعی رو به وجود آورده، نیست رئیس؟

امیر: سلام. متوجه منظورم نشدی انگار. چون درباره مرگ ویلیام والاس نوشته بودی، گفتم که اول ویلیام والاس شدن مهمه؛ بعد مردن. نه این که بعد از این که همچین آدمی شدی؛ باید خودت رو بکشی. مگه مریضیم. روی این عبارت «خشم مقدس» هم بازم می‌گم؛ بیش‌تر فکر کن. خطرناکه به این زودی عصبانی بشیم و بعد هم داوری کنیم که خشم‌مون مقدسه. اون وقت هر اتفاق دیگه‌ای بعدش ممکنه بیفته. نسل ما تجربه داره که این رو می‌گه. آژیر، بوق، قلم قرمز. توجه کن امیر حسین. بعد هم این که من همیشه احساس‌ام رو در اون لحظه می‌گم؛ این حرف‌ها رو که زدم؛ نمی‌دونم چرا یهو دل‌ام برای مصطفی جوادی و کاوه اسماعیلی تنگ شد. شاید بعدا بفهمم چرا. قطعا برای ادامه دادن این بحث نیست.

احسان ب
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 23:2
4
موافقم مخالفم
 

نه آقای قطبی! این یکی را نمی توانیم ببخشیم. چشم بستن روی جواهری مثل "علی کریمی" آنهم به بهانۀ نخوردن به تاکتیک تیمی و این صحبتها..تو رو خدا واسه ما "امه ژاکه" بازی در نیاورید که خودمون تهشیم!!....نمی خواهیم شایعات کثیفی که راجع به رابطۀ شما با مدیر برنامه های بازیکن برزیلی دارد پخش می شود را باور کنیم ...نه نمی توانیم باور کنیم..ولی باور کنید با این کار بدجوری دلمان را می شکنید..آخر "علی کریمی" کجا و "ایوان پترویچ" کجا؟ ...باور کنید شما را نمی بخشیم اگر جادوگرمان را با پیراهن تیمی دیگر جلوی پرسپولیس ببینیم(نیم ساعت پیش اخبار گفت علی عزیزمان در آستانۀ پیوستن به "مس کرمان"!!!!!!!!! است. وای بر ما!!!!)

پی نوشت: به خدا اگر شمارۀ مدیران پرسپولیس یا قطبی را داشتم آنقدر زنگ می زدم که به 110 ازم شکایت کنند. حالا با همۀ پرسپولیسیهای کافه هستم.کاری که از ما بر می آید فقط راه انداختن یک کمپین و جمع آوری امضا و ارائۀ آن به باشگاه پرسپولیس است. می دانم که فایده ای ندارد اما حداقل آخرش میتوانیم بگوییم که "زورمان را زدیم" . نمی دانم شاید "امیر قادری" بتواند صدای ما را به دوستانش در مطبوعات ورزشی برساند.

ساسان.ا.ک
سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 0:10
-8
موافقم مخالفم
 

سلام. خب منم تولد کافه رو تبریک میگم. یادش بخیر سال قبل به خیلی ها تبریک می گفتیم ولی حالا؟


سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 0:35
-3
موافقم مخالفم
 

amir jann.hamishe dooset dashtam.amma chera baghiyash be to che????enghadr masaelo sade mibini ya mikhay zendegi shirintar beshe? be zzor?be gheymate khoone azadi???vaghan ostooreye man intori fekr mikone?shahidane azadi barash mohem nistan?chera amir jaan?chetor fekr mikoni?lotfan fekr nakon mahkoomet mikonam faghat dar shegeftam,kasike enghadr asheghe enghadr rahat be donya negah kone...bebakhsh age azordamet....


سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 0:42
15
موافقم مخالفم
 

ye dor dige neveshtato khoondam,ama age faghat az talashe sai setayesh mikoni,bazam nabayad begi baghiyash be man che...akhe in baghiye vaghan moheme.....nist?lotafn fekreto bego,kheyli gijam kardi akhiran

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 10:48
-25
موافقم مخالفم
 

اولم: حنانه (تقویم زنده کافه) اگر نبود، در این شلوغ پلوغی کوچه و بی سر و صدایی کافه، چه طور میفهمیدم که دو ساله شد(یم)؟!! راستش احساس میکنم که روز به روز بر تعداد کسانی که روزه سکوت میگیرند اضافه میشود. انگار همه داریم بزرگتر !!!! میشویم. کمتر ذوق میکنیم و حرف میزنیم بالا و پایین میپریم؛ تلخ تر شده ایم. بیشتر حال میکنیم که یک گوشه تاریک بنشینیم، لبه بارانی مان را بالا بکشیم. چای تلخی و اگر حسش بود سیگاری آتش بزنیم. ببینید؛ میزهای وسط کافه را ببینید که چه خاکی رویش نشسته است. همان میزهایی که چند وقت پیش برای صندلی هایشان دعوا بود. همان میزهایی که با افتخار توی استکانهایش چای تازه دم میریختم، و بچه ها ( نه اعضا یا دوستان یا مشتریان....بچه ها ) روی سر و کول هم میزدند، البته این وسط چند تایی هم استکان میشکست.

راستش نمیخواهم مرثیه سرایی کنم. میدانم همین الان این ظرفیت را داریم که یکدفعه منفجر شویم. اما انفجار ناگهانی ماندنی نیست. بیایید دایم و با شعله کمتر بسوزانیم. هوی رضا.. مخصوصا با تو هستم که بدجوری حالم را گرفتی.

.

دومم: راستش کامنت امیرحسین بدجوری من را ترساند. خودش میداند که من هم با این اخلاق امیر قادریایی مشکل دارم. نه اسطوره سازی از قطبی در پارسال(لیگی) را میپسندیدم و نه از "چشمم افتادی" های امسال. نه با یک نمیدانم چی تب کردن و نه با یک چی چی سردی کردن( حوصله گشتن دنبال اصل ضرب المثل را هم ندارم) اما این دلیل نمیشود که یکدفعه همه جا را به آتش بکشم. بد و خوب و کافر و مومن را یکی کنم و به یک چوب برانم.

برادر من، قصد ندارم با تو بحث کنم که ساعی را دوست بداری و از فلانی متنفر باشی. این حق توست که با هر کسی که میخواهی حال کنی. اما خواهش میکنم اینقدر سیاه، تلخ و بی منطق نباش. همانطور که منطق زیادی خوب نیست، احساس خالص هم فاسد کننده است. نمیگویم الکی مثبت باشی و فریاد خدایا مردم از خوشی سر بدهی، ولی اینکه از چشمانت آتش ببارد و از گوشهایت دود بیرون بیاید هم درست نیست. هنر این است که وسط لجن گوهر پیدا کنی والا کور هم از مخزن طلا، دست پر بر میگردد.

.

یک ابراز عقیده : هادی ساعی خیلی بالاتر از این حرفهاست که با کسی مثل علی دایی مقایسه بشود. راستش مدتهاست که دایی انتخاب خودش را کرده است سفر به قهقرا. الان فقط دارد تلاش میکند تا هر چه بیشتر فرو برود.

.

سومم: یک لاست دیده به من بگوید که چرا لاست دیده؟! این سریال جز ببینم آخرش چی میشه چه دارد؟ اینها را با دیدن 20 اپیزود سری اول میگویم. راستش هر چی میگردم کمتر پیدا میکنم.

.

چهارمم:باز به مانا که میخواهد توفان کند، فقط سوال سخت نپرس که ما هم بتوانیم بازی کنیم.


سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 22:56
-12
موافقم مخالفم
 

amir jaan,yadame yebari sasan eteraz karde bod ke nazaresh up nashode,javabet mehrabun nabod,man az javabet gele kardam va gofti,ya etemad darim ya nadarim.ba inke nazare mano up nakardi,behet etemad daram,hanuz,!!!faghat bedun siyasi nabod,kamelan ehsasi bod.chon dooset daram va baram ajib bod harfet....fekr mikardam hich vaght nagi be man che.....sepas....

امير صباغ
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 4:55
2
موافقم مخالفم
 

ساسان.ا.ك :

اينكه چرا به سلحشور پيشنهاد ندادن كه تابلو ست، چون اون موقع سريال ميشد يه چيزي مثل خيلي سريال هاي ديگه كه اصلا ديده نميشن (مثل همين يوسف پيامبر كه علاوه بر انواع و اقسام ضعف ها حتي داستانش هم مطابق قران نيست) اگه دقت كني كاراي سفارشي رو هميشه ميدن به كارگردان هاي درست و حسابي- مثال واضح اون پاورچين مديري بود كه دو قسمت اون درباره ي تحصن نماينده هاي مجلس ششم بود

اينكه همه ي حرف سريال رو به چالش كشوندن زندگي مدرن مي دوني (كه به نظر من به لجن كشوندن اصطلاح مناسب تريه) موقعي معنا داره كه كنار نكات منفي اين نوع زندگي ، نكات مثبت اش هم لحاظ بشه نه يك سويه فقط نكات منفي اونو نشون بديم و به مردم بگيم زندگي مدرن يعني اين.

اصلا شخصيتي كه از مارال نشان داده ميشه غير قابل باوره ، اون حتي كوچكترين تصميم ها رو نمي تونه بگيره و هر چي خواهرش ميگه گوش مي كنه (چقدر مضحك بود اون جايي كه واسه حامد نامه نوشت كه حرفاي ساناز حرفاي منه و ساناز رو پيش حامد فرستاد ) اينكه ميگي حامد از مارال روشنفكر تره ، خب معلومه، اينجوري كه داستان رو به خورد مردم دادن ، هر كسي همين نتيجه رو ميگيره ، مشكل خيلي اساسي تر از اين حرفاس (آب از سرچشمه گل آلود است) داستاني كه يه سري آدم خوب داره و يه سري آدم بد كه اينا رو روبه روي هم قرار ميده تا مردم همون نتيجه اي رو بگيرن كه بايد بگيرن.

ايراداتي كه از حامد گرفتي كه ديگه خيلي ... چند در صد اقايون مذهبي كشور ما وقتي زنشون بدون اطلاع دو شب خونه نمياد واكنشي به ملايمت حامد دارن(انتظار نداشتي كه بگه : عزيزم كجا بودي؟ نگرانت شدم) اكثرا واكنشي به مراتب شديدتر دارن.

در مورد فيلم خيلي ميشه حرف زد ، ميشه تو خيلي موارد با هم اختلاف داشت ولي تو سفارشي بودن كار واقعا نميشه شك كرد

امير صباغ
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 4:56
-10
موافقم مخالفم
 

يک خانم و يک آقا که سوار قطاری به مقصدی خيلی دور شده بودند، بعد ازحرکت قطار متوجه شدند که در اين کوپه ی درجه يک که تختخواب دار بود، با هم تنها هستند و هيچ مسافر ديگری وارد کوپه نمی شود.

ساعت ها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود.

شب که وقت خواب رسيد خانم تخت طبقه ی بالا و آقا تخت طبقه ی پايين را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه ی بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشيد! ميشه يه لطفی در حق من بفرمائيد؟

- چه لطفی؟

- من خيلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من يک پتوی اضافی بگيريد؟

- من يه پيشنهاد دارم!

- چه پيشنهادی؟!!

- فقط برای همين امشب، تصور کنيم که زن و شوهر هستيم.

زن ريزخندی کرد و با شيطنت گفت:

- چه اشکال داره؟ موافقم !

- قبول؟!!

- قبول!

- حالا مثل بچه آدم خودت پاشو برو از مهموندار پتو بگير. من خوابم مياد. ديگه هم مزاحم من نشو !

كوروش
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 5:46
-15
موافقم مخالفم
 

امير خان از پرونده تو شهروند امروز ممنون. فقط يك سوال پيش اومده. اين مصاحبه ي نيما حسني نسب با گلشيفته فراهاني درباره سنتوري، همونيه كه قرار بود عيد نوروز تو سايت قرار بگيره؟ ميشه بگي ماجرا چي بود كه اون اتفاق نيفتاد و الان چاپ شد؟ خيلي عجيب بود.

راستي دي وي دي نيوه مانگ رسما اومد تو بازار قاچاق. از دستش نديد. واژه ي "شاهكار" برازندشه. نكته قابل توجه ديگه فيلم اينه كه بازي خيره كننده گلشيفته يه وزنه سنگين واسه اونه. واقعا سينماي ايران براي اين دختر كوچيكه. اون خيلي بزرگ تر از اين حرفهاست. بايد به فكر عرصه هاي بين الملل باشه.

بهروز خیری
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 12:36
10
موافقم مخالفم
 

به نام نامی دوست

- برای خسروی خوبان

چهل روز گذشت، این چهل روز فرصتی بود تا به خیلی خاطره های گذشته که گذشته اند فکر کنم و به سهمی که تو در این خاطره ها داشتی. چه راحت و بدون اجازه آمدی و در بسیاری از خوشیهایمان جا خوش کردی. با صدایت، با تصویرت، با صمیمیتت و با مهربانیت. باید تاسف خورد از رفتنت؟ حکم را به خاطر تو در این مدت گرفتم و به نظاره نشستمش. آخر با سینمایمان قهر بودم. هامون را هم همان 5-4 باری که روی پرده دیده بودم، در این سالها نمی خواستم کوچکش کنم در پرده تلویزیون، با این همه آن را هم گرفتم و دیدم. و دیدم که اصلا در این سالها نبودنت را حس نکرده ام، چرا که هیچ وقت از تو دور نبوده ام . همین سمت چپ سایت پرسیده اند. دوست‌داشتنی‌ترین خسرو شکیبایی شما کجا بود؟ جواب من در هیچ یک از گزینه ها نبود. چرا که تو در قلبم و روحم بودی و همانجا هم خواهی ماند و هیچ کجا هم نخواهی رفت که همانجا خوب جایی است. روزهای اولی که نبودی می خواستم بگویم ملالی نیست جزو محو شدن تدریجی خاطراتی که قرار بود با نقشهای تازه و دکلمه های جدیدت، داشته باشیم ولی حالا میدانم که تو نه تنها با خاطرهای گذشته که با روح تکثیر شده ات با ما خواهی بود و خواهی زیست. تو دستهایت را کاشته ای و سبز شده ای. سبز بمانی و زعفرانی. راستی محملها را بسته ایم از زنگ جرسها. تو که رفتی وای به حال ما. آیا ما نیز لیاقت تکثیر را خواهیم یافت؟

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند

چه عاشقی بودی تو که چنین ماندگاری.

چه خوب که همیشه هستی.

چه خوب که هستید.

بهروز خیری
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 13:10
13
موافقم مخالفم
 

به نام نامی دوست

- برای امیر قادری خوب

«شاد ماندن به هنگامي كه انسان درگير و دار كارهاي ملال آور و پرمسئوليت است، هنر كوچكي نيست» . نيچه

تولدت مبارک ( زود دیر میشه مگه نه؟)

روزگار غریبی است. به قول اسکار وایلد« امروزه مردم قيمت همه چيز را مي دانند و ارزش هيچ چيز را» فکر می کنم خیلی ها درکت نمی کنند. با آنکه دور برت پر است و بد خواه و خوش خواه زیاد داری تعداد اندکی هستند که می دانند واقعا میخواهی چه بکنی. اختلاف سلیقه با هم کم نداریم ولی مشترکاتمان خیلی خیلی بیشتر هست. در مدیریت مبحثی هست که فوق العاده مهم است. بحث انجام دادن کار درست و انجان دادن درست کار. وقتی تو در مسیر درست باشی و نقشه درست و قطب نما داشته باشی، ترسی از اشتباه رفتن نداری. چون در اولین ایستگاه مسیرت را اصلاح خواهی کرد ولی در مسیری اشتباه هر چقدر هم درست بروی به مقصد و نتیجه نخواهی رسید. بسیاری از ما یا از ترس اشتباه اصلا حرکت نمی کنیم یا ابزار کافی نداریم یا بدون برنامه هستیم و یا در مسیر اشتباه ابدالدهر درست می رویم.

«مردم اغلب غير منطقی و خود محور هستند، با اين حال آنها را ببخشيد.

اگر مهربان باشيد، ممکن است بگويند که تظاهر می کنيد و انگيزه های پنهان داريد، با اين حال مهربان باشيد.

اگر موفق باشيد، دوستان کاذبی دورتان جمع می شوند، همچنين دشمنانی صادق، با اين حال موفق باقی بمانيد.

اگر صادق باشيد، اشخاصی ممکن است سرتان کلاه بگذارند، با اين حال صادق باقی بمانيد.

آنچه را طی سال ها ايجاد کرده ايد، ممکن است کسانی يک شبه نابود کنند، با اين حال همچنان سازنده باشيد.

اگر خوشبخت شويد ممکن است کسانی به شما حسادت کنند، اما با اين حال خوشبخت باقی بمانيد.

کار خوب امروز شما را ممکن است مردم فردا فراموش کنند، با اين حال به کار خوب خود ادامه دهيد.

به دنيا خدمت کنيد، هر چند ممکن است کافی نباشد، با اين حال با تمام وجود به خدمت کردن ادامه دهيد.

می بينيد که در نهايت آنچه هست، ميان شما و خداوند است؛ هرگز ميان شما و اشخاص نيست. » مادر ترزا

چه خوب که هستی.

چه خوب که هستید.

بهروز خیری
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 14:18
0
موافقم مخالفم
 

به نام نامی دوست

- برای آرمین ابراهیمی عزیز

53 روز پیش برایم نوشته بودی «تشکر از «بهروز» جان «خیری» بابت توجه اش.گرچه چیز چندانی از کلام شما نفهمیدم -که این البته مربوط می شود به ضعف من در ارتباط مردمی- اما امیدوارم باز هم نوشته های شما را بخوانم، چون هر چه باشند -از پندهای پیرسرانه ی خیرخواهانه ی کهنه تا خودشیفته گی های بیشمار جاری در این گونه آدم های پا به سن گذاشته که دوست دارند یک نقطه ی ثابت برای تکیه پیدا کنند تا بیهوده گی زنده گی شان را فراموش نمایند- خالی از تعصب اند.تعصب، چیزی که من به غایت حد از آن بیزارم.به خصوص در مقابله با هنر»

متشکرم از تشکرت و لحن دوستانه ات . تمام تلاشم در نوشته ام بر این بود که بگویم عاشق شدن و عاشقانه زیستن موهبتی است که نصیب هرکسی نمی شود و عاشق ماندن و ادامه دادن شاید سخت ترین کار در تمام دوران باشد. و از آنجایی که زندگی به حد کافی تلخ و سخت هست ما هم با تلخیمان آن را به کام خودمان و نزدیکانمان تلختر نکنیم.نقل قولی هم از شاملو آورده بودم که بسیار زیبا از عشقش به انسانها گفته بود و به زندگی نشستنش به خاطر تکمیل کردن آثارش برای کسانی که دوستشان داشت، علیرغم تمام نامردمی هایی که دیده بود و ناراحتی های جسمی که داشت. بدون شِکوه و منت. «با دلی خونین لبی خندان بیاور همچو جان نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش». وقتی نوشته ام را مرور کردم به تو حق دادم ( ممنون که فروتنانه زبان الکن مرا به ضعف خودت تعبیر کرده بودی.) زیادی حاشیه رفته بودم.

اما در مورد سنم، راست می گویی زیادی پیر هستم.(سی و هفت، هشت سالی دارم.) یک روزی من نیز جوان بودم و جوانیم را هم پُرِ پُر زیسته ام و امیدوارم برای تو نیز چنین موهبتی فراهم باشد. اما در مورد ایمانم و عشقهایم ( تعبیر من از بیهودگی، نبودن این دو در زندگی است.) اینها چیزی نیستند که بتوان به سراغشان رفت و به دستشان آورد، نه این، آنها هستند که به سراغت می آیند و در لحظه ای که اصلا منتظرشان نیستی در خانه ات را از پاشنه در می آورند. به قول کیا رستمی عشق به یک باره از خاک سر برمی آورد و جوانه می زند. ولی همچون دانه ای رشدش را از زیر خاک شروع می کند و این جوانه زدن پیش زمینه ای دارد که اصلا قابل رویت نیست. آدم برای بدست آوردن ایمان و عشق باید زمینه آمدنشان را فراهم کند. این اسباب که فراهم بود.- خاک خوب و دانه و رطوبت- جوانه زدن و رشد کردن خودش به پایت خواهد آمد.

راستی تبریک بابت نوشته هایت، زیبا بودند. زیبا. برق عشق از چشمهایت بیرون زده بود. حال خوشی دارند عاشقان خوش به حالت. یاد خواهی گرفت سر کشیدن قدح غم را.

چه خوب که هستی.

چه خوب که هستید.

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 15:50
6
موافقم مخالفم
 

تولد

بچه ها تولدمان مبارک....2 سال کم نیستها...چقدر در این دو سال حال کردیم.در تمام این دو سال همیشه اینجا حال کردم و سعی کردم که به همه حال بدم.و هیچ وقت حتا موقتی اینجا را ترک نکرده ام و از کافه دلسرد نشده ام.از همه آنها هم که دیگر کمتر به اینجا سر میزنند متنفرم.(اسم بیاورم.؟)با هم بودن که طاقت نمیخواهد.دلم میخواست برای تولدمان هدیه ای شبیه هدیه شون پن به مایکل داگلاس در "بازی" میگرفتیم.هدیه ای که بتواند دگرگونمان کند و ناگهان سر از تابوتی مکزیکی در بیاوریم و کمتر غر بزنیم.

بقیه اش به من چه.....

نه کاری به کامنت امیر جلالی دارم و نه به هادی ساعی.اما با این" بقیه اش به من چه" مشکل دارم.این که از اظهار نظر سیاسی هادی ساعی خودمان را کنار بکشیم از دو احتمال بیرون می آید...اول آنکه نمیخواهیم خودمان را وارد دردسرهای سیاسی آن هم در جامعه مسموم ایرانی بکنیم و یا کلا مسائل سیاسی را سطح پایین و در حدی نمیدانیم که در استنباطهایمان نقش داشته باشند.اولی برایم توجیه پذیر است و دومی نه.شخصا عاشق سیاستم و یکی از بزرگترین علایقم مطالعه واکنشهای بزرگان در موقعیتهای پیچیده سیاسی ست (آن هم به خصوص در مقطع تاریخ معاصر ایران که محبوبترین بخش کتابخوانی من است.)...کن لوچ(که باید یک روز ارادت خودم به او را به نحوی درست درمون نشان دهم) میگوید :"سیاست شیرین تر و فوق العاده تر از آن است که در اختیار سیاستمداران باشد."

در نهایت اظهار نظر سیاسی و مصاحبه هادی ساعی در شهروند برایم جالب بود و احترامش برایم بیشتر شد.ضمن اینکه همان یک دلیل کافیست برای مردی که میتواند در لحظه ای این همه آدم را شاد کند.یکبار قبلا گفته ام که برای آدمهای عادی چنین موقعیتهایی پیش نمی آید.در مورد افشین قطبی حرف زیاد دارم و بماند برای زمانش که هنوز نرسیده.....

و اینکه انتظار دارم یکی مثل حنانه بیاید حرکتی مثل تولد پارسالمان بکند و از ته و توی کامنتهای یک سال گذشته خوشکلا را دوجین کند.مثل پاسخ امیر به امیر جلالی که گفته دلش برایمان تنگ شده و ما که نمیدانیم برای چی همینطوری ذوق کردیم.

بهروز خیری
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 16:27
6
موافقم مخالفم
 

به نام نامی دوست - برای آقای کاوه اسماعیلی گرامی ممنون از نظرسنجی خوبت. مرا بردی به سالهای دهه 50 سالهای دود اسلحه، چاپارل، بالاتر از خطر، شعبده باز، بارتا، توما، کوجک، مرد نامریی، فراری، خانه کوچک، ستوان کلمبو، کاراگاه راکفورد، مرد شش میلیون دلاری، زن اتمی، پیتون پلیس، آیرون ساید، خیابانهای سانفرانسیسکو، تارزان،کریستی لاو ،میشل استروگف، پیشتازان فضا از خارجی ها . تلخ و شیرین، مراد برقی، غارتگران، چنگک، آتش بدون دود، دایی جان ناپلیون، سلطان صاحبقران، شبکه صفر، ایتالیا ایتالیا، طلاق و سفرهای دور و دراز هامی و کامی. از کارتونها تارزان، آکو من، اسپایدر من، بت من و رابین،شزم ، فلاش گوردن و دنیای والت دیسنی. سالهای مجله تماشا ، سپید و سیاه و کیهان بچه ها. سالهای تلویزیون لامپی دیر روشن شو مبله. سالهای سوپرهشت و فیلمهای کوتاه شده دوبله پارتیان فیلم که محشر بودند.ترتیب بیشترشان یادم نیست و از بعضی ها تنها اسم( شاید اسمها هم غلط در یادم مانده باشند.) یا عکسی به یاد دارم.سالهایی که درِ خانه ها روزها بیشتر باز بود و دور هم جمع شدنها، تنها به بهانه ای بسته و چه بهانه ای بهتر از تلویزیون و سریالها. یادم هست برای مراد برقی همیشه مهمان داشتیم که شب هم می ماندند. این سالها ما که بچه بودیم اما یادم هست درِ قلبها و روحها هم باز بود آن هم نه فقط روزها که 24ساعته. بعد هم انقلاب بود و شور و شوق و هیجان، سریالها در خیابانها می گذشت و بعضی از شبها تا صبح صدای گلوله. اوایل ته مانده قبلیها بود و یکی دوتا سریال تاتر مانند. یواش یواش برنامه ها سر و شکلی گرفت. شنبه ها سریال های بیشتر تاریخی بودو بیگ پروداکشن. ( پرخرج همین بود دیگر نه؟) یکشنبه ورزش و مردم بود و برای دیدن 20 دقیقه فوتبال خارجی چقدر باید منتظر می ماندیم. آقای شفیع هم برای اینکه تا آخر بشینیم تماشایش کنیم، این 20 دقیقه را نگه می داشت برای ته ته برنامه. دوشنبه بیشتر سریالهای خانوادگی بود مثل آیینه ( که سر همین سریال و پاییز صحرا بود اگر اشتباه نکنم کلی بحث حجاب داشتیم و بازیگری خانمها را و پیام معروف امام را که پایانی بود بر حرف و حدیث ها) سه شنبه ها هم سریال های خارجی بود. چهارشنبه ها فیلم سینمایی میداد که معمولا تکرار فیلمهای جمعه بود. پنجشنبه هم مسابقه بود. جمعه ها هم فیلم سینمایی بود و آخر شب هم سریال خارجی. شبکه 2 هم شنبه ها سریال میداد. از سریالهای ایرانی اینها را یادم می آید. سربداران ( که سر نقش سوسن تسلیمی و برخی صحنه ها به جرح و تعدیلاتی انجامید.)ابوعلی سینا(یاد کیهان رهگذر به خیر)،سلطان و شبان ( یاد بابک بیات به خیر) امیر کبیر،مدرس و روزی روزگاری ( یاد خسرو شکیبایی به خیر)، گرگها، هزاردستان،کوچک جنگلی، امام علی، پهلوانان نمی میرند، ولایت عشق ، شب دهم و تنهاترین سردار از تاریخی ها. بازم مدرسم دیر شد، محله بروبیا، محله بهداشت ( اکیپ بازیگرانش حرف نداشت)، کلاه قرمزی، افسانه سه برادر( که هیچ وقت آخرش را ندیدم)، برادران شیردل و زی زی گلو از برنامه کودک. گالشهای مادر بزرگ، همسران، سایه همسایه، آقای دلار، آپارتمان، پدر سالار، عطرگل یاس ، پیک سحر، آرایشگاه زیبا، باغ گیلاس، آژانس دوستی، دزدان مادر بزرگ، کاکتوس و خانه سبز از خانوادگی ها . آیینه عبرت، هشدار پلیس، مزد ترس، کارآگاه، خواب و بیدار و شلیک نهایی از پلیسی ها. شاه دزد، اشک تمساح، پرواز 57، ساعت خوش و نوروز هشتاد و چند ( سالش یادم نیست)، زیرآسمان شهر، برره، پاورچین و ... از مناسبتیها و 90 شبی ها. ماه پنهان است از سریالهای تاتری ( چند تایی دیگر هم از این سری بودند که اسمشان یاد نیست در بیشترش هم مهتاب نصیرپور بازی کرده بود.) و از خارجی ها، اسپاروخان، چنگیز خان، بادبانهای برافراشته، پدر پر مشغله، سالهای دور از خانه، هانیکو( همان که منشور زندگی بود.)، از سرزمینهای شمالی (عجب ساکسیفونی داشت در آن سالهای بی موسیقی و عجب پیرنگ عشقی داشت در آن سالهای عشق ممنوع)، جنگجویان کوهستان، لبه تاریکی ( با داستانی که همه چیز داشت و گیتار اریک کلاپتون.)، ارتش سری ( با تیتراژ محشرش و گفتنی هایی که چه خوب گفته شدند.)، عروسک ساز ( با جین فوندای همیشه قشنگش.)، مارکوپولو ( با دوبله محشرش.)، عزالدین قسام، طریق القدس( با دکورهای فوق العاده! و رنگ سبزش.)، در برابر باد، شرلوک هولمز( با بهرام زند فوق العاده اش.)، خانم مارپل، هرکول پوارو، پرستار دهکده، داستانهای جزیزه، آن شرلی، جزیره اسرار آمیز، کارآگاه درک، رکس و ... امروزه روز با وجود سریالهای فروان ماهواره ای آمریکایی یا کپی مکزیکی، آرژانتینی و ترکیه ای آنها کمتر کسی سریالهای داخلی را تعقیب می کند. مورد جالبی که تازگیها دیدم و برایم خیلی جالب بود، عنوان درسی بود که در کلاسهای ابتدایی ترکیه گنجانده اند با نام مدیا که به بچه ها آموزش میدهد از خیل این همه برنامه کدام را و چرا انتخاب کنند. چه خوب که هستید. یاحق

امير: چه قدر حرف خوب. فقط كاش بيش‌تر مي‌نوشتيد. و مثلا به خود سايت هم مطلب مي‌داديد. جمله‌هاي مادر ترزا را آن قدر خوب و به جا نقل كرده‌ايد كه يك روز يك پست درباره‌اش خواهم نوشت.

الف
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 19:21
8
موافقم مخالفم
 

به آرمین خیلی خوب است که می توانیم سال ها بعد برای بقیه آدم ها تعریف کنیم که روزی روزگاری کافه ای بود و ما در کامنت هایش بودیم و همه کار می کردیم. آنجا دعوا می کردیم به هم فحش می دادیم خوشحالی می کردیم خبرهای خوب خوب به هم می رساندیم و حتی گاهی عاشق می شدیم. خلاصه آنجا زندگی می کردیم. یک موقعی همین امیر قادری یک جایی نوشته بود:"اگر نسل پیش از ما شوکران را داشتند حالا ما هم نفس عمیق را داریم."(نقل به مضمون) بله. نسل ما چیزهای خوب کم دارد. باید خودمان برای خودمان چیزهای خوب دست و پا کنیم وگرنه اوضاع حسابی بی ریخت می شود. همین چیزهاست دیگر. همین کمبود چیزهای خوب که باعث می شود من مرتبن بگویم تیم افسانه ای آرژانتین بعضی آدم ها را به هم مربوط می کند و تو بگویی آرژانتین لعنتی چه ربطی به ما دارد. آرژانتین از آن چیزهای خوب است که ما درستش کردیم و اصلن مهم نیست که بعضی ها می گویند ایتالیا قهرمان جام جهانی شد. دروغ می گویند. ما که خودمان دیدیم آرژانتین قهرمان بود. تمامش همین است. ما کارمان درست است. بلدیم برای خودمان چیزهای خوب دست و پا کنیم. خب. بیا از اول شروع کنیم.

امير: طرفدار ايتاليام، اما عاشق اين جمله‌ات شدم: " آرژانتین از آن چیزهای خوب است که ما درستش کردیم و اصلن مهم نیست که بعضی ها می گویند ایتالیا قهرمان جام جهانی شد." ياد آن قسمت از كتاب خداحافظ گري كوپر افتادم كه درباره مجسمه مقدس كوه‌نشين‌ها صحبت مي‌كند به اسم گروتلي و بعد با كلي دنگ و فنگ از گذشته و سابقه‌ و نشانه‌هايش مي‌گويد، و آخر مي‌گويد اين‌ها همه‌اش دروغ بود، مهم اما احساساتي بود كه همراه اين مجسمه ابراز مي‌شد...

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 13 شهريور 1387 - 20:12
-2
موافقم مخالفم
 

سلام. یه بار نوشتم آپ نشد. دوباره می نویسم. اگر با سیروس مقدم مشکل دارید به این آدرس سری بزنید. http://www.mohrehaftom.blogfa.com

امیدوارم ایندفعه آپ بشه.

تونی رلکی مخوف
پنجشنبه 14 شهريور 1387 - 12:7
3
موافقم مخالفم
 

سلام.

تا یادم نرفته یه نکته رو بگم. هر چند دیره ولی در مورد صحبت های اخیر قطبی به یاد فصلی از فیلم رستگاری در شاوشنک افتادم (امیر هنوز از این فیلم بدت میاد؟؟؟؟؟) که اندی دوفرین (تیم رابینز) به رد (مورگان فریمن) میگه : .... مسئله این جاست که خارج از اینجا من درستکار و صاف و ساده بودم باید میومدم زندان تا کلاهبردار بشم.

دیروز برای چندمین بار یکی از دوست داشتنی ترین فیلمهای عمرم (طوفان The Hurricane) رو تماشا کردم. نمی دونید برای من هنوزم که هنوزه مثلا اون بازی دنزل واشنگتن در سیاه چال زندان تاثیر گذاره و البته یاد آور خیلی چیزهای خوبی که یه جور نوستالژی شیرین رو در ذهنم تداعی میکنه. و یا مثلا اون فصل طلایی ماقبل آخر که طوفان در حال صحبت با وکلای خودش میگه : ... من چند سال دیگه وقت ندارم مایرون (اسم یکی از وکلاش) . الان پنجاه سالمه و حداقل 30 سالش رو توی زندان بودم. حالا یا من خودم میام بیرون یا منو بیار بیرون .... منو بیار بیروووووووون. این بازی درجه یک دنزل واشنگتن به همراه دوبله فوق العاده حسین عرفانی بزرگ. که مطمئنم یه تیکه از دل و عقل هر فیلم خور حرفه ای رو ، صدای حسین عرفانی تصاحب کرده.

به هر حال چون از این فیلم خیلی خوشم میاد گفتم که با شما هم قسمت کنم. اونهایی که فیلم رو دیدن و ازش خوششون میاد ،که با هم شریک هستیم و اونهایی که ندیدن خوب به نظرم چیز گران بهایی رو از دست دادن.

در آخر : توی این ماه رمضونی تا الان هیچ کاری نکردم بجز تماشای فیلم. فرصت خوبیه که این 14 ، 15 ساعت روزه داری رو فیلم ببینید. خیلی خوبه.

این پایان نیست...........


پنجشنبه 14 شهريور 1387 - 19:56
-2
موافقم مخالفم
 

miduni chiyr digr nrminrvisam,chon up shodane nazaram bedoone javabe to lotfi nadare.mohem nist dige,javabe soalamo az bijavabi gereftam.

مصطفی جوادی
پنجشنبه 14 شهريور 1387 - 22:5
2
موافقم مخالفم
 

روز برمی آید را در جشنواره دو سال پیش دیدم ، به نظرم فیلم خوبی بود و دلم می سوخت که در هیاهوی جشنواره گم شد. دیده نشدن این فیلم ،دست و بال مرا برای توضیح اینکه چرا یکتا ناصر بازیگر خوبی است بسته بود. (نقشش معادل نقش سیگورنی ویور در فیلم پولانسکی است). ببینم دارم تبلیغ می کنم؟ اصلا چرا که نه. به نظرم یک فیلم خوب کم ادعا _در حالی که فیلم پرادعایی مثل مینای شهر خاموش را داریم_و فیلمی که قصه اش را خوب تعریف می کند و ببینده را همراه _در مقابل فیلمی مثل همیشه پای یک زن در میان است، که برای من که هر آشغالی را می بینم هم قابل دیدن نبود! _را میشود با اطمینان توصیه کرد.

حنانه سلطانی
جمعه 15 شهريور 1387 - 1:41
1
موافقم مخالفم
 

خیلی از رفقا می دانند کجا و چرا گم و گور شده ام! کاش امکانش را داشتم حرکت پارسال را تکرار کنم ولی انتظار داشتم حداقل یک نفر جز خودم تولد کافه را یادش باشد و مشابه کامنت پارسالم را بنویسد. کاوه خب خودت دست به کار شو پسر!

علی رضا
جمعه 15 شهريور 1387 - 20:32
1
موافقم مخالفم
 

ایرانیان غیرت مند

در فیلم "کشتی گیر" (the wrestler) ساخته ی جدید کارگردان یهودی "دارن آرنووسکی" یکی از کشتی کچ گیرها با لباسی که از پرچم ایران( منقش به نشان مقدس جمهوری اسلامی) ساخته شده ظاهر می شود

این فیلم دیروز در جشنواره ونیز شرکت داشت و آقای کیارستمی که او هم در آن جا حاضر بوده در برابر این توهین به پرچم کشورمان سکوت اختیار کرده است

حامد اصغری
شنبه 16 شهريور 1387 - 0:8
-12
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی خوبید سلامتید

سلام امیر جان با تاخیر فراوان تولدت مبارک

به دستور داداشم ساسان امیر کلالی که فرموده بودن دوباره برگردم به کافه من هم اطاعت کردم واومدم که دوباره دور میزامون بشینم واینکه حتی اگه اینجا مثل سابق نباشه حداقل همین که یه عالمه خاطره رو برام زنده کنه کلی حرفه .البته احساس می کنم کافه مثل سابقه فقط خیلی از رفقا نیستن به هر حال ما اومدیم که دوباره باشیم

البته این مدتها بارها خواستم بیام ولی حسابی گرفتار بودم گرفتار درسام تو ترم تابستونه اونم توی یه شرایط افتضاح که یاداوریشم اشکمو در میاره و جراحی دندونم که هنوز اذیتم می کنه

اول به احسان ب :من شما رو نمیشناسم احساس می کنم از مشتری های جدید کافه هستین به هر حال با این جمله اولت حساب کیف کردم زدی تو خال گفتی: به شخصه تجربه کرده ام که آدم توی زندگی از یک جایی به بعد دوزاریش می افتد که یک سری از کنشها و واکنشهای خلق الساعه و غریزیش که حسابی هم بهشان عادت کرده است دارد نابودش می کند. که باید یکبار از بیرون خودش را ورانداز کند و تمرین کند که آگاهانه تر قدم بردارد. اینجاست که چیزهایی مثل نوشتۀ \"لحظۀ تصمیم\" تو خیلی بدرد می خورد.واقعا مدت هاست دارم بهش فکر میکنم که این نابود کردن خیلی چیزها برای رسیدن به استقلال شخصی یا خودی چقدر ارزشمنده

خیلی انتقادات نسبت به وضعیت سایت طی اولین آشنایم تا امروز داشتم که خیلی از اونها رو بچه ها گفتن مخصوصا رضا نبی زاده عزیزم ولی واقعا من هم این سوال رو دارم که هدفمون چیه و واقعا چقدر بهش نزدیک شدیم من به شخصه سالی که گذشت رو خیلی برای سایت موفق نمی بینم احساس می کنم از یک بی نظمی و شلختگی در مدیریت مطالب و ایده ها رنج می بریم(برعکس در سینمای جهان که وضعیت بهتره وپیشرفت خوبی داشته).اما درباره نوشته های سال اخیرت امیر جان امسال جا های بیشتری می نوشتی هر جا نگاه میکردیم تو اونجا بودی خیلی پرکار اما نمیدونم چرا احساس خوب پارسال رو به نوشته هات ندارم چرا ایجوری شدی ؟شایدم من یه جوری شدم؟نمیدونم؟امسال به جای اینکه بشینم خیلی از نوشته هات رو بخونم که اصلا دوستشون نداشتم و احساس کردم که پرکاری داره کارتو خراب می کنه نشستم و یادداشتت بر فیلم محبوبم پل رودخانه کوای یا این گروه خشن یا درباره ونگ کار وای رو خوندم یادته گفتی اونموقع توتماشاگران ....مینوشتم.

به ساسان امیر کلالی1. حرف ما رو تو یه جمله زدی و اون این بود: اونها نتونستن ادامه ی اون فضای مورد علاقشون رو اینجا پیدا کنن. دلیل این اتفاقات باید روشن بشه. واقعا باید روشن بشه؟2. واینکه دیگه از این پیدا کردن چندتا نکته مثبت توی این سریال های مزخرف صدا وسیما وخداروشکر کردن بابات اینکه از ترانه مادری و هزار کوفت وزهرمار دیگه بهترن حالم بهم می خوره.

به سوفیا:اون ترانه رو که بدجور عاشقشم حالا که نوشتتو می خوندم داشتم گوشش می دادم ولی حیف که اینجا سرعت اینترنت خیلی پایینه و دانلود کردن اون همه لینک باحال که گفتی وحسابی تو کفشم از دستمون رفته پس همون بهتره که یک حکایت اخلاقی آموزنده بخوانم و عبرت بگیریم .فیلم the human stain را واقعا دوست دارم نمیدونم چرا اینقدر مهجور مانده کم دیدم که کسی ازش خوشش اومده باشه ولی خوشحالم که الان یکی به طرفدارانش اضافه شد .در مورد سریال مرگ تدریجی یک رویا باهات موافقم چون تاثیراتش رو روی خیلی از افراد دور برم دارم می بینم و اینکه واقعا دارن بد خوراکی به خورد ملت میدن.

فعلا درباره اینکه چه فیلمی منو عاشق سینما کرد باید بگم هفت دیوید فینچر بود و چه زندگی محشری واقعا ما رو بدبخت (خوشبخت)کرد.

به حنانه سلطانی:بازم تو بودی که همچی خیلی دقیق یادت بود. دوساله شد این کافه که هنوز داریم برای مشتریاش حرص و جوش می خوریم

در پایان هنوز اینجا رو خیلی دوست دارم رفقایی که اینجا پیدا کردم فقط خدا میدونه که چقدر دوستشون دارم وهمیشه دعاشون می کنم و تو امیر قادری که صاحب این کافه ای .

مریم.م
شنبه 16 شهريور 1387 - 12:58
-6
موافقم مخالفم
 

سلام

اميدروارم حال همه خوب باشه

تولدمون مباااارک

مي خوام اون روزايي رو ببينم که (تاکيد ميکنم)همه هستن چند (شايد ده سال)گذشته و ما داريم تولد کافه رو تبريک ميگيم

میخوام بلند بگم بقیه ی بچه های این کافه کجان؟

می خوام دوباره هیاهوی و اون سرو صدا ها رو بشنوم

کجان اون بچه هایی که با عجله میمدن و یه چایی سر پایی می خوردن و حال همه رو می پرسیدن و می رفتن

اين سانترک onceچقدر فوق العادست حتما گوش بدين

من منتظر سناتورم

تراويس:اه مرد من منتظر تابش خورشيدم

راننده تاکسي

سوفیا
شنبه 16 شهريور 1387 - 17:15
-13
موافقم مخالفم
 

۱- شب به خیر خانوما و آقایون. اینجا وایسادن و با شما آدمای معرکه حرف زدن واقعا باعث خوشحالیه. راستش اصلا فقط همین وایسادن کلی باعث خوشحالیه! از آخرین مبارزه‌م تو مدیسن اسکوئر گاردن این همه آدمو یه جا ندیده بودم. بعد از اون مبارزه یه خبرنگار ازم پرسید: جیک, حالا از اینجا کجا میری؟ گفتم: معلومه. بیمارستان! من صد و شش تا مبارزهء حرفه ای داشتم و بازم اون هالوها نمیدونستن چطور جلوم وایسن.مرتب مشت میزدن تو سرم! به خاطر همینم هست که امشب اینجام....وقتی بوکسور کار نداره کار نداره, گرچه قهرمان بوده و کلی بزن‌بهادر, باید بره جای دیگه کار پیدا کنه کار پیدا کنه.....

۲- دو راه وجود داره: یا خودت هنرمند و باهوش و خلاق و نابغه بشی, یا با یه مرد باهوش و خلاق و هنرمند نابغه زندگی کنی. من فکر می‌کردم اولی سخت تره. اما خیلی زود دیدم دومی چقدر سخت تره(منسوب به یکی از آشنایان وودی آلن)

۳- بهترین راه برای ته کشاندن طول و عرض و ارتفاع یک جمعهء نکبتی این است که آن را بخوابید(سوفیا)

۴- این آهنگو یادت میاد؟ چقدر قشنگ بود....اون روز زیر بارون از اون پنجره؟ زامپانو...چرا به من شیپور زدن یاد نمیدی؟ زود یاد میگیرم....چرا به من شیپور زدن یاد ندادی؟چرا؟(جلسومینا)

۵-چقدر کیف می‌ده آدم کفش قرمز بپوشه. کفشم با اینکه خیلی قرمزه زیاد شبیه کفش دوروتی نیست. اما بازم کیف می‌ده(جادوگر شهر اوز)(من این روزها واقعا کفش قرمز می‌پوشم)

۶- معشوق ٍ جان‌به‌بهارآغشتهء منی/ که موهای خیس‌ات را خدایان/ بر سینه‌ام می‌ریزند و مرا خواب می‌کنند/یک روزمی که روی شانهء تو خواب می‌بردم/معشوق ٍ جان‌به‌بهارآغشتهء منی/ تو شانه بزن/ هنگامهء منی/ صبحانهء گلوگاه تنهایی منی/ می‌خوانم می‌خوانم می‌خوانم/ تو خواندن منی/ باران که می‌وزد سوی چشمانم/ باران که می‌وزد/ باران که می‌وزد/ باران که می‌ / یک لحظه من خودم را گم می‌کنم/ نمی‌بینمم/ معشوق ٍ جان‌به‌بهارآغشتهء منی/ اگر تو مرا نبینی/ من هم نمی‌بینمم/ هنگامهء منی/ هنگامهء منی که مرا می‌افتد/ آغشتهء منی/ تو شانه بزن/ اگر تو مرا نخوابانی/ من هم نمی‌خوابانمم/ می خوانم/ خونم را بلند می‌کنم ز گلوگاهم/ می‌خوانم/ خونم را مثل آوازی می‌خوانم/ نحرم کنند اگر همه می‌بینند که تو نگاه ٍ گلوگاه پنهانی منی/ حالا بیا تو شانه بزن....من هیچگاه نمی‌خوابم/ از هوش می‌روم/افتادنی که مرا می‌افتد/ هنگامهء منی که می‌افتد/معشوق ٍ جان‌به‌بهارآغشتهء منی/که مرا می‌افتد/ من می‌روم/ از هوش می‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی (رضا براهنی- از کتاب خطاب به پروانه ها)

هیچوقت نتوانستم این شعر را از اول تا آخر بخوانم. نمی‌خواهم با گریه بخوانم.همیشه یک جایی که می‌رسد دیگر نمی‌توانم. وسط چرخیدن و منگی ٍ از خود بیخود شدن. یک تصویر ذهنی هست. جایی هست که دو تا آدم روبروی هم نشسته‌اند و یکی این را با صدای بلند می‌خواند و آرام آرام می‌گریند.نمی‌توانم بخوانمش. دلم می‌خواهد اگر روزی که مردم سنگی روی قبرم گذاشتند این را رویش بنویسند. هر چقدر که روی یک تکه سنگ جا می‌شود.

و این اجرای نامجو را از اینجا بشنوید: http://www.4shared.com/get/45354236/8754eb39/Az_Hoosh.html

۷- این را خوانده‌ام. http://78.38.204.145/NewsDetail.aspx?id=4880 خواندم که آقای نامجو چطور و با چه حسی که از نظر من خفتبار است به(...) خوردن افتاده انهم در شرایطی که نیازی واقعا به این کار نبوده به این شدت. با این حال اگر این آدم تا آخر عمرش هم (...) بخورد از چشم من یک ذره هم نمی‌افتد.

سوفیا
شنبه 16 شهريور 1387 - 17:16
-5
موافقم مخالفم
 

۸- دلقک: چرا نذاشت فرار کنی؟ من اینو نمی‌فهمم. کی‌میدونه؟ شاید...شاید اون دلواپس توست. جلسومینا: زامپانو؟ دلواپس من؟ مرد بیچاره... دلقک: حق با توئه. مرد بیچاره. ولی اگه تو باهاش نمونی کی می‌مونه؟

۹- کتاب مقدس من, «مارتین ایدن» (جک لندن/ ترجمه محمدتقی فرامرزی) بعد از سالها نایاب بودن تجدید چاپ شده.(یک ذوق زده در کتابفروشی نیک)

۱۰-the grass was greener/ the light was brighter/ the taste was sweeter.....Pink Floyd

۱۱- به نظر من هادی ساعی در شرایطی که اعلام اصلاح‌طلب بودن می‌تونه کاملا به زیان آدم تمام بشه, کار قهرمانانه و زیبایی کرده که این حرف رو زده. لذت بردم از این کار.

۱۲- با اینکه زندگی به مثابه قطعهء راک ذاتا محکوم به فناست و از درون خودش را می‌خورد موافق نیستم. بحثش مفصل است اما فکر می‌کنم اینکه تا چقدر می‌تواند کش بیاید دقیقا به خواست خود آدم بستگی دارد. به اینکه تا کی حاضر باشد پای بعضی چیزها بایستد و از بعضی چیزهای دیگر بگذرد. تا زمانی که در درونت بهش ایمان داشته باشی هست. حتی اگر قدرت شکست ناپذیر بیرونی نابودش کند. این را قبلا هم می خواستم بگویم دربارهء اینکه فکر می‌کنم صندلی ابی به چه درد می خورد.

۱۳-درست سر در نمی‌آورم که منظور همهء شما از جهان چیست. ولی تو نمی‌توانی نارنیا و جهان بالا را از یاد من ببری. دیگر دوباره آن را نخواهیم دید. مطمئنم. شاید آن را محو کرده‌ای و مثل این جهان تیره و تارش کرده‌ای. احتمالش خیلی زیاد است. اما می‌دانم که من زمانی آنجا بوده‌ام. آسمان پرستاره را دیده‌ام. خورشید را دیده‌ام که صبح از دریا بالا می‌آید و شب به پشت کوهها فرو می‌رود. اصلا فرض کنیم که ما فقط خواب دیده‌ایم یا همه چیز را از خودمان درآورده ایم. همهء ان چیزها را. درختها را چمن‌ و خورشید و ماه و ستاره و خود اصلان را. در این صورت تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که چیزهای ساختگی خیلی مهمتر از چیزهای حقیقی است. فرض کنیم این گودال ٍ سیاه ٍ قلمروی تو , تنها جهان ممکن باشد. خوب, چنین جهانی به نظر من جهان بسیار زشتی است. اگر تو درست می‌گویی که ما فقط بچه هایی هستیم که یک بازی را اجرا می‌کنیم, چند تا بچه که یک بازی را راه می‌اندازند می‌توانند یک جهان بازی برای خودشان بسازند که جهان حقیقی تو را توخالی می‌کند. برای همین است که من از جهان بازی دفاع خواهم کرد. من حتی اگر هیچ اصلانی برای رهبری این جهان بازی وجود نداشته باشد باز هم طرف اصلان را خواهم گرفت چون میخواهم تا جایی که بشود مثل یک نارنیایی زندگی کنم. حتی اگر سرزمین نارنیایی هم وجود نداشته باشد.(پادل‌گلوم تالاب‌نورد)

(اگر کسی گفت این مال چه کتابی است یک جایزه پیش من دارد.)

۱۴- یه نفر نمیتونه بزرگ نشه. اما دو نفر میتونن. اگر کسی باهات بود که کمکت می‌کرد میتونستی هفت ساله بمونی.(آلیس در سرزمین عجایب)

۱۵-عذاب نومیدی دقیقا همین است: توانایی مردن نداشتن. این تضاد عذاب‌آور. این بیماری در نفس خود. همواره مردن, مردن و با این‌حال نمردن. مرگ را مردن. زیرا مردن به این معناست که همه چیز پایان یافته است. اما مرگ را مردن به معنای زیستن برای تجربه کردن مرگ است. و اگر این تجربه برای لحظه ای هم ممکن باشد با تجربهء مداوم آن برابر است. اگر امکان مردن از نومیدی مانند مردن از بیماری وجود داشت آن‌گاه امر جاودان در انسان یعنی نفس باید می‌توانست به همان مفهومی بمیرد که جسم از بیماری می‌میرد. اما این غیرممکن است. مردن از نومیدی پیوسته خود را به حیات تغییر شکل می‌دهد. این حقیقت که نومیدی شخص نومید را تحلیل نمی‌برد به هیچ رو آسایشی برای او به همراه ندارد بلکه درست ضد آن است. این آسایش دقیقا عذاب است. دقیقا همان چیزی است که درد خورنده را زنده و زندگی را در درد نگه می‌دارد. این دقیقا دلیل نومید بودن اوست زیرا نمی‌تواند خود را تحلیل ببرد. نمی‌تواند از خود خلاص شود. نمی‌تواند به هیچ تبدیل شود.(سورن کی‌یرکه گور/ بیماری به سوی مرگ)

سوفیا
شنبه 16 شهريور 1387 - 17:27
3
موافقم مخالفم
 

و اینکه تولد کافه مبارک. یادتان هست پارسال همین روزها دربارهء تولد و بچه های کافه نوشتید و عکس یک کیک بزرگ پر از توت فرنگی؟

حالا من اگر جای صاحب کافه بودم مشتریهای قدیمی را جمع می کردم یک کیک تولد دور هم بخوریم. برای تمام روزهایی که اینجا خوش گذشت. ولی حالا که اینجا سوت و کور شده و نه مشتریها هستند و نه صاحب کافه(یعنی مثل قدیمها نیست)....اینطوری به درد نمی‌خوره

سعیده
شنبه 16 شهريور 1387 - 19:57
7
موافقم مخالفم
 

بابا کلی دیشب حال کردم تو برنامه سینما صدای رادیو گفتگو اومدی کلی فاز گرفتم. فقط نمی دونم که چرا تبریزی اصرار داشت که ما بینندگان فیلم فیلمش رو دوست داریم بدجوری توهم زده بود هیچ جور هم حاضر نبود ازش بیرون بیاد واقعا این فیلم به قول تو داره به خاطر یک سری نشانه ها و اسم تبریزی و بازیگرای فیلم داره می فروشه همین! اصلا حاضر نبود یک لحظه به ذهنش راه بده که ممکنه یک ذره من اشتباه کنم این یعنی چی؟ حرفی که درباره سقوط زدی دوست داشتم سقوط! یه بار یه استادی سر کلاس گفت که اینکه راه زندگی رو به کوهنوردی تشبیه می کنند اشتباهه این که یه هدف مشخصی اون بالا وایساده و تو داری می روی که فقط به اون برسی و واقعیت این است که زندگی شبیه موج دریاست یه دفعه می ری بالا و می آی پایین این بالا رفته و پایین اومدنه همش باهانه یه جورایی ریتم زندگیه کل زندگی همینه ولی اگر مرگ می خواد به سراغ آدم بیاد بهتره که موقعی که تو نقطه اوج موج زندگیت هستی باشه. اینکه تموم هم و غم این بشه که سقوط نکنی اضطراب رو با خودش می آره. اگه تو هر روز صبح از خواب بیدار می شی و این سوال رو از خودت می پرسی به خاطر اینه که خب تو حرفه خودت به یه تشخص و هویت و سبکی که منحصر به خودت هست رسیدی و حتما به خاطرش زحمت هم کشیدی تو از سقوط می ترسی چون تکلیفت خیلی با خودت روشنه و من خودم نمی ترسم شاید به خاطر اینکه اوج خاصی رو تو زندگی تجربه نکردم به لحاظ این تیپ موقعیت ها و هنوز راه درازی در پیش دارم.

تو به سقوط تو موقعیت کاری اشاره کردی خب شاید این جا جای بحث داشته باشیم که تمام اجزا زندگیمون برا خودش یه سقوط و صعودی داره. بچه ها تا حالا صعود کردید که سقوط کنید؟ نمی دونم امیر شاید اصلا سقوط و صعودی در کار نباشه شاید همش این رفت و برگشتس. نمی دونم شاید به همین سادگی باشه که آدم وقتی حالش خوبه صعود داره وقتی هم حالش گرفته ست سقوط داره! بچه ها چقدر از این صعود و سقوط ها دست خود ماست؟ خلاصه ذهن پیچ خورده من رو دیشب یه پیچ دیگه دادی حالا کلی باید تلاش کنم و به یه چیزایی برسم تا این پیچه باز بشه.

دل خوشی ها کم نیست مثلا ...

آره صعودها کم نیست چند وقت پیش یه اتفاقی بین من و رفیق فابریکم افتاد بدجوری همه چیز به هم پیچید یه کاری کرد که اصلا حاضر نبودم ازش بگذرم به جایی رسیدم که می خواستم چشم رو رفاقت پر خاطره چندساله مون بکشم و... هی اس ام اس می زد از دلم در بیاره و من با تندترین حالت جوابش رو می دادم پس از یه درگیری دو سه ساعته جانانه نشستم فیلم game رو که مدتها بود تو کمدم خاک می خورد دیدم عجیب بود خیلی عجیب بود همش بهت و حیرت بود تجربه نابی بود. یه ربع بعد از اینکه فیلم تموم شد و من هنوز داشتم گیج می خوردم به خاطر حالی که بهم دست داده بود دوستم اس ام اس زد که هنوز از دستم عصبانی هستی؟ بهش گفتم که فقط به خاطر اینکه الان گیم رو دیدم و یه حالی بهم دست داده و نمی خوام خرابش کنم می بخشمت همین!

راستی دوستان من قبلا ها به اسم تازه وارد کامنت می گذاشتم کلی کامنت خوندم تا از تازه واردی دراومدم.

احسان ب
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 4:48
2
موافقم مخالفم
 

1- علی کریمی را ما آوردیم پرسپولیس. منظورم همۀ کسانی است که بعد از شنیدن خبر نخواستنش از سوی قطبی یا مصطفوی؟؟ و بدتر از آن مذاکره اش با استقلال، یکی دو روزی حالشان بد شد. آنقدر موج فرستادیم توی هوا و عاشقانه منتظر خبر پیوستنش به پرسپولیس نشستیم که شد. خوب ما هم که به انرژی و این جور حرفها حسابی اعتقاد داریم. پس عجیب نبود برایمان که قطبی در فاصلۀ چهل و هشت ساعت، صدو هشتاد درجه چرخید و گفت:"مگر دیوانه ام که نخواهمش؟". حالا می نشینیم و جادوی شماره هشتمان را وسط زمین تماشا می کنیم و حظش را می بریم.

2- چند دقیقه ای از پایان بازی ایران-عربستان گذشته است. من خیلی وقت است که دیگر طرفدار علی دایی نیستم. من هم مثل خیلیهای دیگر اینجا وقتی حاج رضایی آن متلک اساسی را در نود نثارش کرد که "علی دایی یک متوهم 24 ساعته است" کلی حال کردم و خندیدم. اما به نظرم یک ویژگی خیلی خیلی مهم دایی این وسط دارد نادیده گرفته می شود. علی دایی از لحظه ای که سوت اغاز بازی زده می شود آدمی است که به کارش به شدت ایمان دارد. تمام حرکاتش روی نیمکت، ان تسبیح انداختن و ذکر گفتنِ روی اعصابش، آن پریدن و در آغوش گرفتن بازیکنانش و آن نگاه نافذ و مطمئنش همه از ادمی حکایت می کند که کارش را با اعتقاد و با اطمینان وبا "حضور" کامل انجام می دهد. روی همین حساب است که این اطمینان و ایمان، به تیمش منتقل می شود و تیم دایی هر چه که باشد "ترسو" نیست. تیم دایی دیروز هم هزارویک عیب داشت و نیمۀ اول اصلأ خوب نبود اما مطمئن بود که نمی بازدو نباخت.یا دمان باشد که تیم رویایی "بلاژ" هم در عربستان به این راحتی امتیاز نگرفته بود. امیر قادری اخیرا جایی خطاب به فیلمسازان نوشته بود (نقل به مضمون) که هر جور فیلمی که می سازید- شعاری و پندآموز، داستانگو یا جشنواره پسند- مهم این است که به لحظه لحظۀ آن ایمان داشته باشید. فیلم بازیهای تیم دایی ممکن است از نوع مورد علاقه مان نباشد اما سازنده اش، لحظه لحظۀ آن را با باور و ایمان به کارش ساخته است.

پی نوشت: ممنون از دوست عزیز، حامد اصغری، به خاطر اظهار لطفش.

خوش باشید.

mouse
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 10:5
-3
موافقم مخالفم
 

سلام... تولد کافه با تاخیر مبارک

هر کی از بیرون به این کافه نگاه می کنه یه عالمه ادم باحال می بینه که همه دارن باهم بلند بلند حرف می زنن و احتمالا صدا به صدا نمی رسه و هر کی فقط صدای خودشو می شنوه.

اینجا به یک نفر نیاز داریم که بیاد و این همه حرف و ایده خوب و نابو رهبری وسازماندهی کنه و دلم برای امیر می سوزه که دست تنهاست و کلی کار ریخته رو سرش و وقت نداره به امور اینجا تمام و کمال رسیدگی کنه برای همین همیشه یه عالم ایده خوب و ناب هدر می ره و حروم میشه. .. چه خوب بود اگه یه نفر یا یه چند نفری پیدا شن که این همه ایده های خوب رو سازماندهی کنن چون مطمئنم از توش یه عالم چیز خوب در می یاد و خلق میشه . شاید ک کتاب خوب.... شاید یک فیلم خوب... شاید یک ادم خوب ...

ارتش سايه ها
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 11:58
16
موافقم مخالفم
 

از حرف سوفيا ذوق كردم...واقعآ مارتين ايدن تجديد چاپ شده؟

هرچند فكر كنم حدود 3 جلد از مارتين ايدن رو مثل كتاب مقدس توي خونه دارم و هر وقت كمي فقط كمي احساس سستي و ضعف مي كنم ميگيرم تمام 500 صفحش و يه بند مي خونم....

مي دوني كه آدمها دو دستن اونايي كه مارتين ايدن رو خوندن و عاشقشن و اونايي كه هنوز مارتين ايدن رو نخوندن....

شاهكار جاودان تمام عمر من " مارتين ايدن " بزرگه.....

دقت كردي كه توي " روزي روزگاري در امريكا " هم تو بچگياش توي توالت چه كتابي و دستش گرفته؟ مارتين ايدن...

دقت كردي همه كسايي كه مارتين ايدن رو خوندم كتاب رو حدود 4 يا 5 صبح تموم كردن؟

مي دوني چرا؟ چون به يه جايي كه مي رسي اين لعنتي رو نمي توني بذاري زمين و باس تا ته تهش بري جلو....تا تمومش كني....

رفيق مارتين اسمش چي بود؟

بريستندن؟ نويسنده اي نديدم تو 50 صفحه چنان شخصيت پر قدرتي رو بتونه خلق كنه كه تاثيرش از خود مارتين ايدن هم بيشتر باشه.....

راستي اون جايي رو كه همه جمع مي شدن و شروع مي كردن ور ور حرف زدن و اظهار فضل كردن و يادته اسمشو چي گذاشته بود؟

چيزي تو مايه هاي " كثافت خونه " كه الان انگار امارشون خيلي ام بالا رفته......

ديدي چقدر اون آخرا به جادوي نيچه پي برده بود اين مارتين ايدن لعنتي.....

و اين آخرين چيز: دوباره :

با قدرت تمام مي گم...آدما دو دستن... اونايي كه مارتين ايدن رو خوندن و اونايي كه مارتين ايدن رو نخوندن


يکشنبه 17 شهريور 1387 - 12:36
-2
موافقم مخالفم
 

سوفیا جان هیچ فکر کردی چرا اینجا اینقدر سوت و کور شده؟ امیر تو چی ؟ چرا اینجا اینجوری شده؟چرا کافه مون از رونق افتاده؟


يکشنبه 17 شهريور 1387 - 15:14
-3
موافقم مخالفم
 

اه. چپ می ری کیارستمی راست می ری کیارستمی. خفه کردین ما رو با این آدم. بابا این آدم هم یک فیلمسازه. چند تا فیلم ساخته که بعضی هاش خیلی خوب بودن. بعضی هاشم اونقدر خوب نبودن. همین. چه خبره؟ چرا اینقدر سروصدا راه انداختین؟ سوپراستار مملکت ما کیارستمی یه؟ ول کنین دیگه سر جدتون


يکشنبه 17 شهريور 1387 - 18:2
1
موافقم مخالفم
 

"در عوض حالا از وجود این همه گرمی و شادی و شور و عشق خوشحال شدم که در دوره این همه آدم خمار، چنین آدمهای زنده، هنوز زنده‌ای این جا جمع شده‌اند. به نظرم از ابتدا تا به حال، هیچ وقت این قدر اوضاع کافه رو به راه نبوده است. این همان جمله‌ای است که امیدوارم سال بعد هم همین موقع بگویم."

یادته این مال کی بود امیر؟ خودت که اصلا یادت رفته اینجا رو آپم باید بکنی! بچه ها هم که قربونشون برم.... میخوای یه کاری کن. کلا ببندیم درشو سمارو قهوه جوشو هم بدیم به سمساری با خیال راحت. امیر کم کم اون روزای کافه داره خاطره میشه میره پی کارش.........

ساسان.ا.ک
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 18:10
4
موافقم مخالفم
 

سلام.

به امیر صباغ: امیرجان این سوفیا این بحث رو راه انداخت و حالا تحویل هم نمی گیره. راستش حالا که می بینم جمع مخالفان نظرم زیاد شده با خودم میگم شاید این منم که اشتباه می کنم ( حامد اصغری بین من چقدر بچه ی حرف گوش کنی هستم. )

راستی جایی برای قدیمی ها نیست. هست؟

ساسان.ا.ک
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 18:15
0
موافقم مخالفم
 

گاهی وقتها از خودم خجالت می کشم. از اینکه ته دلم دوست داشته باشه که هادی ساعی طلا نگیره. یا از عربستان ببازیم. ولی وقتی میبرن خوشحال میشم نه اینکه بخوام تظاهر کنم. واقعا مشکل از کجاست؟ من آدم گندی شدم یا ... ( این نقطه چین به معنای سانسور نیست ها )

سحر همائی
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 20:13
-2
موافقم مخالفم
 

امروز خلاصه داستان یکی از فیلمهای صامت دهه بیست را جایی می خواندم . نمی دانم چرا این قدر برایم جذاب بود با اینکه اغلب این جور احساس گراییها را زیاد دوست ندارم . اما این یکی یک حس دیگری دارد . شاید تعمیم پذیر نباشد . به هر حال خالی از لطف ندیدم که اینجا بنویسم.

در فیلم ناشناس (تاد براونینگ 1927) لون چنی در نقش کارد اندازی به نام آلونزو ظاهر می شود که در یک سیرک کار می کند و همچون بخشی از نمایش خود وانمود می کند که دست ندارد . همکار زیباروی او (جون کرافورد) ترس بیمارگونه ای دراد از اینکه مردی به او دست بزند و لذا تنها به آلونوز که که گمان می کند دست ندارد اعتماد می کند . آلونزو برای اینکه عشق او را به خود حفظ کند واقعا دست هایش را می برد اما بعد متوچه می شود که زن عاشق مرد دیگری شده است .

محمد
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 23:31
13
موافقم مخالفم
 

امیر قادری در مورد افشین قطبی اشتباه می کرد . فقط نمی دونم چرا خودش صریح نمی یاد به اشتباهش اعتراف کنه و اظهار ناراحتی کنه از این که کافه ای که مربوط به عشاق سینماست رو تبدیل کرده به محل ستایش کردن از یک آدم به شدت معمولی . روی این معمولی اصرار دارم . قطبی نه آن طور که بعضی ها فکر می کنند یک شیاد است نه آن طور که خیلی ها فکر می کردند یک آدم باشخصیت در حقیقت یک آدم خیلی معمولی است. حقیقتا مصاحبه اش بعد بازی ذوب آهن از تمام مصاحبه های حقیرانه ناصر حجازی و علی پروین و قلعه نوعی و میثاقیان و حتی علی دایی هم رقت انگیز تر و حقیرانه تر بود. بله دوستان بخصوص امیرخان . جناب قطبی یاد گرفته در این مملکت بجای گردن گرفتن صادقانه یک شکست می شود به راحتی آن را گردن مشکل مالی و داوری انداخت. قطبی نشان داد آن چیزی را که بود. امیرخان شما آدم معمولی ای نیستی مثل تمام بچه های کافه که معمولی نیستند (گفتنی است به عقیده من معمولی بدترین توهین است)پس به حرمت این معمولی نبودن یا بیا و اعتراف کن اشتباه می کردی یا اگر هنوز هم پای قطبی معمولی وایستادی دلیل بیاور و من و خیلی های دیگه رو قانع کن.


سه‌شنبه 19 شهريور 1387 - 12:22
-7
موافقم مخالفم
 

سلام برادر امسال در المپیک بسیار جشنو اره بسیار لزیز بودند

مینا
پنجشنبه 21 شهريور 1387 - 23:53
1
موافقم مخالفم
 

امروز از اون رو زایی که به هر درری می زنم بستس شاید باورتون نشه هرچی ازدهنم دراومد گفتم به خدا یه رو زایی هست ادم بدجور به خیلی چیزا احتیا ج داره درست همون لحظه هاست که خدا حال می کنه جرتو دراره و باهات لج کنه اصلا حال می کنه این کار و کنه امرو ز کلی گریه کردم 60هزار تماشاچی بعد یهو ......دیگه دعا هم کاری نکرد اولین باخت پرسپولیس... تا کی ادامه پیدا می کنه....

امیر: مینا جان؛ این قطبی به یک پس گردنی احتیاج داشت. خوب بود. باور کن. کار خدا بی‌حکمت نیست!


شنبه 23 شهريور 1387 - 7:3
9
موافقم مخالفم
 

ببین اقا محمد نمی دونم چرا اینقدر زود قضاوت می کنی اون بازی های خیلی بدتر فصل پیش رو درموردش قضاوت نکرد مثل اینکه یادت رفته دیدی که گفت که مساوی رو گردن کسی نمیندازه مثل اینکه نشنیدی !!!فکر کنم این حق هر کسی که یک بارو عصبانی بشه ادم که از فولاد نیست من تعجبم اون چطور همین یکسال رو دووم اورد تو ایران با این شرایط !!


پنجشنبه 4 مهر 1387 - 16:27
3
موافقم مخالفم
 

آقای قادری اگه توی جمعی قرار بگیرین که کسی با سینما حال نکنه یا اصلا چیزی سرشون نشه یا نهایتش به سینمای خودمون خلاصه بشه چه حسی بهتون دست می ده؟(البته می دونم که تو اون موقعیت درباره ی سینما بحث نمی کنید .می خوام میزان سینماییت شما رو بدونم)

عليرضا اويسي
يکشنبه 26 آبان 1387 - 23:6
2
موافقم مخالفم
 

سلام استاد

عرض ادب

من دفعه اوله كي تو روزنوشتاي شما كامنت ميگزارم

فعلا حرف اصي براي گفتن ندارم ولي در آينده زيا دردودل خواهم كرد اميدوارم در آينده وقت بكني در ميان اين حجم كامنت ها نظري هم بر اين مريض كوچك سينما هم بيندازي

يا علي

ايرج باباحاجي
شنبه 2 آذر 1387 - 19:20
11
موافقم مخالفم
 

امروز صبح كه ميرفتم روز نامه ياد تو افشين قطبي افتادم و آن آباداني يه كه گرگا دنبالش كرده بودند كه هر وقت ديدمت برات تعريف ميكنم . كجايي دلم برات تنگ شده. اين روز نامه هاي ورزشي هم وقت مارا وهم خود ما را مصادره كردند.

sara
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 17:41
6
موافقم مخالفم
 
افشین قطبی دیگر «آقای قربانی» نیست. حالا با دنبال راه تازه‌ای برای دوست داشتن‌اش بگردیم

با عرض سلام خدمت شما

خواهش ميكنم فيلم نيوه مانك رو براي دانلود بذاريد جون ما در خارج از ايران زندكي ميكنيم و نميتونيم فيلمو قاجاقي ويا به هر طريقي بخريم

ممنون ميشم اين كار رو بكنيد

با تشكر فراوان

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.15024709702 seconds.