دوشنبه 1 آذر 1389 - 1:47



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



يکشنبه 12 خرداد 1387 - 23:39

ته افشین قطبی / روایت روز خداحافظی و همه آن چه در این هفت ماه گذشت


 

چند روز دیگر صبر کنید. خیلی دل‌ام می‌خواهد اخرین نظرهای‌تان را در این باره بدانم. قول می‌دهم این آخرین پست درباره پرسپولیس و افشین قطبی باشد. ( چطور می‌تواند نباشد؟ ) وقتی قرار شد سنتوری روی پرده نرود، همه یادداشت‌هایی را که در این یکی دو ساله درباره سنتوری نوشته بودم، قطار کردم و اسم‌اش را گذاشتم «ته سنتوری». حالا هم که افشین قطبی رفته، همه مطالب‌ام درباره افشین قطبی را در این 10 ماه اخیر، پشت هم می‌گذارم. آخرین‌اش را نخوانده‌اید که مربوط به دیشب و امروز است و باقی‌اش هم اگر خوانده‌اید که کنار هم دیدن‌شان بد نیست و اگر هم نه که بد نیست یک نگاهی به‌اش بیندازید. بخش مهمی از عمرمان بود که دیشب رفت، با همه شادی‌ها و حسرت‌هایش. چند نکته هم که ته روزنوشت اضافه کرده‌ام. به زودی و تا چند روز بعد، بعد از این که شوک قهرمانی و بعد یتیم شدن پرسپولیس را فراموش کردیم، وقتی دیگر این یکی تیم را هم مثل تیم ملی این روزها دوست نداشتیم، آن وقت می‌نشینیم و روزنوشت می‌شود مثل قدیم. این چهاردیواری را که هنوز داریم. هیچی نباشد، دود و دم‌اش که معمولا به راه است. فقط کاش کامنت‌های هر کدام از این مطالب را هم می‌شد کنارش گذاشت، که هر کدام از مطالب درباره قطبی و پرسپولیس جادویی امسال، با آن‌ها کامل می‌شود. و حالا خیلی خیلی جای‌شان خالی است. پس باز از کامنت‌های این روزنوشت کارتان را شروع کنید که دل‌‌مان برای همدیگر تنگ شده است. یادداشت‌ها را هم از آخر به اول می‌گذارم. تا اول‌اش که مثل همیشه شیرین‌تر است و مربوط می‌شود به حدود 7 ماه پیش. ای رفقا. چه دورانی را با هم از سر گذراندیم. تکرار می‌کنم. خیلی دل‌ام می‌خواهد بخشی از کامنت‌های این روزنوشت، یک جور احساس کلی، یک جور جمع‌بندی شما آدم‌هایی که گذرتان به این کافه می‌افتد؛ از پدیده افشین قطبی باشد. مهم است به خدا...


12خرداد 1386

فقط فرشته‌ها بال دارند

از من به شما نصیحت. ممکن است یکی را دوست داشته باشید و به‌اش نرسید، این زیاد اهمیتی ندارد. حواس‌تان فقط به این باشد که بعد از رفتن‌اش جای حسرت برای خودتان باقی نگذارید. یعنی ته دل‌تان نماند که چرا وقتی که بود؛ همه تلاش‌تان را نکردید. که خجالت کشیدید یا زیادی مغرور بودید. که کم گذاشتید. حالا این که طرف برود یا بماند؛ این دیگر همه‌اش به شما مربوط نمی‌شود. سر همین تئوری بود که شنبه شب یازدهم خرداد 1387 شال و کلاه کردیم تا افشین قطبی را از فرودگاه امام خمینی بدرقه کنیم. پیش خودمان گفتیم که می‌ارزد از میان خیل عظیم مردم مشتاق یک لحظه از دور ببینیم‌اش، که بداند بعد قهرمانی هم تنهایش نگذاشته‌ایم.
×××
ساعت 2 صبح رسیدیم و نیم ساعت بعدش افشین قطبی آمد تا همگی با هم متوجه شویم «خیل عظیم»‌ای در کار نیست. ما چهار نفر بودیم و چند تا خبرنگار و عکاسی که احتمالا حسب وظیفه‌شان نیمه شبی سر از فرودگاه درآورده بودند. چشم گرداندم و هیچ کس را ندیدم. هیچ کدام از آن مردمی که برای چند هفته هم شده، قطبی متحدمان کرده بود. که خوشحال‌مان کرده بود. که «روشنایی» و «دل شیر» را نشان‌مان داده بود. که به خاطرش پرچم دست گرفته بودیم و فریاد زده بودیم. که آن چند بعد از ظهر رویایی استادیوم آزادی را تجربه کرده بودیم. همدیگر را بغل کرده بودیم و حالا که جای همه‌شان خالی بود. گرفته بودند خوابیده بودند احتمالا و قهرمان، حالا داشت تنهای تنها از تیم‌اش جدا می‌شد، از مملکت‌اش می‌رفت. البته آدم‌های گذری و عبوری قطبی را می‌شناختند، و با دوربین‌های موبایل‌شان با قهرمان حالا دیگر تنها، عکسی به یادگار می‌گرفتند. اما با این اوضاع و احوالی که دیدم، حتی مطمئن نیستم که این عکس را Save هم می‌کردند، یا آن هم چند لحظه بود و بعد قطبی ماند و چمدان‌اش و یوروم که فاز بدی نداشت، اما جوری به همه این ماجراها نگاه می‌کرد که انگار برایش عادی است. که انگار می‌داند این هم گذراست. خود قطبی در این گفت و گوی آخرش در فرودگاه گفت: «این جا انتظارات از امکانات بیش‌تر است.» و لامصب، گفتم که مربی احساساتی ما در عوض چه آدم واقع‌بینی هم هست.
×××
قطبی بلوز قرمز پوشیده بود و در گفت و گویش با باشگاه خبرنگاران جوان، مثل یک پرسپولیسی رفتار کرد. آخر همان جور که خودش هم اشاره کرد، یک پرسپولیسی همیشه پرسپولیسی می‌ماند. غمگین می‌زد اما با هر کسی که ازش خواست، عکس گرفت و به هر کسی که کاغذ و خودکاری جلو برد، امضا داد: می‌نوشت «قطبی» و دورش خط می‌کشید که یعنی امضا. موقع جدایی، معمولا واکنش دفاعی داریم. سعی می‌کنیم باور نکنیم؛ تا این که لحظه پذیرفتن واقعیت می‌رسد. مثل خاک کردن عزیزان در قبرستان می‌ماند یا برگشتن به خانه خالی، که بازماندگان «واقعا» متوجه می‌شوند کسی که رفته، دیگر قرار نیست برگردد و بعد، یک دل سیر گریه می‌کنند. این لحظه واقعیت برای مایی که باور نمی‌کردیم قطبی واقعا از ایران برود؛ وقتی فرا رسید که کنار گیت سالن فرودگاه، حبیب کاشانی رو به روی خبرنگارها ایستاد و گفت: هر چه سوال دارید بپرسید. دیگر چنین فرصتی پیش نمی‌آید...
×××
حالا و توی این شرایط، هر قدر زور می‌زنم، یادم نمی‌آید که کدام کتاب بود، کدام فیلم بود، که داستان آدم مشتاقی را روایت می‌کرد که قهرمانی دارد و دنبال قهرمان‌اش می‌گردد تا لحظه آخر، تا لحظه‌ای که دیگر آخرین امکان‌های دیدار دارد از دست می‌رود؛ و درست در لحظه قبل از وداع، هر دو طرف ماجرا فرصت‌‌اش را پیدا می‌کنند تا برای لحظه‌ای هم که شده، از میان شلوغی جمعیت و در فرصت کم؛ با هم چشم در چشم شوند. این عکس یادگار آخرین لحظه حضور قطبی در یک قدمی گیت فرودگاه امام است. تار است. و همین است که هست.
×××
قطبی و یوروم از ما جدا شدند و به سمت گیت رفتند. یک آقای میانه‌سال کچلی با موهای سفید، چهار چرخه پر از چمدان‌اش را می‌کوبید به پاهای من. فکر می‌کرد این جا که شلوغ‌ است؛ لابد صف اصلی گیت است. مجید در آخرین لحظه داد زد: آقای قطبی با ما خداحافظی نمی‌کنید؟ که قطبی برگشت و دست تکان داد. آقای میانه سال کچل، همچنان داشت با چمدان‌هایش می‌کوبید به پاهای من. صدایش را شنیدم که به بغل دستی‌اش می‌گفت: «این جا قانون جنگل است. این طوری باید راه‌ات را باز کنی.» برگشتم به قطبی نگاه کردم و دیدم او می‌تواند برود و من نه. یعنی راست‌اش اصلا دل‌ام نمی‌خواست بروم.
×××
بعد دیدم این آخرین چشمه‌ای بود که قطبی نشان‌مان داد. این واقع‌بینی را در اوج احساسات. معمولا می‌دانیم که سقوط می‌کنیم و باز توان دل کندن نداریم. جاده را تا آخر می‌رویم و سقوط خودمان را به چشم‌مان می‌بینیم و تجربه می‌کنیم. قطبی اما مرد میانه سال کچل و «قانون جنگل»اش را دید و غروب ورزشگاه آزادی و برق چشم‌های ما هواداران پرسپولیس را فراموش کرد؛ ما هواداران و همکاران و بازیکنان سرخ‌پوشی را که نیمه شب وداع؛ هیچ خبری ازمان نبود. معلوم بود.
×××
افشین قطبی رفت و ما برگشتیم به شهر. قهرمان رفته بود و ملت سفت و محکم سرجای‌شان گرفته بودند خوابیده بودند. رفتم سراغ همان نظریه ابتدای این یادداشت و به مهدی و حامد گفتم که خوب شد آمدیم. که چیزی توی دل‌مان نماند. که ایستادیم و تا لحظه آخر افشین و تیم‌مان را تشویق کردیم. تا دقیقه 94 بازی آخر. که مهدی و حامد انگار که یک اشتباه ناموسی پیش آمده، انگار مهم‌ترین لحظه عمرشان را دارند مرور می‌کنند؛ زودی پریدند توی حرف‌ام و با عجله گفتند: تا دقیقه 96.

7 خرداد 1387
اتمام حجت با افشین قطبی/ مسجد اصفهان و مرداب گاوخونی

تمام شد. آن چه ازش می‌ترسیدیم به سرمان آمد آقای قطبی. شما هم می‌مانید. می‌دانستم که می‌مانید. این خاصیت این سرزمین است. از روز اول نباید پای‌تان را این جا می‌گذاشتید، و حالا که گذاشته‌اید، حالا که طعم غروب ورزشگاه صد هزار نفری آزادی را چشیده‌اید، حالا که به قول خودتان در برنامه 90 این هفته، نیم ساعتی در مسجد بزرگ اصفهان سر کرده‌اید و «جو»اش را گرفته‌اید و با چشم‌های مشتاق تماشاگر شش ساله پرسپولیس رو به رو شده‌اید، دیگر کارتان تمام است. آخر این‌ها که چشم‌های معمولی نیست. برق این چشم‌ها، حاصل و وارث سال‌ها میل و سرکوب است، در سرزمینی که مردهایش ناکام به دنیا می‌آیند. و شما که حالا ( و در اغلب اوقات اقامت یک ساله‌تان در ایران ) برای این آدم‌های ناکام، نمونه مجسم یک مرد موفق و پیروز بوده‌اید، قرار است بمانید و با همین ناکامی‌ها دست و پنجه نرم کنید. همین است که دل‌مان می‌خواهد بمانید و بعدش ته دل‌مان می‌ترسیم که نکند شما هم به جمع همین مردهای ناکام بپیوندید. شمایی که برای ما نمونه روشن و واضح انسانی از عصر امروز بودید. ترکیب موفق دانش و احساس، تجربه و شخصیت. و حالا به ما حق بدهید که تماشای خرد شدن و از بین رفتن‌تان، کمی سخت باشد. که طاقت‌اش را نداشته باشیم.
برق آن چشم‌ها و مسجد اصفهان، البته قبل از شما مهاجران دیگری را هم بیچاره کرده. چند روز پیش داشتم حرف‌های تازه مصطفی دنیزلی را می‌خواندم که پیش از شما مربی پرسپولیس بود. نبودید که ببینید چه بلایی سر مربی آوردیم که از فوتبال فقط حمله کردن‌اش را بلد بود، اما حالا و در این گفت و گوی آخرش گفته بود که شهرش استانبول را به اندازه تهران دوست ندارد. و متاسف است که تهران را: «از دست داده است.» در جریان هستید؟ این جذابیت غریب این سرزمین است و کاری‌اش نمی‌شود کرد. باید حواس‌تان می‌بود که به دام‌اش نیفتید و حالا که افتاده‌اید، دیگر کارتان تمام است. راست‌اش نمی‌خواستم به‌تان بگویم، ولی ظاهرا لازم است؛ چند قدم آن طرف‌تر از همان مسجد باشکوه اصفهان، که این قدر چشم‌تان را گرفته، مردابی وجود دارد به اسم گاوخونی. داستان جعفر مدرس صادقی را بخوانید و بعد برای ماندن یا رفتن تصمیم بگیرید. شما مسجد و آن چشم‌ها را دیده‌اید و مرداب را ندیده‌اید. مرداب مردهای ناکام را. و شما مربی موفق کامیاب ما بودید. با این کارتان، با ماندتان پس از چنین بردی، دارید خودتان را به قلب سویه تاریک این سرزمین پرتاب می‌کنید. این جا هم چشم‌های مشتاق هوادار شش ساله پرسپولیس دارد و هم کینه و دشمنی و قبیله گرایی و حسادت و عقده موفقیت. از پدرتان نقل کردید که گفته: مهربانی مجانی است. این جا و در این سرزمین، زیاد روی این حرف حساب نکنید آقای قطبی. باید هزینه‌اش را بپردازید. آن روی سکه ابراز احساسات در این سرزمین، دنیای تیره‌ای است. این‌ها را هواداری می‌گوید که تمام این فصل لحظه به لحظه تعقیب‌تان کرده است. که یواشکی دیدتان زده است. که از روی سکوهای سیمانی ورزشگاه، برای موفقیت شما و تیم‌تان فریاد کشیده است. فقط برای این که ارزش‌ها و علم و احساسات و شخصیت از نوع شما به نظرش گمشده این سرزمین بوده، و همین که تا به حال موفق بوده‌اید، کلاه‌اش را از خوشحالی پرت کرده است هوا. اما از این جلوتر... از من می‌شنوید نروید.
هر چند که می‌دانم که این حرف‌ها فایده‌ای ندارد. در فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، کاترین راس، قبل از سفر آخر بوچ و ساندنس، گفت که ترک‌شان می‌کند. گفت که تا به این جایش را پایه بوده و از این به بعدش را دیگر نه. این که شریک بازی‌ها و نقشه‌ها و غم و شادی این دو هفت‌ تیرکش قدیمی بوده، ولی دیگر انتظار نداشته باشند که: «شاهد مرگ‌شان هم باشد.» ما اما فرق داریم آقای قطبی. قبل‌اش همین جا و در همین روزنامه نوشتم که برای تشویق‌تان تا آخرین لحظه آخرین بازی همراه‌تان می‌ایستیم و ایستادیم. به قول‌مان عمل کردیم. آن پیروزی را لازم داشتیم. آن روز فقط کت شما پاره نشد که. ( راستی این که گفتید آن کت پاره را یادگاری نگه داشته‌اید، نشانه دیگری بود که دست‌مان بیاید کارتان تمام است، که این جا می‌مانید ) اما در همین بازی آخر با سپاهان بود که از روی سکوهای ورزشگاه دیدم که از کنار زمین و با حرکت دست، تیم‌تان را به جلو فرا می‌خوانید. یک گل زده بودید و انگار بس‌تان نبود آقای قطبی. و برگشت همان توپ بود که توپ افتاد پشت دفاع و سپاهان گلی زد که تا دقیقه آخر، نفس‌هامان را در سینه حبس کرد. این بار شانس آوردید، اما دفعه‌های بعد، گفته باشم، اگر شانس نیاورید، اگر دقیقه آخری در کار نباشد، چنان باید تاوان این «دل شیر» را بپردازید که حظ کنید.
ما اما خوشبختانه مثل شما جلد همین آب و خاکیم. با مسجد اصفهان و مرداب گاوخونی‌اش، درهم. پس در این بازی با شما می‌مانیم. تا آخرش. ما ذاتا تماشاگریم. پس می‌مانیم، با تمام وجود به هواداری شما داد می‌زنیم و تماشا می‌کنیم که تا کی دوام می‌آورید. دوام شما، محک پیشرفت ماست. اگر هم بریدید و شکستید، ما که عادت داریم. این هم یک تراژدی دیگر. تراژدی آقای افشین قطبی... که تا لحظه آخر همراهش ماندیم.


28 اردی‌بهشت 1387


پرسپولیس حمله کنی/سوراخ رو پیدا می‌کنی

خب، قهرمان شدیم. من یکی از آن‌هایی بودم که معجزه را از نزدیک لمس کردم. جای شما خالی بود. این که چی بود و چی شد که به این جا رسیدیم، این که امروز درآن هشت ساعت جهنمی ورزشگاه آزادی چه بلایی سرمان آمد، باز بعدا برای‌تان تعریف می‌کنم. اما برای این کار اول باید بتوانم روی صندلی پشت میز کامپیوترم بنشینم و راست‌اش نمی‌توانم. بعد این همه دویدن و جیغ زدن، باز نمی‌توانم. این جور مواقع و بعد از مدت‌ها شور و شادی، معمولا رخوت و سستی و سرخوردگی آخر شب جایش را می‌گیرد. این بار اما انگار شادی ما تمامی ندارد. ما جای شما رفتیم رفقا. تا لحظه معجزه، در غروب ورزشگاه آزادی آن جا بودیم. تا آخرین شوت فصل. تا قهرمان شدن‌مان. خیلی چیزها دارم که برای‌تان تعریف کنم. ایشا... فردا پس فردا. الان این سه تا خاطره به عنوان مشتی نمونه خروار این روز شگفت‌انگیز.
1- جای علیرضا باذل خالی بود. قرار بود بیاید و دیرش شده بود و بازی قبل با هم بودیم و جایش خالی بود و آن جا موبایل آنتن نمی‌داد. پس نمی‌دانستم کجاست و چه می‌کند. شاکی بودم که چرا خودش را نرسانده. بعد که حیدری گل زد و روی هوا بودیم و نشستیم توی ماشین و باز روی هوا بودیم، چند تا sms با هم رسید. همه از علیرضای خودم. فکرش را بکنید، بازی تمام شده، اودیسه به پایان رسیده، و حالا نشسته‌اید و این smsها را می‌خوانید:
ساعت 15:40- man oomadam. Belitam ba badbakhti gereftam. Amma dara ro bastan. Ram nadadan.
ساعت 16:31- mibarim. Mibarim. Mibarim.
ساعت 16:38- amir man pishetam. Mibarim. Mibarim.
ساعت 16:49- amir bia baghalam, goalllllllllllll
بعد دوران برزخ شروع شده بود تا این که این بار واقعا خودش زنگ زد؛
ساعت 19:15 – الو امیر، امیر، امیر، ما بردیم. گفتم که می‌بریم. همه‌اش هم که با هم بودیم...
آره خب؛ چه جورم با هم بودیم علیرضا.

2- گفتم درباره ماجراهای امروز بعدا باید بنشینم و سر فرصت حرف بزنیم، فقط این را هم داشته باشید که امروز با نیما حسنی‌نسب بودیم. نیما استقلالی است و من پرسپولیسی و این همان چیزی که معمولا به روی‌مان می‌آورند: «چه قدر با هم اختلاف نظر دارید.» اما امروز نیما هم آمد. تمام آن هشت ساعت داخل ورزشگاه آزادی، بدون آب و غذا ( نمی‌گذارند بطری آب بیاوریم که پرت نکنیم و کتاب و روزنامه بیاوریم که مبادا آتش بزنیم. ) له له زد و پایه ماند. برای خود استقلال‌اش تا به حال همچین کاری نکرده بود. بعد که معجزه اتفاق افتاد. بعد که آخرین ضربه تاریخ فوتبال گل شد، چند ثانیه‌ای محکم به صورت هم نگاه کردیم و پریدیم بغل هم. من و نیما همه این ‌سال‌ها را با هم بوده‌ایم. از هم بوده‌ایم. و نیما فهمیده بود که مثل خیلی دیگر از تجربه‌های عمرمان، این یکی را هم نباید از دست بدهیم. حتی دعوای تاریخی چند ده ساله پرسپولیس و استقلال هم نتوانسته بود ما را از هم جدا کند. این لحظه را از ما بگیرد.

3- خیلی روزنوشت شخصی و درونی شد. ولی این دفعه را به من ببخشید. قاطی کرده‌ام دیگر. بعدی‌اش مربوط به پرسش و پاسخ من و حسین یاغچی است. وقتی به عنوان یک استقلالی سر صبح sms داد که شب، بعد از برگشتن از ورزشگاه بروم ماهنامه «تازه» برای صفحه‌بندی پرونده «بهترین تیتراژ‌های تاریخ سینما». می‌نویسم برای آن‌‌ها که چیزی از این گفت و گوی کوتاه سر درمی‌آورند:
حسین: ba arezuye in ke ghahremani be haghdar beresad, montazere tashriffarmaie be safhearayee hastim.
امیر: hosein junam ma alan dar sahate asatir hastim, ba’d to dari darbareye “hagh” sohbat mikoni? Che ahamiati darad?
حسین: shekast khordegani ke dahom shodeand, haghighatmadar mishavand amir.
این جواب کسی است که خوب نیچه خوانده. گیرم که بعد از بازی، دهم نباشد و تیم‌اش به رده سیزدهم جدول سقوط کند.

4- آخرین خاطره امروز هم مال خود ورزشگاه. وقتی غروب بود و «انگار دارم رو ابرا پرواز می‌کنم» و مجری‌ها و مدیرها و مسئول‌ها داشتند با کاپ عکس می‌گرفتند و روی اعصاب ما راه می‌رفتند؛ که ناگهان کریم باقری میکروفن را قاپید. یک لحظه همه صد هزار نفر ساکت شدند. کاپیتان می‌خواهد با میکروفن چی کار کند؟ چه حرفی بزند؟ الان که وقت تقدیر و تشکر یا حرف‌های پرت و پلای همیشگی و تقدیم قهرمانی نیست. که ناگهان کریم شروع کرد: لالالای لای لالای لالای، پرسپولیس قهرمان می‌شه، خدا‌ می‌دونه حق‌شه... و ناگهان، یک ورزشگاه با صد هزار صدا و با تمام وجود دم گرفت: لالالای لای لالا لالای...

5- و بالاخره عاشق این شعار تماشاگرها شدم: «پرسپولیس حمله کنی / سوراخ رو پیدا می‌کنی» همه چیز است. مرام زندگی است. کادوی من به دوستانی است که دل‌شان می‌خواست در ورزشگاه آزادی باشند و نبودند. شما هم اگر از زاویه دید ما و داخل ورزشگاه، دفاع سازمان یافته و شاهکار سپاهان را می‌دیدید، می‌فهمیدید این شعار یعنی چی. به خصوص وقتی به دقیقه 96 نزدیک می‌شدیم...


  25اردی‌بهشت 1387

حامد و بازی با صبا باطری

صبا باطري سياه پوشيده بود و حامد گفت چهار به يك مي‌بريم. شوخي بود و شوخي تكراري بي‌مزه‌اي هم بود و حتي به‌اش نخنديديم. داشتم به كامنتي كه دو سه روز پيش يكي گذاشته بود در سايت سينماي ما، در جواب اين كه سر چه فيلمي گريه كرده‌ايد فكر مي‌كردم، كه حس و حال خوبي داشت و برايم عجيب بود كه چرا سر و كله‌اش در روزنوشت پيدا نيست و چرا نمي‌شناسم‌‌اش. و چرا كشف‌اش نكرده‌ام. اين توي ذهن‌ام بود تا بعد كه پرسپوليس گل اول را زد، و تازه خيال‌مان راحت‌تر هم شد و فكر كرديم كه يك هيچ، بازي تمام مي‌شود، و راست‌اش ديگر نيازي به فكر كردن درباره لحظه‌هاي گريه‌دار فيلم‌ها نبود. بعد كه صبا باطري گل مساوي را زد، البته يك كم نگران شديم. ولي راست‌اش شرمنده كه يك كم اعتماد به نفس پيدا كرده‌ايم، با صد هزار هوادار كه به نظرم ديگر قادر به انجام هر عملي در هر شرايطي هستيم. راست‌اش را بخواهيد حالا ديگر فكر مي‌كنم كه اگر بخواهيم مي‌توانيم رنگ چمن ورزشگاه را عوض كنيم. فقط كافي است كه بخواهيم. رويايش را داشته باشيم.
*
حامد گفته بود چهار يك مي‌بريم كه چرت بود و داشتيم فقط دعا مي‌كرديم كه هر جور هست يك گل ديگر بزنيم و ببريم. حالا ديگر ياد گرفته بوديم كه فقط بايد انرژي ببريم ورزشگاه و چون زود رسيده بوديم و زيادي منتظر عليرضا باذل مانده بوديم، مي‌ترسيديم كه حواس‌مان از بازي پرت شده باشد. كه تمركزمان را از دست داده باشيم. در لحظاتي كه داشتيم به چيزهاي ديگري هم فكر مي‌كرديم. به چيزهاي بي‌اهميتي غير از برد پرسپوليس. غير از ماندن قطبي. غير از دل‌ شير. ضمن اين كه جماعت بيش‌تر از هميشه آمده‌ بودند ورزشگاه و مي‌ترسيديم جا گيرمان نيايد و همه‌اش حواس‌ام به اين بود كه اگر اين همه آدم بخواهند فرياد بزنند: پرسپوليس گل بزن/ ورزشگاه بي‌قراره؛ چه اتفاقي خواهد افتاد. كه اتفاقا فرياد نزدند و اين شعر را نخواندند، ولي راست‌اش يادم نيست اصلا چي خواندند يا چي خواندم، بس كه نيمه دوم روي هوا بوديم و بس كه همديگر را بغل كرديم و بس كه نزديك صد هزار نفر تماشاگر توي ورزشگاه، وقتي پرسپوليس گل مي‌زد، انگار كه همه‌شان رفيق قديمي‌ام، قوم و خويش‌ام، عشق‌ام بودند.
حامد گفته بود چهار به يك مي‌بريم و اين را توي ماشين، وقتي گفت كه هيچ كس حواس‌اش به حامد نبود. به قطعه‌اي هم كه داشت پخش مي‌شد نبود. در شرايطي كه آخر نيمه اول، فكر مي‌كرديم كه شايد ديگر همه چيز تمام شده باشد. سپاهان نيمه اول را برده بود و ما مساوي كرده بوديم و اختلاف به چهار امتياز رسيده بود و اگر همين طور ادامه پيدا مي‌كرد، همه چيز به هم مي‌ريخت. همه فريادهايي كه اين چند هفته زده بوديم، همه عشقي كه به قطبي و تيم‌اش داشتيم، شوري كه با درك و هوش و فهم آميخته بوديم. كه كلاس خودمان و تيم‌مان را بالاتر برده بوديم. توي ورزشگاه، تماشاگر كنار دستي كه چاقويش توي جوراب‌اش و كفش‌اش زير هيكل‌اش بود و رويش نشسته بود، مي‌گفت بايد استيلي تيم را ول كند و پرسپوليس را بدهند دست قطبي. حالا قطبي از محدود اصلاح‌گراني است كه جزو اين مردم و بخشي از اين مملكت است. پشت ميز غذا مي‌خورد و آن‌ها كه روي زمين نشسته‌اند هم نمي‌خواهند حال‌اش را بگيرند. چه فرصتي براي افشين قطبي و مردم ايران…
بعد وقتي نيك‌بخت بلند شد و خواست بيايد توي زمين، كيف كردم كه اين آدم چطور در چنين لحظه‌اي، به دشمن سابق‌اش هم فرصت ستاره شدن مي‌دهد. مي‌دانستيم كه نيك‌بخت بيايد توي زمين، گره بازي باز مي‌شود، كه شد و تيم‌مان پشت هجده قدم را تصرف كرد و بازي را باز كرد و دفاع صبا باز شد و ول داد و گل دوم را زديم و توي هوا بوديم و خيالم راحت شده بود كه مهدي امشب خودكشي نخواهد كرد. اما حامد ول نمي‌كرد و مي‌گفت چهار يك مي‌بريم و هنوز باورمان نشده بود كه گل بعدي را زديم، وقتي كعبي يك توپ مرده را زنده كرد و خليلي خونسرد با سر گذاشت‌اش توي دروازه.
*
اين جوري نبود كه پيش از اين از مهاجمي مثل خليلي خوش‌مان بيايد كه اين قدر خونسرد و بي‌حاشيه باشد و فقط حواس‌اش به بازي باشد و كمك دست مربي‌اي كه كارش را بلد است و در عين حال بلد است كه چطور حاشيه‌هاي گرم و گند سرزمين مادري‌اش را هندل كند. يا حداقل ياد گرفت، بي‌اين كه بشكند يا در برود. مربي‌اي كه مي‌داند مزه سرزمين مادري‌اش به همين حاشيه‌ها و مشكلات و – بگويم؟ - عقب ماندگي‌اش است و در عين حال فكر مي‌كند تقدير محتوم اين سرزمين، در اين حد و لول ماندن نيست. گفتم كه اصلاح‌گري است كه جزو همين مردم به حساب مي‌آيد و اين فرصتي است كه هميشه از دست‌اش داده‌ايم.
گل سوم را زده بوديم و تازه از روي كول عليرضا پايين آمده بودم و مي‌دانستم كه احتمالا بعدي را هم مي‌زنيم و حامد راست گفته و احتمالا به‌اش الهام شده، و اين كه يك بار ديگر، حداقل در پرسپوليس اين روزها، همان اتفاقي افتاده كه فكرش را مي‌كرده‌ايم، و در طول اين سال‌ها كه معمولا برعكس‌‌اش بوده است. بعد هم كه گل چهارم را همان طور كه انتظارش را داشتيم زديم و گرفتاري تازه اين جا شروع شد. حامد گفته بود چهار به يك و پرسپوليس حالا فرصت‌هاي ديگري هم داشت و صبا به‌مان دروازه خالي مي‌داد و همه‌اش نگران بوديم كه نكند پنج يك شويم و حرف‌مان حال‌مان باطل شود. كه نشد. پس هر بار كه توپ از زير پاي نصرتي در مي‌رفت يا دفاع در آخرين لحظه توپ را از روي خط دروازه برمي‌‌گرداند، با حامد مي‌پريديم بغل همديگر و از اين گل نزدن، قدر يك گل خوشحال مي‌شديم. اين يك بازي بود و حالا در مسير قهرماني، آدم‌هاي دل‌شكسته‌اي نبوديم و اين فرصت را داشتيم كه بازيگرهاي خوبي باشيم. كه حداقل از خدا بخواهيم در اين حجم بيضي‌وار بهشتي، همه چيز همان طوري باشد كه مي‌خواستيم. كه مي‌خواهيم. كه تيم‌مان ديگر گل نزند.
*
برديم و نتيجه هماني شد كه حامد خواسته بود و از ورزشگاه كه آمديم بيرون، مهدي گفت يادت هست آن كامنتي را كه در بخش مربوط به خبر "سر چه فيلمي گريه كرديد" آمده بود؟ هماني كه برداشته بودم گذاشته بودم در يكي از كامنت‌هاي روزنوشت قبلي، بس كه دل‌ام مي‌خواست نويسنده‌اش يكي از بچه‌هاي اين كافه باشد و ظاهرا نبود و حالا مهدي مي‌گفت: مي‌داني كي آن را نوشته بوده، و خلاصه اين كه كار حامد خودمان بوده. و خيالم راحت شد كه غريبه نبوده و طبق معمول يكي از همين فروشگاه و همين طول موج بوده، و بعد پيش خودم فكر كردم هيچي اتفاقي نيست و طرف لابد اين قدر گريه كرده كه حالا دلي به اين صافي پيدا كرده، كه مي‌تواند نتيجه بازي را پيش‌بيني كند، جوري كه نه كمتر بزنيم و نه بيش‌تر. كامنت دوست عزيزم آقاي حامد احمدي از اين قرار بود:

"موقع تماشاي چه صحنه‌هايي از چه فيلم‌هايي گريه كرده‌ايد؟ سنتوری- سکانس اول که علی میاد بین مردم و بعد سوار تاکسی میشه و چاوشی شروع به خوندن میکنه- سنتوری-سکانس تزریق حاجی بلورچی واسه پسرش علی- سنتوری-جایی که علی ترک کرده و از دکترش میخواد که بذاره تو بازپروری بمونه- -------------------- بوتیک-سکانس روی پل هوایی و دیالوگهای اتی-. -------------------- درخت گلابی- سکانس خداحافظی میم با پسرک قصه- -------------------- کلاه قرمزی و پسرخاله- سکانسی که آقای مجری برای کلاه قرمزی درد دل میکنه و میگه از بچگی خیلی تنها بوده- ------------------- پدرخوانده-سکانسی که براندو درباره اهمیت خانواده حرف میزنه- ------------------- مالنا- سکانسی که مونیکا بلوچی آرایش کرده میاد بیرون و صد تا فندک جلو سیگارش روشن میشه- ------------------- روزی روزگاری آمریکا- سکانسی که یکی از بچه ها شیرینی به دست پشت در منتظر اون خانمه ست تا شیرینی و بهش بده و بعد... طاقت نمیاره و شیرینی رو تا تهش میخوره- ----------------- رضا موتوری-سکانس آخر که رضا داره میمیره و میگه به عباس قراضه بگین رضا موتوری مرد. بعد هم ترانه مرد تنها و صدای فرهاد شروع میشه- ---------------- بازی پرسپولیس-سایپا- وقتی پرسپولیس گل زد و افشین قطبی دوید، بعد پرید هوا، بعد زانو زد روی زمین- --------------- بازی ایران - استرالیا- جایی که تیم دو تا عقب بود و عابدزاده خندید و کله معلق زد و باز خندید-

این را آقای کاربری به اسم حامد در بخش خبرهای سایت و در پاسخ به همین سوال بوچ نوشته. حیف‌ام آمد و دیدم به خصوص به خاطر آخرش،جای نظرش در این کافه خالی است."


22 اردی‌بهشت 1387

سرتان را بچرخانید، این بالا ما را می‌بینید آقای قطبی

آقای افشین قطبی؛ احتمالا وقتی این روزنامه منتشر می‌شود و دست مردم می‌رسد، شما بالای سر تیم‌ات هستی و من و دوستان‌ام رفته‌ایم آن بالا روی سکوهای ورزشگاه از چند ساعت پیش جا گرفته‌ایم که شما و تیم‌مان را یک بار دیگر نگاه کنیم. با عشق و شور و علاقه هم نگاه کنیم. از ته دل نگاه کنیم. این فکر کنم پنجمین بازی پشت هم‌ای است که برای تماشای بازی‌های پرسپولیس، می‌آییم ورزشگاه آزادی. چون انگار که بالاخره آرمان‌ام را در زندگی پیدا کرده‌ام؛ این که قطبی قهرمان شود. این که فرهنگ قطبی، بخشی از جهان این سرزمین شود. می‌آییم که حمایت کنیم. که انرژی بدهیم. می‌دانم که لازم دارید. آن گل دقیقه هشتاد و چندم بازی با سایپا را که شما نزدید. من و رفقایم بودیم و هفتاد هزار نفر دیگر در ورزشگاه آزادی که در یک لحظه تصمیم گرفتیم بلند شویم، پای‌مان را بکوبیم به زمین، و توپ رو بکنیم توی گل.
این که گفتم شنبه از ساعت ده صبح می‌رویم روی سکوهای داغ ورزشگاه می‌نشینیم، البته در جریان باشید که خرمان این قدر می‌رود که بلیت پیدا کنیم. ولی جای ما روی سکوهای سیمانی آن بالاست. جایی که تماشاگرانی از طبقه‌های پایین‌تر اجتماع وجود دارند. و وقتی آن‌ها هم روحیه افشین قطبی را از برد پرسپولیس بیش‌تر دوست دارند، وقتی «قلب شیر» را به برد به هر قیمتی ترجیح می‌دهند، با چاقویی در جوراب‌شان و لنگی در دست‌شان، وقتی برای آن‌ها هم منش و شخصیت شما از این که: «بچه‌ها زحمت بکشن و توپ را بکنیم توی گل»، مهم‌تر است؛ این چیزها را که می‌بینم کیف می‌کنم. برای ما این یک فرصت است. این جا ما خیلی وقت‌ها عادت داریم کسی را که با خودش چیز جدیدی می‌آورد، می‌خواهد کمی تغییرمان دهد، را بشکنیم یا بیرون‌اش کنیم. یا مثل برانکو، این اواخر حضور به هر قیمتی‌اش در ایران، از ترس صورت‌اش سیاه و کبود شود. نداشته‌ایم کسی را که هم سر میز غذا بخورد و هم بیاید پایین پیش ما بنشیند، یا اگر ننشیند، کینه دور سفره نشسته‌ها را از آن بالا جلب نکند. پس شما می‌توانید چیزهای تازه‌ای به فرهنگ ما اضافه کنید. توانسته‌اید شور و حال اسطوره‌ای ما را حفظ کنید و در عین حال اسیر گرداب‌اش نشوید. گفتم که به شکل عجیب و متناقض‌ای، هم انگار از جای دیگری آمده‌اید و هم انگار از خود ما هستید. مجموعه این‌ها، باعث شده که در این دوره گذار که هر کسی می‌خواهد ما را به سمت خودش بکشد، یک بار دیگر و در مجموعه متعادلی، احساسات صادقانه ما را تحریک کنید. به ورزشگاه آزادی می‌رویم و با تمام وجود فریاد می‌کشیم، هم به خاطر دل شیر و هم هوش روباه. این چیزی است که در این سال‌ها وجود تجزیه شده ما خیلی دنبال‌اش گشته است. می‌نشینیم و به واکنش‌های شما در برابر هر مسئله‌ای نگاه می‌کنیم، این که چطور از بیرون ریختن احساسات‌تان خجالت نمی‌کشید و در عین حال عقل و هوش‌تان را کنار نگذاشته‌اید. می‌توانید هم یک عامل روحیه دهنده باشید و هم یک فرمانده عالم رو به جلو. داریم هم احساسات‌مان را خرج می‌کنیم و هم پیشرفت می‌کنیم، غیر این مگر چه می‌خواهیم؟ راست‌اش را بخواهید اصلا فکر می‌کنم در این دوره و زمانه، شما سنگ محک جامعه ما هستید. پیش از این اگر بود، خیلی زود دورتان می‌انداختیم. منتظر بهانه بودیم که انتقام‌مان را از آدمی مثل شما بگیریم. و وقتی می‌بینم، بعد از شکت چهار به یک هم رای‌گیری می‌کنند و ملت باز به ماندن شما رای می‌دهند، به نظرم این دیگر فقط پیشرفت شما نیست، پیشرفت ماست. باز گفتم ما و شما. و شما که خود ما هستید.
×××
امروز بعد از ظهر بازی است آقای قطبی و ما از همین الان که این یادداشت دارد چاپ می‌شود، رفته‌ایم آن بالا جا گرفته‌ایم تا تمام شور و حس و حال‌مان را بفرستیم برای شما و تیم‌مان. شاید زد و باختیم البته. ولی... حالا که به این مرحله در ارتباط با هم رسیده‌ایم، این آخرین چیزی است که مهم است. حالا ما همدیگر را داریم. سر بازی صبا باتری و روی سکوهای ورزشگاه، این قدر آدم غریبه در آغوش گرفتیم که نگو. ما ادم‌هایی که عقل روباه و قلب شیر شما را دوست داریم.


15 اردی‌بهشت 1387

مهدی عزیزی گفت: توپ را ما کردیم توی گل

در جذاب‌ترین غروب تاریخ استادیوم آزادی، ما آن جا بودیم. بازی پرسپولیس با سایپا خیلی بد بود. اتفاقی نمی‌افتاد. یکی به در می‌زد و یک تیم به تخته. حال و روز خوشی نداشتیم. سپاهان مساوی کرده بود و اگر ما هم مساوی می‌کردیم، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. باز سرنوشت‌مان از دست خودمان خارج می‌شد. بازیکن‌ها به خوبی همیشه نبودند و حتی ممکن بود گل بخوریم... تا دقیقه هشتاد و سه رسید.
و پیش خودمان باشد که منتظرش بودم. قبلا غروب استادیوم آزادی را دیده‌ بودم و لحظه‌ای را که مردم ناامید می‌شوند و به پا می‌خیزند. و این درست همان لحظه ناامید شدن ما هواداران پرسپولیس بود. پس در برابر ابرهایی که خورشید را پنهان می‌کردند، بی‌هیچ هماهنگی و در یک لحظه خاص بلند شدیم، فریاد کشیدیم، تیم‌مان را تشویق کردیم، از خدا با همه وجود خواستیم و در چنین شرایطی مگر ممکن بود توپ گل نشود. پس ضربه اول کرنر شد و دومی را هم بالاخره خودمان وارد دروازه کردیم. با انرژی که به داخل زمین فرستادیم. با نیرویی که برای این لحظه کنار گذاشتیم. وای خداااا... این همان لحظه‌ای بود که به نظر می‌رسید هر چیز دیگری که از خدا می‌خواستیم به‌مان می‌داد. تا به حال آن چه مارادونا به‌اش می‌گفت «دست خدا» را از نزدیک ندیده بودم. یک بار دیگر هم نقل کردم برای‌تان از قول ملاصدرا که: خداوند بی‌زمان و مکان است، اما به اندازه ایمان ما کارگشا می‌شود، به اندازه نیاز ما فرود می‌آید و به قدر آرزوی ما گسترده می‌شود. بعد که به زور از آغوش همدیگر درآمدیم، یک لحظه تصویر آهسته پرش قطبی در اسکوربرد ورزشگاه را دیدیم. همه‌اش همین بود. این آرزوی ما بود. آقای قطبی، می‌دانستیم که لازم بود بیاییم. آمدیم. تا بازی بعد.

اول اردی‌بهشت 1387

«پرسپوليس همچون يک خانواده است.»*


باید می‌رفتیم. با مهدی و حامد و وحید و مجید و امیر. فقط فکرش را بکنید اگر پرسپولیس به ملوان هم می‌باخت. اگر یک بار دیگر آن‌هایی که در سمت خلاقه و تولیدگر جهان قرار ندارند، آن‌هایی که لذت قدم زدن مغرورانه از فرط قدرت و درک را کنار زمین درنیافته‌اند، پیروز می‌شدند. اگر افشین قطبی شکست می‌خورد. اگر می‌رفت.


«مشکلات هست، امکانات کم است، نظم نداريم و اين را نمي توان کتمان کرد. خيلي ناراحت مي شوم وقتي در خيابان دارم راه مي روم و مي بينم خانمي با چادر کنار خيابان زير باران مانده و ماشين ها نگه نمي دارند...»


پس جمعه، سی‌ام فروردین 1387 با همه «انرژی و دل‌ شیر»مان باید داخل ورزشگاه می‌بودیم. باید در این لحظات سخت از قطبی دور نمی‌شدیم. فقط به خاطر قطبی نبود که. باید به خودمان ثابت می‌کردیم که توان هضم و درک یک فرهنگ تازه از بیرون آمده، درون فرهنگ غنی و پذیرای خودمان را داریم. باید نشان می‌دادیم که بعد این همه سال تجربه، می‌توانیم کاری کنیم که لبخند قطبی، مثل بلاژویچ عزیز، روی صورت‌اش بعد دو سال نخشکد. که مثل برانکوی بدبخت، او را به یک موجود ترسوی دست‌آموز تبدیل نمی‌کنیم. که این قدر قوی هستیم که اجازه دهیم یک شیر با همه قوت‌ و قدرت‌اش گرد ما بچرخد. که به حدی رسیده‌ایم که در طلب امنیت و اعتماد، ناخن‌های شیر را نکشیم. یال‌اش را نچینیم.


« ...يا آقايي خانمش را پشت موتور سوار کرده و دو بچه را هم روي پاهايشان گذاشته اند، بچه کوچک را هم خانم مثل بقچه زير بغل زده و هيچ کدام کلاه ايمني به سر ندارند... اين اتفاق درست نيست.»


جمعه با بچه‌ها و با تمام انرژی توی ورزشگاه آزادی بودیم، چون حضور ما و باقی ماندن قطبی، از احتمال تغییر نام خلیج فارس هم مهم‌تر بود. آن فقط یک اسم بود و این یک فرهنگ. وقتی قطبی آمد ایران و منش و روش‌اش را دیدیم، پاییز پارسال بود به گمانم که توی همین روزنوشت، نوشتم تا کی می‌تواند دوام بیاورد؟ تا کی می‌توانیم تحمل‌اش کنیم؟ وقتی خودت یک شیر هستی، تحمل یک شیر دیگر را داری. حواس‌ات هست؟


« وقتي مي بينم مردم در خيابان دعوا مي کنند، ناراحت مي شوم. ما فرهنگ بزرگي داريم. کشور متمدني هستيم و اين اتفاقات درخور نام کشورمان نيست. اين چيزها مرا ناراحت مي کند...»



این طوری بود که وقتی اولین پرچم قرمزی را که در اتوبان حکیم به اهتزاز درآمده بود، در مسیر ورزشگاه دیدیم، همگی با تمام وجود جیغ کشیدیم. این همان انرژی بود که در سطح شهر پراکنده بود و می‌خواست از روی بزرگراه‌ها پرواز کند، از در استادیوم رد شود، بالا و بالاتر برود و از فراز دیوارهای بلند استادیوم به افشین قطبی برسد. بعد هم که پرسپولیس پانزده دقیقه اول، هیچ خوب نبود؛ کمی پکر شدیم. اما به روی خودمان نیاوردیم. این یک مبارزه مهم و موثر بود بین فرهنگ حذف و فرهنگ جذب. کسی که می‌خواهد بماند و کسی که می‌خواهد برود: «تو اگه مسافری، خون رگ این جا منم...» قطبی باید می‌ماند، نه به این خاطر که پرسپولیس قهرمان شود، به این خاطر که قوت قلب پیدا کنیم که می‌توانیم یک شیر را بی آن که تاج و تخت‌اش را ازش بگیریم، تحمل کنیم. که تولید کنیم. که اضافه شویم. که بیش‌تر باشیم. این طوری بود تا وقتی قطبی دقیقه بیست جای ماته را با بادامکی عوض کرد...


« ما کشور خوبي داريم، پس کمي با هم مهربان تر باشيم و شهرمان را تميزتر نگه داريم. تهران و ايران خانه خودمان است. در اين مدت دو سه بار به کوه رفتم و ديدم پر از آشغال شده و خيلي ناراحت شدم...»


بازی صفر به صفر بود و ما همچنان توی این فکر بودیم که قطبی تعویض اشتباهی کرده. فکر می‌کردیم که او هم به زانو درآمده. که قطبی هم ترسیده. که دارد هافبک جای مهاجم می‌آورد. که می‌ترسد نیکبخت را عوض کند. این طرف ورزشگاه از دور، قطبی را دید می‌زدیم که کنار زمین این ور و آن ور می‌رفت و گوشه‌های کت‌اش بالا و پایین می‌آمد. تا کی جان‌اش را دارد؟ این بار هم باید منتظر یک مساوی باشیم؟ یاد وحید می‌افتم که انگار فقط وقتی حال‌اش خوب می‌شود که پرسپولیس قطبی را خوشحال ببیند و حالا کنار دست من، سرخورده و مغموم نشسته و مهدی که حال تخمه شکستن هم ندارد.


« فکر مي کنم طبيعت هم مثل خانه ماست. ما بايد کشورمان را هم مثل خانه مان تميز نگه داريم. فکر مي کنم اين وظيفه شما هنرمندان و ما ورزشکارهاست که درباره اين مشکلات با مردم حرف بزنيم و در رفع اين مشکلات موثر باشيم... »



از اول با بچه‌ها قرار گذاشته بودیم که کاش پرسپولیس، آخر بازی گل بزند. وقتی آسمان استایوم، شب می‌شود. وقتی نورافکن‌های استادیوم را روشن می‌کنند و در کمال ناامیدی بودیم که خلیلی گل اول تیم را زد. انگار که خود قطبی هم حواس‌اش نبود. انتظارش را نداشت. پریدیم هوا. همدیگر را بغل کردیم. سمت خلاق و تولید کننده، سمت هوادار انرژی و شور و حال داشت برنده می‌شد. قطبی حداقل برای یک هفته دیگر هم سرمربی می‌ماند. حالا یک خانواده بودیم، خانواده‌ای که به مهمان تازه‌اش اعتماد کرده بود، دست‌اش را برخلاف همیشه باز گذاشته بود، و حالا داشت بهره‌اش را می‌برد...


« رفتار آنها ضربه بزرگي به من زد. پس از رفتار نامناسب مسوولان فدراسيون بدون تمرکز عميق به کارم ادامه دادم تا پرسپوليس وارد بحران نشود. آنها ساعت ها با من مذاکره کردند. قبل از بازي با فجر به من گفته شد که سرمربي تيم ملي هستم. من با بچه ها خداحافظي کردم اما بعد از بازي شنيدم که دايي را سرمربي تيم ملي کرده اند، ديگر تمرکز کافي براي ادامه کار نداشتم. کلي براي تيم ملي برنامه ريزي کردم و برنامه هايم را به آنها شرح دادم. اين اتفاق يکي از بدترين خاطرات روزهاي حضورم در ايران است... »


...روی هوا بودیم که پنالتی شد و بعد گل دوم. در همین شب رویایی و زیر همان نورافکن‌ها. قطبی یک بار دیگر از روی نیمکت بلند شد و با شوق دست‌هایش را بلند کرد. کم کم داشتیم روی سکو سفت می‌نشستیم. کم کم دست‌های‌مان را در هم حلقه کرده بودیم. انرژی که برای افشین آورده بودیم توی استادیوم جواب داده بود. محکم روی سکوهای سیمانی نشستیم و زیر نور پروژکتورها داد زدیم: «افشین امپراطور»...


« يادم هست که خيلي ها به من مي گفتند امکان ندارد اين اتفاق بيفتد. چطور ممکن است يک ايراني مقيم امريکا برود مربي آژاکس يا تيم ملي کره شود. يادم هست يک روز که داشتم از لس آنجلس با پرواز بريتيش ايرويز مي رفتم هنگ کنگ تا دستيار مربي بزرگ هلندي تيم ملي کره - گاس هيدينک - باشم در طول پرواز با خودم فکر مي کردم که اگر اين اتفاق بيفتد، پس حتماً همه کاری در این دنیا مي شود کرد. به نظرم، بهترين چيزي که مي توانيم به جوان هاي ايراني بگوييم، اين است که اگر بخواهند براي رسيدن به روياهايشان تلاش کنند، با هوش و استعدادي که دارند، همه کار مي توانند بکنند. »



قطبی را بعد از بازی ندیدیم. با بچه‌ها انداختیم از همان بالا روی دیوار استادیوم و یه ورکی آمدیم پایین. درست همان طور که بادامکی در زمین نفوذ می‌کرد. تعویضی که قطبی انجام داده بود و فکر می‌کردیم از سر ترس‌اش است و حالا دلیل برد پرسپولیس بود. بالاخره نشستیم توی ماشین. استارت زدیم و «ولی» شروع کرد... پرچم‌های قرمز از ماشین‌های اطراف زده بودند بیرون. برای همه‌شان بوق زدیم. همه خوشحال بودیم.


« بايد به تماشاگران پرسپولیس بگويم که در طول فصل همان طوري که در پيروزي ها جشن مي گيرند و خوشحالي مي کنند بايد به روزهاي سخت و دشوار نيز فکر کنند، زيرا در فوتبال امروز فراز و نشيب امري طبيعي است. تماشاگران سرمايه هاي اصلي فوتبال ايران هستند و من مي توانم لقب بين المللي را به آنها بدهم... »

مخلصیم آقای قطبی...


12 آبان 1386

پایان دوران پروین و کرمانی و محرمی، آغاز عصر افشین قطبی و کریم باقری

حالا هر بازی پرسپولیس یک خاطره خوب است با افشین قطبی. حالا دیگر قطبی فقط یک مربی نیست. یک فرهنگ است. فرهنگی که نداشته ایم. بازی دیروز پرسپولیس در برابر مس، بی سابقه بود. اتفاقا زیاد حمله نکردیم، زیاد دریبل نزدیم، زیاد موقعیت خلق نکردیم. اما در اغلب زمان بازی، پرسپولیس یک ریتم مشخص داشت. با حساب و کتاب بازی کرد. خیال من به عنوان تماشاگرش راحت بود که در لحظه معین، کار را تمام خواهد کرد. این احساس آشنایی برای من تماشاگر ایرانی نیست. عادت ندارم که بازیکن مورد علاقه ام را حتی در یک لحظه تعادل ببینیم. این که صبر کند و اولین تصمیم اش حمله به دروازه حریف نباشد. سال ها داد و بی داد کرده ام که شور و وحشی گری داخل زمین فوتبال، کمبودهای زندگی سرکوب شده روزمره را جبران می کند. اما به نظرم این روزها آن قدر از مسیر معمول عقلانیت خارج شده ایم، آن قدر هزینه حمله بی محابا به دروازه حریف، و شکستن تام و تمام در یک لحظه دیگر در یک بازی دیگر را پرداخته ایم، که حالا فرهنگ افشین قطبی کم کم دارد زیر زبان ام مزه می کند.
خب، قبول دارم که پرسپولیسی که عاشق اش شدیم، این نبود. پرسپولیس پروینی بود که چهارگوشه چمن سبز را به آتش می کشید. تیتر روزنامه هایش بود: « طوفان سرخ در چمن سبز ». اما آن قدر از خدا عمر گرفته ایم که این ورش را هم ببینیم. که روی دیگر وحشی بازی کردن را. روز به زانو درآمدن پروین ها. علی پروین و تیم اش در سال های دهه شصت محشر بودند. با آن بازی ها بود که عاشق پرسپولیس شدیم. تیمی که شاخص اش مرتضی کرمانی مقدم بود و مجتبی محرمی. اما حالا همه چیز فرق کرده است. دیگر بازیکنی وجود ندارد که عمر و آینده و عشق اش را بگذارد پای یک گوشه چشم مربی اش. محرمی پرشور زمین فوتبال، حالا یک پاکباخته گوشه نشین است. همین طور داریم از ساحت احساسات و اساطیر فاصله می گیریم و به دنیای افشین قطبی نزدیک می شویم. برای مان جالب است که ببینیم تیم مان، عوض هم قسم و غیرتی شدن، حتی وقتی عقب است، توپ را می گیرد و با آرامش حریف را ورانداز می کند. اصلا همین که جای کرمانی و محرمی، کریم باقری خونسرد، به ژنرال و سردار تیم تبدیل شده، خبر از بادهای تغییر می دهد. حالا فقط باید یاد بگیریم که در همین چارچوب نه خیلی تنگ لذت ببریم و چشم به صحنه ای بدوزیم که فراز فاطمی و افشین قطبی دست های شان را به سمت هم گرفتند. این یک لحظه پیش بینی شده دیگر از یک بازی منطقی بود که شادمان کرد.
هواداران پرسپولیس ام، ورود تیم مان ( و بالاخره جامعه مان؟! ) را به دوران جدید اعلام می کنم.

[ هی رفقا، این دوران جدید چه زود تمام شد. یا که نه، چیزی از آن باقی مانده؟ ]

پی‌نوشت: از کامنت آخر دفعه قبل سوفیا، غصه‌ام شد. دوباره باید سنگ را ببریم بالای کوه انگار. خودم هم سر زدم به آن روزنوشتی که گفته بود و تقریبا مال یک سال پیش است و کامنت‌های بچه‌ها را خواندم. به نظرم جای غصه خوردن، دوباره باید مثل آن‌ها بنویسیم، تا بمیریم.




بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات


دوشنبه 13 خرداد 1387 - 0:44
4
موافقم مخالفم
 

پا خورد و زمين خوردذ و سر از پاس درآورد

من گفتم از اين موج دمي ساز برآورد

؟؟؟؟!!!!!!!!!

مازیار
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 2:2
-19
موافقم مخالفم
 

قطبی رفت ولی هیچوقت نفهمیدم چرا این ادم باید مهم باشه اصلن چرا باید بهش شمایل اسطوره بدیم چرا؟ تیم و قهرمان کرد درسته ولی نمیفهمم چرا امیر انقدر حسرت خوارانه در مورد او مینویسه جوری که انگار بخشی از وجودش از دست رفته به هر حال قطبی یه مربی بود حالا با ادب هم بود ولی که چی ؟ اینا کافیه تا اسطوره سازی کنیم میدونم با این کامنت کلی دشمن واسه خودم میتراشم ولی باید میگفتم بابا من اصلن یه تار موی علی پروین ونمیدم صد تا قطبی بگیرم من استقلالی واسه پروین شاهرگ میدم اصلن من لات لمپن (مگه اینا بده) ولی چی کار کنم نمیتونم بفهمم قطبی چرا اسطوره اس رفت که رفت خدا حافظش ولی اینقدر بند کردن به یه نفر نشون میده که چقدر بد سلیقه بار اومدیم قطبی هر چی بود ارزش این همه وقت صرف کردن رو نداشت

رضا خاندانی
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 2:23
2
موافقم مخالفم
 

امیر جان ما مرده ایم. اره ما مرده ایم ولی او زنده بود و 1سال همه ی ما رو زنده کرد ولی ..... حیف حیف و باز هم حیف

الان که دارم واست اینا رو مینویسم صورتم خیسه. به نظرت بخاطر رفتن قطبی؟ یا خودمون؟!

رضا کاظمی
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 3:0
31
موافقم مخالفم
 

این یادداشت آخریت خیلی غمگین بود.مثل همان عکس که ... راستی فکر میکنی از سر تصادف است که چنین عکسی فلو بشود؟ نه اصلا من این طور فکر نمیکنم....یک اتفاق ناگوار در این وسط افتاده...حسی به من دست داده که اصلا برایم آشنا نیست.احساس میکنم پرسپولیس را بدون افشین قطبی دوست ندارم.احساس میکنم ...نه مطمئنم پرسپولیس با حمید استیلی را اصلا دوست ندارم...(لعنت به من که جرات ندارم حرف دلم را بزنم) و بی نهایت خوشحالم که یک نفر جان خود را از این بازیهای کوته نگرانه برداشت و رفت که اسطوره و یادگار بماند...به حس خوبی که او آن شب در هواپیما داشته حسودیم می شود. بی تعارف.

دیوانه ای از قفس پرید

نقاش خیابان چهل و هشتم
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 6:17
7
موافقم مخالفم
 
خیلی مسخره میشد اگه قطبی می موند. فرض کنید آخر فیلم ماجرای نیمروز کلانتر ویل کین تصمیم می گرفت توی اون شهر کثافت پیش همه اون مردم که دل شیر که هیچی دل گربه هم نداشتن بمونه. خدا رو شکر که رفت. هم قطبی، هم کلانتر ماجرای نیمروز.قطبی رفت برای اینکه قواعد ژانر رو حفظ کنه یه مطلب توی وبلاگم درباره جلسه احمقانه نقد و بررسی مایکل کلایتون از سینما چهار نوشتم. آخ که چقدر لذت فیلم رو خراب کرد! یه بار حمیدرضا صدر توی جام جهانی گفته بود که نقد فوتبال لذت تماشاش رو از بین می بره و عادل فردوسی پور هم بهش توپیده بود که شما که خودتون نقد فیلم می کنید هم لذت تماشای فیلم رو از بین می برید. البته صدر باید اینطوری می گفت: نقد بد لذت تماشای فوتبال رو ( فیلم رو, و هر چیزی که بشه تماشا کرد !) از بین می بره!

امیر: موافقم. از جمله چیزی که درباره مردم فیلم ماجرای نیمروز نوشته بودی و اسمی که برای خودت انتخاب کردی. کتاب محبوب همه ماست.
سعيد هدايتي
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 9:6
-12
موافقم مخالفم
 

دلم بد جوري گرفت چقدر شيفته اي اين مرد بوديم همه.فرصتي كه بخت واقبال نصيبمان كرد دري از درهاي فردوس كه قرار نبود تا ابد باز باشد وچه خوب كه بسته شد با رفتنش.درسترين حرفت رو تا امروز همين ديده ام امير:منطقي بودن در شرايطي كه همه اسير احساس شدن (همين بود ديگه امير)ونكته اي كه من به اون اضافه ميكنم:بروز دادن احساس واقعي وقتي همه ‍قيافه حق موجه و حق به جانب ميگيرند.بياد بيار صحنه گل سوم پرسپوليس به صبا باتري رو افشين با مشتهاي گره زده فرياد ميزد:چه گلي بود!

به عنوان يه انسان از رفتن افشين كه انصافا ايراني نبود واينجايي وقانون جنگل نميدانست دلتنگ ميشوم وبه عنوان يك رقيب اينجايي خوشحالم كه گوهر كميابي رو از دست دادين.متاسفم

mouse
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 10:14
0
موافقم مخالفم
 

قطبی رو لازم داشتیم تا خیلی چیزا رو بهمون یاداوری کنه .اینکه هیچی نیستیم و فکر می کنیم کی هستیم . به یه ادم ایرانی لاصل اونورآب پرورش داده شده نیاز داشتیم چون دیگه داشتیم شورشو در می یاوردیم و معلوم نبود که تو فوتبال به اصطلاح حرفه ای از من دراوردیمون ا این اخلاقای هچلهفتمون داریم کجا می ریم . امیر جان از قطبی اسطوره نساز. اینقدر ادما بودن که اومدن ورفتن (مثلا همین برانکو که همه کاسه کوزه ها رو سرش شکستیم )

باید خیلی ادم زرنگ وباهوشی باشی که بعد از این مدت و اینکه ببینی مردم دارن برات دست و پا می شکنن چمدونتو ببندی وبری.

کافی بود توی این دو هفته ای که از قهرمانی پرسپولیس گذشته به انواع و اقسام مصاحبه ها با افشین قطبی و همسر( باتجربه و جهان دیدهش)چه تو تمام کانالای تلویزیونی چه تو روزنامه ها نگاه بندازی.

راستی دقت کردین که چند سالی بود که اینقدر خوشحالی نکرده بودیم و جشن ملی نگرفته بودیم. که احساس نکرده بودیم که چقدر خوبیم و عالی هستیم .

ممنون اقای قطبی که این احساسو به ما برگردوندین.

مرجان
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 11:49
22
موافقم مخالفم
 

وقتی که رفت دلم خیلی گرفت

وقتی اومدم و دیدم شما ای که آنقدر آتشین راجع به موندنش حرف می زنی الان سکوت کردی وهیچی نمی گی ............بازم دلم گرفت

فکر نمی کردم رفیق نیمه راهش باشی باهم شروعش کرده بودیم وبایدباهم تمومش می کردیم

خوب شدکه اومدی تا من باور کردم این قدر زود یادمون نرفته ...............

ابراهیم
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 12:16
-8
موافقم مخالفم
 

راستش دچار دو گانگی شدم. از یه طرف خوشحالم که افشین رفت که اگه نمیرفت قطعا شمایل اسطوره گونه اش از بین می رفت. نه اینکه قطبی ناتوان باشه. نه... از این که ماییم و جامعه نخبه کش.مطمئنم اگه میموند اینقد زیرآب اونو میزدن که توان کار برایش نمیموند.

از یه طرف غمگینم. چون میترسم پرسپولیس برگرده به همون دوران ماقبل افشین. دوران لمپنیسم و بازیکن سالاری.اونم نه کسایی در حد محرمی و کرمانی. آدمای سطح پایینی در حد شیث و نیکبخت ومامانی.

راستی قطبی یه روز فکر میکرد که بتونه دوران ساز بشه. به نظر من واقعا تاریخ پرسپولیسو میشه به دو دوران تقسیم کرد: با افشین قطبی و بدون افشین قطبی........

به هر حال آقای افشین قطبی اینو بدون هر جا که باشی همه اون 30 میلیون هوادار پرسپولیسی که گفتی و میلیونها غیرپرسپولیسی که عاشقت بودن، هنوزم دوست دارن و برای موفقیتت دلشون میتپه.

مهدی پورامیـن
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 12:24
1
موافقم مخالفم
 

نه خیـــــــــــــــــر .... امیر خان دست از سر این "قطب سازی" بر نمی دارد...

"سیاوش" یک توصیف زیبا داشت نسبت به علائق "امیر قادری" ... من به دلیل حفظ حقوق مولف نمیگم... سیاوش خودت بگــــو...

که اگر امیر از چیزی خوشش بیایید...

.

.

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیـر ما

چیست یاران طریقت بعد ازین تـدبیـر ما؟!

رو به سوی کعبه چون آریم چون؟!

رو به سوی خـانه خمار دارد پیـر ما...

رضا
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 14:11
-23
موافقم مخالفم
 

لعنت ..... لعنت که هر وقت می خواهم تا مدت ها کامنت نگذارم نمی شود . درست همان لحظه که دوست دارم فقط کنار کافه باشم ، گوشه ای ، ساکت ، تا مدت ها ...... این اولین روزنوشتی بود که هر خط اش که تمام می شد از تمام شدنش می ترسیدم . این احساسی که موج می زد ، این غمی که گلو را می گرفت واین عکسی که شاید بهترین عکسی باشد که در طول امسال دیدم ..... امسال .... امسال .....

این درست سومین اش است . سومی . سومین خداحافظی که نوک تیز چاقو را می گذاشت روی جگر و تا پایین می کشید . سه لانگ شاتی که تکرارشان در ذهن دیوانه کننده است ..... اولینش کی بود ؟ فکر کنم اوایل بهمن . لحظه ای که هر چه بیشتر بهش فکر می کنم غمگین تر می شوم ، بیشتر فرو می روم و بیشتر می میرم . آن لحظه که تکیه داده بودم به دیوار .... فهمیدم که همه چیز تمام شده است ....... بار دوم وقتی بود که هفت رفت . هفت عزیزم که برایم از همه چیز مهمتر بود . همیشه می گفتم هفت شاید تنها انگیزه ام برای آمدن ماه جدید باشد . و هفت هم رفت . مثل مرد میانسالی که آرام آرام راه می رود و لحظه ای می پیچد و نا پدید می شود ..... وقتی مجید اسلامی در روزنامه ی کارگزاران از همه تشکر کرد ، از آنهایی به هفت کمک کردند و آنهایی که نکردند ، از آنهایی که بهشان پرداخته شد و آنهایی که نشد ، فهمیدن هفت هم تمام شد ، دیگر اشتباه شده و درست می شه و خانه ی سینما قول داده حلش کنه جواب نمی دهد ... تصویر فید شد ........ وآخرینش همین دوشنبه ی پیش شکل گرفت . همین دوشنبه وقتی حالم خوب بود و زیاد می خندیدم و با همه شوخی می کردم . افشین قطبی شروع کرد به حرف زدن . گفت ریاضی اش خوب بوده اما نمی تواند روی ماندنش در پرسپولیس شماره بگذارد . آنجا همه چیز خوب بود ، اما درست وقتی گفت از همه تشکر می کنم .... از حمید استیلی ..... از خردبین ..... از که و که و که و آخرش بعد از حرف های عادل گفت از آقای مرزبان هم تشکر می کنم ...... همه چیز تمام شد . کاملا . دوباره خوشی ها تمام شد . همان آخرین چیز هایی که برایمان شده بود انگیزه ، شده بود روحیه و شده بود انگیزه خوشحالی . همه رفتند ...... و من در از دست دادن این سه نتوانستم کاری بکنم ، هیچ کاری ، فقط نگاه کردم به تصاویر از دست رفته ...... تصویر قطبی برایم مثل نمای آخر فیلم کوتاه انبار باروت تمام شد . آنجا که کلایو اوون آرام در نور سفید می رود و ناپدید می شود .......

ما ادم های خوبی نیستیم . بروید آقای قطبی ، هر چه می توانید دورتر بروید ......

محسن رزم گر
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 15:8
-17
موافقم مخالفم
 

"می توانم ماجرای آن نمایش باشکوه را برای نوه های احتمالی ( در روزگار ما همه چیز احتمالی است ) ام تعریف کنم".

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 19:45
11
موافقم مخالفم
 

روح

دلم میخواست در جواب سیامک رحمانی که نویسنده محبوبم در تماشاگران هم بود و به همین دلیل این عملگرایی مورد ادعایش چندان بهش نمی آمد چیزکی بنویسم با این عنوان که "سیامک رحمانی....آیا تو به روح اعتقاد داری؟" و مثل همه مطالب نیمه کاره ام ازش خوشم نیامد و ولش کردم.و اینکه بر عکس مهدی پورامین نظرم این است که امیر نمیتواند حق افشین قطبی را در این چند مطلب ادا کند .قهرمانش بود.(و احتمالا قهرمان خیلی از ما ها بود.).قطبی روحی بود که این یکساله به کالبد بیجان جامعه مان دمیده شده بود.میدانید چرا همه میگویند که باید میرفت؟چون همه در وجود خودشان یک رابرت فورد ترسوی خفته پیدا کرده اند....

و اینکه من هم مثل نقاش خیابان چهل و هشتم بحث رفیعا و جیرانی را دیدم و برعکس این دوست عزیز آن را نه تنها احمقانه نیافتم که بسیار سودمند بود .این که ببینیم بعضی آدمها چه تلاش طاقت فرسایی میکنند که از مواجهه با یک اثر هنری لذت نبرند.

و اینکه امیر..گفتگویت با افخمی خوب بود.منتها عجیب نسبت به بخش حذف شده مایکل مان کنجکاوم کردی.یکجوری به ما برسان

و اینکه یک هفته ایست که سرگرم پارانوید پارک هستم.نوشتن درباره این فیلم جزو بهترین تمرینهای ذهنی و فکریم تا کنون بوده.این هم پیشنهادی برای این چند روز تعطیلی اگر دوست دارید به فکرتان تمرین دهید.

و اینکه قابل توجه مصطفی جوادی....چراغ گاز را تلویزیون را این هفته نشان داد.من مانده ام مطلب باد کرده ام.

و اینکه و موسیقی قتل جسی جیمز ..را گوش کنید.خوب گوش کنید.

مریم
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 20:33
21
موافقم مخالفم
 

آدم سکوت کند بهتر است...نه؟امپراتوری مانده این دور و برها هنوز که دلمان را خوش کنیم؟

امير صباغ
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 21:21
17
موافقم مخالفم
 

محمد خاتمي رئيس جمهور سابق وقتي گفت عصر قهرمانان گذشته در تعريف انسان مطلوب در اين روزگار گفت : او روحي در مشرق زمين و عقلي در مغرب زمين دارد

وقتي روي اين جمله تامل كنم اصلا انگار فقط و فقط واسه قطبي صدق ميكنه؛ بهترين توصيف واسه ي امپراتور همين جمله ست

شقایق
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 22:30
3
موافقم مخالفم
 

قطبی رفت تا بعد از مدتها نفس بکشه . . . اون حسی که حضورش به وجود آورده بود این که همه از قطبی و کار بلد بودن و خوب بودنش گفتن . از اهالی سینما گرفته تا گروه های موسیقی و ... یه حس خوبی بود. انگار همه با هم صمیمی و به هم نزدیک شده بودن . چقدر سخته عین آدمی که دوستش داریم خیلی خوب باشیم .

?
دوشنبه 13 خرداد 1387 - 23:28
-2
موافقم مخالفم
 

afshin ghotbi jan.,montazerat mimanim.....

عطص
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 1:33
-12
موافقم مخالفم
 

1) پولاد در برنامه مثلث شیشه ای ما را ملتی با حافظۀ تاریخی ضعیف معرفی کرد. گفت که همه چیز را خیلی زود فراموش می کنیم. از حق نباید گذشت که حرف حقی زده.

2) کم کم دارم حس خرد شدن و له شدن را می فهمم. حسی که بخش عمدۀ آنرا مدیون " عصر زندگی " می دانم. اعتقاد فعلی ام بر این است که در طول تاریخ چند هزار سالۀ بشر، زنده های هیچ دورانی نتوانسته اند به اندازۀ حال ما حال و زندگی کنند. و حالا این زندگی کمتر روزی است که می آید و می رود و حال مرا به هم نمی زند. چرا؟ چون آدم ها دو دسته اند. یا از زندگی لذت می برند یا از مرگ.

3) اما نه. من را لطفاً در دستۀ سوم بچپانید. همان هایی که بین مرگ و زندگی مرددند. پا بر زمین ها و سر به هوا ها. اگر امکان تشکیل گروه دیگری نیست، لااقل به ما مهلت بدهید که تکلیف مان را مشخص کنیم. گناه کودن هایی مثل ما چیست که قدرت و سرعت تصمیم گیری شان ضعیف و کند است. یک روح ناتوان در یک بدن ناتوان تر.

4)

به سَرِ آب نشستم به تماشای سراب

هوس نو بسرشتم همه از آب و تراب

گذر کند بکردم بر آفاق خیال

قدم تند براندم بر آمال خراب

نفس عشق دمیدم به هوس روح ستاند

حرم عقل ببستم به امانت به شتاب

قلم شاهد قدسی به افق رنگ ببخش

صُوَرِ اهل زمین را به شفق بر به نقاب

تو بر دیده نشین سلسله شد اشک نیاز

خبر سلسله ای ده به ابد زنده ز آب

قسم قاف ده این امت معجون غرور

عَجب قوم برون آر به اقمار تراب

مَلِکِ قوم سبا باز تو پیغام فرست

خبر تخت سلیمان برسان گوش غراب

قِبَلِ خنده به دفتر به درشتی بنویس

رجز گمشدگان را به تمنای سراب

فِرَقِ کرکس مردار نما فوج گرفت

فرج هول بیانداز به کابوس عقاب

سخن ما نشنیدند به آواز بلند

قلم خسته شکستند و ببستند کتاب

عطص - آبان 83

مژده غضنفری
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 2:15
0
موافقم مخالفم
 

کاش بعضی های دیگر هم کمی شخصیت و حرفه ای بودن را از افشین قطبی یاد می گرفتند و این همه به فوتبال ایران نمی چسبیدند( لازم است ذکر کنم منظورم چه کسی است؟ خودتان متوجه می شوید دیگر؟!!) قطبی در همین مدت کوتاه در تاریخ فوتبال ایران ثبت شد!( کدام مربی دیگر ایرانی را می شناسید که حتی طرفداران تیم رغیب هم او را دوست داشته باشند و به او احترام بگذارند؟)

حمید دهقانی
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 11:43
25
موافقم مخالفم
 

افشین قطبی شبیه قهرمانان دوست داشتنی فیلمهای وسترن بود که در یک روز کسل کننده وارد شهر پر آشوبی می شوند و اوضاع را روبراه می کنند و تنهای تنها از شهر می روند. این وط حتی عشق زنی که او نیز قهرمان قصه ما را دوست دارد هم نمی تواند مرد تنهای ما را پایبند کند. قهرمان تنها می داند که باید برود و می رود...

ساسان.ا.ک
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 13:13
-3
موافقم مخالفم
 
حالا معنی این دیالوگ رو می فهمم : (( تو می دونی گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی؟ گروهان بره دسته برگرده یعنی چی؟ دسته بره نفر برگرده یعنی چی؟ )) سلام.

امیر: سلام.رسیدن به خیر.
سوفیا
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 16:50
1
موافقم مخالفم
 

سلام

آقا بازی یوونتوس با سمپدرو را دیدید؟ قشنگ بود. به خصوص بازی پاول ندود و دو تا گل الکس....

رولت روسی
سه‌شنبه 14 خرداد 1387 - 21:13
-14
موافقم مخالفم
 

ناطوردشت رو خودم هیچ وقت نداشتم .دوستی بهم قرض داد و منم یه کله خوندمش.عادت علامت زدن گوشه و کنار کتاب رو از اون موقع دارم.کنار جمله ای به این مفهوم علامت گذاشته بود اون دوست" کتاب خوب کتابیه که بعد از خوندشنش دلت بخواد گوشی رو برداری و زنگ بزنی با نویسنده ش یه گپی بزنی"بعدا بارها دلم خواست گوشی رو بردارم و شماره ریموند کارور یا لااقل رومن گاری رو بگیرم اما حیف ... شب قهرمانی تو شمال به جنوب بزرگراه چمران تقریبا کسی نبود.من تا کمر اومده بودم بیرون و سرخوش عربده می زدم.البته خوشحالی فوتبالی من قاطی بقیه ی رقص های غیرفوتبالی شهرک غرب گم شد.اما به دلم چسبید.حقیقتا این فکر رو داشتم که افشین برای من و تو و بقیه ی ما بوده که بعد از زدن هر گل انقدر از خود بی خود میشه.واسه خاطر شنیدن عربده های ماست که کنار دست یه لمپن مثه قلعه نویی وامیسته و پوزخندهاش رو تحمل میکنه و برامون حرف میزنه.واسه خاطر نشکوندن دل ماهاست که تو 90 بغضشو میخوره ... بعد از بازی قهرمانی حقیقتا دلم میخواست زنگ بزنم و یه گپ دوستانه با افشین بزنم ...

مصطفي انصافي
چهارشنبه 15 خرداد 1387 - 3:28
-9
موافقم مخالفم
 

به علي طهراني صفا: عالي بود پسر... دمت گرم... تو چرا ول كردي شعر و شاعري رو؟... حيف نبود؟

به ساسان امير كلالي:

فرمانده از كنارم گذشت و با غضب گفت:

- هي تو... چند ماه خدمتي؟

- دويست و چهل و دو روز و 7 ساعت و 6 دقيقه و 42 ثانيه... 43...44...45...46...

- 3 ماه اضافه خدمت...

- چرا؟...

- چون فرق ماه و روزو نمي دوني...

- ولي ضرب و تقسيمم خوبه...

فرمانده نگاهي به ساعتش كرد و گفت:

- حالاجمعت بايد خوب باشه... نود به اضافه 297 روز و 16 ساعت و 52 دقيقه و 18 ثانيه مونده به پايان خدمتت... 15... 15... 13... جمعا 21 ماه... انفرادي...

تونی راکی مخوف
چهارشنبه 15 خرداد 1387 - 10:41
-1
موافقم مخالفم
 
سلام به امیر و تمام برو بچز کاقه. چیکار کرد این افشین قطبی..... امیر به نظرم دیگه بایستی پرسپولیس و قطبی رو بی خیال شی و به فکر یورو2008 باشی. دیروز توی اخبار ورزشی می گفت که کاناوارو مصدوم شده. خیلی حالم گرفته شد ولی ایتالیا از اونجایی که قلب تپنده فوتبال دنیاست (اون طرفدار منچستر کی بود که یوونتوسی ها رو مسخره میکرد؟؟؟؟ پس کو انگلیسشون؟؟؟!!!).پر از بازیکن هایی هست که میتونن جای خالی کاپیتان رو پر کنن. یه سلام هم به تمام یوونتوسی های کافه و به خصوص سوفیا: آره دیدم عجب بازی بود. چند شب قبلش هم بازی یووه و پارما رو گذاشته بودن که یووه 4 تا گل زد . اونم خیلی بازی اسیدی بود. در ضمن آمائوری رو خریدیم و حالا دنبال ژابی آلونسو هستیم که اونم به احتمال 99% میاد یووه. حالا چه مورینیو بیاد اینتر و چه جناب آقای خائن معروف زامبروتا بره میلان( توی یه مصاحبه گفته بود اگه برم ایتالیا حاضر نیستم برای یووه بازی کنم!!! مرد حسابی بذار ازت دعوت کنن بعد حرف زیادی بزن.) مهم اینه که یه تیم ایتالیایی مهر ایتالیایی بودن رو داشته باشه. نه مثل بعضی ها از بین 11 نفر اصلی فقط یه ایتالیایی داشته باشه. به قول جولز پالپ فیکشن : مرام خیلی مهمه. به هر حال به امید قهرمانی ایتالیا در یورو و همینطور درخشش 4 یونتوسی تیم ( بوفون - کیه لینی - کامورانزی و الکس ). این پایان نیست...

امیر: این «به قول جولز» سرحال‌ام آورد.
ساسان.ا.ک
چهارشنبه 15 خرداد 1387 - 19:10
-28
موافقم مخالفم
 

سلام.

حال و احوالتون خوبه؟ اینجور که پیداست داره بهتون بدجور خوش میگذره. خب خدا رو شکر.

ما اومدیم ولی اومدنمون موقتی است. مرخصی ( تعطیلات میان دوره ).

قهرمانی پرسپولیس رو هم تبریک میگم. من واسه یکی از بچه ها خاطره ی خودم رو از روز بازی گفته بودم تا اینجا بنویسه که ننوشته. الانم که دیگه از اون حال و هوا بیرون اومدیم و زیاد حال نمیده.

چند تا روزنوشت نبودم. روزنوشتها رو خوندم و کامنتها رو هم یه مروری کردم. افراد زیادی عضو کافه شدند. چند نفری هم که قهر کردند. مخصوصا آرمین. شاید اگه اینجا نیاد چیزی عوض نشه. ولی حضورش و البته یه کم خویشتنداریش باعث میشه محیط کافه جذابتر بشه.

با چندتایی از بچه ها یکی دوباری تماس گرفتم و چند نفری هم که زنگ زدم ولی جواب ندادند.( مثلا به امیررضا که بعد از اینکه از رضا شنیدم رتبه اش خوب شده به رضا گفتم یه اس ام اس تبریک از طرف من بفرسته. که با این وفای به عهدهای رضا کاری دور از انتظار به نظر میرسه ).

من عصر روز نونزدهم باید اونجا باشم که البته یک روز رو هم می خوام دو درش کنم. میرم ولی ایندفعه اگه خدا بخواد زودتر بر میگردم ( آخر خرداد ) . پس خاطره من آدرسم رو واست میفرستم تا طناب رو بفرستی. سر قولت که هستی؟

آره امیررضا! اونجا که بودم روی در و دیوار و هر چیزی که فکرشو بکنی نوشته بودند : "چو می گذرد غمی نیست ". قربون شایعه ها هم برم. حتی یک شایعه ای با یک اطمینان 99 درصدی حاکی از این بود که اصلا سیزدهم ترخیصیم. ما هم به عنصر خیال متوسل می شدیم و قبول می کردیم.

از بچه های شیراز هم اونجا هستن. لهجه ی بامزه ای دارند. " شرکتو ( او خوانده شود ), تیمو, کتابو , .... . گفتم کتابو یادم اومد که کتاب صدسال تنهایی رو اونجا خوندم. که البته خیلی طول کشید تا تمومش کنم. این اواخر دیگه بچه ها همه در یک عزم ملی به من کمک می کردن تا کتابو ( لهجه یادتون نره ) رو تموم کنم.

از بچه های خوزستان, سراغ گچساران رو می گرفتم. شهر حامد اصغری عزیز.

جالب بود یه مرتبه هم یه رشتی دیدم سراغ کاوه رو ازش گرفتم.

مهـدی پورامیـن
چهارشنبه 15 خرداد 1387 - 20:42
29
موافقم مخالفم
 

بــرادر خاطــرت هســت ؟!

کاوه اسماعیلی عزیزم.... دوباره خوردیم به پست هم پدر جان... خیلی سرت رو درد نمی یارم ولی چون میدونم هم سن و سال هستیم...پدر جان ... چند تا خاطره فوتبالی رو برات یاددآوری می کنم... امیدوارم نکته اش را بگیری... پدر جان ...

شخصیت قطبی و تلاش اش برای قهرمانی برای من هم ارزشمند و ستودنی است... اما حرف من با شما ها است که چنان از یک نفر بت می سازید که دیگه هیچ خدایی رو بنده نیستید.... تو باید بدانی که خاصیت ما ایرانی ها (مخصوصا رسانه ها) چیست؟!.... یک نفر را آنقدر بالا می بریم ... بالا می بریم .... وبعد از آن بالاتر می بریم ... و در نهایت بالاتر از بالاتر می بریم.... تا سر بزنگاه چنان کله پایش کنیم که مخ اش بیاید در ساق بند فوتبالی اش! ... هر چه هم طرف بالاتـــر باشد میزان سرویس شدن دهانش بیشتر است...!!

این فصل را نگاه نکن.... مطمئن باش اگر "قطبی" در ایران می ماند... یک فصل بعد پس از دو باخت و یک مساوی شعار هواداران (که بهترین تماشاگران دنیا هستند ...و در سرما و گرما تیمشون رو تنها نمی ذارند!) این بود : "افشین حیــا کن ... پرسپولیس رو رهــا کن..! " ..... الان همین هواداران در رفتنش مرثیه می خوانند...

من ازین دوستان جوان و نوجوان و خواهران رمانتیک انتظاری ندارم ... ولی تو که چند تا "شورت ورزشی" بیشتر از ما پاره کردی صحبت "روح" و... را نکن..... تو باید یادت باشد که رسانه ها و هیاهوها و موج سواری ها و قهرمان سازی ها ... عاقبتش به کجا ختم می شود.... ؟!

بعد از بازی ایران – استرالیا از "ویــرا" چه بتی ساختند ؟! ... دسته آخر چه شد؟!... به نظرت ارزش اش را داشت؟!

قبل از آن... "استانکو" را چند بار از عرش به فرش و بلعکس فرستادیم؟!... بازی های آسیایی 96 که علی دایی مصدوم شد و تیم از گروه اش هم صعود نکرد را یادت هست؟!... استانکو می ترسید در فرودگاه مهرآباد پیاده شود..!!چند سال پس از آن لیگ 75 وقتی با سیستم 3-4-4 و سه تفنگدارش (بزیک-مهدوی کیا-ترابیان) حریفان را به گلوله می بست... دوباره قهرمان ملی!! لقب گرفت!!

قبل تر از آن... پروین رو اول "ســلــطـــــــان" اش کردند بعد... بازی های مقدماتی جام جهانی 94 (بازی هایی که غلامپور ستاره آن بود)... چگونه شیشه های نمایشگاه ماشین اش (سورتمه) را پایین آوردند؟!

قبل تر از قبل تر از آن... مجله های کهنه "کیهان ورزشی" ات را ورق بزن تا یادت بیاید وقتی "دهداری" ستاره های پوشالی رو سر جایشان نشاند و آنها هم دسته جمعی استفا کردند ... مطبوعات چگونه بر او تاختند... بعد دهداری با یه مشت جوون شهرستانی پابرهنه (عابدزاده-زرینچه- مرفاوی و...) سوم آسیــا شد.... حالا هر سال... سالگردش همان مطبوعات برایش "غم نامه" می نویسند...

مهـدی پورامیـن

رضا
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 1:37
17
موافقم مخالفم
 

1- مهدی عزیزم ، این بازی که از آن حرف می زنی من نه بازیگرش هستم و نه مخاطبش . حرفت با کاوه بود و حوادث تلخی که متاسفانه هنوز یادم است . اما واقعا نمی توانم مخافقت نکنم . آن هم مخافتی که استدلال هایش از دل مثال های خودت بیرون می آید نه از اما و اگر ها ..... مهدی عزیزم خودت حرف ها زدی ..... که ما ایرانی ها استاد بت سازی هستیم . که چقدر توان داریم یک نفر را بالا ببریم و بعد خودمان بیندازیمش پایین . انگار بیشتر لذت دارد پرت از ارتفاع ...... اما خودت بگو ؟ چه کسی از قطبی بت ساخت ؟ چه کسی بالا بردش ؟ مگر نه اینکه تمام جو علیه او بود ؟ مگر نه اینکه مردم اصلا نمی داستند قطبی کیست و روز اول در برنامه ی ورزش از نگاه دو صادقانه گفت مربی تیم زنان بوده ؟ چند نفر به خاطر مربگیری تیم زنان مسخره اش کردند ؟

حواست هست که ما علاوه بر اسطوره سازی استاد ساخت بدل ها هستیم ؟ می گوییم فلانی پیوس حاضر است . فلانی عابدزاده الان است و از این حرف ها .... فکر کنم هفت سال پیش بود که پروین سهراب انتظاری را آورد کنارش و به گزارشگر گفت : این پیوس دوران حاضراست ..... یادت هست ؟ می دانی الان انتظاری ذخیره ی راه آهن است ؟ رضا جباری را چه ؟ بهروز رهبری فر و نمی دانم این همه آدمی را که مال همین هفت هشت سال پیش بودند و حالا با لباس شخصی روی نیمکت استیل آزین می نشینند ..... آن روزها که بهروز رهبری فر توانست پیروانی را کنار بزند ، یادت هست پیروانی رفت پیکان ؟ اما رهبری فر ماند ؟ مهدی عزیزم ..... بگذار حرف آخر را الان بگم ... چیزی که در موردش داری اشتباه می کنی این است که قطبی را کسی بزرگ نکرد ..... خودش انقدر بزرگ بود که توانست توی دل مردم باشد .... و از آن مهمتر ، بازی پرسپولیس ابومسلم بود به گمانم ، دور رفت ، زمانی که قطبی هنوز دو سه بازی اولش بود روی نیمکت می نشست . قبل از بازی در جواب خبرنگار که پرسید نظرات راجع به احساسات این همه تماشاگر چیست گفت : مربی تا وقتی ببره توی دل هوادار ها است ، وقتی ببازی هیچکس دوستت ندارد

این است فرق قطبی با پروین و پروین ها .... این است فرق کسی که واقعا بزرگ است با آنها که لیدرها و اطرافیانشان بزرگشان می کنند ...... درست به همین خاطر است که همه می گویند قطبی باید می رفت ...... چند وقت پیش ابراهیم نبوی لیستی از نخبه هایی که در این سال ها از ایران رفته اند را نوشته بود ...... به قول نامجو : ملت تو ما شدیم کورش والا .....

2- کاوه توی اینکه می گویی لذت بردن از فیلم ، در جزئیات ایرادی وارد است که مدت هاست دوست دارم بحثش را پیش بکشم . نمی دانم چرا هر بار اتفاقی پیش می آید . این نظریه مشکلی دارد که شاید برای تماشاگر عادی مشکلی به وجود نیاورد اما در ابعاد بزرگتر باعث فاجعه ی نقد نویسی در ایران می شود .....

3- خب آن کسی که قرار بود خاطره ی فوتبال دیدن ساسان را نقل کند من بودم . چه کنم فراموش کردم ؟ حالا که موقع اعتراف است بگذار بگم به امیررضا هم یادم رفت اس ام اس بدم و تبریک بگم ...... باز هم به قول نامجو : ملت تو ما شدیم کورش والا

یا حق

نقاش خیابان چهل و هشتم
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 2:7
15
موافقم مخالفم
 

تبریک میگم, به خاطر انتخاب باراک اوباما به عنوان نامزد حزب دموکرات امریکا. فکرشون بکنید تموم احساساتی که ما نسبت به امپراتور داشتیم الان خیلی از آمریکایی ها نسبت به اوباما دارند. یه مطلب درباره ارتباط این دو تا با هم تو وبلاگ نوشتم!!! اول بخونید بعد بگین: چه ربطی داشت!

عطص
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 2:32
1
موافقم مخالفم
 

::: نظر سنجی :::

پیش نوشت: برای مشاهدۀ نظر سنجی مستقیماً به گزینۀ 4 مراجعه کنید.

1) کافه بوی آش گرفته بدجوری. امیرخان تو فکر افزایش هواکش باش.

2) خوبی ساسان. تو بعد از جنایت و مکافات چه جوری کتاب خوندی؟ اونم صد سال تنهایی رو؟! منم در حین خدمت ( که هنوز نهضت اش ادامه داره) چند باری سعی کردم برم سمت اش اما فایده نداشت. چند صفحه بیشتر ازش نخوندم؛ از بس اسم های اجق وجق داره. تو قاطی نکردی؟ اون هم با اون همه چپ راست رفتن.

3) مصطفی. هر چیزی حالی می خواد. یک حال می نویسیم همین شکلی. ولی کلی حال پشت این حال خوابیده. وَ ما ادراکَ مَن حال؟ یادم می یاد که " من او " امیرخانی که از شیرین ترین تجربه هام تو حوزۀ رمانه رو یکسال طول کشید تا خوندم. می دونی چرا؟ چون دوست داشتم با هاش لاس بزنم. لاس پسر. آره لاس. " جنایت و مکافات " را در یکی از بدترین احوالاتم و بهترین برج سال یعنی فروردین خوندم. داشتم با راسکلنیکف و رازومیخین و دونیا و سونیا و ... سیر و سلوک می کردم که دست به کاغذ شدم و واسه حاتمی کیا نامه نوشتم و فرستادم برا ناصر صفاریان که برسونه بدستش که نمی دونم چه بلایی سرش اومد... تو اون نامه یه بیت از این شعر زپرتی معلوم الحال فوق هم بود. اگه گفتی کدوم اش بود؟ بگو تا بهت بگم باهوش. اینا رو برا چی دارم می نویسم. امشب مثه اینکه زیادی زدم. به هرحال و به هر شکل اون شعر ماله یکی از شب های ماه رمضون بود. همون شبایی که شب تا سحر من بودم و خیال و مداد و پاک کن و یه برگ کاغذ ساده که هنوزم دارم اش.

4) اما نظر سنجی. مثل مثلث شیشه ای شفافِ شفاف. با در و پیکر. پس لطفاً انتخاب کنید تا با هم ببینیم رفقا هر کدام دنیا رو چه رنگی می بینند:

فوتبال = الف) وسیله ای جهت تخدیر افکار عمومی ب) یک سرگرمی مناسب که آموزنده هم هست ج) رونالدینیو د) زندگی ه) افشین قطبی و) یک زمین و دو دروازه و یک توپ و یک داور و دو تیم و ... ز) هیچکدام

نقاش خیابان چهل و هشتم
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 2:37
-25
موافقم مخالفم
 

واقعا بعضی وقت ها بعضی چیزا رو نمی فهمم. مثلا اینکه قطبی برای ما نماد مبارزه با سنت گرایی و کهنه گرایی و تموم اون ارزش های غلط جامعه و مردم مونه و این یک سال قطبی برامون شده بود نماد مبارزه با تموم لمپنیسم و دروغگویی و دو رویی ملی مون (!). اینکه قطبی برامون نمونه یک تحول خواه تمام عیار بود که یک تنه جلوی تموم همین ارزش های بد مون ایستاد. اینکه قطبی برامون اینقدر عزیزه که با رفتنش براش مرثیه سرایی می کنیم و براش اشک می ریزیم واقعا درکش برای خیلی ها اینقدر سخته که از اون عبارات کلیشه ای مثل : ما نباید کسی رو بیش از حد بالا ببریم، یا چه می دونم: ما نباید از کسی بت بسازیم, استفاده می کنند؟!

شاید بعضی ها هنوز فکر می کنند کلانتر ویل کین کار خاصی نکرده و نباید زیاد از رفتنش ناراحت بشیم! شاید بعضی ها اون قسمت رابرت فورد وجودشون اونقدر غالبه که تموم جسی جیمز های دور و اطراف رو می کشه! شاید این هم یکی از همون ایرادات تاریخی خودمونه که اونجا که باید اسطوره بسازیم نمی سازیم و اونجا که نباید... . اصلا مگه آدم بدون اسطوره هم زنده می مونه؟!

سوری
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 7:41
10
موافقم مخالفم
 

... عین صورت آدم‌های باتجربه است که می‌دانند در هر شرایطی، غر زدن معنا ندارد. چون بدتر از این را هم تجربه کرده‌اند و باز؛ گذشته است. و مهم‌تر این که؛ معلوم است راه طولانی در انتظارشان است که باید در کنار هم آن را طی کنند... مالیدید بابا... هر جفتتون .... زال ممد خان

امید غیائی
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 13:27
-3
موافقم مخالفم
 

به عطص:

گزینه انتخابی من:اتاق تمساحها

تونی راکی مخوف
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 15:52
12
موافقم مخالفم
 

سلام.

الان 10 دقیقه ای است که شاد و شنگولم. چرا ؟؟؟؟ مقاله ای در شماره اخیر همشهری جوان چاپ شده که حسابی خستگی یه ترم سنگین رو از تنم به در کرد.

این نوشته تقدیم به تمام یوونتوسی ها به خصوص امیر قادری عزیز.

دل پیرو ی 34 ساله هنوز رکورد می شکند و جاودانگی اش را پر رنگ تر می کند.

10 ابدی: 14 سال پیش بود که یوونتوس ناگهان روبرتو باجو را نخواست. ستاره آن روزهای فوتبال ایتالیا ، هنوز پیراهن تیم ملی را بر تن داشت و در اوج بود. هنوز خیلی ازهواداران بیانکونری ترجیح می دادند پیراهن او را بر تن کنند و به دل آلپی بیایند. هنوز.... خبر عجیب در پایان فصل 95-94 فوتبال ایتالیا نخواشتن باجو بود. ماجرا البته چندان پیچیده نبود . آنها پدیده تازه فوتبال ایتالیا را به باجو ترجیح می دادند. آلساندرو دل پیرو........ شاید خیلی ها در ایتالیا به این فکر می کنند که چه کسی جانشین الکس در پیراهن یووه است؟ شاید همین موضوع یاشد که ایده بایگانی شدن پیراهن شماره 10 یووده در آرشیو افتخارات باشگاه را دور از ذهن نگه نمی دارد. پیراهنی که تا همیشه پشت ویترین افتخارات یووه با نام الساندرو دل پیرو باقی خواهد ماند. این پایان نیست.....

محسن رزم گر
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 17:21
-4
موافقم مخالفم
 

اين نوشته شامل دو قسمته كه بخش اولش يه جوابيه براي توني (بيشتر شبيه يه شوخيه ) و بخش دومش... .

1) اولا اگه منظورت ميلان ( كه موافقم البته از نوع اينتر ) بود بشمار ببين چند نفر از ميلان توي تركيب اصلي ايتاليا هستن . دوما زامبروتا زحمات زيادي براي يووه كشيده و لغت خائن يه كم دور از جون تو بي مراميه. حالا به اميد موفقيتش در ميلان ( ولي اگه بخواد جاي مالديني رو بگيره ممكنه ما هم عصباني بشيم). سوما به اميد قهرماني ايتاليا و يووه ( در نبود ميلان ) در اروپا. البته يوفا رو هستيم .

2) امروز صبح شال و كلاه ( توي بهاري كه شبيه تابستونه ؟) كردم كه برم كشتي هاي جام تختي رو ببينم . البته بيشتر رفتم كساني مثل حيدري ؟ رو ببينم . هنوز بيست دقيقه اي بيشتر از رسيدن من به ورزشگاه نمي رسيد كه بازي حيدري شروع شد و ما هم شروع كرديم به تشويق او . وقت اول بازي رو طوفاني كشتي گرفت و با سوت داور ما خوشحال از پيروزي او بوديم كه در وسط تشك داشت اتفاقاتي مي افتاد . حيدري داره چي كار ميكنه ؟ چهارگوشه ي تشك رو بوسه زد و اين يعني پايان قهرماني كسي كه حداقل براي من يكي حكم يك گلادياتور رو داره . هنوز مبهوت بودم كه حيدري رو به سمت ما آوردن ولي مگه با اون اشك هايي كه در چشم او حلقه زده بود من ميتونستم كه به سمتش برم . پس از ورزشگاه زدم بيرون . به اين فكر ميكردم كه چرا حيدري بايد اينجا و جلوي چشم هاي كساني مثل من خداحافظي كنه ؟ اين شايد يكي از تلخ ترين حادثه هايي بود كه مي تونست توي اين روز كه با اميد شروعش كرده بودم براي من اتفاق بيفته . چه ميدونم شايد بعدها اين روز شد يكي از خاطرانگيزترين روزهاي اين زندگي اي كه هر روز داره يه شوك تازه رو به ما وارد ميكنه !

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 21:32
-11
موافقم مخالفم
 

سلام.

کافه این روزا خیلی خلوت شده. بی معرفتا من فقط چند روز اینجام.

1) به عطص: جنایت و مکافات مدتها منو گرفت. هنوز هم به طور کامل رهام نکرده. البته نه اینکه از خوندن رمان دیگه ای منعم کنه. آره علی جون! خودت بگو وقتی که 40 و اندی روز تو یک محیط سربسته باشی و نه بتونی بری بیرون نه کسی بیاد ملاقاتت نه بتونی فیلمی ببینی نه حتی روزنامه ای یا مجله ای بخونی و نه ...

چه کاری بهتر از اینکه رمان صدسال تنهایی رو بخونی؟

با همه ی این اوصاف قبول دارم که رمان خیلی سختیه و خوندنش انرژی فراوانی لازم داره. ولی من این رمان رو تو 40 روز خوندمش! نه اینکه بخوام باهاش لاس بزنم! طول کشید تا راه بیفتم تا باهاش هم گام بشم. بعضی جاها ازش عقب می موندم و کنارش نبودم تا بفهمم چی میگه.

بعضی جاها احساس می کردم دارم کار پوچ و باطلی رو انجام میدم. بعضی جاها این سوالو از خودم می پرسیدم که چرا به این کتاب نوبل دادند. خیلی جاهاش رو هم حسش کردم. باهاش همذات پنداری کردم. ( اتاق ملیکادس یا بوئندیای بزرگ ). به اسماش زیاد گیر نده. ولی باید بگم باید یه مرتبه دیگه بخونمش.

2) راستی! یکی از بچه های گروهانمون که هم استانی ما هست و بعدا با هم فامیل از آب در اومدیم, اسمش علی عابدینیه. دیگه لازمه چیزی بگم؟ یه چند تا از دیالوگهارو بهش میگم ولی چه کنم که خودش فیلمو ندیده.

محسن
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 23:57
3
موافقم مخالفم
 

امیر خان سلام / این روزا خیلی ازت می خوندم و حظ می بردم ازین همه دیوونه بازی با روزگاری که تکرار نشدنی ست

من یه استقلالی ام / روز بازی با سپاهان یه جایی همون ورا که تو بودی من هم بودم و فقط به عشق افشین قطبی آرزوی برد تیمی رو می کردم که هرگز - حتا برای ثانیه ای ازش خوشم نیومد حتا تو آسیا

این روزها انگار چیزی رو ازم گرفتن ، انگار بازم باید با امیر لمپن و علی لجباز روزای فوتبالی رو سر کنیم - چه نحس و بد -

به عشق لاجوردی های ایتالیایی و روزای اوج دوباره ی تونی و پیرلو / همه با هم viva italia

حنانه سلطانی
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 23:58
-35
موافقم مخالفم
 

جواب نظرسنجی:

«... سلیمان نبی در عهد عتیق تکرار می کند:" زندگی به دنبال باد دویدن است." شاید بتوان این جمله عمیق را به این شکل ترجمه کرد:" زندگی به دنبال بازیچه ها دویدن است." و در عصر ما " زندگی به دنبال توپ دویدن است." سلیمان نبی همه وسوسه های بشری را بر می شمارد و می گوید تا انتهای همه آنها را رفته است و هر بار نتیجه گرفته که " زندگی به دنبال باد دویدن است." در این رساله جوهری ابزورد موج می زند. همان جاست که گفته می شود:" زیر این آفتاب هیچ چیز تازه ای وجود ندارد." همه چیز بوده،هست و خواهد بود...و آدمی هر بار به شکلی درگیر این وسوسه ها می شود و باز همه جیز تکرار می شود. اما هر بار جذاب است و این یکی از معجزه های خلقت است. نمایش ابزورد، ظاهری مدرن و روشنفکرانه دارد اما به غایت کهنه و همگانی است. ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ. با این که به تکرار، هیچ بودنمان را تجربه می کنیم و هیچ بودن وسوسه ها را تجربه می کنیم اما به سرعت تجربه هامان را فراموش می کنیم و باز هم وسوسه می شویم و به دنبال باد می دویم. این جزیی از خلقت ماست و زیبایی خلقت در به هم پیوستگی همه چیز خلقت است. یک تکرار ابدی، زیبا، جذاب، رنگارنگ و غیر قابل پیش بینی. فوتبال نمایشی تمام عیار از همه این هاست. یک نمایش مدرن و کامل است.

حتما شنیده اید که عده ای در انتقاد به فوتبال می پرسند:" که چی عده ای دنبال یک توپ می دوند؟" من می گویم اصلا نکته اساسی همین است. نکته جذاب فوتبال همین جاست.آنها هرگز از خود پرسیده اند چرا مثل "سیزیف" هر روز و هر ساعت خود را تکرار می کنند و زندگی را تکرار می کنند و به دنبال این تکرار می دوند و برای این تکرار به جنگ تن می دهند؟ فوتبال نمایش کاملی از این تکرار ابدی به دنبال بازیچه دویدن است. نمایش کاملی از جوهر زندگی ست. مبارزه ای پر کشش و دیدنی از پیروزی ها و شکست های پی در پی آدمی ست. آدمی با رسیدن به مرگ، همه پیروزی ها و شکست ها را می گذارد و می رود. مثل فوتبال که پس از بازی گل های زده و گل های خورده را می گذاریم و می رویم. اما به یاد داشته باشیم زندگی و هیجان زندگی در همین گذاشتن و گذشتن است. سلیمان نبی هم در رساله اش به همین نتیجه اساسی می رسد و فوتبال نمایشی از همین دویدن ها، پیروزی ها، شکست ها و گذشتن هاست. نمایشی نمادین و به غایت زیبا. اگر همه مردم از کوچک و بزرگ، زن و مرد و فرهیخته و عامی فوتبال را دوست دارند، به این علت است که نمایشی مدرن از جوهر زندگی بشری ست...» ( ادامه مطلب را می توانید در شماره 288 ماهنامه فیلم مقاله «به دنبال باد دویدن» رضا کیانیان بخوانید!)

سوفیا
جمعه 17 خرداد 1387 - 2:8
8
موافقم مخالفم
 

تونی راکی جان شک نکن که جام یورو ۲۰۰۸ مال ماست. مگه غیر از این هم می‌شه؟!

Vivaaaa Italiaaaaaa

راستی یکبار خیلی وقت پیش کسی پرسیده بود که اینجا کسی هست طرفدار روبرتو باجو باشه؟ خوب من از بچگی طرفدارش بودم. حتی اون روز تاریخی , اون روز تاریخی فینال جام جهانی با برزیل که پنالتی رو کوبید به تیر دروازه و قهرمان نشدیم....

خلاصه عشق ایتالیا توی خون ماست....

و یک درخواست: اگر وقتهایی که یوونتوس بازی داره قبلش اینجا خبر بدبد خیلی ممنون می‌شوم چون من گاهی بی‌خبر می‌مونم و بازی رو از دست می‌دم. ممنون

سوفیا
جمعه 17 خرداد 1387 - 8:40
14
موافقم مخالفم
 

هفت صبح روز جمعه‌ای باشد و دنیا غرق خواب ٍ تعطیلی, پای مانیتور بنشینی و یک چیزی مثل Hangar 18 ی Megadeath را play کنی و با آن پنجاه ثانیهء دیوانه کنندهء اولش که یکباره آدم را از جا می کند و می‌برد, هدفون را روی گوش فشار بدهی و چشم‌ها را ببندی و تصور کنی سوار ماشینی یا هواپیمایی, نه, اصلا وسیله‌ای که خودت اختراع کرده‌ای, با نهایت سرعت داری پرواز می‌کنی, اوج می‌گیری و هوا را می‌شکافی و این هوای تازه با نهایت قدرت توی صورتت, روحت, می‌وزد و به‌خودت بیایی ببینی ده بار پشت سر هم رفته‌ای و برگشته‌ای و هدبنگ زده‌ای...

سوفیا
جمعه 17 خرداد 1387 - 8:43
-14
موافقم مخالفم
 

Welcome to our fortress tall/

Take some time to show you around/

Impossible to break these walls/

For you see the steel is much too strong/

Computer banks to rule the world/

Instruments to sight the stars/

Possibly Ive seen to much/

Hangar 18 I know too much/

Foreign life forms inventory/

Suspended state of cryogenics/

Selective amnesias the story/

Believed foretold but whod suspect/

The military intelligence/

Two words combined that cant make sense/

Possibly Ive seen to much/

Hangar 18 I know too much/

سوفیا
جمعه 17 خرداد 1387 - 9:1
12
موافقم مخالفم
 

و بعدش هم این را:

http://www.last.fm/music/Supertramp/_/If+Everyone+Was+Listening

The actors and jesters are here/

The stage is in darkness and clear/

For raising the curtain and no-one's quite certain/

Whose play it is/

How long ago, how long?/

If only we had listened then/

If we'd know just how right/

We were going to be/

For we dreamed a lot/

And we schemed a lot/

And we tried to sing of love before/

The stage fell apart/

(chorus)

If everyone was listening, you know/

There'd be a chance that we could save the show/

Who'll be the last clown to bring the house down?/

Oh no, please no, don't let the curtain fall/

Well, what is your costume today?/

Who are the props in your play?/

You're acting apart which you thought/

From the start was an honest one/

Well, how do you plead?/

An actor indeed! Go re-learn your lines/

You don't know what you've done/

The final is begun:

(chorus)

If everyone was listening, you know/

There'd be a chance that we could save the show/

Who'll be the last clown to bring the house down?/

Oh no, please no, don't let the curtain fall


جمعه 17 خرداد 1387 - 16:57
-20
موافقم مخالفم
 
می دونی ؟ دلم گرفته بیشتر تنگه . برای رفیق . برای اون یه دو جین رفیق که این قدر رفتن تو درس که رفاقت و زندگی و ....(که البته همشون مه با هم هم معنی اند) یادشون رفته . خوبیش اینه که می دونم درمانشو . می ذارم که اگه شما هم دلتون از رفقاتون گرفت بیاین سر حال : رضا (به صادق ): اجازه میدین کنار شما دستمون رو کفش شما یادگاری بمونه رو دیوار صادق:دستت رو سر طلعت و چراغ خونت . رضا : بزن که تو عکس هم صداش تو گوشمون بمونه .بیا طلعت بیا این جا . بشین این جا . این جا رم بزار برا من کنار آقام .فرشته خانوم کنار صادق خان . حالا شد . بیا ناصر جون بیا .چته حالا ؟ بیا فتو ! همه چی حاضره اما حیف آدم خیالش می مونه که همه چی این جوری می مونه . بعدش نوبت آقام صادقه و فرشته خانوم . اما فرشته خانوم اگه پسر آوردی که حق هر چی بخواد نذار این آقام بذارتش تو معامله ی کود و سم . درس . سلام به عالم عشق و معرفت : دوری من و شما به درازا و زخم و چرک کشیده است . رد و سایه ی شما را زحمت بسیار کشیده ام تا پیدا کردم . وقتی خبر حبس شما را شنیدم که خود به حبس بودم و حزن روی حزن آمد اما در وقت حبس من شما آزاد شده بودید و شما خواسته کسی نباید به ملاقات شما می آمد . این از دل سنگ و جان رعنا می آمد که شاگردی مثل شما برای من فخر است . غرض از این ورود به خلوت شما خواسته ای دارم که اگر برآورده کنی مردانگی کنی که بیراه نیست و در شما سراغ داریم . من گرفتار بیماری بی علاجم که خداوند درد همه را علاج است . خوشامد شما را به عروسی پسرم که اسمش را رضا صدا می زنم در همین پاکت گذاشتم . نام شما را بر پسرم گذاشتم که همیشه شما را صدا بزنم . در این دمادم آخر عمر که اجل زنگ ما را می زند اگر عروسی پسرم را ببینم گل از چرکم وا می شود و می خواهم هر آنچه طلب شما از من که حساب کردنی نیست و قدم و قلمی ندارد و قدر دارد به آب بیاندازید و فراموش کنید. به تهران بیایید که دست و دل من سخت نیازمند شماست . حالا من دست در دست شما عکسی به یادگار بگیرم . رفاقت و مشتی گری و انس کم است . بیا داستان را از ما هم بشنو . اگر یاری کنی و دست در دست شما با بوی شما جان بدهم که چه گوارا باشد به شما جان دادن . اگر ورود شما مقبول افتاد ورود به تهران به این نمره تلفن بفرمائید که با صدای شما در تهران با صفا شویم . ما گرفتار هم بودیم و هنوز هم گرفتاریم . طلب شما از من یک حبس است که پرداختی ندارد . نه حبس شما نه معرفت حبس شما . ما که عشق را به شما بدهکاریم . فقط شما به حبس نبودید ما هم زندان حزن حبستان شدیم . عرضم را در تهران به شما می گویم نه در کاغذ . باید کاری برای این جان سوخته انجام دهید که این انجام فقط به دست شماست . دختری دارم که هم سن غیبت شما را دارد به غیرت شما نیاز است .و به این که شما همیشه محرمید . بیائید من زمینگیر و دست به دیوارم . غیرت شما را رخصت! صادق خان !

امیر: واااای چه زندگیا کردیم با متن این نامه. دمت گرم... اسم‌ات چیه؟ (کات به بخار خشک‌شویی که از توی پیاده‌روی زیر پای قهرمان بیرون می‌زند - از همان فیلم!)
مازیار
جمعه 17 خرداد 1387 - 18:42
-2
موافقم مخالفم
 

امسال خیلی کری داریم در یورو 2008 چون قراره فرانسه محبوب من ایتالیارو یک جا با الکس ببلعه ایتالیا دیگه چیزی نداره حتی غرور و شخصیت این فرانسه بزرگه که میتازه امیر این دیگه فینال نیست خیلی راحت از روی جنازه ایتالیا رد میشیم

کاوه اسماعیلی
جمعه 17 خرداد 1387 - 20:22
8
موافقم مخالفم
 
مهدی عزیز....فکر میکنم رضا جای من حرف زد.کسی از خلق قهرمان صحبت نمیکند.مگر میشود قهرمان را به روشهای تبلیغاتی و پروپاگاندا آفرید؟قهرمان در رگ و خون مردم جای پیدا میکند.و به عمیق ترین شکل ممکن در آن نفوذ پیدا میکند.اما جاودانه ماندنش که به اسطوره شدن منتج میشود حاصل دلایلی است که جای تمرکز بیشتری میخواهد.اما بدون شک یکی از دلایل این است که در بهترین زمان در بهترین مکان قرار بگیرد.شخصیت علی پروین در فضای اجتماعی دهه 60 بهترین دلیل برای قهرمان بودنش بود.اما اینکه علی پروین چرا با هو و حیا کن از صحنه فوتبال کنار رفت به این دلیل بر میگردد که دیگر در زمان مناسب در مکان مناسبی قرار نداشت.به اسطوره ها نگاه کن و ببین چرا اسطوره ماندند....مارادونا ، جیمز دین ،تختی ،دکتر مصدق ، ماندلا ،چه گوارا ،الویس پریسلی ، فرهاد و و و و .....(حتی در مقیاس ما ملوانیها سیروس قایقران)....اغلب نامهای فوق و بیشمار نامهایی که خودت بهتر میدانی در محدوده جغرافیایی خود در بهترین زمان ممکن ظهور کردند و به دراماتیک ترین شکل ممکن پایان یافتند(پیروز یا شکست خورده فرق نمیکند.)....این عنصر درام و نمایش و داستان اوج و حضیض هایشان را تقدیر برایشان مینویسد.نه من رسانه چی ...هفته پیش مستندی از زندگی مارادونا در شبکه arte میدیدم و برایم شگفت آور بود که آفرینش ، هیچ اثری از روتین بودن و یکنواختی در این زندگی این بشر به وجود نیاورده ....مگر خبرنگاران و تلوزیون و امیر قادری مطبوعاتی(نه امیر قادری تماشاگر) باعث شدند امسال سرنوشت قطبی در آخرین دقیقه آخرین بازی مقابل یهترین رقیبشان رقم بخورد؟مهدی....بگذار یک چیز را با اطمینان بگویم.اگر قطبی مربی پرسپولیس نبود.قهرمانی پرسپولیس انقدر به یک نمایش با شکوه تبدیل نمیشد.پرسپولیس یا چند هفته زودتر قهرمان میشد یا شکستش حقیرانه و بی ماجرا تمام میشد...این است که میگویم باید به روح اعتقاد داشت.و این که میگوییم قطبی باید برود به این دلیل است که شاید آن شرایط زمانی و مکانیش دیگر تکرار نشود و قهرمان به یکی از ما ها تبدیل شود...در فیلم insider وقتی راسل کرو دارد به دادگاه میرود گویا فرشته ها دارند همراهیش میکنند .اقلا مایکل مان اینگونه به ما میفهماند.موسیقی و تصویر او را اینگونه بدرقه میکند.برای آدمهای معمولی هیچوقت این شرایط جور نمیشود.

امیر: بعد از یک مدت بی‌حالی در کامنت‌ها این جمله درباره آن سکانس مایکل مان، سرحال‌ام آورد: گویا فرشته ها دارند همراهیش می‌کنند؛ دقیقا.
کاوه اسماعیلی
جمعه 17 خرداد 1387 - 20:30
25
موافقم مخالفم
 

یک چیز دیگر و در جواب کری تونی راکی مخوف...حالا که انگلیس نه چندان دوست داشتنی این سالهای ما( که با فابیو کاپلو ایتالیایی به این روند زشت بودن ادامه خواهد داد ) در جام ملتها نیست تیم من در جام ملتها تیمی نیست جز " ترکیه".....آنها یک قوم وحشی هستند که در متمدن ترین جای اروپای متمدن یعنی سوییس هنوز میتوانند شور بازی را در چهره هایشان دید.آنها احتمالا آخرین نسل از فوتبالیستهایی هستند که هنوز دیدن کلوزآپ هایشان در طول مسابقه برای من تماشاگر میتواند جذاب باشد ...

با زَهره ی تمام؛ خودِ خودم، نه هیچ کسِ دیگر
شنبه 18 خرداد 1387 - 0:55
-4
موافقم مخالفم
 

برای «ساسان.ا.ک»

قهرِ ما از مٌدلِ قهرهای بچه گانه بود، ان دسته از عزیزانی که خوی حیوانیِ ما را می شناسند وَ می دانند ما ذاتاً آدمِ لوسی هستیم از این جور چیزها فراوان دیده اَند.کمٌ بیش هستیم.ممنون از یادِ کوچک اَت از ما.


شنبه 18 خرداد 1387 - 0:58
7
موافقم مخالفم
 

سوفيا پنالتي رو نكوبيد به تير دروازه زد هوا.

farshid
شنبه 18 خرداد 1387 - 2:0
-3
موافقم مخالفم
 

دیدم تعداد کامنت هایتان پایین امده گفتم تا شما مثل نیما دپرس نشدید چیزکی بنویسم و کنتور کامنتها را بالا ببرم هر چند بعید می دانم شما به این سادگیها دپرس شوید !!

به احتمال زیاد جماعت عزیز مسافرت هستند و بعد از بازگشت به شهر!! باز هم می ایند .

نصیحت جالبی کردی خیلی خوب است ولی یک اشکال بزرگ دارد و ان این جاست که گاهی روبرو شدن با ان چه دوست داری ترس عجیبی دارد ترس از یک جور فرو ریختن رویاها رویارویی با واقعیتی که شاید با خیالات ادم جور در نمی اید .به خاطر همین گاهی ادم بی خیال می شود و همین جور دل خوش همین ذهنیات می ماند

ولی خوب که نگاه می کنی راه درست شاید همین است این که قلب شیر داشته باشی و دست از سر رویاهایت بر نداری !! و تا اخر پا به پایش بروی ان موقع است که ادم حس می کند زنده است و دارد زندگی می کند به همین سادگی. نه نه به همین سادگی هم نیست!!

farshid

سوفیا
شنبه 18 خرداد 1387 - 6:38
1
موافقم مخالفم
 

این داستان نادر ابراهیمی را دوست داشتم

http://www.fallosafah.org/main/books_of_memories/item_view.php?item_id=14

مهسا
شنبه 18 خرداد 1387 - 10:3
8
موافقم مخالفم
 
(روزنوشت بعدی، باشد مال الکس؟!) نمی دونم این استفهام انکاری بود یا استفهام از نوع تاکیدی!!؟ شاید هم یه سوال ساده . نمی دونم ولی من اینو استفهام تاکیدی دیدم. آقای قادری منتظرم تا اووون روزنوشت بعدی برسه.شاید تا اون موقع بشه روزنوشت هااای بعدی ولی من منتظرم.
امیر: راست‌اش این قدر درباره الکس نوشته‌ام که دنیال حرف تازه می‌گردم. حالا که دارد جام ملت‌های اروپا شروع می‌شود، به نظرم حرف‌های جدید هم از راه برسند. نه؟
تونی راکی مخوف
شنبه 18 خرداد 1387 - 14:41
-21
موافقم مخالفم
 

سلام ..... اول از همه به سوفیا : شک نکن که ایتالیا قهرمانه. در مورد اون درخواست هم ببین سایت www.juventus.ir همیشه بازیهای یوونتوس رو با ساعت و روز برگزاریش اعلام میکنه. در ضمن اگه تلویزیون هم بازیها رو پخش نکنه ، میتونی همزمان با بازی توی سایت گزارش مستقم رو بخونی.

به جناب مازیار: به قول رسول ملاقلی پور فقید : درست صحبت کن ،درست صحبت کن . جوابت بمونه باری بعد از بازی.

ایضا باری کاوه اسماعیلی : اگه تو کلوزآپ مثلا امره بروزاغلو رو به کلوزآپ مثلا الکس دل پیرو ترجیح میدی خب دیگه ......

همیشه قبل شروع هر تورنمنتی که تیم ملی شرکت داره . شروع میکنیم که این بهترین تیم تاریخه و بعد هم که نتیجه نمیگیریم دهن خیلی ها و از جمله جناب مایلی کهن باز میشه و شروع میکنن به فحش دادن و ..... بعد هم ماجرا تمام تا بازیهای بعد. ولی اصلا فکر نکردیم به این که واقعا الان فوتبال ما حتی از اماراتی که زمانی با پوزخند ازش نام می بردیم هم عقب مونده و ما هیچ کاری نمی کنیم.

خیلی دوست دارم بریم جام جهانی و از طزفی هم نه . چون اگه نریم بالاخره این فدراسیون فوتبال مجبوره به خودش یه تکونی بده و اوضاع رو جمع و جور کنه. این پایان نیست.....

مهـدی پورامیـن
شنبه 18 خرداد 1387 - 20:59
-2
موافقم مخالفم
 

برای "کـاوه و رضـا" : ممنون از جواب های دلنشین و جذابتان . حقیقتا میگم استفاده کردم. حرف هایتان کاملا درست و منطقی است. ولی جواب چالـش من نبود !! مسئله من "افشیـن قطبـی" و اینکه ارزش حمایت کردن یا اسطوره ساختن دارد یا نه؟! نبود..! بیشتر منظورم نحوه مواجهه رسانه ها و هواداران و.... با یک چنین پدیده هایی است که از مرز افراط و تفریط می گذرد... و در درجه اول به خود "قهرمان" ضربه می زند.... قصد به درازا کشیدن بحث رو ندارم... قرار نیست با 3 تا کامنت به یک نقطه مشترک برسیم... ولی همینکه بعضی نکات را به هم گوشزد کنیم بهتر از تخته گاز رفتن در یک جاده یک طرفه است..... باز هم ممنون از پاسخها یتان...

.

برای دوست جدیدمان "نقاش خ 48" : سوء تفاهم ایجاد شده با شما هم مثل کاوه و رضا است. با مثال خودت جواب می دهم. می دانستی " زینه مان" نقش کلانتر "ماجرای نیمروز" را قبل از "گری کوپر" به "جان وی" پیشنهاد کرده بود.. .. "جان وی" پس از خوندن فیلمنامه شاکی شده بود که این یک فیلم "ضد میهنی" و توهین به مردم امریکا است است !! .... کلانتر ویل کین کار بزرگی کرد و قهرمان بود.... اما قهرمانی نه از نوع "اسطوره شکست ناپذیر" مثل "جان وی" ! ... "گری کوپر" با معاونش دعوا می کند... کتک می خورد... میزند... تردید می کند و شاید حتی در آن سکانس پلان معروف تنها در شهر "ترس و اراده" را با هم تو چشماش می بینیم.... حرف من هم این است که "قهرمان هایتان" (قطبی یا هر کس دیگر) را تیر انداز شکست ناپذیری مثل "جان وی" نبینید... که به نظرم تو بیشتر "جان وی" را دیدی ای تا "گری کوپر" را...!!

راستی ... اسم من "مهـدی" است... خوشحال میشوم دفعه بعد چشم تو چشم ازم انتقاد کنی تا مجبور به استفاده از واژه "بعضی ها" و "خیلی ها" نشی .... در ضمن حرف یا درست یا غلط ، دخلی به "کلیـشه" ندارد. .! بازم ممنون

.

جواب نظرسنجی اول "علی طهرانی صفا" : حتما خودت جوابش را بده... اما اگر درست گفتم باید جایزه ام را بدهی و گرنه .... " بـه روح امـام می چکـونـم " !!

قلم شاهد قدسی به افق رنگ ببخش ---------------------------- صُوَرِ اهل زمین را به شفق بر به نقاب

تو بر دیده نشین سلسله شد اشک نیاز --------------------------- خبر سلسله ای ده به ابد زنده ز آب

.

برای "سـاسـان عزیزم" : وقتی رفتی نفهمیدم کی داره میره.حالا که اومدی میفهمم کی اومده....ای .... هنوزم کم حرف می زنی .... هنوزم ماتی .... هنوزم تو چشات عشقه.... حتماَ هنوزم دروغ نمی گی ...؟!

دفعه پیش دیر جواب سوالت (آوینی) را دادم... خودت رفته بودی ، کاوه جان زحمت کشید یقـه ما رو گرفت !! امیدوارم این دفعه دیر نکرده باشم .... بگی مهدی بی معرفت بود...

.

برای "سحر" و "مصطفیین ِ یا مصطفان ِ" : حداقل یک کامنتی بگذارید ، بدانیم حالتان خوب هست... زنده اید ؟!

عطص
شنبه 18 خرداد 1387 - 23:58
-13
موافقم مخالفم
 

::: به بهانۀ بدل و بت و اسطوره حرف دل ام را می نویسم:::

خدمت فوتبال دوستان عزیز عرض سلام و احترام داریم. همین ابتدا بگویم که خدای نکرده شائبه نگردد که حقیر فوتبال دوست نیست. ما هم تجربۀ هفت هشت ده ساعت نشستن روی سکوهای سرد استادیوم آزادی و صورت سوخته و حنجرۀ گرفته را داریم. یکبار که اصلاً به مرز ایست قلبی هم رسیدیم. دست و پای مان را هم که به کرات فدای ف فوتبال کرده ایم. بدترین اش شکستن ساعد و دونیم شدن دست راست ام بود. این از این قسمت ماجرا.

بسیار ممنون و متشکرم از حنانه سلطانی که با انتخاب درست و هدفمند و عالی اش، لُب کلام را گرفت و گفت. حقیقت ابتدا به ساکن می خواستم در مورد بت تراشی و اسطوره سازی و قطبی و فرودگاه امام بنویسم، ولی حالا مطلب ایشان مجبورم کرده که زاویۀ دیدم را باز کنم و انتزاعی تر از قبل به بحث و نزاع دوستانه بپردازم. ( احساس می کنم امیر خان در دل می گوید خدا را شکر)( نمی دانم. شاید یک گریزی هم به آنها زدم. تا ببینم سیل کلمات و جملات چگونه و تا به کجا به جلو می رود.)

عرضه بدارم که آنچه از ناحیه دوستان به اشارت رفت، همانا عین واقعیت دنیای پیش روی ماست. واقعیتی که حقیر آنرا بیشتر تلخ و گزنده می یابد تا شیرین و گوارا؛ که بنا نیست هر واقعیتی را مطابق با حقیقت نوشته باشند. بله. " به دنبال باد دویدن " آنچنان ترکیب معادل و مناسبی از برای زندگی امروزی مان ساخته که کمتر کسی را یارای انکار آن میسر است. حرف حال من، نه از هست و هست ها که از باید و باید هاست. بایدی که هست حال را به بهای حسرت فردا نمی خرد. مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها.

اگر بپذیریم که رسانۀ امروز در قطب و قطب سازی بی تأثیر است و حواله را به گردن تقدیر و هفت آسمان بیاندازیم که در حق اصحاب اش بس جفا کرده ایم. ماهیت آشکار رسانه، تسخیر و تخدیر افکار عمومی است. اسطوره سازی ذات لاینفک رسانۀ امروزی است. انسان بی رسانه اسطوره اش کجا بود؟ تو رسانه را از انسان امروزی بگیر و اسطوره اش را به من بی نوا بنما تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

بحث و دعوا بر سر بت و بت سازی نیست. جنگ و نزاع بر سر لات و هبل و عزی است. کدام بت؟ کدامین بتخانه؟ رسانه ای که سند شبکۀ جوان اش را به نام فوتبال می زند، باید هم قطب اش قطبی و قطبی ها باشد نه همت و همت ها. جوان اش باید قطبی ها را ناجی ملت بداند. و کدام ملت؟ همان هایی که قهرمان شان را به رخت خواب بدرقه کردند و قهرمان هم آنان را به حفظ پ پرستیژ اش فروخت! و با یک پیراهن قرمز آنان را ...

وقتی تقدس قلم به دست نان نام خوران آلوده شد، باید هم فوتبال به مثابۀ امری مقدس انگاشته شود. اگر هم بپرسی چرا؟ می گویند تقدس ذات خدادادی اوست. ما به او ندادیم اش! عجب شهر و دیار قشنگی داریم. و مگر از دهر دون پرور جز این انتظاری می رود.


يکشنبه 19 خرداد 1387 - 3:57
-4
موافقم مخالفم
 
قاي امير قادري عزيز سلام يه مطلبي تو اخبار اين چند روزه سايتدر نظرم بود لراي همين براي شما اينجا هم گذاشتمش چون دلم مي خواست خوانده شود مي دونيد چرا اخبار ي كه به مناسبت فرا رسيدن سالروز رحلت خميني كبير گذاشتيد كمترين باز ديد رو داشت شايد دقيقا اين نباشه كه كاربران سايت از اخبار مربوط به رحلت امام استقبال نمي كنن ...اما يه نگاه به هر آنچه كه از خبر هاتون از امام گذاشتين بيندازين همه اش نقل قوله نه ؟ اما خبر رفتن افشين يه نوشته بر امده امواج احساس نويسنده و البته يكي از مديران محبوب سايت است نويسندگان سايت مقصر نيستند كه نمي توانند با احساسشان از اماممان بنويسند اما مقصرند كه با يك رسم كليشه اي دولتي صرفا به دليل فرا رسيدن ايام نيمه خرداد صفحه را با نام امام ببدند اين سايت دولتي نيست باور كنيد اگر نمي نوشتيد سايتتان را تعطيل نمي كردند . آن چند تيتر سايت بيشتر مرا به ياد پلاكارد هاي عريض و طويل عرض تسليت اداره برق في المثال به همين مناسبت انداخت .قطعا شما فرق كاركرد يك سايت فرهنگي رو با خدمات اداره برق ميدانيد .نميدانيد؟ شاهد مثال هم همين كادر خالي نظرات ياد امام هم دولتي شده .تا جايي كه شنيدم ويادگاران حظورش را بر شيشه چام جم يا آينه چشم مردم كشورم مي بينم امام ما مردمي بود از همين مردم وبراي همين مردم ...پس يا با دلت بنويس ..يا اصلا ننويس.
امیر: سلام دوست عزیز و ممنون از انتقادت که معلوم بود از ته دل است و نه از روی بدخواهی... ولی راست‌اش کاش یک نگاهی به مصاحبه من و بهروز افخمی درباره امام و این فیلم آخرش می‌انداختی که همین روزها گذاشتم توی سایت می‌انداختی. این یکی که تشریفاتی و کلیشه‌ای نبود بی‌انصاف. مخلصیم.
ابراهیم
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 10:43
6
موافقم مخالفم
 

ما در عصر احتمال به سر می بریم

در عصر شک و شاید

در عصر پیش بینی وضع هوااز هر طرف که باد بیاید

در عصر قاطعیت تردید

عصر جدید

عصری که هیچ اصلی

جز اصل احتمال ، یقینی نیست

اما من

بی نام تو

حتی یک لحظه احتمال ندارم

چشمان تو

عین الیقین من

قطعیت نگاه تو

دین من است

من از تو ناگزیرم

من

بی نام ناگزیر تو می میرم

قیصر امین پور

مصطفي انصافي
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 14:18
-29
موافقم مخالفم
 

چه نگاه درست و عميقي داره علي طهراني صفا. براي دومين بار در اين روزنوشت دمت گرم. فقط مشكل اينجاست علي جان كه زيادي قضيه رو سخت مي گيري. بگذار افشين قطبي هم بشود اسطوره نسل بي اسطوره ما. فكر مي كني اگر قطبي اسطوره نشود همت و چمران و آويني و شريعتي مي شوند؟ نه كه نمي شوند. قضيه خيلي پيچيده تر از اين حرف هاست. از اين جماعتي كه تو مي خواهي تبديلشان كني به اسطوره نسلت حتي هيچ زندگينامه ي دقيقي در دست نيست. زندگي همه شان با شروع جنگ تحميلي آغاز مي شود! اينجاست كه مي چسبيم به چه گوارا و كاسترو و نمي دونيم خودمون كي و كجا بوديم. نه اين كه خوندن زندگينامه چه گوارا بد باشه. نه خيلي هم خوبه. قضيه مرغ همسايه است كه قراره غاز باشه. حالا منو امثال من چسبيده ايم به قطبي. قضيه قطبي فراتر از يه قهرماني و چندپر موي سفيد شده است. قطبي مي تونه بين اين اين آدم هاي زميني الگويي براي اخلاق و فرهنگ دور از خشونت و داد و بيداد و فحش باشه. چيزي كه تو فوتبال ما رسمه. آخه فوتبال ما هم خيلي شبيه فوتبال نيست. بيشتر شبيه بنگاه هاي معاملات ملكي زودبازده است. انقدر درد دارم كه كلي حرف بزنم و از رسانه و جنگ تحميلي برسم به همت و چمران و بعد قطبي و فوتبال و اقتصاد و گراني و پودر ماشين لباسشويي و سياست و هولوكاست و فلسطين و خاور ميانه و اوباما و بعد رسانه و باز هم رسانه.

فواد
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 14:41
-10
موافقم مخالفم
 
امير جان سلام.مخلصيم.شيراز هوا گرم شده. كم حوصله شدم.حالم زياد خوش نيست.فيلم خوب نيست.مطلب خوب نيست كه بخونم و به بچه ها sms بدم .قطبي هم كه رفت.ديگه به چه بهونه اي فوتبال ببينم.حتي حس و حال ايتالياي 2008 رو هم ندارم.نكنه پير شدم و تفكرات احمقانه محافظه كارانه امده سراغم؟(تو اين زمينه رضا ملكي با من هم عقيده بود.يادته تابستون پيش تو شيراز؟) خلاصه بگم امير! قطبي هم رفت تااين پروژه ضد حال خوردن من ادامه داشته باشه. تا يادم نرفته بگم كه دارم ميام تهران. يادت باشه طبق قولي كه دادي يه نسخه از فيلمتو به من بده آخه من خيلي دوستش دارم. خوش باشي

امیر: منتظرم. منم الان حالم خوب نیست، ولی راستاش زندگی، درست وقتی منتظرش نیستی خودش رو نشون می‌ده. حالا یه کم صبر کن.
سحر همائی
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 14:44
25
موافقم مخالفم
 

هستیم مهدی جان . نه زیاد دور نه زیاد نزدیک . آنجا روی صندلی های ته کافه نشسته ایم تا سرو خوراک های فوتبالی تمام شود و سینمایی ها دوباره از راه برسد . راستش به این مباحث فوتبالی چیزی ندارم که اضافه کنم . نه اینکه با این جو مخالف باشم ها . می آیم میخوانم و اگر هم خودم چیزی نداشته باشم به این بحثها اضافه کنم همین که شاهد عیش دیگران باشم خودش عالمی است . خوش باشید.ممنون از احوالپرسیت .

حمید قدرتی
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 18:24
13
موافقم مخالفم
 

در مورد علی طهرانی صفا و نظر سنجیش : از فوتبال این روزها فقط چند تا چیز می دونم 1- ترس دروازه بان از ضربه پنالتی که بد تو کفِش هستم 2- جام ملتهای اروپا که بد جوری داره جو میده . «با این که هلند و ایتالیا بزرگ تو یه گروه افتادن و کلی غم باد کردم ( چون فرانسه هم همگروه انها است) »و انگلیس با اسطوره ی بزرگ (((((کاپلو ))))))، من رو منتظر خودش نگه داشته .

محسن رزم گر
يکشنبه 19 خرداد 1387 - 22:32
17
موافقم مخالفم
 
امروز به طور اتفاقي مجله فيلم ويژه يازدهمين دوره جشنواره فجر به دستم رسيد كه حاوي يادداشت هاي بعضي از كارگردانان درباره ي فيلم هايشان بود كه شايد براي كساني ( مثل خودم ) كه سنشان به آن زمان نمي خورد جالب باشد : 1)ابراهيم حاتمي كيا ( از كرخه تا راين ) : ... اصغري داشتيم شيدا و عاشق كه از گلستان جبهه با هم بوديم و در اين " سفر جنگي " دوباره كنار هم . روزي سر صحنه شكايت كردم چرا براي همه چاي تعارف مي كند بجز من ؟! گفت ترسم ابن است كه با خوردن همين چاي پانزده ساعت كار در روز را تبديل به بيست ساعت كني و دلم براي بچه هاي اكيپ سوخت !... 2)ردپاي گرگ با يادداشت يك نفر با امضاي رد پاي گرگ كه احتمالا خود استاد است :" زخم داران رفته اند . زخم داران همه مانده اند . اين بازي را فراموش كنيم كه بي زخمي نيست . كساني زخم را پنهان مي كنند . كساني زخم را به نمايش مي گذارند . كساني با آن زندگي مي كنند و بعضي كسان در خفا با آن به مرگ وهستي مي روند .ساده لوحان سرخوش مي پندارند زخمي نيست . در اين ميان لودگي به معناي زدن سازي پرسوز است اما كوك در رفته . من به آن كاري ندارم كه با ما نيست . آنها هم با زخمشان آن طور كه مي خواهند كنار بيايند . اما كار ما با اين زخم است ." 3)كيومرث پور احمد ( صبح روز بعد) : ... من كتك خورده ام .تو كتك خورده اي. او كتك خورده است. . ما كتك خورده ايم. شما كتك خورده ايد. ايشان كتك زده اند . براي اينكه ايشان به گفته خودشان پشت همين ميز و نيمكت ها درس خوانده اند و قاعدتا كتك خورده اند. من تحقير مي شوم . تو تحقير مي شوي . او تحقير مي شود . ما تحقير مي شويم . شما تحقير مي شويد . ايشان تحقير مي كنند . براي اينكه به گفته خودشان پشت همين ميز و نيمكت ها درس خوانده اند و قاعدتا تحقير شده اند. 4)سيروس الوند ( يك بار براي هميشه ) : ... در كاري كه ما داريم دل بيشتر راست مي گويد تا مغز... 5)مسعود جعفري جوزاني ( يك مرد يك خرس ) : اين فيلم را براي خرس ها و آدم هاي دل شيشه اي ساخته ام . لطفا سنگ پرتاب نكنيد !

امیر: بامزه بود. همه این‌ها را زمان خودش خوانده بودم و حالا اگر گفتید کدام‌ بخش‌اش تازه‌تر، محکم‌تر، خون‌دارتر، جذاب‌تر، راست‌تر از سال‌ها پیش به نظرم آمد؟ حرف کدام کارگردان؟ خب معلوم است. حداقل در این شبی که تمام نمی‌شود، این جوری فکر می‌کنم.
خلیج خوکها
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 3:39
-15
موافقم مخالفم
 

تکه ای از این نوشته بعد از سالیانی فرصت تجریه ی حس ناب تهوع را تمام و کمال به من داد. خوب است که موجودات نفرت انگیز هنور آن قدر فراوانند که من و ما دست کم هر از گاهی می توانیم به تمامی خودمان باشیم.

siavash
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 3:50
11
موافقم مخالفم
 

به "مهدی پورامین" :در مورد " قطبی"

مهدی جان کمی انصاف داشته باش برادر.

چه کار باید میکرد که نکرد!؟

به گفته خودش :(من فوتبال ایران را شناختم).!!!

شاید اگر روزی کتاب خاطراتی بنویسد...

به نظر من: کمی به این دنیا نور داد. و رفت.

سوفیا
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 13:26
-2
موافقم مخالفم
 

تونی راکی دستت درد نکنه سایت جالبی بود.

میگم کاش می‌شد امشب همه دور هم جمع می‌شدیم و بازی را با هم تماشا می‌کردیم. اینطوری خیلی بیشتر کیف می‌داد

ابراهیم
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 15:19
11
موافقم مخالفم
 

وقتی بی حوصله ام انگار نیستم. نه اینکه اصلا نیستم انگار هستم و نیستم. دو انگاری میدونی یعنی چی؟ یعنی تو اوج ِ بودن، نیستم و تو اوج ِ نیستی، هستم. اصلا وقتی بیحوصله ام یعنی خود این نوشته.

راستی انگاری بیحوصلگی اپیدمی شده.......

مهـدی پورامیـن
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 16:42
-5
موافقم مخالفم
 

دوباره "عـطـص" ژ3 نامردش رو دست گرفت و همه رو تیر باران کرد...!!

"عـطـص" یک جمله ای رو گفت (که ای کاش نمی گفت) و بدجور کـفــری ام کرد...

علی ! .... علی ! .... علی ! ... بـد گفتی!... به جاش نگفتی..! ... این دفعه دیگه جدی جدی ... " بـه روح امـام می چکـونـم " !!

فکر می کنی وقتی اینجا میگی "... باید هم قطب اش قطبی و قطبی ها باشد نه همت و همت ها. " ذهن مخاطبت به چه سمتی می رود ؟! ... نهایتش این است که فکر می کنند با یک نویسنده "کیـهانی" طرف شده اند ! ... مقایسه خوبی نکردی.... به خاطر اینکه گـِـرای غلط می دهی دلاور ..... اینجوری نیروی خودی رو هم گمراه می کنی مومن ------- " همت و همت ها" آنقدر "بــد معرفی" شده اند و به قدری هواخواهانشان از بلیط آنها خرج کرده اند ... که دیگر با این مقایسه ها بزرگتر که هیچ .... کوچکترشان می کنیم....

چون می دانم بیشتر از این نمی توانم مسئله را اینجا باز کنم .... فقط یک خاطره سینمایی میگم ....

یک دیالوگ از فیلم "هیـــوا" هست که از همان بار اول دیدن فیلم و بی هیچ پیش زمینه ای "عاشــــــق اش" شدم... جایی که "گلچهره سجادیه" (در نقش همسر شهید) در مرور خاطرات شوهرش عاشقانه می گوید : " سفیـدی چشـمــهای حمید رو هیچ وقت ندیدم... چشمــهاش همیشـه قــرمـز بود.... "

بعد ها از "ملاقلی پور" شنیدم که این دیالوگ دقیقا از زبان "همسر شهید همت" گفته شده و رسول اون رو تو فیلمش آورده .... حالا عمرا اگه جوون های امروزی بتونند تصور کنند که "حاج اصغر و زنش" رگه ای از "عشق های زمینی" داشته اند ... چون فکر می کنند (یعنی همین رسانه ها بهشان گفته اند!) که همت و همت ها... فقط شیفته و شیدای شهادت بودند و لقا الله و بس .

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 18:19
4
موافقم مخالفم
 
نطفه مشکل جایی بسته میشود که همصدا بودن با عوام و به تعبیر عطص "به دنبال باد دویدن " در ذاتش به "فحش " بدل میشود و "خلاف جریان آب حرکت کردن " در ذات خود به یک "امتیاز".....اینجور مواقع است که میتوانیم به راحتی همت را روبه روی قطبی قرار دهیم و و از آنجاییکه همت در بورس نیست برای خود نوشابه باز کنیم که آهای عوام الناس....منحرفید... فرهاد بزرگ که عاشقش هم هستم در یک مصاحبه رادیویی که در مجموعه آثار صوتیش هم میتوانید بیابیدش یک جمله مذخرف دارد(اگر بتوانیم فرهاد و مذخرف گویی را در یک کاسه بگنجانیم.) که از این قرار است:"سلیقه اکثر قریب به اتفاق مردم رو به ابتذال است." وقتی نمیتوانیم پیچیدگی روابط و احساسات عوام را درک کنیم از درک اینکه چرا و چگونه در روزگاری عنصری که در چشمان ما حقیر است کیمیا میشود هم عاجز می مانیم. ماکسیم گورگی در رد داستایوفسکی او را خورده بورژوا نامید.درک این جمله راحت است چون گورکی با ذهن ایدئولوژی زده خود نمیتوانست داستایوفسکی را درک کند.اما میدانید ولادیمیر ناباکوف هم به تحقیر داستایوفسکی را "بلندگویی برای نعره زدن بدیهیات نامید."؟ما این روزها بیش از هر چیز به داستایوفسکی نیاز داریم .نه صرفا برای تصویر آن روابط پیچیده انسانی بلکه برای نعره زدن بدیهیات. ضمنا.....قهرمان ماندگار "همانیکه در کامنت قبلیم ذکر کردم" خوراک رسانه میشود چون رسانه مواد اولیه خوراک تولیدیش را برای مقبول افتادن از مردم میگیرد.اینگونه است در زمانی شریعتی محبوب رسانه ها است و در عهدی بازرگان....که نه این را رسانه ساخت و نه آن یکی .که هر دو در زمان خود رسانه ای هم نداشتند.

امیر: خوبه کاوه...
mana
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 19:15
5
موافقم مخالفم
 

بی اغراق صد بار عزمم رو جزم کردم که اینجا کامنت بذارم .بنویسم روزی که علی رضا پسر دایی دو آتیشه ی پرسپولیسیم بعد از بازی صبا زنگ زد و گفت:(کجای کاری؛تازه میناوند و شاهرودی و عابد زاده هم اومده بودن ورزشگاه ،دیگه نابودین)داشتم ارباب حلقه ها رو می دیدم و درست همون صحنه ای بود که تمام یاران فرودو چه قدیم و چه جدید از لگولاس و گیملی و اراگورن تا مری و پپین اومده بود کمکش و ما می دونستیم که کار سایرون تمومه!....و من همونجا فهمیدم که کارم تمومه ،فهمیدم که آدم بد های قصه چه احساسی دارن وقتی قبل از اونکه کاملا شکست بخورن پیروزی و محبوبیت رقیب رو می بینن....می خواستم بنویسم شبی که فیروز کریمی گریه کنان رفت و امیر قلعه نوعی با لبخندی پت و پهن و فاتحانه قلمدوش وارد استقلال شد یاد سکانس پایانی سیاره ی میمون های تیم برتون افتادم .اونجایی که مارک والبرگ از سفینه اش می یاد پایین و خوشحاله که کابوسی وحشتناک را پشت سر گذاشته و می بینه که زمین هم دست میمون هاست و او را از این کابوس رهایی نیست .می خواستم بنویسم که صد بار گفتن و نوشتن که افشین قطبی یک فرهنگ و کاش این فرهنگ یواش یواش جا بیفتد و بماند اما بعد معلوم شد که نه ،قطبی مثل همون سوار بی نام وسترن اسپاگتی یک روزی اومد و یک کار بزرگی کرد و تو چشم کلی از مردم تشنه ی قهرمان ،قهرمان شد و رفت.همین.

می خواستم بیام و چهار تا هورا برای نیما حسنی نسب بکشم .یکی برای مصاحبه با پیمان قاسم خانی که سوای همه چیزش کلی به من درس زندگی داد،دومیش بخاطر پرونده ی فوق العاده ی میشل گوندری و سومیش بخاطر روزنوشتی که نمی تونم هیچی راجع بهش بگم جز این دیالوگه محشر هنر پیشه(می فهممت اکبر(نیما))و چهارمیش بخاطر این کشف بزرگ که بنیتسیو دل توروی محبوب من که داشتم خودم رو می کشتم جایزه ی کن رو بگیره همون مرد جذابیه که تو ویدئو کلیپ محبوبم از مدونا(لاایسلا بونیتا)بازی کرده !

و....خلاصه می خواستم همه ی اینها رو بیام و بگم اما راستش حالم اصلا خوب نبود.لعنتی .من این طوری نبودم ،چرا اینطوری شدم ؟!

اما راستش اینهام مهم نیست .ما یاد گرفتیم که با هم دیگه و در کنار هم حالمون رو خوب کنیم .بذارین یک بازی از ایتالیا ببینیم .مهم نیست که نستا و کانناوارو رو نداریم ،مهم نیست که بجای لیپی بزرگ باید دونادونی رو تحمل کنیم .بذارین لوکا تونی یا دل پیرو یکی از اون گل های ناب خودشونو بزنن .بذارین با هم دیگه یک هورای جانانه بکشیم .اون وقت حالمون خوب می شه.این یکی رو خوب بلدیم.بزارین راه رو پیدا کنیم.می افتیم تو خط و تا تهش می ریم.


دوشنبه 20 خرداد 1387 - 19:20
4
موافقم مخالفم
 

سلام آقای قادری این یاد اشت بهانه اش قدر دانی از کامنتی است که خوانده شد

و شما هم یک یادداشت با خودکار گلی گذاشتین پاش

توی یکی از همین روز نوشت ها خواندم که خیلی وقته سراغ شعر نرفتین چون گرفتار احساسات زدگی دیدینش

شعر یعنی نظم و وزن احساس بر روی جریان سیال ذهن اما احساسات زدگی چیز دیگریست که می پذیرمش

بابت همان قدر دانی شعری را که به تازگی خواندم و حظش را بردم (املاش که درسته ایشاالله) برای شما هم می نویسم اگر به گوشتان نخورده باشد تا به حال ،شاید مقبولتان افتد

غروب بود و عطش بود و پایداری غم

و سیب وسوسه پوشیده بود آدم هم

صفا نداشت زمین بی تو شرحه شرحه و خشک

و هاجرانه جهان می دوید بی زمزم !

- نه ابر زمزمه حتا!...بهار می گندید!

و وضع جوی دل بود همچنان مبهم !

درست توی همین گیر و دار باران زد

وبعد پلک جهان هم پرید تا آدم -

بفهمد این خود حواست !اتفاق بزرگ!

همین که آمده با ابر از آسمان نم نم !

هزار و سیصد و پنجاه و هشت ...شهریور ....

درست بیست و نهم ....ساعت ...نمی دانم !!

هزار و سیصد و پنجاه هشت دلتنگی -

گذشت و عطر تو را داشت باغ دنیا کم !

تو آن مسیح مونث! تو زاده زیتون !

و جاجتای جهان مست شد .خدایان هم -

الم÷پ را به ئوس وا نهاده پاکوبان

به شاد باش زمین آمدند ....ریم..رام ....رم !!

به روی دست خدایان بنفش نیلی سرخ ....!

و ساخت قوس قزح آن هزار و یک پرچم !

و آفرودیت به لبت بوسه زد و زیبا شد

ونوس موی تو راشانه کرد :خم در خم

....و بعد گریه ات آغاز شد زمین خندید!

هزار واژ

تو مدت ه شدی و جهان هزار قلم

غزل شدی و قناری تو را تکلم کرد ....

و من درست از آن وقت عاشقت شده ام !

درست بیست و نهم ....ساعت ...نمی دانم ..

به جان هر چه قناری به جان عشق قسم

تو مدت تایپ این غزل تو فکر این بودم کدام عاشقانه سینماست که مثل شعر درکش این قدر همگانی باشد درک حسش غمش

در مورد شهریور پنجاه و هشت که ذهن من یاری نمی کنه گفتم شاید شما چند تا صحنه ناب گیر بیارید تا با هم نوایی موسیقی فیلمی که تو این هفته گذاشتید کلیپ ذهنیمون رو کامل کنه

تا ما هم بیشتر از این دچار احساسات زدگی نشدیم ....یا حق

siavash
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 19:49
13
موافقم مخالفم
 
یک سوال: بهترین صحنه تعقیب و گریز با اتومبیل مربوط به کدام فیلم است؟ تذکر:{کوئنتین تارانتینو قبل از گرفتن سکانس نفسگیر تعقیب و گریز "ضد مرگ" به همه عوامل تاکیید کرد که میخواهد بهترین صحنه تعقیب و گریز تاریخ سینما را بگیرد.} انتخواب من: استیو مک کوئین در :"بولیت" { لاستیکهای چرخ ماشینش ،پوست خیابانهای سن فرانسیسکو را کند.}

امیر: سوال بامزه‌ای است. فقط یک کم دیر مطرح شد قبل از روزنوشت بعدی. به هر حال من همان نمونه مشهور را انتخاب می‌کنم، یعنی ارتباط فرانسوی. نه فقط به خاطر اجرای شاهکارش؛ که به خصوص به این خاطر که خیلی هم‌سو با ایده مرکزی فیلم هم هست.
حمید دهقانی
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 0:32
-12
موافقم مخالفم
 

سلام. کسی منبعی در مورد سینمای لهستان دهه 50 تا 80 سراغ داره؟ کتاب باشه بهتره. خانم سلطانی! شما یک وقتی درمورد آماده کردن مطلبی در مورد سینمای لهستان یک چیزهایی نوشته بودین. می تونین کمکی کنید؟

خودِ خودم
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 1:29
8
موافقم مخالفم
 

دماغم موند لای در.می فهمی سیاوش؟ موند لای در.دختری که توی پذیرایی توی مبل لم داده بود خندیدٌ برگشت طرف TV.خوب می دونست که خیلی دوستش دارم.می فهمی سیاوش؟

?
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 1:34
15
موافقم مخالفم
 

che khoobe ke vaghti man kharabam tanha nistam,goya inja hame kharaban

سوفیا
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 3:28
-18
موافقم مخالفم
 

خوب, این هم از این.

دقیقهء هشتادو پنج, دیگر مطمئن شده بودم که تبانی‌ای چیزی در کار است. که اینها عمدا دارند اینقدر باورنکردنی افتضاح بی‌حال بازی می‌کنند.

ایتالیا قبلا هم نشان داده بود(ولی نه اینطوری) که اگر قصد کند همه‌چیز را نابود کند استاد این کار است. که تا ته‌اش می‌رود و چیزی باقی نمی‌گذارد.

به عمرم چنین فاجعه‌ای ندیده بودم.

به‌هر حال خوشحالم که هلند برد. تیم خوبی است.

سهيل
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 10:31
6
موافقم مخالفم
 

با تشكر از تيم ملي ايتاليا و هوادارانش كه شب مفرحي را براي ما رقم زدند.

اميرحسين جلالي
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 14:19
10
موافقم مخالفم
 

خوب، حالا ديگه بهترين فرصته كه بعضي حرفارو بزنم، پس مي زنم هرچند ممكنه خيليارو ناراحت كنه:

1_هميشه وقتي موضوعي زياده از حد علاقمند پيدا مي كنه حسم نسبت بهش خراب مي شه، شايد به خاطر ميل به متفاوت بودنه و خلاف جريان آب شنا كردن ولي واقعيتش اينه كه زياد نسبت به مقولاتي كه همه نسبت بهشون ابراز علاقه و عشق مي كنن خوشبين نيستم. بهترين مثالش همين افشين قطبي. نمي دونم چرا ولي درست بعد از اون برنامه نود كه قطبي اونطوري از كاشاني و استيلي تعريف كرد (و مطمئنم اونم مثل من مي دونست كه بزرگترين مخالف و زيرپاكشش تو باشگاه همين حاج حبيبه) با خودم گفتم اين آدم ديگه تيزيش سمباده خورده. شايد حالا حرفم زياد واضح نباشه و حتي باهاش مخالف باشين ولي يه چيزي رو كه داره تو ذهنم مي گذره رو بهتون مي گم: اگه آقاي قطبي همين روزا برگشت و با سلام و صلوات دوباره مشغول كار شد تكليف اين اسطوره اي كه ازش ساختيم چي مي شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

2_ياد جام جهاني 94 مي افتم كه بعد از حذف آرژانتين عزيز فقط ايتاليا بود كه دوستش داشتم و اون بازي نفس گير با نيجريه كه تا دقيقه 90، تيم عقب بود و با گل روبرتو باجيو به وقت اضافي رفتيم و با يه گل ديگه از باجيو بازي رو برديم. ياد اون هواركشيدنام براي ايتاليا مي افتم و اشكام موقع قهرماني برزيل عوضي. اينارو گفتم كه معلوم شه اون موقعيكه هنوز تب ايتاليا اينطوري فراگير نشده بود اين تيمو دوست داشتم ولي نمي دونم از كي بود كه اينطوري همه بچه هاي اهل مطالعه و بخصوص سينماييها عاشق ايتاليا شدن(مخصوصا دخترا) و همشونم يوونتوسي شدن. مي خوام از دوستاي اين كافه كه فكر نكنم سن هيچكدومشون بيشتر از 24،25 سال باشه يكبار و براي هميشه دليل اين عشق به يوونتوسو بدونم چون ضربه اي كه اين تيم به روح فوتبال تو ايتاليا و حتي اروپا زده برهيچكس پوشيده نيست. بزرگترين بازيكن تاريخ فوتبال يعني مارادوناي كبير به خاطر اعمال نفوذ آنيلي ها از فوتبال ايتاليا و ناپولي اخراج شد، خوش استيل ترين مهاجم تاريخ فوتبال يعني فان باستن(همين كه ديشب انتقامشو از آتزوري گرفت) توسط پائولو مونتروي يوونتوسي جوري مصدوم شد كه تو 28سالگي از فوتبال خداحافظي كرد، رونالدويي كه بهترين بازيكن تاريخ بزريل بود در بازي اينتر_يووه سال 90 اونقدر روش خطاي عمد شد كه اصلا تصميم گرفت از ايتاليا بره و با همين رفتن از صحنه فوتبال دنيا فيد شد. اينا چندتا نمونه از خدمات يووه به فوتباله.

اين عزيزاني كه اينطوري سينه چاك يووه شدن تا حالا از خودشون پرسيدن كه چرا يووه كم تماشاگرترين تيم درجه يك اروپاييه؟ اصلا كسي يادش مي آد آخرين باريكه دل آلپي پرشد كي بود؟

فقط به سوال من جواب بدين و عصباني نشين: دليل اينكه عاشق يووه شدين چيه؟ همين.

3_اميدوارم ايتالياييها بازي ديشبو ديده باشن. كاري به بازي ندارم، فقط منظورم اون بحث كارشناسي بعد از بازيه كه دكتر صدر عزيز چطوري دست و پا مي زد تا باخت تحقيرآميز تيم محبوبشو توجيه كنه. مجيد جلالي از تاكتيك دو تيم مي گفت و صدر مي گفت تو عاشق فوتبال نيستي!!! كاري به سوابق مجيد ندارم فقط كاش اون سه سالي كه تو مدرسه ابوريحان ميدون خراسون معلم ورزشمون بود مي اومديد و مي ديديد كه كي عاشق فوتباله، فقط همينقدر بگم كه سه تا از بچه هاي اون مدرسه اسمشون اينا بود: مهدي مهدوي كيا، مهدي امير‌آبادي و مهدي سيدصالحي.

اما بازم حرف اصليم اين نيست، شرمنده كه پرگويي كردم، حرف آخرم اينه كه من مطمئنم اگه ديشب نظرسنجي smsاي مي ذاشتن كه جلالي كارشناس تره يا دكترصدر، نفر دوم با اختلاف فاحشي راي مي آورد. ولي وجدانا كدومشون از نظر فني كارشناس ترن بچه ها؟

همينو بگيريد برسيد به اول كامنت و اون حرفا راجع به قطبي. بازم مي گم من هميشه به پديده هايي كه يكدفعه و بدون پيش زمينه هاي لازم محبوبيت عام پيدا مي كنن بدبينم، اين قضيه رو ناشي از استعداد ايرانيا در جوگيري مي دونم و مطمئنم كه پشت اكثر اين سينه چاك دادنا اطلاعات درست و حتي احساسات ماندگار و باپشتوانه اي وجود نداره.

شايد اين كامنت خيليارو ناراحت كنه ولي مدتها بود دلم مي خواست اين حرفارو با دوستام بزنم. درضمن زياد ناراحت نباشيد، نتيجه ديشب ناشي از قدرت هلند بود و نه ضعف ايتاليا، تا وقتي دوباره به هلند يا آلمان نخورديد مي تونيد بيايد بالا!

مازیار
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 15:12
-20
موافقم مخالفم
 

اخ که دل سوختنم داره امیر ایتالیا نابود شده اس چون این تیم هیچ وقت با فوتبال خوب برنده نبوده یا شانس بوده یا گند کاری اون از یورو 2000 که همین هلند رو با شانس حذف کرد (یادتونه که دوتا پنالتی خراب شده هلند) بعد هم جام جهانی با خوش شانسی محض و قرعه مناسب (اخه استرالیا واکراین شدتیم) و مقدار متنابهی ناجوانمردی (توسط احمق بزرگ ماتراتزی) قهرمان شد ایتالیا یی ها هیچوقت از حرکت جوانمردانه نیستلروی چیزی سر در نمیارن چون که اصلن ذات فوتبالشون پلیده (رسوایی یوونتوس هنوز یادمونه) راستی الکس کجا بود این بازیکن تموم شده یه ذخیره که مفرغی ام نبود چه برسه به طلایی خیالم راحت شد چون این ایتالیا جنازه ام نبود که فرانسه عزیز از روش رد بشه(این برای تونی راکی مخوف بود)

ابراهیم
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 18:41
13
موافقم مخالفم
 

به مهدی پورامین عزیز:

سلام دوست ندیده ام. لذت بردم از کامنتت که به روح امام چکوندیش تو دلم. حقیقت همینه که همیشه بد دفاع کردن مخربتر از حمله دشمنه. که شهید حاج مهت و چمران و باکری و .... رو خراب کردند. اسطوره بودن اونا تو اینه که زمینی اند و عاشق و با اینحال میبرن و میکنن از همه چیز. فیلمی رو از خاطرات همسر شهید حمید باکری خانم فاطمه امیرانی دیدم که آنچنان از عشقش با حمید حرف میزد که از خدا خواستم همونقدر عاشق باشم که اونها.از عشق زمینی حرف میزدند نه از عشق آسمونی. اون دیالوگ سفیـدی چشـمــهای حمید رو هیچ وقت ندیدم... چشمــهاش همیشـه قــرمـز بود.... هم مال ایشونه(که البته همت هم همینقدر عاشق بود که حمید باکری) اما چه کردند با اینها... موجوداتی فرازمینی که ما هیچگاه نخواستیم قهرمان ما باشند. چون اینجایی نبودند.

به هرحال سخن طولانی شداما چه بهتر که این مردم قهرمانشون هم افشین قطبی باشه هم همت و باکری و...

چرا میخوایم اینا رو روبروی هم قرار بدیم که هیچ ثمری هم نداره..........

امید غیائی
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 23:2
11
موافقم مخالفم
 

حیفیم آمد اگر صحنه "زن سفلیس مزمن دار و بی تعادل" سریال دکتر قریب را ندیده اید،جمعه تکرارش را هم از دست بدهید.

دیشب طعم تلخ شکست آبی پوشان را یادآوری همین صحنه تحمل پذیر کرد.

.........................................................................

سوفیا جان غصه نخور.ایتالیائی ها نشان داده اند که در جمع و جور شدن بعد از بحران هم استادند............

فقط عین میم را بگو که....................

مخلص.

همین.

رضا
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 23:17
8
موافقم مخالفم
 

به عطص : ببین من یک چیزی رو هیچگاه نفهمیدم ... من نمی دانم چرا باید آدم ها را در جایگاه های مختلف کنار هم مقایسه کرد . چرا باید اینهمه تلاش کنیم که دو چیز کاملا بی ربط را به هم ربط دهیم ؟ آخر چرا ؟ ببین این ها که می گویی به هیچ عنوان نمی تواند کنار هم جفت شود ، چفت شود و یک جا نشانده شود . آخر چرا می خواهی چمران را بگذاری کنار قطبی ؟ مثل این می ماند که تو بهترین فیلم های وسترن و نوآر رو کنار هم بگذاری و بعد بخوای بگی چمی دونم غرامت مضاعف بهتر از جانی گیتار است ..... آخه این که نشد حرف . شاید نیاز باشد مفصل در مورد اینکه چگونه اسطوره شکل می گیرد بحث کنیم . این حرف ها بیشتر شبیه پاک کردن صورت مسئله است . اگر قرار باشد اسطوره ها از دل جایی که امثال همت بیرون آمده اند شکل بگیرد باید هزاران مورد در نظر گرفته شود .... باید شرایط را سنجید .... باید یادمان باشد چند نفر مانند همت رفتند .... مگر همت همان یک نفر بود ؟ برای همین است که اصلا توان شکل گیری اسطوره از آن دوران در افراد خاص نیست ..... حالا این طرف قضیه را نگاه کن .... قطبی بر آمده از لمپنیسم و شرایط ضد فرهنگی پرسپولیس بود . شرایطی که دنیزلی بزرگ هم نتوانست آن را هضم کند ..... او آمد و همه چیز را عوض کرد . می توانست مثل خیلی ها عوض شود ، می توانست مثل خود ما بگوید این جامعه بیمار است و درمان ندارد و ایدز و برویم خودکشی ..... اما او ایستاد . همانطور که آمده بود رفت ..... با همان لهجه ، لباس ، رفتار و صداقت ...... چند نفر را سراغ داری که پس از یک سال همان منش و رفتار را داشته باشند ؟ .... نه عزیز من رسانه های ایران هدفشان اسطوره کردن کسان دیگری بود .... تو فکر می کنی سیاستمدارها و همین فدراسیون فوتبال دوست دارند قطبی اسطوره ی مردم باشد یا علی دایی ؟ یا حسین رضا زاده ؟ یا آرش میر اسماعیلی ؟ خودمان را گول نزنیم ..... قطبی بدون روزنامه ها و رسانه ها بزرگ نمی شد اما خیلی های دیگر بارها بیشتر و بیشتر امکانات را در اختیارشان قرار دادند تا اسوه ی ملت شوند ..... یادت هست آن دوران که مدیری ممنوع الچهره شده بود ؟ حالا مدیری را ببین .... او می تواند محبوبترین هنرمند باشد ..... چون حالا دیگر از صافی ها رد شده .... چون در مواقع بحران محبوبیتش به درد می خورد .....

رضا
سه‌شنبه 21 خرداد 1387 - 23:24
27
موافقم مخالفم
 

برای کاوه : تمام آن بحث هایی که در کافه ی نوید کردیم و من تاکید می کردم معیاری برای زیباشناسی وجود ندارد به خاطر رسیدن به همین بحث بود . ببین مسئله همان لذت بردنی است که تو می گویی . یعنی نظرات مبتنی بر لذت بردن عملا ازش چیزی در نمی آید . مرز معیار ها را از بین می برد . اگر قرار بر سیستم حال کردن باشد ممکن است منِ مخاطب ِ عاشقِ سینما با فیلم ضعیفی مثل مثلا مرد عنکبوتی یا چمی دانم این کمدی تینجریهایی که این روزها باب شده و دخترها لباس پسر می پوشند و از این حرف ها حال کنم باعث می شود اصلا چیزی به نام سینما باقی نماند . شاید مثال ها در این سطح بحث را بدیهی جلوه دهد اما وقتی مثلا پای فیلمی مثل زودیاک مطرح می شود اختلاف نظرها شروع می شود . حرف من این است که چرا باید معیارها را فراموش کنیم و بی خود بگوییم زودیاک فیلم خوبی است . خود من اولین بار که فیلم را دیدم خوشم آمد . اما اثرش به سرعت از بین رفت . فیلم فینچر به شدت دچار افت ریتم می شود . تمام طول فیلم چیزهایی را می بینیم که چند دقیقه قبلش هم همین ها را دیده ایم . ایده ی مرکزی فیلم هم در نمی آید . یعنی فینچر آنقدر سرگردان بین دنیای خودش و دنیایی که می خواهد بسازد می شود که مجبور می شود دو ساعت و چهل و پنج دقیقه فیلم بسازد و دست آخر آدم نفهمد که این فیلم چرا اینقدر بد در آمد ..... مثال دیگر : شبهای بلوبری من .... آدم باورش نمی شود چه طور ونگ کار وای بزرگ تن به چنین فیلمی می دهد . فیلمنامه ی به این چند پارگی تا به حال دیده ای ؟ همه چیز مصنوعی است .... رنگ ها ، آدم ها ، دیالوگ ها .... حالا بیا و نظرات منتقدان را راجع به این دو فیلم بخوان ..... ببین تا چه حد از فیلمی مانند زودیاک تعریف می کنند .... یا مثلا تارانتینو ..... مهدی عزیزی عزیزم آمده می گوید ضد مرگ شاهکار است ..... خب تو همین را ببین . ضدمرگ را می شود چه طور تحمل کرد ...... اینها همه آفَت است . هر کدام به نوعی . آف تئوری مولف ..... آفت حال کردن که به نوعی تفاخر به پوپولیست بودن است .

درست است خلاف جریان شنا کردن امتیازی نیست اما تفاخر به همسویی با عوام هم افتخار نیست . اینکه بگوییم فیلمی مثلا حساب کن همین کلاغ پر و نمی دانم نصف مال تو و شاخه گلی برای عروس آنقدرها هم بد نیست چون تماشاگر راحت فیلمش را می بیند و می رود و به قول دوستی پاپکرنش راحت از گلویش پایین می رود ، درست است ؟ حالا همین را در ابعاد بزرگتر حساب کن . بگویی برگمان خوب است یا خوب نیست چون حرف فلسفی می زد . برگمان را چرا نباید با معیارها سنجید ؟ با عواملی که بتوان از آن نقد سینمایی در آورد ....... آدم می تواند خیلی چیز ها را دوست نداشته باشد ، اما از ارزشهای آن آگاه باشد . مجید اسلامی چند وقت پیش در جایی از مطلبش آورده بود ...... این گروه خشن مرا شگفت زده نکرد ، اما به ارزشهای آن آگاهم .....

و سوال بزرگ اینجاست : چرا وقتی از چیزی خوشمان نیامد آن را بد جلوه می دهیم ؟

عطص
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 0:32
6
موافقم مخالفم
 

به کاوه:

اول از همه: رفیق شفیق. مشکل از کج فهمی آغاز می شود. تا تعریف مان از " آب " و " باد" مشخص نباشد، صحبت از " فحش " و " امتیاز" بی معنی است. صحبت و نوشتن از نوشابه و نوشابه باز کردن و بورس و بورس بازی هم بیش از همه هوچی گری صاحب حرف و قلم را ثابت می کند تا بینش و دانش و درک و فهم و شعور اش را. آن هم در ابتدای نوشته. درست همین جملاتی که برای من نوشتی را می توانم در قالبی عکس بریزم و به عنوان یک خوراک مغذی برایت پست کنم. برای من که کاری ندارد. اما فرق من با تو این است که اهل شلوغ کاری نیستم. و البته حوصلۀ کل کل کردن های پوچ گرایانه را هم ندارم. من حرف دل ام را نوشتم و به آن شدیداً معتقدم. فقط همین.

دوم از همه: پسر خوب. من کی و کجا گفتم که " هم صدا بودن با عوام" در " ذات اش" فحش است و " خلاف آب شنا کردن " در ذات اش " امتیاز". ( مطلب را باز کردم تا فقط " هوچی گری ات" را به رخ ات بکشم. )

سوم از همه: متوجه کاربرد اسم داستایوفسکی در نوشته ات نشدم. و البته ربط آن به " نعره کشی برای بدیهیات ". بدیهیات که نعره کشی نمی خواهد. اینکه همه چیز را برای خود بدیهی بدانیم و " چکش نفهمی " را بر سر این و آن بکوبیم، به مذاق ام چندان خوشایند نمی آید.

چهارم از همه: یک جمله نیم چه به درد بخور در کل نوشته ات بود که کمی مرا به فکر انداخت. اگر همان را از همان ابتدا می نوشتی، من این همه طائل و لاطائل را به هم نمی بافتم. و اما در مورد " رسانه مواد اولیه خوراک تولیدیش را برای مقبول افتادن از مردم میگیرد " عرض کنم که متأسفانه " در حال حاضر" بله. و درست به همین دلیل است که رسانه ها اصولاً آشپزهای خوبی نیستند. و مشکل من دقیقاً با همین "مقبول افتادن" است. وقتی شب و روز بر سر سفره ات " املت و نیمرو" بکارند، باید هم " چلو کباب " مزاج ات را دمرو کند. باید هم سلیقه ملت در حد هنرپیشه دوستی و بازیکن سالاری پایین بیاید. وقتی همه جا سیاه و سیاهی است، باید هم نطفۀ مشکل بر سر سفید و سفیدی بسته شود.

پنجم از همه: شریعتی و بازرگان مربوط به دهۀ پنجاه ایران هستند. من صحبت امروز را کردم نه دیروز را. انسان دهۀ پنجاه ایران به دنبال تغییر بود نه تثبیت. حرکتی ضد رسانه و اصلاً ضد مدرنیته داشت. یک زمان سینما در این مملکت تعطیل شد. دانشگاه معلق بود. انقلاب فرهنگی به پا شد. مردم دل بستۀ نگاه و کلام اسطوره ای به مراتب بزرگ تر از شریعتی و امثال شریعتی یعنی "خمینی کبیر" بودند.

همه از همه: و ما از یاد نمی بریم زمانی را که استادیوم صد هزار نفری آزادی بچه های لت و پار شدۀ لشکر " محمد رسول ا... " را می دید و از جایش تکان نمی خورد.

--------------------------------------------------------------

به مهدی:

از کی تا حالا شاگرد به استاد جایزه می ده؟ راست گفتی مهدی جان. اگر جای " همت و همت ها " مثلاً می نوشتم " سروش و سروش ها " احتمالاً مشکلی درست نمی شد. تو هم کفری نمی شدی. نمی دانم انسان امروز چرا اینقدر لجوج است. یکی از اساتید ما می گفت: در دنیایی که بعد از 1400 سال تازه باید بیایی و ثابت کنی که " علی " حق است، همان بهتر که نباشی. بعضی وقت ها می بینم که چندان هم بیراه نگفته.

حاجی میشه دستت رو بذاری رو گردنم. گلوم می سوزه ...

حنانه سلطانی
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 1:6
-10
موافقم مخالفم
 

1- بچه های صیغه ای خلقت. همین!

2- به حمید دهقانی: چه خوب یادتان مانده! کتاب که نه ولی یک چیزهایی سراغ دارم که نمی دانم تا چه حد به دردتان می خورد. به هر حال خوشحال می شوم اگر کمکی از دستم بر بیاید.

hannanehsoltani@yahoo.com

siavash
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 3:2
-7
موافقم مخالفم
 

به "امیر قادری":همین که نظر دادی برایم یک دنیا ارزش داشت. بی صبرانه منتظر پرونده :"پرواز بر فراز آشیانه فاخته" ات هستم.

به "آرمین ابراهیمی":اون کلاغی که می گفتی اومده چشم هامو برده.

به "رضا کاظمی": روان شناسی واقعیت درسه گانه آپارتمانی رومن پولانسکی{عزیز}" رو هزار بار خوندم ولی هنوز شوق خوندن دوباره اش را دارم!

نقاش خیابان چهل و هشتم
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 3:50
9
موافقم مخالفم
 

خیلی از حرف های اميرحسين جلالي حرف دل منم بود. البته من هنوز قطبی رو دوست دارم و فکر می کنم حساب اون جداست. هر چند متاسفانه همه مون خیلی زود فراموشش می کنیم. یاد اون جمله معرکه اش توی آخرین مصاحبه اش افتادم که از برنامه نود پخش شد افتادم. جمله اش عینا یادم نیست ولی تو این مایه ها بود که: همین که یه جای کوچولو اسمم توی تاریخ پرسپولیس باشه برام کافیه. و من چقدر گریه کردم وقتی یاد این افتادم که شاید چند سال بعد در حد همین اسم کوچولو تو تاریخ باقی بمونه نه یه جریان، که اگه جریان میشد لااقل تا چند سال دیگه وضع زندگی همه مون بهتر می شد!

آقا ابراهیم عزیز هم درباره شهدا فرمودند و من هم بیشتر با نظر رضا موافقم. شهدا به صورت فرد فرد اسطوره نشدند چون بخشی بودند از یک جریان اسطوره ای که تک تک افرادی که توی اون جریان حضور داشتند اسطوره بودند. اسطوره جنگ ما شهید همت و شهید باکری و اینا نیست. اصلا مگه میشه اسطوره رو ساخت؟ اسطوره خودش به وجود میاد و سعی در اسطوره سازی بیشتر شبیه کارهای سفارشی تلویزیون و سینما میشه.

1372
يکشنبه 15 فروردين 1389 - 16:57
-4
موافقم مخالفم
 
قطبی

قطبی بهترینی-

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 1.71769499779 seconds.