به نظرم همه این جنجالها و بحثها سر فیلم «آتش سبز»، به این خاطر این قدر کش پیدا کرده و داغ مانده که فقط درباره یک فیلم و بد و خوباش نیست. این بحثها در باره دو جور آدم است و دو نوع نگاه به زندگی. این یادداشت آخرم در جواب به یکی دو مطلب اخیر دوستان مخالف در روزنامه اعتماد و در امتداد جوابیه حسین معززینیا به آنها را این جا میآورم، به اضافه دو کامنت روزنوشت قبلی که به نظرم به بحث کمک میکنند. میشود از این جا شروع کرد و به بحثهای بعدی رسید. کامنتهای شما این دفعه میتواند در این باره هم باشد.
دو جور آدم داریم
حسین معززینیای عزیزم سلام؛ خوبی رفیق؟
این چه کاری بود که کردی؟ تو جواب دادی؟ وقتات را گذاشتی برای پاسخ دادن به این حرفها؟ که به نویسندههای دو سه یادداشت در صفحه آخر روزنامه اعتماد در این چند روز و روزهای جشنواره، بگویی چنین و چنان؟ که ما مثلا بیسواد نیستیم، یا سادهپسند نیستیم، یا بیفکر نیستیم؟ اصلا ازت انتظار نداشتم. این کاری بود که مدتها انجاماش نداده بودیم. چون اصلا وقت این کارها را نداشتیم و نداریم. ما که علاف نیستیم دوست من. برای ما که کار نکردن و «بیتریبون» ماندن افتخاری ندارد. اگر تریبونی نباشد، از سنگ رسانه میسازیم و پرمخاطباش هم میکنیم. چون باید حرفمان بزنیم. چون آن قدر از تماشای چیز زیبا به وجد میآییم یا از برخورد با آدمهای خیلی فهمیدهای که خودشان را جدی هم میگیرند، زورمان میگیرد، که نمیتوانیم دربارهشان ننویسیم. نمیتوانیم وجد و نفرتمان را با بقیه تقسیم نکنیم. جای این که بخواهیم بار سنگین عذاب وجدان را روی دوشمان حمل کنیم و بار مسئولیتها و نگرانیهای اجتماعی را؛ تا ندای درون خودمان را خفه کنیم، مینشینیم و کار میکنیم. وجد و نفرتمان را با مخاطبهایمان تقسیم میکنیم. لذتاش را میبریم. مگر قرارمان نیست که با علی معلم، یک شماره کامل برای فرانسیس فورد کوپولای بزرگ درآوریم؟ مطلب دیوید لینات را نوشتهای؟ پارک چان ووکات را چی؟ یادداشتات برای پرونده فیلم مهرجویی در سایت «سینمای ما» را هم که هنوز تحویل ندادهای. سر حاتمیکیای «شهروند» هم که بدقولی کردهای. و نقدت بر «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»ای که قرار است در بخش «سایه خیال» چاپ شود. درباره مجموعه کلود سوته هم یادم نیست با هم صحبت کردیم یا نه. ببین چه قدر کار داریم. ببین چه قدر چیز زیبا در انتظارمان ماندهاند که به سمتشان برویم و در آغوششان بکشیم و محکم فشارشان دهیم. آن وقت تو مینشینی و جواب این حرفها را میدهی؟ که ما آدمهای ساده پسندی نیستیم و فهمیده هستیم؟ چه اهمیتی دارد آخر. اصلا اگر جای تو بودم، برمیداشتم یکی دیگر از آن سوالهای بیمعنی که کلی «ایسم» قلابی در آن بود و هیچ مفهومی نداشت، اما روز نمایش «آتش سبز» فرستادیماش برای اصلانی و خواندنش در جلسه مطبوعاتی جشنواره، کارگردان آتش سبز را خوشحال کرد، چون به نظرش رسید داریم از فیلماش تعریف میکنیم، برای این دوستان هم مینوشتیم. آن وقت فکر میکردند ما هم فهمیده و اهل تفکریم. بیخیالمان میشدند و ما به کار و زندگی و عشق و حالمان میرسیدیم. دنیا منتظر ماست و تو داری به پشت سر نگاه میکنی حسین؟ که چی؟ که آن چند نفری که سالی یک یادداشت درباره اهمیت تفکر و فهم و درک و مسئولیت اجتماعی مینویسند، و باقیاش مینشینند و حرص میخورند، به سمت شیشههای شفاف قطار ما و مخاطبهایمان یک سنگریزه دیگر پرتاب کردهاند؟ چه حوصلهای داری تو حسین. بشین و بنویس که باز داری بدقولی میکنی.
روزی یک نفر از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای رسیدن به چه هدفی مینویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای پول». به طرف فرهنگ دوست مسئول اهل تفکر ما ( که نمیدانم آن روزها چیزی هم مینوشت، کاری هم میکرد، مخاطب و تریبون و دوست و رفیقی هم داشت، یا که نه، یک گوشهای نشسته بود و حرص میخورد و گاهی سنگی برمیداشت و پرت میکرد سمت قطارها ) برخورد. گفت: «این که خیلی بد است. من شخصا برای فرهنگ مینویسم.» آن وقت شاو جواب داد: «عیب ندارد. هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم. »
اگر هم خیلی ناراحتی حسین جان، یک راه دیگر هم هست. آن مطالب درباره کلود سوته و پاک چان ووک و میلوش فورمن و دیوید لین و مهرجویی و حاتمیکیا، یا اصلا همان «چشمه» را بدهیم همینها، وسط سنگ پرت کردنهایشان بنویسند. میشود خواند. میشود مقایسه کرد. از هر زاویهای که بخواهند. یک مسابقه است دیگر. اصلا درباره آخرین چیزی بنویسند که باهاش «زندگی» کردهاند و به وجدشان آورده است. ولی آن وقت کی سنگریزه پرت کند؟ چه کسی پاسدار تفکر و هویت ایرانی و مسئولیت اجتماعی ما باشد؟ دوستان ما آن وقت مجبور خواهند شد بنویسند. برای مخاطب هم بنویسند. و در این صورت مثلا باید دنبال مقدمه و موخره تاثیرگذار برای مطالبشان بگردند. باید بیایند وسط میدان. باید مسئولیت اظهار نظرهایشان ( نه البته درباره پاسداری از فرهنگ و قومیت و تفکر و مبارزه با سادهپسندی و آسانگیری و این جور حرفهای کلی را به عهده بگیرند ) و خب، این کارها سخت است. سخت و البته لذتبخش.
پس بجنب رفیق که خیلی کار داریم. این دم آخری فقط اگر موافقی، تفالی هم میزنیم به دیوان داریوش مهرجویی؛ به «دختر دایی گمشده»، و خداحافظی. ( فکرش را بکن جای نوشتن این چیزها، چند بار دیگر میتوانستیم همین فیلم کوتاه، یا مثلا سکانس اول «خداحافظی طولانی» رابرت آلتمن را ببینیم؟ ) این فیلم مهرجویی، داستان کارگردانی است که همه زورش را میزند تا فیلمی بسازد از بازیگری که دارد به افق نگاه میکند، اما قرار نیست رنگ افق توی چشماش بیفتد! پس هی زور میزند و هی نمیشود. بازیگر ما اما عاشق دختر عمویش شده. تا چشم کارگردان را دور میبیند، همراه دختر عمویش به سمت همان افق، با رنگهای واقعیاش پرواز میکند ( پرواز به معنی پرواز ها! نه نمادی، نه استعارهای، نه هیچی. جایتان خالی، طرف واقعا پرواز میکند ) و وقتی دختر عمو از آن بالا، پایین را میبیند، نگران میشود و به مرد بازیگر میگوید برگردد زمین که کارگردان و گروه فیلمسازی منتظرش هستند، مرد بازیگر هم در اوج لذت پرواز ( پرواز واقعی ها! نه نمادی، نه استعارهای، نه هیچی )، جواب میدهد: «اینها که کاری نمیکنند. علافاند!»
× تغییر یافته یکی از دیالوگهای «خوب، بد، زشت». یکی دیگر از آن شاهکارهایی که یک روزی روزگاری با حسین و نیما و آرش باید یک کاری برایش بکنیم.
--- و اما این کامنت به اسم دوست قدیمی، هما توسلی آمده. نمیدانم هما خودش نوشته یا به اسماش نوشتهاند ( که در اینترنت از این جور کارها زیاد میکنند ). به هر حال خواندنی است:
امیر جان ایول! از این که میبینم این روزها حسابی بازارت داغ است و با این مطلب جنجالیات در روزنامهی اعتماد اسمات بر سر زبانها افتاده خوشحالم! حالا دیگر فقط کسی مثل تو میتواند چنین جنجالهایی راه بیندازد. خوشحالم و امیدوارم همه بتوانند مثل تو روزی به آرزوهایشان برسند! میبینم که فوت و فن مشقهای قدیمی مشابهی را که بارها در مورد برخی بزرگان سینما (از جمله چاپلین) نوشتی و نوشتی و نتوانست غباری به گوشهی قبای آن بزرگان بنشیناند، حالا خیلی خوب از بر شدهای و در مواردی، هر چند پیشپاافتادهتر، به کارشان میگیری. «منتقد» اصلاً یعنی تو! پالین کیل و دیوید تامپسن و بوردول و اصلاً سونتاگ هم آنقدر با تعاریف غامض و درک ناشدنی از «منتقد» هماهنگ نبودند و نیستند که تو. درست است که سعید عقیقی، یا به قول خودت هر کسی در حد و اندازههای او، به اندازهی چاپلین و برسون و جارموش و برادران کوئن و ... بزرگ نیستند ولی ناراحت نباش. این جوری که تو داری میدوی به زودی به آنها هم میرسی. تو حالا آنقدر انرژی و انگیزه داری که هر قلهای را میتوانی فتح کنی! تو هستی که روزی هشت تا تحلیل جامع و هجده ریویو و پانزده نقد و نود گزارش سینمایی و صد و پنجاه خاطره برای همهی روزنامهها و مجلههای منتشر شده و منتشر نشدهی این مرز پرگهر مینویسی و همهی احساسات خوب و بد و متوسط و رقیق و غیررقیق و ماجراهای عاشقانه و معمایی و اجتماعی و سیاسی و مزاجیات را با همهی ایرانیان که مخاطبان بالقوه یا بالفعل تو هستند تقسیم میکنی. کیست که قدر تو را بداند؟ فقط کاش گاهی هم در خلال این همه پرکاری یادت میآمد که در هیچ جای دنیا، در هیچ زمان و دورهای از تاریخ، بنا به هیچ عقل سلیمی، هیچ آدمی به صرف پرکاری ماندگار نشده و ارزش کارش را با ترازو نسنجیدهاند. که اگر این طور بود استاد ملکالشعرا زرتالسلطنه با احتساب یک هزار و هفتصد و بیست و سه دیوان شعر باید از نوک قلهی آرزوها به حافظ زپرتی که کل غزلهایش به پانصد تا هم نمیرسد پوزخند میزد. اگر سعید عقیقی دیگر سالهاست از آن نقدهای تکاندهندهاش نمینویسد، اگر از کامبیز کاههی عزیز چیزی جز حسرتی عمیق برای ما نمانده، اگر حالا دیگر خیلی وقت است به همان چند نقد خواندنی امیر پوریا در دههی هفتاد هم شک کردهایم، اگر ویروس خاطرهنویسی و منم زدن به جای تحلیل، چنان فراگیر شده که برای خواندن یک مطلب قابلقبول سینمایی باید با خودت بجنگی تا بتوانی تماماش کنی، هیچ کدام اینها مدرکی برای تایید پرکاری شما دوستان یا ارزش چیزهایی که مینویسید نیستند. به قول خودت، شما کارتان را بکنید. پولتان را بگیرید. تعریفتان را بکنید. له کنید. بکوبید. ببرید بالا. بیارید پایین. خلاصه حالتان را بکنید. چه اهمیت دارد روزی یک جین نقد ستایشآمیز غیرمستدل در مورد تقاطع ابوالحسن داوودی یا رئیس مسعود کیمیایی چاپ شود. تاثیرگذاری به این سادگیها نیست. کاش به جای این همه هول زدن و نوشتن در هر شرایطی یک کم دور و برتان را هم نگاه میکردید. هنوز چیزهای خیلی خیلی زیادی هست که باید یاد بگیریم. نیوتن گفته: «اگر میتوانم آن بالابالاها را ببینم برای این است که روی شانهی غولها ایستادهام.»
و این هم کامنت یکی از کاربران محترم، آقای امیر صباغ، که به نظرم به دامن زدن و گسترده شدن این بحث کمک میکند:
"... حاج اقا ببخشبن ، شما چند تا گروه و دسته هستين ؟ چند جور عقيده و نظر دارين ؟ شما با هم هستين ، با هم نماز مي خونين اما همديگه رو قبول ندارين ، حرف همديگه رو نمي فهمين ..." واقعا چه جوريه امير ، اينقدر اختلاف بين منتقدين سينما ، يعني تو نقد فيلم هيچ جور معيار مشخصي نداريم كه همه از اون نظر به فيلم نگاه كنند ميدونم نوع نگاه افراد با هم مختلف است هر كي يه سليقه اي داره ولي سوالم اينه : ما يه حداقل هايي نداريم كه در ابتدا با اون فيلم ها رو بسنجيم بعدش سليقه و نظر خودمون رو لحاظ كنيم . اين جوري ديگه يه منتقدي به يه فيلم بي ارزش نميگه و اون يكي فيلمو شاهكار بدونه! مثال واضحي كه اين روزها مي بينم(جدا از اتش سبز كه جز تعداد معدودي ، اكثر منتقدين تحويلش نگرفتند) آواز گنجشك هاست جه جوريه تو مجله هفت مجيد اسلامي و هادي چپردار فيلمو بي ارزش مي دونن ولي همين فيلم تو نظر سنجي" صنعت سينما " و "فيلم" دومين فيلم و سومين فيلم برگزيده ي جشنواره ميشه ؟ بازم در مورد همين فيلم تو اونو بهترين فيلم جشنواره ميدوني و اعتقاد داري با كاراي قبلي مجيدي فرق داره ولي حسين معززي نيا(كه باهاش اشتركات زيادي داري) يا خسرو نقيبي اونو تكرار مكررات ميدونن و اعتقاد دارن مجيدي تو اين فيلم حرف تازه اي نداره. يا اختلاف نظرات در مورد سينماي كيارستمي كه همين مسعود فراستي شديدا با آن سر جنگ دارد و ديگراني از جمله احمد مير احسان به شدت اونو ستايش ميكنن بازم ميگم تفاوت نگاههاي منتقدين امري بديهي ست مثلا فيلم x رو يكي متوسط و ديگري خوب يا خيلي خوب اعلام كنه نه اينكه يكي بگه بي ارزش اون يكي بگه شاهكار! يه مورد جالب ديگه : هفته ي پيش تو "دو قدم مانده به صبح" مسعود فراستي در جواب به سوال جيراني اخراجي ها رو كنار ليلا و يكي دو فيلم ديگه بعنوان بهترين فيلم هاي داستان گوي سينماي ايران اعلام كرد . فكر كن !!!!! مخ آدم سوت ميكشه!!!!! اينم بگم با همه اين اختلاف نظرا اين حرفتو خيلي خيلي قبول دارم كه تقسيم سينما به سينماي تفكر انگيز(اسمي كه تو نظر سنجي هاي جشنواره آورده بودن) ، سينماي تجاري و .... اصلا معني نداره ما دو نوع فيلم داريم : فيلم خوب ، فيلم بد."
خب دوستان و رفقا؛ بحث شروع شد: آتش!
بعدالتحریر: برای شماره ویژه عید ماهنامه فیلم، دو پرونده دارم. یکی سیمپسونها که جواد رهبر در تهیهاش خیلی بهام کمک کرد و به نظرم برای آشنایی اولیه ( و البته ادای دین به اسطوره و شخصیت محبوبمان؛ هومر بزرگ! ) بد نیست و از چند زاویه سیاسی و اخلاقی و اجتماعی سعی کردهایم به پدیده سیمپسونها نگاه کنیم. بعد هم پرونده لورل و هاردی، که پیرم درآمد تا بعد از دو سال تمام شد. سخت است بعد از این همه سال، چیزی درباره این دو کمدین محبوب عمر درآوری، که زیاد تکراری به نظر نرسد. و اگر دوست عزیزم علی باقرلی نبود، این پرونده هم به سرانجام نمیرسید. این دو مجموعه را بخوانید در روزهای عید و اگر حالی بردید، به جان ما هم دعا کنید.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری
مصطفی جوادی
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 11:2
3 |
|
|
|
امیر تازه داشت یادم می رفت! اینکه مک مورفی توی خماری ولمان کرد .برای یک " بندازش رئیس" ای بابا!
|
فرهاد
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 12:48
15 |
|
|
|
آقای حسنی نسب یا آقای قادری فرقی نمیکنه می خواستم از شما خواهش کنم تا فایل مربوط به آهنگی که در پایان فیلم سنتوری خونده میشه و شما در روزنوشته هاتون دانلودش کردین رو برای دانلود بزارین. آخه من نمی خوام فیلم استاد رو تا اکران نشده ببینم چون ایشون دیدن این فیلمو به صورت قاچاقی زشت و حرام دونسته بودن. به همین خاطر از شما خواهش میکنم برای ما هواداران واقعی استاد این زحمت رو قبول بفرمایید.ممنون راستی آقای قادری مستندتون پس چی شد!!!! نکنه به فیلم مستند هم مجوز نمیدن.ای خدا.......
|
حمید دهقانی
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 12:51
-12 |
|
|
|
... با حرف امیر صباغ موافقم که واقعا این منتقدها چرا این جورین؟ چند سال پیش در دانشگاهمان نمایش و مرور آثار مهرجویی و نقد و بررسی فیلمهایش را برگزار کردیم. برای دعوت منتقد(امیر قادری نبود!) برای یکی از جلسات با منتقدی که ساکن شهرمان بود و اتفاقا یکی از نویسندگانیست که چند روز پیش مطلبی در صفحه آخر اعتماد نوشته بود، مشورت کردیم. دوست عزیز منتقدمان برگشت و پشت سر همکارش چیزهایی گفت که اگر فکر می کنید دلایل و حرفهایش کوچکترین ربطی به میزان دانش و ذوق سینمایی منتقد مورد نظر داشت که لااقل ما را قانع کند که دلایل فنیست و ما جاهلیم، باید عرض شود که زهی خیال باطل و این حرفها. چه کار می توانستیم بکنیم که هنوز امیدوارانه فکرمی کردیم نگه داشتن حرمت امامزاده با متولی بزرگوارش می باشد! انتظار زیادی بود؟ متوجه نشدم منظور خانم توسلی یا خانم توسلی نما! از غولها کیه؟ مشکلی که ما در این سرزمین پرگهر(با اجازه ازخانم توسلی) داریم اینست که ما غول یا کسانی که درمورد بزرگی خودشون یا اطرافیانشون دچار توهم شده اند، زیاد داریم و آدم معمولی کم! د ر ضمن همان طور که گفتن زیاد معیاری برای حرف حساب زدن نیست، شاید خاموشیمان نشان از تهی دن باشد و نه عمیق بودن و انتخاب سکوت(اگر متوجه نشدید به گیرنده های خود دست نزنید، چون خودم هم هنوز درست و حسابی متوجه عمق معناگرایی حرفم نشده ام...)
|
امير
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 13:2
-1 |
|
|
|
آخه منتقد فيلم بودن هم شد حرفه و شغل واقعا شما هم خودتون و هم ما همه رو سركار گذاشتين الكي با هم دعوا مي كنيد بحث راه مي اندازيد و جنجال مي كنيد كه كمي مشهور تر و معروف تر بشيد اگر غير اين است بگو؟
|
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 15:48
0 |
|
|
|
عالیه. عالیه. بی نظیره. موافقم آقا. خیلی موافقم. دو دسته آدم داریم. به دسته اول خیلی کار ندارم اما دسته دوم آدمهایی هستن که خیلی خاص و ویژه و خفن و با سواد و با دانش و فهیم و عمیق و باقی صفات خوب دنیا رو هستن . بد هم هستن. میدونین چرا؟ چون سیمپسون ها رو از از چند زاویه سیاسی و اخلاقی و اجتماعی و ... مورد بررسی قرار میدن. راستی بد نیست درباره دسته اول هم یه چیزی بگیم. اونا سیمپسون ها رو میبنن. به زاویه و بامیه و قافیه و اینا کاری ندارن. چون دنبال تفریح و لذتن نه فروختن فخر. در دسته دوم ما منتقدهایی رو داریم- همون منتقدهای چند زوایه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اسطوره ای و غیره رو میگم- که نوع نگاهشون شبیه به همون فیلم آتش سبز میمونه. چون خیلی نگاهشون فاخر و چند زاویه ای و متفاوته. ایول بهشون. فقط متوجه نیستم چرا با این همه قرابت شمشیر رو برای اون فیلم از رو بستن؟ آخه اون منتقدهای دسته دو که در کلیت و شخصیت تفاوتی با اون نگاه و سینما و فیلم ندارن. با هم دوست باشین. شما دسته دومی ها میتونین به اتفاق جهانی رو بگیرین و بر سریر و اریکه فهم و شعور از چند زاویه حکومت کنین. حیفه بیفتین به جون هم. گرچه اینا همه ش میتونه زرگری بازی دسته دومی ها باشه برای مطرح شدن و جنجال سازی از چند زاویه! چه میدونم والله. کاش به ما هم نشون میدادین به این قضیه دعوا و اختلاف شما چه جوری میشه از چند زاویه سیاسی و اخلاقی و اجتماعی و ... نگاه کرد. شاید چیزی دستگیرمون میشد.
|
sina
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 22:40
10 |
|
|
|
سلام اين كه مي گي از بهترين چيزايي هست كه تا به حال خوندم از امير قادري...ولي احساس مي كنم دين داراي يك نوع سخت گيري در خيلي از جاها هم هست......مقوله ي جهاد هم جزو همين هاست.......ولي اصولا در نوژشته هاي امير قادري اين سخت گيري نيست و سيستمي نسبي از لذت بردن و هميشه خوش و شاد بودن است كه اين خيلي خوبه ولي انگار رد پايي از آن سخت گيري هاي لازم نيست.......يا هو
|
sina
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 22:44
-2 |
|
|
|
دوباره نوشتم چون به نظرم پايه ي همه ي اين بحث باز هم مربوط به مطلب مذكورمه.
|
حنانه سلطانی
پنجشنبه 23 اسفند 1386 - 23:40
75 |
|
|
|
امیر قادری وقتات را گذاشتی برای پاسخ دادن به این حرفها؟ آن هم به شیوه خود طرف؟! ... بعد هم آخرش دستور شروع جنگ داده ای؟! " آتش"؟!!! این کاری بود که مدتها انجاماش نداده بودیم. چون اصلا وقت این کارها را نداشتیم و نداریم. نمی دانم شاید هم منظورت از این روزنوشت و آتش و این حرفها چیز دیگری بوده و من نفهمیده ام ولی به جای شمشیر کشیدن و قشون کشی و مقابله به مثل و اینها ترجیح می دهم حرفهای همیشگی مان را درباره فیلم های محبوب مان بزنیم. وقتی خبرنگار آلمانی «از کرخه تا راین» می آید بالای سر سعید و سعید در جواب سوالش فقط سرفه می کند، خبرنگار آلمانی در جواب همکارش که نمی داند باید در برابر این وضعیت چه کار کند می گوید صدای اعتراض را نمی شنوی؟ چه اعتراضی از این رساتر. از کار سعید عقیقی واقعا تعجب می کنم. موضوع فقط تیتر مقاله حسین معززی نیا بوده( وقتی نقطه اشتراکی نیست.) بعد آدم محترم و فهیمی مثل سعید عقیقی به جای دفاع کردن از فیلم محبوبش برداشته این حرفها را زده؟! ...سرم دارد سوت می کشد. یک جای شیرینی شانس وکیله می گوید: گاهی اوقات حتی یه سگ شکاری خوب هم عوضی پارس می کنه.
|
ارتش سایه ها
جمعه 24 اسفند 1386 - 1:53
7 |
|
|
|
آقا ما خیلی مخلصیم به خدا.... و یکم بدقول .... میدونم و قبول دارم.... یه کار فیلم بود و درگیری دارم کار جدیدم و می رم تو پیش تولید.... یه آمار قرار به ما بدهکاریا رییس.... باس بیشینیم و ازین فیلمنامه و این فیلم لعنتی یه عالمه حرف بزنیم.... اما یه قول مردونه می دم که تو این هفته تایپ شده شو برات ریدیف کنم اون نقد و نوشتنش تموم ه و اون تایپ لعنتیش مونه.... دلمون تنگته.... دوست داریم ببینیمت رفیق....
|
300 و سانسور
جمعه 24 اسفند 1386 - 18:14
11 |
|
|
|
اصلا انتظار نداشتم این طوری برخورد کنید. بله، من کامنت اول مجید را حذف کردم، چون به نظرم توهین آمیز بود و از اطلاعات غلطی نتیجه غلطی گرفته بود که اگر درباره هر کس دیگری نوشته بود، باز حذف می کردم. اما بقیه سوء تفاهم ها فقط به این خاطر است که کامنت ها به خاطر بعضی مشکلات به موقع آن لاین نشدند و دوستان فکر کرده اند که کامنت های شان سانسور شده. به همین سادگی. اگر هم کامنت دیگری بوده که آن لاین نشده، واقعا به دست من نرسیده است. این آخرین باری بود که درباره این چیزها توضیح دادم. ما یا به همدیگر اعتماد داریم یا نداریم. اگر نداریم که مجبور نیستیم این جا جمع شویم، و اگر هم داریم که نباید هر لحظه همه چیز را برای همدیگر توضیح دهیم. منتظر باقی اظهار نظرهای شما درباره این شماره دنیای تصویر و هر چیز دیگری هستم. بعد التحریر1: تا دو سه روز آینده، اسم چند نفر از دوستان خوش قلم را که برای همکاری با سایت انتخاب شده اند، اعلام می کنیم. امیدواریم این اتفاق هر چه زودتر بیفتد. بعدالتحریر2: از این به بعد باید آستین بالا بزنم و در کامنت ها دخالت کنم. امیدوارم بعضی اظهار نظرهای فرعی مرا بین کامنت های تان بپذیرید که در پاسخ بعضی اظهار نظرها ابراز می شود و امیدوارم به گرمای بحث کمک کند. بعد التحریر 3: باید در برابر فیلم 300 کاری کنیم. هنوز که فیلم را ندیده ایم که اظهار نظر قطعی کنیم. اما ما کشوری داریم که خیلی هم دوست اش داریم. کامنت های این یکی یادداشت، امیدوارم درباره نوع برخوردمان با چنین پدیده هایی باشد و احساسی که در این باره دارید. بعداالتحریر 4: هفته نامه شهروند هم تازه روی پیشخوان رفته. سردبیرش محمد قوچانی است و امیر عربی هم کارهای اجرایی اش را برعهده دارد. بخش سینما و تلویزیون اش هم ( که در شماره اول هنوز درست و حسابی جان نگرفته )، کار من و گروه سینمای ماست. روی هم رفته و به خاطر مجموعه مطالب اش، بعید می دانم از خریدن و خواندن اش ضرر کنید. بعدالتحریر 5: نقد رفتگان و یک بهاریه هم برای شماره مخصوص عید مجله فیلم نوشته ام. قابل توجه آن هایی که می گفتند چرا دیگر برای مجله محبوب ام چیزی نمی نویسم.
|
م.م
جمعه 24 اسفند 1386 - 18:25
20 |
|
|
|
رفقایی که پارسال در این تاریخ مثل همین روزها در روزنوشت امیر اومدن وچیزی نوشتند یاد اونایی که نیستند به خیر ساسان ا.ك امیررضا نوری پرتو هومان سحر همائی فرهاد ترابي مصطفی جوادی محمد امید غیائی شروين شاهوزي پور امیر همائی حنانه سلطانی امید sofia علی طهرانی صفا مصطفی انصافی سبا محمد رضا سياوش مریم ندا میری تلخ زبون علي بزرگيان Shayan86 کاوه اسماعیلی مهیار هادی زاده amir kazemi حسن مهرافروز جمشید سعیدی مقدم حامد اصغری منگ هاله مجید آنجل کولیس ورنیه
|
امید غیائی
شنبه 25 اسفند 1386 - 0:0
-24 |
|
|
|
عکس روی جلد هفت این ماه بهترین هدیه بهاری بود که میتوانست بگیرم. با متن شعری که چند وقتی است همراه take thid walts اش روز وشبم شده.
|
mouse
شنبه 25 اسفند 1386 - 8:35
-2 |
|
|
|
من که آخرش سر درنیاوردم دعوا سر چیه . اما هر چی که هس حق با امیر قادریه .
|
رویا امیرخانی
شنبه 25 اسفند 1386 - 11:7
-5 |
|
|
|
سلام آقای قادری هیچ وقت فکر نمی کردم روزی بخواهم برای شما بنویسم و از آن گذشته هرگز فکر نمی کردم اگر این روز لعنتی برسد دلیل نوشتن ام از سر حسرت و حتی عصبانیت باشد. اصولا آدم اهل طرفداری ای هستم. چیزی که دوست دارم را حسابی دوست دارم و اساسی به آن می بالم. خب این چه ربطی به شما دارد؟ می گویم. امیر قادری منتقد محبوب من بود. با تمام اختلاف سلیقه های بسیاری که داشتیم. اما دلیل اصلی این ماجرا یک چیزی بود که معادل ساده اش می شود صداقت. از اینها گذشته یک عشق فیلم و عشق سینمای درست و حسابی هم بود. گیر نمی آید باور کن! بقیه شغلشان این است و امیر قادری (ورسیون قدیمی اش البته!) عشق اش! (می بینی عادت توی پرانتز نوشتن بعضی چیز ها را هم از خودت از سر همان روز ها دارم) امیر قادری سالهای پیش تر این نوشته را می خواند و قطعا Up می کرد و از آن مهمتر به آن فکر هم می کرد. امیر قادری این روز ها را نمی دانم! (هر چند شاید از سر لجبازی با من و امثال من و همچنین انکار همین حرفها یحتمل الان هم می خوانی و Up می کنی. فکر هم که ... چه توقعات زیادی دارم از منتقد تراز اول این مرز پر گهر که اگر ننویسد چه و چه و چه که نخواهد شد. مگر وقت فکر کردن هم مانده؟) آهای امیر قادری عزیز! نوشته خانم هما توسلی را (که البته شک دارم خود خودش باشد، جنس قلابی این روزها کم نیست) خودت چند بار خواندی و کیفور شدی؟ (شک ندارم کیف اش برایت بیشتر از یک بار دیگر دیدن دختر دایی گمشده بوده) خیلی مزه می دهد از آدم اینطوری تعریف کنند؟ اصلا دلیل اینکه اینجا گذاشته ای همین است دیگر. تعارف نکن. با ما نه بلکه با خودت. از اینهمه منیت آشکار این روز ها در نوشته هایت، خودت حالت بهم نمی خورد؟ به اینهمه خودپسندی واضح به چه قیمتی رسیده ای؟ خدا می داند که چه چیزها فروخته ای. نه! فروختن واژه خوبی نیست. به بی توجهی وانهاده ای. جمله برنارد شاو خیلی خوب است. اما کامل نیست. بعضی ها برای چیزی که دارند و اتفاقا زیادی اش را دارند، کاری را می کنند. تازگی ها فکر می کنم امیر قادری دیگر نه برای فرهنگ و نه برای پول می نویسد. شاید هیچوقت هم برای هیچکدام از اینها ننوشته . همیشه برای خودش و عشقش نوشته . قدیم تر ها عشقش سینما بوده و امروز تمام عشقش شده خودش! چیزی شبیه آهای مردم من هستم. بزرگ هستم. کور که نیستید مرا ببینید! آقای قادری ما شما را می بینیم. هر جا که سر می گردانیم، هر جا که سرک می کشیم. به خدا می بینیم! اکثر پرونده های خوب این سالها به زحمت و عرق جبین شما به بار نشسته است. بهترین متن های این سالها را شما نوشته اید. بله بله. می دانیم. اینهمه اصرار بر بزرگ بودنتان از کجا ناشی است؟ یک زمانی کلی آرزو داشتم این امیر قادری جسور(!) را ببینم. بنشینیم پای یک میزی و گپی بزنیم. از سلایق مشترکمان بگوییم و احتمالا کلی ذوق کنیم. از اختلاف نظر ها حرف بزنیم و شاید کارمان به بحث هم بکشد. حیف که عمر آرزوهای آدم چقدر کوتاه است. می ترسم اگر امروز همچین فرصتی دست بدهد از یکی دو ساعت پای میز نشستنمان تمامش صرف این بشود که من چنین ام و چنان. چیزهایی که ما یک روزی می دانستیم. همه مان. حیف که کم کم داریم فراموششان می کنیم. امیر جان! ما دو دسته آدم داریم. آدم خوب و آدم بد! به اینجایش فکر کرده ای؟ مرز بین فیلم خوب و فیلم بد می تواند یک سکانس باشد! مرز بین آدم خوب و آدم بد یک ثانیه است.
|
فرهاد ترابی
شنبه 25 اسفند 1386 - 12:21
4 |
|
|
|
اوضاع رو به راهه از این بهتر نمیشه این همه فیلم خوب تو این مملکت ساخته میشه و بعد هم اکران میشه همه چی سر جاشه فقط مونده که به گوش باشیم کسی چیزی علیه ما بگه تا حسابی حالشو بگیریم.اصلا این همه فیلم خوب دیدن و در موردش حرف زدن یکنواخت شده .نمونه اش مادر زن سلام.راننده تاکسی ملودی عاشق ببین اینها همه در طی چند روز اکران شدند و فروختند.حالا باید یه کاری کرد که تنوع توش باشه.مثل اون مسافری که عقب اتوبوس نشسته بود و گفت آقای راننده ماشینت تلویزیون که نداره صدای ضبطت هم نمیاد حداقل ماشین را بنداز تو دره تا یه حالی ببریم ....حالا نوبت انداختن ته دره رسیده آره از یکنواختی بهتره... امیر: نکتهاش همینه.
|
امير جلالي
شنبه 25 اسفند 1386 - 13:30
6 |
|
|
|
به سياوش پاكدامن: من يه تشكر ويژه بابت اون ميل صميمانه ات بهت بدهكار بودم كه تا همين حالا هم كلي دير شده. اميدوارم تو روزاي گرم و به دردبخوري ببينمت رفيق. خوش باشي.
|
هما توسلی
شنبه 25 اسفند 1386 - 14:0
-11 |
|
|
|
من خودم بودم!! منظورم هم از غول هر چه بود سعید عقیقی نبود! کل گذشته ای بود که خوب یا بد به عنوان تاریخ نقد سینمایی ایران پشت سر داریم. رفتار همیشگی امیر گاهی در این جور موارد بسیار توهین آمیز می شود. امیر: سلام هما جان خوبی؟ خیلی خوشحال شدم از این که فهمیدم خودتی. ایشا... از نزدیک همدیگرو ببینیم و در این باره حرف بزنیم. قربانت.
|
ساسان.ا.ك
شنبه 25 اسفند 1386 - 14:27
5 |
|
|
|
سلام. 1)من هم مثل حنانه قضيه رو نگرفتم. بالاخره اگه قراره وقتومنو هدر نديم واسه اين حرفا كه پس چرا ميگي هدر بديم! ولي اگه قراره كه هدر بديم چرا مي گي هدر نديم. بالاخره هدر بديم يا هدر نديم؟ كي هدر ميده؟ كي هدر نميده؟ اوني كه هدر ميده چرا ميگه هدر نده و اوني كه هدر نميده چرا ميگه هدر بده؟ 2)سياوش تو مگه مازندراني بودي؟ بي معرفت ما كه خيلي وقته حرفي از كنكور نزديم. ما كه خيلي وقته كنكورو بي خيال شديم. 3)رضا يه بار ديگه بگي سايت مبتذل شده و از اين حرفا مجبورت مي كنم بري دوباره فيلم آتش سبزو ببيني. البته اين دفعه تا انتهاش، نه تا 10 دقيقه اولش. 4)سر فيلمهاي جشنواره اومدم واسه هر كدوم چند جمله اي نوشتم به اين اميد كه بفرستم واسه سايت. ولي خب ايندفعه ديگه اينكارو نكردم و نفرستادم. حالا به هر دليلي. واسه فيلم آتش سبز يه سري چيزايي نوشتم كه الان ميخوام يه مقداري ازش كه يادم هست رو اينجا بنويسم: " بنده اقرار مي كنم كه شعور و دانش من فيلم آتش سبز را بر نمي تابد و اصلا در حد و اندازه هاي آن نيست. اما احساس من در اين مورد اينست كه اين فيلم توانسته در حد يك بيانيه اعتراض آميز به شدت موفق عمل كند. اعتراضي از جانب جماعت فيلمساز و متفكر و روشنفكر پس از گذشت 100 سال فيلمسازي در به تصوير نكشيدن و نكشاندن نوستالژي تاريخي چند هزار ساله." البته الان يه مقدار جمله بنديش به هم ريخت. ولي از حافظه ام خيلي خوشم اومد. 5) جايي در دل كوير خواف. جايي كه وقتي دم از هنر زده مي شود همه ياد دوتار عثمان مي افتند و انگار هنر فقط در دوتار او خلاصه شده است ( البته خودم هم هنر او را تحسين مي كنم ) اومدم جلسه نمايش فيلم و نقد فيلم برگزار كنم. و البته كردم. اما از اونجايي كه قصد نخبه گرايي داشتم فقط نخبه ها را دعوت كردم. حدود 60 نفر نخبه. اما در انتها از بين همه آنهايي كه ادعايشان مي شد و نمي شد فقط 8 نفر تاكيد مي كنم فقط 8 نفر به جلسه اومدند. و يه جورايي احساس كردم تحريم شدم. اينكه چرا ميگم تحريم نكته داره. ولي خب تجربه ي خوبي بود كه بعد از اين زياد روي نخبه ها حساب باز نكنم. از همه اينها گذشته جلسه ي جالبي بود. افشين پويان كه واسه اين جلسه دعوتش كرده بودم بعد از اتمام جلسه گفت: تو هم نطقت وا شده ها! علي باقرلي جرات نمي كنه با من مخالفت كنه بعد تو مياي و علنا ميگي من مخالف نظر شمام!
|
مهدی پورامین
شنبه 25 اسفند 1386 - 14:39
-4 |
|
|
|
آدمها را از آنچه درباره دیگران می گویند بهتر می توان شناخت تا از آنچه درباره آنها می گویند...
|
محمد
شنبه 25 اسفند 1386 - 21:26
6 |
|
|
|
آقاي قادري چرا براي مجله فيلم بهاريه ننوشتي؟
|
امیر
شنبه 25 اسفند 1386 - 23:57
11 |
|
|
|
من اینارو به قیمت جون خریدم ....
|
حسین
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 2:25
-18 |
|
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم عجبا از منتقدان فهیم ما که خوب جواب سخنان از عقل پراکنده شده ی بسیار پخته ی محمد رضا اصلانی را صاف گذاشتند وسط پیشانیش. همیشه برای منتقدان ماهنامه ی فیلم ارزش قایل بوده و نظراتشان همیشه قابل قبول می نمایانده..فارغ از بحث فاصه های دیگر..ولی این که آتش سبز و خضعبلات دیگری در رتبه ی پایین نظر سنجی قرار بگیرد و مطالب کودکانه ی برخی فقط عدم احاطه بر موازینی را می رساند که در اقلیم ادبیات و سبک شناسی و روایت شناسی و دیگرشناسی هاست. ماهنامه ی فیلم قبل ها مکان گزید تری بود. یادم است سال هفتاد و نه در پرونده ی فیلم آقای فرمان آرا ( بوی کافور عطر یاس ) هوشنگ گلمکانی نوشت که این بار دو نقد از نویسندگانی جوان و جدید داریم که هر دو کامی از شهرت و مقامات کلانه ی ادبی نچشیده اند و حسابی ما رو خلع سلاح کرد که جبهه نگیریم و آخر هم گفت که اول نقدو بخوانیم و بعد نام منتقد را....آن دو نویسنده یکی امیر قادری ( اون هم سال ۷۹ و دوستانی که احیانا دوران فیلم خواری ایشان در شهر مقدسمان خاطرشان هست) و دیگری نیما حسنی نسب بود که این دومی اولین مطلبش بود در فیلم....ولی چه پخته و سنجیده بودند مکتوب هر دو....اما کار مجله ی فیلم به کجا رسیده که حالا دیگر خبری از خوش قریحه گی های آن چنانی نیست. ...................................................................................... آتش سبز اثر سنجیده ی محمد رضا اصلانی همچنان در اوج مناطق حکمت گرایانه ی دل و فهم است. فیلم روایتی پچیده و دشوار ولی شگرف از قصه است. قصه به مفهوم کلاستاریکایی آن ... فیلم اساسا اثری است که احترام یک فیلم سینمایی از سر و روی آن می بارد. در سراسر کار با قصه روبه رو هستیم و روایت و فرم پخته ولی کار نشده ای در کارگردانی .... نظمی که به مینیاتور پهلو می زند و از هر شلختگی به دور است. داستان های فرعی کار که به درک عمیق بصری مخاطب می انجامد بی اثر در کل ادعای فروتنانه ی روایت کار نیستند. مشق سه تار. قضیه ی عدل و برجسته کاری های انوشیروان و خدمتکار خاتون از آن جمله اند. ولی حتا در پرداخت موضوعات کلان تر هم هموار هندسی عمل شده است.. دقت در ماجرای خاتون و توجه به بار نگاه در اجرا و داستان لطف علی خان هم در استمرار همین ظرافت هاست. شیوه ی روایت در اجرا و پس تدوین و حتا پیش تر و در سناریو خیلی دقیق طرح شده و قاب های سیال و طراحی صحنه و لباسی که هر آینه ممکن بود در بی راهه های کلیشه های خنزر پنزر های آرشیو نزدیک بشود اما نشد.... و ایده ی به نام خدای آغاز فیلم گرچه بدیع است اما راه بهتری هم بود. فیلم همواره قصه می گوید و اما ای کاش که نشان خیلی واضح تری از رد پای انسان و مهم ترین و عظیم ترین مقوله یعنی خداوند که همه معقولات در معنای آن هستند نیز بود. این که می گویم انسان از این بابت است که ما قبل از این که آدم ها را در هیآت انسانی شان ببینیم آن ها را عاملی برای پیشبرد داستان می یابیم که پسندیده نییست. بازی ها همه کنترل شده و در خدمت داستان اند و از موسیقی به بهترین و زیباترین وجهی استفاده شده و باز هنرمندانه در خیلی جاها سکوت در بک گراند صداست. ضمنا فیلم همواره به صورت خیلی نهان به کتب و اندیشه ها و مکتب های بسیاری ارجاع می دهد که برای کسی که اطلاعاتی از آن ها دارد شیرین است و به لذت کشف رسیدن را در پی دارد. نقل از http://www.sinabakhshisadr8.blogfa.com/
|
رضا قربانی
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 13:46
-2 |
|
|
|
درود ما یا فیلم خوب داریم یا فیلم بد. حالا یکی از یه فیلم بد خوشش می آد و با اون زندگی می کنه، یکی هم نه. مشکل بچه های نقد نویس ما مثل مجری های تلویزیونی ما اینه که این کارو هیچ جایی یاد نگرفتند، یعنی آموزش آکادمیک ندیدند. خب این بده دیگه. هر کی پایه بوده خودش یک بخشی از ماجرا را فهمیده و این یعنی همین وضعی که الان داریم. منتقد های ما ( البته اگه بشه بعضی ها را منتقد دانست) هنوز نمی دانند که چطور می شه گفت یه فیلم خوبه یا بده. هنوز وقتی می بینم یکی شر و ور نوشته، حتی خودش هم نفهمیده چی میگه، بعد اسمشو می ذاره نقد فیلم اعصابم خورد می شه. فکر کنم کار منتقد اینه که به مردم خط بده که فیلم X چه جور فیلمیه. آقا یکی دوس داره آشغال ببینه. منتقد های ما باید یاد بگیرن که به سلیقه ها احترام بذارند. کاش بفهمیم که گفتن این که آقا من با این فیلم حال کردم یا نکردم با نقد فیلم فرق داره.
|
رها آزاد
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 14:41
-4 |
|
|
|
چرا دنیای تصویرو تخته کردند ؟
|
امير صباغ
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 18:3
11 |
|
|
|
http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-1104377&Lang=P باز هم توقيف نشريات و اين بار دو تا از بهترين مجلات سينمايي يعني هفت و دنياي تصوير (البته اينها لغو امتياز شدند يعني الفاتحه...) باورش سخته اين دو تا در كنار مجله فيلم بهترين مجلات سينمايي بودند(لينك بالا خبر مربوط به لغو امتياز اين دو مجله است) در ميان انبوه مجلات زرد (كه اي كاش زرد بودند) واقعا تحمي اين دو مجله سخت بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
جواد رهبر
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 19:9
-6 |
|
|
|
آخه با "دنياي تصوير" چکار داريد؟
|
عليرضا شيرنشان
يکشنبه 26 اسفند 1386 - 21:7
8 |
|
|
|
آقا ما يه ايميل زديم خدمتتون رسيد؟
|
ساسان.ا.ك
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 13:18
1 |
|
|
|
سلام. عذر خواهي مي كنم كه اينو ميگم. الان بيشتر از 50 ساعت ميشه كه اينجا آپ نشده و بيشتر از 30 ساعت كه سايت. مشكل كجاست؟
|
کاوه اسماعیلی
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 16:6
-16 |
|
|
|
جایی برای ناردانه های قبر کن نیست 1.در مورد آتش کردن این بحث که اگر تکلیفمان با خودمان روشن باشد کافی است.این که بالاخره ما جزو آدمهایی نیستیم که قبر را میکنند.همین است.اصلا هم قضیه نسبی نیست.یکی حق دارد و دیگری نه.یکی بهتر می بیند و دیگری الکن.ما هفت تیرمان را پر بسته ایم.و به قول آن پسر سیاره وحشت تیرمان هیچ وقت خطا نمیرود.(و اینکه یادم میآید سعید عقیقی جزو آدمهایی مهمی بود که کنار شومینه قصه شان را برایمان گفتی.همان بیست سالگی مجله فیلم را میگویم.) 2.در مورد کامنت قبلی....با لغتها هم بازی نکنیم.ما هم میخواهیم بدانیم کدام به دروغ آلوده است.راهش کدام است.یافتن تار و پود اثر هنری مسلما بهترین راه است.تناقض اصلی خودش را آنجا نشان میدهد.اما امیر جان...سنت شیرینی که در نوشته هایت داری یکی همین نقل قول هایت است.مثل همین آخری برنارد شاو..مگر یکی، همین راه برای پیدا کردن همان دروغ نیست.(و ای ول به مهدی پور امین که نکته را گرفته)ساحت پروردگار که همه صفات سلبیه را هم در بر میگیرد که.... 3.گندش را در آورم موردی ندارد.قبول دارم که کرکری در فوتبال تابع هیچ اصول عقلانی نیست و حالگیری طرف مخاطب تنها هدف موجود است.اما امید جعفری دیگر شورش را درآورده.سه صفت را برای فوتبال ایتالیا آورده در مقابل انگلیس که خنده دار است.ریشه فوتبال که نمیدانم اگر توپ بازی زنان حرمسرای قاجار و با کله انسانها بازی کردن در چین باستان را کنار بگذاریم اگر مقصود از ریشه اصالت و قدمت باشد دیگر نمیدانم انگلیسیها باید چه میکردند که شایستگی این صفت را میداشتند.حاشیه های جذاب لیگ ایتالیا هم که معمولا روی دسته چک ها و تبانی ها و مافیا ها شکل میگیرد.غنا هم که چه عرض کنم.اگر از 90 دقیقه یک بازی ایتالیایی دو صحنه به درد بخور پیدا کردید که درباره اش حرف بزنیم تسلیمم.در مورد لیورپول و میلان هم که بعله پارسال میلان ،لیورپول را برد.اما آن تیله بازی کجا و حماسه دو سال قبل استانبول کجا.مضاف بر آن اینکه حاظر بودم زنده نمی ماندم اما رئیس تیم محبوبم برلوسکونی نباشد.سیاوش هم که امده گفته کالچیو از لیگ برتر بهتر است کافیست تعداد نماینده های انگلیس در همین فصل لیگ قهرمانان با انگشتهایش بشمرد.علاوه بر همه اینها ما ملت قدرناشناسی هستیم.اصلا ما پاپتی ها هر چه داریم از انگلیس و استعمار عزیزش داریم...(باعث میشوید این دم عیدی آدم حرفهای ضد میهنی بزند.خون آدم را به جوش می آورید.) 4.و اینکه نکته آخر تراژدی بزرگی است.....سنتوری در اتوبوس در راه بازگشت از تهران.بعد از همه ان ادعاها....
|
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 20:35
-16 |
|
|
|
فکر کنم مشکل اینجاست که عادت نداریم به حرفهای مخالف توجه کنیم و آنها را تحمل کنیم. نه اصلا مشکل پیچیده تر است. عادت نداریم حرفهای مخالف را که از طرف آدم های مخالف زده میشود را تحمل کنیم( برای رفع خستگی ، یک دقیقه توقف میکنیم). نمونه اش را در احزاب سیاسی به وفور میبینیم. آقای الف با گرایش ب از چیزی انتقاد میکند، افراد جناح پ، چونان طرف را تیرباران میکنند که رستم نکرد. دو روز بعد آقای ج از جناح پ، همان حرفها را صد مرتبه بدتر و تند تر میزند، افراد جناح پ یا مثل مرد تایید میکنند، "واکنش هوشمندانه آقای ج نسبت به پدیده فلان".یا با عصا تکذیب میکنند "این قضیه درست نیست، البته آقای ج هم آدم دلسوزی است". حالا منتقدان با سابقه که منتقدان کافه ای جایشان را تنگ کرده ان احساس کرده اند که باید به هر صورتی که هست، هم از فیلم ساز هم نسلشان دفاع کنند و هم به بقیه بفهمانند که بله، ما هم ... . . از طرف دیگر میماند این اخلاق امیر قادری که بهش نقد دارم. همین که وقتی کاری را دوست دارد، ما را از فرط تعریف از آن خفه میکند و اگر هم دوست نداشته باشد، چونان به زمین گرمش میزند که دیگر نتواند بلند شود اشتباه نشود، نمیگویم که ریاکار باشیم و از اثری که دوستش نداریم تعریف های الکی و آبکی انجام دهیم. آدم میتواند بدون شکستن همه استکان ها و فنجان ها هم از کیفیت قهوه و چایی کافه انتقاد کند. . صندوق پیام ها به امیر جلالی: ما بیشتر به ساسان: بله، آن هم از نوع ساروی. اصلا همین که یک مدت حرف نمیزدی یعنی مشکوک میزدی. به کاوه: دلم خنک شد، مردک استعمار دوست نیوکاسلی ضایع. به حنانه: تو چند سالته؟!!( توضیحات: سوال استفهام انکاری با نگاهی به آخرین کامنتت با توجه به دید وسیع و نگاهی پخته به.... (شد مثل بیانیه هیات داوران)) به همه: حالا که عید دارد نزدیک میشود، موتورهای بچه ها هم دارد گرم می افتد. سینمای مان که..... ، مجله های سینمایی مان که.... ، می ماند خودمان که اگر همدیگر را نداشته باشیم کارمان بد جوری زار میشود.
|
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 20:37
2 |
|
|
|
عید نزدیک شده ، پس بهتر است این حرف ها را کناری بگذاریم و حالی ببریم از رفاقتمان. و ببینیم سر جئو لئونه ( کبیر و بزرگ و استاد نمیگویم، چون بزرگتر از این حرفهاست) چه چیز درباره رفاقت میگوید: معنی رفاقت این نیست که آدم به دیدار دوستانش برود یا همدیگر را ملاقات کنیم. رفاقت یعنی این که وقتی با هم هستیم احساس خوبی داشته باشیم.سلیقه هایمان یکی باشد.اگر سر مطلبی با هم توافق نظر نداریم، بتوانیم با هم بحث کنیم. پولت را در اختیار دوست نیازمندت قرار دهی.هرگز به او "آفرین"!! نگویی. این یک توهین است. اگر برای کسی احترام قائل هستم، بابت این است که همیشه کارهای خوب انجام میدهد. آفرین گفتن به او یعنی گاهی کارهای بد هم از او سر میزند. احترام بر هر چیزی مقدم است. [...]""""""" میتوان سالها دوستی را ندید اما به محض دیدنش، گویی یک روز بیشتر نیست که از او جدا شده اید.""""""" از کتاب روزی روزگاری سرجو لئونه
|
ساناز و پریسا
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 20:42
1 |
|
|
|
سلام... با خبر های جدید از عمو بهرام و دایی علی منتظرتون هستیم فعلاً..
|
Reza
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 1:29
-6 |
|
|
|
1- تعطيلي دنياي تصوير اون هم زماني كه تو دوران اوجش بود واقعا حيفه . اخيرا مطالبش بهم بيشتر از فيلم ميچسبيد . نميدونم به شماره 182 مربوط ميشه يا نه ولي اين شماره رو كه گرفتم يه خورده براش نگران شدم و باور كن تا چند روز با ترس و لرز خبرهاي خبرگزاريها رو نگاه ميكردم . چيز خاصي هم نبود ولي ميتونستن بهانه جويي كنن . شماره 183 رو كه ديدم نفس راحتي كشيدم و گفتم خطر رفع شده ولي بعد ..... 2- نقدت در مورد فيلم سيمپسونها يكي از بهترين نقدهات بود . صد درصد ازش خوشم اومد . 3- كم كم ميشه در مورد فيلمهاي 2007 نظر داد .( خوبه بقيه هم نظر بدن) تو فيلمهاي امسال "تاوان" خيلي به سليقه ام نزديكه و از نظر من بهترين فيلم ساله . از " قول هاي شرقي " هم خيلي خوشم اومد . خشونت عجيب و تاثيرگذاري داره و بعضي جاها آدم رو ياد پدرخوانده ها ميندازه . منتظر بودم"جونو" يه "ليتل ميس سانشاين" ديگه باشه كه نبود؛ يه فيلم معمولي كه بعضي وقتها هم واقعا مزخرف ميشه . "مايكل كليتون" رو هم بايد دوباره ببينم ولي اون صحنه پايانيش واقعا بي نظيره . به طور كلي ترتيب ده فيلم برتر سال از نظر من اينجوري ميشه : 1- تاوان 2- ضد مرگ 3- قول هاي شرقي 4- زودياك 5- جايي براي پيرمردها نيست 6- سوييني تاد 7- خون به پا ميشود 8- سياره وحشت 9- سه و ده دقيقه به يوما 10 - قتل جسي جيمز . انتخاب ويژه : آگهي Machete . بهترين انيميشن: 1- راتاتوي 2- فيلم سيمپسونها 3- پرسپوليس .
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:49
5 |
|
|
|
اصولا همانطور که قبلا هم بارها گفته ایم در تمام این دنیا دو جور آدم داریم. ما و اونا.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:50
9 |
|
|
|
اونا یعنی همین آدمهای خیلی فهمیده ای که خودشان را جدی می گیرند، سلیقه ی مزخرفی در حد برگمان و تارکوفسکی دارند، کتابهای چند کیلویی می خوانند و با حرف زدن از مسئولیت ها و نگرانی های اجتماعی حوصله ی ما را سر می برند.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:51
29 |
|
|
|
بیکار و علاف یک گوشه ای نشسته اند و به قطار مردم سنگریزه پرتاب می کنند. اینقدر هم حالیشان نیست که مثل ما از پاره آجر استفاده کنند.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:52
2 |
|
|
|
حداقل بیایند در این کلاسهای ما شرکت کنند تا اصول اولیه کار و کاسبی را یادشان بدهیم تا اینقدر بیکار نمانند.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:52
-1 |
|
|
|
در مقابل اون دسته این یکی گروه را داریم که خودمان هستیم و رفقایمان. یک کافه ی دنج و قشنگ اینجا داریم. می آییم اینجا و به هم حرفهای خوب خوب می زنیم.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:53
-14 |
|
|
|
یکی مان می رود در روزنوشت آن یکی قربان صدقه اش می رود، آن یکی هم متقابلا می آید در سایت این یکی گل و بلبل تحویلش می دهد. به همین باحالی.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:53
1 |
|
|
|
زندگی هم بسیار زیبا است. آنقدر هم ما به این موضوع یقین داریم که لازم میدانیم روزی چند بار آنرا برای خودمان و دیگران تکرار کنیم (فکر نکنید شک داریم ها)
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:54
10 |
|
|
|
غیر از اینها ما خصوصیات جالب دیگری هم داریم. صبح تا شب کپی فیلمهای مختلف جهان را نکاه می کنیم اما وقتی کپی فیلم کارگردان محبوبمان به بازار آمد
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:54
-4 |
|
|
|
داد و فریاد می کنیم و از حلال و حرام حرف می زنیم. باز خیال برتان ندارد که ما دچار دوگانگی شخصیت هستیم ها. نخیر.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:55
5 |
|
|
|
این را هم بگویم با اینکه ما خیلی خوبیم، همه چیز هم زیباست، نمی دانم چرا گاهی از خودمان زیاد خوشمان نمی آید.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 8:55
-12 |
|
|
|
اینست که خودمان را جای دیگران می گذاریم. مثلا این آخریها برداشتیم یک سبیل برای خودمان گذاشتیم و در ذهن تصور کردیم جای آدم دیگری هستیم. کلی حال داد. قربان خودمان و دوستانمان برویم که اینقدر گل ایم ما.
|
مصطفی جوادی
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 12:36
28 |
|
|
|
به خاطر دنیای تصویر و بیشتر از آن برای هفت متاسفم(تنها جایی که شما می توانستید تویش مثلا یک تحلیل درست و حسابی درباره فلیم آخر کوریسماکی بخوانید/اگر علی دوباره نگوید تو هم با آن کوریسماکی ات!) اصلا به خوب و بد بودنشان و اینکه ما کدام را بیشتر هستیم و اینها ، کار نداریم. همین ذات بودن و چندصدایی ماندن مهم بود که خب در سرزمینی که روز به روز دارد بیشتر به سمت "وحدت" می رود! این اتفاقات خیلی عجیب نیست. (امیدوارم فرق بین یک نطق سیاسی و "به تنگ آمدن های یک آدم معمولی" را بدانید) . از طرفی نسبت بین این عملیات تجمیع! و انتخابات و عید نوروز و اینها هم هست که دیگر وارد شدن به انها حرفهای توی پرانتزم را نابود خواهد کرد. انگار فردا عید است و خب ثبت ملی هم که شده و دیگر چیزی کم نیست . خوش باشید اگر می توانید. من با کمی ممارست راستش می توانم. به هر حال به خودتان بستگی دارد. یکی از رفقایم می گوید که می تواند شاد باشد ( و واقعا هم می تواند ) ولی نمی خواهد! خب دیگه... راستش این را باید قبلا می گفتم که نشد. می خواستم از همه تان و کسانی که توی این چند وقت به هل دادن بخش "سینما در تلویزیون" کمک کردند تشکر کنم.مرسی که بودید و دنبال کردید و اینها.در ضمن شعر اخوان درباره عید را اگر پیدا کردید.. نخوانید
|
کاوه اسماعیلی
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 14:39
0 |
|
|
|
جایی برای سینما در تلویزیون نیست؟ حقیقتش تازه چند روزیست فهمیده ام که بخش سینما درتلویزیون تعطیل شده...تازه از مصطفی پرسیده بودم که چه برنامه ای دارد....خوب خودش که از این حرفهای بودن و چند صدایی و این حرفها را بلد است.پس فعلا انقلابی نباش ....مصطفی...سریعتر.عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیما....
|
احسان*
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 14:40
-1 |
|
|
|
حیف از هما توسلی که انقدر بد سلیقه و کلیشه ای رفتار کند.حیف از این نثر که باهاش غر بزند و پرت و پلا بگوید.حیف از "ایده ی درجه یک " سنتوری که اینطور "بچگانه و خنده دار" اجرا شود.حیف از نیما که انقدر تنبل و کم کار است.(با آن صفت بسیار دوست داشتنی مشترکمان : " تفرعن" ! ) . حیف از سینما که نقد شود ؟! راستش جوابش را نمی دانم.به نظرم "تریبون" را خوب آمدی.همین است دیگر. نگاه شخصی و بیرون کشاندن جوهره ی یک اثر (با عرض معذرت در صورت درک کردن).منظورم این است که بالاخره پیش می آید آدم اشتباه کند یا زود قضاوت کند.هان ؟ شرایط و اوضاع و احوال خیلی مهم است.مثلا پارسال با مصطفی رفتیم "روز سوم " را تو ساویز دیدیم.اینجا داشته باش ! نور مهتابی آپارات خونه نا وسط سالن آمده بود.یک دسته اراذل بی شعور که جایی بهتر برای جلب توجه گیر نیاورده بودند شر و ور می گفتن تا ته فیلم.در ورودی باز بود و یه بچه فسقلی بیرون سینما با چراغ قوه ش کورمان کرد.خودمان هم که از وضعیت مسخره ی دور و ور خنده مان گرفته بود و حالا تو این اوضاع می شود فیلم دید تا بعدا " نقد " کرد ؟ می شود ؟ جان من می شود ؟ نمی شود دیگر ! خلاصه می خواستم بگم اجازه نده این دور و وری های کم مایه ی سینما نشناس سطحی بدمصب کهنه پیشه ، حکم همان مهتابی و چراغ و اراذل و فسقلی را بازی کنند.حالا تو به جای اینکه بی خیال این بحث ها بشوی داغش هم می کنی ؟ والله ماییم که ضرر می کنیم. یه کاریش بکن. دمت گرم.
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 17:18
12 |
|
|
|
چش شده این پسر
|
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 17:27
5 |
|
|
|
سال خوبی داشته باشید.
|
علی کوچولو
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 17:30
-13 |
|
|
|
خب. مطلب نسبتاً مفصلی نوشته بودم که یادش بخیر.
|
فرزاد
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 19:50
5 |
|
|
|
راستی این را هم بگویم که جدیدا مشغولیات تازه ای هم پیدا کرده ایم. مثل رئیس بزرگمان که به غیر از ساختن فیلم های لاتی، کتاب شعر و رمان هم درمی آورد، ما هم تازگی ها زده ایم تو کار فلسفه و نیچه و راسل.
|
فرزاد
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 19:50
-16 |
|
|
|
اخیرا در یک فیلمی که ازش خوشمان آمد، یک آقایی مدام کتاب نیچه دستش بود ما هم با خودمان گفتیم حتما چیز باحالیست. چند سطری خواندیم، دیدیم عجب فاز می دهد.
|
فرزاد
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 19:51
-9 |
|
|
|
فعلا عیش مان با نیچه تکمیل است (اگرچه خیلی از حرفهایش را هم فاکتور می گیریم). تا فردا هم خدا بزرگ است. زت زیاد.
|
حنانه سلطانی
سهشنبه 28 اسفند 1386 - 23:31
-22 |
|
|
|
سیاوش ممنونم از لطفت. من که دست پخت خوبی ندارم باز جای شکرش باقی است که کامنتم پخته بوده! درست است که همیشه از موهای سفید و قدمت ام توی این کافه می گویم! ولی با کمی اغماض هم سن و سال همان شماره مجله فیلم ام که امیر اسم سعید عقیقی را به عنوان یکی از آدم های قصه های کنار شومینه آخرین شب عمر آورده بود: « در شماره 172 مجله سعید عقیقی مقاله ای نوشته بود درباره جان فورد که آخرش را با جمله های شاعرانه ای تمام کرده بود و یادم هست از خواندنش (مثل چند خط آخر مطلبش درباره تروفو یا بند 162 مطلبش درباره نقد فیلم در دهه 1370 در دنیای تصویر) کلی کیف کردم. همان سال ها ما کانون فیلمی در دانشگاه مان دایر کرده بودیم که در هر جلسه آن اول یک فیلم نمایش می دادیم و بعد همه با هم درباره اش صحبت می کردیم. کسی هم اگر مقاله ای چیزی داشت برای بقیه می خواند. سه پدر خوانده را که پخش کردیم یکی از بروبچه ها که چند سالی می شود ندیده امش مقاله ای درباره استاد خواند که پاراگراف آخرش کپی مقاله عقیقی بود. مقاله که تمام شد البته همه برایش دست زدیم ولی هیچ وقت فرصت نکردم یا دلم نیامد بگویم چرا نشانی آن مطلب عقیقی را پای مقاله اش نیاورده است. بهنام نورایی حتما حالا هم خواننده مجله هست(گفتم که همه ما یک زمانی، یک جایی...) پس دیدم بعد چند سال این دیگر شاید آخرین فرصتی است که می توانم این قضیه را به رویش بیاورم.» ای داد بیداد... امیر: خوشحالم که مطالبام این جوری یادتان مانده! ولی راستاش قصه آن مقاله این بود که سعید عقیقی چند باری به من در یادداشتهایش گیر داده بود. من برای او تازه واردی بودم که هم درباره فوتبال ایتالیا مینوشتم و هم سرجولئونه. چند باری میشد و من جواب نداده بودم. آن مطلب را هم آن وقتها نوشتم و روی مشترکات اندکمان در ان زمان تاکید کردم، بلکه این حرفها تبدیل به یک دعوای دامنهدار نشود؛ ولی خوب موفق نبودم. فاصله ما بیش از این بود که با یک یادداشت کوتاه ماستمالی شود. دو جور آدم داریم...
|
صوفیا نصرالهی
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 1:10
-2 |
|
|
|
انقدر مدت طولانی هست که کامنت نذاشتم که راستش نمی دونم راجع به چی باید بنویسم؟!راجع به فیلم آتش سبز(که برای من مثل این بود که جلد تاریخ بیهقی رو کنده باشی و رو یه کتاب بیمعنی کشیده باشی با تصویری همون قدر فاخر! و توش هونقدر بی معنی!) یا راجع به سعید عقیقی(که اصلا انتظار نداشتم چنین برخورد نسبتا فاشیستی از خودش نشون بده!) یا راجع به فیلم my blueberry nights که عاشقش شدم یا راجع به دنیای تصویر که چه برنامه ها داشتیم براش تا همین پریروز و بیشتر از ناراحتی خودم غصه رفقا داغونم کرد و هفت که جدا دوستش داشتم و برای همه ی صفحاتشون احترام قائل بودم....اما دیدم ترجیح می دم راجع به هیچ کدوم چیزی ننویسم. سال نو داره میاد و من جدا می خوام خوب باشم و خوش.پس برای همتون هم آرزو می کنم که خوب باشید و خوش و شاد و سرحال.(به قول مصطفی با کمی ممارست میشه!). "فردا نیز بدین گونه خواهد بود!" دیروز چنین اندیشیده ایم لیکن امروز در می یابیم که همه چیزی در کار دگرگونی است راه جهان چنین است! (امیدوار کننده است.نه؟سال نوی همتون از همین حالا مبارک.دعا می کنم سال جدید بیشتر با هم باشیم.بیشتر هوای همدیگه رو داشته باشیم.بیشتر همدیگه رو درک کنیم و تحمل کنیم.و لحظه هایی رو تجربه کنیم که تا آخر عمر با یادآوریشون سرحال بیایم.به امید سالی خیلی بهتر از سال گذشته!)
|
سوفیا
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 9:38
-7 |
|
|
|
"every day and in every way, I will get a little better" سلام به همگی قبل از تبریک عید و اینها, چند تا نکته: ۱- دو پیشنهاد برای فرصت تعطیلی ایام عید: کتابی که اخیرا میخواندم و شگفتزدهام کرد: «زنانی که با گرگها میدوند» (تحلیل کهن الگوها و افسانههای کهن براساس فلسفهء یونگ) از آن کتابهایی که خواندنش حسابی واجب است. چند صفحه از مقدمه اش را هم که بخوانید میفهمید به چه گنجی برخوردهاید. من شیفتهء این افسانهها و درهای پر راز و رمزی که به ناخودآگاه باز میکنند و راهها و نشانههایی که برای پیداکردن مسیر و یافتن نگاه درست نشان میدهند شدم.(بخصوص فصل مربوط به داستان زن اسکلتی). کسی اینجا هست که خوانده باشدش؟ (کتاب مال نشر پیکان است) پیشنهاد دیگر یک شاهکار مسلم سینمایی است. البته اگر ندیده اید: BIG LEBOVSKY یکی از درخشانترین ساختههای کوئنها. فیلمی که مانیفست و جهان بینیشان را بیش از بقیهء فیلمهایشان در آن بروز دادهاند و به نظرم افراطیتر, تجربیتر, پیچیدهتر و سوررئالتر از بقیه است. فیلم اوج فانتزی و بیمنطقی است, شبیه قروقاطیترین رویا(یا کابوس)ی که ممکن است دیده باشید. هجویهء تمام عیاری که با کثیف کردن یک فرش شروع میشود و مکگافیناش یک ناخن انگشت پای بریده است. کوئنها خوب بلدند درعین ارجاع دادن به مسائل ظاهرا مهمی مثل جنگ ویتنام و جنگ عراق و نئونازیسم با اتتظارهای تماشاگر بازی کنند و پوچی و مسخرگیشان را بهش نشان دهند. در دنیایی که مسیحاش جان تورتورو است و صمیمیترین رفیق آدم کسی مثل جان گودمن. دنیایی که اگر به راننده تاکسی بگویی الان حوصلهء eagels را نداری (انصافا هم آن ترانهء رمانتیک در آن موقعیت بدجوری ضدحال است) مجبورت میکند پیاده شوی. با پایانی که انگار صرفا طراحی شده تا حضور استیوبوشمی در گوشه و کنار کادرها بالاخره به یک دردی بخورد. و مهمتر اینکه همهء ماجرایی را که تعقیبش کردهایم رها می کند و سرکارمان میگذارد.من هیچوقت از جف بریجز خوشم نیامده اما اینجا واقعا معرکه است. از همان اول که با آن روبدوشامبر و شلوارکوتاه بامزه و دمپایی میبینمش حس راحتی و اعتمادبه نفس و خونسردی جذاب و بینظیری به آدم القا می کند. اعتراف میکنم از وقتی فیلم را دیدهام سعی می کنم در اتفاقهایی که دوروبرم میافتد زیاد دنبال علت و معلول منطقی نباشم و راحتتر بپذیرمشان. به نظرم وضعیت ما در این دنیا خیلی شبیه وضعیت لبوفسکی کوچک است. که اگر تنبیه میشود نه برای این است که خطایی کرده و اگر پاداشی میگیرد نه برای این است که استحقاقش را داشته. همهچیز همانقدر تصادفیاست که بیمعنا. هرچه بیشتر بخواهیم سردربیاوریم بیشتر گیج میشویم. ۲- اگر بخواهم اتفاقهای مثبت امسال را برای خودم لیست کنم حتما یکیاش آشنایی با این روزنوشت خواهد بود. که هم باعث شد کلی دوست و رفیق خوب پیدا کنم و هم شور و شوق نوشتن و انگیزه ای که وقتی بهوجود میآید که آدم احساس کند فضایی برایش وجود دارد. مثل این است که وقتی دنبال مداد میگردی یک نفر بیاید و یکی بگذارد کف دستت. انصافا هم فکرمی کنم تا حالا اقلا به اندازه یک رمان برای اینجا کامنت نوشته باشم. اصلا به نظرم میشود «کامنت» را برای خودش یک ژانر ادبی حساب کرد. نمیشود؟ ۳- دربارهء ایتالیا. خوب, بحثی است که حوصله میخواهد. نهایتا این هم سلیقهای است. من فوتبال بین حرفه ای نیستم , اما کاوه اسماعیلی عزیز, فوتبال به نظرم درنهایت یک جور پرفورمنس است. یک جور نمایش تقریبا بدون قصه. جذابیتش به خاطر هیجان و زیبایی حرکاتی است که میبینیم, بخصوص در تلویزیون. و اغلب بازیهای تیم ملی ایتالیا(و همچنین یوونتوس محبوب)که دیدهام توانستهاند این حس را ایجاد کنند. دلایل شما مثل این است که بگوییم مثلا «پییروخله» فیلم بدی است چون گدار آدم سیاسیباز و مزخرف و جنجالیای بوده. اینها چه ربطی دارد؟ اگر با پول برلوسکونی فیلمی بسازند که از قضا خوب باشد شما نمیبینید؟ به هرحال ایتالیاییها دیدنی و قشنگ بازی میکنند. بخصوص بوفون. ۴- دربارهء دنیای تصویر متاسفانه چیزی نمیتوانم بگویم, چون هیچوقت مشتریاش نبودهام. اما «هفت». خیلی چیزها دلم می خواست بگویم. از این که واقعا باورش برایم سخت است, بسته شدن مجلهای که در تمام ۴۵ شمارهاش از هیچ خط قرمزی رد نشده بود. از این که وقتی نفس زنان پله های آن ده طبقه را بالا میرفتی و وارد دفتری میشدی که درست مثل یک خانه بود. سمت راست یک میز دراز بود با کلی صندلی و سمت چپ پنجره های بزرگی که view ی عالی ای داشت و جان می داد غروب را تویش تماشا کنی. آنجا گرمای یک خانه را داشت. و نگاههای کسانی که آنجا کار می کردند پر بود از شور و شوق و رضایتی واقعی. باورش خیلی سخت است که همهء اینها دیگر نباشد.«هفت» بی عیب نبود. همیشه همهء مطالبش عالی نبود. اما مطلب بدردبخور و خاطره انگیز در این سالهای انتشارش کم نداشت. گرافیک جذابی داشت و سطح سلیقهء معینی را رعایت میکرد. درنهایت یک پنجره بود. و اینکه این ماجرا درمجموع بدجوری نگرانکننده است. اینکه قرار باشد هر روزنهای, هر چیزی که نشانهای از امید و انسان بودن و فرهنگ دارد به تدریج نابود شود. امسال سال خوبی نبود. و من واقعا از تصور سال آینده میترسم. من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم. من از تجسم بیگانگی این همه دست, و از تصور بیگانگی این همه صورت می ترسم. پینوشت: مصاحبه با مهرجویی: http://www.baran.org.ir/?sn=news&pt=full&id=1243 و گفتگو با پرویزشهبازی: http://radiozamaaneh.com/radiocity/2008/03/post_292.html پینوشت۲: آن جملهء اول, جملهء کلیدی فیلم «دالیبل را به یاد میآوری؟» است که چه خوب بود اگر در این اوضاعواحوال, میشد امیدوار بود که کاربردی داشته باشد.... پینوشت۳: به هرحال عید است و باید تبریک گفت. پس عید همهتان مبارک.
|
آلفردو گارسیا
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 9:50
-7 |
|
|
|
امیر جان سلام تشکر بابت این همه فضا ( عجب آتشی شدها ) هم روزهای پایانی سال رو کیفور شدیم حسابی از این روزنوشت پر و پیمان ، هم ویژه نامه ها حال اساسی میدهند برای سال جدید ، خدایی بحث از این داغ تر نه دیده بودم و نه خونده بودم مرسی امیر عزیز( کجایی پس شما نیما . ها ؟ داداش جون ..... خدا شاهده جایت خالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ). مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتـــــــــــــــــــــــــــش است . ( ببخشید دیگه همین طوری نوشتم، فقط چون داخل متن آتش بود ). در ضمن این ایده که خودت هم کامنت گذاشتی عالی بود ، دو جور آدم داریم ...... امیر جان و نیمای عزیز ( هر جا هستی ) سال جدید را به شما عزیزان و خانواده های محترم تبریک عرض کرده و در سایه الطاف پر برکتش سالهای سال برقرار باشید . انشاا... . و ... انشاا... که همچنان بتازید و بهتر از همیشه . نکته اش را گرفتی و این ها . این . . . پایان . . . نیست .
|
سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 13:14
8 |
|
|
|
مصطفی دست روی اصل درد گذاشت، طوری که داد ما را بلند کرد. نکته جذاب اینجاست که قرار است عده ای در یک گوشه دنیا، در برابر سلطه فرهنگ آمریکایی و یکدست شدن فرهنگ جهانی مقاومت کنند. و البته باید بگویم که من کاملا متوجه شدم که حرفهای مصطفی نطق سیاسی است و ربطی به "به تنگ آمدن های یک آدم معمولی" ندارد. چه کنم، از بچگی تیزهوش بودم. ******** و اما سینما در تلویزیون که بنده به عنوان عضوی از جامعه کامنت گذاران از تشکر مصطفی ممنونم و قابلی نداشت و بزرگی از خودتان است. بحث تعطیلی را هم کنار بگذارید که حسابی بهتان میخندند. نمیدانم وقتی مصطفی این بخش را راه انداخت چه هدفی داشت، ولی برای من بهانه خوبی بود که حرفهای دوستانم را درباره فیلمهای مختلف و شاید محبوبم بخوانم. بهانه بی نظمی تلویزیون هم اصلا جواب نمیدهد، آخر کی کار تلویزیون روی حساب بود که این بار باشد، که اگر هم روی حساب باشد، طوری فیلم با خاک یکسان میشود که کمکی به علاقه مندان نمیکند. پس فقط میماند همان بهانه. پس این بهانه را از ما نگیر، عیبی ندارد که یک هفته گذشته یا فیلم اصلا پخش نشده، مهم این است که ما عیش کنیم. اصلا اگر خیلی شاکی هستی، اسمش را میگذاریم، "سینما در چشمان ما" یا " در برابر باد" یا " بار دیگر نگاه" یا ...... تازه عید دیگر خوراک نظم هم هست، بجنب که امشب میتوانی شاخه گلی برای عروس را نقد کنی، برای دختری در قفس هم اگر چیزی نوشتی بد نیست. **************** خیلی دلم میخواهد درباره این چند موضوع یک بحث درست و حسابی راه بیندازیم: 1- جایی برای پیرمردها نیست. - هرچه منتظر ماندم که عطص کاری کند، آبی از او گرم نشد، این بحث را میگذارم تا وقتی برای بار دوم فیلم را ببینم، بعد با کاوه می افتیم به جان هم تا بفهمم این مجموعه ای از ایده های خوب که در مجموع چنگی به دل نمیزند، چه چیزهایی دارد- 2- حلقه سبز. - هنوز جا دارد که بیشتر از آن صحبت شود و از الصاق کلی مفهوم و حرف به بدنه ای که ظرفیت نگهداری این همه را ندارد صحبت کنیم، از ایده فیلم کوتاهی که با تبدیل شدن به یک فیلم بلند، حرام شد و از فیلمسازی که به شدت دوستش دارم و منتظرم که باز به آژانس برگردد، چه اشکالی دارد که کاری را که بلدیم انجام دهیم؟- 3- سنتوری. - این قضیه قاچاق فیلم تمام محاسبات ما را خراب کرد، چقدر منتظر بودم که فیلم را ببینم و کلی از خوب و بد آن در کافه صحبت کنیم. حالا هم دیر نشده، صبر میکنم که بعد از نشستن گرد و غبار، کاوه لب به سخن بگشاید و ما هم همراهی کنیم- 4- بحث ابتذال و غیره.- که البته صبر میکنم تا خود رضا که اولین بار مطرحش کرد،درباره اش حرف بزند-. **************** در پایان تشکر میکنم از دوست خوش ذوقی که هر جمله از نوشته اش را در یک کامنت آورد و به یک دید تغزلی و شاعرانه از انتقادات به جا و بی جا بر بستری از هجو و هزل دست یافته است. و پیشنهادی برای امید غیایی- به عنوان متخصص کش رفتن ایده های دیگران (کلوز آپ از لبخند مذبوحانه سیاوش که دو ردیف دندانهای کرم خورده اش کاملا پیدا شود، یک کرم هم از روی دندان سوم از ردیف بالا سمت چپ، از پچ به راست در حال حرکت است)-دارم. امید میتواند جمله های کامنتش را برای امیر قادری بفرستد و بگوید یک در میان بین کامنتهای دیگر پخش کند، یا اصلا هر جمله را بریزد داخل یک گلدان و به صورت تصادفی آنها را بفرستد، این طوری کلی معما هم درست میشود که بچه ها را هم دم عیدی حسابی سرگرم میکند.(R) این هم علامت کپی رایت.
|
عطص
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 14:25
-28 |
|
|
|
جمله ای که مهدی نوشت خیلی حال داد. پس دوباره می نویسم اش: " آدمها را از آنچه درباره دیگران می گویند بهتر می توان شناخت تا از آنچه درباره آنها می گویند... "
|
وحید
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 15:28
8 |
|
|
|
به دکه روزنامه فروشی که رسیدم، همشون بودند.فیلم، کتاب سال، هفت، نسیم، سینما و ادبیات.همه رو خریدم.فیلم که بعد از مدت ها عالی بود.این رو از روی جلدش هم می شد فهمید.تعدادی یادداشت درباره بهترین فیلمهای سال، یک سایه خیال درباره لورل و هاردی عزیز، دو تا پرونده درباره به همین سادگی و خوانواده سیمپسن ها، یک گفتگو با فرخ نژاد، صحبت چند باره اما دلنشین درباره دوبله فیلمهای علی حاتمی بزرگ، میزگرد اکثرا جذاب بازیگرهای کاندیدای اسکار، بهاریه های همیشه عالی پرویز دوایی و بقیه و حضور جواد رهبر عزیز در بین فهرست مجله ی فیلم عزیز.کافی نیست؟همه اینها می تونه یک شروع دوباره در آغاز سال برای مجله ای باشه که دیگه بخش مهمی از زندگیمون شده.و بعد مجله هفت که با روی جلد شاهکارش و مطالب لئونارد کوهنش حالم رو داشت خوب می کرد.کتاب سال و سینما و ادبیات هم که دیگه نیاز به توضیح ندارند.همه چی داشت خوب پیش می رفت! تازه من هنوز بهاریه های شماره ویژه نوروز مجله نسیم سال 86 رو هم نخوندم.صبح زود هم که دوستی نسخه ای با کیفیت عالی از مرد عوضی و شین رو برام آورده بود.و دیشب که تجربه دیدن فیلم فوق العاده چشمه رو از سر گذرانده بودم.همه چی داشت برای چند روز تعطیلی و برپایی یک ضیافت تک نفره با فیلم ها و مجله ها و کتاب ها و موسیقی ها پیش می رفت که چشمم خورد به تیتر صفحه اول روزنامه ها.شکه شدم.لغو امتیاز 9 نشریه، از جمله هفت و دنیای تصویر.چرا!؟ به جرم چی!؟ فساد اخلاقی، خرافه پرستی، توهین.چه فسادی!؟چه خرافه ای!؟چه توهینی!؟... عصبانیم.می خوام داد بزنم.می خوام فحش بدم.نمی تونم....نمی تونم....گند زدن به این روزهام.گند گند گند......
|
امير صباغ
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 22:11
-7 |
|
|
|
باز كن پنجره ها را ، كه نسيم روز ميلاد اقاقي ها را جشن مي گيرد و بهار روي هر شاخه ، كنار هر برگ شمع روشن كرده ست. خاك جان يافته است تو چرا سنگ شدي؟ تو چرا اين همه دلتنگ شدي؟ باز كن پنجره ها را و بهاران را باور كن نوروز مبارك
|
حنانه سلطانی
چهارشنبه 29 اسفند 1386 - 22:38
3 |
|
|
|
و دقیقا چون دو جور آدم داریم انتظار نداشتم فرمت جوابیه امیر قادری و سعید عقیقی یکی باشد. شب عیدی به چه چیزهایی گیر داده ام. ببخشید اگر جسارتی کردم. سال نو همگی مبارک.
|
milad
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 0:8
-9 |
|
|
|
با سلام اخه امیر خان قادری شما رو چه به نقد فیلم ؟؟؟؟؟ بهتر بری همون اشغالهای مثل آخرین روزها و یا الیزابت تاون کامرون کرو را ستایش کنی تا اتش سبز ؟؟؟؟؟؟
|
جواد رهبر
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 0:9
5 |
|
|
|
عید شد ساقی بیا در گردش آور جام را پشت پا زن دور چرخ و گردش ایام را ای بابا جان قاآنی شیرازی پس کجاست این ساقی؟
|
بامداد
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 5:56
21 |
|
|
|
میدانید خانم نصرالهی، فکر میکنم شما که نام اوزو را ایزو و نام برسون را برگسون مینویسید و «سکوت و فریاد» میکلوش یانچو را ساختهی همین برگسون میدانید، شما که حتا نگاه دوبارهای به گزارش خودتان از نشست مطبوعاتی «آتش سبز» نمیکنید تا این ایرادهای آشکار و بسیار زشت برای یک نویسندهی سینمایی را برطرف کنید، بهتر نیست دستکم فیلم آتش سبز را چندباری بیشتر تماشا کنید و بعد دربارهاش نظر بدهید؟ گاهی هم بد نیست بگوییم نفهمیدم!!!
آقای اصلانی در آن جلسه، به جای برسون، گفتند برگسون. حالا معلوم نیست نظرشان به هنری برگسون معروف بوده با نام روبر برسون را اشتباه برده اند.
|
سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 9:46
-9 |
|
|
|
ز پارسال تا حالا خیلی اتفاقها افتاده، ولی مهم اینه که هنوز هستیم. ممنون و خوشحالم از این که هستید و هستم. . . *************************** سال نو مبارک ************************
|
شقایق
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 12:31
-5 |
|
|
|
سال نو مبارک آقای قادری . امیدوارم به عنوان عیدی DVD "آقای کیمیایی" زودتر بیاد بیرون ...
|
خواب بزرگ
پنجشنبه 1 فروردين 1387 - 14:31
-18 |
|
|
|
مبارک امیر عزیز
|
امید جعفری
جمعه 2 فروردين 1387 - 2:19
36 |
|
|
|
سلام مستر کاوه اسماعیلی عصبانی چرا عزیز من از کل کل فوتبالی ناراحت میشی؟من اگه میگم فوتبال ایتالیا بهتر و جذابتر از کل یوم لیگ انگلیس هست دلیل دارم . حاضرم بشینیم تو این کافه دو تایی با هم بحث کنیم (منطقی) که چرا تو روی لیگ برتر انگلیس تعصب داری و چرا من هم کشته مرده کالچو هستم.من به نظر تو احترام میذارم و در مقابل از تو هم همین توقع رو دارم.بیا کاری هم به امیر و بحثهای سینماییش نداشته باشیم.امیر سرش تو عید شلوغه باید به تصادفهای ماشینش برسه.پایه هستی برای یه جنگ زرگری فوتبالی در مقابل کل کل امیر و دار و دسته اش با سینماگران معناگرا؟
|
فرزاد
جمعه 2 فروردين 1387 - 11:9
6 |
|
|
|
به سیاوش پاکدامن: آقا قربان شما بروم. شما خیلی گل هستی که مردم را شاعر و هنرمند میدونی. نرم افزار مرورگر من اشکال داشت و کامنت های با بیش از دو سه خط رو ارسال نمی کرد. دلیل شاعری ما همین بود.
|
سوفیا
جمعه 2 فروردين 1387 - 11:9
1 |
|
|
|
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند
|
سوفیا
جمعه 2 فروردين 1387 - 11:12
7 |
|
|
|
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند
|
سوفیا
جمعه 2 فروردين 1387 - 11:15
-8 |
|
|
|
می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم می آیم می آیم و آستانه پر از عشق می شود و من در آستانه به آنها که دوست می دارند و دختری که هنوز آنجا در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد .
|
مصطفی جوادی
جمعه 2 فروردين 1387 - 16:1
-9 |
|
|
|
برای سیاوش: من که نگفتم همه اش به خاطر بی نظمی تلویزیون است. چیزهای دیگری هم هست که جسته گرخته همان موقع اشاره کردم به شان. مثل ذات اینترنت که رسانه کم حوصله ای است (لا اقل در حال حاضر و البته با نسبت بیشتر در ایران) ، اینکه سایت قرار نیست خیلی تخصصی باشد که خب با توجه به مخاطب وسیع سایت و همان ذات اینترنتی که گفتم ، قابل توجیه است و این چیزها دیگر. اما گفتم که با این چیزها می شود ساخت ولی قضیه دستی که از بیرون می آید، باور کن هضمش به این راحتی ها نیست.به هر حال مرسی بابت پیگیری ات.
|
مازیار
پنجشنبه 29 فروردين 1387 - 6:2
-16 |
|
|
|
عرض کنم که هر نسلی برای خودش منتقدهایی داره ازشمیم بهار بگیر بیا تا همین اقا امیر خودمون اقای طالبی ... داره با این کارا زور میزنه اسمش سر زبونها بمونه امیر و نیما و پوریا مال نسل مان یکی باید به این اقا حالی کنه ور افتاده
|
فواد
جمعه 6 ارديبهشت 1387 - 11:54
-10 |
|
|
|
سلام.چرا كامنتي كه من نوشتم رو كار نكرديد؟ مگه چي نوشتم ؟ تازه يه بخشيشم در مورد مطلب امير بود.از شماها واقعا بعيده.ديگه حتي به سايت هم سر نميزنم چه برسه به كامنت گذاشتن.خدانگهدار.
امیر: سلام فواد عزیز. دوستانی که تجربه بیش تری در امر کامنت گذاری در سایت دارند، می دانند که گاهی ( هر چند به ندرت ) پیش می آید که به دلیل فراوانی تعداد کامنت های رسیده، چند کامنت گم و گور می شوند. به جیز خط قرمزهای رایج در جامعه معمولا کامنت دیگری دچار بلای حذف نمی شود.
|
hosein
دوشنبه 9 ارديبهشت 1387 - 3:12
13 |
|
|
|
agha amiiir bahat kheili harf daram,,,nesfesh ine ke bahat zendegiii mikonam,,,nesfe badesh kheili toolaniiiye.......badan vasat mizaram,,,,khosh bashi امیر: ساملیک. منتظرم. فقط چرا توی دو تا روزنوشت قبلی؟
|
اکبر
دوشنبه 28 بهمن 1387 - 13:43
-7 |
|
|
|
و حالا یک بحث داغ؛ برای گرم شدن این جا ( راستی پرونده «حلقه سبز » بچههای کافه، تجربه خوبی بود. ظاهرا به قدر کفایت خوانده شده )
باسلام استادپرویزشهبازی استارگان بی افول سینمای ماهست وخواهدبودتکنیکهای به روزاو درفیلمهایش نمایان است سیمرغ فجرنیزهست فیلمهایش توسط سینماگران آمریکایی فرانسوی ایتالیلیی نقدمی شودخسته نباشید
|