دوشنبه 1 آذر 1389 - 6:33



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



جمعه 3 اسفند 1386 - 15:26

یک بار دیگر، بردن سنگ بالای کوه ( و البته تماشای طلوع خورشید از آن بالا، مثل کینگ کنگ و نائومی واتس ) - يك مطلب اسكار هم اضافه شده


 چه اسكار امسال را تماشا كرده‌ايد چه نه، اين يادداشتي است كه درباره اين مراسم هميشه مهم ( لااقل براي ما ) كه نوشته‌ام و اضافه كرده‌ام به مطلب قبلي. آن هم براي اسكار 2008 كه اجرايش چندان خوب نبود، اما به طبع و احساس ما و نيمه تاريك ماه بها داد. باقي، همان روزنوشت قبلي است و ماجراي حاضر و غايب و احتمالا نظرهاي شما براي اسكار امسال.

اسكار طبع‌هاي خاص

1- حالا و بعد از جايزه بهترين فيلم پارسال که به «مرحوم» مارتين اسکورسيزي دادند، توجه تمام و کمال اسکار به حماسه جنايي برادران کوئن «جايي براي پيرمردها نيست»، نشان از يک جور پذيرفتن سمت تاريک دنيا از سوي اين مراسم باشکوه است. حالا ديگر بدبيني مطلق و خشونت، خط قرمز داوران آکادمي اسکار نيست. اگر «مرحوم» درباره از کف رفتن آخرين نشانه هاي تعلق و هويت در اين دنيا بود، فيلم برادران کوئن، درباره شکاف هاي پرنشدني تمدن بشري است. اگر اسکورسيزي بحران هويت را در يک فيلم گنگستري مدرن مربوط به اين دنيا مطرح مي کرد، کوئن ها اما فرجام دهشتناک بشر را بي هيچ راه فراري نشان مي دهند. چاره يي جز افتادن به قعر يک چاه تاريک نيست و عجيب است که آکادمي روشن بين اسکار هم اين را پذيرفته است. راستش اين پذيرش و کوتاه آمدن پس از سال ها، از مضمون تيره فيلم هاي اسکورسيزي و برادران کوئن هم بيشتر ته دل آدم را خالي مي کند.

2- همه اينها در شرايطي اتفاق مي افتد که مراسم اهداي جوايز از هميشه بي مزه تر و بي خلاقيت تر برگزار شد. کمتر ايده يي بود که يک «واي» تر و تميز از دهان تماشاگرش بيرون بکشد. کليپ هاي جذاب معمول مراسم از تکه فيلم هاي تاريخ سينما، امسال محدود شده بود به تصاوير آرشيوي بي ربط و باربطي از مراسم و برنده هاي سال هاي قبل. حتي اسکار افتخاري امسال هم بر خلاف معمول به يک غول فيلمساز اهدا نشد. يکي دو موردي هم که مي توانست در مقياس اسکار يک حادثه تلقي شود، مثل جايزه بردن جولي کريستي بزرگ، اتفاق نيفتاد. مقايسه کنيد با اختتاميه جشنواره پارسال، وقتي کاپولا، اسپيلبرگ و لوکاس، به احترام اسکورسيزي بزرگ روي صحنه مراسم حاضر شدند. امسال بيشتر آدم هاي حاشيه يي روي سن حاضر شدند و گرفتند. آنهايي که انتظار نداشتيم. وقتي خواننده گمنام ايرلندي جاي آلن منکن مشهور صاحب هشت مجسمه طلايي آکادمي (که همين امسال براي سه ترانه نامزد بود،) جايزه گرفت و دزدان دريايي کارائيب، هيچ جايزه يي در رشته هاي فني نبرد.

3- به هر حال اين تنها اسکار تاريخ (به جز مراسم 1964) است که چهار جايزه بازيگري را اروپايي ها بردند و يک دانه اش هم به امريکايي ها نرسيد. بعضي جايزه ها را که اصلاً خود دريافت کننده ها هم خبرش را باور نمي کردند. از جمله وقتي تيلدا سوئنتين براي مايکل کلايتن و مارين کوتيار براي بازي در نقش اديت پياف جايزه بردند. امسال هيچ کدام از نامزدهاي جايزه بهترين فيلم، محصول جريان اصلي و توليد مستقيم يک کمپاني بزرگ به حساب نمي آمدند. سينماي امريکا هر وقت نياز به پوست اندازي را کنار گوش اش احساس مي کند، سراغ اين جور تغيير مسيرها مي رود.

4- در چنين مراسم و حال و هوايي بود که جوئل کوئن توانست لحن خاص و مسير فيلمسازي غريب شان را به رخ سينماي امريکا بکشد. او تشکر کرد از داورهايي که به او و برادرش در شرايطي جايزه داده اند که به هيچ وجه حال و هوايشان را نسبت به سال هاي نوجواني، وقتي با دوربين سوپر 8 فيلم کوتاهي درباره هنري کيسينجر ساختند، تغيير نداده اند. دو برادر تا جايي که توانستند پز مستقل بودن شان را به حاضران در مراسم و باقي مخاطب هايشان دادند. در اين بيست سال آنها مسيرشان را تغيير نداده بودند ولي داوران آکادمي اسکار چرا. اگر کوئن ها جايزه بهترين تدوين را هم مي گرفتند، آن وقت اولين فيلمسازاني مي شدند که به خاطر يک فيلم در يک دوره از مراسم، چهار بار روي سن رفته اند. اما حالا در کنار جيمز کامرون براي «تايتانيک»، بيلي وايلدر براي «آپارتمان» و فرانسيس فورد کاپولا براي «پدر خوانده؛ قسمت دوم» تنها فيلمسازاني اند که براي يک فيلم در يک دوره، سه جايزه برده اند.

5- گفتم کاپولا و ياد بخشي افتادم که جک نيکلسن (محبوب هميشگي مراسم اسکار) آمد روي صحنه و فهرست بهترين فيلم هاي تاريخ مراسم را ارائه کرد. بخش هايي از فيلم هاي برگزيده آکادمي در طول سال ها پخش شدند و باز فاصله نجومي دهه جادويي 1970 با باقي سال ها به يادمان آمد. اين روزها خيلي از انتخاب هاي آکادمي از مد افتاده و مسخره به نظر مي رسند، اما گوهرهاي دهه هفتادش نه؛ ارتباط فرانسوي، نيش، ديوانه از قفس پريد، کرايمر عليه کرايمر، پدرخوانده؛ قسمت دوم و... در مراسم ديروز اگر وجدي در کار بود، باز از همان سال ها مي آمد. چه وقتي نيکلسن روي صحنه آمد و چه وقتي استاد اسکورسيزي ظاهر شد تا جايزه بهترين کارگرداني را به کوئن ها بدهد؛ با تواضعي که هميشه در وجودش نسبت به تاريخ سينما وجود دارد و برادران کوئن که حالا جزيي از همين تاريخ به حساب مي آيند.

6- جرج کلوني با هر حضورش (از جمله مراسم امسال) آدم را ياد ستارگان دوران کلاسيک سينما مي اندازد. ولي اين دليل نمي شود که جاي فيلمسازهاي محبوب مان را در اين مراسم خالي نکنيم. کوئن ها را که کنار بگذاريم، اين تنها مايکل مان بزرگ بود که دو نشانه از دنيايش در مراسم امسال قابل رديابي بود. يکي برنده اسکار بهترين بازيگر زن مارين کوتيار که در فيلم تازه استاد «دشمن ملت» نقش دارد و نشانه دوم هم که کالين فارل از جهان «ميامي وايس» بود. يکي از رفقا مي گفت فارل بعد از ميامي وايس، حيفش مي آمده به گريم اش دست بزند. ماه ها با همان مدل مو و سبيل مي گشته و عشق اش را مي رسيده است. ظاهر فارل در اين مراسم هم يادگاري از همان فيلم را با خود داشت. به هر حال ظاهراً داورهاي آکادمي دارند سر عقل مي آيند. همين جور اگر بگذرد، بعيد نيست چند سال بعد «زودياک» و «خانواده سيمپسون» هم جايي در ميان نامزدهاي دريافت جايزه پيدا کنند. امسال که هيچ کدام از اين دو فيلم محبوب ما، بگو يک جايزه، نامزد نبودند.

7- معمولاً وقتي کليپ مربوط به جوايز درگذشتگان پخش مي شود، اولش هيچي ياد آدم نيست. امسال که آدم مهمي نمرده؛ و بعد اسم ها يکي يکي رديف مي شوند؛ از برگمان و آنتونيوني گرفته تا پيتر زينر تدوينگر پدرخوانده، جين وايمن (از همان هايي که آدم از خودش مي پرسد، مگر نمرده بود؟) و بالاخره هيت لجر اوردوز کرده. (انتظار داشتيم کليپ با برگمان تمام شود که با لجر تمام شد). همين جا بود که متوجه شديم بدل استيو مک کوئين، هماني که جاي استيو در آن نماي به ياد ماندني در «فرار بزرگ»، با موتور از روي سيم خاردار پريد، زنده بوده و امسال از ميان ما رفته است.



بعد از کلی دوندگی و این طرف و آن طرف افتادن برای سایت و تصادف و اسباب کشی و جفت و جور کردن رابطه های کامل و ناقص و جشنواره و ستون روزنامه و مجله و سنتوری و آواز گنجشک ها و گفت و گوها و پرونده های ویژه نامه های عید، و یکی دو روز مانده به اسکار و فیلم هایش و هزار و یک کار عقب افتاده دیگر، به نظرم حالا وقت اش رسیده که توی این اولین پنج دقیقه ای که با خیال راحت در طول این دو سه ماه جلوی کامپیوتر نشسته ام، کمی مکث کنم. یک نقطه بگذاریم. دوباره روزنوشت را روی روال همیشگی بیندازیم. رفقای قدیم و اهالی کافه که کمی از هم دور شده بودیم، دوباره دور هم جمع کنیم، و دوستانی که فرصت و مجال اضافه شدن به جمع را نداشته اند و از بحث های روزنوشتی و کامنتی دور بوده اند ( و به خصوص در یکی دو روزنوشت اخیر به جمع ما اضافه شده اند ) به داخل کافه دعوت کنیم.
این ها را نوشتم برای اعلام حضور و یک جور حاضر و غایب. ( توی فیلم "طبل ها در طول موهاوک" جان فورد بزرگ، سرگروهبان هی اسم یک نفر را می خواند و طرف جواب نمی دهد. بعد می گوید: اه... این که اسم خودمه! )* الان دارم می فهمم که یکی از کمبودهای ناجور این روزها، همین کافه بوده که امیدوارم دوباره راه اش بیندازیم. مثل فیلم "ضیافت"، میزها را به هم بچسبانیم، یک پیانیست از نوع فیلم "داشتن و نداشتن" هاوکز، بگذاریم گوشه کافه و... و دوباره شروع کنیم.
------------------------------
*از دست ندهید مونولوگ پیرزن خطاب به هنری فوندا را در همین فیلم طبل ها در طول موهاوک، چند صحنه بعدتر. اصول زندگی خود فورد است که از دهان پیرزن بیرون می ریزد... و فورد که چه قدر زن های پیر را دوست داشت. از خوشه های خشم تا چه قدر دره من سرسبز بود. هیچ کدام از پیرزن ها هم به شل و ولی و ماستی این فیلم "الکساندرا" نبودند راست اش...
بعدالتحریر: این عکس سرپیکو – که دوست داشتن اش، و نه فقط داشتن پوسترش روی دیوار به کمک ندا - از سرمایه های زندگی ام است. بیست سال است که عاشق این پوسترم و نمی دانم چرا. گفتم می ارزد وقت شروع دوباره؛ بگذارم اش وسط.

بعدالتحریر 2: این روزها مستندم "آقای کیمیایی" را، فرستادم برای پرویز دوایی که ببیند و نظر بدهد. حالا که دیده، ته نامه و نظرش نوشته که هیچ جا نظرش را منعکس نکنم که به عنوان منتقد دیگر نمی خواهد بیاید داخل گود و اظهار نظر کند. این هم از شانس ما. رو چشمم آقای دوایی. ولی نامه قبلی اش را، وقتی تازه فیلم را برایش فرستاده بودم و هنوز ندیده بود، شاید گذاشتم توی "روزنوشت".

بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

sam
جمعه 3 اسفند 1386 - 17:9
-17
موافقم مخالفم
 

بپرهیزید از اینکه عکس های یک مشت کافر لامذهب را روی دیوارهایتان بچسبانید ... خواسته یا ناخواسته تاثیر منفی خودش را می گذارد .

من چون شما را خیلی دوست دارم این را می گویم ....

با تشکر .

مصطفی جوادی
جمعه 3 اسفند 1386 - 18:7
5
موافقم مخالفم
 

توی روزنوشت های پویان عسگری ، یک تجربه خوبی را پشت سر گذاشتیم. اینکه سکانس های عاشقانه مان را لیست کردیم. کار لذت بخشی بود. بد نیست اینجا ( با حفظ کپی رایت به نام پویان ) این کار را در یک مقیاس وسیع تر ! ادامه بدهیم. نظرات من آنجا هست ولی چون به تبلی تان ایمان دارم دوباره اینجا می آورمشان. شما هم بپیوندید:

فصل گردش دسته جمعی در "زندگی کولی وار" کوریسماکی/ صحنه شنا در "مخلوقی از تالاب سیاه" جک آرنولد/ سکانس های مشترک کلاوس کینسکی و ایزابل آجانی در"نوسفراتو"ی هرتزوک /فصل پایانی "مک کیب و خانم میلر" آلتمن /شب قبل از رفتن دولی بل در "دولی بل را به یاد می آوری؟"/ سکانس زیر باران در "در حال و هوای عشق"/ عشق یک طرفه آدل در " داستان آدل ه " /عشق یک طرفه پالا( دختر میمونی) در " زن وحشی اسیر" ادوارد دیمیتریک /عشق کاراگاه به لورا در "لورا"ی اتو پرمیجر /معاشقه کالیگولا با جسد معشوقه اش در "کالیگولا" تینتو براس/ رابطه مارتا و لئون در آخرین فیلم براس " عشق من" /فصل پایانی" جدال در آفتاب" کینگ ویدور /تنها ماندن کاترین دونوو در خیابان پس از رفتن آلن دلون در "یک پلیس" ملویل /خاطره ای که مباشر گنگسترها برای بیلی در "بیلی بتگیت" تعریف می کند(اینکه در جوانی با کشتی سفر می کرده و در کشتی روبه رو دختری را دیده که عاشقش ششده و هنوز به او وفادار است ) /صحنه ملاقات در زندان در "جیب بر" /آخرین ملاقات با میم در "درخت گلابی" /بلند شدن ژانگ زی یی از بستر بیماری با شنیدن صدای معشوق اش در "راه خانه" ژانگ ییمو /فصل پایانی "بندر مه آود" مارسل کارنه /عشق پسربچه به زن افواگر سرک در "عجیب الخلقه ها" تاد برانینگ /جانی گیتار و....

کاوه اسماعیلی
جمعه 3 اسفند 1386 - 20:7
1
موافقم مخالفم
 

1.این خیلی نامردیست.در حسرت دیدن سنتوری می سوزیم و همه دارند درباره اش افاضات میکنند و ما حریصانه به لینک دانلودش نگاه میکنیم.دیگر فکر کنم به یک جور مازوخیسم احمقانه رسیده ام.به یک لجبازی بی معنا.حالا قرار است به خودم ثابت کنیم چقدر میتوانم منتظر یک لذت بمانم.یک چیزی در مایه های ریاضت کشی قرن بیست و یکمی.و من هنوز سنتوری را ندیده ام.

2.سنتوری را ندیده ایم.اما جایی برای پیرمردها را که دیدم.قرار بود ساعت 4 صبح بیایم بیرون تا خسوف را آن هم در شب صاف و مهتابی رشت ببینم.اما آنقدر غنای تصویری فیلم آخر کوئن ها که بدون شک بهترین فیلمشان است و یک شاهکار به تمام معنا اسیرم کرده بود وقتی ماه کامل زیر سایه پنهان شد من داشتم صحنه ای را میدیدم که لیونل موس از اتاقش در هتل برگشته و جای خالی مرد پشت پیشخوان هتل و ظرف برگشته غذای گربه زیر میز اتفاق را برایش روایت کرده.خسوف دیگر کیلویی چند؟جایی برای پیرمردها اما فیلم غلیظی است.از این جهت که گاهی اوقات نگران میشوی آیا این همه ظرافت تصویری برای خودنمایی کارگردانهای چیره دستش بوده ؟و البته فیلمنامه هم گاهی اوقات لنگ میزند و این نقطه های تاریک کوچک در زودیاک فینچر نبود و حالا با اطمینان میگویم زودیاک و بعد از آن جایی برای پیرمردها نیست بهترین فیلمهای 2007 بودند.چی؟سویینی تاد؟نه....جونو؟ چرا بود.منو بکش چی ؟دیده ایدش؟

3.حاظر و غایب را که پایه ام؟کافه را هم که هستیم.امیر ماتاووس عزیز.حالا تو دو تا از آن آبجو ها بیاور روشن شویم.

-چی؟مگر آب جو انسان را روشن میکند؟خوب اگر اینطور بود که الاغ که نورافکن بود.چون خود جو را میخورد.

4.این محمد حسین آجرلو هم کم آورد.اقلا یادش میرود که اگر باختن به رشت اینقدر بد است که پرسپولیس در رشت به رشت باخت.ضمن اینکه انزلی تا رشت یک 50 کیلومتری فاصله دارد.

5.از نقد خودم از روزی روزگاری در آمریکا واقعا شرمنده ام.کمی وقت باور کنید.....لئونه بزرگ ارزشش خیلی بیشتر از اینها بود.

امید غیائی
جمعه 3 اسفند 1386 - 23:28
1
موافقم مخالفم
 

خب دو تا نکته و بعد هم خلاص:

1-هیچی تو این شرایط و اوضاع داغون نمیتونست مثل"جونو" سر حالم بیاره.اکر دنبال سرخوشی چیزی مثل بعد از دیدن little miss sunshine هستین جونو رو ببینید تا باورتون بشه معجزه سینما رو.اگه خواستین بعدا در موردش حرف میزنم.

2-این شماره 40چراغ دو صفحه شاهکار داره که به خریدن هر چندتا نسخه اش می ارزه.حضرات عاشق "راک" حاضر در کافه قیام بفرمائید.عکس رو جلد که خرابتون میکنه.برین یک ضرب وسط مجله و عکس کرت کوبین که تازگیها حرفش با مصطفی جوادی زیاد شده رو با توضیح کنارش بخونید و ببینید نابغه ها چرا به یه همچه جائی میرسن.

---------------------------------------------------------------------

و این هم جواب فراخوان مصطفی (تقدیم به خودش):

صحنه ای که در اتاق خواب مارکو به نیکیتا میگه همه چیز رو میدونه.از استراق سمع و تعقیب و کریز و همه چی.ونیکیتا میپرسه چرا هیچی نکفته تا حالا و جواب میشنوه چون من فقط تورو دوست دارم.(نیکیتا، لوک بسون)

Mohsen
شنبه 4 اسفند 1386 - 0:43
26
موافقم مخالفم
 

ما که حاضر...

سورنا وحید
شنبه 4 اسفند 1386 - 1:50
12
موافقم مخالفم
 

مستر قادری عزیز سلام

بابا می خواستم یه نقد از متن کوتاهت بنویسم ولی وقتی اسم دوایی رو آوردی دیگر هیچ.

آقا باورت میشود من در شهر زندگی استاد هستم(پراگ) ولی هنوز نتونستم بینمشون.

ولی یچیز میگم خودتو نگیری ها ؟!

تا چند روز دیگه دوایی ما تو خواهی شد!

فانی
شنبه 4 اسفند 1386 - 3:40
-9
موافقم مخالفم
 

پوستر قشنگیه...چون کامله.

جواد رهبر
شنبه 4 اسفند 1386 - 9:37
-12
موافقم مخالفم
 

سلام!

این هم کافه ی فرانک سرپیکوی واقعی:

http://frankserpico.blogspot.com/

این هم سایتش:

http://www.frankserpico.com/

مخلص! برم الان. بر می گردم.

مصطفی جوادی
شنبه 4 اسفند 1386 - 12:28
10
موافقم مخالفم
 

احتمالا عکس کرت کوبین مناسبتی بوده. دو سه روز پیش تولدش بوده به هر حال...

ضمنا رفقا این قضیه عاشقانه ها باز هم از حلقه های جمع شدن دوباره است ها! حواستان هست؟

مصطفی جوادی
شنبه 4 اسفند 1386 - 12:31
-6
موافقم مخالفم
 

ضمنا آخرین چیزی که قبل از جانی گیتار آورده ام این است: عشق پسر بچه به زن اغواگر سیرک (که آنجا پر از غلط نوشتمش! ببخشید) و پل های مدیسن کانتی را هم اضافه می کنم

مهدی رحمن
شنبه 4 اسفند 1386 - 13:6
-14
موافقم مخالفم
 

1.سرپیکو ی تک وتنها.ببینم خوشت می آید حالمان را بگیری.سرپیکو برای من مثل قدیس هیپیی می ماند که از حسودی با سنگ می زنمش.مردک حتی تظاهر هم نمی کرد.

2.در قند هندوانه براتیگان را تمام کردم و چه دنیایی ساخته بود ریچارد با این آیدث.دهکده ای با رودی پر از قزل آلاهایی که مدام زیر فانوسهای روی پل می جهند و پولکهای براقشان را به رخ می کشند.مرا یاد دهکده بیتل جویس می انداخت.

3.بالاخره این کنکور نکبتی ارشد رو دادم.داشت منو به استانه فروپاشی عصبی می کشوند.فیلم المدوار که یادتون هست.چقدر همه اتفاقات عجیب و غریبش ساده و دوست داشتنی بود و هیچ چیز نبود.چقدر راحت پپا خوابیدن کارلوس با کندلا را برای زن کارلوس شرح داد و بعد دوتایی شروع کردن به وراجی های خاله زنکی.و اصلا همون زن ایوان که بعد از اونهمه گنگستر بازی وسط اتوبان و فرودگاه ،به پلیسهاگفت منو ببرید خونم.

4.او لِی او لِی.

5.آن پیانیست را پا یه ات هستم ،اساسی.

جمشید سعیدی
شنبه 4 اسفند 1386 - 17:28
-2
موافقم مخالفم
 

لیست بلند بالای مصطفی از سکانسهای عاشقانه اش وسوسه عجیبی به جان آدم می اندازد که نمی شود به راحتی از کنارش گذشت. کلا حماسه های عاشقانه رومئو ژولیت وار را خیلی دوست نداشته ام(نمونه آخریش هم همین فیلم اسکاری "تاوان"). در عوض عاشق روابط ساده و تصادفی ای هستم که به عشق های پیچیده و تو در تویی ختم می شود که نمونه های متاخرشان می شود پیش از طلوع و در حال و هوای عشق که در آنها روابط عاشقانه نه در قالب دیالوگها و صحنه های مغازله که تنها در حد فاصل رد و بدل شدن یک نگاه متجلی می شود.

اما دسته دوم این عشق ها که خیلی بیشتر دوستشان دارم مربوط می شود به تلاش بی سرانجام و مذبوحانه آدمهایی که در رسیدن به معشوقه هایشان ناکام می مانند.عشق هنرمندان خرده پا در "زندگی کولی وار" و مرد به آخر خط رسیده ی "من یک قاتل کرایه ای اجیر کرده ام" و کلا همه شخصیتهای فیلمهای کوریسماکی(راستی اینجا کسی فیلم آخرش را نداره) در این دسته قرار می گیرد. همین طور اضافه کنید تلاش های مذبوحانه کمدین های محبوبم ( ژاک تاتی و باستر کیتن) در رسیدن به عشقشان و اما تمام روابط عاطفی وودی آلن اعم از شکست خورده( هری ساختارشکن و جنایت و جنحه) و به سرانجام رسیده(زلیگ و هانا و خواهرنش)

تکمله:1- عشق استاد و شاگردی وودی آلن و دایان کیتن که در نهایت شاگرد از استادش پیشی می گیرد و استاد( وودی آلن) را تنها می گذارد به عنوان قطره ای از اقیانوس "آنی هال"( قابل توجه امیر قادری که ما هم اقیانوسی داریم) 2- ادوارد جی رابینسن در "خیابان اسکارلت" به عنوان نمونه ای از عاشقان فریب خورده تمام فیلم نوار های تاریخ 3-عشق نوجوانی در روزی روزگاری در آمریکا 4- عشق فانتزی تیم برتون در ماهی بزرگ

farshid
شنبه 4 اسفند 1386 - 17:29
12
موافقم مخالفم
 

مانده ایم سر این که ان بالا ی کوه وقتی طلوع خورشید را دیدیم زیر افتاب سوزان چطور دوباره سنگ را بیاوریم پایین .

ولی یک چیز هست که شاید بد جوری کمک می کند توی این سرازیر شدن از کوه ذوق این که دوباره وقتی رسیدی ان پایین شروع می کنی به بالا بردن سنگ و تماشای طلوع خورشید از ان بالا.

پرویز دوایی به نظرم باید دوباره بنویسد حرف بزند نقد کند دوایی از ان غایب هایی هست که هنوز توی عرصه نقد حاضر است دوایی کاش دوباره سراغ قلمش می رفت مهم نیست کجای این کره ی خاکی باشی مهم این است که باشی دستتت را بالا بگیری و بگویی حاضر!!

حرف موسیقی شد و ان پیانوی سحر امیز و پرواز روی امواج خیال خیلی خوب است ولی هنوز صدای ساز علی سنتوری توی گوشم است کاش علی هم گوشه ی این کافه سازش را می زد کسی هم دلش را نمی شکست و موقع حضور و غیاب وقتی امیر می پرسید علی سنتوری می گفت حاضر!!

farshid

کاوه اسماعیلی
شنبه 4 اسفند 1386 - 17:59
-16
موافقم مخالفم
 

حالا که اسم کرت کوبین داغ است و مصطفی میگوید تولدش است از فیلم جونو این جمله خوشکل را با هم یادآوری کنیم.آنجا که جنیفر گارنر به شوهرش که سودای راک استار شدن دارد میگوید :"تا تو بخواهی کرت کوبین شوی من هم باید از فکر مادر شدن بیرون بیایم."

ضمن اینکه این قضیه عاشقانه ها که با همت پویان عسگری شروع شد و در روزنوشتش هم نوشتم که برای من شین و عشقش به ماریان (جین آرتور) که از نوع مظلوم ترین و ممنوعه ترین و ساکت و بی نشانه ترین عشقهای تاریخ بود تک است.

و اینکه خاویر باردم و کیت بلانشت و جرج کلونی و الن پیج و جایی برای پیرمردها نیست و کوئن ها و فیلمبرداری و تدوینش آرزوهای اسکاری امسال من است.و اینکه البته تیم برتن بالای سر ماست.....

سوفیا
شنبه 4 اسفند 1386 - 18:35
-13
موافقم مخالفم
 

سلام

ای بابا این سرپیکو انگار دست از سر ما وردار نمی داره!

دستتون درد نکنه خیلی

به مصطفی جوادی: مرسی به خاطر بندرمه‌آلود

یکی را هم من اضافه کنم: مردی در آتش A man in fire(تونی اسکات) که به نظرم برخلاف ظاهر اکشن‌اش یک عاشقانهء تمام عیار است. و یکی دیگر blame it on Rio با بازی مایکل کین(که اصلا از همان فیلم شد محبوب ما). یک فیلم درخشان مهجور.

حالا اگر بخواهم لیست بنویسم خیلی می‌شود. فعلا فقط پاریستگزاس را می گویم. سکانس حرف زدن از پشت شیشه. از آن سکانسهایی که اگر ندیده بودیم الان آدم دیگری بودیم. و سکانس باخ گوش دادن مایکل کین و خواهرزنش در «هاناوخواهرانش». و مهمتر از همهء اینها «نامهء یک زن ناشناس» سکانس پارک و قطاربازی.....

بقیه‌ش بعدا اگر فرصتی شد.

راستی کرت کوبین را هستم بدجور....

حمید قدرتی
شنبه 4 اسفند 1386 - 21:29
33
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم که همه با شور و شوق دور هم جمع شیم . اگه کسی خودش رو لوس نکنه و از این اداهای دپرسی در بیاره . عجب هوائیه این چند روزه دارم کیف می کنم . مخصوصاً صبح ها .

مطلب دوم در مورد فیلم تسوستی یا به قول بچه های 100 فیلم ساتسی یه . جدا از سیستم سانسوریسمش تو صحنه ها موسیقیش رو هم سانسور کرده بودند و جالبتر این که مسیقی ها رو از یه نرم افزار کشیدن بیرون به اسم کینگ که خیلی معروفه . من نمی دونم اصلاً این کار لازم بود مثلاً هرجا می خواد کسی فرار کنه آهنگ جام جهانی 2002 ونجلیس رو میذاشت . یا هر جا که قهرمان تنها می شود آهنگ کنی جی رو می زد یا چند تا آهنگ دیگه که اعصابم رو خورد می کرد

مطلب بعدی در مورد روز نوشت مصطفی جوادی ( روز نوشت اوله ) که آدم بد جوری حال می ده به خاطرش از پویان به خاطر این طرح و مصطفی به خاطر مطرح کردنش تو اینجا تشکر باید کرد

مطلب آخر درمورد نقد ها و نظر هاست : بچه ها این خیلی بده که روزی چند تا نقد از بچه های خودمون اینجا پابلیش می شه اما تو قسمت ارسال نظرشون همیشه خالیه ( چون من کمتر از همه نوشتم دارم مطرح می کنم ) در حالی که می بینیم بچه ها تو تماساشون به هم نقاط قوت و ضعف نقد ها رو به هم می گن ... این یعنی بچه ها تنبلی شون میشه و از اثرات سودمند این کار غافلند . مثلاً و قسمت سینما در تلوزیون نقد های خوبی داشتیم حتی پرویز جاهد امیر و وحید قادری و بقیه که صفحه ی ارسال نظر پوچ بود . ما که نقد هم رو می خونیم نظراتمون هم به هم می گیم پس چرا هم دیگه رو خوشحال نمی کنیم . راستی چند وقت پیش یه نقد از جمشید سعیدی خوندم حال کردم در مورد ویم وندرس کلی حال داد .

شقایق
شنبه 4 اسفند 1386 - 23:46
-9
موافقم مخالفم
 

این روزها مستندم "آقای کیمیایی".داره واسه ی ما می شه آنروزها مستند "آقای کیمیایی" .

م.م
شنبه 4 اسفند 1386 - 23:48
-1
موافقم مخالفم
 

سلام امیر خان کاش پرویز دوایی اجازه می داد نظرشو درباره ی مستند بذاری حتما مثبت بوده که گفتی این هم از شانس ما ؟

راستی چرا سینما جهان آپ دیت نمی شه پس این وحید قادری چیکار می کنه چرا ازترجمه های جواد رهبر حامد اصغری صوفیا نصرالهی.......... خبری نیست ؟

سحر همائی
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 0:20
-2
موافقم مخالفم
 

می دانم که این تصمیم نهایی ام نیست . خیلی خیلی سکانس های این مدلی توی ذهنم هست که باید فکر کنم تا یادم بیاید . فعلا این چند تایی که توی فولدرهای رویی هستند . آنهایی که زیر هستند برای کامنتهای احتمالی بعدی .

سکانس پایانی تعطیلات رمی / سکانسهای مربوط به گلدی و میکی رورک و همچنین جسیکا آلبا و بروس ویلیس در سین سیتی / کسوف آنتونیونی جاهایی که دلون و ویتی در شهر می گردند و بعد در سکانس پایانی همه جاهایی را که با هم بودند و حالا کسی نیست می بینیم / سکانس کشته شدن نادیا و پیروزی روکو در بوکس که هم زمان پیش می روند/ وقتی که آدری و جورج پپارد از دزدی در فروشگاه برگشته اند و توی راهروی آپارتمان ماسک ها روی صورتشان است و ادامه اش / سکانس حمام در ماهی بزرگ که اد بلوم توی وان است و همسرش وارد می شود . و همچنین جاهایی که برای به دست آوردن دل همسرش روی تخته کلاس یا توی آسمان می نویسد دوستت دارم و وقتی که دشتی از گلهای مورد علاقه او را پایین اتاقش درست می کند ./ و سکانس هایی از فیلم های دکتر ژیواگو و در حال و هوای عشق و الصید و کازابلانکا و .....

اینها را نوشتم و یادم افتاد به این جمله از ویرجینیا ولف که توی کتابی درباره آنتونیونی خواندم :

اما این دیدارها، این بدرودها، عاقبت ما را نابود می کند....

فانی
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 2:17
34
موافقم مخالفم
 

این نوشته مال بلاگمه...ولی چون می خوام خونده بشه با اجازتون اینجا میذارم..مختارید البته که ریکوئستش کنید..ممنون پایان جام جهانی فوتبال 2006...سال 1385...سالی به عقیده بسیاری سال سیاه فوتبال ایران است!...سال سیاه!!...محمد علی آبادی رئیس سازمان تربیت بدنی حکم به برکناری محمد دادکان میدهد!!...دادکان در جواب فیفا که آیا اورا برکنار کرده اند یا استعفا داده اعلام می کند که برکنارش کرده اند!!...فیفا این کار را دخالت دولت در فوتبال اعلام و ایران را موقتا از شرکت در مسابقات رسمی منع میکند!!....تیم فوتبال امید ایران که باید به بازی های آسیایی دوحه اعزام شود در سردرگمی به سر میبرد!!....فیفا موقتا ایران را میبخشد به شرط اینکه شرایط یک انتخابات دمکراتیک برای انتخاب ریاست فدراسیون مهیا شود...تیم امید که با رهبری رنه سیموئز روزهای خوبی را سپری میکند به دلایلی کاملا ناشناخته!!در آخرین لحظات تمام نفرات خود را عوض میکند!!رنه سیموئز از این کار راضی نیست!!...تیم ایران نیمتواند از عنوان قهرمانی خود دفاع کند....مقام سوم تنها دلخوشی این روزهاست!!....رنه سموئز استعفا میدهد!...تیم ملی ایران همچنان بی صاحب است!!...همه در حال تصویه حسابهای شخصی هستند!!....سرپرستی فدراسیون موقتا به هاشمی واگذار میشود!...در ابتدا قرار است اسکولاری سرمربی ایران شود!!!!!!!!ولی در انتها خرد جمعی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نام امیر قلعه نوعی را به عنوان سرمربی تیم ملی اعلام میکند....قلعه نوعی به دلایلی حاضر به استعفا از استقلال نیست!!...لیست اسامی استقلال به دلیل دلال بازی یک عده به کنفدراسیون فوتبال آسیا اعلام نمیشود!...تیم استقلال بدون انجام بازی حذف می شود!!....تیم ایران به مربی گری امیر قلعه نوعی با باخت به تیم چهارم جهان!!!!! با سرافرازی به میهن باز می گردد!!ولی مردم نفهم ایران این پیروزی را درک نمیکنند و خواهان بر کناری مربی فهیم و پلی استیشن باز ایران هستند!!....بعد از چهار ماه قدرت سرمربی ته می کشد و قبول می کند استعفا داده و برود دنبال کارش!!....دعوای اعضای کمیته انتقالی بالا میگیرد!!...مردم ناظر فحاشی این دو گروه در برنامه 90 هستند!!...تیم ملی ایران همچنان سرمربی ندارد.....................(تیم امیدبا فضاحت حذف میشود).....................................................بعد از این که محمد علی آبادی پدر ورزش ایران!!!!!!!!!!!!!!!!رضایت میدهد که رئیس فدراسیون فوتبال(یکی از فدراسیون های زیر نظر سازمان!!!)نشود...اتنخابات فرمایشی برگذار و علی کفاشیان رئیس فدراسیون میشود!!!....علی کفاشیان در یک برنامه تلوزیونی اعلام میدارد که اگر در زمان گلزنی خداداد عزیزی به استرالیا آنجا بود او را گرفته و محکم فشارش میداد!!!.....بحث انتخاب سرمربی برای فدراسیون بالا میگیرد....نامها ردیف شده اند!!....سربازی سر بازی فوتبال بازی در اثر برخورد ترقه یکی از تماشاگران فهیم ایرانی که بهترین تماشاگران دنیا هستند از دو چشم نا بینا میشود!!....ابراهیم زاده کمک مربی سپاهان سرمربی موقت تیم ملی میشود!!....ابراهیم زاده هرگز قبل از این سرمربی نبوده است!!....نام کلمنته به عنوان گزینه نهایی هدایت تیم ملی از گلدان خارج میشود!!.......تاج یکی از اعضای فدراسیون در حالی که از خوشحالی هل شده است در برنامه 90 اعلام می کند کلمنته را سرمربی تیم ملی ایران بدانید!!....کلمنته بعد از یک هفته برای بازدید از امکانات فنی تیم ملی وارد تهران میشود!...همه چیز رو به راه به نظر میرسد!....کلمنته تنها شرط برای بستن قرار داد را بازدید از امکانات تیم ملی و جلب رضایتش عنوان کرده است....تیم ایران به سرمربی گری ابراهیم زاده مقابل تیم قدر!!سوریه در تهران بدون گل این تیم را متوقف مینماید!.....محمد علی آبادی بعد از ابراز رضایتهای اولیه در میاید که مربی پروازی نمی خواهیم!!...کلمنته به کشورش باز میگردد تا بعد از خداحافظی از خانواده به تهران بیاید...جریاناتی (مافیا!!!) بحث پروازی بودن این مربی را در جراید ورزشی گسترش میدهد!...علی کفاشیان در مقابل دوربین های تلوزیونی قرارداد نهایی با کلمنته را امضا میکند!!....محمد علی آبادی باز در میاید که مربی پروازی نمیخواهیم...علی کفاشیان که اخطار را شنیده است اعلام می کند که کلمنته پروازی بوده و بستن هرگونه قرارداد با وی منتفی است!!.....عادل فردوسی پور در برنامه 90 به طرز کاملا تصادفی!! امیر قلعه نوعی مربی قبلی تیم ملی را دعوت کرده و به وی اجازه میدهد از خود و برنامه هایش دفاع کند....در نظر سنجی این برنامه مردم که گوئی از خل بودن و بی شعوری خارج گشته اند اعلام میکنند که باید به قلعه نوعی وقت بیشتری داده میشد!!....قلعه نوعی صحبتهای خود را با سخنانی گهر بار در مورد انرژی هسته ای به پایان میبرد!!....ناسیونالیستها پیروز شده اند...امیر قلعه نوعی دوباره سرمربی تیم ملی ایران شد...

خاطره آقائیان
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 2:32
-5
موافقم مخالفم
 

سلام به همه ی دوستان

به نظر می رسه که ما هم باید حضوری خودمون رو بزنیم.آره ما هنوز حاضریم...

این پوستر از سرپیکو شدیدا اغواگر بود و اشتیاق دوباره دیدن رو در من تشدید کرد.دیدم و باز هم آن لذت قبلی و چه موسیقی داره....

چهل چراغ رو هنوز نخریدم ولی حرف از کرت کوبین که می شه بی اینکه فکر کنم و اصلا برام مهم باشه که چطور آدمی بوده یادم به لذتی میاد که از دیدن و گوش دادن برخی از آهنگ هاش می برم و همینجاست که یکی از سکانس های محبوبم رقم می خوره."روزهای واپسین" و آهنگی که بلیک به خاطر معذرت خواهی از معشوقه ی قدیمیش می خونه.بی نظیره...

و حتی فکر کردن به انتخاب سکانس های عاشقانه کار سختی هست برام.از آخرین دیدار دو زوج عزیزم در سینما پارادیزو یا نواختن پیانوی 1900 در حالیکه عشقش رو از پنجره تماشا می کنه یا از انتظارهای آمیلی نازنین از پشت در در سکانس های پایانی و همچنین دیدار آنها در نهایت و یا از ماهی بزرگ بگم و تک تک سکانس ها که سرشار از عشقه و خیلی و خیلی های دیگه....

و یک آهنگ که این روزا دیوانه وار دوستش دارم و زمزمه های هر دقیقه شده واسم و مکث های جانانه اش که هر سری قند تو دل آدم آب می کنه.Badge از Cream و صدای Clapton...

چند مدت پیش سوفیای عزیز دوست خوبم سایتی رو معرفی کرد و من شعری رو اونجا خوندم که با حال و هوای امروزم بینهایت مچ بود:

« فانتزی برای تنهایی در شبکه »

برای شنیدن این ترانه ها

برای حضور در ملکوت چای صبحدم

برای آغاز ساعتهای دندانه دار روز

برای رفتن

رفتن

رفتن به باجه بانک حتی، برای پرداخت جریمه ها

برای ترک این سیگار

و عاد تهای دوست داشتنی ام

برای افتادن

برای دوباره افتادن

برای هر دوباره که تقدیر می شود بر ما

برای ثانیه های چرمی شب

برای به روز رسانی این شب های کهنه

با تکرار ستاره های خسته و سرد

برای تنها گذاشتن زنی در بستر

برای لبخند مهرزاد و ترانه شنیدن هاش و آرزوهای شبانه اش

(هی مهرزاد! این شعر رو برای تو گفته بودم یادته. با هم بخونیمش دوباره)

برای خبرهای کهنه خبرهای نو

قتل ها اعدام ها حمله ها و زندان ها

برای اتاق خالی، اتاق های پر

برای تو

(Please Report Broken Links)

....برای

....پوه

All of your friends are now offline

Congratulation

You are Alone now

As God

And it’s FREEEEEEE !!!

همین الان تماشای Snatch تمام شد.این هم از اون دست فیلم هایی بود که حالمو خوب کرد.یه چیزی که انگار لازمش داشته باشی و به دستش بیاری.خلاصه اینکه امشب Guy Ritchie

غذای روح مارو تغذیه کرد...

سوفیا
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 8:44
19
موافقم مخالفم
 

عشق ژان پی‌یرلئو در «مذکر, مونث»(گدار) را یادم رفت

سعيد هدايتي
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 9:41
14
موافقم مخالفم
 

سلام به رفقا ما اون گوشه كافه كز كرديم منتظر يه چهره اشنا چي بگم امير رضا مثلا ساكتيم ولي ميشنويم ميبينيمتون امير خان .مجنونم ودل زده از ليليا.حق نگهدارتون

سعيد هدايتي
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 9:44
2
موافقم مخالفم
 

راستي يادم رفت امير جان عليرضا معتمدي دعوتت كرده يه سر به وبلاگش زدي؟

مصطفی جوادی
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 11:58
17
موافقم مخالفم
 

همچنین:

صحنه پایانی "پاسبان ها" جایی که باسترکیتون خودش را تسلیم آنها می کند./صحنه ای که در شهربازی دختر را از ژرژ جدا می کتتد در "روز هشتم" ژاکو وان دورمل

سحر همائی
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 13:33
-1
موافقم مخالفم
 

این قسمت آدری و جورج پپارد مال صبحانه در تیفانی است که جا انداختم .

محمد حسین آجورلو
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 14:39
9
موافقم مخالفم
 

http://tabnak.ir/pages/?cid=6968

امید جعفری
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 14:45
0
موافقم مخالفم
 

جشنواره امسال چه حالی داد...

سلام دوستان

میبینم که امیر خان لیست به دست گرفته ومیخواد حضورغیاب کنه

صب کن آقا معلم

ما رفته بودیم آب بخوریم

صحنه های عاشقانه: گریه کردن توتو در پایان فیلم سینما پارادیزو وقتی که صحنه های سانسورشده فیلمای قدیمی رو میبینه .

صحنه پخش موسیقی آن زن ایتالیایی در فیلم رهایی از شاوشنگ

که بقول مورگان فریمن روح آدمو به پرواز در میاورد.

صحنه آخر مالنا که پسره به کمک مالنا میشتابد و بوقت جمع کردن میوه ها دستش با دست مالنا سا یش پیدا میکند و...

قربون دستت مصطفی جوادی با این پیشنهادت

راستی خبری از مستر نوری پرتو و انصافی و پورامین نیس.کجایین بابا بزرگای سایت؟!!

سوفیا
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 17:33
1
موافقم مخالفم
 

و «به پیانیست شلیک کنید»(تروفو)

خاطره آقائیان
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 18:47
8
موافقم مخالفم
 

اصلاح می کنم:دو زوج عزیزم=زوج عزیزم.معذرت.خواب آلودگی هست و هزار عذر شرعی

سعیده
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 20:31
13
موافقم مخالفم
 

سکانس پایانی امیلی و همچنین سکانس زیر باران در حال و هوای عشق.

Ramtin
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 20:38
-16
موافقم مخالفم
 

کلید از قطار به بیرون پرت میشود...

حنانه سلطانی
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 22:46
-10
موافقم مخالفم
 

خیلی از سکانس های عاشقانه را بچه ها گفته اند. به خصوص یکی از محبوب ترین های من، شب یلدا را پویان عسگری خودش گفته. علی الحساب این را هم از من داشته باشید. آن جا که جسی و سلین در پیش از طلوع پشت میز کافه ای نشسته اند و یک مکالمه تلفنی خیالی را با هم اجرا می کنند.

و یک چیز دیگر از املی پولن که البته شاید نشود اسمش را سکانس عاشقانه گذاشت. نینو دیر سر قرار می رسد و املی در خیالش نینو را در افغانستان و بین مجاهدین تصور می کند!

سیاوش آقارضی
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 0:30
1
موافقم مخالفم
 

حالا که صحبت از کرت کوبین و سکانس عاشقانه شده ، جایی توی "زندگی ام بدون من" هست که به هر دوی اینها ربط داره. سارا پولی داره ماجرای آشنا شدن با شوهرشو برای آماندا پلامر تعریف میکنه. اینکه همدیگرو تو کنسرت نیروانا دیدن و سارا پولی داشته گریه میکرده و دستمال هم نداشته و پسره پیرهنشو در میاره تا اشکای سارا پولی رو پاک کنه. بعد سارا پولی به آماندا پلامر میگه : " این آخرین کنسرت نیروانا بود قبل از اینکه کرت کوبین..." و دلش نمیاد جملشو تموم کنه .

من چندان حضور ذهن ندارم اما سکانس شهربازی "شرق بهشت" ، کتابخونه ی "چوپان خوب" تو ذهنم هستن.... از کازابلانکا گفتن هم که دیگه کار لوسیه

سوفیا
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 8:29
-4
موافقم مخالفم
 

و «شکستن امواج» و «جنسیت دروغ و نوارهای ویدئو»(استیون سادربرگ)

سلیمی نژاد
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 11:23
-10
موافقم مخالفم
 

آقای امیر قادری سلام !

من این طولانی ترین یادداشت تاریخ رو خواندم . یعنی پرینت گرفتم و خواندم و لذت هم بردم .

این لینک و کامنتهای پایین اش را بخوان لطفا" .

http://khabgard.com/?id=-1958981019#comments

عجب اوضاعی ست . هرکسی انتظار دارد مهرجویی آن جور فیلم بسازد که او خوشش می آید . مطابق با سلیقه اش و آن فیلم هایی از مهرجویی که دوستشان دارد. من شاهکار مهرجویی را درخت گلابی می دانم . یک ذره هم عقب نشینی نمی کنم . آقای قادری ، دختر دایی گمشده و آقای خوابگرد ، بانو. یکی هم سنتوری.

حالا چون مهرجویی خودش را تکرار نکرده باید بگوییم فیلمهای متنافر با سلیقه ی ما ضعیف اند؟

آیا به قول کسی ، سنتوری با استثنائاتی یک فیلم فارسی ست؟

سلیمی نژاد
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 11:24
22
موافقم مخالفم
 

آقای امیر قادری سلام !

من این طولانی ترین یادداشن تاریخ رو خوندم . یعنی پرینت گرفتم و خوندم و لذت هم بردم .

این لینک و کامنتهای پایین اش را بخوان لطفا" .

http://khabgard.com/?id=-1958981019#comments

عجب اوضاعی ست . هرکسی انتظار دارد مهرجویی آن جور فیلم بسازد که او خوشش می آید . مطابق با سلیقه اش و آن فیلم هایی از مهرجویی که دوستشان دارد. من شاهکار مهرجویی را درخت گلابی می دانم . یک ذره هم عقب نشینی نمی کنم . آقای قادری ، دختر دایی گمشده و آقای خوابگرد ، بانو. یکی هم سنتوری.

حالا چون مهرجویی خودش را تکرار نکرده باید بگوییم فیلمهای متنافر با سلیقه ی ما ضعیف اند؟

آیا به قول کسی ، سنتوری با استثنائاتی یک فیلم فارسی ست؟

امیر جلالی
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 11:41
-4
موافقم مخالفم
 

سلام به همه رفقا،

اول اینکه پویان جان دستت درد نکنه با اون فراخوانی که تو روزنوشتها دادی و مصطفی جوادی عزیز که نشون دادی چقدر کارت درسته...در این زمینه من دلم می خواد بشینم و سکانسهای عاشقانه دوستامو بخونم و حالشو ببرم،پس ادامه بدین بچه ها.

اما خاطره اسکار امسال که فکر کنم از همیشه موندنی تر بشه،حتی موندنی تر از اینکه برادران کوئن عزیزمون 4تا اسکار گرفتن.

1_من و پویان و خسرو و اشکان و هادی و حامد احمدی و پدرام رمضانی از ساعت 7و8شب دور همیم و داریم دنبال یه جایی می گردیم که بریم اسکار ببینیم.

2_الان ساعت 10شبه و ما تو کافه کسل نشستیم و هرکسی داره فون بوک موبایلو چک می کنه تا یه جایی پیدا بشه ولی هرجایی یه چیزی کم داره،یکی جا،یکی وقت،یکی mbc4 وخلاصه هنوز کاری نتونستیم بکنیم.

3_ساعت 12شبه و ما هفت نفری چپیدیم تو یه ماشین و داریم ولیعصرو می آیم پایین،فکرای عجیب غریبی به ذهن بچه ها می رسه،من که مثل همیشه نا امیدم می گم بی خیال اسکار،بزنیم بریم جاده چالوس یاد یه نفر بیفتیم ولی بچه ها مخصوصا پویان به معجزه اعتقاد دارند.

4_ساعت 1نصفه شب،هایدای میدون توحید و نفری یه ساندویچ در دست،قضیه به جاهای حساسی رسیده،درحد اینکه جلوی مردمو بگیریم و بخوایم که مارو ببرن اسکار ببینیم...گداها و گل فروشها و دوره گردا مثل زامبی ها دوروبرمون می چرخن و کلا فضای عجیبی بر جمع حاکمه.

5_حالا ساعت 2:30شبه و ما جلوی خونه حامد احمدی هستیم،یه نفر پیغام داده تپش نشون می ده،حامد رفته چک کنه،خسرو فاز عجیبی گرفته،وقتی می شنوه که شهرام صولتی تو تپش داره می خونه با اشتیاق خاصی می گه:امیر،اره آهن بر تو ماشین نداریم؟کار به بریدن قفل در پشت بوم و عوض کردن سیمها و اینا رسیده ولی متاسفانه اره آهن بر نداریم.

6_ساعت 3:30است و حامد و هادی رفتن،یک ساعت بیشتر نمونده و بالاخره تصمیم این می شه که جدا شیم و بریم خونه هامون،پویان و اشکان باهم می رن،خسرو و پدرام هم جدا می شن و منم می رم خونه...

7_ساعت 5:30 صبحه،احتمالا در این لحظه تیلدا سوئینتون و خاویر باردم دارن می آن روی سن و ما دیگه هممون خوابیم...

8_اسکار 2008 به نظرم خاطره انگیزترین اسکار عمرمونه،البته تاحالا...به هرحال این اولین باریه که کوئن ها اینهمه جایزه بردن دیگه...می فهمین که؟

مريم.م
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 15:31
6
موافقم مخالفم
 

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه اسكار چقدر ساده برگزار شد

هر چند تا اخر نديدم اه رفتم مدرسه

وااااي چقدر خوشحال شدم كوئن ها جايزه رو بردن

نميدونم تا كي ديگه بايد صبر كنيم براي dvdاقاي كيميايي

امیررضا نوری پرتو
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 15:34
-3
موافقم مخالفم
 

سلام.

مخلص همه بر و بچه های کافه. آخیش...! بالاخره بعد از مدت ها دارم کامنت می ذارم!

" یک وقایع نگاری فشرده "

عجب روزهایی بود. نمی دونم بگم گند بود یا خوب. هر چی بود که مثل هر برهه ای از زندگیم رفت جزء نوستالژیک های عمرم. یکی دو ماه قبل از جشنواره رو می گم. البته از یه ماه قبلش جدی شده بود. اما خب جدی جدی اش از از اواخر آبان و اوایل آذر شروع شد! اون موقع ها که همه چی تعطیل شد و از صبح تا شب به قول بر و بچز خر می زدم. چه روزهایی بود. فکر کنید در کنار مرور تمام فیلم های تاریخ سینما و در آوردن نکته های جالب و خنده دار و ریز و درشت کنکوری (مثلا برنج تلخ جوزپه دسانتیس رو می گن نئورئالیسم غول پیکر یا زمین می لرزد ویسکونتی را اپرای حقیقت گونه می گن یا مثلا بر و بچه های موج نو و کایه دو سینما از پیر بوست و ژان آرانش خوششون نمیومده و ...) باید می نشستم و تاریخ و فرهنگ و ادبیات این مملکت و کل جهان رو به اضافه کلی کتاب در باب نظریه های اساسی سینمایی می خواندم (که قسم اول را موفق به اتمام اش نشدم و از همین ناحیه در کنکور کمی ضربه خوردم!). خلاصه عجب روزهایی بود. سر کلاس ها هر کی یه اظهار نظر می کرد و خیلی ها خیلی چیزا می گفتن که امیدوار می شدم و خیلی ها هم خیلی چیزا می گفتن که ناامید می شدم! اینا رو اضافه کنید به شرایط بد جسمی ام که داشت از پا درم میاوردو شده بود سوهان روح. بعدش رسید به نزدیک جشنواره و کم کم حواسم دیگه به تاریخ سینما و نکته هاش نبود. اون کارت لعنتی برام از همه چیز مهم تر شده بود. با هزار بدبختی گرفتم اش (که خودش یه داستان شبه تراژدی بود) و رفتیم جشنواره. دیگه مثل سال های قبل لازم نبود برای این خزعبلات وطنی چندین و چند ساعت در صف بمونم. اولش یه کم تجربه خوبی به نظر می رسید اما کم کم دیدم داره حوصله ام سر می ره (هر چند که این فیلم های حال به هم زن هم مزید علت بودند.). اون کعبه آمال و آرزوهایی که واسه خودم درست کرده بودم شکست. با این حال به خاطر حس مسوولیت و تعهد کاری و از این جور کوفت و زهر مارها اکثر سانس ها رو موندم و جاتون خالی چه فیلم هایی که ندیدم!!! دیگه زندگیم شده بود صبح زود پاشم تا نزدیک های ظهر نزدیک ده صفحه نقد و گزارش بنویسم (که یک صفحه روزنامه بعضی ها پر بشه) بعدش هم برم از ظهر تا شب یه نفس فیلم ببینم و تازه باید جلسات مطبوعاتی هم می موندم و تعارف تکه پاره کردن هنرمندان معظم و معزز سینمای کشورمان را تحمل می کردم. نزدیک شش ماه بود که ذوق و شوق جشنواره را داشتم. تو اون روزهای درس خواندن می گفتم این ده روز می شه یه حال و هوا عوض کردن درست و حسابی! اما واقعا زهی خیال باطل! از خستگی مردم! شبی سه چهار ساعت بخواب و بقیه اش... جشنواره ی مزخرف بیست و ششم با همه ی خوبی ها و بدی هاش تموم شد (در حین تماشای فیلم ها یاد تمام دوستانی کردم که سالیان سال باهاشون تو صف ها چه خاطره های خوبی که نداشتم و همچنین یاد خیلی از شما عزیزان. اما خداییش چیز خاصی رو هم از دست ندادین. به جز یه استثنا : " تنها دو بار زندگی می کنیم" که خستگی مو از تن به در کرد). ماراتن جشنواره با همنشینی با دوستان سایت در سینما صحرا و برخی دیگر از دوستان گلم تموم شد و حالا باید ده روز آخر رو به همراه یکی از رفقا از صبح تا شب در کتابخانه به دوره کردن و رسوندن درس ها می گذروندم. این روزهای آخری دیگه داشت نفس ام بند میومد و هیجان و استرس قبل از کنکور اوضاع جسمی ام رو دوباره برگردوند به روزهای اول که یه دفعه دیدم تیتر زدن : " سی دی سنتوری هم قاچاق شد!" نمی خوام مرثیه خوانی بکنم. خودتون می دونید که خیلی با اون فیلم حال نمی کنم. زیاد دوستش ندارم اما قاچاق کردن اش بدجور حالم رو گرفت. خیلی هم گرفت. حتی اولش خبر رو که تو کتابخانه خواندم باورم نشد. گفتم شاید مثل دفعات قبل سی دی کارتون به مردم بینوا غالب کردن. بغض ام گرفته بود. می دونستم آرزوی خیلی به لجن کشیده شد. خودم هم دوست داشتم یه بار دیگه فیلم رو روی پرده ببینم که احتمالا با این آرزو به گور خواهم رفت. بالاخره دارو دسته غلام تکثیر و غلام تکثیرها کار خودشونو کرده بودن! دیگه واقعا داشتم از پا در میومدم. میگن روزهای دم کنکور به خودت باید برسی اما من هیچی نمی تونستم بخورم. نظر به اینکه خیلی هم آدم خوش بنیه ای هستم (!!!!) درست روز قبل از کنکور آنفلوآنزای سختی گرفتم و به شکلی کاملا سینمایی و دراماتیک شب کنکور تا صبح بیدار موندم و به خود لرزیدم و با حالی زار دو روز پشت سر هم کنکور دادم. امتحان اولی (پژوهش هنر) دست گرمی بود و اصلا واسه م مهم نبود و فقط برای کاهش میزان این استرس کوفتی! که البته خوب و فراتر از انتظار دادم. اما دومی که صبح جمعه بود اصل کاری بود (سینما و ادبیات نمایشی و ...). این یکی رو هم به نظر خودم خیلی خوب دادم هر چند که خیلی سخت بود و به شکلی خفن و نافرم نکته دار و بالاتر از سطح متوسط سوال داده بودن و با وجود اینکه سوالای تاریخ سینما رو خیلی بالا زدم اما بعضی هاشو شک دارم. سوالات جوریه که اساتید محترم هم نمی تونن جواب های نهایی رو بگن. خلاصه هر چی بود گذشت. یا قبول می شم (که امیدوارم) یا نمی شم (که اصلا برام قابل هضم نیست). شاید مثل قهرمانان فیلم های جان هیوستن باز هم شکست بخورم (راستی می دونین به جان هیوستن لقب شارح شکست خوردگی داده اند؟). حالا کلی برنامه دارم. جدا از آماده شدن برای امتحان ادبیات نمایش کنکور آزاد در اردیبهشت می خوام پرونده سینمای خیابانی رو برای مجله فیلم دست بگیرم و به یه پرونده دیگه کمک کنم و کتابم رو دوباره شروع کنم ( یه کتاب هم قرار شده با پویان عسگری عزیز در مورد شوکران شروع کنیم. شبیه کاری که استاد گلمکانی با تنگنا کرده بود) و فیلمنامه یکی از دوستانم رو بنویسم و فیلم ببینم و اگه شد کار حرفه ای مطبوعاتی کنم و اگه هم شد ( از سر ناچاری!!!!!!!) برم دنبال رشته لعتنی خودم و کار کنم ( که این یکی گند می زنه به همه کارها و آرزوهای قبلی) و هزار جور فکر و خیال که هر کدومش تلخی و شیرینی خاص خودش رو داره و استرسی به همراهش. فعلا که در مرحله ریکاوری ام. مثل همیشه این همه روده درازی کردم که بگم : سلام بچه ها ! من اومدم! دلم واسه خیلی هاتون تنگ شده بود!

** پی نوشت: خواهرم می گه دوستاش سی دی سنتوری رو دیده ان. فعلا که نهی از منکرش کردم که سی دی رو نگیره! اما وقتی می گه از نسخه جشنواره هم کامل تره شیطون رفته تو جلدم. بدجور مرددم! چی کار کنم؟ نمی خوام پز بدم یا شعار. اما اصلا اهل دیدن و گوش دادن و خواندن محصولات قاچاق فرهنگی نیستم (مگر اینکه یقین داشته باشم نسخه اصلی اش عمرا گیر بیاد). اما سر سنتوری واقعا وسوسه شده ام. یادمه در ایام تابستان و در اون کل کل امیر و من, امیر واسه من نوشت سنتوری فیلم بچه منفی هاست و بهم فهموند که ... کاری به قدیما ندارم . می خوام بگم که می خوام منم بچه منفی بشم. بابا یکی از برو بچه های کافه حکم صادر کنه که سی دی فیلم رو دیده و من هم راضی بشم تا به این عمل شنیع و زشت و خدا ناپسندانه و ... دست بزنم! یعنی الآن هیچ کدوم از شما بچه منفی نشدین و فیلم رو ندیدین؟ اگه اکران نمی شه (که می دونم دیگه اکران نمی شه) برم بگیرم! برم؟ آهای بچه ها با شمام!!! ((-: ولی دور از شوخی دلم نمیاد این کار رو بکنم. اما می دونم همه ایران تا شب عید این فیلم رو در خانه می بینن و عملا پرونده فیلم بسته می شه. خداییش نهایت نامردیه.

این دفعه دیالوگ ندارم. به جاش : " اما تو کوه صبر باش طاقت بیار و مرد باش"

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

مريم.م
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 15:35
6
موافقم مخالفم
 

سلام

نميدونم تا حالا اين احساس رو داشتين يا نه ولي ارزو ميكنم هيچ وقت سراغتون نياد

صبح كه راه افتادم بيام مدرسه توي اين فكر بودم كه بقيه جايزه ها چي ميشه و از طرف ديگه به خاطر كوئنها و خاوير باردم خوشحال بودم همش دوست داشتم با يكي در مورد جايزه ها و اسكار صحبت كنم ولي كسي نبو د

دلم يه جوري شد ولي نميدونين وقتي رسيدم خونه و شنيدم كوئن ها بردن چقدر حال كردم


دوشنبه 6 اسفند 1386 - 19:42
4
موافقم مخالفم
 
امیر قادری، تو کی هستی واقعا؟ حرفها و نوشته هات معنیشون چیه؟ خودت هم میدونی؟ با توجه به اصل <<حضور نمادین امر غایب>>، باید گفت این همه اصرار بر خوش بودن و لذت بردن از زندگی، دقیقا به معنای غیبت آنها از عرصه واقعی زندگیست. این همه بازی با کلماتی چون عشق و ایمان و امید و ... دقیقا به معنای نبود و کمبود آنها در تجربه عینی زندگی شخص است. این همه زور برای حظ بردن از لحظه لحظه زندگی، (جدای از عبث و پوچ بودن چنین زور زدنی) به معنای حضور هولناک امر معکوس آن است. از این تپق های فرویدی در ادامه ی این روزنوشت و اصولا در نوشته های جناب قادری، کم نیست. در مواجهه با زشتی واقعیت، پناه بردن(بخوانید فرار) به دنیای ذهنی آرمانی و بری از تناقض، البته یکی از خصایص دیرینه فرهنگ ایرانی ست. برای توصیف دنیای امیر قادری و آدم هایی مثل او، از واژه های خودش استفاده می کنم: ولنگ و واری و بی عاری.(ظاهرا مشکلی با این واژه ها ندارد) دنیایی که در آن (در مواجهه با زور) می توان گفت: گور بابای حق و حقوق. میتوان به بچه های معلول فیلم (لاک پشت ها هم پرواز می کنند) گفت: دسته ی چلاقها و افلیجها. دنیایی که در آن، دلقکی به نام مایکل مور، (( فیلم ساز چپ رادیکال)) است؟! معنی رادیکال رو میدونی؟ راستی امیر قادری اگر تو یکی از آن دخترکان مظلوم فیلم بمانی بودی یازم چیزهای بامزه و مفرح (مثلا مخمل بافته شده روی لحاف ها) برایت معنی داشت؟ تو کی هستی واقعا؟
آلفردو
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 20:57
7
موافقم مخالفم
 

: دروغ های حقیقی :

( این داستان واقعی است - تشابه نام اشخاص و مکان ها اتفاقی است ! )

قسمت اول -

یکی بود یکی نبود ... یه جایی بود که آدمهای سینمادوست دور هم جمع می شدن و صحبت می کردند .. یه روز یکیشون گفت:

بچه ها من می خوام یه فیلم بسازم که هیچکاک بره جلو بوق بزنه.

همه حاضرین کف زدن و براش آرزوی موفقیت کردند.

دوست ما که اسمش " حاج قلی " بود تدارکات کار را آماده کرد و

مخ یکی از دوستانش رو هم زد تا بتونه سرمایه ساخت فیلم رو

تهیه کنه. بازیگران مطرحی هم بهش قول همکاری دادند و قرارداد

امضاء کردند. خلاصه فیلمنامه هم تایید شد و کار آغاز شد .

این داستان ادامه دارد...

سعیده
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 21:1
-3
موافقم مخالفم
 

سکانس پایانی امیلی و سکانس زیر باران در حال و هوای عشق.

سیاوش پاکدامن
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 21:45
-5
موافقم مخالفم
 

راستش دیگر خسته شدم. از بس که در این مدت مثل روح سرگردان گوشه کافه نشسته ام و یقه بارانی را بالا کشیده ام تا به چشم نیایم. خسته شدم از بس که با ورود هر کدام از بچه ها ترسیدم که یکی بپرسد: سنتوری را دیدی؟! خب من که نمیتوانم دروغ بگویم. لعنت به این کاوه با آن حس اخلاقی مازوخیستی مزخرفش که همان قهوه تلخ بی شکر را ( جرات نداشتم که برای آوردن شکر به آن طرف بروم) هم به ما زهر میکرد. و امیر نوری پرتو که راست آمده توی شکم ما "یعنی الآن هیچ کدوم از شما بچه منفی نشدین و فیلم رو ندیدین؟" خب چه بگویم. بگویم ندیدم!!؟ نمیدانم مطلب حمیدرضا ابک را در هفته نامه اعتماد خواندید یا نهhttp://www.etemaad.com/Released/86-12-02/301.htm. لعنت به این وضعیت درهم که ما را دچار عذاب وجدان مضاعف میکند.

جواد رهبر
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 22:42
-2
موافقم مخالفم
 

1. ردموند بري و ليدي ليندن در" بري ليندن". {عشق بازي نگاه ها زير نور شمع با موسيقي شوبرت}

2. دانيل دي لوئيس (نيولند آرچر)‌ و ميشل فايفر (الن) در "عصر معصوميت." {به زانو در آمدن نيولند و امتناع از ديدار نهايي در روزگار پيري}

3. "بازمانده ي روز" اما تامپسون و آنتوني هاپکينز {بهترين عشق، عشق بر زبان نيامده است...}

4. تمام "هيروشيما عشق من" {از سر تا ته}

5. دنيس المار و جک تويست و مشاجره اشان در کوهپايه هاي بروکبک

6. کاترين (‍ژان مورو) عاشق دو مرد است... {ژول و ژيم، شاهکاري از تروفو}

و ...

عطص
دوشنبه 6 اسفند 1386 - 23:50
6
موافقم مخالفم
 

سلام به روی ماه تان:::

+ اشاره ات به شل و ولی پیرزن "الکساندرا" به عنوان تک عنصر مؤثر در تهیه و ساخت ثانیه های خنده چاق کن، کاملاً شیوا و به جا بود.

+ کوئن ها هم بردند. مبارک طرفدارانشان. فیلم شان را هنوز ندیدم و هر وقت دیدم و خوشم نیامد با کاوه یکی به دو می کنیم! سرگرمی چیز بدی نیست.

+ امیر رضا! هفتۀ پیش داشتم از زیر پل سید خندان ملبس به لباس نظام رد می شدم که یکهو کنار دستم جوانی سبز شد به دستانی مملو از دی وی دی، منقوش به پوستر سنتوری! کار به وسوسه نکشید و بی اجازۀ داریوش خان نشستیم و دیدیم و گذشت. یادش بخیر. این هم از حکمی که خواستی.

+ مصطفی! کشتی ما را با این کوریسماکی ات. سینما یک چند وقت پیش یک فیلم گذاشت از این بابا. اسم اش را هم فراموش کردم. 15 دقیقه نکشید که من هم نکشیدم. یک تصویر مبهمی از این آقا در ذهنم حک شده که چیزی شبیه قطب شمال است. از بس فضای فیلم اش سرد و یخ بود. به هر حال اگر در بساط ات فیلمی از ایشان داری، بدان که اینجا مشتاقی نشسته که بدش نمی آید پکی به آثار استاد بزند.

محمد
سه‌شنبه 7 اسفند 1386 - 12:17
-19
موافقم مخالفم
 

مصاحبه راديو زمانه با داريوش مهرجويي

بشنويد نخونيد فقط بشنويد صداي مهرجويي رو وقتي مي گه خسته شدم اه... دنيا رو سر آدم خراب ميشه.

http://radiozamaaneh.com/jahed/2008/02/sound.html

حنانه سلطانی
سه‌شنبه 7 اسفند 1386 - 15:19
-7
موافقم مخالفم
 

انگار کامنتم باز گم شده. خیلی از سکانس های عاشقانه را بچه ها نوشته اند. به خصوص یکی از محبوب ترین های من، شب یلدا که پویان عسگری خودش نوشته. علی الحساب این را هم از من داشته باشید. پیش از طلوع، آنجا که جسی و سلین پشت میز کافه ای نشسته اند و یک مکالمه تلفنی خیالی را با هم اجرا می کنند. و همه سکانس های املی پولن به خصوص آنجا که نینو دیر سر قرار می رسد و املی او را در افغانستان و بین مجاهدین تصور می کند!

حالا که قرار شده حضور و غیاب کنیم یکی از بچه های کافه غیبت اش دیگر دارد زیاد می شود. رضا کجایی رفیق؟ حلقه سبز هم تمام شدها. به حرمت همان موهای سفیدم برگرد! غیبت های مهدی پورامین را هم نمی شمارم که پرونده اش حسابی سیاه است! " ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن" بیا چند تا دیالوگ بنویس روشن شویم! مصطفی انصافی هم خودش می داند که اگر اعلام حضور نکند توسط یک گروه مجهول الهویه ترور خواهد شد!

بساط مطربی کافه هم که دوباره رو به راه شد! امیررضا نوری پرتو ما دوباره روزی یک کامنت می خواهیم ها!

به خودم: بچه پررو مگر خودت کم غیبت داری که غیبت بقیه را می شماری؟!!

اینها که همه شوخی بود. جدی اش این است که امیدوارم روزی برسد که دوباره کافه مان گرمای قبل را داشته باشد.

احسان
سه‌شنبه 7 اسفند 1386 - 19:55
-17
موافقم مخالفم
 

سلام امير جان فيلمت رو در شهرستان هايي مثل مشهد چطوري مي شه تهيه كرد ؟

مصطفي انصافي
سه‌شنبه 7 اسفند 1386 - 20:50
-4
موافقم مخالفم
 

1. نوشتم كه فقط ترور نشم!!!!!!!!!

2. درباره سنتوري هم نوشته بودم كه به مصالح سايت صحبت هام حذف شد. پس ديگه نمي نويسم كه حذف و در نتيجه ترور نشم.

3. اين روزها دارم كتابي به نام اتاق در بسته ( پل آستر PAUL AUSTER )( نشر افق ) رو مي خونم. يه رمان پست مدرن كه شديدا ترغيبت مي كنه تا آخر به سرعت باهاش پيش بري. پيشنهاد خوبيه براي بچه هاي كتاب خون.

4. مي خوام از امروز روز يه كامنت بدارم. يه پايه مي خوام. اميررضا هستي؟

مصطفی جوادی
چهارشنبه 8 اسفند 1386 - 9:11
-20
موافقم مخالفم
 

ببین چه وقتی کامنت ما توی راه مانده. درباره اسکار بود. یک بار دیگر:

برای تیم برتن که به معنای واقعی ( ونه از طرف یک فنِ به جوش آمده) نیازی به این زلم زیمبوها ندارد: بک مرد کچلِ لخت ، همچین تحفه ای هم نیست ( حرفهایش را در ونیز بادتان هست ؟)

اما "الن پیچ" باید بداند که در نظر این ناظران فسیل ، بک "بچه مدرسه ای" هیچ وقت به شمایل حماسی! ادیت پیاف ترجیح داده نمی شود. بعضی نقش ها اسکاری هستند. چه می شود کرد.

از طرفی جانی دپ( به عنوان شاید بهترین بازیگر زندگی ام) می تواند کماکان رکورد شیرین اسکار نگرفتنش را حفظ کند.! لذتی که پارسال از اسکورسیزی گرفتندش و خودش هم نفهمید

البته نمی توانم خوشحالی ام از این که کوئن ها اینهمه دست پر برگشتند را پنهان کنم. از این که جنگ را لا اقل از "خون به پا می شود" بردند. اینها یک بار قبل هم کلاهشان توی هم رفته بود. مثل اینکه لوکیشن هر دو فیلم تقریبا یکجا بوده و همزمان کار می کردند. موقعی که آنها آن آتش عظیم را در "خون به پا می شود" راه انداختند، کار برادارن کوئن یک روز متوقف شده!

مصطفي انصافي
چهارشنبه 8 اسفند 1386 - 10:34
2
موافقم مخالفم
 

1. يه چيزي يادم رفته بود بگم. تو جشنواره فجر امين حيايي در حضور رضا ناجي جايزه گرفت و تو جشنواره برلين رضا ناجي در حضور دنيل دي لوئيس! طبق منطق رياضيات و رابطه اي كه اسمش فكر كنم تعدي بود امين حيايي بازيگر قدرتمندتري است از دنيل دي لوئيس!

2. چند تا فقط چند تا از عاشقانه هاي من مال اين فيلم ها هستند: مالنا و سينما پاراديزو و افسانه 1900و آپارتمان و بعضي ها داغشو... و ... تو اين لحظه همين ها يادم مي آد.

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 9 اسفند 1386 - 0:37
42
موافقم مخالفم
 

هنوز در جو فیلم کوئن ها هستم و از اینکه این وسط عطص به فکر یکی به دو کردن با من باشد قلبا راضیم.چون در این جدال یک لشکر دلیل و حس و حال برای حرفم دارم.اسکار گرفتن جایی برای پیرمردها نیست همان قدر به نفع سینما است که نابود شدن ایتالیا برای فوتبال.و البته مصطفی حق دارد که بگوید هنوز اسکاریها برای فهمیدن تیم برتون و زودیاک و امثال الن پیج بزرگ نشده اند.

خیلی از عاشقانه های بچه ها را دوست داشتم ولی اسکار تعلق میگیرد به جواد رهبر برای کوهستان بروکبک و مصطفی جوادی برای صحنه پایانی پاسبانها و اینکه این هفته زندگی من بدون خودم را نشان میدهد.اشکهای مارک روفالو یکی از همانهاست.

و تمشک زرین تعلق میگیرد به آن مرد در تاریکی با یقه های بالازده شده با دامنی که چندان پاک نیست به خاطر اینکه هنوز اخلاق را پاس نکرده.

و اما پیشنهاد میکنم اگر این روزها فیلم کوئن ها را میبینید سایه تامی لی جونز روی دیوار دراواخر فیلم را به خاطر بسپرید و رد گلوله های آنتوان روی شیشه ماشین لیونل ......

مصطفی جوادی
پنجشنبه 9 اسفند 1386 - 17:47
-3
موافقم مخالفم
 

نمی دانم چی شد که این را به موقعش نگفتم. شاید منتظر بودم که بخش درگذشتگان اسکار بهانه اش را فراهم کند و کلا یک جوری حرفش پیش بیاید. (مثلا همین یادداشت امیر که تا بدل استیو مک کوئئن را پوشش داده اما خبری از این آدم نیست... )خلاصه نگفتیم و امروز گمان کنم دو سه هفته ای از مرگ "رُی شایدر" می گذرد. البته گفتن جملات مجلس ترحیمی برای آدمی که شیرین ترین مرگ تاریخ سینما را رقم زده احمقانه است. فصل پایانی "all that jazz" کمدی موزیکال باب فاسی فقید، یک مانورِِ" لذیذ مردن "است. نمی دانم چطور باید گفت. همین حرفها دیگر. رد "ری شایدر" را جاهای دیگر هم میشود زد. از ارتباط فرانسوی ، تا آرواره های اسپیلبرگ و کلوتِ پاکولا. اما all that jazz برای او فراتر از یک فیلم در کارنامه ، تجربه زندگی و رنگ و کار سرخوشانه و رقص و عشق و مرگ و همه این چیزهاست.( چه کسی توانست یکی از فیلم های وودی آلن را توی این جمله پیدا کند؟!) از آن جاهایی که زندگی با سینما یکی می شود

Reza
جمعه 10 اسفند 1386 - 0:49
20
موافقم مخالفم
 

چند وقت بود كامپيوترم قاتي كرده بود و نتونستم بيام ؛ در مورد بهترين صحنه هاي عاشقانه ، سكانس هاي پاياني "فيلمي كوتاه درباره عشق" و "آپارتمان" رو انتخاب مي كنم . دو تا صحنه رقص هم هست كه نميدونم عاشقانه به حساب ميان يا نه ولي براي من عشقو تداعي مي كنن : يكي همون رقص معروف "پالپ فيكشن" و دومي هم سكانس رقص"هواپيما" . از اسكار امسال هم فقط "جايي براي...." رو ديده ام كه واقعا حقش بود .

علیرضا حسن خانی
جمعه 10 اسفند 1386 - 21:2
9
موافقم مخالفم
 

سلام

خوب به خونه خودت خوش اومدی. با مزه است میهمان به صاحب خانه ورودش را تبریک بگوید نه؟ خب من که هستم اینجا و خوشحالم. از در کنار سینما بودن لذت می برم. نمیدونم اینا و می خونی یا نه ولی خوب من می گم. گفتم که اومدم قزوین و خوب اینجا سینمای درست و حسابی نداشت اما حالا یه سالن آبرو مند کوچولو حوزه هنری درست کرده و این باعث می شه تا اینجا کمتر احساس غربت کنم.

چند تا فیلم خوب هم دیدم که میگم. اولیش شب بر روی زمین جارموش، محشره. از اون فیلماییه که حال آدم رو جا میاره با یه طنز ظریف و نمکین. فیلمی پر کشش و دوست داشتنی. بعدی عقرب کراننبرگ که من رو که دیوونه آدمهای روانپریشم کلی ارضا کرد. خیلی بهتر از وعده های شرقی با اونهمه خشونت از فیلم بیرون زده اش بود. راستی تا یادم نرفته super 8 stories کاستاریکا رو دریاب که ملکوت رو سیر می کنی باهاش اگه عشق موسیقی جاز باشی. 3.10 به یوما رو هم ندیدم، فقط یه جمله راجع به آخرش بگم و اون اینکه دلم می خواست منم یه پسر داشتم و اینجوری پدری می کردم واسش.

قرار استیکمون هم می مونه واسه بعد از عید فکر کنم. اینور عید درگیر عروسیم. راستی "عروسی حبیب(من) میای؟" 9 فروردینه اگه اینجایی و مشهد نمیری زود خبر بده که کارت بیارم.

مخلص بچه های کافه و قربون زخم قمه تون.

امید غیائی
شنبه 11 اسفند 1386 - 0:24
17
موافقم مخالفم
 

صحنه محشر خداحافظی سالیوان با "بو"تو فیلم معظم شرکت لولوها.

مرجان
شنبه 11 اسفند 1386 - 0:50
7
موافقم مخالفم
 

آقای قادری شما بیشتر از هرکسی سنگ سنتوری رو به سینه میزدی ... حالا که فیلم به این روز افتاده حتی قابل ندونستی یک یادداشت براش بنویسی؟ جدا مردم ما اینطورین؟ شما دیگه چرا؟ فکر نمی کنی الان وقتش بود که از تریبونی که داری استفاده کنی و حرفهایی که بقیه نمی توانن بزنن شما بزنی؟

مصطفی جوادی
شنبه 11 اسفند 1386 - 1:6
-1
موافقم مخالفم
 

توی این مدت که "سینما در تلویزیون" را داشته ایم ، هیچ وقت نخواسته ام حرفش را اینجا پیش بکشم و ترجیح داده ام که بقیه را درگیر پشت صحنه کار نکنم. این هفته اما حکایت اش فرق می کند. سیزیف را به یاد بیاورید . خب من اعتقاد دارم که کار سیزیف خیلی هم ابزورد نیست ، چون تکلیف با خودش است. مثلا قرار نیست در حالی که او دارد در مورد رفتن با نرفتنِ احمقانه اش تصمیم می گیرد ، راه سازی هوس کند مسیر را آسفالت کند و راه بسته شود! می دانید. در حالی که ما خودمان را کشته ایم تا بتوانیم یک مطلب که حرف جدیدی درباره "بابل" داشته باشد کار کنیم ، در لحظه آخر "شورش در کشتی بونتی" پخش می شود! قرار است "هیوا" پخش شود و در حالی که من دارم با نوسنده اش چانه می زنم که مطلب احساسی نباشد و فلان باشد و اینها ، شبکه پنجی ها آن را پخش نمی کنند و به همه دغدغه های احمقانه ما می خندند. فیلمی که کاوه ازش حرف زده بود چی شد؟ اینها می شود که این هفته را خالی می رویم و نمی دانم می توانید بفهمید یا نه، یک بخش که یک هفته بخوابد ، یعنی دارد ریپ می زند، یک جایی که در حال ریپ زدن باشد یک چیزی است که بقیه به اش می گویند "متوسط" و چیز "متوسط" در نظر من وجود خارجی ندارد. (تو یا خوب کار می کنی یا گند،همین). پس به همین سادگی این کار برای من موضوعیت اش را از دست می دهد. چه هفته های دیگری که این اتفاقات (البته نه در چنین حجمی!) افتاده و یک جور نگذاشتیم این میت روی زمین بماند. با هر چیز دیگری می توانم کنار بیایم.حتی با خوانده نشدن مطالب به نسبت زحمت و وسواسی که بچه ها روی کارها دارند.( که بیشترش مربوط می شود به ماهیت کار اینترنتی ) یا با محدودیت زمانی کابوس واری که برای رساندن مطالب وجود دارد ( و کافی است به حرفهای کاوه درباره مطلب روزی روزگاری در غرب اش گوش کنید) اما این قضیه "دستی که از بیرون می آید و گند می زند" را نیستم. قبلا فکر می کردم و حالا مطمئنم که فرساینده ترین کار در دنیا این است که خودت را با چیزی در ایران هماهنگ کنی. با هر چیزی. با تلویزیون با سیاست با فرهنگ و هر چیز دیگری. روی هواترین سرنوشت جهان مال تو می شود. هیچ چیز دست خودت نیست . به هر حال کامو و از آن قبل تر یونانی ها از وجود چنین کشوری اطلاع نداشته اند ، وگرنه زیاد روی سیزیف حساب نمی کردند. کابوس های بزرگ تری هم وجود دارد. نمی دانم که آیا دوباره وسوسه این بالا رفتن به سراغم می آید یانه . فعلا که "عقل" می راند.مرسی

امیدجعفری
شنبه 11 اسفند 1386 - 14:10
9
موافقم مخالفم
 

سنتوری داره تو خوابگاه دست به دست میشه.خوابگاه همت دانشگاه علامه.شب پنجشنبه سی دی دستمون رسید وبا دوستام قرار گذاشتم که اگر پولشو دادن که برم به حساب استادمهرجویی واریز کنم میذارم که بالپ تاپم فیلمو ببینن.فیلم خوبی بود اگرچه به شاهکارهای استاد مثل هامون و لیلا و... نمیرسید ولی باز یه سروگردن از تمام سینمای ایران سرتر بود.و مخصوصا آتیش بازی رادان و اردوان کامکار وهمچنین صدای دلنشین و محزون چاوشی.فیلم بی پرواترین اثر استاد دراین سالهاست.شاید بهتر بود تو یه دولت دیگه ساخته میشد.

تشکر استاد تشکر

وحید
يکشنبه 12 اسفند 1386 - 0:53
-16
موافقم مخالفم
 

نیما، تو دیگه گندشو درآوردی! اههههههههههههههههههههههههههههههههههه

ساسان.ا.ك
يکشنبه 12 اسفند 1386 - 8:53
4
موافقم مخالفم
 

سلام. اميدوارم حال همه دوستان خوب باشه. به همه تون روزهاي با هم بودن جشنواره خوش گذشته باشه.

يه دوهفته اي نبودم به اين خاطر كه رفته بودم مشهد واسه جشنواره. با رضا يعني آقارضا. با هم فيلم زياد ديديم. فوتبال هم ديديم. رضا بعد از زدن گل سوم پرسپوليس تو سينما سيمرغ پريد تو بغلم. بعضي فيلم ها رو بدون رضا ديديم. رضا اين اواخر تك روي مي كرد.

سر به همين سادگي با هم بحث كرديم. سر كنعان رو اعصابم رفت بهش يه چيزي گفتم رفت تو خودش. اگه چند روز ديگه جشنواره ادامه داشت ملت سينماروي مشهد شاهد كتك كاري بين ما بودند.

كنكور رو دادم كه كاش نمي دادم. اومدم خواف. چند روز بود كه وقت نمي كردم بيام تو كافه. خيلي دلم تنگ شده واسه خيليا.

دوباره ميام. فعلا همين كافيه.


يکشنبه 12 اسفند 1386 - 9:18
-10
موافقم مخالفم
 

يكي حرف از all that jazz زد؟ من پايه رقصشم. كاش مي شد همينجا كاباره رو ببينيم و تا صبح پشتك بزنيم.

ساسان.ا.ك
يکشنبه 12 اسفند 1386 - 10:43
1
موافقم مخالفم
 

به مريم.م

راجع به اون احساسي كه گفتي كلي مطلب نوشتم ولي وقتي ارسال رو زدم رفتم تو صفحه اصلي سايت.

خلاصه اينكه آره منم خيلي وقتا دلم مي خواسته كه در مورد فلان فيلم يا فلان بازيگر يا فلان ... با يكي صحبت كنم ولي كسي نبوده. يعني گوشش نبوده. يعني تو اين احوالا نبوده.

آره اين حسو خوب اومدي

به همه: شماها چقد فيلم ديدين!

yasaman
چهارشنبه 14 فروردين 1387 - 2:8
0
موافقم مخالفم
 

vaghean moteasefam chera enghadr khabar hatun na movasaghe?migid donyaye tasvir TOGHIF shod hame narahat mishim yek hafte bad majala ro tu ruzname forushiha mibinim va mikharim va maskharatun mikonim ke cheghadr shayeee parakanihae maskhare mikonid!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سینمای ما: سلام. حکم لغو امتیاز مجله خوب دنیای تصویر هنوز به قوت خود باقی است. شما شماره ویژه عید این مجله را خریده اید که پیش از صدور حکم توقیف، به چاپ رسیده بوده است. هر چند امیدواریم این حکم لغو شود و بار دیگر دنیای تصویر را روی دکه کیوسک های مطبوعاتی ببینیم.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 1.85461902618 seconds.