دوشنبه 1 آذر 1389 - 5:23



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



جمعه 23 آذر 1386 - 19:34

قطار افسارگسیخته


( اصلاح خبر: نمایش فیلم آقای کیمیایی، عوض ساعت 3، ساعت 12 ظهر خواهد بود. )

Ghaderi_68@yahoo.com , Amirghaderi@cinemaema.com

 

اگر داستان به هم نخورد، ظاهرا دوشنبه این هفته ساعت سه بعد از ظهر، قرار است در دانشگاه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، مستند "آقای کیمیایی" به نمایش دربیاید. به من هم مربوط نیست. به‌شان گفته‌ام که شاید این فیلم به دردشان نخورد. که بیش‌تر فیلمی است که برای لذت بردن آدم‌های عاشق سینما و موسیقی ساخته شده. به نظرم خودم هم یکی از همین آدم‌ها هستم. گاهی وقت‌ها می‌نشینم و یک قسمت‌هایی از آن را تماشا می‌کنم و یاد جو و آن حال و هوایی می‌افتم که موقع تماشای فیلم داشتیم. خودم که خوش‌ام بیاید، فکر می‌کنم آن‌هایی هم که باید، خوش‌شان بیاید. خلاصه این را گفتم که بعدا مثل دفعه‌های قبل شاکی نزنید که چرا نگفتی.


نامه

چند سال پیش در ایران کتابی چاپ شد با عنوان نامه‌های کودکان به خدا. کتاب جالبی بود و یادم هست آن وقت‌ها از خواندن و نقل کردن‌اش برای دیگران حظ فراوانی بردیم، اما در این دنیای تند و شلوغ خیلی زود فراموش‌اش کردم تا این که یکی از دوستان چند وقت قبل در ای‌میلی، امید غیائی عکس نسخه اصلی این نامه‌ها را که بچه‌ها با خط‌های خرچنگ قورباغه‌شان حرف دل‌شان را با خدا در میان گذاشته بودند، برایم فرستاد. آن خاطره خوب برایم زنده شد و نشستم و چند تایش را برای‌تان ترجمه کردم:

× خدای عزیزم به نظرم کار خیلی سختی داری که باید همه آدم‌ها رو دوست داشتی باشی. خونواده من 4 نفر بیش‌تر نیستن. ولی من بازم نمی‌تونم همه‌شون رو دوست داشته باشم....................................... نان

× خدای عزیزم عوض این که بذاری مردم بمیرن تا مجبور بشی آدمای جدید بسازی، چرا اونایی که الان زنده هستند رو نگه نمی‌داری؟.................................................... جین

× خدای عزیزم من همیشه به‌ات فکر می‌کنم. حتی وقتی دعا نمی‌خونم................................... الیوت

× خدای عزیزم به خاطر برادر کوچک‌ترم ازت ممنونم، ولی من ازت یه سگ خواسته بودم....................... جویس

× خدای عزیزم من آمریکایی هستم. تو چی هستی؟..................................................... رابرت

× خدای عزیزم من رفتم عروسی و دیدم عروس و داماد همدیگه رو تو کلیسا ماچ کردن. از نظر تو اشکالی نداره؟........ نیل

× خدای عزیزم تو واقعا دیده نمی‌شی یا این فقط یه کلکه؟.................................................. لوسی

× خدای عزیزم لطفا دنیس کلارک رو امسال بفرست یه اردوگاه دیگه.................................... پیتر

همراهی اجباری

دیروز حاشیه اتوبان دیدم دو نفر کلافه و خسته ایستاده‌اند. دقت کردم، یکی راننده یک وانت کهنه بود و یکی راننده ماکسیما. وانت اوراق زده بود و پشت ماکسیمای تمیز سفید را جمع کرده بود. سوالی که برایم پیش آمد این بود: کدام یکی از این دو نفر در این شرایط بیش‌تر احساس می‌کنند که تحقیر شده‌اند؟ این سوالی است که شرط می‌بندم تا آخر شب ذهن‌تان را درگیر می‌کند.

انسانیت

« هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد. من بویی از شفقت نبرده‌ام؛ پس حیوان نیستم. » این جملع ویلیام شکسپیر از ریچارد سوم، ته چه فیلمی نقل شده؟ اگر گفتید؟

ترقه

چند وقت پیش روزنامه ها خبر مرد بازنشسته ای را منتشر کردند که حدود هشتاد سال پیش یک ترقه روی ریل یک ایستگاه راه آهن کار گذاشته بود و وقتی پلیس او را دید، این رفیق ما در رفت. اما بعد از هشتاد سال عذاب وجدان در 84 سالگی، رفته سراغ پلیس و خودش را تسلیم کرده است. او گفته که این تنها کار ناپسندی بوده که به عمرش انجام داده بوده، و خودش را تسلیم پلیس کرده تا تنها کار بدش بی مجازات نماند و پاک شود. ماموران هم گفته اند که این ماجرا هرگز به پلیس گزارش نشده، پس هیچ جرمی رخ نداده، هر چند که به پیرمرد تذکر داده اند که دیگر از این کارها نکند!
خب، حالا فکر می کنید می خواهم از ایشان تعریف کنم؟ که عجب آدم وظیفه شناسی بوده؟ شرمنده ام. این جانب نسبت به پیرمرد فوق الذکر حسابی بدبینم. به خصوص به این دلیل که فکر می کند غیر این، هیچ کار بدی در عمرش انجام نداده، ضمن این که وقتی کسی این قدر به خودش سخت می گیرد، خیلی چیزهای خوب را هم نمی بیند، و از همه مهم تر این که به بقیه ابنای بشر هم معمولا سخت می گیرد. در جریان ماجرای ژاور و بینوایان که هستید؟!
بعدالتحریر: البته شاید آدم های ویژه ای در این دنیا زندگی کنند که به خودشان سخت بگیرند و کاری به کار بقیه نداشته باشند. عاشق دیدن آن‌هام. اگر دیدید، سلام مخصوص مرا به ایشان برسانید و در برابرشان تعظیم کنید.

مهره

« وقتی جوان هستی شهرت آن روشنایی عظیم و سفیدی است که به طرفش می روی. فکر می کنی یک روز می روی آن بالا اسکار می گیری و خوشبخت می شوی . ولی من در 28 سالگی فهمیدم که این طور نیست. آن چیزهایی که می گویند خوشبختتان می کند جواب نمی دهد. نه آدم‌های دیگر نه موفقیت و نه تاییدشان . تنها چیزی که ارزش این را دارد که داشته باشی تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی . موقعی که به این پی ببری احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »
این‌ها حرف‌های جرج کلونی، بازیگر و کارگردان سینماست که پارسال در پرونده‌ای درباره او در مجله فیلم منتشر کردم و سحر همایی، این جمله‌ها را در کامنت چند روزنوشت قبل، به یادم آورده. یک بار دیگر از اول بخوانید. ماجرای شهرت را که کنار بگذاریم، هر آن چه در این چند سال می‌خواستم بگویم، همین حرف‌هایی بود که جرج کلونی آن‌‌ها را گفته و این جا آمده. تکرار می‌کنم: « تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی. موقعی که به این پی ببری، احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »... تنها راه، برای این که بازیگر خودت باشی.


راستی دیروز با محمدرضا شریفی‌نیا ( که ماشاءا... چه قدر طرفدار دارد ) و مهدی کرم‌پور و مرتضی رزاق کریمی و سام کلانتری، مهمان بچه‌های گرم زنجان، آقای پویا نبی و دوستان‌اش بودیم؛ برای نمایش چه کسی امیر را کشت. بالاخره دیدم‌اش و حیف‌‌ام که چرا زمان نمایش، نشد که برای تماشای فیلم مهدی به سینما بروم. فرصت بشود که درباره‌اش بنویسم. حتما ارزش دیدن دارد. راستی حواس‌تان هست که آدم برود زنجان، برای خودش و دوستا‌ن‌اش چی می‌خرد؟


بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

سیاوش آقارضی
جمعه 23 آذر 1386 - 20:51
9
موافقم مخالفم
 

از این کتاب فوق العاده ای که دربارش نوشتی یه جمله ی شگفت انگیزو هیچ وقت فراموش نمیکنم:

"خدای عزیز...شاید قابیل هابیلو نمیکشت اگه اونا برای خودشون اتاق جدا داشتن...درباره ی من و برادرم که صدق میکنه."

میبینید رفقا ؟ بزرگترین مشکلات تاریخ چه راه حل ساده ای دارند؟...از کجا میدونید مشکل از اصل همین نبوده؟

Reza
جمعه 23 آذر 1386 - 21:47
6
موافقم مخالفم
 

1- امیر حرفت درسته بیشتر دانشجوهای حقوق و علوم سیاسی از سینما یا موسیقی لذت نمی برن و موقع فیلم دیدن دنبال نماد میگردن ولی همشون هم اینجوری نیستن ( یکیش خودم ! ) من خودم لذت بردن از سینما رو از یکی از استادهای دوره کارشناسی یاد گرفتم که خودشم خوره فیلم بود و نصف ارجاع های درسیش به سینما ربط پیدا میکرد . ( فقط متاسفانه استاد دانشگاه تهران نبود که اونا هم یاد بگیرن ! )

2- راجع به رضا قاسمی و اینکه کارهاش تقلیدیه یا نه تو روزنوشت های قبلی بحث بود که اونموقع یادم رفت راجع بهش بنویسم . قاسمی تو سایتش یه آهنگ منتشر نشده با صدای شهرام ناظری گذاشته که توضیحی که درموردش داده مطلب رو روشن میکنه : « ... تلفیقی است از حالت های موسیقی سنتی ، ترکمنی ، آذربایجانی ، بلوچی و موسیقی تاجیکی » آهنگ رو گوش میکنی و میبینی همه اینها هست ولی یه چیز جدیدیه که نظیرش رو تا حالا نشنیدی . نوشته های قاسمی هم همینطوره ( اصلا کارهای نویسنده ها و فیلمسازهای بزرگ همینجوریه) در عین اینکه از آثار پیشین برداشت میکنن فکر و ایده جدید خودشون رو به اثر تزریق میکنن .

3- به عطص : خب "شبح کژدم "یکی از مسائل اصلیش همین تفاوت واقعیت با سینماست دیگه .

4 - من نمیدونم چرا پارسال منتقدها چه کسی امیر را کشت رو زیاد تحویل نگرفتن . سبکش و طنزش واقعا خوبه . راستی از کلاسهای کارنامه چه خبر ؟

احسان
جمعه 23 آذر 1386 - 22:35
-8
موافقم مخالفم
 

آقا اجازه ، ما بگیم ؟! . . . یه چاقوی گردن کلفت دسته سفید ! . . . چند وقت پیش "چه کسی امیر . . . ؟ " را دیدم که حتی یک لحظه حوصله م سر نرفت.با اینکه این تیپ فرم اصلش رشته ما نیست ولی خب دیگه. آقا یه سوال فنی : ما هم می توانیم مستند " اون اقا خیلی باوفاهه " را ببینیم یا حتما باید دانشجوی دانشگاه تهران باشیم ؟ اگر می توانیم که هیچ ؛ اگر نه شرایط عضویت را بگو برویم ثبت نام کنیم !

سحر همائی
شنبه 24 آذر 1386 - 0:21
20
موافقم مخالفم
 

من الان اصلا فرصت ندارم فقط سریع السیر جواب مسابقه را می دهم و می روم . شما می گوییید قطار افسار گسیخته ولی ما همیشه به اسم قطار جهنمی می شناختیمش . جمله را با صدای جان وویت می شنویم (بهرام زند).

بعدا خدمت می رسم .

farshid
شنبه 24 آذر 1386 - 1:7
-34
موافقم مخالفم
 

به نظرم مستند اقای کیمیایی را دیگر نگاه نکن !! حداقل تا 5 سال رهایش کن و برو دنبال کارت!! این طوری می توانی باز هم کار بهتری بسازی روی طرح جدیدی برای مستند کار کنی و این مستند عزیز اقای کیمیایی سنگ قبرت نشود!!

فیلم را ندیده ام و اصلا بحثم خوب و بد بودن فیلمت نیست می دانم با ذکاوتی که داری حرفم را گرفتی.

تصادف چیز عجیبی است توی crash دیالوگ سکانس ابتدایی فیلم معرکه است شهری شلوغ با ادمهایی گریزان از هم که فقط تصادف انها را یک جورهایی به هم ربط می دهد این جور موقع ها ماشین تحقیر می شود این که اهن پاره ی عزیز ما ان قدر ها هم منزلتی ندارد هر چند طبق یک رسم معمول ماکسیمای سفید از خجالت اب می شود!!

به نظرم ادم سفید نداریم همان بهتر هم که نداریم!! چون شاید هر روز چماق میشد می خورد توی سرمان !!

اگر دنیا همیشه در دستان ادمهایی بود که هیچ وقت از چراغ قرمز رد نمی شدند!! شاید هیچ وقت تغییری رخ نمی داد .

این که ادم خودش باشد خیلی مهم است توی این نمایش ترومنی زندگی!! مهم این است که انتخاب کنی تا خودت باشی هر چند خیلی حاشیه های امنیتی را از دست می دهی تکیه گاهی نداری ولی مثل عروسک نخی زندگی نمی کنی خودت هستی و خودت!!و ان موقع می بینیم که چقدر تنهاییم تنها و تنها این تنهایی هم از ان چیزهایی است که کاش در موردش یک پرونده سینمایی درست می شد سینما و تنهایی و ادمهای تنهای سینما که اولش یاد سامورایی افتادم که سکانس اخر خودش بود و برای خودش کشته شد!! از کجا رسیدم به کجا ؟

چه کسی امیر را کشت ؟ فیلم خوبی است که خوب دیده نشد!!

farshid

علی نیکنامی
شنبه 24 آذر 1386 - 2:27
-2
موافقم مخالفم
 

1-در مورد اون تصادف ماکسیما و وانت به نظرم خود وانت(نه راننده اش)بیشتر از هر کس دیگه ای احساس حقارت می کرده!

2-به جواد رهبر:"دالی بل رو یادت هست؟"رو گذاشتم تو نوبت دیدن.

3-صد فیلم امشب "حفره" رو گذاشته بود که من ندیده بودم.آخرش اون پسره رو آزاد می کنند یا بهش کلک زده بودند که زنش رضایت داده؟چی؟!!مزه اش به این بود که معلوم نشه؟

4-دوبلور پروفسو ایزاک بورگ تو توت فرنگی های وحشی کیه؟5-به حامد اصغری:در مورد مطلب اون فیلمساز که نقدی بر نقد نویسی در ایران نوشته بود،راستش اولین بار نیست که از این جور نقدها می خونم.اینها اگه چیزی در چنته دارند،چرا خودشون حرکتی نمی کنند؟!فقط بلدند بشینند یه گوشه و غر بزنند.یه چند وقت پیش تو یکی از همین سایتهای به اصطلاح روشنفکری یه عده جمع شده بودند و به تارکوفسکی دری وری می گفتند.در حالی که کلفت ترینشون هم همه فیلمهای تارکوفسکی رو ندیده بود! اینها مثل همون فیلمسازای ایرانی هستند که به این افتخار می کنند که تا حالا بیشتر از 30 تا فیلم تو عمرشون ندیدند(چون به قول خودشون نیازی ندارند).نه فیلم می بینند نه کتاب می خونند.فقط گاهی اوقات برای خالی نبودن عریضه از این جور مطالب منتشر می کنند که چقدر سطح سینمای ایران پایینه یا اینکه چقدر منتقدهای ما بی سوادن! یکی دیگه از اینها هم تو همین سایت از این جور نظرها داده بود که بلههه!ملویل روزی 18 ساعت فیلم می دیده و چه می دونم تروفو 12000 تا فیلم قبل از ساخت 400 ضربه دیده ولی تو مملکت ما از وقتی دی وی دی اومده همه فیلم بین شدن.یکی نیست به این آقا بگه بازم خدا رو شکر که بعضی ها با اومدن دی وی دی فیلم بین شدن.شما که بعد از اومدن دی وی دی هم فیلم بین نشدید و همچنان نشستید کنار گود و غر زدید!بی خیال بابا چرا اعصاب خودمون رو خورد کنیم! خوش باشید رفقا!

علی
شنبه 24 آذر 1386 - 2:40
5
موافقم مخالفم
 

قدرت به سید: پس کو اون چاقوی دسته سفید کار زنجونت

نادر دست نشان
شنبه 24 آذر 1386 - 3:18
16
موافقم مخالفم
 

البته استاد محمد زرين دست هم از ديدن فيلم خودش-سرگيجه- گويا لذت وافر ميبرده و ميبره. اصولا فيلمهاي بد فقط يه هوادار دارن و اونم كارگردان فيلمه. مثل اد وود خودمون.هان؟

چاقوي دسته سفيد زنجون؟ زيره به كرمون بردي براي آقات كيميايي؟


شنبه 24 آذر 1386 - 6:51
-7
موافقم مخالفم
 

حیف شد که نمی تونم فیلمتو ببینم امیرو. صبر میکنیم تا درآد.

mouse
شنبه 24 آذر 1386 - 10:34
-11
موافقم مخالفم
 

نامه های کودکان به خدا

پنداشت کودکان از دین و عالم قدسی

جمع آوری : مارشال وا . همپل

ترجمه : دکتر داور شیخاوندی

نشر ورجاوند 1386

--------------------------------------------------------------------------------

چگونه فهمیدی که خدا هستی ؟

چارلن

اگر خیلی باهوشی ببینم می توانی رمز مرا بخوانی

و ددل ر ب ت س ل ج س ن ت

پ س دک ل ه س م ا ت ف ن

اگر توانستی آن را بخوانی فردا باران بفرست تا بدانم که فهمیده ای من می فهمم

جاب

خدای مهربان

اگر ما هم مانند حیوانات پوست پشم آلو داشتیم ناچار نبودیم لباس بپوشیم تا کنون به این موضوع فکر کرده ای

والی دابلیو

خدای مهربان

اگر بناست پس از مردن زنده شویم پس برای چه باید بمیریم

رون

خدای مهربان

وقتی تو اولین آدم را درست کردی آیا او به خوبی امروز کار می کرد .

mouse
شنبه 24 آذر 1386 - 10:55
-29
موافقم مخالفم
 

نمونه ایرونی نامه هایی از کودکان بم به خدا هم منتشر شده.با جمع آوری مونا زندی . یادمه قطع خشتی داشت و توی هر صفحه یک نقاشی به ضمیمه یک نامه هم چاپ شده بود.سود حاصل از فروش کتاب هم به بچه های بمی اختصاص پیدا کرده بود.

میلاد علائی
شنبه 24 آذر 1386 - 12:0
0
موافقم مخالفم
 

آقای قادری عزیز ! دانشکده حقوق و علوم سیاسی ، نه دانشگاه علوم سیاسی.

armin
شنبه 24 آذر 1386 - 14:9
21
موافقم مخالفم
 

سلام من از مهمان های دانشگاه زنجانم

بچه ها یه چیزی گفتن که بهتون بگم

عنایت سوال داره ...............................

کاوه اسماعیلی
شنبه 24 آذر 1386 - 14:31
8
موافقم مخالفم
 

خوب قبل از اینکه جواب عطص عزیز را بدهم مصطفی خیلی از حرفهایم را گفت.....اینکه ریتم در یک فیلم مطلقا واحدش متر بر ثانیه نیست و باقی..و البته یک چیز دیگر که مصطفی یادش رفت این است که ما در درخت گلابی با دو فضا (و تقریبا با دو ریتم متفاوت)روبه رو هستیم. فضای کسل کننده و سرد و کشدار و رخوت آور دوران حال برای به وجود آوردن شوری که در آن تابستان آخر در آمده است و اینکه باید یک جوری تقابل این دو دوران را نشان دهیم....

بسیار منتظرم برای dvd آقای کیمیایی و مهمترینش کاریست که قرار است با منوی آن بکنی.میدانی...خیلی برایم مهم است.آنجاست که مبتوانم فیلم را به همه نشان دهم و بگویم منویش را میبینید.این کار رفیقمان امیر قادری است.یک سری پیشنهاداتی داشتم.ولی واقعا نمیگویم.واقعا دلم میخواهد یک کار اساسی روی عکسهای منو بکنی.

آقا چند شب پیش به یکی از آرزوهای بزرگ زندگیم رسیدم و اینکه شین را روی پرده دیدم.برای بار هزارم دیدنش هم مثل تجربه اول میماند.هنوز هم وقتی میبینمش قلبم از حرکت می ایستد.در هیچکدام از لیستهای بهترینهایم نامش را نمی برم.هاینریش بل (در مجموعه داستان خاطره انگیز سفر به گمسک) داستانی دارد به نام محبوب از قلم افتاده.راوی داستان مامور است که آمار رهگذران از روی پلی را ماهانه به یک سازمان گزارش کند.واین آمار همیشه یکی از تعداد واقعیش کم است.و آن هم دختر بستنی فروشیست که قرار نیست در بین آدمهایی که از پل رد میشوند قرار بگیرد.حواستان هست که شین هم محبوب از قلم افتاده من است.(قابل توجه جواد رهبر)

رضا
شنبه 24 آذر 1386 - 15:14
21
موافقم مخالفم
 

1- شاید اگر بحث حلقه ی سبز را ادامه بدهم صورت خوشی نداشته باشد اما فکر می کنم کافه جدا از همه ی جذابیت ها و شیرینی ها احتیاج به بحث متمرکز هم دارد .

مصطفی جوادی حرف مهمی ( و به قول خودش بدیهی ) را در جواب به عطص گفت و آن هم اینکه ریتم کاملا یک چیز درونی است و با این دلیل به دفاع از درخت گلابی پرداخت . حالا می خواهم بگویم وضعیت حلقه ی سبز هم چنین است ! حاتمی کیا بعد از ساختن چهارده فیلم دیگر می داند ریتم چیست و درک این را دارد که شاید بیننده از روند کند سریال خسته شود . یک بار دیگر هم چنین مثالی زدم و هنوز هم سر حرفم هستم . فیلمی مثل درحال وهوای عشق را بدون آن موسیقی سنگین و روند کند تصور کنید . اصلا می شود ؟ شاید کمی اعصابمان وسط فیلم به هم بریزد اما آخرش اصلا نمی توانیم این فیلم را بدون فاکتورهای بالا تصور کنیم ! و به شدت معتقدم آخر حلقه ی سبز خیلی ها خدا را شکر می کنند که فیلم این طور شکل گرفت !

نکته ی دیگر هم که بعدا در موردش بیشتر می نویسم ( خدا بهتان رحم کند ) این است که در بیشتر سریالهای ایرانی همینکه چند قسمت را ببینی تا آخر قصه را می خوانی . اولین شب آرامش ( که فقط دو سه قسمتش را دیدم) یا همین ساعت شنی ( که فقط یک قسمتش را دیدم ) آنقدر زود و راحت تا آخر داستانشان را لو می دهند که دیگر علاقه ای برای دنبال کردنشان نمی بینم ، اما کسی اینجا هست که بگوید این حلقه ی سبز چه روندی را پی می گیرد ؟

2- به حامد صرافی زاده : در مورد حلقه ی سبز جداگانه نوشتم و اگر لازم باشد باز هم می نویسم اما چیزی گفتی که یک لحظه آرزو کردم واقعیت داشته باشد . مردم فوج فوج به سینما می روند ؟ نمی دانم چند سال است ایران زندگی نمی کنی اما باید این خبر ناراحت کننده را بدهم که در اینجا بلیت سینما تقریبا 1000 تومان است و معمولا یک فروش خیلی خوب در ایران پانصد میلیون است ( تعداد این فیلم ها در طول سال از پنج رد نمی شود ) ! تازه این فیلم ها هم اگر چیزی از فرهنگ مردم کم نکنند چیزی هم به آن اضافه نمی کنند ! با این همه می بینی که یک فیلم در بهترین شرایط پانصد هزار نفر ( از کشوری با جمعیت بیش از هفتاد میلیون ) تماشاگر دارد !

رفیق اینجا باید تلویزیون فکری به حال فرهنگ مردم کند وقتی میلیون ها تماشاگر دارد ! و اگر سریال ها بخواهند بدون هیچ تاثیری تمام شوند مثل این است که تو همه ی شهر را یک جا جمع کنی و برایشان شعبده بازی کنی ! ببین من نمی گم شعبده بازی بده اما وقتی طبق آمار هر ایرانی در سال یک دقیقه هم کتاب نمی خواند نباید فکری به حال این وضعیت شود ؟ وقتی مردم اصلاح ناپذیر با پخش یک سریال تصمیم به انجام کاری می گیرند ( یادم است بعد از پخش آن قسمت قسمتی از کتابفروشی هدهد کتاب روی ماه خداوند را ببوس به چاپ چندم رسید یا زمان پخش نقطه چین تمام مردم صبح ها یک بطری شیر کاکائو دست می گرفتند ) نباید از این فرصت در جهت ترمیم این فرهنگ بیمار استفاده کرد ؟ سرگرمی تنها از رسانه برای مردمی خوب است که راه های زیادی برای درمان مشکلات فرهنگیشان باشد نه برای ما که از میزان مطلاعه یمان از مورچه هم کمتر است !

3- به حامد اصغری : در ایران یک بیماری است به نام سرطان فحش دادن به مجله ی هفت و فیلم و منقد هایش . باور کن اگر حتی یک دلیل منتقی در آن مطلبی که نقل کردی بود می شد این انسان ها را بیمار خطاب نکرد ، اما به جان خودم این آدم ها از همان هایی هستند که ......

4- چه کسی امیر را کشت را سه بار دیدم . بار اول با حیرت ، بار دوم لذت و بار سوم با افسوس ( قافیه ی این سومی در نیامد ) به نظرم مهدی کرم پور نتوانسته فیلمنامه ی عالی اش را خوب در بیاورد ! برایش دلیل هم دارم اما باشد برای کامنت بعد که این یکی زیادی طولانی شد !

5- می خواهم یک چیزی رو کنم که اگر تا به حال نخواده باشیدش دیوانه اش می شود ! این کوتاهترین داستان جهان است که توسط همینگوی کبیر نوشته شده و خیلی ها را مثل من دیوانه کرده . داستان این است :

کفش نوزاد ، فروشی ، تا به حال پوشیده نشده !

پی نوشت 1 : حامد صرافی زاده ی عزیز این فیلم چهارماه و سه هفته و دو روز را دیده ای ؟ می گویند حیرت است !

پی نوشت 2 : دیروز تو سایت آی ام دی بی ( همه دیگر با وضعیت فونت من آشنایی دارید ) یه لیستی بود از ده فیلم برتر سال ! نمی دانم کی انتخاب کرده بود و چقدر معتبر است اما بهترین فیلم سال را 300 انتخاب کرده بود و همین طور بگیر بیا پایین ! دهمی اش هم جایی برای پیرمردها نیست . کلی گیج شدم . آی ندا میری کجایی که این 300 بهترین فیلم سال شد ( باز هم می گم نمی دونم این لیست چقدر اعتبار دارد )

یا حق

مصطفی جوادی
شنبه 24 آذر 1386 - 15:18
-21
موافقم مخالفم
 

می توانم حدس بزنم که درباره آقای کیمیایی دچار چه توهمی شده اند. یعنی اینکه باید آب پاکی را روی دستشان می ریخیتی که اینجا خبری از دلالت های اجتماعی - سیاسی و این جور چیزها نیست. همین!

راستی از این دیالوگ قطار افسار گسیخته، یک کم بوی توطئه عشق شکسپیر به مشام نمی رسد؟! بله کوروساوا پشت کار بوده!

حرف آخر درباره چاقویت... راستش هیچ وقت نتوانسته ام با عشق های کیمیایی همراه شوم . ولی می دانم تو می توانی از این لذت ببری : شب تولدم از هر ستاره، یک چاقو میدرخشید( مسعود کیمایی)

ایرج نویسا
شنبه 24 آذر 1386 - 15:52
-7
موافقم مخالفم
 

امیر جان این سوغاتی خریدنت منو یاد "گوزن ها" انداخت.چه جمله ی قشنگی گفته این رفیقمان جرج کلونی

خیلی مهم است که آدم هیچوفت مهره ی بازی دیگری نباشد.

راستی در مشهد خودمان هم چاقو زیاد پیدا می شود . اینجا هم سری بزن!

محمد
شنبه 24 آذر 1386 - 16:22
-2
موافقم مخالفم
 

ديديد؟

اجراي كوتاه هيجان انگيز بامزه نفس گير ... كوئنتين تارانتينو رو موقع اعلام نامزدهاي گلدن گلاب رو؟

اختتاميه جشنواره فيلم دبي رو؟ چه سالن زيبايي! چه مراسمي! روم نمي شه بگم چه باشكوه!

اين وقت سال دبي هواي خوبي داره. شايد سال ديگه بريم دبي. مي گن سالن هاي خوبي داره. شايد سنتوري رو بشه اونجا ديد. بايد زيرنويس عربي رو تحمل كنيم. ما كه بلديم تحمل كنيم. شايد يه جرج كلوني كسي هم باشه ببينيم.

چقدر خوبه كه ما اونا رو مي بينيم و اونا ما رو نمي بينن.

سیاوش آقارضی
شنبه 24 آذر 1386 - 16:54
25
موافقم مخالفم
 

لئونارد کوهن بود گمونم.توی مصاحبه ای گفته بود : "تو فقط تا هجده سالگی یاد میگیری."

برای آدمهایی که هنوز به این سن نرسیدن جمله ی نگران کننده ایه ، اما مشکل اصلی جای دیگه ست. وقتی به هجده سالگی نزدیک میشی توی جمع بندی چیزی که تا به حال یاد گرفتی به مشکل بر میخوری.یه جور سر در گمی...پشت سر تو نگاه میکنی و حتی یادت نمیاد چرا از این جاده اومدی.انگار مبدأ خودتو گم کردی..انقدر هدفهای بیخود و رقابتهای مسخره دور و برتو گرفتن که دلیل اصلی اینجا بودنتو فراموش کردی.اینجا احتمالا دو راه وجود داره...یا برمیگردی و خوتو پیدا میکنی و مسیذ کودکی رو ادامه میدی ، یا به قول آقای جان کیتینگ بقیه ی زندگی رو در یأسی خاموش سپری میکنی.

نمیدونم چندتاتون تا حالا این تجربه رو داشتین و آیا از راه اول رفتین و اگه رفتین چجوری. ولی لطفا بهم بگین... ما اینجاییم و تا هجده سالگیمون چند ماهی بیشتر نمونده...یا آزاد میشیم ، یا اعدام...

امیر جلالی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 12:30
-4
موافقم مخالفم
 

سلام به همه رفقا،اول از همه به سوفیا:بابا اینقدر از این موشت تعریف نکن وردار بیار ببینیم دیگه.

به سحر همایی:سلام علیکم ورحمه الله و برکاته و اشهد ان لا اله الا الله!

به عطص:دیگه این حرفو گفته نکنیا،سریال حاتمی کیا خوب یا بد چه ربطی به درخت گلابی عزیز ما داره آخه رفیق؟در مورد ریتم کند هم که گفتی واقعا ازت انتظار نداشتم،مصطفی جوادی تقریبا همه چیزو گفته ولی استاد خداوکیلی هیچ وقت موقع تماشای درخت گلابی شده حوصله ات سر بره یا منتظر سکانس بعدی نباشی؟خلاصه که حال مارو گرفتی برادر.

به مصطفی جوادی:پس ما قاقیم موسیو؟ما هم عاشق درخت گلابی ایم اگه خدا قبول کنه(یادت هست که رفبق؟)

به همه بچه ها:یادداشت امیرو راجع به سنتوری خوندید؟راستش چند هفته پیش به مصطفی انصافی گفتم عمرا سنتوری اکران نمی شه(هرچند امیدوارم بشه)ولی با این یادداشت امیر و چیزی که 4شنبه پیش شنیدم(و امیر می دونه)یه کامنت گذاشتم براش و می خوام اونو اینجا هم بذارم،می خوام چهره هفته رو هم علی سنتوری انتخاب کنم،می خوام اصلا بنویسم رو کاغذ بزنم به دیوار،بابا این چه وضعیه آخه؟تو روز روشن یه همچین فیلمیو دارن ملاخور می کنن و هیچی به هیچی...

سحر همائی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 14:16
13
موافقم مخالفم
 

به کاوه : می خواستی جای ما را توی سالن خالی کنی رفیق .شین روی پرده . خوشا به حالت.

به مصطفی جوادی: کوروساوا را نگرفتم . اگر شد یک توضیحی بده.

به امیر جلالی : علیکم السلام.

به دوستداران درخت گلابی : من و حنانه را از قلم نیندازیدها. ما هم ج

حامد صرافی زاده
يکشنبه 25 آذر 1386 - 14:26
-33
موافقم مخالفم
 

برای رضا: ... آقا رضا من مدت خیلی کوتاهی هستش که اومدم اینجا. در حدود دو سال . در این مدت هم مثل دیوانه هایی که دچار خودآزاری مفرط هستند با خوندن روزنامه ها و سایت ها و تماشای فیلم ها و سریال ها همچنان ارتباطم رو حفظ کردم. تو فرهنگ و درک و توقع مردم که هیچ اتفاقی نیفتاده همون سطح قبلی نه بالا نه پایین. من خودم هم نمی دونم باید چه انتظاری داشته باشیم . حرف شما هم درست همه جا همین طوره فقط مدل ما فرق می کنه و شاید تو ذوق می زنه. فیلم " بدو لولا بدو " تام تیکور هم آنچنان کالت شد که بعدش برای مدت ها دختران آلمانی سعی می کردند شبیه شخصیت اول فیلم( بابازی فرانکا پوته) لباس بپوشند یا بعد از نمایش چند فصلی سریال احمقانه Baywatch صنعت لباس شنای خانم ها رونق فروانی گرفت و دوباره به یکی از شمایل ماندگار دهه نود ( و احتمالا تا ابد) تبدیل شد.( این سریال همانی است در ایران در موج اولیه حضور ماهواره در ایران روزهای شنبه بعد از سریال خانواده سیمپسون از شبکه استار تی وی پخش می شد و اون زمان چون ملت حواسشون جای یگه بود کسی سیمپسون ها رو جدی نمی گرفت و الان که همه دارند براش دست و پا می شکنند.) خدمتتون هم عرض کردم من اصلا و ابدا با دادن پیام و تعهد و تغییر فرهنگ و آشنایی مردم با معضلات و دادن راه حل مشکلی ندارم ( اصلا شاید این هم باید یکی از رسالت های تلویزیون در هر جایی باشه که فراموش شده. فراموش شد؟ تلویزیون فرهنگ مردم و نگاهشون به همه چیز رو عوض کرده ) تلویزیون قوی ترین رسانه در ایران هست ( شاید کم و بیش در کشورهای دیگه هم باشه که آمریکا قطعا یکی از اون هاست) ولی ولی ولی رضا جان مشکل من در ارائه اون پیام ها و پرداختشون هست. شما و برخی از دوستان دارید از ساختار حلقه سبز لذت میبرید خوشا به سعادتتون. من هم نگاه می کنم و مثلا از راه رفتن روح و دخترک در بیمارستان و نشان دادن درد و دیوار به او که 4 دقیقه طول می کشه عذاب می کشم. شخصیت اصلی قصه گلبهار( سیما تیرانداز) نه می فممش نه عنصر جذابی برام داره نه گره غریبی داره که من رو به تعقیب سرنوشتش واداره و نه...( و من همچنان فقط برای اینکه کار حاتمی کیاست دارم سریال رو می بینم) فقط کل مجموعه رو ( که گویا به نظر سازندگانش ادعای فرهنگ سازی هم نداره) با شاهکار کیانوش عیاری " بودن یا نبودن " مقایسه کنید ببینید کدوم تا به اینجای کار موفق تر و ماندگارترند. عیاری کارگردانی است که که سینمای ایران خیلی خیلی بهش بدهکاره. هزاران چشم رو یادتتون هست؟ لحظات مرده زندگی و معمولی اون چقدر در قالب 80 دقیقه( واقعا باورکردنی نبود هر قسمت 80 دقیقه) به نمایش در می اومدنند. قسمت سیگار رو یادتون هست که مهدی هاشمی نقش خودش رو بازی کرد؟ بهترین برنامه ای که تابحال در مضرات سیگار ساخته شده همون بود. اقا رضا بذار سریال تموم بشه بعدا با هم حرف می زنیم. الان برای من مهم نیست کورش قلبش رو می گیره یا نه؟ روح می ره یا می مونه؟ گلبهار حالش خوب می شه یا نه؟ و غلام ....( که محمد حاتمی داره همون نقش سیاه آزانس شیشه ای رو بازی می کنه . بازی اش رو مقایسه کنید با نقش متفاوتش در این زن حرف نمی زند احمد امینی) رضا جان این سریال شورانگیز نیست. به خدا و تو رو قرآن دوستان این دنیا رو با درخت گلابی یا در حال هوای عشق ونگ کاروای مقایسه نکنید.

اما درباره فیلم منتخب کن. من هنوز فیلم رو ندیدم و اینجا اکران نشه. شما دوستان بیشتر و زودتر به آثار هنری روز دسترسی پیدا می کنید( می کردید؟) اما دو تا فیلم متفاوت و هنری دیگه دیدم که اگر گیرتون اومد ببینید:

1-The Band's Visit ساخته اران کولیرین

2- نور خاموش ساخته کارلوس ریگادس. ( من از این کارگردان فیلمی دیدم به اسم نبرد در ملکوت به شدت غریب و تکان دهنده شاید بهترین تصویر از عشق و نفرت یک فرد به زادگاهش همراه با نگاهیبی اندازه نامانوس به مسئله {...} در سینما من استدعا دارم اگر دوستان این فیلم رو دیدند حتما نظرشون بگند واقعا دوست دارم نظرتون رو بدونم)

جوایز گلدن گلاب هم که نامزدهاش اعلام شد . دوباره همه پیش بین ها کم و بیش غلط شد. این ماجرای نامزد شدن یه فیلم به عنوان بهترین اثر اما بدون حضور کارگردانش در جمع نامزدهای کارگردانی که واقعا احمقانه است.

دوستان من ادرس یک وب سایت رو براتون گذاشته بودم که اخرین ساخته اسکورسیزی درش بود . اسکورسیزی در اون فیلم به هیچکاک ادای دین کرده. یکی از بهترین فیلم های امسال هستش. غیر از امیر هیچکس حتی یک کلمه هم حرف نزد . دیدینش اصلا؟

مریم.م
يکشنبه 25 آذر 1386 - 15:51
27
موافقم مخالفم
 

سلام

با اولین جمله دیوونه شدم دوشنبه ساعت سه بعد از ظهر ای کاش منم میتونستم اونجا باشم

توی زنگ تفریح یکی از روز ها بودیم که دیدم یکی از بچه ها یه کتاب جالب دستشه گرفتم جلد شو خوندم نامه‌های کودکان به خدا یادم نیست تمومش کردم یا نه ولی کتاب جالبیه

همراهی اجباری میشه یه فیلم ناب از توش در اورد

و اقای حامد اصغری ازگذاشتن متن مقاله ممنون

خیلی بدم میاد کسی که یه جا بشینه و همش از دیگران ایراد بگیره و خرابشون کنه به جای اینکه این قدر ایراد بگیره یه راه حل میذاشت بهتر نبود؟ اصلا نمی دونم نقد های ادمای مختلف رو خونده بود یا نه و به نظر من نقد ها که دارن روز به روز بهتر میشن

اقای قادری اگه میشه بعد از نمايش مستند آقاي كيميايي یه خبری از نمایش بدین

راستی تلخ‌ترين هديه‌ي تولد داريوش مهرجويي خوندین خدا کنه هیچ وقت قاچاقش نیاد بیرون بالاخره دلیل اصلی اکران نکردن سنتوری چی بود (خیلی پرتم نه)

مریم.م
يکشنبه 25 آذر 1386 - 16:13
14
موافقم مخالفم
 

سلام

اقای نادر دست نشان

شما مگه فیلم رو دیدین که میگین بده

اقا رضا یه حرف خیلی خوبی زدین توی حلقه ی سبز بر خلاف داستان های دیگه نمیشه اخرش رو حدس زد و ممنون به خاطر داستان همینگوی

امید غیائی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 17:28
6
موافقم مخالفم
 

کاش میشد از دیوار اتاقم عکس میگرفتم و میگذاشتم همینجا. می دید این نوشته ها با همان دستخطهای خرچنگ قورباغه کنار عکسهای دونیرو و پاچینو و دپ و هپبورن(با اجازه مصطفی جوادی البت) و براندو خودنمائی میکنند.زدم به شوزن عکسها.خواندنشان با آن Dear God های شاهکارشون مستحبه.

جمله مورد علاقه من رو اما چرا نیاوردی؟!

If you watgh in church on Sunday I will watch you my new shoes. Mickey

خدای عزیز،

اگه این یکشنبه کلیسا رو تموشا کنی، کفش نوهامو بهت نشون میدم. میکی

میبینید:به همین راحتی.

درمورد احساس حقارت باید بگم که فکر میکنمممممممممممممممم، .................................................................

نمیدونم.

به طور دیوانه کننده ای دارم به Take This Waltz لئونارد کوهن گوش میدم. جمعه از انقلاب تا خانه.1:40 دقیقه در راه. با یقه های کاپشن بالا و دستهای در جیب. احساس عجیبیه.

دسته صدفی کار زنجون.

همین.

مصطفی جوادی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 17:37
3
موافقم مخالفم
 

براس سحر همایی : بر اساس یکی از نوشته های کوروساوا ساخته شده و این دیالوگ عیناً در کار کوروساوا آمده

وحید
يکشنبه 25 آذر 1386 - 19:39
1
موافقم مخالفم
 

سلام

اتفاقا چه کسی امیر را کشت؟ رو همین هفته پیش تازه دیدم.خوب بود.مخصوصا آتیلا پسیانی.

به حامد اصغری:این روزها غر زدن و ایراد گرفتن از همدیگر اپیدمی شده.تو تاکسی، تو بغالی، سر کلاس، تو مطبوعات و... تمام تحلیل این آقای فیلمساز جوان از منتقدهای ما همینه:فلانی انشا می نویسه، فلانی برای بچه های کافه می نویسه، اون یکی بی سواده، این یکی سلیقه ای می نویسه.مجله هفت رو بدون هیچ توضیح و دلیلی عامه پسند می دونه.همینه دیگه، همه جور آدمی پیدا می شه.

------------------------------

حالا چیکولینی شاید مثل یه احمق حرف بزنه و مثل یه احمق هم به نظر برسه، ولی گول این چیزها رو نخورید.اون واقعا یه احمقه

گرچو مارکس/سوپ اوردک

سحر همائی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 19:46
-14
موافقم مخالفم
 

این بار دوم است که کامنتم نصفه می رسد . خیالی نیست . خلاصه اش این بود که ما هم جز عشاق درخت گلابی هستیم. همین.

ماندانا جباری
يکشنبه 25 آذر 1386 - 19:54
6
موافقم مخالفم
 

سلام به همه

1.میخوام یه چیزی بگم که شاید از نظر خیلی ها مزخرف باشه اما من واقعا بهش اعتقاد دارم.یکی از دوستان گفتند که علاقه ای برای دنبال کردن بعضی سریالها ندارند چون می شود آخر داستان را حدس زد.(فقط میخوام از عقیده ی خودم بگم.حرفهام در جواب این دوست عزیز نیست.) از نظرم خیلی وقتها داستان و پایانش نیست که آدمو پای یه اثر نگه میداره. خیلی وقتها یه ایده ی خوب, یه اجرای متفاوت, یه شور و حال خاص, میتونه آدمو محو کنه.مثالش همین ساعت شنی آخر داستنو به راحتی میشه حدس زد(همیشه در اینجور موارد دوست دارم حدسام اشتباه باشند.شده تا حالا حدس بزنید تیم محبوبتون میبازه؟)اما انقدر ایده ی خوب (مخصوصا در تصویر برداری)در این سریال دیدم که میخوام تا آخرش ببینم.یه مثال دیگه فیلمهایی که دوستشان داریم ومیخواهیم 100 بار ببینیمشان. آخرش را که میدانیم.......

2.قبلا گفته بودم حلقه ی سبز را دوست ندارم اما به نظرم کار خوبی از آب درآمده..... حالا حرفم را عوض می کنم. حلقه ی سبز را خیلی دوست دارم.حتی اگر کار خوبی از آب درنیامده باشد!!!!(من خیلی انسان قاطعی هستم.نه؟)

3.در برنامه ی مردم ایران سلام (همین دیروز) رامبد جوان همین کتاب نامه های بچه ها به خدا را گرفت دستش و کلی جمله از کتاب را خواند.یکش این بود: خدا از کجا فهمیدی که خدایی ؟

4.همین دو سه هفته پیش بود که چه کسی امیر را کشت را دیدم. محوش بودم. در این چند سال اخیر یکی از بهترین فیلمهایی بود که دیدم. میخواهم دوباره ببینمش.

5.هیچ کس اینجا سرزمین سبز را دوست ندارد؟؟؟؟؟؟ ):

6.همه دارند از درخت گلابی حرف می زنند.پس من چی؟؟؟

امیر جلالی
يکشنبه 25 آذر 1386 - 21:33
-15
موافقم مخالفم
 

به حامد صرافی زاده: منم کاملا باهات موافقم برادر،این کیانوش عیاری واقعا در واقع نمایی ید طولایی داره،به نظر من هم "هزاران چشم" بهترین سریال تلویزیونی ایرانه با اختلاف زیاد البته،اون قسمتی که پسر معلول عاشق دختر خوشگله داستان شده بود واقعا میخکوب کننده بود(راستی کسی می دونه اون دختره کی بود و کجا رفت؟)این روزگار قریب هم هرچند در فلاش بک ها ریتم و عمقشو ازدست می ده ولی قابل تامله و احتمالا چیز خوبی ازش درخواهد آمد.

به سحر همایی:نکته سلام علیک ماروهم نگرفتی که...

کامنت سنتوری هم آن لاین نشد،راستش موقع نوشتنش اونقدر احساساتی شدم که یادم رفت هرچیزی رو نمی شه تو یه سایت پرمخاطب گذاشت،به هرحال این سنتوری رو ما که تو جشنواره دیدیم ولی اونایی که ندیدن حتی اگه روی سی دی و دی وی دی هم پیداش کردن فرصتو از دست ندن که این فیلم نسخه یگانه درد درمان ناپذیر جامعه مزور،ریاکار و جعل پرور ایران امروزه.هر چقدر در مورد این فیلم نوشت و حرف زد و پرونده درآورد بازم کمه.

مخلص همگی و یاعلی.

جواد رهبر
يکشنبه 25 آذر 1386 - 22:30
14
موافقم مخالفم
 

رفقا خب ما نبودیم یک چند روزی! معذرت!

ای کاوه! اسمش را نبر! هر بار که از "شین" می گویی یاد آن عکس روی قاب دی وی دی اش می افتم که زمان نرخ های نجومی دی وی دی نسبت به این روزها خریدم اش و در یک عصر پاییزی با پدرام تماشایش کردیم... یک نگاهی به پوسترش روی دیوار اتاقت بنداز! چشم های آلن لد را داشته باش به یاد ما! مخلصیم!

برای علی نیکنامی: حالش را ببر و بیا در موردش گپی بزنیم. راستی "رویای آریزونا" را هستم از اول تا آخرش! به خاطر همه چیزش! به خصوص سکانس Besame Mucho . اما در مورد سینمای 4 باید بگویم از زمان سینمای اندیشه شبکه 2 (با اجرای علی معلم) دیگر فیلمی از تلویزیون ندیده ام! به جز یکی چون آن هم فقط یکی دو دقیقه اش را درآورده بودند و هیچ نسخه ای ازش نیافته بودم: شاهکار بی بدیل هرتسوگ "آگوئیره خشم پروردگار". عجب فیلمیه! غول است ها! غیر از آن دیگر هیچ ندیده ام. سبب خیر هم شده است: کلی اعصابم راحت است!

برای مصطفی جوادی: "دالی بل را یادت هست؟" و "درخت گلابی" را بگذاری کنار هم (حس آن سکانس را می گویم) می دانید آدم چه طوری می شود: "دیوانه وار".

کوروساوا و شکسپیر! چه صفایی می کنند آن هایی که ادبیات انگلیسی خوانده اند با این ترکیب! باید "سریر خون" را یک بار دیگر بزنم تو رگ! اما خب Runaway Train را هنوز ندیدم پس درباره حرفت نمی تونم نظر دقیقی بدم.

مخلص همگی!

نادر دست نشان
يکشنبه 25 آذر 1386 - 23:2
0
موافقم مخالفم
 

خانم مريم.م

متاسفانه من انقدر درگير تمرين دادن تيم بودم كه نتونستم فيلم رو ببينم اما ساشا ايليچ رو فرستادم كه فيلم رو ببينه كه اصلا خوشش نيومده بود و ميگفت تو مايه فيلمهاي سرگيجه و هاشم خان آقاي ممد زرين دست بوده.

عطص
يکشنبه 25 آذر 1386 - 23:3
-8
موافقم مخالفم
 

برای مصطفی جوادی و باقی رفقا:

مصطفی ممنون از توضیحات ات. بله. همانطور که گفتی ریتم دو جنبه دارد. بیرونی و درونی. نه ضرب آهنگ تند و نه کند (از هر دو نوع اش)، هیچ کدام ماهیتاً نکوهیده و ناپسند و مردود نیستند. آنچه در این میان حائز اهمیت می باشد، رعایت تناسب مناسب مابین این دو از سوی کارگردان، با توجه به محتوای مورد نظر اوست.

اسم از «درخت گلابی» بردم، تنها و تنها به خاطر دیدن واکنش دوستان و خلاصه اینکه چرا آن یکی را دوست دارند و این یکی را نه. راست اش جوابم را نگرفتم. یعنی قانع نشدم. بهترین حرف را خود تو مصطفی داخل پرانتز نوشتی. کنه مطلب را گفتی: "(لا اقل من که این طوری هستم)". همه چیز را دست آخر به خودت، یعنی سلیقه ات ارجاع دادی.

غالب آثار درست و حسابی این چنین اند. هم طرفداران پر و پا قرصی دارند و هم مخالفان سرسختی. تعدادشان مهم نیست. وجودشان مهم است. دست آخر هم به سلیقۀ مخاطب بر می گردد. به اینکه تو از یک فصل و آب و هوا لذت می بری و من از فضا و حال و هوای دیگر. به هیچ کدام هم نمی توانیم گیر دهیم.

«حلقۀ سبز» تا اینجای کار برای من اثری قابل قبول و دوست داشتنی بوده است. به نظرم هدف سریال تعریف و تشریح یک داستان تو در تو نیست، بلکه صرفاً یافتن موقعیت هایی نو برای ساختن تصاویری کاملاً بکر و شاعرانه از همان برزخی است که مرگ و زندگی را از هم جدا می کند. کاری بس دشوار که به گمانم فقط و فقط از دست حاتمی کیا بر می آید.

و خلاصه اینکه وقتی مادر فاطمه بدون گفتن هیچ گونه دیالوگی نقشی چنین پر رنگ و شور انگیز در سریال ایفا می کند، چگونه می توان بازی محمد حاتمی در «آژانس شیشه ای» را به یاد آورد و صدای قلب فاطمه را فراموش کرد؟

محمد سرابی
دوشنبه 26 آذر 1386 - 0:51
10
موافقم مخالفم
 

« هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد. من بویی از شفقت نبرده‌ام؛ پس حیوان نیستم. » سمش یادم نیست ولی در مورد دوتا زندونی بود که از زندون توی برف وبارون فرار میکنند وسوار قطار میشند . رییس زندون هم شخصا میاد دنبالشون.اون بزرگه که سبیلهای حسابی داشت اخر فیلم روی قطاری که داشت نابود میشد این جمله رو گفت. درست گفتم؟

حامد صرافی زاده
دوشنبه 26 آذر 1386 - 3:58
3
موافقم مخالفم
 

به امیر جلالی: اون بازیگر اون قسمت هزاران چشم( که راستش به اندازه قسمت های دیگه اون مجموعه در عین ارزشمندی اش به جهت تفاوت حال و هواش دوستش ندارم ) فکر می کنم بعدها در فیلم آواز قو همبازی بهرام رادان شد و یک مصاحبه هم با مجله هتگی سینما جهان ( که توقیف شد) انجام داد که ارایش موهاش و کل چهره اش حسابی تغییر کرده بود بعدش هم مثل خیلی های دیگه گم شد . اگر اشتباه می کنم تصحیح کنید لطفا.

با اینکه این بحث تلویزیون و نظر درباره اون رو واقعا در این روزها و در این دوران که مسائل خیلی مهمتری در پیش رو هست مبتذل می دونم ولی دوستان بیایید یکبار سریال های موفق تلویزیون ایران رو با هم مرور کنیم ببینیم چه چیزهایی موجب محبوب شدن و ماندگاری شون شد: هزاردستان, کوچک جنگلی, امام علی,قصه های مجید, رعنا,روزی روزگاری, هزاران چشم , سرنخ وساخته های اصغر فرهادی ( که اسمشون رو فراموش کردم) و...

عناصر موفقیت: شخصیت پردارزی, ریتم, قصه, طنز و ملاحت , دیالوگ نویسی هوشمندانه, قصه های کوچک جانبی و...؟( اتفاقا نکته جالب اینجاست که در چند تایی از اون ها با کلی شخصیت روبرو هستیم که پرداخت و نمایششون در نگاه اوا نشدنی به نظر می رسه)

ضرباهنگ ملال آور و کند با ریتم آرام و طمانینگی نگاه آرام کارگردان زمین تا آسمان تفاوت داره.فیلم های تئو آنجلوپلوس را بیاد بیاریم. من یکی هیچوقت دوست ندارم سکانس / پلان های فیلم های او قطع بشوند. دوست دارم همینجور دوربین آرام و آرام با شخصیت ها حرکت کنه و واکنش هاشون رو ثبت کنه.در " ابدیت و یک روز" ( چقدر عاشق این اسم هستم) جایی پیرمرد روبروی دری می ایستد و دوربین یک دقیقه تمام تامل و تردیدش در ورود به اتاق بدون هیچ کاتی نشون می ده. افسانه ای و حیرت انگیز ه. خسته نمی شی و می خوای همچنان اون مرد از جلوی در کنار نره و می خوای همچنان کارگردان با سماجت به نمایش این تردید ادامه بده. چنین نمایی در سینما تکان دهنده و منقلب کننده است در تلویزیون اما ....دوستان بگید از تلویزیون چی میخواهید. بگید اون سریال های محبوب چرا محبوب شدند و ماندند

علی نیکنامی
دوشنبه 26 آذر 1386 - 5:45
22
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر: "دالی بل" رو ببینم بهت خبر میدم،در ضمن خوشحالی که با رویای آریزونا حال می کنی.

به سوفیا:"شعاع عمودی آفتاب"و "سبکی معنوی در فیلم" رو گرفتم.گذاشتم که سر فرصت بزنم تو رگ.

به ماندانا جباری:سرزمین سبز رو فقط دو قسمت اولشو دیدم ولی خیلی خوشم اومد.کلا از برنامه های تلویزیون فقط همین یکی رو میبینم.

به همه: کسی هست که La Petite Lili(لیلی کوچک)وLe Età di LulùوMelissa.P رو دیده باشه؟


دوشنبه 26 آذر 1386 - 6:7
-10
موافقم مخالفم
 

یه دیالوگ از رویای آریزونا به بهانه راه انداختن یه نظر سنجی

گریس:زندگی قشنگه!

اکسل:من فکر می کنم کاری که تو کردی قشنگه!

نظر سنجی:به نظر شما دوست داشتنی ترین شخصیت ها توی "رویای آریزونا" به ترتیب کیا هستند:اکسل،لیو،الین،گریس،پل(این ترتیبی که خودم نوشتم همین جوریه)

ساسان.ا.ك
دوشنبه 26 آذر 1386 - 16:55
3
موافقم مخالفم
 

سلام.

رضا جان بيا اينم يه قافيه خوب حيرت، لذت، حسرت

بابا ايرج خان شما مشهدي بودي؟ چطوري همشهري. رضا آدرسشو بگير.

آقا اين بازيگر نقش مادر فاطمه تو اون سريالي كه هيچكس ازش خوشش نمياد و هيچكس هم نيگاش نمي كنه كيه؟ قضيه همون نگاهه ها. نه اشكي، نه تبسم مزخرفي، واي حالي برديم ها.

تو روزنوشت قبلي از نگاه ها ي حرف دار صحبت كرده بودم. كسي اين مهدي پورامين رو از نزديك ديده؟ اگه كسي ديده بايد بدونه كه مهدي هم اين استعداد رو داره كه با نيگاش حرف بزنه.ما كه يه بار بيشتر نديديمش ولي همون يه بار وسط حرفا يه نيگا كرد و دل ما رو با خودش برد. منظورم از اين نگاههاست نه از اون نگاهها.شرط مي بندم كه حتي خودش هم يادش نيست اون نگاه واسه چي بود.

منگ
دوشنبه 26 آذر 1386 - 20:20
-31
موافقم مخالفم
 

باک:

منی بیا اینجاااااااااااااااااااااااااا................. منیییییییییییییییییییی خدا لعنتت کنه منو تنها نذار منییییییییییییییییییییییییییییییی .... برگرد بیا ایجا تو نباید بری منییییییییییییییییییی ، منییییییییییییی ، نه منییییییییییییییییی ، اینکارو نکن منو تنها نذار ، نرو ، نرو منیییییییییییییییییی .. منی برگرد اینجا لعنتی ، برگرد اینجا منو تنها نذار .... منییییییییییییییییییییییییییییییییی ، منییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ..................................

منی روی لوکوموتیو قطار ایستاده .................... و قطار پیش میره .... اونقدر میره که توی سفیدی برفها محو میشه ، و من هنوز به این فکر می کنم که اون قطار کجا رفت ، شاید هنوزم داره میره ، اما نه روی ریل های سرد و یخزده ی آلاسکا ، بلکه جایی فراتر از اون مسیر کوفتی ، مثل ضجه های باک که هنوز از بین برف ها شنیده میشه ( منییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منو تنها نذار منییییییییییییی) ..............و نوشته ی آخر فیلم که با خط قرمز نوشته میشه .................هیچ حیوان درنده خویی نیست که ....

..این یکی از بهترین پایان های تاریخ سینماست ....و سیبیلای جان وویت که بهترین سیبیلای تاریخ سینماست ............

توی تیتراژ فیلم اسم آکیرا کوروساوا رو می بینم و این یعنی ...

ندا
دوشنبه 26 آذر 1386 - 21:1
17
موافقم مخالفم
 

جدیدا هر فیلمی میری شریفی نیا هست واقعا هنر داره به نظر شما ؟؟؟؟من واقعا موندم !!!!!!!!!!!در مورد چه کسی امیر را کشت؟به نظر من به درد سینما نمی خورد باید سریال میشد من موقع دیدنش حوصلم واقعا سر رفت چه برسه به مردمی که تو سینما این فیلمو دیدن خدا رو شکر که ...

حامد اصغری
دوشنبه 26 آذر 1386 - 22:52
-47
موافقم مخالفم
 

به ساسان.ا.ك:بابا کجایی موبایلت مثل اینکه خرابه اس ام اس ها که اصلا send نمی شه بابا یه اطلاعی به ما بده ؟؟؟؟

به امیر جلالی : اون دختره تو سریال هزاران چشم اون قسمته که گفتی ساره آرین بود .........فکر کنم .

به حامد صرافی زاده:سلام به حامد دوم سایت چطوری حامد جان

http://www.7thart.mihanblog.com/

http://www.karnamehmag.blogfa.com/

سوفیا
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 4:38
17
موافقم مخالفم
 

سلام دوستان

کامنتم نمی آید

mouse
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 8:8
-10
موافقم مخالفم
 

به به .چقدر اینجا مشهدی زیاده.

دیگه اینجا احساس غربت نمی کنم و غم غربت نمی گیرتم.

چطویین همشهریا!!!!!!!!!!!!!

جمعه یه فیلمی داشت بنام :شانس زندگی.یه دیالوگ از تو اون:

وقتی بهت می گن شاید یعنی حتما می یان ولی وقتی بهت قول می دن یعنی هیچ وقت نمی یان.

مهدی پورامین
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 11:13
5
موافقم مخالفم
 

برای علی طهرانی با صفا!!

- حاجی!بابا من با همه اینا فرق دارم...من اوضام کیشمیشیه... من یکی رو بی خیال شو...بذار برم... اصلن بذار اسلحه ات رو ماچ کنم...آن ..آن...

- من فقط فشنگ دارم و باروت...به دردت میخوره..؟!

احسان
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 12:4
0
موافقم مخالفم
 

به علی نیکنامی:کانون فیلم و اندیشه دانشگاه تهران شنبه 1/10 میخواد "یک محکوم به مرگ گریخت" استاد برسون رو نمایش بده و دوشنبه 10/10 "معجزه در میلان" دسیکا.

البته کیفیت نمایش پایینه ولی خب از هیچی بهتره

من که میرم اگه دوس داشتی بیا.

سعيد هدايتي
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 13:14
-8
موافقم مخالفم
 

سلام ميدونم حواستون به روز گار قريب هست.وقتي مهدي هاشمي صدا ميكنه زري مامان دلم ميخواد بپرم لپاشو ماچ كنم خدا وكيلي خيلي به دلم نشسته.خدا رحمت كنه حسين پناهي رو: هي بچه دلتو به اين احسنت احسنت گفتن هاي حكيم خوش نكنا اون مستراحم كه ميره هي ميگه احسنت احسنت(صداي سرفه و...) ميخنده وهي به خودش ميگه :احسنت احسنت!

مسعود
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 19:12
-2
موافقم مخالفم
 

آقای قادری عزیز ، اسم اون خراب شده ای که قرار بوده مستند ساخته شما توی تالارش نمایش داده بشه، دانشکده حقوق و علوم سیاسی هستش و این حذف کلمه "حقوق" از نام این مکان، یک مقداری بحث برانگیز شده. اگه امکان داره تصحیحش کنید، چرا که اگر اعتباری هم برای این دانشکده قائل میشه، به سبب حقوقی بودن اون هست، نه سیاسی بودنش. تشکر.

احسان نیکنامیان
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 21:8
7
موافقم مخالفم
 

به سیاوش آقارضی:به به سیاوش آقا رضی هم که اینجاس...سیاوش کجایی پسر خیلی دلم واست تنگ شده...

میخواستم ساعت نمایش اون فیلمایی که کانون فیلم و اندیشه قراره نمایش بده رو بگم:

"یک محکوم به مرگ گریخت":4pm

"معجزه در میلان" : 2pm

مکان:خ 16 آذر.کانون فیلم و اندیشه

البته بازم بگم کیفیت نمایش فیلمشون پایینه ولی خب.....

جواد رهبر
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 21:22
5
موافقم مخالفم
 

به سوفیا: منتظریم باز هم بنویسی!

به علی نیکنامی: به ترتیب: لیو، اکسل، الین، پل، گریس. سلیقه ام کج و کوله است نه؟ فرار کردن لیو را داشتی که وقتی الین پشت پای اش تیر در می کرد! یا آنجا که به میلیا می گفت بره لباس های عروسی را بپوشه تا اکسل ببینه! حرکات لب جری لوئیس! وای دیوانه کننده است!

راستی از آن سه فیلمی که گفتی من فقط Melissa P. را دیده ام و همان وسط هایش پشیمان شدم. اما نکته سوال ات را نگرفتم رفیق!

راستی این Super 8 Stories را دیدی؟ وای از سکانس های آخری اش و آن کلیپ خفن اش!

آقا راستی فیلمی که مارتین اسکورسیزی بر مبنای متن سه چهار صفحه ایی از آلفرد هیچکاک ساخته (که یک صفحه هم در آن میان ندارد) و حامد صرافی زاده عزیز پیشنهاد داده بود را ببینید حتما! آقا و خانم ها ببینید تا کمی در باره اش حرف بزنیم دیگه! برای اینکه نرید به صفحه های قبلی من با اجازه حامد جان لینکش را دوباره می گذارم همین جا:

http://www.scorsesefilmfreixenet.com/video_eng.htm

قربان همگی!

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 21:41
-5
موافقم مخالفم
 

حامد جان ما كه نوشته بوديم رفتيم خواف و اينجا ايرانسل جواب نمي ده. كامنتهاي ما رو نمي خوني؟

يه ايميل بزن به من. همينطور مشهدي هاي عزيز.

sasan_amirkalali@yahoo.com

حنانه سلطانی
سه‌شنبه 27 آذر 1386 - 23:4
-2
موافقم مخالفم
 

1-

*** قسم خورده ام به میم به عشق بزرگ و ابدی ام وفادار بمانم

تنها آرزویم این است که زمان این قدر لفت نمی داد آن قدر کند و فسفسی نبود و زودتر 20 سالم می شد یا 30 یا 40 سن مردان جاافتاده مهم و معتبر. چه احمق بودم من... و امروز کاش زمان آین قدر شتاب زده و عجول نبود کاش یک آن فرصت می داد. کاش دوباره 12 سالم بود و باغ دماوند را با همه آدم هایش آدم های مرده اش از نو کشف می کردم. کاش از آن کاش های محال فقط یک بار دیگر کنار میم می نشستم و بوی کفش های کتونی اش دوباره به دماغم می خورد.

اگه یه روز سواری اومد ز سبزه زاری/ خسته و پیر و داغون/ یه عاشق پشیمون/ با چشم تر هاج و واج نگاه می کرد به امواج/ بهش بگین کاکل زری دیر اومدی... مرد پری

دایی جان آخه شما که نمی شناسیدش حالا بازش کن ببین چه کار می کنه... ندو بچه بلالا رو ریختی. چرا اینجا بازی می کنی؟ می سوزی الآن... ببندش به درخت...

میم اگر بیدار شود و ببیند کنار او حتی چند متر دورتر خوابیده ام بد اخلاق و عصبانی می شود.

شور و گرمای درخت گلابی را نمی شود توصیف کرد. فقط کافی است تک تک اجزای هر کدام از این صحنه ها ، میم، موسیقی متن، رنگ زرد، پنکه، شمد، بلال، منقل،صدای هن و هن نفس های پنهانی درخت گلابی و...را توی ذهن تان مرور کنید تا نیازی به اثبات گرمای باغ دماوند نباشد. انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه پر هیاهو نشسته ام، میان بی نهایت گذشته و بی نهایت فردا و نگاهم به عنکبوتی ست که صبور و آرام توری نازک می بافد.

2- جایزه بهترین بازیکن سال را که به کاکا می دهند می گوید « وقتی بچه بودم دوست داشتم برای تیم برزیل و سائوپائولو بازی کنم ولی خدا همیشه بیشتر از آن چیزی که انتظار داریم بهمان می دهد.»

جواد رهبر
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 9:58
2
موافقم مخالفم
 

برای حنانه سلطانی: (با تاخیر البته):

* و آنگاه که مرا خواندی، این کتاب را بیفکن و بیرون رو. می خواهم این کتاب میل خروج را در تو برانگیزد – خروج از هر کجا، از شهر و دیارت، از خانواده ات، از اتاقت یا از اندیشه ات. کتابم را همراه خویش مبر! ... امیدوارم این کتاب به تو بیاموزد که به خویشتن بیشتر علاقه بورزی تا به کتاب و سپس به چیزهای دیگر بیشتر از خودت. (مائده های زمینی)

* رفیق، زندگی را بدان گونه که مردمان بر تو عرضه می دارند، مپذیر. پیوسته به خود بقبولان که زندگی، زندگی تو یا دیگران، می تواند زیباتر از این باشد. به هیچ روی آن زندگی دیگر را مپذیر. آن زندگی آینده را که شاید تسلی بخشمان باشد و یاری مان دهد تا آسان تر به رنج های این یکی گردن نهیم. از روزی که رفته رفته دریابی که مسوول بیشتر رنج های زندگی، نه خدا، بلکه بشر است، دیگر بدان ها تن در نخواهی داد.

از بت ها فرمان برداری مکن.

(مائده های تازه؛ آندره ژید. برگردان: مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر)

* راستی بابت پرونده اتوبوس شب: دست مریزاد به همگی اتان!

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 14:10
8
موافقم مخالفم
 

هنوز انگار بحث شیرین سن و سال و جرج کلونی و چلچلی مردانه تمام نشده ..خوب من دو جمله هم میارم

1.اولی از کتاب آخر گارسیا مارکز است."خاطره دلبرکان(یا همان روسپیان) سودازده من"....پیرمرد 90 ساله راوی داستان می گوید:"اولین باری که متوجه شدم عمری از من گذشته در 42 سالگی بود که به علت درد کمر که مانع از تنفسم میشدبه پزشک مراجعه کردم.

به نظر پزشک چز مهمی نیامد و گفت:در سن شما این جور دردها عادی است.

و من بهش گفتم:"در این صورت چیزی که عادی نیست سن من است."

و داستان فوق مشهور تر از آن شده که بهتان یادآوری کنم این پیرمرد در 90 سالگی اسیر چه عشق خانمان براندازی میشود.

2.و دومی از فیلم حضور (being there ) هال اشبی..

ملوین اگلاس که نقش پیرمرد دم مرگی را بازی میکند روی تخت بیماری و در حالی که دارند بهش خون تزریق میکنند به پیتر سلرز(با آن بازی تکان دهنده اش در آن فیلم) میگوید:"چیزی که خونمو به جوش می آره اینه که این بیماری مال آدمهای کم سن و ساله و من در این سن دارم به مرض آدمهای جوون می میرم."

زنده باد جوانی در هر سن و سالی.......

پريسا
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 15:44
7
موافقم مخالفم
 

سلام ... ديشبم يه يار كامنت گذاشتم كه اينجا نديدمش !!!

امير اين روزنوشتت واقعا عالي بود ... كلا حال و هوامو عوض كرد ... به نظر من هم وانت بيشتر از همه احساس حقارت ميكرد !!!

راجع به مستندت هم چيزي نميتونم بگم جز اينكه خيلي دوسش دارم خيلي بيشتر از خيلي !

اون بچه ها رو هم خيلي دوسشون دارم...كاش ميشد ما هم برگرديم به همون دوران شيرين بچگي...راجع به مهره بازي ديگران بودنم بايد بگم خيلي وقته كه دارم سعي ميكنم بفهمم چي دوست دارمو چي ميخوام و خيلي وقته كه دارم سعي ميكنم كه ديگه مهره بازي بقيه نباشم

علی نیکنامی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 16:18
-13
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر:در مورد بر و بچ رویای آریزونا خودم انقدر تک تکشون رو دوست دارم که واقعا واسم خیلی سخته بگم کدوم رو بیشتر دوست دارم.لیو تو اون صحنه هایی که گفتی محشره.مخصوصا اون فرار کردنش که دستشو جلوی کتش گرفته و قدم های کوتاه و سریع بر می داره.اون سکانسی هم که لیو و اکسل نشستند و دارند فیلم گذشته هاشون رو نگاه می کنند خیلی با حاله.هم توی فیلم و هم عکس العملشون موقع دیدن.خنده های با نمک اکسل و حالت چهره لیو دیدنیه.در مجموع حس نوستالژیک میده به سکانس.

در مورد اون سه تا فیلم راستش یکی از دوستام divx شون رو بهم داد و گفت خیلی به هم شباهت دارند.می خواستم ببینم کسی دیده که نظرشو بدونم و ببینم ارزش داره ببینم یا نه.

super 8 رو تا حالا نشنیده بودم کسی تعریفشو کنه.حالا گفتی با حاله پایه شدم ببینمش.

جواد رهبر
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 17:37
-17
موافقم مخالفم
 

به علی نیکنامی: خب آره من که با Super 8 Stories خیلی حال کردم. البته بگم فیلم خاصیه اما کاستاریکا بازها بی شک کلی صفا باهاش می کنن! به خصوص همان سکانس های پایانی اش!

در مورد Melissa P گمان نکنم ارزش وقت گذاشتن داشته باشه!

به کاوه جانم: باز ما رو یاد آخرین هنرنمایی سلرز بزرگ انداختی و آن هم در فیلمی که عاشق رمان اش هستم! آن هم در فیلمی که شرلی هست... و نان اشبی را به عنوان کارگردان روی خودش دارد... تلویزیون دیدن چانسی گاردنر را داری که و آن سکانس پایانی فیلم که شد آخرین تصویر ذهن ما از پیتر سلرز!

...
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 17:45
3
موافقم مخالفم
 

اقای قادری من شنیدم که گلزار از دعوت انصراف داده !!!!!!! پیگری کنید ببینید درسته؟؟؟؟

اگه درست باشه که واقعا حیفه دلمونو صابون زده بودیم بلکه یه بازی خوب ازش ببینیم اینقدر حرص نخوریم!!!!!!!!!

علیرضا
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 19:33
4
موافقم مخالفم
 

سلام آقای قادری خیلی ممنون ام. دمت گرم و سرت خوش باد. پستی که برای روز دوشنبه نوشته ام. البته هنوز روی وبلاگ ام نفرستادم: مگه نیست! دیروز میهمان دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی بودیم. برای تماشای فیلم "آقای کیمیایی" که امیر قادری آن را ساخته. فیلم سر حال و جذابی بود. ولی زمانش خیلی کم بود. و بسیار سریع هر سکانس برگزار می شد. و می رفت بعدی. (آخه انصافه آقای قادری! 100 ساعت فیلم گرفتی، 98 ساعت و 20 دقیقه اش رو یادگاری برای خودت نگه داشتی، 80 دقیقه اش رو به ما نشون می دی! :) یه جاهایی از فیلم امیر قادری بسیار نزدیک به ادبیات خود مسعود کیمیایی حر ف می زد و این هم مایه ی مسرت آقای کیمیایی می شد، هم تماشاگر. در مورد فیلم هایی که دیده بودند و دوست داشتند حرف می زدند و کیف می کردند. خوب ما هم کیف می کردیم. کلی این ور آن ور رفتند و چرخیدند. (البته اکثرشان پشت صحنه ی رئیس بود.) در مورد فیلم، نقد فیلم، موسیقی، تهران، زندگی خانوادگی، خاطرات دبیرستان و خیلی چیزهای دیگه با هم حرف زدند. یک آنتراکت خیلی ناز داشت. آقای کیمیایی سیگار کشید، چای خورد، پیانو زد، فیلم ساخت، درس داد و ... متاسفانه تنظیم صدای سالن خوب نبود و بسیاری از دیالوگ های ریز و ظریف را خوب نشنیدم :( کلی از فیلم هم به سن من قد نمی داد! آخه من گوزن ها، دندان مار، سرب و ... رو ندیدم که در مورد جزییات ش که صحبت می شه سر در بیارم. البته آن تیکه هایی که مشخصا اشاره می شد را امیر قادری در فیلم آورده بود. ولی تا کل فیلم را نبینی فایده ندارد. خیلی خوش گذشت. 11 ماه انتظار کشیدم. آنقدر تیزرش را دیده ام که ثانیه ثانیه آن را حفظ ام. حالا باز بیشتر منتظرم. کاش DVD اش زودتر بیاید.

صادق
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 19:51
17
موافقم مخالفم
 

وای حرفه فیلما امیر شد من یه حالی شدم.اتفاقا چند شب پیش زندگی معجزه استشو دیدم.حاله خوشایندی بردم.super 8 وحشتناکه,کلش.رویای اریزونا و زیرزمینو و دالی بل خیلی قشنگن ولی چرا کسی از گربه سیاه و گربه سفید چیزی نمیگه؟خیلی خداست,تهه خوش باشی و ایناست.این بازیگره دالی بل که فکر کنم اسمش استیماچه,تو دالی بل نوجوون بود,تو زیرزمین جوون بود,تو زندگی معجزه است میانساله,نمی دونم برا چی گفتم اینا رو؟امیر یه مستندم درباره مارادونا ساخته.کاش میشد می دیدمش.

نامزدا گلدن گلابم اعلام شده.تیم برتونو و جانی دپو کلونیو داداشا کوینو دنزل واشینگتنم هستن.این همه عزیز؟این دنزلو یه مدته خیلی دوسش دارم.الان هم فیلمی که کارگردانی کرده تو بهترین فیلماس هم خودش نامزده بهترین بازیگره

علیرضا
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 19:54
-7
موافقم مخالفم
 

عجیبه درباره ی 3:10 to yuma مطلبی اینجا نمی بینم ! این سالها مثلش رو نداشتیم !

نیلوفر
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 20:42
46
موافقم مخالفم
 

اگر کمی مثل من خوره فیلم و سریال هالیوودی باشید حتما خوب می دانید این روزها توی هالیوود چه جنجال بزرگی برپاشده است. خلاصه قضیه این است که اتحادیه نویسندگان هالیوود(که بیشتر شامل نویسنده های سریالهای تلویزیونی می شود) اعتصاب کرده اند. یعنی گفته اند که تا حق و حقوق مارا از اینهمه پخش جهانی و اینترنتی سریالها و فیلمها ندهید ما دیگر یک کلمه هم نمی نویسیم. عذاب بزرگی است. فرض کنید شهرزاد قرار بود اعتصاب کند و بگوید تا پول مرا ندهید از قصه شب خبری نیست. احتمالا حق با آنهاست. همه این هنرپیشه ها و کارگردانها معروف می شوند و پولدار می شوند و نویسنده متن ٬ که مهمترین دلیل خوب بودن یا بد بودن قصه است چیز زیادی نصیبش نمی شود.

نوشتن٬ حتی اگر نوشتن یک soap opera (همان سريالهاي هر روزه بي مزه مثل روزهاي زندگي و...) هم باشد كار هيجان آور و لذت بخش و درد آوري است! آدم ياد ديوانه سازهاي آزكابان مي افتد(همان مامورين زندان آزكابان در سري داستانهاي هري پاتر كه روح شادي را از درونت مي مكيدند) براي نوشتن نمي تواني زندگي عادي و راحتي داشته باشي. نمي تواني بروي مهماني و يا رستوران يا جلوي تلويزيون لم بدهي. كاراكترها مدام دارند روحت را مي مكند. حتي توي خواب هم رهايت نمي كنند. به قول استادم آنقدر درد مي كشي تا مجبور مي شوي براي رهايي روي كاغذ بياوريشان. آيا بابت اين تكه وجودت پول كافي دريافت مي كني؟ به گمانم سوال خنده داري است.تكليف ادبيات اما مشخص است. گرچه همه نويسنده هاي بزرگ جهان بابت داستانهايشان پول دريافت كرده اند و حتي عده ايشان كيلويي و وجبي پاورقي نوشته اند براي گذران زندگي ولي نوشتن برايشان مهمترين دليل بوده است.خلاصي از آن درد كشنده. اما مثلانويسنده هاي سريالي مثل freinds را در نظر بگيريد. يا همين نود شبي هاي درپيتي خودمان را. گمانم هم شيرين و هم عذاب آور باشد كه تكه اي از وجودت را هر شب توي تلويزيون نشان بدهند. نمي توانم بفهمم چقدر پول بابت اين تكه وجودت بگيري كافي خواهد بود. به هر حال ما داريم مدام آرزو مي كنيم تهيه كننده ها از خر شيطان پايين بيايند و پول كافي به اين نويسنده بدهند. چون ما واقعا نياز داريم بفهميم بقيه داستان چي شد. منصفانه نيست كه بقيه داستان توي مغز 4- 5 نفر باقي بماند.

پی نوشت :

شهروند امروز توی شماره اخیرش با بارگاس یوسا مصاحبه کرده است. یوسا همیشه حرفهایش درباره ادبیات خواندی است. اینجا

علی نیکنامی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 23:20
-15
موافقم مخالفم
 

سکانس به یاد ماندنی:

هر کس چهارصد ضربه رو دیده باشه محاله این سکانس یادش بره:یه جا وسطای فیلم هست که آنتوان و رنه میرند یه جا که واسه بچه ها نمایش عروسکی اجرا می کنند.به عکس العمل بچه ها موقع دیدن نمایش دقت کردید؟ وای! نمی خوام توصیفش کنم چون اگه دیده باشید می فهمید چی میگم.من یکی که از دیدنش سیر نمی شم.ولی انگار فقط خودم باهاش حال کردم!چون هر جا بگی چهار صد ضربه همه سریع یا یاد سکانس روتور سوار شدن آنتوان میفتند،یا نمای تثبیت روی صورت آنتوان در آخر فیلم.پس جمله اولم منتفیه ظاهرا!

سیاوش آقارضی
چهارشنبه 28 آذر 1386 - 23:29
16
موافقم مخالفم
 

پسر ایول...یه مدته اینجام و دارم کامنتهای موجودی به نام احسان رو میخونم اما فکرشو رو هم نمیکردم این رفیق قدیمی خودم باشه...چاکرم احسان جان (عادت ندارم به این اسم صدات کنم...میدونی که.) ما همین دور و بریم...یادته دوم راهنمایی چقدر سامسونتت میافتاد رو پای من؟ میخوام یه اعترافی بکنم ... پنجاه درصد موارد خودم مینداختم که جو کلاس عوض شه...بازم چاکریم...به زودی میبینمت ایشالا...

Armin Ebrahimi
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 1:33
-10
موافقم مخالفم
 

باید ممنون باشم از الف: صاحب کٌلکسیون -حضرت امیر- که رٌخصت می دهد بحث ها باربطٌ بی ربط برای خودش جریان داشته باشد، ب: از کسانی که وقت می گذارند تا صحبت های این محفل دنبال شود، پ: از «آندره بروتون» که یک خوراک درستٌ حسابیِ مغزی برای آینده گانش جا گذاشت، ت: از «ریچارد رایت» که صادقانه چون شمعی در میانِ هیاهوی آن گروهِ اسطوره شده سوختٌ اجازه داد به «گیلمور» به «واترز» وَ به همه تا همیشه از او تو «دید» تر باشند، ث: از خودم بابت ابتکارِ بریدنِ بخشی از نمایشنامه ام که کارکردِ حرف هایی را دارند که همین طور می خواستم بنویسمٌ طبعاً در آن صورت با فکرپریده گی های همیشه گیٌ دشواریِ زبانم همراه بود، ج: از کسانی که شبٌ روز در همه جا من را فقط تحمل می کنند، وَ د: از کسی که «آژانس» را اختراع کرد وَ اجازه داد تا پیاده روها برای همیشه تنها میعادگاهِ امنِ عشاقِ تٌغس باشد...

متنی که در زیر می آید بخشِ کوچکی از نمایشنامه ام «دنیای بنفش» است.

پرده ی دوم-صحنه ی اول

[«پیتر» مردی میانه سالٌ آشفته وضع در خانه اش-صحنه ای تاریکٌ خالی که تنها یک مبلٌ یک رخت آویز دکورش را می سازند- منتظرِ یک خبر است.نامه ای برایش رسیده وَ سرایدار تازه از اطاق خارج شده است...]

پیتر: یه نامه.آقای «یوهانسن».یه پیام.[نامه را می خواند.]برای دیدارِ شما موفق نشدیم.احتمالاً فردا شب با آقای دکتر«دیکن» به حضورِتون خواهیم آمد.شب به خیر.[شگفت زده] امشب؟ به حضورِ من؟ [نامه را باز می کند تٌند از رویش می خواند]...شب به خیر.[ساکت می ماند]حالا باید چی کار کرد؟ می خوان بگن«این یه کتابِ نامطبوعه که ما از چاپش معذوریمٌ خواهشاً بیس دٌلار بدهی تونٌ به موسسه با بیس دٌلاری که حالا بِده کارینٌ یعنی چِل دٌلار، رد کنید بیاد»؟ منم، خب، ناچارم بگم که اینجا حتی یه مٌشت قهوه به هم نمی رسه چه برسه بهچهل دٌلار که اونم حتماً نقد می خواین.من یه دٌلارٌ چن تا پولِ خورد دارم که خرجِ سیگارمه.شکمم که با آب پٌر می شه ولی سیگار...آبٌ نمک.گاهی چند نون.گاهی هم اگه خمیرِ ریش یا خورده چوبی داشته باشم می خورم.[می خندد] حتماً الان فکر می کنین با یه گدای دیوونه طرفین که ادعا داره نویسنده سٌ از این حرفا.یه صدایی تو خیابونای اینجا به گوش اهالی نکته بین می پیچه که آروم می گه:آقایون، اگه مهمون داریدٌ حوصله تون سر رفته شیرینیٌ کیک وَ برای عده ی محدودی فیلمای خوش ساخت پورنو داشته باشید.شاید مهمون داشتید.اونم چه مهمونی.دوتا مردِ کچل که ازهوالیِ خیابونای بارونیم رد نمی شن.مگه یه وخ عطرِ لٌپای قرمزشون باد بخوره وٌ به بویِ پهِنِ مغزِ دیگرون آغشته بشه.گٌلٌ شیرینی داشته باشید.چون ممکنه یه وَخ نصفه شبِ یه تاریخِ تابستونی با یه خاله ی یائسه ی حراف برید خواستگاریِ یه بیوه.توی ماشینای بد قواره.[سکوتِ بلند]نمی دونم چرا هیچ وقت به راننده گی علاقه نداشتم.استعدادی هم نداشتم.[روی صندلی می نشیند]یه بار، توی جوونی[شمرده حرف می زند]یه نفر سعی کرد منٌ بفهمه.توی جوونیم.ولی نتونستم.[به لحنِ اولش بر می گردد] نه تنها نتونستم بل که ضعیف شدم.مثلِ یه تیکه گوشت.نویسنده بودن یعنی حقِ یه آدمِ زنده رٌ خوردن.حقِ هزار آدمِ زنده.حقِ ماشین هایی که راننده هاشون تو افسرده گیِ تابلوهای سبز می خندن.حرفِ اضافی زدن اینه که آدم نفهمه حرفایی که می زنه راستَن یا وَهم.مهم نیست واقعاً راستن یا نه.این اهمیت داره که بشه فهمید راستن.من بعضی وقت ها، وٌ بیشترِ وقتا از چیزایی سر در می آرم که ربطی بِهِم نداره.گیج نمی شم.همه ی اینا رٌ می نویسم.(باید) بنویسم.اگه ننویسم توی این افکارِ بلندِ بلند قاطی می کنمٌ دیوونه می شم. همینطوری که می نویسم باید کٌلی حرف بزنم، چه برسه که... برای شوراها، برای کودکستان ها.[سکوتِ بلند]به جٌز تلف کردنِ وقتٌ سر رفتنِ حوصله ی یه عده کارِ دیگه ای وجود نداره.بازی با کلمه هائیه که فراموششون می کنم.اونا می گن:روان نوشتن دلیل نیست،ولی دلیله.می گن که ساده نوشتن بَدِه، پیچیده نویسی غیرِ قابلِ تشخیصه، نمی شه فهمید سیاسیه یا اجتماعی.پس پیچیده وَ ساده.پس پیچیده وَ ساده نه، کمٌ زیاد نه، خوبٌ بد نه، اجتماعی نه ، سیاسی نه ، عاشقانه نه.که حالا به عاشقانه هم می گن:نه.من که عاشقانه نویس یا

سیاسی نویس نیستم.من نویسنده م. یعنی کسی که (می نویسه).نه با فکر، که با دستش.[نا اٌمید] با دستش.[لیوانِ قهوه اش را زمین می گذارد وَ نشسته خوابش می برد. پس از مدتی موسیقی هم قطع می شود.مدتِ اندکی در سکوت می گذرد و با شروعِ موسیقیِ تازه پیتر هم از خواب می پرد.چشم هارا می مالد؛چند ساعت خواب بوده.]

پیتر: ساعت چنده؟ [ساعتی به دست نبسته.در پی ساعت بر می آید.ساعتِ مٌچی اش را درجیب می یابد.اما ساعت هم درخواب است، کار نمی کند.ساعت را به سوی دیگر صحنه پرتاب می کند.بیرون باران می بارد وَ ما صدایش را می شنویم] ساعت ندارم.باید عصر هم گذشته باشه.الان همه جا شبه.به جٌز این ساختمون که از همه جا یک ساعت فاصله داره.نمی دونم تو یه فیلم شنیده بودم یا تحریف شده ی یه کتابِ روسیه.چه ساعتی.ساعت چنده؟[با هراس ازجا بلند می شود]دیره.[هول شده] الانه که بیان.مهمونای من. [بلند] آآی مهمونای من.بیاید.زودتر همین حالا.[سکوت]بیایدٌ برهنه م کنید.بیایدٌ روحمٌ آزاد کنید.[دستی به مو و صورتش می کشد.آرام] تا ساعتی که وقت اینجا زنده س بیاید.تا وقتی که شاهزاده ناپدید نشده بیاید. [آهسته در صحنه راه می رود] خوشبختانه من هیچ چیزِ تعارفی ندارم که ازتون پذیرایی کنم.در ضمن یه نفرتون- می دونید که- نمی تونه بشینه وٌ مجبوره سرِ پا ماجرا رٌ دنبال کنه.مثل خواننده ای که توی شهرت به سویِ خرفت شدن می ره باید به هم نگاه کنیم تا یه نفر دهنش باز شه.و بعد، انگار اصلاً حرفی نزدیم.شما می رینٌ من باید فکر کنم.بلند.اصلاً نخوابیدم.چغدر خوابیدم؟به اندازه ی قدری که زمانِشٌ نمی شه فهمید.چی دیدم؟ کابوس.باز شروع کردم.حالا یه نفس باید کابوس ببافم. مثل درختای هلو که یه نفس باردارِ محصولِ بعدیَن.وٌ اینم فرقی با درختای لیمو نداره! پس فرقش چیه؟ فرق اینا با هم وَ با چیزای دیگه.جا به جایی وَ چی؟ [کمی در سکوت راه

می رود.یکی از کٌت ها را از رخت آویز بر می داردٌ می پوشد.عینکش را پاک می کند]حالا باید با لوازمِ خودم ازتون پذیرایی کنم.شمعا رَم روشن می کنیمٌ با جمع سن همه گی مون که می زنه از صد بال دخترونه می خندیم به شایعه هایی که تو شهر هس درباره ی زنده گی خصوصیِ اون بازیگر که همه اسمشٌ می دونیم...که هنوز به وصالِ حقیقی نرسیده وٌ خانومِ آقای بازیگر که بر حسب اتفاق بازیگره خودش از این که پشتِ اسمِ شوهرش یعنی آقای بازیگر می شناسنش ناراحته وٌ هر شب روی کاناپه می خوابه آقای بازیگر.وَ زنش می دونه که آقای بازیگر می دونه که زنش با چه کسایی رابطه داره.امیدوارم حالِتون خوب باشه. منٌ آخرین بارتوی دفترتون پذیرفتین آقای دکتر.حالا هم که تو خونه ی خودم منٌ می پذیرین! دلم می خواد کله ی بزرگٌ آفتابیِ شما رٌ ببوسمٌ براتون آرزوهای خوب کنم اما می بینید که دستٌ پامٌ جلوی شما دو آدمِ محترمِ باشرف گٌم کردم.شما یا یه کاری برای داستانِ من می کنید یا نه. من که نمی دونم شما قراره چی بگید پس جای حرفای شما رٌ خالی می ذارمٌ به متنِ خودم می پردازم.اونجوری که برای من نوشتن باید همیشه برای دیگران تعظیم کنم.[تعظیمی رو به صندلی می کند] وَ این کارٌ با افتخار انجام نمی دم. برای وطن پرستیِ خودم دلیل های کمی پیدا می شه ولی با این وجود یه دفتر ترانه ی وطنی دارم که تو هر حذبِ رنگیِ این ایالتِ بی مرز می شه خوندشون.مگه ما یه کشور نیستیم؟پس به همه مون می گن آمریکایی؛ یه مردِ آمریکایی.چه چینی باشم چه «پیتر سلرز»، اگه می خواین بدونین.آمریکایی.با ریشٌ سیگارٌ قهوه.در ضمن با حسابِ پرداخت شده ی مالیات.نمی دونم چرا در موردِ ما اینجوری فکر می کنن.یعنی از قبل تعریف شدیم؛ تو فیلما وٌ کتابا با همینا معرفی می شیم.و، یه روز بازداشتی.حالا کتابمٌ چاپ می کنید یا از روش یه نمایش در می آرید، به خودتون مربوطه.بنا به حقوقِ نداشته م دلم می خواد یه نویسنده ی مٌدِرنِ همه پسند باشم.توی این کشور هر آرزویی برآورده می شه وٌ، شما مسئولِ همه ی آرزوهای من هستید.ممکنه خودتونٌ به کَری بزنید ولی من می گم.یه روز از دو می اٌفتید.معلوم می شه کی سمج تره. اٌستخونای من یا معده ی شما.صد البته معده ی شما از سنگٌ خاره ، ولی باطل شدن توش هست.باطل شدن حٌکمِ مشترکه.ولی اٌستخونا بهشون گوشتِ روح می چسبه وٌ شکمبه ها رٌ کِرم پٌر می کنه.حالا می ذارید جای شما بشینم تا به زمان برسیدٌ ظاهر شید؟ ممنون.[می نشیند.به لیوانِ خالیِِ قهوه نگاه می کند] قهوه هم ندارم.قهوه هم در زمان گٌم می شه! من خیلی وخت پیش به پوچیِ اینا پی بٌردم.به پوچیِ قهوه،تخمه،سیگار.نویسنده ها اول به همه چی پی می برن اما آخرمی رسن. سهمِ نویسنده ها فقط رویاست.رویایی که کابوس می شه.رویا رٌ نویسنده ها می بیننٌ مردم عادی گاهی بهِشون عمل می کنن.کابوسی که رویا می شه.تازه اسمشونم آخرِ تیتراژه.پس کِیفشٌ مردمِ عادی می برن.نویسنده هام مثل قهوه توی زمان گٌم می شن.آدم های کوچولویی که بالخره یه روز با یه نفر آدمِ قابلِ تحملٌ بلکه م قشنگ لاسِ مختصری زدن.باخانوما هم که حرف زدنِ بی خوده.من که نمی تونم.با آقایونم کنار اومدن برام سخته چه برسه به خانوم ها.من با خودم هم یه سری مٌشکلات دارم.من با همه ی احمق ها مشکلات دارم.وقتی نمی فهمم نمی دونم باید یوغِ این لقبٌ گردنِ کدوم دلیل بندازم. کدوم بندِ این سیرک. [به لیوانِ خالیِ قهوه نگاه می کند] قهوه هم ندارم! اگه قراره شما بیاید بابت یه خبرِ نومید کننده ی دیگه منٌ تو هولِ نداشتنِ این چیزا فرو کنید بهتره نیاید.ولی بیاید! بیاید تا بقبولونم بهتون که قدِ یه میش هم نمی فهمید.چی می دونید از ادبیات شما؟ کیا رٌ می شناسید؟ خیلی ها رٌ! ولی فقط اسم می شناسید شما.من چهره می شناسمٌ حرف.[سکوت] سویا وٌ گوشت هر دوش پٌر می کنه شکمٌ.ولی گوشت بهتره.شما نمی دونید که این نمایش مالِ بچه ها وٌ دختر دبیرستانی ها نیست.مالِ خونواده های گرمٌ خوش نیست.این نمایشی جدییه.یه نمایشه، بازی نیست.حالا بهِتون می گم که ساعتی که برای شما دو ساعت می گذره اینجاٌ تو این دنیا یعنی یه ربع.حالا چه شما تو دیسکو باشین چه جای دیگه.اگه حدسم می رفت که توانِ درکشٌ دارید بیشتر می گفتم.از پاهای یه فروشنده نه، از چیزای واقعی تر.اما واقعی، واقعاً یعنی چی؟این، رو همه چی تأثیر می ذاره.روی عشق.روی داستانای بی خطرٌ عاشقونه.و روی سیاستمدارایِ احمق.مشکل اینه که من این حرفا رٌ باید برای هیچ کس بگم.باز اگه مجسمه یا آدمِ مجسمه مانندی بود...یه چیزی.ولی تنهایی گفتنِ این حرفا جٌز به مزاج باد-که اینجا نیست-خوش نمی شینه. بادٌ کوهٌ یه کتاب حرفِ گٌم شده.اگه می خواید اینم (پدیده) به حساب بیارید، بیارید.من از هیچی هم برای خودم هم صحبت می تراشم. از صابون. [سکوت] کارم با اون عنصرِ خیالی حتی به عشق بازی هم می کشه! شما نمی فهمید. فرقِ هواپیما وٌ پرنده اینه که نمی تونه اگه عاشق شد لبخند بزنه.تویِ کتاب هواپیما هم می تونه، لبخند بزنه.وقتی که عاشقم نشده باشه.کافیه لباشٌ به دو طرف پَهن کٌنه. [می ایستد. داخلِ لیوانِ خالیِ قهوه را نگاه می کند] با این وجود قهوه نداشتن به این ساده گی به قهوه داشتن بَدَل نمی شه.مگه این که صبحی که بلند می شم شده باشه.اونوخت دیگه به عاشق شدنِ هواپیما شک نمی شه کردٌ، حتی می شه گفت که هواپیما وٌ بنزٌ بی ام وه بیش تر از جغد عاشق می شن.توی یه سریالِ آبکی که اینجوری نیست.حالا قهوه اونقد مهم نیست که بخوام از این کرختی بگذرم.در بیستٌ چهار ساعت فقط چهار ساعت می خوابم.اونم ظهرٌ با کابوسٌ عرق.کابوس همیشه هست.من، تقریباً با کابوسِ نداشتنش زنده گی می کنم.کابوسِ در کابوس.وقتی آروم ترم همه چیزٌ یه دست می بینم.[سکوت]با یه دست دیدنِ چیزها موافقم.با خروس موافقم. [آرام در سکوت قدم می زند] با زنده گیِ بدونِ دغدغه، با فکرِ متغییر، با عوض کردنِ نظرام موافقم. موافقم چِرت بگم، بعد چِرتامٌ تصحیح کنمٌ تصحیحامٌ خط بزنم.موافقم یکی تا آخرِ داستانمٌ بخونه.موافقم یکی بهِم نگاه کٌنه.موافقم وقتی بهِم نگاه می کنه خودم هواسم نباشه.موافقم توی یه کافه یا یه رستوران باشه.موافقم به جای «رابرت د نیرو» وٌ«مایکل مَدسن» اشتباهی گرفته نشم. موافقم وقتی نگام کرد تصمیم بگیره غرورِ چرندِ بچه گونه رٌ برونه وٌ خودش دست به عمل بزنه.موافقم اول بهِش کم محلی نکنم. موافقم نویسنده ی پٌر حرفی باشم.که قٌدٌّ ساکته.موافقم با اسمِ مستعار کار نکنم. [سکوت] موافقم، یکی کتابمٌ چاپ کنه. [سکوتِ عمیق. یک جا می ایستدٌ به خارج از صحنه نگاه می کند. انگار که مثلاً به یک پنجره نگاه می کند. بدونِ حسِ خاصی] موافقم هوا انقدر گرفته نباشه. [با مکث بینِ هر جمله] موافقم دندونم سفید باشه.موافقم بدونِ دلیل هم بتونم گریه کنم.موافقم نویسنده ی لوسی نباشم.موافقم هیچ وقت تٌند نَرَم.تٌند حرف نزنم.مخاطبمٌ گیج نکنم.کسی رٌ که باش حرف می زنم به مسخره نگیرم.مسخره ش نکنم.اذیتش نکنم.به عقایدش احترام بذارم.خرافه رٌ باور کنم.تا زنده ام زنده باشم. زیاد نخوابم. موافقم.موافقم توی شهر قدم بزنم.موافقم تخیلاتم قوی باشه.موافقم «بالزاک» باشم. موافقم «آلبرتو لوباردینی» باشم.موافقم سرِ هیچ کس داد نزنم. موافقم بچه ی خوب باشم.[لحنش بر می گردد]ولی وقتی یه قاشق قهوه ی لعنتی تهِ قوطیم ندارم چه طور می تونم به این موافقتا سرِ انجام فرود بیارم؟یا،...چه می دونم:تکون بِدَم.همسایه های خوبم هم هرکدوم رابطه ی یه هٌتلدار هستن با مشتری خوشحالش.نگاه می کنن.دقیق می شن.زٌل می زنن.زمان نمی گذره.بعد درٌ می بندنٌ از تو می گن: نه.نداریم.سؤال هر چی باشه جواب همینه.قهوه؟ ـ نداریم.شیر؟ ـ نداریم. بوسه؟ ـ نداریم.احساس؟ ـ نداریم.هیچی.ممکنه بپرسن: مگه اینجا سوپرمارکته؟[در می زنند]...

آرمین ابراهیمی

رضا کاظمی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 4:16
-8
موافقم مخالفم
 

یادم نیست چه کسی بود که دنبال فیلم دم ببر جان بورمن می گشت.اگه هنوز به دستش نرسیده یه ای میل بزنه تا براش بفرستم.هارولد و ماد رو که گفتین ندیم به کسی. ولی اگه خواستن بذار بدیم امیرو. بذار همه حال کنن.....

خبری نیست ؟

سوفیا
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 9:14
-3
موافقم مخالفم
 

“Lay beside me

Tell me what I`ve done

The door is closed, so are your eyes

But now I see the sun

Now I see the sun

Yes, now I see it”

سلام به همگی

۱- به جوادرهبر: چشم. یک چیزی هست که بهش می گویند writer`s block نمی دانم فارسی اش دقیقا چه می شود. وضعیتی است که آدم اصلا ایده ندارد. نمی تواند بنویسد لامصب!

۲- به علی نیکنامی: اول اینکه جالبه چون هروقت اسم چهارصدضربه می آید دقیقا یاد همان سکانس می افتم. بی نظیر است! خودخودش است! تروفویی! «شعاع...» را وقتی دیدید نظرتان را بنویسید. فیلم خاص و متفاوتی است. از تران آن هونگ فیلم اولش را هم ببینید: «بوی انبه کال» فوق العاده است! راستی حالا که صحبت امیرکاستاریکا شد «گربه سیاه گربه سفید» هم عالی است. بازی بازیگر زنش غیرقابل توصیف است. وای... سکانس عروسی دختر کوتوله یادتان هست؟ صحنهء بستنی خوردن در حال شنا و...کلی سکانس دیگر. من از همهء فیلمهایش این را بیشتر دوست دارم. انرژی در سینما یعنی این. و «بابا به ماموریت رفته بود» که تلخی و اندوه و نوستالژی اش عجیب متفاوت است با کاستاریکای بعد از آن.(این بازیگر مرد فیلم که در زیرزمین هم بود از آن بازیگرهای واقعا دوست داشتنی ست) آدم باورش نمی شود که این و فیلمی مثل «زندگی یک معجزه است» را یک نفر ساخته باشد. «زندگی...» را هم از چند نفر شنیدم که فیلم پیش پا افتاده ای ست. ولی من دوستش داشتم. نمی دانم نظر شما چیست؟

بحث برسون و برگمان را هم دیگر ادامه ندادم وگرنه معلوم نیست تا کی طول می کشید. (حالا که صحبت تعصب شد بگویم که جز اینها روی چند نفر دیگر هم بشدت تعصب دارم: استاد اعظم گدار, فاسبیندر, برتولوچی و محسن نامجو) فقط نقل قول می کنم از بخش هایی از مقالهء فوق العاده پرشور و شاعرانه و درخشان گدار در کایه دو سینما (سال۱۹۵۸) به اسم bergmanorama«برگمانوراما»:

«در تاریخ سینما پنج یا شش فیلم هست که آدم دوست دارد در نقدشان فقط بگوید: این زیباترین فیلمهاست! چرا که ستایشی بهتر از این وجود ندارد. درحقیقت, چرا باید دربارهء فیلمهایی مثل «تابو» «سفربه ایتالیا» یا «کالسکهء طلایی» بیشتر صحبت کرد؟ مانند ستارهء دریایی که باز و بسته می شود این فیلمها می دانند چگونه اسرار دنیایی را که هم یگانه امانت دار و هم بازتاب دهنده اش هستند, آشکار و نهان کنند....گفتن «این زیباترین فیلمها است» یعنی گفتن همه چیز. چرا؟ چون این طوری ست. و فقط سینماست که می تواند به خودش اجازه بدهد از چنین منطق کودکانه ای استفاده کند. چرا؟ چون این سینماست. و سینما به خودی خود کافی ست....گفتم پنج یا شش, به اضافهء یک. چون sommarlek «میان پردهء تابستانی» زیباترین فیلمهاست.....

نه! سینما شغل نیست. سینما هنر است. یک گروه در کار نیست. آدم همیشه سرصحنه تنهاست, مثل مقابل کاغذسفید. و برای برگمان تنهایی مسءله است. و فیلم ساختن, پاسخی به آن. نمی شود بیش از او به شیوه ای کلاسیک, رمانتیک بود. در بین فیلمسازان معاصر بی هیچ شک و شبهه ای او تنها کسی ست که آشکارا به روش های مورد علاقهء آوانگاردهای دههء ۳۰ وفادار است.....

این همذات پنداری نامنتظر بین تماشاگر و بازیگر که تا این حد آندره بازن را مجذوب می کند, انگار فراموش کرده ایم که با آن زندگی کردیم, با قدرت و شاعرانگی ای هزاران برابر, وقتی (در «تابستان با مونیکا») هریت اندسون چشمان درخشان و سرشار از پریشانی اش را به ما می دوزد و ما را شاهد می گیرد بر بیزاری اش از جهنمی که برگزیده.....

سوفیا
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 9:16
-39
موافقم مخالفم
 

۳- این روزها باز رفته ام سراغ شاملو خواندن. همان شاملوی زمزمه های هزاربارهء ۱۶ سالگی, که ناگهان آدم را پرتاب می کرد به جهان دیگری. نمی دانم آیا اینجا کسی اهل شاملو هست یا نه؟

(من فکر می کنم

هرگز نبوده قلب من

این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم

در بدترین دقایق این شام مرگزای

چندین هزار چشمهء خورشید در دلم

می جوشد از یقین

احساس می کنم

در هر کنار و گوشهء این شوره زار یاس

چندین هزار جنگل شاداب ناگهان

می روید از زمین.

آه ای یقین گمشده ای ماهی گریز

در برکه های آینه لغزیده تو به تو

من آبگیرصافیم اینک به سحر عشق

از برکه های آینه راهی به من بجو!

من فکر می کنم

هرگز نبوده دست من

این سان بزرگ و شاد

احساس می کنم

در چشم من

به آبشر اشک سرخگون

خورشید بی غروب سرودی کشد نفس

احساس می کنم

در هر رگم به هر تپش قلب من کنون

بیدار باش قافله ای می زند جرس...

(اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می گذرد

اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد

اینک موج سنگین گذر زمان است که چون دریایی از پولاد و سنگ در من می گذرد.

در گذرگاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم

در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم

در گذرگاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم

نیلوفر و باران در تو بود

خنجر و فریادی در من.

فواره و رویا در تو بود

تالاب و سیاهی در من.

در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم.

سوفیا
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 9:41
-7
موافقم مخالفم
 

به علی نیکنامی: این le eta di lulu کارگردانش کیه؟ ژان کلود لازو نیست؟ بلژیکی یه فیلم؟

راستی لینک اسکورسیزی رو دیدم ولی راستش زیاد متوجه صحبتهایی که می کرد و اینکه چه جور فیلمی یه نشدم.

مصطفي جوادي
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 13:29
8
موافقم مخالفم
 

ببينيد رفقا همه جا ميشود چيزهاي خوب پيدا كرد.مي دانم كه سريالهاي خاله زنكي و اين جورچيزها را به حساب نمي آورديد ، اما باور كنيد مثلا اين مجموعه بيداري ، از لحاظ زبان تصوير و خيلي چيزهاي ديگر جلو تر از كارهايي مثل حلقه سبز است كه بخاطر كاگردانش و چه مي دانم حال و هواي سوپرماواريي اش مورد بحث و دقت نظر قرار مي گيرد. به نظر من نوع تشريح موقعيت ها و در كل روايت داستان در همين بيداري ، خيلي ظريف تر و كارشده تر مي آيد. بهانه نوشتن اين كامنت اما ، صحنه اي از اين مجموعه بود كه خيلي به وجدم آورد. دختر به روستايش برگشته و اهالي روستا قرار نيست بدانند او توي شهر ازدواج كرده. توي درمانگاه روستا دكتر به او مي گويد بايد يك تست بارداري بدهد. دختر بلند ميشود كه بيايد بيرون، پرده را كنار مي زند .خيره ميشود به رو به رو . نمايي از سه تا خاله خان باجي كه زل زده اند به او ... اين يعني تمام اهالي روستا با خبر شده اند، بي هيچ كلامي و در چند ثانيه. حالا نگاه كنيد به اين: حاتمي كيا در حلقه سبز شخصيتي مثل دوست سيما تيرانداز خلق كرده ( اسم شخصيت يادم نيست ) تا او به نمايندگي از ما ، وظيفه (( ناباوري )) را به عهده بگيرد. حالا دو سه قسمت صرف ميشود تا او را به باور برساند و از اين طريق ما را! آخر سر چه اتفاقي مي افتد ؟ باور نمي كنيم ( براي عطص : لا اقل من كه اين طور هستم! )

امیررضا نوری پرتو
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 15:24
5
موافقم مخالفم
 

سلام خدمت امیر خان گل و همه ی دوستان کافه.

1- امیر جان از اون روزنوشت های متنوع خوب بود.

2- امیر جان قربون اون چاقوی ضامن دار دسته سفید زنجانت برم من !!! خیلی مخلصم.

3- ممنون از دوستان که مرتب جویای احوال قمر در عقرب این بنده ی سراپا تقصیر هستند. به خدا شرمنده ی همه تون هستم. اما من خوب بشو نیستم که نیستم !

4- دوست داشتم آقای کیمیایی رو یه بار دیگه ببینم (تو جشنواره با خود امیر دیده بودم). نشد دیگه!

5- " حکم " مسعود خان هم وارد شبکه ی ویدئویی شد. هواداران استاد بشتابند. من که خریدم.

6- در این اوضاع بی ریخت جسمی و روحی مرور تاریخ سینما برای امتحان کنکور خیلی حال میده. اون روز سر جمع آوری نکته های " اورسن ولز " چشمم خورد به یه جمله ی توپ مال فیلم " بانویی از شانگهای ". بی زحمت اینو از من به عنوان دیالوگ این دفعه قبول کنید :

دیالوگ این دفعه :

تک گویی تلخ مایکل (اورسن ولز) در پایان فیلم :

" شاید اون قدر زنده بمونم تا اونو ( منظور السا با بازی همسر ولز - ریتا هیورث- است) فراموش کنم. شاید هم با این آرزو بمیرم. "

7- پیشاپیش فرا رسیدن شب یلدا - یادگار نیاکان پاک ما - را خدمت همه ی دوستان تبریک عرض می کنم . همچنین عید قربان رو هم تبریک می گم.

8- یه نقد در حیات نو در مورد " اتوبوس شب " نوشته بودم که در وبلاگم گذاشتم. اتفاقا دیروز کیومرث پوراحمد رو اتفاقی در مغازه ی فتوکپی دیدم . شانسی نقدم رو خوانده بود و کمی با هم گپ زدیم. بهش گفتم یه نقد هم در سایت بر فیلمنامه ی فیلمش نوشتم در قالب یه پرونده که چند تا جوون با انرژی زحمتش رو کشیده اند که متاسفانه نخوانده بود. بهش گفتم که الآن پوست از کله ام میکنید استاد ! از اون خنده های با نمک همیشگی اش کرد و گفت : " این حرفا چیه ؟ اختیار داری. "

ممنون میشم سری به وبلاگم بزنید و نقدم رو بر اتوبوس شب بخوانید. منتظر نظرات و انتقادات همیشه سازنده ی دوستان گلم هستم.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

9- امیر جان یه یادداشت بر فیلم " توفیق اجباری " برای سایت فرستاده ام. ممنون میشم یه نگاه بیندازی.

10 - در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

سمیرا حاتمی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 18:5
-11
موافقم مخالفم
 

سلام. به همه شما. و به دنیای مشترکی که دارید. چیزی که منو به این جمع دلپذیر جلب کرده، روزنوشتهای آقای قادریه، وبعد نوشته های کسانی که اونو کاملا فهمیده اند. آشنایی به من گفت تو این جمع، صمیمت خاصی پیدا می شه، و به دنبال آن صمیمیت، به دنبال یافتن احساس مشترک، از همه مهمتر معصومیت جوانی دلم می خواد به شماها بپیوندم. اولین روزیه که دارم کامنت می نویسم، و می دونم که هیچ ربطی به نوشته های امیرخان ، نداره. خیلی وقته شادمانه فیلم ندیده ام. شماها می دونید این برای ما، یعنی چی؟ از روی دلم، خیلی وقته فیلمی سفارش ندادم. یادمه جایی نادر ابراهیمی می گفت : " دلم گریستن به پهنای صورت می خواهد" دل من هم می خواهد، اما بغضم نمی ترکد. شانه ای هم درد ندیده ام. روزنوشتهای امیر قادری عزیز را که می خونم، لبخند می زنم، جوششی پیدا می شود، از اینکه می بینم فردی به این زیبایی درباره سینما و یا حتی بزرگتر، درباره جهان اطرافش می نویسه، سیراب می شوم. (چون آرزوی من هم ساده نوشتن و زیبا نوشتنه) اجازه هست وارد جمعتان شوم؟ "به او بگویید تمام خاطره هایم مرد از رفتنش" "به او بگویید کاش به جای گریه ام، نمی خندید" " و این غم" " باقی است مرا" " که تا سحر چشمانم به یاد او در اضطرابند" "به او بگویید" " اگر رفت، من نیز رفتم" " او به بهار، من به آخر پاییز" " شاید این ترانه مال او باشد، شاید برای آخر پاییز من" " بارها صدایش کردم در کوهستانی از مهر" " تمام کوه بامن دوباره فریاد کشید" " دلم تانمرده برگرد" "اما...." "اما سکوت است جواب من و کوه های مهر"...

شوجی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 19:12
8
موافقم مخالفم
 

چقدر خوب شد که حالا که چند روزیه از تولد شاملو میگذره یه نگاهی هم اینجا به شاملو بندازیم..آن مرد و اسطوره ی بزرگی که تمام زندگی خودش و آیدای مهربانش رو پای فرهنگ این مملکت گذاشت..شعر هاش به کنار اگر بدونید واسه "کتاب کوچه" خودش و آیدا چقدر زحمت کشیدن..خود شاملو میگفتند سه بار تا حالا تمام فیش های کتاب کوچه رو ازش دزدیده بودن و کار رو دوباره از صفر شروع کرده بود! شاملو یه فیلمنامه در باره ی یه "مرده شور" داره که ناتموم مونده که من فقط یه قسمتش رو خوندم و واقعا مست شدم!

ببینید واقعا من هم خودم خیلی وقت ها منظور هاش رو دئر شعر هاش نگرفتم ولی انقدر شعر زیبا و اسطوره ای بود که حتی ممکن بود از یک خط هیچی نفهمم ولی خیلی دوستش داشته باشم..حالا نمی دونم این چقدر تحت تاثیر نام "شاملو" است که به نظر من این تاثیرش اونقدر ها زیاد نیست.اصلا خیلی دوست دارم این بحث رو راه بندازم که شما وقتی فیلم میبینین شعر میخونین چقدر تحت تاثیر نام فیلمساز یا شاعر هستین؟

نامت سپیده دمیست

که بر پیشانی آسمان میگذرد

متبرک باد نام تو

و ما همچنان

دوره میکنیم

شب را

و روز را

هنوز را

فرهاد ترابی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 19:38
12
موافقم مخالفم
 

همچی دوست ما از بیداری و صحنه درمانگاهش حرف زده که انگار آن نما یک شاهکار بوده است....صحنه نقاشی کشیدن گلبهار از حسن و آمدن دکتر محتشم و خنده های طبیعی و پر از طراوت فرخ نژاد کجا و آن نماهای متظاهرانه کجا....

احسان نیکنامیان
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 19:55
6
موافقم مخالفم
 

به سیاوش:سیاوش جون راستش اون کامنتا بعضیاش ماله منه....با یه دوست دیگه هم نامیم

منم خیلی چاکرم ایضا...خیلی دلم واست تنگ شده ...ایشالا میبینیم همددیگرو...

علی نیکنامی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 20:10
-3
موافقم مخالفم
 

مونولوگ به یاد ماندنی از یک سکانس استثنایی نوستالگیا:

دومنیکو:"انسان به عرصه ای شرم اور رسیده است !ما در بند خویش گرفتار شده ایم!من اکنون آزاد و بی واسطه با شما سخن می گویم تا بدانید که زندگی چیزی بس ساده است،و اگر بخواهیددر امان بمانید،خود را نجات دهید فرزندانتان را،نسل های بعدتان را،آینده تان را نجات دهید،باید که بازگردید به همان نقطه ای که راهتان را گم کرده اید.همان جا که راهی به اشتباه برگزیدید!"

راستی رفقا می دونید روی اون پارچه سفید که روی داربست ها بسته شده بود چی نوشته؟نوشته:((ما دیوانه نیستیم فقط زندگی برایمان بسیار جدی تر است))

حنانه سلطانی
پنجشنبه 29 آذر 1386 - 23:27
12
موافقم مخالفم
 

برای سمیرا حاتمی:

گاهی

پنجره هم می تواند

نقشی از پرده بازی کند

پشت همین رنگها،

رنگهایی دیگر

پنهان است

پشت همین خاموشی

نمی دانی ترانه ها،

چه آتش بازی زیبایی

راه انداخته اند

سیب را کنار می زنم

که سیب را نشانتان بدهم!

خوش آمدی

برای جواد رهبر:ممنونم از لطفت

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم/ فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالم فانوس/ ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

حالا که جوگیر شدم و شعر می نویسم این هم برای صوفیا و ندا که می دانم بی سر و صدا همین گوشه و کنارها روی یکی از صندلی های کافه نشسته اند:

دیدار ما

چون آب و ماه،

چه دور!

چه درهم!

فانی
جمعه 30 آذر 1386 - 2:5
7
موافقم مخالفم
 

قطار افسار گسیخته کونچالفسکی....یا قطار افسار گسیخته کوروساوا...یا قطار افسار گسیخته جان وویت؟!!!!؟؟؟؟

بابك اكابري
جمعه 30 آذر 1386 - 2:59
-5
موافقم مخالفم
 

سلام ! به پاس لذتي كه خواندن نامه ها و ديدن تصادف پر معنا و جمله غريب شكسپير و ... تو را سپاس مي گويم . اما مرد 84 ساله بيشتر از اينها جاي حرف دارد. نه كار هشتاد سال پيشش و نه كار امروزش ،‌براي ما كه بين بيست و سي سالگي پرسه ميزنيم ، بايد پرسيد كه بيست سالگي اين مرد تا سي سالگي چگونه گذشته ! آيا از خاطراتش پاك شده يا بايد باور كنيم كه وسوسه تماشاي پنهاني دختر همسايه را تجربه نكرده و بارها ساده لوحانه براي همكلاسيش نامه عاشقانه ننوشته و ... قصه اي هست . مردي كه انقدر خوب بود كه اهالي محل براي نجات از دست او و بي نظمي حاصل از شدت خوب بودن او دست و پايش را بستند . بعد از سالي كه دست و پايش را گشودند شروع كرد به آزار همسايه ها و آنقدر آزارشان داد تا اين بار دوباره دست و پاي او را بستند به سبب بي نظمي حاصل از شدت بد بودنش ... امان از دست آدمهاي متفاوت ! امان از دست امثال ... ممممم آقاي امير خان قادري ايميلت را چك كن پليييييييز

حامد
جمعه 30 آذر 1386 - 3:36
10
موافقم مخالفم
 

کامنت نمی‌ذاشتم (شاید 2،3بار) اما زیاد می‌خونم همیشه می‌خونم. دوست‌های خوبم سلام. آره به من میگن عضو جدید اصطلاحش اینه! اگه می‌بینید دوتا عضو جدید به فاصله چهارکامنت (خانم حاتمی) کامنت گذاشتند، قضیه‌رو به صاحب وبلاگ اطلاع بدید. خواننده‌هاش دارن به جمعی که راه انداخته اضافه می‌شن.

Z_is_dead
جمعه 30 آذر 1386 - 4:58
-1
موافقم مخالفم
 

هه هه،ها ها،ههههههههههههههههههههههههههه....

بلقیس ( محمد حسین آجورلوی سابق )
جمعه 30 آذر 1386 - 11:3
14
موافقم مخالفم
 

سلام جمیعا

خیلی وقت بود که فرصت نمی کردم به کافه سر بزنم تا اینکه بالاخره امروز آمدم و کی حال داره این همه کامنت بخونه فقط فهمیدم که یک بحث با علی کوچولو رو از دست دادم( البته نمی دونم موضوع بحث چیه فقط تنم می خاره برای بحث در مورد هرموضوعی که هیچ ربطی به من نداره علی الخصوص با شخص معلوم الحال نامبرده )

الان هم بعد از این همه مدت دوری از فضای کافه نمی خواستم کامنت بذارم اما گفتم بیام این سوال رو ازتون بپرسم رفقا چی شد که همچین تصوری در مورد دانشجویان حقوق یا علوم سیاسی پیدا کردید؟ ( با توجه به این مطلب که به احتمال زیاد اکثر شما از رشته های گلواژه فنی خوندید ) یعنی یک نفر نمی تونه سیاست خونده باشه و عاشق سینما باشه ؟

ارادتمندیم جمیعا تریلی تریلی

mhajorlo@gmail.com

علی نیکنامی
جمعه 30 آذر 1386 - 14:10
-4
موافقم مخالفم
 

1-به خدا:خدایا امروز چرا این قدر سرد بود؟!!من 2 ساعت رفتم دانشگاه تا بیام خونه قندیل بستم.تازه من خیر سرم گرمایی ام وای به حال سرمایی ها! 2-به همه:امروز که سوز سردی میومد یاد وینسنت و جولز افتادم تو اونجای فیلم که وینستون بهشون میگه لخت شید و بعد وینسنت:کاملا؟! وینستون:میخوای کراواتت باشه!... آقایون بجنبین.فقط 15 دقیقه مونده تا نیمه کامل کننده جیمی وارد آشیونه عشق بشه. جولز:اه.لعنت به این شانس .چه سوزی میاد. وینسنت:مطمینی که این کار واقعا لازمه؟ وینستون:می دونی شبیه کی شدین؟ وینسنت:کی؟ وینستون:شبیه دو نفر که مغز یکیو متلاشی کردن!واضحه که عوض کردن اون لباسای سلاخی واقعا لازمه...(خطاب به جیمی):کیسه های زباله رو بده جولز:جیمی یهو خر نشی این کیسه ها رو بذاری دم در که ماشین آشغالی ببره ها! وینستون:نگران نباش ما خودمون می بریم! (واقعا امروز احساس جولز و وینسنت روتو اون لحظه درک کردم!) 3-به سوفیا:کلی حال کردم که گفتی با شنیدن اسم چهارصد ضربه یاد اون سکانس میفتی. le eta di lulu یه فیلم اسپانیاییه: http://www.imdb.com/title/tt0099484/، کارگردانش هم بیگاس لونا.به جواد رهبر هم گفتم زیاد فیلمای قابل بحثی نیستند.یکی از دوستام به همراه اون دو تا فیلم دیگه داد به من که ببینم و نظرمو بگم. بوی انبه کال رو هنوز پیداش نکردم.... گربه سیاه گربه سفید رو هم ندارم راستش ولی شنیدم خیلی قشنگه.اون بازیگر مرد زیرزمین هم که تو فیلم اسمش مارکو بود هم آره.خیلی باحاله!در مورد" زندگی یک معجزه است" من که خیلی خوشم اومد،ولی آره معمولا هر کی میبینه میگه چیپه! رویای آریزونا هم همین طوره.راستش نمی دونم چرا بعضی ها تا می بینند فضای یه فیلم شاد و دوست داشتنیه سریع موضع می گیرند و میگند پیش پا افتاده است.در مورد بحث برسون و برگمان من که خیلی پایه ام ادامه بدیم.ببینم تو اگه بخوای فیلمایی که از برگمان دیدی بگی چیا رو میگی به ترتیب؟می دونم سخته ولی من انتخابم اینه:1-توت فرنگی های وحشی2-مهر هفتم3-فانی و الکساندر4-پرسونا5-نور زمستانی6-همچون در یک آینه 7-شرم8-لبخندهای یک نیمه شب تابستان9-فریاد ها و نجواها10-ساعت گرگ و میش11--سکوت 12--سونات پاییزی13-تخم مار مقاله گدار هم با حال بود.

Reza
جمعه 30 آذر 1386 - 18:9
15
موافقم مخالفم
 

امشب برنامه صدفیلم " دونده " امیر نادری رو نشون میده . اوریجینال ترین فیلم سینمای جشنواره ای ایران که به همراه فیلمهای کیارستمی سبک جدیدی از سینما رو معرفی کرد . ( و در دهه هفتاد بوسیله کارگردانهای راحت طلب به گند کشیده شد ! ) دونده از اون فیلمهایی شده که همه چیزشون عالی در اومده . بازیها و داستان و کارگردانی و تدوین ( تدوین بیضایی خیلی خوبه و تو اون مسابقه نهایی بی نظیر ) و همونطور که گفتم نگاه اوریجینال فیلمساز .

استقلال هم که برد ؛ جام حذفی امسال دیگه مال استقلاله .

.....
جمعه 30 آذر 1386 - 18:16
0
موافقم مخالفم
 

پیگیری کردی اقای قادری؟؟؟

شوجی
شنبه 1 دي 1386 - 10:50
3
موافقم مخالفم
 

به حنانه:

گمان کنم زدی تو کار مطالعات درباره ی منظومه ی شمسی !

mostafa ghazanfari
شنبه 1 دي 1386 - 15:34
1
موافقم مخالفم
 

ghovgha kardi boa...be ghovle yeki az bushehri ha

shov ke shodom az in hame matalebe jaleb

.....
شنبه 1 دي 1386 - 16:21
2
موافقم مخالفم
 

مرسی اقای قادری

میدونی دلیلش چی بوده؟؟؟

مهدي پورامين
شنبه 1 دي 1386 - 16:40
-7
موافقم مخالفم
 

ساسان این دیالوگ معرکه است....تقدیم می کنم به تو...

به مناسبت شب یلدا....

حامد: اين وكالتنامه چيه؟ قضيه طلاق چيه؟ طلاق صوري و ظاهري، ها؟ بدون طلاق همه زحمتات هدر ميشه، با طلاق كارِت راحت‌تر پيش ميره. كارِت! كارِت! كارِ تو! گورِ پدرِ من! ولي نازي چي؟ اون كجاي كار تووه؟ شايد همه‌ش به خاطر آينده‌ي نازي‌يه؟ يا به خاطر منه؟ كه عاشقمي! كه عزيز دلتم! يه تار موي منو با صد تا مرد اروپايي عوض نمي‌كني! با مرد آسيايي چطور؟ با مرد شرقي؟ ايراني؟ تهراني؟ يه آقاي شريفِ بوگندوي هيز نكبت كه دائم خيك‌شو مي‌خارونه و آروغ مي‌زنه. خاك بر سرت! خاك بر سر من كه چه كثافتي رو توي خونه‌ام راه مي‌دادم و نمي‌دونستم. لابد مي‌پرسي چه‌م شده عزيزم؟ هيچي. شغلم رو عوض كردم؛ پااندازي.

شقایق
شنبه 1 دي 1386 - 17:56
21
موافقم مخالفم
 

دي 85:امير قادري:ساعت 12 امروز:مستند آقاي کيميايي بالاخره تمام شد

امیر: ای داد بی‌داد - یادش بخیر.

پاشا
شنبه 1 دي 1386 - 18:52
1
موافقم مخالفم
 

دیالوگ های این دفعه:

"خدا رحمت کنه صادق هدایتو...یه چیزی تو جوونی

بهم گفت که تا دنیاس تو گوشمه...گفت آدمیزاد یه

سرمایه بزرگ داره...خودکشیه...نه از ترس...دنیا

تنگی نه...بهت توهین شد،طاقت نیاووردی برو

سراغ سرمایه ات"(استاد انتظامی-حکم)

"آقا شما معروفی...معروفی به این که بچه گیات

با شیطون تو یه چاله (.......)"(خسرو خان شکیبایی-

حکم)

راستی امیر خان...لطفا حال بدین...چیزه...یعنی

خواهشمند است افتخار دهید و به این وبلاگ ما

یه سری بزنید...خوشحال می شم...

http://khosroshakibaie.blogfa.com

امید غیائی
شنبه 1 دي 1386 - 22:5
10
موافقم مخالفم
 

میدانید زنگ موبایل برادرم چیست؟!

موسیقی " اُشین" --سالهای دور از خانه--

زمستان که میشود نا خود آگاه یاد این سریال میفتم همیشه.حالا هم که موسیقی اش را هر از چندگاهی در خانه میشنوم.

گفتم لذتش را با شما هم تقسیم کنم.

---------------------------------------------------------------------

و سوفیا احمد شاملو یکی از محبوبان شعر من است:

--آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگو......

((این را روی یکی از پوستر های خانه رفیقم هم خوانده ام. جمله اش "ابدی" است))

همین.

رامتین
شنبه 1 دي 1386 - 23:28
-3
موافقم مخالفم
 

نگاه کنین من نتونستم فیلم ویدئو دروم رو برای کلکسیون شخصی ÷یدا کنم فقط دو بار خونه ی یه نفر دیدم

حالا پایین ده فیلمی که قشنگن رو مینویسم شاید نقدی هم شما بگید

1- ترس و نفرت در لاس وگاس

2- نامه هایی از یوجیما

3- دوازده صندلی

4- ویدئو دروم

5- ممنتو

6- گوست داگ: راه سامورایی

7- برزیل

8- هفت

9- رقص خون آماشان

10-لباوسکی بزرگ

pooriya
پنجشنبه 8 اسفند 1387 - 6:22
3
موافقم مخالفم
 
قطار افسارگسیخته

dar morede matlabe (ensaniyat) ke goftin akhare che filmi gofte ((hich ensane darande khooyee nist...)) bayad begam entehaye filme ghatare afsargosikhte be kargardaniye konchalofski va ahangsaziye travor jonse bozorg boode. mamnoonam az soale ghashanget

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 4.98085808754 seconds.