دوشنبه 1 آذر 1389 - 1:16



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



پنجشنبه 15 آذر 1386 - 3:27

بعدالتحریر: حواس تان به پرونده اتوبوس شب هم باشد که حنانه سلطانی و باقی برو بچه های کافه زحمت اش را کشیده اند. و این تازه آغاز راه تولیدات تصویری و نوشتاری کافه ماست


یک نکته تازه: یادداشتم بر فیلم گاو، در بخش نقد فیلم سایت موجود است و با نظرهای ضد و نقیضی مواجه شده. دل‌ام می‌خواهد نظر بچه‌های روزنوشت را هم درباره‌اش، در کامنت‌های مربوط به خودش بدانم. حالا موافق یا مخالف.

( تازه اضافه شده: دیشب که روزنوشت را نوشتم، و آخرش گله کردم از بعضی آدم ها و سایت ها، یادم رفت این را بگویم؛ این که به نظرم ته همه اختلاف های دنیا، به دو گروه می رسد. آن هایی که از زندگی لذت می برند، آن هایی که نمی توانند ببرند. )

این شماره دنیای تصویر را از دست ندهید. اواقعا نه به خاطر پرونده راتاتویی که خودم درآورده ام و بخش بر پرده سینما، که خیلی خیلی خیلی بیش تر به خاطر مطلب تازه مجله امپایر برای فیلم مخمصه مایکل مان! بدوید و حتی یک جمله اش را از دست ندهید. ظهری که خواندم، آن قدر کیفور شدم که پریدم DVD اش را گذاشتم داخل دستگاه تا یک بار دیگر صحنه همنشینی دنیرو و پاچینو را در رستوران ببینم. از اول واقعی این سکانس البته؛ جایی که پاچینو از داخل هلی کوپتر می گوید: بزن بریم، بعد می رود سوار ماشین اش می شود و همراه یک موسیقی درجه یک ( کسی می داند چیست و مال کیست؟ ) ماشین دنیرو را تعقیب می کند تا به اش برسد و به قهوه دعوت اش کند. آن ها شوالیه هایی هستند که در یک اجتماع پر از آدم های کوتوله همدیگر را یافته اند. منتها بازی شان از نوع دزد و پلیس است. یکی باید یکی دیگر را بکشد. قاعده بازی را هم تا آخر رعایت می کنند. این دفعه که این سکانس را دیدم، تحت تاثیر مقاله امپایر، به چهره ها و ری اکشن ها دقت کردم... می ارزد امتحان اش کنید تا برسید به نگاه آخری که پاچینو به دنیرو می اندازد و سکانس تمام می شود. ( این شماره تازه دو صفحه درباره نشویل بزرگ رابرت آلتمن هم دارد. )
یک خبر هم داغ داغ؛ نشنال برد آو ریویو، دیروز فیلم های برگزیده سال 2007 اش را اعلام کرده و برادران کوئن و تیم برتون، جایزه بهترین فیلم و کارگردانی را برده اند. دنیا انگار فعلا به کام ما و دوستان مان است.

مرگ در سی و خرده‌ای سالگی

بعضی وقت‌ها یکی، چیزی می‌گوید یا می‌نویسد که می‌زند توی خال. در یک لحظه، حقیقتی را به‌ات نشان می‌دهد که تکان می‌خوری. از جمله آل پاچینو در گفت و گویی که ترجمه‌اش در شماره قبل دنیای تصویر چاپ شده:
سوال: "فکر می‌کنی جوان بمیری؟"
جواب استاد: "در لحظه‌ای از لحظات زندگی‌ات به میرا بودن خودت پی می‌بری. مرگ را از دریچه چشم خودت می‌بینی. از آن پس به همراهان خودت در زندگی طور دیگری نگاه می‌کنی و درک و فهم بهتری نسبت به آن‌ها پیدا می‌کنی... می‌گویند این اتفاق در سی و خرده‌ای سالگی برای آدم می‌افتد..."
همین جا نگه‌اش دارید لطفا. من سی و خرد‌ه‌ای سال‌ام است و درست در همین روزها، این اتفاق برایم افتاده است. نگاه کن که همه ما آدم‌های میرا، چه قدر به هم شبیه‌ایم.

دور انداختنی‌ها

پدرم آمده بود تهران و همین دیشبی وقتی داشته توی خیابان قدم می‌زده، کوهی از یک نشریه سینمایی روی زمین دیده و به تصور این که شاید چیز کمیابی باشد و به دردم بخورد، دو سه تایش را محض نمونه برداشته بود و آورده بود خانه. آن مجله‌هایی که یک نفر کنار خیابان رهای‌شان کرده بود؛ فیلم‌نگار بودند مال سه چهار سال پیش که یادم بود توی آن‌ها مطلب نوشته بودم و یادم نبود چه مطلبی. تویش گشتیم و مطالبم را پیدا کردم که صاحب قبلی مجله‌ها، زیر تقریبا تمام سطور این مقاله‌ها، یا خودکار خط کشیده بود. راست‌اش مطالب خوبی نبودند و حاضر نیستم دیگر شبیه آن‌ها بنویسم. اما به هر حال، تجربه جالبی بود: یک لحظه احساس کردم از نزدیک، که در این سال‌‌ها مقاله‌هایی نوشته‌ام و این مقاله‌ها را سال‌ها قبل کسانی با دقت خوانده‌اند. بعد یاد نیل پستمن افتادم که یک بار از گروهی نوشته بود که از خودشان و عقایدشان هیچ اثری باقی نمی‌گذاشتند، چون می‌ترسیدند بعدا عقیده‌شان عوض شود و ضبط و مکتوب و محفوظ شدن آن عقیده‌های قدیمی، چیز اشتباهی را در دنیای ما باقی بگذارد. فعلا که عقیده‌ام عوض نشده، ولی وقتی این مقاله‌‌های قدیمی و علامت‌گذاری‌های دور و برش را دیدم، کمی ترسیدم. عذاب وجدان گرفتم و بعد هم که خوشحال شدم... که آقا یا خانم خواننده، ته ته‌اش همه این یادداشت‌ها و مقاله‌ها را انداخته دور!

خاطره قیچی

این طور نیست که هر صحنه‌ای، هرعکسی، هر ماجرایی، هر رفیقی، هر فیلمی، برای همه عمر آدم باشد. می‌آیند و می‌روند و در دوره‌ای تمام زندگی آدم می‌شوند، و بعد که آدم به بهانه‌ای یادشان می‌افتد، حیرت می‌کند که چطور چنین ماجرایی، چنین آدمی، چنین اثری بوده که دیگر یادش نیست.
امروز هم نمی‌دانم چی شد که یاد ادوارد دست قیچی تیم برتون افتادم. داستان آدم عجیب‌الخلقه‌ای که جای دست‌، قیچی دارد. پس به تنهایی عادت کرده که وارد یک شهر کوچک می‌شود و مردم دیوانه‌اش می‌کنند. تنهایی و تفاوت از او یک هنرمند ساخته، اما جماعت درک‌اش نمی‌کنند. هر کسی می‌خواهد بهره خودش را از قیچی و دست‌های ادوارد ببرد. تا این که ادوارد عاشق می‌شود. بعد یک روز که برف می‌آید، ادوارد شروع می‌کند از یک توده برف، مجسمه دختر را ساختن. دختر ناگهان متوجه می‌شود و زیر بارش براده‌های برف ناشی از حرکت قیچی‌های ادوارد، به وجد می‌آید.
یادم هست که اولین باری که این صحنه را دیدم، همه زندگی‌ام شد. صورت وینونا رایدر و جانی دپ و پرداخت خوب صحنه و موسیقی دنی الفمن به کنار، آن چه اهمیت داشت؛ شکل زندگی ادوارد بود که آن را کنایه‌ای می‌گرفتیم از زندگی یک هنرمند، که از کمبودها و توانایی و عشق‌اش برای خلق یک اثر هنری استفاده می‌کرد، بی این که متوجه باشد. حواس‌تان هست؟ بی این که متوجه باشد. بعد آن عشق و لحظه و عمر می‌رفت پی کارش، اما آن مجسمه ( از برف ) باقی می‌ماند.
امروز که به بهانه‌ای یاد این صحنه از فیلم افتادم، بهتم‌ زد که چطور چیزی که این قدر برایم مهم بوده... و حالا مدتی شده که اصلا یادش هم نیفتاده‌ام. ( این هم به افتخار جایزه دیروز استاد به خاطر کاگردانی سوئینی تاد ).

آلودگی

راستی رفقا. در این زمینه کمی بی تجربه ام. محسن آزرم عزیز نشان ام داد که در یکی از وبلاگ ها، بحثی راه افتاده درباره سینمای ما و شخص من، که دزدیم و از این حرف ها، چون مطلب یکی دیگر را به عنوان کامنت یک نفر دیگر چاپ کرده ایم. خب، ما باید از کجا می دانستیم که طرف متن یکی دیگر را به اسم خودش فرستاده؟ بعد یک نفر از طرف من به معترضان جواب نسبتا بی ادبانه ای داده بود و آن ها هم کلی از این جواب نتیجه گیری کرده بودند و از این حرف ها. توهین ها و انتقادها ادامه داشت و من از همه جا بی خبر این جا نشسته. یاد منتقد و نویسنده جاافتاده ای افتادم که این روزها دوره افتاده و پشت سرم حرف می زند که نقدهایم را از اینترنت می دزدم و ماشین ام را کیمیایی برایم خریده و مستند آقای کیمیایی اصلا مال خودم نیست و ... علی معلم عزیز می گفت این کارها را می کنند که بخشی از ذهن آدم را اشغال کنند و از کار بیندازند اش. رفیق ما تا بیخ راست می گفت... پس بی خیال این حرف ها، منتظر باشید که به زودی عرضه DVD آقای کیمیایی شروع می شود و پرونده مایکل مور و سیمپسون ها و پرواز بر فراز آشیانه فاخته در راه هست. یادداشت ها و مقاله ها را هم که لابد می بینید. از جمله مقاله ای درباره فیلم گاو ( که چرا طرفدارش نیستم در شهروند این شماره و ضد مرگ مجله فیلم و دو مطلب درباره جشنواره شوق انگیز فیلم کوتاه امسال و یک جوابیه که حالا آن را لو نمی دهم. )

بعدالتحریر: حواس تان به پرونده اتوبوس شب هم باشد که حنانه سلطانی و باقی برو بچه های کافه زحمت اش را کشیده اند. و این تازه آغاز راه تولیدات تصویری و نوشتاری کافه ماست.
بعدالتحریر 2: همین حالا دوباره یک نگاهی انداختم و دیدم جرج کلونی هم برای مایکل کلایتون، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد شده. دیگر واقعا جمع مان جمع شده است ها...


بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

حامد
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 3:54
8
موافقم مخالفم
 

سپاسگزاریم از خلقت امیر قادری و امیدواریم بازهم از این انسان‌ها برایمان بفرستد باشد که همه رستگار شویم...

طبق معمول احساسی که الان (از سه چهار دقیقه پیش شروع شده) نسبت به شما دارم و قبل‌ترش نسبت به نیمای... داشتم قابل وصف و نوشتن نیست. جفتتون عزیزین+تمام بچه‌های سایت (قبل‌وبعد به‌اضافه‌رو میشه جابه‌جا کرد فرقی نمی‌کنه). این نیمام خداکنه حالش خوب بشه زودتر..!

امشب زیادی احساساتی شدم گندش دیگه داره در میاد.

خسته نباشید

علی نیکنامی
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 4:9
-6
موافقم مخالفم
 

1-ببینم امیر قادری این وبلاگی که گفتی همون وبلاگ طرفدارای گلشیفته فراهانی نیست؟چون من یه وبلاگ دیدم از طرفدارای گلشیفته فراهانی که کلی بهت فحش داده بودند!

2-این 101 فیلم که تو دنیای تصویر راه افتاده نویسنده اش کیه؟

3-یه دیالوگ باحال از نور زمستانی تو روز نوشت قبلی گذاشه بودم چی شد؟

4-آقا این بوسه های ربوده شده عجب فیلم باحالی بود!

مصطفی جوادی
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 13:0
11
موافقم مخالفم
 

ادوراد دست قیچی ، شاید فراتر از اینکه حکایت ناکامی یک هنرمند باشد، تراژدی انزوای انسان است. اینکه چطور تفاوت ها می توانند تو را در شهر انسان های فله ای ، حومه نشین کنند. این نوع رانده شدن ، انزوا و سربرآوردن از انزوا را در بازشگت بتمن و در قالب شخصیت پنگوئنی به خوبی می شود دید. اماخلق شخصیت ادوراد ریشه در آن سنت فرانکنشتاینی دارد که استاد ما را اسیر خودش کرده و پیش از اینها در فیلم کوتاه (( فرانکن وینی )) که در ان جا پسر بچه ای می خواهد به سگ مرده اش حیات ببخشد ، کاملا قابل مشاهده است. دست آخر اینکه این (( خلق )) ها و این نقصی که با آنها همراه است ، دایره دلالت های این آثار را به تمام جامعه انسانی تعمیم می دهد...

بعد التحریر : در روزنوشت قبل و در جایی که از ادای دین استاد به وینست پرایس گفتم مهم ترینش رایادم رفت بگویم. انیمیشن کوتاه (( وینسنت )) که اصلا خود جنس است.

ساسان.ا.ك
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 13:30
-2
موافقم مخالفم
 

سلام.

كمتر ميشه كه بيام اينجا و در مورد حرفهايي كه تو روزنوشت زده ميشه صحبتي كنم. ولي ايندفعه فرق داره. يه جمله تو حرفهاش بود كه ما رو هوايي كرد. " تنهايي و تفاوت از او يك هنرمند ساخته بود". يا " بي آنكه بخواهد اثر هنري خلق كرده بود".

هر دو شونو بد جور پايم. گاهي اوقات به خودم فشار ميارم كه بايد يه تكوني به خودم بدم و يه اثري چيزي كه اسم هنر رو بشه روش گذاشت، خلق كنم. يعني با اين نيت شروع مي كنم و خب هيچوقت هم نشده كه همون ايده رو به انتها برسونم.

آره منم موافقم كه يك اثر هنري ( دقت كنين هنري!) بايد بدون سعي ايجاد بشه. حس مي خواد. استاد ما آقاي كيميايي يه جا واسه زندان زنان گفته بود :" فراوان زيباييهايي كه در اين فيلم بدون حضور سعي وجود دارد."

تنهايي رو كه ديگه نگو . ميخواين باز از تراويس بنويسم؟

امیررضا نوری پرتو
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 15:8
2
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر جان و همه ی دوستان نازنینم. 1- پرونده ی " مخمصه " در دنیای تصویر بدجور حالم آورد. یادمه چند تا کامنت پیش دیالوگ منتخبم سکانس معروف رویارویی پاچینو و دنیرو در رستوران بود. اما نمی دونم چرا دنیای تصویر ایده انتخاب پرونده هایی به این خوبی رو با محدود کردن اون به ترجمه ی نوشته های منتقدان خارجی خراب می کنه. 2- خیلی خوشحال شدم از پرونده ی اتوبوس شب. نه به خاطر اینکه من هم گوشه ای از اونو گرفته ام ! نه ! خوشحالی ام به خاطر اینه که این اولین باره که یادداشتم درباره ی یک فیلم در سایت محبوبم در کنار یادداشت دوستانی قرار می گیره که خیلی بهشون ارادت دارم. دست حنانه خانم و بقیه ی بر و بچز درد نکنه . امیر جان ممنون از اعتمادی که به بر و بچه های کافه ات داری. امیدوارم فیلم بچه ها ( والبته اگه خدا بخواد فیلم علی و من ) پروژه های تصویری سایت در آینده بشه. 3- گفتم اول از حال خوب و خوشحالی ام که منشآت سینمایی داشته بگم شروع کنم به ناله کردن. آخه دیر به دیر هم میام و اگه می خواستم اینو اول بگم خوبیت نداشت ( به قول بهمن مفید در قیصر) . در کنار فشار و استرس های همیشگی که از کودکی نسبت به پیش پا افتاده ترین مسائل روزمره ی زندگیم دارم این استرس کنکور بدجور خرابم کرده. از طرفی همکلاسی هام هم منو متهم به خرخونی می کنند که واقعا این طور نیست!!! ((-: استادمون و بچه های سینما هم کفرشون از این همه اطلاعات فیلمشناختی من در اومده (هر چند که تموم کنکور سینما تاریخ سینما نیست) . چقدر حرف تو حرف آوردم ! این روزها اصلا روزهای خوبی واسه م نیست ! سه روزه که دوباره اوضاع جسمانی ام به هم ریخته و وضعیت معده و روده ام دوباره برگشته به نقطه ی اولش. خیلی هم نافرم. یادتونه اوایل امسال از آندوسکوپی فرار کردم(سر اون قضیه ی آندوسکوپی هم بدجور یه ملت رو سر کار گذاشته بودم ها !!!! ) اما این دفعه دیگه از اون تو بمیری ها نیست! هیچ راه فراری هم واسه م نمونده. بی چون و چرا هم باید به آندوسکوپی تن بدم و هم به کولونوسکوپی لعنتی! دیشب وقتی از دل درد و پشت درد داشتم مثل کرم به خودم می پیچیدم شروع کردم به بلند بلند شکوه کردن از خدا ! آخه بدجور اعصابم به هم ریخته بود. امروز صبح قبل از رفتن به بیمارستان برادرم که دکتره و تا تونسته به هر سازم رقصیده و کلی دوا واسه م تجویز کرده تا یه وقت از شنیدن اسم آندوسکوپی سکته نکنم - کلی بهم خندید و ادام رو در آورد و آخر سر هم بهم گفت وقتی دیشب اونجوری شکوه می کردی هم خنده ام گرفت و هم یاد سعید تو " از کرخه تا راین " افتادم!!!!! باور می کنید همین حرفش کلی حالم رو جا آورد!! چیکار کنیم دیگه ؟ به قول استاد درس مبانی نظری سینمامون من یه عشق سینمای تموم ناشدنی ام!!! (باور کنید این لقب رو خودش بهم داده) خیلی مخلصیم. 4- روز نوشت قبلی امیر تنها روز نوشتی بود که بنده ی حقیر توش کامنت نذاشتن. الآن که بعد از چند روز اومدم و سر زدم آه از نهادم بلند شد که ای بابا ! دیدی چی شد ؟! امیر روزنوشت اش رو آپدیت کرده و من...از اولین کامنتم در 17 دی ماه پارسال این امر سابقه نداشته !!!! (به جز در مرداد ماه و سر اون قضیه ی.... ) دوستان پیگیری بفرمایند که چرا این عضو معلوم الحال آویزون کافه همچین نوآوری ای از خودش به خرج داده و یه ملت رو از فک زدناش راحت کرده ؟؟؟؟!!!! 5- دیالوگ این دفعه : ------------------------------------------- مسافران (بهرام بیضایی) : سکانس اول فیلم : مهتاب (هما روستا) : (رو به تصویر با ته لبخندی مرموز) : ما ریم تهران... برای عروسی خواهر کوچیکترم... ما به تهران نمی رسیم... ما همگی می میریم... فکر نمی کنم هیچ ایده ی نابی مثل این دیالوگ و طرز ادای آن ( که توسط هنرمند خوبی مثل خانم روستا به بهترین نحو انجام شده ) بتونه تماشاگر رو در سکانس ابتدایی یه فیلم به داخل قصه پرتاب کنه. --------------------------------------------------------------------- مخلص همگی بر و بچز کافه از بزرگ و کوچیک. کوچیک همه تونم . در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید. www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com

امیر: آقا احوالپرسی شدید.

مریم.م
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 16:24
8
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

میخوام یه عالمه چیز بنویسم نمیدونم از کجا شروع کنم

بهتره از همین روزنوشت باشه این روزنوشت یکی از بهترین روزنوشتای اینجا بود ممنون

اول از همه تبریک به خاطر این که بعد از سالها به تیم برتون بزرگ جایزه دادن (هر چند اون به این جایزه ها احتیاج نداره)من که خیلی خیلی خوشحال شدم

راستی ای کاش اون مجله ها گیر من میومد

خاطره قیچی فوق العاده بود کاملا حرف دلم بود (همیشه عاشق اون معصومیت و مهربونی ادوارد بودم)

خیلی خوب که ادم همیشه از خودش مطمئن باشه اقای قادری شما که کارت درسته واقعا نمیدونم چرا بعضی ها از این کارا میکنن منظورم اون وبلاگست

خیلی خوشحال شدم به خاطر

dvdاقای کیمیایی

واما در مورد عطر فیلم خوبی بود از همه بهتر فیلم خوش ساختی بود بازیش هم به فیلم میخورد و از پسش هم بر اومده بود

Z_is_dead

نظرتون قابل احترام ولی یه ذره کم لطفی نکردید خاک سرخ حاتمی کیا که یادتون نرفته و ... این همه فیلم .درسته که از چند تا کار حاتمی کیا منم خوشم نمیاد ولی چه کسی مثل حاتمی کیا میتونه ارتفاع پست بسازه

مریم.م
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 16:31
-13
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

میخوام یه عالمه چیز بنویسم نمیدونم از کجا شروع کنم

بهتره از همین روزنوشت باشه این روزنوشت یکی از بهترین روزنوشتای اینجا بود ممنون

اول از همه تبریک به خاطر این که بعد از سالها به تیم برتون بزرگ جایزه دادن (هر چند اون به این جایزه ها احتیاج نداره)من که خیلی خیلی خوشحال شدم

راستی ای کاش اون مجله ها گیر من میومد

خاطره قیچی فوق العاده بود کاملا حرف دلم بود (همیشه عاشق اون معصومیت و مهربونی ادوارد بودم)

خیلی خوب که ادم همیشه از خودش مطمئن باشه اقای قادری شما که کارت درسته واقعا نمیدونم چرا بعضی ها از این کارا میکنن منظورم اون وبلاگست

خیلی خوشحال شدم به خاطر

dvdاقای کیمیایی

واما در مورد عطر فیلم خوبی بود از همه بهتر فیلم خو ش ساختی بود بازیش هم به فیلم میخوردو از پسش هم بر اومده بود

Z_is_dead

نظرتون قابل احترام ولی یه ذره کم لطفی نکردید خاک سرخ حاتمی کیا که یادتون نرفته و ... این همه فیلم .درسته که از چند تا کار حاتمی کیا منم خوشم نمیاد ولی چه کسی مثل حاتمی کیا میتونه ارتفاع پست بسازه

موسیقی خوب,بد,زشت هم که خیلی حال داد

مصطفی انصافی
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 16:35
5
موافقم مخالفم
 

به خاطره آقاییان: Wild At Heart خوب نیست. یادمه وقتی اسم لورا درن و نیکلاس کیج رو با هم روی تیتراز دیدم داشت حالم بد می شد. بابا من از این دو تا بازیگر بدم می آد. من نمی دونم لینچ این لورا درن رو از کجا پیدا کرده! تحفه!

به حنانه سلطانی: لایق نویسندگانش!

به امیر حسین جلالی: مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست! پاشو بیا کرج پسر!

به خودم: تو چقدر حرف می زنی پسر!

ساسان.ا.ك
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 18:16
-12
موافقم مخالفم
 

به z_is dead

1)اين ادبيات ادبيات پسنديده اي نبود.

2)اگه همچين نظري در مورد حاتمي كيا داري، پس حتما بي خيال سينماي ايراني. نه اينكه فكر كني حاتمي كيا أينه تمام نماي سينماي ايرانه. نه

3)كاش مي دونستم سريال خوب از نظر تو توي ايران چه سرياليه و چه مختصاتي داره.

4) فرض كن حاتمي كيا نيست. اتفاق خاصي نمي افته فقط كسي نيست كه أؤانس شيشه اي رو بسازه.

5)ببينم تو همون علي طهراني صفا نيستي؟؟؟؟؟

حامد اصغری
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 19:11
-12
موافقم مخالفم
 

سلام هنوز وقت نکردم پرونده بچه ها رو بخونم ولی به خاطر به نوشته های خوب بچه ها مخصوصا حنانه خانم سلطانی به پوراحمد همین امشب قورتش می دم

مجله دنیا تصویر هم که دیگه تو شهر ما نمیاد

چهره این هفته سینمای جهان هم درباره وودی آلن است که من نوشتم بخونید و نظر بدید تقدیم به مصطفی جوادی که مسئول کپی رایت وودی در ایرانه

داود رحماني
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 21:59
2
موافقم مخالفم
 

اشتباه ست كه. تمام جنگ‌ هاي دنيا بين آدمهاييه كه بي شرف زندگي ميكنن و آدمايي كه ميخوان با شرف زندگي كنن و دسته اول ميخوان اين اجازه رو ازشون سلب كنن.

عليرضا شيرنشان
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 23:0
3
موافقم مخالفم
 

به حنانه سلطاني:

خانم سلطاني سلام

نوشته تان را در مورد مولفه هاي كارهاي كيومرث پوراحمد خواندم، نوشته خيلي خوبي بود، دستتان درد نكند و مهمتر اينكه خيلي خوشحالم كه شما هم مثل من و خيلي هاي ديگر شيفته كارهاي او هستين. البته نمي دانم شما چند سالتان است ولي خود من كه از بچگي، از همان زمان كه" آلبوم تمبر" از تلويزيون پخش مي شد تا زماني كه شيفته "شب يلدا"يش شدم با كارهايش خو گرفتم و جلو آمدم و بعدتر كه براي نمايش شب يلدا در دانشگاه از نزديك با او آشنا شدم، شيفته خودش هم شدم. آشنایی که تا امروز هم ادامه دارد... بنظرم پوراحمد چون خودش آدم بسيار دلي و صادقي هست، كارهايش هم به دل مي نشيند.

البته اينجا اصفهان هنوز متاسفانه اتوبوس شب اكران نيست و گرنه من هم خيلي دلم مي خواست چيزي درباره پوراحمد و اتوبوس شب توي اين پرونده تان مي نوشتم.

راستي يه چيزي توي فيلم شب يلدا، عزيز (يا همان بي بي خودمان) به حامد مي گويد:" حامد كاش ميمِدي با من مي رفتيم خونه خيالم راحت مي شد... بي كاري آدم رو مي پوسوند" نه ايني كه نوشتيد :" حامد کاشکی میومدی با من می رفتیم اصفهان. تنهایی آدم رو می پوسونِـد" اين را براي اين نوشتم كه چون ديالوگهاي شب يلداي عزيز برايم خيلي خيلي مهمه و گرنه شما خودتان بيشتر از من مي دانيد اينها را.

و يه چيز ديگه توي نوشته تان به فيلم شرم ارجاعهاي فراواني داده ايد، من مدتهاست كه دنبال اين فيلم پوراحمد كه خيلي دوستش دارم هستم، گفتم شايد شما بدونين كه اين فيلم را از كجا ميشه گير اورد.می دونید؟

عليرضا شيرنشان
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 23:5
-4
موافقم مخالفم
 

به اميرقادري:

امير جان سلام اگه يادت باشه حدود دو سه هفته پيش ازت شماره گرفتم براي يك سري برنامه نقد و بررسي فيلم كه قرار بود توي دانشگاه صنعتي اصفهان برگزار بشه و قرار بود خبرت كنم كه متاسفانه دو روز پيش بهم خبر دادند برنامه فعلا منتفي شده و نمي دونم بودجه و اينها تصويب نشده تا بعد ببينند چي ميشه خلاصه پوزش من را بابت اين قضيه بپذير. مخلصيم

farshid
جمعه 16 آذر 1386 - 0:44
20
موافقم مخالفم
 

امشب سیمپسون ها را دیدم خیلی متفاوت بود فکر می کردم کاری در سطح شرک و کارخانه هیولاها باشه ولی فضای جدیدی خلق شده بود و حرفهایی زده که همین طور که ما را می خنداند می گوید .

از مخمصه و سکانس کم نظیر رویارویی ال پاچینو و دنیرو گفته بودی که به نظرم یکی از ماندگارترین صحنه های سینماشد و ان 30 ثانیه معروف که دنیرو تصمیم نهایی را می گیرد که محبوبش را گوشه ی خیابان رها کند و برود تا برای همیشه بمیرد!!

ما امروز در شرایط عجیبی زندگی می کنیم فرستادن امواج خروشان منفی همه جا هست حسادت جای رقابت را گرفته ومتاسفانه همه دارند با سرعت نور از هم دور می شوند با توهین و تهمت هیچ حقیقتی از بین نخواهد رفت و با کوچک کردن دیگران کسی بزرگتر از حد و اندازه ای که دارد نخواهد شد .

من تو و ما می نویسیم و مهم نیست ترکش امواج منفی روحمان را ازرده کند .

یاد پایان دیگران افتادم ان جا که کیدمن کنار بچه ها نشسته و حالا که ماجرا را فهمیده تنها چیزی که با بچه ها با هم زمزمه می کنند و به فریاد تبدیل می شود این است

این خانه مال ماست این خانه مال ماست این خانه مال ماست

farshid

مریم
جمعه 16 آذر 1386 - 0:49
-11
موافقم مخالفم
 

سلام من مدت زیادی می شه شاید نزدیک یک سال که روزنوشت ها و البته کامنت های بچه ها رو می خونم ولی خوب دوست ندارم و یا نمی تونم خودم بنویسم. اینم که می نویسم کامنت نیست

به آقای امیر رضا نوری پرتو: منم خیلی درگیر این آندوسکوپی و کولونوسکوپی بودم. باید بگم رفیق عزیز آندوسکوپی راحته و نترس ولی کولونوسکوپی رو اکیدا توصیه می کنم برید کلینیک رسالت. تو سید خندانه زیر پل. بیمارستان خصوصیه و کلی پول می گیرن (170000 تومان) ولی تنها جاییه تو تهران که بیمار رو بیهوش می کنن و شما اصلا هیچی حس نمی کنی. دکتری هم که چهارشنبه ها کولون و آندو انجام می ده از بقیه مجرب تره (دکتر شاهرخ ایروانی). نمی خوام بترسونمتون ولی کولونوسکوپی بدون بیهوشی واقعا اذیت داره.

من مطمئنم که چیزی نیست. اصلا نگران نباشید.

رضا کاظمی
جمعه 16 آذر 1386 - 1:45
4
موافقم مخالفم
 

آدمها دودسته اند. بعضی ها از زندگی لذت می برن و بعضی ها که نمی تونن لذت ببرن. این دسته دوم همیشه سعی میکنن عیش دسته اولی ها رو به هم بزنن.نمی شه گفت از حسادته. بیشتر یه جور بیماریه.یه مرض مزمن...ولی گاهی دسته دومی ها بدون اینکه بدونن سبب خیر میشن و بعضی آدمها رو با هم اشنا می کنن. آشنایی دو تا آدم عاشق هم عیش رو دوبل می کنه...امیرو می دونه چی میگم.

با کوچه آواز رفتن نیست

فانوس رفاقت روشن نیست

نترس از هجوم حضورم

چیزی جز تنهایی با من نیست...

کاوه اسماعیلی
جمعه 16 آذر 1386 - 15:21
-8
موافقم مخالفم
 

به حامد صرافی زاده....عزیز من.اینکه این موضوع را در دو روزنوشت گفتم دو دلیل ساده داشت که خیلی نیازی به طعنه زدن در آن نمی دیدم.شما در روزنوشت امیر قادری از بازی کریس کوپر تعریف کردید و من که آن را نپسندیدم با شما مخالفت کردم.و در روزنوشت نوید غضنفری در مورد فیلم نوشتم چون این فیلم را با معرفی نوید عزیزم دیدم(اگر اشتاه نکنم) و لازم دانستم نظرم را با او هم بگویم.نظر منتقدان غربی هم قابل احترام.ایشان شاید اسکار را هم بگیرد ولی اگر قرار باشد من نظرم را اول با دیگران چک کنم که دیگر به درد لای جرز هم نمی خورم.در مرد کریس کوپر نظرم اینه که به خواسته به نقش بال و پری بده که خود نقش چنین فظایی نمیده.تمام سعی کوپر بر اینه که همدلی تماشاگر را با یک جاسوس خائن و البته یک موجود متظاهر برانگیخته کند که همانطور که گفتم در فیلمنامه چنین شناخت و برداشتی نخواهیم داشت.

امیر قادری ..شادم کردی با یادآوری یک ابر سکانس.و شرم هم نداریم از اینکه در مورد صحنه ای صحبت کنیم که به اندازه موهای سرمان همه در موردش حرف زده اند.

این جمله اضافه شده ات الان دارد مصداق پیدا می کند.یک نفر اینجا هست که نمی تواند از ضجه های سعید پای رود راین لذت ببرد.ما چرا الکی حرص بخوریم.ما که لذت میبریم.

در مورد گاو هم که در روزنوشت قبلی هم گفتم که دوستش ندارم.راستش ناخودآگاه همیشه با دو فیلم جریان ساز دیگر همزمانش یعنی قیصر و آرامش در حضور دیگران مقایسه اش میکنم

رضا
جمعه 16 آذر 1386 - 16:6
-19
موافقم مخالفم
 

1- وقتی پرونده روی سایت آمد اس ام اس زدم به حنانه و گفتم خسته نباشی . وقتی فهمید منظورم چی بود گفت "تو هم خسته نباشی ، خوش گذشت " یاد چند وقت قبل افتادم که به یکی از دوستانم که خط زیبایی دارد گفته بودم چیزی برایم بنویسد و وقتی ازش گرفتم گفت : ممنون ، خیلی وقت بود ننوشته بودم ، دوباره حال کردم .

حالا وقتی حنانه گفت خوش گذشت فکر کردم اگر همین دلخوشی ها نباشد و نوشتنی نباشد ، چه طور می توانیم این همه سختی را در زندگی تحمل کنیم . اینکه بعد از ساعت ها دوندگی وقتی چند ساعت برای آن چیزی که عاشقش هستی وقت می گذاری ، همه ی خستگی از تنت بیرون می رود . برای همین همان جا گفتم خدا این دلخوشی ها را از ما نگیرد !

2- وضعیت وبلاگ نویسی در ایران مثل خیلی چیزهای دیگر فاجعه است . مدتی در یکی از وبلاگ ها چند نفر هر روز می آمدند و به نویسندگان مجله ی هفت فحش می دادند و به اسم ما آنجا نظر می گذاشتند و ....... کار به جایی رسید که مدیر وبلاگ مجبور شد قسمت تایید نظرات را فعال کند تا حداقل حریم افراد حفظ شود . این مشکلات هم که می گویی به خاطر این است که با اینکه اینترنت در ایران کاملا جا افتاده اما فرهنگ استفاده اش متاسفانه اصلا بین مردم به وجود نیامده . برای همین وقتی در وبلاگ ها ( یا بعضی از نظرهای همین سایت سینمای ما ) می بینند بدون اینکه هویتشان مشخص شود می توانن هر چه قدر دلشان می خواهد فحش دهند ، دست به کار می شوند و با انواع نام ها به هرکسی که می خواهند فحش می دهند .

پی نوشت 1: مصطفی انصافی موافقم باهات به شدت ! لورا درن هر چقدر هم خوب بازی کند ( در حالی که خیلی هم معمولی بازی می کند ) دوستش نخواهم داشت . آخر وقتی لورا هرینگ و نیامی واتس به آن خوبی بازی می کنند چرا لینچ به این لورا درن پیله می کند ؟

پی نوشت 2 : دیشب فیلم هنر والا را دیدم . کار نسبتا خوبی بود و پایان بندی درستی داشت . به قول ایرج کریمی عزیز : پرنوگرافی روح بود ، لا مصب ! ( البته لا مصبش به قول خود عزیزم است ) . کسی ندیده اش ؟

دیالوگ این بار : فاسبیندر می گه برای یک زن غرور بدترین چیزه .

- فقط غرور ؟

یا حق

عطص
جمعه 16 آذر 1386 - 16:9
14
موافقم مخالفم
 

خیر. ته همۀ اختلاف های دنیا این شکلی است: 1)حق با ناحق 2)ناحق با ناحق. و این هیچ گونه ربطی به لذت بردن یا نبردن از زندگی ندارد.

Reza
جمعه 16 آذر 1386 - 19:35
-14
موافقم مخالفم
 

در این که "مخمصه" یه پدیده ست شک ندارم ولی من چون طرفدار دنیرو بودم یه بار بیشتر تا حالا نتونستم ببینمش . اگه آخرش برعکس میشد چی میشد ! یه چیز دیگه اینکه چندوقت پیش تو روزنامه خوندم ال پاچینو و دنیرو تو مخمصه اصلا همدیگه رو ندیدن و اون معدود صحنه ها هم جداگانه گرفته شده و بعدا درست شده . هیچکدومشون هم تکذیب نکرده بودن . ( اون صحنه ماشین و سکانس پایانی یه خورده مشکوک میزنه ولی رستوران رو نمیدونم ) .....

دنیای تصویر هم خیلی خوب بود فقط با اون لیست 101 فیلمش مشکل دارم . طبق معمول کازابلانکا و همشهری کین رو گذاشته اون بالا و چندتا فیلم خیلی خوب رو از قلم انداخته . البته دلایلشو هم آورده ولی صدفیلمی که سینما پارادیزو و درخشش و ارباب حلقه ها و .. توش نباشن بدرد نمیخوره . تازه پالپ فیکشن رو هم گذاشته نود و نهم و مثلا کینگ کنگ رو پنجاه و یکم . ولی انصافا مطاب خوبی راجع به فیلمها گردآوری کرده .

حنانه سلطانی
جمعه 16 آذر 1386 - 23:8
14
موافقم مخالفم
 

یک بار از موجی گفتی که توی هوا حرکت می کند و به چند نفر برخورد می کند. دیروز با یکی از رفقا داشتیم روزنوشت این دفعه را می خواندیم. به ادوارد دست قیچی که رسیدیم برایم تعریف کرد که درست همان روز توی آزمایشگاه با دیدن یکی از بچه ها که نمی دانم داشته با سیم و برد روبرویش چه کار می کرده، یاد ادوارد دست قیچی می افتد و می رود جلو به طرف می گوید که هی پسر تو مثل ادوارد دست قیچی هستی! همین چند روز پیش هم خودم یاد سگدانی افتادم و درست همان روز فکر کنم امیر جلالی بود که از سگدانی نوشت.

« در ضمن بد نیست بدانید که کافه/ رستوران کیت مانتیلینی هنوز آنجا در بلوار ویلشر است و بله، کسانی که می خواهند پشت « آن» میز بنشینند باید از قبل رزروش کنند.» دیشب گنگستر آمریکایی را دیدیم. به اندازه یک کهکشان با مخمصه عزیزمان فاصله داشت.

در مورد یادداشت آخر هم که... « دور باد عاقلان از عاشقان ». یادت که هست؟

آقای شیرنشان ممنونم از لطفتان. جواب ایمیل تان را داده ام.

mouse
شنبه 17 آذر 1386 - 8:5
-10
موافقم مخالفم
 

می دونم که نصف کیف مجله "فیلم" خوندن به خاطر کاهی بودن صفحاتشه ولی چندروز پیش که آرشیومو مرتب می کردم خیلی دلم سوخت مجله های هفت هشت سال پیش که با صفحه صفحه هاش زندگی کرده بودم مث خمیر کاغذ شده بود و بعضی جاها هم حالت پودر مانند پیدا کرده بود.واقعا حیف نیست .

می دونم چا پ مجلات تو کاغذ ارزون قیمت بخاطر کاهش هزینه تموم شدشه اما اخه مجله فیلم ما فرق می کنه .حیف نیست . لااقل می شه با دونوع چاپ به بازار روونش کرد یا دیتا بیسشو رو سی دی در آورد.

حیف نیست واقعا.(چند بار باید این جمله رو تکرار کنم )

ساسان.ا.ك
شنبه 17 آذر 1386 - 9:19
18
موافقم مخالفم
 

سلام.

من ساسانم. نه احسان. اميرخان ايميل هم زدم. ولي بازم ممنون.

alireza
شنبه 17 آذر 1386 - 11:26
12
موافقم مخالفم
 

همین الان خوندم قراره پرونده پرواز بر فراز آشیانه فاخته را بنویسید ، 5شنبه فیلما دیدم کلی حال کردم می خواسم اینجا یه چیزی بنویسم حسش نبود الان دیگه نشد ننویسم، نمیدونم به این چی می گند اما کلی حال داد مرسی امیر

مریم.م
شنبه 17 آذر 1386 - 13:55
0
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

اول از همه امیدوارم اقای پرتو زودتر حالتون خوب شه

راستی دیروز بازی رو دیدین چقدر بد داوری کرد مه هم که عالی بود

برسیم به صحنه ی فوق العاده ی مخمصه از اون صحنه هایی که دیگه مثلش تکرار نمیشه مخصوصا با بازیگرای عالیش و یه چیز جالب شنیدم این صحنه رو با یه برداشت گرفتن که زیاد جای تعجب هم نداره

سعيد هدايتي
شنبه 17 آذر 1386 - 15:41
-7
موافقم مخالفم
 

امير اخرش منو ميكشي؟ تملق!حاشا! به خدا من همين 4 شب پيش هوس كردمو مخمصه رو ديدم ميخواستم بنويسم عاشق رابرت دنيرو ام ديدم پاچينو لا مصب كم از استاد نداره واين حسرت هميشگي كه چرا اينقدر كم با هم در يك فيلم حضور داشته اند . نكته جالب: پسر 4 ساله ام در تمام طول فيلم عاشق دنيرو بود وبا اون همذات پنداري ميكرد ومدام داد ميكشيد بكش مايكلو بكش(مايكل به خاطر نام پاچينو در پدر خوانده 1 كه شب پيش ديده بود!)ولي وقتي اخر مخمصه پاچينو رابرتو زد توي يك تغيير موضع قابل فهم(زنده باد قهرمان زنده)گفت :پدر مايكل پليس بود؟ (تجاهل ميكرد كل فيلم ميدونست كه پاچينو پليس بوده!)پس من هم طرفدار مايكلم!

شوجی
شنبه 17 آذر 1386 - 18:17
10
موافقم مخالفم
 

به ساسان: ببیین ساسان به نظر من هم این جوری نیست باید هم سعی باشه هم حس..مثلا من دوستایی دارم که اینا خیلی خوب میتونن متن بنویسن ولی همیشه از رو تنبلی میگن حس نیست..یا مثلا وقتی حسشون میاد و مطلب مینویسن بعد میگم خوب بیا یه چند روزی رو این مطلب کار کن و نقاط ضعفش رو در بیار تا یه چیز سر حالی بشه بعد میگه نه به نظر من باید در لحظه خلق بشه احتیاجی به ویرایش نداره! به نظر من سعی و حس باید همان باشن.این رو راجع به مطالب سفارشی هم میشه گفت .مثلا وقتی تو توی یه مجله کار می کنی بهت میگن باید راجع به این موضوع برای این شماره مطلب بنویسی .اگه اهل حس باشی میگی نه من موضوع سفارشی نمی تونم بنویسم.یا مثلا میگه من الان حس این رو ندارم که راجع به کیارستمی بنویسم ولی به نظر من فرد باید خودش رو تحت فشار قرار بده از تنبلیش بزنه و بعد شروع کنه با "فکر کردن " متن رو بنویسه و یا اثر هنری رو خلق کنه. امیر تو نظرت چیه؟

شوجی
شنبه 17 آذر 1386 - 18:20
27
موافقم مخالفم
 

امیر رضا برات ارزوی سلامتی دارم

سحر همائی
شنبه 17 آذر 1386 - 21:8
-19
موافقم مخالفم
 

چند وقت پیش حنانه می گفت روزها روزهای بیلی وایلدر است قبل ترش هم با هم روزهای آنتونیونی را گذراندیم و حالا این روزها به نظر من روزهای تیم برتن است . دارم تیم برتن را قورت می دهم ! تیم برتن دارد مرا غرق می کند.

پوستر آل پاپچینو توی صحنه رستوران به دیوارم است پایینش عکس رابرت دنیرو را کوچک کرده و خلاصه با یک نمای درشت پاچینو و یک نمای کوچک دنیرو مخمصه را روبه رویم دارم . هر وقت نگاهش می کنم صدای دنیرو را می شنوم که در جواب پاچینو که بهش می گوید چرا دزدی را نمی گذاری کنار می گوید :

انتظار داری چه کاری بکنم ؟ جوجه کباب بخورم و برم تماشای مسابقه ورزشی ؟ (نقل به مضمون)

به حنانه و خاطره و سعیده : جمله امیر قادری درباره منشا اختلافها در این دنیا را بخوانید و بعد ایمان بیاورید به نظر من! نکته اش را خودتان سه تا میدانید.

به امیر قادری : خدا بگویم چه کارت کند مرد ! امروز عصر کتابفروشی بودم . می دانی چه کتابی خریدم ؟ بابا لنگ دراز جین وبستر !

حامد صرافی زاده
شنبه 17 آذر 1386 - 23:31
-12
موافقم مخالفم
 

امیرجان این بار دومه دارم این رو می فرستم خواهشا اگر امکان اره اون رو در در ادامه نظر کاربران قرار بدهید.

جناب اسماعیلی ممنون از توضیحات مجددتون. فقط من هم یه توضیح خدمتتون عرض کنم

ببینید من یک چیز رو در طول نزدیک به ده سال نوشتن در مطبوعات و در کنارش تحصیل دندانپزشکی یاد گرفتم, اونم اینکه وقتی می خوام ادعایی رو مطرح کنم چون متخصص, خبره یا دانای کل نیستم , چون احتمال داره هزار و یک اشتباه بکنم, چون دانشمندان و متفکرین و روشنفکرها بارها و بارها خودشون درستی و نادرستی فرضیاتشون رو زیر سوال برده اند ، چون هزار و یک فیلم در تاریخ سینما بوده که در زمان خودشون تحویل گرفته شده اند و بعدا تحسین شده اند و یرعکس خودم رو مجبور و ملزم می بینم تا درست و حسابی درباره اش تحقیق کنم. دریاره اش نقدها رو یخونم تا اشتباهات خودم رو در درک یک موضوع پیدا کنم و یا اگر ایده ام نقطه قوتی داره از خبره ها استناد کنم.به نظر آدم های با شعور و فهمیده و دنیا دیده و منتقدی نفرهیخته ایرانی و خارجی هم به شدت احترام می ذارم.

بذار چند مثال شخصی کاملا به روز هم خدمتتون عرض کنم تا کمی نگاهم براتون روشن تر بشه

من از "وعده های شرقی " خوشم نیومد. اما با خواندن نقد خانم کریستین تامپسون ( همسر سابق دیوید بوردول) در وبلاگش به نگاه تیزهوشانه اش غبطه خوردم و از نادانی خودم متاسف و البته هنوز فیلم رو دوست ندارم.عطر" رو دیوانه وار دوست داشتم و پیتر بردشا می گفت" تنها بویی که از این فیلم بیرون می اید کهنگی است!" از " اولتیماتوم بورن " لذت بردم اما دیوید یوردول به زیبایی در یک مطلب شاهکار دنیای این فیلم رو تحلیل کرد و اون رو زیر سوال یرد. جالب اینکه به علت پافشاری خوانندگانش در مطلب سومش اذعان کرد که فیلم وجوه مثبتی داره که از دیدش پنهان مونده!

به همین دلیل به هیچ وجه منتظر انطیاق دیدگاهای خودم با دیگران نمی مونم اما نظراتشون برام اهمیت دوچندانی داره. همین الان جاناتان رزنبام که خیلی بهش ارادت دارم به اخرین اثر برادران کوئن یک ستاره داده و یک تته در برار همه ایستاده. اون می تونه و این کار می کنه . من نمی کنم چون در حد و اندازه اون نیستم برای همین در برخورد اول با هر اثری حد المقدور سعی می کنم از ذوق زدگی یا تنفر و اظهار نظر قطعی و احساسی دست بردارم. بیشتر هم به هنگام نوشتن و ترجمه دنبال یادگرفتن, آموختن و غرق شدن در دنیایی جدید هستم و هرکسی که بتونه دست من رو بگیره و زوایایی تاریک و روشن این دتیا رو نشون بده خودم رو بهش مدیون حس می کنم.وقتی هم ببینم کسی با زیان شیوا تر و استدلال های بهتری داره ناخودآگاه لذت با نفرت من رو نشون می ده با نقل قول از او هیچ احساس شرمندگی نمی کنم. ممنون ازتوضیخات شما در باره فیلم " رخنه " و معذرت بابت این پرحرفی. لحتون هم کمی عصبانی است از همون اول و من دلیلش رو نمی فهمم اگر اشتباه می کنم یا حرفی زده ام که کمی شما رو رنجانده بگید تا ببینم قضیه چیه . خوش باشید. بقیه حرف هام برای بعد!

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 18 آذر 1386 - 0:33
-24
موافقم مخالفم
 

خوب میخواهم از بقیه بپرسم این پوستری را که سحر میگوید چند نفر روی دیوارهایشان دارند.یادتان میآید وقتی میامی وایس را دیده بودم میخواستم این پوستر را بکنم ؟و پوستر کالین فارل و جیمی فاکس را بزنم؟بعدش یادتان میآید که شب بازی منچستر-میلان به اتاقم که رفتم نگاه دیوانه کننده آل پاچینو در همین پوستر را که دیدم پشیمان شدم.؟به همان دلیل که مردان منچستر هم با همه قدرتشان نتوانستند حماسه 4 خرداد 78 را تکرار کنند.و من فکر میکردم مردان جدید خیلی راه دارند.....

راستی یک چیزی را یادم رفت بگویم.سینما انقلاب ما را یادتان هست؟کمپلت تعطیلش کردند.......و حالا من میمانم و توتو

پويان عسگري
يکشنبه 18 آذر 1386 - 2:51
-2
موافقم مخالفم
 

نمي‌دونم كه چي بايد بهت گفت.شايد يه روزي، يه جايي بنويسم خاطراتمو با مطالبت كه مثلا هر كدوم رو وقتي داشتم مي‌خوندم كجا بودم يا چه حسي داشتم يا بعدش برام چه اتفاقي افتاد(چه اعتماد به نفسي!.شايد به خاطر اينكه شك ندارم كسي مي‌شم واسه خودم و يه رفيق عالي واسه تو)...............................................يادمه وقتي نقد شوكران ات رو خوندم تا چند روز به بچه ها تو مدرسه نشونش مي‌دادم كه بچه‌ها ديدين گفتم شوكران فيلم خدائيه...تائيدم نقد تو بود...يادمه معلم چاق و بامزه انگليسي اول دبيرستان من و مهدي رو وقتي از كلاس انداخت بيرون كه داشتيم يواشكي مطلب "دل پيرو لعنتي" رو مي‌خونديم...ياد شماره 300 مي‌افتم.اين تنها مطلبي تو عمرم بوده كه با صداي بلند واسه هادي خوندم.هميشه وقتي به جمله "ابله" مي‌رسيديم قفل مي‌كرديم...معني نمي‌رسيد...اما خب بزرگ شديم رفيق.همين چند روز پيش با مازيار تو مترو بوديم كه مجله رو از تو كيفش درآورد و يه راست رفت سر مطلب تو.جشمم خورد به جمله ثقيل قديمي.ولي ايندفعه قضيه فرق مي‌كرد.فازش رو از ته ته وجودم گرفتم : "شما فن خوشحال بودن را فرا گرفته‌ايد؟ پس چگونه مي‌گوييد كه فن نگاه كردن را نياموخته‌ايد؟" تازه بعد از چهار سال فهميدم كه چيه جريان...يادمه تابستون 82 بود كه مقدمه نقد "پل رودخانه كواي" رو تا صبح ده بار خوندم...تا آخر عمرم جمله پوشكين رو از اين مقدمه دارم :"هيچ عيشي پايدار نيست"...سينما بهشت و از اين حرفها، يادته كه؟...وقتي فاز تنها نشستن كامران لب سد تو "نفس عميق" رو گرفتي به هادي گفتم كه امير بهترين منتقد عمرمه...اون موقع تازه دوست شده بوديم رفيق.تازه داشتم ازت چيزهاي تازه ياد مي‌گرفتم..."شب حكم" رو تو مسير منزجر كننده خونه تا دانشگاه خوندم.اون هم تو چه روز كوفتي.روز ثبت نام ترم جديد.اه...شت...يه شب كه خيلي حالم گرفته بود و از همه چيز و همه كس بدم مي‌اومد، دل سپردم به تو،"آلتمن" و "مك كيب و خانم ميلر" حالم بدتر شد.ولي فرداش كه از خواب بلند شدم، قد چند سال رفته بود رو سنم...بزرگ‌تر شده بودم...خيلي از جاهاي زندگيم گره خورده به مطالب تو.برام فقط يه نوشته يا نقد نيستند.بخشي از زندگي‌ام هستن...آدم‌هاي احساساتي نمي‌تونن جلوي خودشون رو بگيرن...مثلا اونشب خونه تو، "هارولد للويد"...ملتفتي كه رفيق؟

هاله
يکشنبه 18 آذر 1386 - 3:39
3
موافقم مخالفم
 

امير خان به برادر گرامي بفرماييد سريع تر آپ بفرمايند.

جواد رهبر
يکشنبه 18 آذر 1386 - 8:44
16
موافقم مخالفم
 

سلام به همه!

برای علی نیکنامی: این هم لینک قطعه پایانی "هشت و نیم" اگر می دونستی چقدر این فلینی و فیلم هایش را دوست دارم و اگر می دونستی از دیدن کامنتت چقدر خوشحال شدم:

http://buddiespecial.googlepages.com/10-HuitEtDemiOttoEMezzo.mp3

مخلص همگی!

سحر همائی
يکشنبه 18 آذر 1386 - 8:58
2
موافقم مخالفم
 

این دو تا نکته را جا انداختم:

اول خسته نباشید به همه پرونده سازان اتوبوس شب. دوم یک بلا دوره به امیر رضا . امیر رضای عزیز این استرس ها را بفرست به جهنم . زودتر خوب شو که کافه بدون نوری پرتو نمی شود !

منگ
يکشنبه 18 آذر 1386 - 10:19
-15
موافقم مخالفم
 

به نظرم ته همه اختلاف های دنیا ، به دو گروه می رسد . آن هایی که از زندگی لذت می برند ، آن هایی که نمی توانند ببرند ..............................................

نوچ .....

اینطوریام نیست که می گی ................

رضا
يکشنبه 18 آذر 1386 - 12:14
8
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر : روی جلد شماره ی جدید هفت را داشتی ؟ انگار برای بچه های کافه زده اندش ( و چقدر خوب این کار را کردند )

به همه : آیا کسی هست که از دیدن این قسمت حلقه ی سبز لذت نبرده باشد ؟

امير جلالي
يکشنبه 18 آذر 1386 - 13:5
-1
موافقم مخالفم
 

سلام بچه ها،اول از همه تشكر ويژه دارم از حنانه و مصطفي و رضا و مهدي و امير رضا و اميد،دمتون گرم بچه ها،پرونده عالي شده بود.

به سحر همايي:تيم برتون گفتي و كردي كبابم،رفتم دوباره فيلم ديوانه كننده ماهي بزرگ رو ديدم،بابا اين ديگه چي بود؟فيلمي از يك ديوانه در ستايش خيال و رويا و در مذمت آدمهاي عرفي و واقع گرا و كوفت و زهر مار،خلاصه كه آب دستتونه بريزيد رو زمين و بريد اين فيلمو ببينيد،مخصوصا اگه تاحالا نديديد،اون عكسي كه امير گذاشته رو هم داريد ديگه؟

ازاين مخمصه هم كه ديگه چي ميشه گفت با اين حرفاي قشنگ امير وبرو بچه ها؟فقط ماروهم ته صف ارادتمندان به اين فيلم جابدين،آل پاچينو با اون طرز حرف زدنش دختره رو چطوري ولش مي كنه و مي ره؟وااااااااااااااااااااااااااااي...عجب بساطيه بابا اين فيلم.

به سوفيا و بقيه نامجوبازها:شهروند اين هفته رو ازدست ندين.

به همه بچه ها:فكركنم اين دعوت حاتمي كيا مسير بازيگري و حتي زندگي گلزارو عوض كنه،امروز باني فيلم و اعتماد رو بگيريد،رفيقمون بدجوري به فكر فاصله گرفتن از دختراي دم بخت غش و ضعفي افتاده اگه خدا قبول كنه.

ديالوگ تصويري!!!:ادوارد بلوم با دود اگزوز هواپيما رو آسمون مي نويسه:I LOVE YOU SANDRA و دورشم يه قلب مي كشه و اينا...

مخلص همگي.

مصطفی جوادی
يکشنبه 18 آذر 1386 - 18:3
-4
موافقم مخالفم
 

جواد رهبر هم باید مثل امیر رضا از آمدن نوشته اش کنار نوشته بچه ها ذوق زده شود. البته بجه ها اینجا یعنی جیمی و راجر

راستی پسر یک گشوه هایی از بازی بلانشت را در تفش دیلن دیدم. بین خودمان بماند ولی خیلی هم درنیامده! مخصوصا روی صدایش به نظر می رسد باید بیشتر کار میشد. به هر حال... راستی جلد هفت را دیده اید. چرا مجله فیلم نمی تواند از این کارهای عشقی بکند. مثلا هفت خیلی پولدار است؟! یک مجید اسلامی.. ولش کن. اتفاقی نمی افتد.برای کی داریم حرف می زنیم

برای حامد اصغری : ما مخلصیم.چه به این حرفها!

سوفیا
دوشنبه 19 آذر 1386 - 5:49
-3
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی

سریع دو سه تا نکتهء بی ربط را بگویم: ۱- معرفی این سایت:

http://www.degaran.com/

که فوق العاده است واقعا. پر است از مطالب بدرد بخور.

۲-چند روز پیش رمان «آداب بی قراری» را می خواندم. حیرت انگیز بود. هرچه بیشتر می خواندم ناباورتر می شدم. از اینکه چنین نویسندهء بزرگی داریم که توانسته چنین اثر درخشان تکان دهندهء بی نظیری بنویسد. دوستان اهل ادبیات از دست ندهیدش. همهء آن چیزی است که از یک رمان اینجا و امروز انتظار دارید.

۳- اخیرا کتابی دارم می خوانم به نام:«سخن عاشق» نوشتهء رولان بارت. ترجمهء پیام یزدانجو. چیز عجیب و غریبی ست. حس و حال خاصی می دهد به آدم خواندنش. کسی خوانده این کتاب را؟

۴-«چرا؟

{عاشق همان دم که مصرانه از خود می پرسد چرا مورد عشق معشوق اش نیست, قلبا باور دارد که معشوق هم عاشق اوست اما این را به او نمی گوید.}

من به «ارزش اعلا» یی قاءل ام:عشق ام. من هرگز به خود نمی گویم که «چه فایده؟» من نیهیلیست نیستم. من دربارهء اهداف از خود نمی پرسم. در سخن تک نواخت من هرگز «چرا»یی نیست. جز یک «چرا» و همیشه همین «چرا»: اما چرا تو عاشق من نیستی؟چرا دوستم نداری؟ چگونه می توانی این من ای را که عشق, او را به کمال می رساند دوست نداشته باشی(تویی که اینقدر بخشنده ای, تویی که شادی بخشی...) پرسشی که پافشاری اش بقای ماجرای عاشقانه را تضمین می کند:«چرا دوستم نداشتی؟» یا «آه, بگو ای عشق قلب من چرا رهایم کرده ای؟»(هاینریش هاینه) و به زودی(یا همزمان) آن پرسش دیگر این نیست که «چرا دوستم نداری؟» بل این است که «چرا فقط یک کم دوستم داری؟» چطور می توانی فقط یک کم دوستم داشته باشی؟«یک کم دوست داشتن» این چه معنایی دارد؟ من در سامان «خیلی زیاد» یا «باز هم بیشتر» سیر می کنم. با حرصی که من برای برابرشدن دارم, هر چیزی که تام و تمام نباشد ممسکانه است. آنچه من دلم می خواهد تصرف جایگاهی است که در آنجا دیگر کمیت ها مطرح نباشند. آنجا که حساب و کتاب ها همه دور ریخته می شوند.

واقعیت این است که - بخاطر ناسازه ای عظیم - من هرگز نمی توانم از این باور دست بشویم که مورد عشق معشوق ام هستم. من آنچه را میل دارم در وهم می بینم....

(سخن عاشق/صفحه ۲۴۶)

سوفیا
دوشنبه 19 آذر 1386 - 6:23
5
موافقم مخالفم
 

http://erolit.blogsky.com/Printable.bs?PostID=27

omid jafari
دوشنبه 19 آذر 1386 - 13:43
-8
موافقم مخالفم
 

سلام مستر قادری

احوال؟

بعضی از بچه های دانشکده انتقاد میکردن که آقای قادری میبایست خودش چند دقیقه در مورد فیلم حرف میزد.من خودم هم فکر میکنم بهتر بود اونروز تو دانشگاه علامه یه ربع ساعتی در مورد فیلم حرف میزدی.چون دیدی که وقتی بسراغ سووالهای بچه ها رفتیم بیشترشون سووالهای جدی و بدردبخور نمیپرسیدن و بیشتر صحبتها رفت طرف فمنیسم.در واقع بهتر بود تواناییهای خودتو تو نقد به رخشون میکشیدی.اونجا همون حرف آقای دوبلور در مورد تواضع به دردت میخورد(طهماسب بود؟)

باز ممنون که اون روز لطف کردی و اومدی اونجا

راستی مقاله ات تو شهروند در مورد گاو خیلی خوب بود ولی مثالهایی که برای اثبات حرفات زده بودی به خوبی توضیحات قبلیت نبود وبیشتر گنگ بودن

البته به نظر من

حمید قدرتی
دوشنبه 19 آذر 1386 - 16:1
-2
موافقم مخالفم
 

دلیلی دارم برای کامنت گذاشتن پس میگذارم و این معنی خوبی دارد . یعنی اتفاقاتی افتاده که من خیلی موافقش هستم . اینجا به خاطر تلاش های دوستان دارد یواش یواش یه مدینه فاضله یا آرمان شهر می شود . و می توان این آرمان شهر را آرمان شهر تر کرد . رفقا یه نصیحت مجانی این که روزنوشتهای نوید و یلدا ذبیحی را از دست ندهید . کلی جو گیرم کردند . اما بعد ... یک تشکر از امیر و بقیه بر و بچز سایت به خاطر این که اول تو بچه ها شور و شوق های فراوونی راه انداختن . دوم اینکه اون مطلب پرونده سازی تو قسمت سینمای جهان خیلی خوبه و حتماً باید بهش اشاره کنم سوم اینکه این پرونده سازی که اتوبوس شب اولینش بود و به قول امیر باید منتظر دومیش باشیم کار خیلی خوبی بود و از همه مهمتر از دیروز تا حالا حداقل 50 بار موسیقی متن بچه رزماری رو گوش کردم و این به معنی این است که تا حالا من این موسیقی رو گوش نکرده بودم . این بخش تازه کلی به آدم شور میده و اینها همه نشانه است از خیلی چیزها .

حمید قدرتی
دوشنبه 19 آذر 1386 - 16:3
-4
موافقم مخالفم
 

در ضمن از خانم سوفیا تشکر می کنم به خاطر معرفی آن سایت . خیلی وقت بود دنبال یه همچین سایتی می گشتم .

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 19 آذر 1386 - 16:53
12
موافقم مخالفم
 

برادر عزیز...حامد صرافی زاده ..اصلا ناراحت نیستم که فضای کافه را به بحث و جدل بین هم اشغال کنیم.هم به این دلیل که از این بحث یک چیزی در بیاید که خودم چیزی یاد بگیرم و اینقدر بیخودی همدیگر را تایید نکنیم تا دوستیمان را ثابت کنیم.و البته دیگر اینکه اینجا با خیلی از بچه ها سر همین جدال رفیق شدم.

به یک دلیل خیلی واضح نظراتت برایم ارجح است.(اگر اشتباه نکنم سر فیلم shoot em up بهتون گفته بودم)وآن هم این است که شما فیم را روی پرده می بینید و هزار برابر بیشتر میتوانید مرا درک کنید.خودم به شخصه وقتی ارباب حلقه ها را روی پرده دیدم از آن خوشم آمد(برخلاف دفعاتی که نسخه dvd اش چندان به دلم نچسبیده بود.)حرف شما در اینکه نظر بزرگترها محترم و آموزنده است که درش شکی نیست .هنوز هم دارم از همه شان یاد میگیرم.ولی ترجیح میدهم در آینده رسوا شوم ولی نظر ابتدا به ساکنم اریجینال خودم باشد.همین آقای رزنبام ...فکر میکنی الان از آن همه به وجد آمدن حیرت انگیزش از بعضی فیلمهای بی ارزش ایرانی پشیمان نیست؟هست....خیلی جاها هم مثل خودت متقاعد شده ام.خیلی جاها هم متقاعد نشده ام.(نمونه اش نقد امیر قادری بر بازگشت).....میتوانید برای رسوا شدنم دعا کنید.چیزی به اسکار نمانده و کریس کوپر و نامزدیش در اسکار...

ضمنا..حامد عزیز(حامد صدایت کردم تا دیگر آقای اسماعیلی صدایم نکنی)..قبول دارم که لحن کامنتم عصبانی بوده و البته برمیگردد به نیش کامنت تو که از اینکه نظرم را در دو روزنوشت مختلف نوشته بودم تعبیر چپکی کردی.....تمام.امشب تو کافه مهمون منی..سیاوش پسر کجایی؟ میز ما رو بچین....

حامد صرافی زاده
دوشنبه 19 آذر 1386 - 19:7
-15
موافقم مخالفم
 

برادر عزیزتر ... کاوه اسماعیلی. آقا یک دنیا ممنون از این نگاه آرام و سخاوتمندانه و جواب دلنشین تون .آقا دعا برای رسوا شدن شما چیه؟ مگه من بیمارم؟ مگه اصلا اسکار جایزه معتبری هستش؟ مگه اصلا بازی کوپر انقدر خوبه؟ من که اصلا فکر نمی کنم کاندید بشه اندازه های فیلم یه مقداری برای قد و قواره اسکار کوچکه.البته بماند که مثلا پارسال هم ویل اسمیت برای " در جستجوی نیکبختی" کاندید بود که فیلم با همه کلیشه ای/ معمولی بودنش انرژی و پویایی دشت که واقعا به دل می نشستو خیلی از این مسئله به بازی خوب ویل اسمیت برمی گشت.

آقا اصلا جدلی در کار نیست . منو واقعا خوشحال شدم تونستم حداقل با شما به عنوان یکی که نطر من براش مهمه حرف بزنم. مشکل این ده سال نوشتن من در این بود که در تمام جاها از عصر آزادگان گرفته تا مجله سینمای نو و این آخری ها شرق و اعتماد برای مخاطب می نوشتم که که اصلا نمی دونستم وجود خارجی داره یا نه و حالا حداقلش با وجود شما یکی رو پیدا کردم و واقعا ممنونم از این بحث و جدلمون که البته اساس درست و حسابی نداشت و الکی بود. خیلی دوست داشتم مثلا سر یه چیزی که الان خیلی طرفدار پیدا کرده مثل " خانواده سیمپسون " و محبوبیت یکباره اش در ایران بعداز 18 سال با هم بحث می کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اما نکته بعدی تماشای به روز فیلم ها روی پرده مقایسه شون در ان واحد و بدون گلچین شدن و انتخاب کردن اینه که واقعا خیلی از فیلم ها که مثلا برای ما جذاب می شدند در ر مجموعه آثار سال فیلمی متوسط جلوه می کنند که ماندگاری خاصی هم ندارند. و البته برعکس. من واقعا اینجا درک کردم که چرا مثلا رزنبام از اثار کیارستمی/ مخملباف/ پناهی/ گلستان و .... با عنوان شاهکار یاد می کنه . ببینید اتفاقی که اینجا می افته تفاوت بنیادی این آثار در ساختار فضا و نوع نگاهشون به ادم هاست. حتی سادگی بعضی از آثار ایرانی و حتی نمایش صمیمانه یک عشق کاملا روستایی مثلا انقدر متفاوت از جنس زمان و مکان اینجاست که خیلی از منتقد ها نا خودآگاه شیفته این تفاوت می شوند. من دوست دارم بعدا سر فرصت درباره این موضوع با شما حرف بزنم و فکر هم نمی کنم شیفتگان سینمای ایران احساس کنند که اشتباه کرده اند. من آفساید پناهی رو خیلی دوست نداشتم ولی تماشای اون با تماشاگران انگلیسی بعد از یک دوره دیدن فیلم های روز و مزخرف و دری وری مثل " مهمانخانه 2" یا ...واقعا ارامش بخش بود و چیزهایی تو خودش داشت که بقیه فیلم ها نمی شد پیدا کرد.

من فکر می کنم می تونیم بحث رو به صورت دیگری هم ادامه بدیم مثلا آقا اسماعیلی با هر دیدگاه و مرامی که داشته باشیم و هرجوری که به رسانه نگاه کنیم آیا سریال حاتمی کیا اثر قابل قبولی است؟ اصلا این ریتم کند و کشدار ؟ این بازی های بد و شخصیت هایی که جذابیت ندارند آیا هیچ بهانه ای برای لذت بردن و تماشای اون باقی می گذارند؟ فقط مقایسه کنید این سریال رو در تلویزون ایران

با مجموعه های شاهکاری چون " Lost" و " قهرمان ها " برای نمونه و یا( همین سیمپسون های محب) در تلویزون های غربی که ریتم دیوانه وار و ساختار و داستان های هیجان انگیز و ماورایی و پیچیده شون شون چطور تماشاگر رو میخکوب می کنند و

باعث می شوند که تماشاگر یک لحظه پلک نزنه و برای فرار از اگهی های تلویزون به برای تماشای اون ها به اینترنت روی بیاره. این اثار ساخته کارگردان های معتبری نیستند ولی انقدر حرفه ای بوه اند که استاندارد های مجموعه سازی رو عوض کرده اند و به کالت تبدیل شده اند. انوقت اصلا به نظر شما بحث درباره کیفیت اثری مثل حلقه سبز و یا برگزاری نظر سنجی یا به چلش طلبیدن دیدگاه مخاطبان که اقا این قسمت خیلی خوب بود(؟) اصلا کار عبثی نیست؟ الان اون دو سریال و سیمپسون ها در نزدیک به 45 کشور دنیا در حال نمایش هستند ومردم دارنند تعقیبشون می کنند. واقعا فکر می کنید ولی یک تلویرن باز حرفه ای بتونه حلقه سیز رو تحمل کنه؟ ولی سینمای ایران در مقایسه با اثار خارجی روی پرده به خاطر مدیوم متفاوتش بعضی وقت ها شوری بر می انگیزد که از جنس دیگری است.( در ضمن وسط این همه پراکنده گویی بگم که سریال ساعت شنی حداقل در ریتم و شخصیت پردازی تا حالا که خوب بوده و همچنین واقعا دست آقای عیاری رو برای ساختن مجموعه روزگار قریب و معرفی این شخصیت ارجمند و والا می بوسم و افسوس می خورم که در تمام این سال ها چقدر از ادم های بزرگ و دانشمند این مملکت با عدم نمایش زندگی شون وثبت رزوگار و منششون چقدر حق آنها جفا شده)

آقا من دوباره پر حرفی کردم. ان شالله بقیه حرف ها برای دفعه بعد. می خواستم این بحث تلویزیون رو یه جوری پیش بکشم ببینم بقه دوستان چه نظری دارند. جواب عطر ما رو که کسی نداد و ان شالله سریال های وطنی شیفتگان سینما رو تحریک کنه. تا بعد

خاطره آقائیان
دوشنبه 19 آذر 1386 - 22:6
3
موافقم مخالفم
 

سلام به همه

1.سحر جون من همون اول که این جمله ی امیر رو خوندم نکته اش رو گرفتم.من همون موقع هم به حرفت ایمان داشتم...

2.امیررضا خان نوری پرتو خدا بد نده.ایشالله هرچی زودتر خوب و سالم و رو به راه ببینیمتون...

3.سوفیا جان عجب سایتی بود این دختر..کارت درست.بیشتر مطالبشو سیو کردم که کم کم بخونمشون.دستت درد نکنه...

4.مریم جون با حرفت موافقم این قسمت خاطره قیچی خیلی توپ بود.صفا کردم...

5.بازم می گم سینمای فرانسه بی نظیره.بونوئل آخر آخر آخرشه.از "جذابیت پنهان بوژوازی"گرفته تا "The Obscure Object of Desire" معلوم نیست تو کله اش چی میگذشته که همچین فیلم هایی رو ساخته...راستی کسی این کتاب بونوئلی ها رو خونده؟دیوانه کننده ست.ترجمه ی شیوا مقانلو اگر اشتباه نکنم.مجموعه ی داستان های کوتاه و اشعار لوئیس بونوئل.

6.همین روزا کتاب یکی از بچه های همین کافه چاپ شد.نمایشنامه ی منظوم شامل 1565 بیت در قالب مثنوی.نمایشنامه ی "خاک و افلاک" نوشته هوتن زنگنه پور.کار جالب و در خور توجه ای هست.بهتون پیشنهاد می کنم بخونیدش.راستی انتشاراتش هم آوای برتر هست.اینم یکی از جنبه های مدینه ی فاضله بودن این کافه.قابل توجه حمید قدرتی عزیز...

7.کی این گروه Oasis رو می شناسه؟آقا این آهنگ Dont Look Back in Anger هم خیلی توپه.حال من که این روزا خیلی خوبه و این آهنگ هم سر ذوق آوردم حسابی...

8.این راتاتوی هم از اون کارتون هاست ها!پرونده اش گواهی می داد.ولی حکایتش واسه من شده حکایت سیمسون ها.عیب نداره هر چی بیشتر توی خماری دیدنش بمونی بعدا ازش بیشتر لذت خواهی برد.(به این می گن خود امید درمانی)

8.به علی نیکنامی:میراث سینما یا همون 101 فیلم نوشته ی گیل کین و جیم پیاتزا و ترجمه ی سعید خاموش هست...

9.رضا و انصافی این فیلم استاد علاوه بر بازی نچسب لورا درن خودش هم زیاد خوب نبود.بین" بزرگراه گمشده","جاده ی مالهالند" و از این طرف"قلبا وحشی"زمین تا آسمون فاصله است.خوشحالم از اینکه این یکی جزء آخرین های استاد بوده برام که تا حالا دیدم...

10.دهمی رو هم بگم خودمو خلاص کنم.دلم واسه چند نفر خیلی تنگ شده=((

حامد صرافی زاده
دوشنبه 19 آذر 1386 - 22:32
-4
موافقم مخالفم
 

برای عشاق هیچکاک و اسکورسیزی http://www.scorsesefilmfreixenet.com/video_eng.htm

امیر: توصیه اکید. پیشنهاد حامد فوق‌العاده است. استاد، گوهر استاد را گرفته است.

فرزاد
دوشنبه 19 آذر 1386 - 22:54
-6
موافقم مخالفم
 

سلام آقای قادری. قطعه موزیک مورد اشاره ی شما در فیلم مخمصه اسمش هست New Dawn Fades متعلق به Moby. nv

امیر: آقا خیلی ممنون. حق جلوه‌تون بده. مهم بود برام.

مصطفی انصافی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 0:55
-13
موافقم مخالفم
 

1.علاوه بر ((دگران دات کام)) این دوتا سایت ادبی رو هم در نظر داشته باشید:

mandegar.info

jenopari.com

2. به کاوه اسماعیلی: یه میل برای من بفرست پسر...

mostafa.ensafi@gmail.com

علی نیکنامی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 1:52
26
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر:جواد جان کلی حال دادی رفیق!

یه دیالوگ از 5/8 تقدیم به همه فلینی باز ها:

گوییدو:عالیجناب من خوشبخت نیستم.

کشیش:چرا باید باشی؟این که وظیفه تو نیست.کی بهت گفته ما به دنیا می آییم که خوشبخت باشیم؟اوریگن در سخنرانی هایش می گوید: اکسترا اکلسیام نولا سالوس،بیرون از کلیسا هیچ راه نجاتی نیست.اکسترا اکلسیام نمو سالواتوره،هیچ کس خارج از کلیسا رستگاری را نخواهد دید.سالوس اکسترا اکلسیام،هیچ رستگاری ای بیرون از کلیسا نیست.سیویتاس دیی،کسی که در شهر خدا نیست متعلق به شهر شیطانه.

علی نیکنامی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 5:38
-6
موافقم مخالفم
 

1-همین الان "پول" برسون رو دیدم.واقعا شاهکار بود.البته من فیلمهای زیادی از برسون ندیدم،به جز "پول"،"جیب بر"و"خاطرات کشیش دهکده" و "موشت" رو دیدم.به نظرم درونمایه "پول" تا حد زیادی به "جیب بر" نزدیک بود.هر چند پایان بندی جیب بر به نوعی مفهوم رستگاری رو می رسوند،ولی پول این طور نبود..وقتی این دو تا فیلم رو کنار هم قرار دادم به نظرم شخصیت اول هر دو فیلم از یه جنسند، با این تفاوت که توی جیب بر آدمی رو داریم که انگیزش از جیب بری رو نمی دونیم ولی اینجا آدمی هست که علت دستگیر شدنش برای خودش و بیننده نا معلومه،نا معلوم که نه در حقیقت نا عادلانه.با این تفصیل فکر می کنم برسون یه مسیر معکوس رو طی کرده،به این معنی که منطقی تر بود اول پول ساخته می شد بعد جیب بر.البته احتمالا به قول امیر قادری نکته اشو درست نگرفتم! یه چیز دیگه که در مورد این دو کار برسون خیلی توجهم رو جلب کرد فیلمبرداری و تدوین فوق العاده این دو فیلم بود،چه در مورد جیب بر که صحنه های سرقت به شدت دیدنی از آب در اومدن و چه در مورد پول که فیلمبرداری و تدوین و البته کارگردانی خوب باعث شده که علی رغم نشون ندادن صحنه های جنایت چیزی از ارزش کار کم نشه.خیلی دوست دارم یکی که این فیلم ها رو دیده واسم در موردش بیشتر توضیح بده.اگه نقد خوبی هم سراغ دارید معرفی کنید.

2-به خاطره آقاییان:ممنون از راهنماییت،راتاتوی رو چند روز پیش گرفتم،داره بهم چشمک میزنه که زودتر ببینمش،در ضمن "وقتی بابا به ماموریت رفته بود" رو اگه دیدی بگو تا بیشتر در موردش صحبت کنیم.

شوجی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 11:17
21
موافقم مخالفم
 

به خاطره:

میگم نذار این قضیه ی خود امید درمانی زیاد تاثیر بذاره چون کم کم به جایی میرسی میبینی 100 تا دیویدی سر حال داری که دلت نمیاد هیچ کدومشون رو نیگا کنی چون بعضی وقتا لذت ندیدن از دیدن بهتره!

یه یوزر کامنت تو سایت imdb راجع به آلمودوار دیدم که میگفت توی فیلماش خیلی دوست داره از تاثیرات تلویزیون روی مردم بگه مثلا توی فیلم "جسم زنده" میگفت اون صحنه ای که اسلحه شلیک میشه دقیقا توی تلویزیون توی یه فیلم هم یه نفر داره به دیگری شلیک می کنه که آلمودوار میخواد نشون بده تاثیرات تلویزیون بر روی ما خیلی زیاده.و یا اصلا توی این فیلم همه بدبختی هایی دیوید از جایی شروع میشه که اون عاشق دیرینه که الان زندانی شده از توی تلویزیون دیوید رو میبینه.

رضا
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 14:39
3
موافقم مخالفم
 

به حامدصرافی زاده : شاید زیاد آدم مناسبی برای ادامه ی بحث تلویزیون نباشم چون خیلی کم پیش می آید که بنشینم و سریال نگاه کنم اما چون حرف حلقه ی سبز شد گفتم ما هم چند خطی بنویسیم .

فکر کنم اکثر کسانی که با حلقه ی سبز مشکل دارند ،از ریتم کند سریال انتقاد می کنند . می گویند خیلی قابل پیش بینی و کند همه چیز پیش می رود . ببینید من اصلا منکر روند کند سریال نمی شونم اما حرفم این است که آیا تا به حال چنین داستانی در تلویزیون ما نشان داده شده ؟ آیا تا به حال سریالی را دیده اید ( جدا از چند مورد ) که برای تک تک نماهایش فکر شده باشد ؟ این را اینجا می گویم و سر حرفم هم می ایستم که جلوه های بصری حلقه ی سبز فوق العاده است ! به سیر تکاملی روح حسن دقت کنید ، تا به حال شنیده اید می گویند روح دوباره از بچگی شروع می کند و در بهترین حالت و در جوانی به اسمان می رود ؟

مشکل این است که تماشاگر کم حوصله ی ایرانی آنقدر به سریال های مبتذل عادت کرده که وقتی چنین چیزی را بهش نشان می دهند سریع دنبال پیام اخلاقی می گردد و منتظر پایان خوش می شود . اصلا نود درصد سریال های ایرانی فقط شنیدنش بس است . یعنی اصلا چیزی به نام تصویر وجود ندارد و همان گوش دادن به دیالوگ ها کافی است ! اما حلقه ی سبز با موسیقی موق العاده اش و تصاویر استاددانه ی حاتمی کیا واقعا احساسات را بر می انگیزد !

حتما می دانید که تحقیقات برای نوشتن فیلمنامه ی حلقه ی سبز از سال 81 آغاز شده و برخی از عوامل تولیدش آن را یک ملودرام سورئالیستی خوانده اند ! چیزی که تا پیش از این با سریال های مزخرفی که در آن شیطان از در و دیوار رد می شود تا همه را گول بزند نشان داده شده . اما حالا ما یک انسان را می بینیم ، یک معلول را ! کسی که دوست دارد زنده بماند و علاقه ای ندارد بر عکس تمام آن شعار های مزخرف تلویزیونی به آن دنیا برود . جالب است روابط عمومی سریال هم به آنها که به خاطر نشان ندادن شوق حسن برای اهدای اعضایش گلایه داشتند گفته : این یک اثر درباره ی شان انسان است و منتظر پایان خوش و نتیجه گیری اخلاقی نباشید !

پی نوشت : یک بار دیگر هم گفتم به نظرم بحث در مورد حلقه ی سبز می تواند یک اتفاق خوب و جذاب در کافه باشد ، می توان در مورد تک تک صحنه هایش بحث کرد و دلیل آورد برای خوب یا بد بودنش !

پی نوشت 2 : راستی رفیق دی وی دی قول های شرقی که هنوز ایران نیامده ، اما خیلی ها از جمله دکتر حمید رضا صدر که فیلم را در جشنواره ی لندن دیده از فیلم خوششان نیامده ، نظر تو چیست ؟ کراننبرگ واقعا در تاریخچه ی خشونت گم شده ؟

- اشتباه کردید ...... باید من رو می بردید ....... خداااااااا .......... فاطمههههههههه

یا حق

جواد رهبر
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 15:59
6
موافقم مخالفم
 

به مصطفی جوادی: آره بابا کلی با راجر و بروبچز حال کردیم ها! راستی در مورد جلد این شماره هفت خود مجید اسلامی در شماره 300 در مطلبش نوشته دنبال چیست! این آخری خیلی به سبک "تماشاگران" و جسارت مورد نظر اون بود! با دل و جان جلد رو زده بودند. معلوم بود.

نقش رو هم به گمانم به عمد این طوری درآورده. می خواسته یک کاری مثل "واپسین روزها" گاس ون سنت بشه یعنی زندگی دیلان باشد و نباشد! (چه شود!) حالا البته با این قسمت های کوتاه و بریده نمی شه قضاوت حسابی کرد باید فیلم رو دید. باید صبر کنیم! آخه تا کی؟؟؟

به رضا: آره دیدم و همین جا هم نوشته بودم که! عجب کاروی زدن!!! کیت در نقش دیلان!

به علی نیکنامی: قابل تو را نداشت! می گم فلینی باز بودنت را هستم حسابی! بابا نمی دونستم فلینی باز هم اینجا داریم. با آن دیالوگ اسقف خطاب به گوئیدو هم کلی صفا کردم موقع تماشای فیلم! بحث فلینی مفصله حسابی! راستی برسون که دیگر نگو. من بالتازار و جیب بر رو خیلی دوست دارم. موشت و پول هم فوق العاده اند. وای تو جیب بر آموزش جیب بری را با آن موسیقی محشر داشتی یا نه؟ فیلم خیلی خاصیه! ناگهان بالتازار رو حتما ببین اگر ندیدی البته! راستی یک میل کوچولو بزن بگو کجایی؟ javadrahbar@gmail.com

به خاطره خانم: "ویریدیانا" را دیدی؟ ته بونوئله! حتما ببین! شمعون صحرا (Simon of the Desert) هم باحاله! سیلویا پینال در هر دوی این فیلم ها بازی می کنه! حواست به بازی اش باشد.

“Stop Cryin’ Your Heart Out” (اسم یکی از ترانه هایشان!)

* بعد هم دست شما درد نکنه دیگه! دنبال Oasis باز می گردی؟ مگه من مردم! از روز اولی که سال 1995 با ترانه Some Might Say شماره یک انگلستان شدند تا حالا ردشونو دارم اساسی. با ترانه Wonderwall هم زندگی می کردم که حالا شده از بهترین خاطرات نوجوانی ام! این ترانه ای رو که می گی نوئل گالگر می خونه. (شماره یک انگلستان هم شد همان سال 95).ترانه های که نوئل می خونه حس خاصی دارند لامصب. مثلا Sunday Morning Call و Little by Little هم همین طوری هستند. یک ترانه فوق العاده هم دارن به اسم Don’t Go Away. این رو لیام گالگر که خواننده اصلی است می خونه! راستی آلبوم آخرشون یه ترانه ای داره که نوئل می خونه فقط اسمش رو داشته باش! یه پا اسکار وایلدی است: "The Importance of Being Idle"

* راتاتوی رو هم ببینید حتما! خیلی باحاله!

* راستی چرا کسی از مهم ترین فیلم لینچ یعنی Blue Velvet حرف نمی زنه آخه؟؟؟

و در آخر:

God Bless Tim

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 16:34
-16
موافقم مخالفم
 

برای علی نیکنامی : مرسی رفیق که این بهانه را دستم دادی تا بتوانم از یکی از بهترین لحظه های سینمایی در زندگی ام یاد کنم. صحنه ای در (( پول )) استاد هست

( این(( استاد)) را الکی خورج نکنید لطفاً! ) که برای من یکی از بهترین استفاده ها از زبان سینما است. ( جان من دوباره برو و ببین اش ) صحنه اس هست که زن ظرف کاسه را پر از قهوه می کند و راه می افتد. شوهرش رو به رویش سبز میشود. با هم بحث می کنند . مرد دست اش را بلند می کند که بزند او. نمایی از زن که چشمش را می بندد و این جاست که بهترین کات زندگی ام را دیدم. کات سریع به کاسه قهوه که روی دست های زن چپ میشود. این خود سینما توگرافی است که برسون حرفش را میزند. نمی دانم چرا وقتی صحنه ملاقات پاچینو و دنیرو در مخمصمه می تواند اینقدر گل کند، یک همچین صحنه ای نمی تواند. حالا که اینجور شد پوسترش را می زنم بالای سرم!

علی جان قول بده که این لحظه را می بینی و خبرش را می دهی...راستی درباره شخصیت های پول و جیب بر... اگر از این دریچه ای که گفتی بخواهیم نگاه کنیم، شخصیت پول هم از یک جاهایی به بعد انگیزه اش نامعلوم است. یعنی میشود همان شخصت جیب بر. ( فکر کناین شخصیت را از بعد از دوران زندان اش روایت می کرد )حالا فرض کن در جیب بر برسون این شخصیت را از یک جایی به بعد روایت کرده و لحظه ای که مورد (( ناعدالتی )) قرار گرقته را حذف کرده.لحظه ای که می تواند هنگام تولدش بوده باشد. خیلی مخلصیم خلاصه که این ها را یادم انداختی..

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 19:50
-8
موافقم مخالفم
 

وااااای نمیدانید چقدر دردناک است که بخواهی حرف بزنی و حرفی برای گفتن نداشته باشی. خب ظاهرا باید ‏یک مقداری حرف نزدن را هم تمرین کنم. دست کاوه هم درد نکند که حداقل خواست میزش را راه بیندازم ‏والا شاید بهانه حالا حالاها جور نمیشد.‏

‏.‏

‏"از آن ور بام نیفتیم. اتفاقا تاویل و تفسیر و یافتن معناها و لایه‌های گوناگون برای یک اثر، از لذت‌های عمیق ‏ما به هنگام برخورد با آثار هنری است. اما این پروسه، در شرایطی قدرت و قوت‌ و لذت‌اش را نشان می‌دهد ‏که در سطح اول و هنگام مواجهه اولیه با فلان محصول، با این نشانه‌ها و رازها و رمزها مواجه نشویم. اثر ‏هنری، ابتدا باید بتواند ما را در یک تجربه بلافصل شریک کند، طعم و حس و جنسی از زندگی واقعی به ‏مخاطب بچشاند، و بعد دست‌ مخاطب اهل‌اش را بگیرد و با خود با لایه‌های دیگر ببرد."‏

جملات بالا از یکی از منتقدان بنام است که برای اینکه ریا نشود اسمش را نمی آورم. ولی من چندین سال ‏است که میخواهم همین را بگویم ولی زورم نمیرسید که جملات را اینطور کنار هم بچینم.توضیح اضافه هم ‏نمیدهم که مزه این جمله ها نپرد.‏

‏.‏

درباره کامنتهای مطلب گاو هم که چیز جدیدی نیست.برخوردهای سلبی و داد و بیداد و شخصی کردن مسایل ‏یکی از همان فرار به جلوهایی است که دیگر جواب نمیدهد. پس گاو را و گاو ساز را و منتقد گاو را سر جمع ‏عشق است.‏

‏.‏

رفقای اتوبوس شب هم تبریک من را بپذیرند که حسابی گل کاشتند. این که فیلم را ندیده باشم و در نتیجه نقد ها ‏را نخوانده باشم هم چیزی از اصل موضوع کم نمیکند.مهم هم نشینی دلبرانه نوشته های شماست، بقیه اش ‏خودش جور میشود.‏

حامد اصغری
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 23:21
6
موافقم مخالفم
 

1.تبریک به همه ی رفقا بابت پرونده اتوبوس شب

2.راتاتوی رو بالاخره دیدم اونم باچه دردسری دردسرشو یه بار دیگه تعریف می کنم ولی بازم دم جواد رهبر عزیزم گرم با این پیشنهادش

3.وای امشب دکتر حمید رضا صدر داره بازی رئال و لازیو رو کارشناسی میکنه وقتی می آد کارشناسی کنه بازیارو واقعا سطح برنامه 180 درجه تغییر می کنه خیلی.....ه

4.امیر خان جواب میل ما رو ندادی باشه........

حنانه سلطانی
سه‌شنبه 20 آذر 1386 - 23:38
32
موافقم مخالفم
 

نمی توانم خوشحالی خودم را از خواندن یادداشت گاو پنهان کنم. همانی بود که از امیر قادری انتظار داشتم( چند وقت بود این جمله را نگفته بودم ها). اعتقاد و احساسی که همیشه داشتم و حالا تک تک جمله هایت... خودش بود... ایول.

در مورد حلقه سبز و روزگار قریب نمی خواهم به این زودی قضاوت کنم. فقط چیزی که باعث خوشحالیم شده این است که بعد از مدتها سریال هایی داریم می بینیم که می شود حداقل از چندتا دیالوگش حرف زد( محمد قریب برای پسرش تعریف می کند از خانه که بیرون می آمده بوته جقه های قالی توی هال را برای آخرین بار نگاه کرده و در جواب پسرش که می گوید روی آسفالت راه رفتن همچین تحفه ای هم نیست می گوید:" ولی وقتی رو آسفالت راه میری یعنی زنده ای") حواستان هست که بعضی از تابوهای سیما دارد شکسته می شود؟ اگر نمونه اش را بگویم بهم می خندید!

حسن( خطاب به گلبهار)- چیه؟ پاچه می گیری!!!!

ممنونم از اظهار لطف دوستان نسبت به پرونده سر تا پا عیب و نقص ما.

مصطفی جوادی
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 0:21
-7
موافقم مخالفم
 

اینجوری نمی شود. من هر کامنتی که می گذارم موقع فرستادنش پرت میشوم به صفحه اصلی سایت و این یعنی دوباره و دوباره.. توی این دوباره نویسی ها همه چیز به هم می ریزد. جمله ها کج و کوله اند. املاهای غلط... مرسی که تحمل می کنید!

david
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 1:4
-7
موافقم مخالفم
 

تو شهروند خوندمت.باهات موافقم.برداشت های سطحی لذت کمتری دارند.اما فعلا همون ها به عنوان معیار فیلم هنرمندانه محسوب می شه.همون تقسیم بندی همیشگی که لذت رو یه طرف می ذاره.هنر رو طرف دیگه/

حامد صرافی زاده
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 1:18
-10
موافقم مخالفم
 

برای رضا: جناب رضاخان والله من این چند وقته حسابی پر حرفی کرده ام و راستش اساسا انقدر خسته ام و سرم شلوغه که خودم هم نمی دونم چی شد اصلا وارد این جریان بحث و نظر شده ام. برای همین الان در وضعیتی نیستم که بتونم این بحث سریال حاتمی کیا رو ادامه بدم( البته شاید دباره به سرم بزنه و این کا رو بکنم!!!!) آقا رضا من هیچ مشکلی نه با رد شدن شیطان از تو دیوار دارم و نه با کسانی که می خواهند تو فیلم ها و سریال هاشون پیام بدهند. مشکل اساسی این سریال عدم شناختن رسانه اش هست. حلقه سبز تا همین هشت قسمتش می تونست در دو قسمت خلاصه بشه این سریال تصاویرش و حرف زدن ادم هاش و بازی هاشون از فرط کندی و بی روحی زجر آوره . هشت قسمت گذشته و هیچ علاقه ای برای تعقیب سرنوشت این شخصیت ها( کدم شخصیت ها ؟) حس نمی کنم. من نمی فهم چرا ادم های سریال های حاتمی کیا بر خلاف فیلم هاش انقدر کند حرف می زنند انقدر کند راه می روند ادم جونش به لبش میرسه تا هر قسمت این مجموعه تموم بشه. من فعلا این بحث رو همین جا مسکوت می ذارم و ازتون خواهش می کنم فقط و فقط کارگردانی و تدوین اون دو سریالی که خدمتون عرض کردم توجه کنید شاید بدون این همه صغری و کبری حرف من رو متوجه بشید. اگر هم دوست داشتید فهرست بلند بالایی از مجموعه های موفق این سال ها در اختیارتون می ذارم ( که گویا دیگه شما از من بهتر می دونید با شبکه های mbc4, mbc action گویا می تونید همه سریال های معتبر و پر بیننده روز رو در ژانرهای مخلف تعقیب کنید.

تماشاگر کم حوصله ایرانی؟ این عبارت اصلا درسته؟ مردمی هنوز بعد از این همه سال فوج فوج به تماشای اثری مثل نرگس می نشینند واژه های توقع و کم حوصلی اصلا چیزی نیست که دربارشون صدق بکنه. تو آمریکا بعد از هر فصل و در قسمت پایانی و ابتدایی اگر تعداد بینندگان از یه رقمی کمتر بشه کل سازندگان و شبکه تهیه کننده اون و به هول و ولا می افتند و کاسه چکنم چه کنم دستشون می گیرند. مجموعه حقوقی موفق و بی نظیری چون " دفتر وکالت " ( THE PRACTICE) بعد از هفت سال نمایش مدام( اقا اصلا هیچ سریال ایرانی ظرفیت کشیده شدن به دور دوم رو داشته و بماند که کیانوش عیاری گویا در حال تدارک سری دوم مجموعه ماندگار هزاران چشم هستش و البته الان مجموعه کلانتر و همچنین آینه عبرت و حتی این کاراگاه علوی در حال تولید رو هم می تونیم به فهرستمون اضافه کنیم) به خاطر از دست دادن تماشاگرش بودجه اش قطع شد و در کمال بی انصافی سری هشتمش به پایان کل مجموعه منتهی شد . تو آمریکا سیستم با کسی شوخی نداره و متاسفانه اینجا پول و رسانه و تماشاگر و اقات فراغت و پیام و سورئالیسم و همه چیز یه شوخی بزرگه من واقعا هیچ تعریفی براشون ندارم. همه دارند کار خودشون می کنند. حاتمی کیا کارگردان فهمیده و تکنسین باهوشی است که به شدت بر ابزارش در سینما مسلطه و دغدغه هایی داره که واقعا احتارم برانگیزند اما متاسفانه در همین دو سریالی که ساخته نشون داده از رسانه تلویزون خواسته و تصور معقولی ندارد

درباره " وعده های شرقی " هم خدمتتون عرض کنم که این فیلم به لحاظ مضمون عینا مانند " تاریخچه خشونت " هستش : مردی که مجبور است خود حقیقی اش رو پنهان کنه. چند فصل فوق العاده داره بخصوص سکانس درگیری در حمام سونا و بازی ویگو مورتنسن هم واقعا جذابه. قرار بوده درباره فضای سیاه لندن باشه که نیست و بیشتر درباره سرنوشت روسیه و روس هاست. با دو سه بار دیدن می تونید نکات ریز و درشتی رو درش پیدا کنید ولی در نهایت در پایان چندان از تماشای اش به وجد نمی ایید . با این حال توصیه می کنم حتما حتما به وبلاگ دیوید بوردول سر بزنید و نقد موشکافانه کریستسن توماس رو بخونید درباره اش در ضمن دوستان عزیز حتما اگر وقت کردید گفتگوی بوردول و کریستین توماس رو درباره " رتتویی " بخونید ( این به اتفاق این فیلم رو در کنار زودیاک و ترور جسی جیمز بعنوان بهنرین فیلم سال انتخاب کرده اند) تلفظ درست این فیلم " رتتویی " است( اشاره به RAT به معنای موش که رت تلفظ میشه نه رات) ببخشید اینقدر حرف زدم دو باره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خاطره آقائیان
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 1:46
-5
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر:آقا این آهنگ Wonderwall رو که هستم حسابی.ولی لامصب این Dont Look Back in Anger هم یه فضای خیلی خاصی رو القا می کنه! محشره!راستی تو کلیپ این "The Importance of Being Idle"رو دیدی.پسر دیوانه کننده ست.و یادمه سر گرفتن این کلیپ از Music Nation کشیک داشتیم تا صبح.خیلی توپه!!مخصوصا دو قسمتش.اون قسمتی که اندازشو می گیرن واسه تابوت.و اون قسمت که زیر تابوت حرکات موزون انجام می دن.اگر دیدی داشتی این دو پارت رو!!!؟شعرش رو می ذارم واسه بچه ها تا ببینن چی میگیم:

I sold my soul for the second time

Cos the man, he dont pay me

I begged my landlord for some more time

He said son, the bills are waiting

My best friend called me the other night

He said man, you crazy?

My girlfriend told me to get a life

She said boy, you lazy

But I dont mind

As long as theres a bed beneath the stars that shine

I'll be fine

If you give me a minute

A man's got a limit

I can't get a life if my heart's not in it

I dont mind

As long as theres a bed beneath the stars that shine

Ill be fine

If you give me a minute

A man's got a limit

I can't get a life if my heart's not in it

I lost my faith in the summertime

Cos it dont stop raining

The sky all day is as black as night

But I'm not complaining

I begged my doctor for one more line

He said son, words fail me

It aint no place to be killin' time

I guess I'm just lazy

متاسفانه من اون دو تا از بونوئل ندیدم وای بونوئل...حتما باید ببینمشون...

واسه راتاتوی برنامه ها دارم...

بابا "مخمل آبی" هم استادوار هست اساسی...ما همه ی فیلمای استاد رو هستیم به غیر از این فیلم"قلبا وحشی".علتش هم شاید این باشه : استاد پر توقعمون کرده!!راستی شما مجموعه ی فیلم های کوتاهش رو دیدین؟کپی کارهای مجسمه سازی و کارای مونتاژی اش هست.مخصوصا الفبا...

به شوجی:مرسی از تذکرتون.سعی میکنم...

به علی نیکنامی:خواهش می کنم.اون فیلم رو هنوز خیر متاسفانه.در طی اولین فرصت.خبرتون می کنم ایشالله...

رضا کاظمی
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 3:23
-27
موافقم مخالفم
 

...

دیدم یکی دو نفر از eastern promises آخرین فیلم کروننبرگ اسم برده بودند. من دوماه پیش دی وی دی شو از تایلند گرفته بودم( به همراه کلی دی وی دی دیگه) و فرصت نشده بود ببینم. شاید هم حسش نبود. امشب این فیلم رو دیدم و میریم که داشته باشیم یه نقد واسه مجله فیلم. دو سه تا از فیلمهای کروننبرگ رو ندیدم که ایشالا فردا پس فردا ترتیببش رو میدم که حرفی ناگفته نمونه . فقط اجالتا بگم که از ضعیفترین فیلمهای کروننبرگه ولی همچنان یک سر و گردن از خیلی ار فیلمهای امسال بهتره. عنوان فیلم هم به هیچ وجه وعده های شرقی یا قولهای شرقی نمی تونه باشه چون کاملا بی معنی و پرته .در اینجا درست ترین عنوان پیمان های شرقی یا قسم های شرقیه( فیلم رو ببینین کاملا معلومه که وعده ترجمه بسیار اشتباهیه قول هم که اصلا جالب و رسا نیست . همون پیمانهای بلوک شرقی بهترینه. شرق هم ربطی به جهان سوم و اسیا نداره منظورش بلوک شرق و شوروی سابقه.

علی نیکنامی
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 3:43
8
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر:صحنه های سرقت توی جیب بر واقعا استثنایی اند.بهترین سکانسش هم سکانس مربوط به ایستگاه قطار و داخل قطاره.آهنگشم که دیگه حرفشو نزن،به شدت با فضای فیلم جور در میاد.ناگهان بالتازار رو هم چند وقت پیش دی وی دی شو گرفتم خراب بود!ولی دنبالش هستم که حتما بگیرم ببینم.در ضمن من تو 360 پیدات کردم چند بار خواستم ادت کنم ارور داد.اگه تونستی منو سرچ کن و ادم کن تا با هم در ارتباط باشیم. راستی معمولا فلینی بازها با کاستاریکا هم حال می کنند،تو چطور؟

به مصطفی جوادی:پسر تو فوق العاده ای که همچین کات فوق العاده ای رو هنوز یادته.البته منم موقع دیدن فیلم بهش دقت کردم.معمولا جامپ کات برای قطع نماهایی به کار می ره که لزومی نداشته باشه تماشاگر تمام مراحل یک حادثه رو به طور کامل ببینه.ولی اینجا قضیه فرق می کنه در حالی که کاملا روی صورت زن و حرکت سریع دست مرد که از سمت راست وارد کادر می شه تمرکز کرده یه دفعه کاسه قهوه رو می بینه و غافلگیر می شه.یه سکانس قشنگ دیگه هم که تو فیلم هست(کدوم سکانسش قشنگ نیست؟!)سکانسیه در آخر فیلم که تصویر در رو می بینیم و بعد با نور فانوس روشن میشه و شخصی(شخصیت اول؟!) در رو با تبر باز می کنه و وارد خونه میشه،بعد از چند نما در اتاق باز می شه و سگ از اتاق خارج می شه و ما پاهای زن و مردی رو می بینیم.سگ به طبقه پایین می ره و با یک جسد مواجه می شه بعد سگ به طبقه بالا می ره که در همین لحظه جسد زن و مردی رو میبینیم که روی راه پله ها افتاده و فرد تبر به دست داره از پله ها پایین میاد،بعد سگ دوباره میاد پایین و کنار تخت بچه ای میره که مشغول گریه کردنه،در آخر سگ میاد تو اتاق پیرزن و صدایی که میگه پول کجاست و صدای پارس سگ و تبری که میاد پایین و آباژوری که میفته و خونی که روی دیوار با نور آباژور روشنه و بعد از چند لحظه خاموش می شه و بعد تبری که توی آب میفته. در کل سکانس دوربین از ارتفاع خاصی بالاتر رو نشون نمیده و ما فقط پاها رو میبینیم مگر در حالتی که شخصی کشته بشه و روی زمین بیفته تا کامل دیده بشه. در ضمن سگی که تو این سکانس هست خودش یه شخصیت کامله و در حالی که باید محافظ اعضای خونواده باشه همیشه بعد از وقوع جنایت سر می رسه.این سکانس چند دقیقه بیشتر نیست ولی به نظرم کافیه که نبوغ برسون تو کارگردانی رو نشون بده.در مورد تشابه شخصیت پول و جیب بر باهات موافقم.می شه فرض کرد که برسون توی پول نسبت به جیب بر بیشتر واسه تماشاگر توضیح میده راجع به علت وقایع.خوشحال میشم باهات در ارتباط باشم.

علی نیکنامی
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 7:6
0
موافقم مخالفم
 

راتاتویی رو دیدم.فقط میتونم بگم که به نظرم "راتاتویی" برای "اگو" ،حکم "رزباد" رو داشت برای "چارلز فاستر کین"،نظر شما چیه؟


چهارشنبه 21 آذر 1386 - 11:10
6
موافقم مخالفم
 

http://asar.name/2000/12/charlie-kaufmann.html

خدایا

چرا اینقدر این فیلم قشنگه.

حامد صرافی زاده
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 12:35
-22
موافقم مخالفم
 

اینطوری که از شواهد امر پیداست در مراسم اسکار امسال رقابت اصلی بین سه فیلم است : " پیرمردها وطن ندارند" ( برداران کوئن) , " خون به پا می شود " ( پل توماس اندرسون ) و " سوئنی تاد( تیم برتون) که به احتمال زیاد جوایز اصلی بین دو فیلم اول تقسیم می شود. همچنین سه فیلم " ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو " ( اندرو دومینیک) , " رفته , عزیزم رفته "( بن افلک) و " من آنجا نیستم " ( تاد هینز) هم احتمالا در سطحی دیگر با هم رقابت خواهند کرد. البته این دو سه ساله اسکار در پی ایجاد شگفتی یا به نوعی حال گیری بوده است( وقتی مونیخ -شاهکار تلخ و دیدنی اسپیلبرگ- و کینگ کونگ شکوهمند جکسون در برابر تصادف پل هگیس از صحنه خارج شدند دیگر باید انتظار هر چیزی را داشته باشیم و البته بماند که برنده شدن تصادف هم قابل پیش بینی بود. حالت تعجب/ هیجان جک نیکلسون به هنگام اعلام نام بهترین فیلم را که یادتان نرفته؟) از زودیاک خبری نیست اصلا و ابدا. اقبال پرسپولیس هم برای بردن جایزه دارد روز به روز بیشتر می شود. دوستان به مب سایت مجله تایمز سر بزنند و ده فیلم برتر سال رو به انتخاب ریچارد کورلیس و ریچارد شیکل ببینند. فعلا که " خون به پا می شود " و بازی دانیل دی لوئیس همه را مبهوت خودش کرده و از آن به عنوان یک اثر انقلابی و بی نظیر در کارنامه فیلمساز یاد می کنند. آقا از زودیاک خبری نیست ها!!!!

امير: با اغلب تقسيم بندي‌ات موافق‌ام حامد جان. جز اين كه بعيد است تيم برتون را زياد تحويل بگيرند. Atontment و فيلم سارا پولي، دور از او را هم فراموش نكن. ( جولي كريستي، تقريبا اسكارش قطعي است )، اين ترور جسي جيمز... را هم خيلي خيلي دوست دارم ببينم. واژه شكوه‌مند را هم براي كينگ كنگ هستم. كسي فيلم را نگرفت. همان طور كه در سطحي خيلي بالاتر زودياك را نمي‌گيرد. به نظرم فيلم، در سطحي محدود، زبان خودش را ابداع كرده است. خوشحال شدم كه گفتي بردول و تامسون، فيلم را دوست داشته‌اند. كاش مي‌شد خلاصه‌اي از بحث‌هاي آن‌ها درباره بهترين فيلم سال را در اختيار باقي بچه‌ها هم در سايت سينماي جهان قرار دهي. ( خودم دلم مي خواهد، باقي را بهانه مي‌كنم! )

عليرضا شيرنشان
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 12:36
2
موافقم مخالفم
 

اين حرف امير را كلا در مورد مواجهه با يك اثر هنري خيلي مي پسندم اين كه در اولين برخورد با اون اثر مهم نيست كه با لايه هايش مواجه شيم و از كشف كردن اونها لذت ببريم بللكه مهم اينه كه خود اثر ما را با خودش همراه كنه و وارد دنياي اون بشين. در مورد گاو اين موضوع در كل اتفاق نمي يفته هر چند در مورد صحنه هايي از فيلم همراهي با فيلم وجود داره.

فیروزه
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 13:24
0
موافقم مخالفم
 

سلام

این عکس متعلق به چه فیلمیه؟

سوفیا
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 13:24
14
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی

۱- خبری خواندم دربارهء اینکه گاس ون سنت کبیر دارد فیلم جدیدی می سازد. اسم فیلم هست: میلک. و شون پن یکی از بازیگران اصلی اش. حالا اینکه هنوز آخرین اثرش «پارک پارانویید» را ندیده ایم به کنار , حضور یک ستارهء بزرگ و پول ساز در فیلم فیلمسازی که سبک رادیکال منحصربفردش را با فیل و واپسین روزها نشان داده کمی عجیب و نگران کننده است.(بخصوص که موضوع فیلم هم گویا سیاسی ست). تجربه نشان داده که در این جور موارد تبعیت از قواعد پولسازی هالیوود دست و پای هنرمند تجربه گرا را می بندد و نتیجهء چندان جالبی بدست نمی آید. باید صبر کرد و دید. به هرحال هیچ چیز از گاس ون سنت بعید نیست.

۲- دراینکه مخمل آبی مهمترین فیلم لینچ باشد به نظرم می توان تردید کرد. یعنی دربارهء دلایلش بحث کرد. مثلا اینکه من شخصا «مردفیل نما» را از همه بیشتر دوست دارم به سلیقه و ارتباط حسی با فیلم برمی گردد اما «تویین پیکز» «قلباوحشی» و «بزرگراه گمشده» بخوبی می توانند مهمترین آثار لینچ باشند. البته قبول دارم مفاهیم و کلیدهای اصلی ای در مخمل آبی هست که راه را برای فهم فیلمهای بعدی باز می کند. اما نمی دانم چرا تویین پیکز و قلبا وحشی همیشه دست کم گرفته شده اند. این دو تا به همراه فیلم کوتاه«کابوی و مردفرانسوی» در دوره ای ساخته شده اند که ظاهرا لینچ به لحاظ وضعیت ذهنی و روحی در شرایط متفاوتی بوده و از کابوس های همیشگی به نوعی فاصله گرفته. یا درواقع با رویکردی دیگر تصویرشان کرده. این دو شاهکار درواقع به نظرم نمونه های عالی هجو پست مدرن اند و نشان می دهند که لینچ چه ذوق طنز فوق العاده ای دارد. آن سکانس اول تویین پیکز را حتما یادتان هست. وقتی بعد از چندثانیه متوجه می شوید شخصیتها(ازجمله خود لینچ که نقش رییس پلیس را بازی می کند) به جای حرف زدن معمولی دارند به شکلی غیرعادی داد می زنند. که تاثیرش هم به شدت اضطراب آور است هم کمیک. و بعد در فرودگاه رقص زنی را تماشا می کنند که باید تک تک حرکاتش را نشانه شناسی کنند و از این طریق معمای جنایت را حل کنند!

سوفیا
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 13:27
-1
موافقم مخالفم
 

۳-به علی نیکنامی: نمی دانید چقدر ذوق زده شدم از خواندن نوشته تان! (و همینطور از کامنت مصطفی جوادی که آخرش بود!بلعیدمش!ممنون!)

دربارهء معرفی نقد:اخیرا کتابی چاپ شده به اسم«روبربرسون:سبکی معنوی در فیلم» ترجمه شاپورعظیمی انتشارات بنیادفارابی که خودم دارم می خوانمش. کتاب بسیارخوبی ست و تک تک فیلمهای برسون را جداگانه با زبان ساده تحلیل می کند و برآیند نقدها را درباره شان می آورد. «سبک استعلایی در سینما» ی پل شریدر هم که عالی ست فصل دومش اختصاص دارد به برسون. «بادهرجابخواهدمی وزد» بابک احمدی هم که هست و همچنین «یادداشتهایی دربارهء سینماتوگراف». مجله فیلم هم همین چند شماره پیش بود که درباره اش مطلب داشت. دربارهء پول هم می توانید به شماره ۱۲۰ مجله فیلم مراجعه کنید. چند تا نقد خوب هست. راستی حتما «شاید شیطان» و «یک محکوم به مرگ می گریزد» را هم ببینید. من همیشه شگفت زده شده ام از اینکه چطور این چنین نهایت امید و نهایت ناامیدی می تواند در آثار یک فیلمساز در کنار هم وجود داشته باشد. و اینکه پول که آخرین اثر برسون است بی شک غنی ترین و تکامل یافته ترین شاهکارش و اوج سبک منحصربفردش است. دستاوردی استثنایی ست در تاریخ سینما. پر است از آن نوع سکانس ها و کات های حیرت انگیز. و اینکه پریشب که داشتم شایدشیطان را می دیدم به این فکر افتادم (موقع دیدن پول هم) که تعلیق برسونی چقدر شبیه تعلیق هیچکاکی است. چطور از طریق نمایش جزءیات ماجرا تماشاگر را تا آخرین لحظه تشنه و کنجکاو نگه می دارد. (مثال های خوبی از این کار در شاید شیطان هست) که راز جذابیت برسون علیرغم آنهمه سردی هم تا حدی همین است. و یک نکته دیگر اینکه به نظرم رسید شایدشیطان چقدر آدم را یاد نفس عمیق شهبازی می اندازد. آنقدر که فکر می کنم این تاثیرپذیری عامدانه باشد. حالا اگر دوستان دیگری هم دیده باشندش می شود درباره اش بحث کرد. سرفرصت. بله دربارهء برسون خیلی حرف هست برای گفتن. خیلی...... ممنون که باب صحبت را باز کردید.

پی نوشت:یکی دیگر از آن کات های جادویی در موشت است. در آن سکانس جاودان شهربازی. سکانسی است که می توانی یک عمر باهاش زندگی کنی.(چطور آدم می تواند احساساتی نشود موقع حرف زدن از عشقش به چنین چیزی؟) وقتی آن بازی , آن تنها لحظهء کوتاه سرخوشی در زندگی این دختر تمام می شود و نگاهها و لبخندهایی که با پسربچه ردوبدل می کند و یک دفعه کات می شود به دستی که به صورتش سیلی می زند.

ساسان.ا.ك
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 15:14
-9
موافقم مخالفم
 

سلام.

" همه عمر دير رسيديم"

1)چطوريد دوستان؟ اين ديالوگو آوردم واسه اينكه بعد از گذشت چند روزنوشت تازه ساسان خان همت كردن و رفتن فيلم آپارتمان رو ديدند. تازه حالا مي خوان تو نظرسنجي حنانه شركت كنن.

يه ديالوگ از اون فيلم كه الان تو ذهنمه اون جاييه كه فرن به باكستر ميگه " من استعداد فوق العاده اي دارم كه عاشق آدم هاي عوضي تو جاهاي عوضي و موقعيتهاي عوضي بشم".( جايزه نظرسنجي مال منه )

نظرسنجي شماره 1) در كدام فيلم ايراني دختر و پسر فيلم با هم ازدواج مي كنن؟؟؟

توجه توجه! اين عكسي كه مي بينيد ( كدوم عكس؟ ) مربوط به جواني است بنام محمد حسين آجورلو. مدت مديدي است كه از كافه خارج شده و كسي از آن اطلاعي ندارد. گويا زياده روي كرده بوده و دچار اختلال حواس شده. اگر از اين شخص اطلاعاتي در دست داريد با ما در ميان بگذاريد و جايزه بگيريد.

2) هميشه عاشق صحنه هايي در فيلم ها بودم كه ميون دو نفر بدون گفتن ديالوگ، با يك نگاه همه حرفها زده بشه. از مخمصه گفتي حالا كه اين حرفو زدم ياد اون چند ثانيه نگاهي افتادم كه رابرت دونيرو به محبوبش در آخرين برخورد داره.

ولي جدا از اين فيلم و اون صحنه مي خواستم به اتفاقاتي كه در دو سريال اين روزها در جريانه اشاره اي داشته باشم و مثالهايي بيارم از اين سريالها.

الف) حلقه سبز : آژانس شيشه اي يه صحنه اي داره كه حاج كاظم به پسرش ميگه قدر امثال رضا رو بدونين و از اين حرفا. اعصابم از اين ديالوگ خورد مي شد. كل فيلمو بي خيال مي شدم و به اين صحنه انتقاد مي كردم و معتقد بودم و هستم كه نبايد همچين ديالوگي رد و بدل مي شد. حالا بعد چند سال حاتمي كيا ياد گرفته كه چطوري بدون حرف زدن ماجرا رو پيش ببره و حس رو منتقل كنه .منظورم اون سكانسيه كه مادر فاطمه رضايت خودشو از پيوند اعضاي دخترش اعلام مي كنه. (أقاي حاتمي كيا هواي شما را داريم.)

ب) يه نمونه بهتر " روزگار قريب" : سكانس قبلي كه اشاره كردم ، از اون سكانسهايي نبود كه وقتي داري با دنيا خداحافظي مي كني به يادشون بيفتي ولبخند بزني. ولي اين يكي از اوناست. " صحنه اي كه دكتر قريب و مهندس بازرگان به هم نگاه مي كنن و يك عمري رو مرور مي كنن از اون سكانس هاست."

((خب من هم ميخوام با اين مقدمه طولاني يه نظرسنجي راه بندازم و دوستان بيان و يه همچين صحنه هايي رو انتخاب كنن. بيشتر از 2 تا انتخاب نكنين.))

امید غیائی
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 20:42
7
موافقم مخالفم
 

این خبر حسابی حالم را جا آورد:

بهمن فرمان آرا: «خاك آشنا» براي حضور در جشنواره آماده نمايش مي‌شود

------------------------------------------------------------------

حلقه سبز را دوست دارم.چرایش را نمیدانم. شاید به خاطر حضور حمیدفرخ نژاد باشد شاید هم سیما تیرانداز. مثل تمام کارهای جیم جارموش که دوست ندارم ولی عاشق down by low شدم وآن هم شاید به خاطر حضور بنینی دوست داشتنی باشد.

------------------------------------------------------------------

نوشته علی نیکنامی را نمیدانم کجاست.راهنمائی لطفا.

------------------------------------------------------------------

مجله "هفت" با تمام مخالفانی که در اینجا دارد ;) این شماره اش فوق العاده است.گلی ترقی ، فیروزه گلسرخی، پرونده eastern promises، و پرونده دو سریال اخیر حسن فتحی.

وسوسه انگیز است.

و مطالب جشنواره سینما حقیقت.

مطلبی بود در مورد فیلمی از ویکتور کوساکوفسکی با نام "ازویاتا".

ازویاتا نام کودک دو ساله کوساکوفسکی است که از زمان تولدش تا دو سالگی تمام آینه ها عمدا از نگاهش دور نگه داشته شده اند و به همین دلیل کودک تصویری از چهره اش ندارد.برای فیلم، کوساکوفسکی آینه بزرگی را در محل بازی کودک قرار داده و همزمان عکس العملهای او را در نخستین مواجهه اش با آینه با سه دوربین ویدئویی ظبط کرده است..........

این ایده در عین فوق العاده بودن کمی هم سادیسمی است ولی نتیجه به نظر عالی از کار در آمده.

اگر خبردار شدید کجا دوباره نمایشش می دهند بی خبرمان نذارید.

-----------------------------------------------------------------

همین.

جواد رهبر
چهارشنبه 21 آذر 1386 - 22:28
0
موافقم مخالفم
 

به سوفیا خانم: خب در مورد اینکه دو فیلمی مثل تویین پیکز و قلبا وحشی دیده نشده اند بحثی ندارم اما در اینکه "مخمل آبی" مهم ترین فیلم پرونده لینچ است (دقت کنید مهم ترین نه بهترین و کاملترین) گمان نکنم بحثی باشد چون تمام آنچه که به عنوان سبک لینچ می شناسیم در همین فیلم در حد اعلا شکل می گیرد و خب نطفه سبک ِ تمام فیلم هایی که این روزها لینچ بازها از آن تعریف می کنند به نوعی در همان مخمل آبی بسته شده است. خب فیلم هایی مثل "مرد فیل نما" "The Straight Story" و حتی فیلم های کوتاه اولیه اش قضیه اشان از این سری فیلم ها جداست. راستی استفاده خوب از ترانه های Roy Orbison رو هم در همان مخمل آبی به اوج می رساند و با اینکه در مالهالند درایو هم خیلی خوب از ترانه Cryin' (که باید بگویم اجرای اربیسون با "کی دی لنگ" این ترانه بی نظیره! راستی کسی کلیپ Constant Craving از لنگ را دیده؟ اگر دیده نکته اش را بگوید!) استفاده می کند ولی اگر سکانسی که دنیس هاپر داره اتمام حجت می کنه را یادتان باشد: "همسایه خوبی براش نباش!..." و بعد شروع می کنه به خواندن ترانه In Dreams که لامصب انگار برای همان صحنه ساخته شده! می شود گفت که خیلی اوج گرفته در آن فیلم. شروع و پایان اش هم نکته ای بی نظیر دارد. خود لینچ یک بار گفته بود The Greatest Hits اربیسون رو داره و داشته گوش می داده که دیده می شه به بهترین نحو ازش استفاده کرد. حالا از دیالوگ ها و شخصیت های اغراق آمیز و ... همه و همه در همین مخمل آبی هست. البته منظورم این نیست که داره خودش را تکرار می کنه بلکه می خوام بگم داره تکمیل تر می کنه کارهاش رو و ابعاد جدیدی هم داره بهش اضافه می کنه! برای همین چیزهاست که می گم مخمل آبی مهم ترین کارش است.

به خانم آقائیان:

آره کلیپ را دیده ام خیلی باحال است. این Oasis و بقیه گروه های هم عصرش را هستم... خیلی بحث اش مفصل است. حالا یکی یکی رو می کنم.

بعد هم می گویم به نظر من سه تا استاد به جای لینچ زیاد است، مگه نه؟ کارگردان خوبی است به کنار ولی سه تا استاد در دو خط!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (نکته علامت تعجب ها را هم در کافه نوید جان توضیح دادم.)

* راستی همین دو تا روزنوشت قبلی بود که درباره یکی از بازیگران محبوبم یعنی دانیل دی لویس نوشتم به بهانه "عصر معصومیت" اسکورسیزی. حالا هم که می بینید همه دارند ازش تعریف می کنند. وای چقدر خوب می شه مثل زمان My Left Foot اسکار بگیره ها!

از این گذشته حالا می آیم و از این فیلم اول سارا پولی حرف می زنم اینکه چرا دوستش دارم! اینجا کسی هست که با The Sweet Hereafter زندگی کرده باشد؟ بگویید ترا به خدا!

برای علی نیکنامی: چشم! می یابمت رفیق!

برای بحث کاستاریکا: یک سکانس از "دالی بل را یادت هست؟"

در مهمانی عمه خانم زمانی که دینو موسیقی رقص می گذارد و همه در کار رقصند که باران می گیرد. همه به داخل خانه می روند و پدر زیر باران می ایستد و می گوید: "چرا این کشور هیچ وقت رنگ یک آفتاب حسابی را به خودش نمی بیند؟" (شاید هم به امید تابش آفتاب سر جایش می ایستد و اندکی بعد بر روی صندلی می نشیند یا شاید نگران سقف خانه است که چکه می کند!)

چرا از سکانس بی نظیر پایانی اش نگویم: وقتی ترانه "بیست و چهار هزار بوسه" را می خواند و بعد ملاقات با بلوند را!

باید بیشتر در موردش حرف بزنیم اما فلینی نمی شود برایم. فدریکو اس... نه استاد نه "فدریکو دلقک بزرگ" (به قول خودش) راز زندگی را پیدا کرده بود و در فیلم هایش نشان داده! سکانس مادر در بیمارستان "آمارکورد" را ببین چی در آمده! (مرگ پدر هم یک چنین حسی در فیلم کاستاریکا داره تا آن جایی که شوهر عمه جان وارد می شود و میگه: "بذاریداش توی تختخواب! بابا این کمونیست بود!) ها ها ها!

صوفیا نصرالهی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 1:44
-3
موافقم مخالفم
 

راستش انقدر از سوال نظرسنجی ساسان خوشم اومد که تمرینهای مدار الکتریکی رو بی خیال شدم که کامنت بذارم!!!آخه منم عاشق سکانسهای خوب بدون دیالوگی هستم که همه حرف ها با نگاه زده بشه!خدا رو شکر اگه توی سینمای ایران از این نماها کم داریم عوضش انقدر مثال خوب از فیلم های خارجی هست که نمیشه همشو یه جا گفت(به خصوص اگه تمرینای حل نکردتم جلوی چشمات باشن!)همین الان دیدم که اصلا 2تا صحنه بیشتر نمیتونم فعلا انتخاب کنم.پس برای اولین کامنت از "کازابلانکا "میخوام شروع کنم.

"کازابلانکا" پر از نماهای درشت از صورتها و چشمهاییه که بدون دیالوگ حرف می زنند.بهترین نمونه هاشم نگاه های الزا و ریک در سکانس آخر فیلمه.نگاه های کوتاهی که حسرت زده و با محبته و کوتاه چون فرصتی براشون نیست!(این نگاه های بریده بریده کوتاه رو در پیش از غروب هم به وفور داریم که اونجا اگر دیالوگی هم در کاره ولی حرف اصلی رو چشمها میزنه!حرفی که ممکنه ربطی هم به دیالوگها نداشته باشه.چون حرفهایی که جسی و سلین به هم میزنن پوششی بر احساساتشونه.ولی چون دو تا انتخاب فعلا بیشتر ندارم پیش از غروب رو واسه یه کامنت دیگه نگه میدارم!)

حالا میخوام یه نمونه ایرانی مثال بزنم."شبهای روشن"از معدود فیلمهایی که بازی بازیگران با چشمهاشون خیلی زیاده.بهترین نمونش که الان تو ذهنمه صحنه ای از شب سومه که استاد منتظر دختره که دیر کرده.وقتی بیرون رستوران در حال قدم زدنه دوربین میره روی چشمهاش که توش برای اولین بار یه عالم اضطراب و نگرانی و رگه ای از عشق هست.

علی نیکنامی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 3:1
-6
موافقم مخالفم
 

به سوفیا:واقعا ممنون از کتابایی که معرفی کردی فکر می کنم برای شروع روبربرسون:سبکی معنوی در فیلم رو بخونم بهتر باشه،چون کتابایی که فیلم ها رو جداگانه تحلیل می کنند بیشتر می پسندم.از بابک احمدی امید باز یافته رو خوندم که خیلی باش حال کردم ولی اشکالش این بود که به جای تفکیک فیلم ها،مفاهیم رو تفکیک کرده بود.در ضمن دنبال فیلم های برسون هستم،اولویتم هم شاید شیطان و محکوم به مرگی می گریزد و البته ناگهان بالتازاره.راستی ظاهرا تو با برگمان هم حال می کنی.منم برگمان بازم یه جورایی.14تا فیلم ازش دیدم و همشونم دوست دارم.به قول مسعود فراستی برگمان هیچ وقت خراب نکرد.همه فیلماش خوبند.

در مورد اون سکانس شهربازی و کات به سیلی خوردن توی موشت با اینکه آدم احساساتی نیستم ولی موقع دیدنش اشکم در اومد.سکانس پایانی خودکشی هم واقعا تاثیر گذار بود.در مجموع وقتی فیلمو دیدم تا چند روز دپرس بودم.

علی نیکنامی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 3:10
0
موافقم مخالفم
 

به ساسان ا.ک:یکی از تقابل نگاه ها که گفتی اتفاقا توی آژانس شَیشه ای هست:تو اون صحنه ای که حاج کاظم زنها و پیرمرد ها رو جدا می کنه که بفرسته بیرون یکی از اون پیرمرد ها هست که نمیره بیرون و حاج کاظم نگاش می کنه و اون هم چند لحظه حاج کاظم رو نگاه می کنه.کل دیالوگی هم که این پیر مرد میگه اینه:خطاب به حاج کاظم:ما ز یاران چشم یاری داشتیم.(چی شد!! 4 تا : گذاشتم واسه یه کامنت)

مریم.م
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 6:25
8
موافقم مخالفم
 

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

اقاي اسماعيلي يه سينما انقلاب هم اينجا بسته شده نکنه همينو ميگين ولي خيلي دلم سوخت به جاي اينکه روز به روز سينما ها رو زياد کنن دارن کمشون ميکنن تازه پاداش سکوتم داشت که نتونستم ببينم

خاطره خانم گفتي فرانسه يهو ياد پاريس دوستت دارم افتادم خيلي بيست بود و خيلي حال کردم راستي کي اين فيلم رو ديده؟

اين که از oasisگفتي

داغ دلم رو تازه کردي همش چند تا کليپ ازشون ديدم ولي با همو چند تا کليپ دوسشون دارم

يکي از کاراي خيلي خوب ماکل مان توي فيلماش انتخاب اهنگاش که خيلي قشنگن مثلا مخصوصا توي ميامي وايس

با اين تيکه ي حرفتون اقا رضا موافقم که مشکل اين است که تماشاگر کم حوصله ي ايراني آنقدر به سريال هاي مبتذل عادت کرده که وقتي چنين چيزي را بهش نشان مي دهند سريع دنبال پيام اخلاقي مي گردد و منتظر پايان خوش مي شود

و انکه سريال حلقه سبزبه قول شما فکر خوبي داره ولي منم قبول دارم که فقط يه ذره کند و بازي و جوان شدن حسن هم که خيلي جالب داره پيش ميره

سوفیا
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 6:44
-14
موافقم مخالفم
 

سلام

به جوادرهبر: آن فیلم اتوم اگویان همان «جهان شیرین بعد از مرگ» است؟ من از تلویزیون دیدمش و خیلی دوست داشتم منتها حسم بهش یه جوری مبهم و رازآلود است انگار دقیقا درک نکردم چیزی را که می خواهد القا کند یا به قول معروف نکته اش رو نگرفتم. ساراپولی اصولا از آن بازیگرهای درجه یک و دوست داشتنی است. ظرافت و معصومیت نوجوانانه ای دارد که خیلی دوست دارم (مثل وینونارایدر که ارزشش را دارد یک عمر بازیگر محبوب آدم باشد). در فیلم «زندگی ام بدون من» هم خیلی خوب بود. مخمل آبی را هم که گفتم قبول دارم یک نقطه عطف است در سینمای لینچ.

به علی نیکنامی: ای وای.....!ذوق مرگ شدم! کجا بودید شما؟ برگمان هیچوقت خراب نکرد؟!!! آقا بگو چکار نکرد؟ یا درواقع چکار کرد؟ شما بگو از کدوم فیلمش بگم؟؟؟ از کدومش بگم؟

موشت هم به جز صحنهء شهربازی, سکانسی هست که بعد از تجاوز می آید خانه و می خواهد با مادرش حرف بزند ولی نمی شود. بعد نوزاد را در آغوش می گیرد. یادتان هست؟ سکوتش را؟

پی نوشت: می گم شما و مصطفی جوادی بیایید هروز یک سکانس از پول یا هرکدام دیگر از فیلم های برسون را توصیف کنید. روز آدم روشن می شود اینها را می خواند! ممنون.

سوفیا
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 9:11
6
موافقم مخالفم
 

دربارهء نگاه:

«درواقع می توانیم موشت را فیلمی بدانیم که به هیچ چیز توجه ندارد جز ردوبدل کردن نگاه. نگاههای ترس آمیز موشت به معلمش, نگاه تحسین آمیزی که به پسرکی می کند که سوار ماشین برقی است, نگاه عاشقانه و حمایت کننده اش به آرسن در طی غش کردنش, نگاه ملتمسانهء او به مادرش که مرده, نگاه تحقیرآمیزش به زن شکاربان و پیرزنی که بالای سر مرده ها می آید و نگاه عاجزانه اش به آن کشاورز چند دقیقه قبل از آن که خودش را به درون مرداب بیندازد.»

و به علی نیکنامی: در درون این همه رنج و عمیق ترین ناتوانی ها...رویای موشت هم انتقال دهندهء جذبه و کشش ابدیت است. خودکشی موشت ربطی به وسوسهء شیطان ندارد و از سر نومیدی هم نیست.خودکشی تصدیق کنندهء خودش است. این کار مانند این است که به دنبال ارزشی مافوق زمینی باشیم و تنها راه برای رسیدن به آن زندگی دیگرگون همین است و بس.

این کار آوای وحشت است. رقص متعالی مرگ است. اما آوای ناامیدی نیست. چیزی فراسوی ایستادگی دربرابر بی رحمی و شقاوت است. مگر نه این است که آنها که به بهشت اعتقاد دارند و آنهایی که ندارند در یک چنین موقعیتی می پذیرند که در عظمت رنج شریک هستند؟

از «روبربرسون:سبکی معنوی در فیلم» فصل مربوط به موشت

سوفیا
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 9:21
-15
موافقم مخالفم
 

اما دربارهء نگاه:

جایی هست در اواخر فیلم «داستان آدل.ه». وقتی آدل از خود بی خود دارد راه می رود و معشوق دست نیافتنی از راه می رسد و به او می گوید: ببین! منم آدل! یک لحظه سرش را بالا می آورد. زمان متوقف می شود. نگاهش می کند و نمی بیند. بعد آرام سرش را می اندازد پایین و به راهش ادامه می دهد. می گذرد.

همیشه از خودم پرسیدم چرا؟

و چرا این نگاه زندگی آدم را به دو قسمت قبل و بعد از دیدنش تقسیم می کند؟

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 12:24
15
موافقم مخالفم
 

در مورد حلقه سبز.....مشکل اصلی همان است که حامد صرافی زاده گفت...ریتم.از حاتمی کیا سر خاک سرخ پرسیدند که چرا اینقدر کند و کشدار از آب در آمده ایشان گفتند من که نخواستم فیلم اکشن بسازم.متوجه هستید حاتمی کیای دوست داشتنی با آن همه سابقه کار درسینما هنوز تصورش از ریتم چطور است...

و البته یک نکته دیگر به حامد صرافی زاده که چون فعلا با هم اشنا شده ایم سر میز هم نشسته ایم و اختلاط میکنیم.سر اسکار تصادف از مونیخ و کینگ کونگ نام بردی که باهات کاملا موافقم و یک روزی در همین کافه هم گفته بودم.اما چرا از کوهستان بروکبک نام نبردی.آن فیلم از اینها شایسته تر نبود.

سیاوش آقارضی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 13:23
10
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا...حوصله ی مقدمه چینی و اتصال آغاز نوشته به بدنه ی اصلی رو ندارم پس بریم سر اصل مطلب...سه شنبه شب حمید رضا صدر رو دیدین؟ اومده بود درباره ی بازی رئال و لاتزیو حرف میزد...هر چی کارشناس فوتبال تو تلویزیون دیدین فراموش کنین ... این به درد بخور ترین و جذابترین تحلیل فوتبالی بود که تا حالا دیده بودم...مثلا وقتی بین نیمه شروع کرد درباره ی لاتزیو حرف زدن . درباره ی اینکه این تیم یکی از معماهای فوتبال ایتالیاست و داستانش مثل داستان پریانه (انگار داره فیلم سینمایی تعریف میکنه) و اینکه طرفدارا و مسئولاش همه فاشیستن و موسولینی هم طرفدار لاتزیو بوده. اونوقت اون جاودانی گیر داده بود که صدر بگه چرا لاتزیو هفت هشت دقیقه ی اول خوب بازی کرد بعد افت کرد...به نظرم برای همه و بخصوص اونهایی که برای تفریح فوتبال نگاه میکنن اینکه بدونن موسولینی طرفدار لاتزیو بوده خیلی جذابتر از اونه که بدونن چرا لاتزیو دقیقه ی ده افت کرد.ولی خب تلویزیون نمیخواد این رو درک کنه...افشین پیروانی یا کسی شبیه اون رو میارن اون هم درباره ی اینکه شانس برد بارسلونا از سانتاندر بیشتره حرف میزنه ما هم میزنیم یه کاناله دیگه تا بازی شروع شه...حوصله ی وصل کردن بدنه به مؤخره رو هم ندارم پس فعلا بای بای...

سیاوش آقارضی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 13:30
-2
موافقم مخالفم
 

این چند بیت اول شعری از هوشنگ ابتهاج رو داشته باشین . اگه خوشتون اومد کاملش رو اینجا بخونید:

sayeh-sayeh.blogfa.com/post-25.aspx

باز شوق یوسف ام دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک آرای تن اش

بوی خون می آید از پیراهن اش

ای برادرها خبر چون می برید

این سفر آن گرگ یوسف را درید

یوسف من،پس چه شد پیراهن ات

بر چه خاکی ریخت خون روشن ات

بر زمین ِ سرد خون ِ گرم تو

ریخت آن گرگ و نبود اش شرم تو

حامد اصغری
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 18:38
-11
موافقم مخالفم
 

وای چقدر خوشحالم از نامزدی دانی دی لوئیس که جزئ دو بازیگر بسیار برگزیدمه (آل پاچینو و دنیرو و مارلون براندو رو که همه دوست دارن )برای اسکار امسال وقتی برای دارو دسته نیویورکی نامزد بود و جایزه رو به آدرین برودی برای پیانیست دادن می خواستم خودمو بکشم .ولی مطمئنم امسال اسکار تو دست های دانی است .راستی بازیگر دوم بسیار برگزیدمم بگم جان دوو عزیز کایزن شویزه عزیز کوین اسپیسی جانه . ضد مرگ تارینتونو را دیشب دیدم زیاد خوشم نیامد تیکه اول خیلی بهتر از تیکه دومش بود واقعا حیف زودیاک که در بین نامزدها نیست .امیر رضا نوری پرتو کجایی که با هم ناله سر دهیم .

حامد اصغری
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 18:54
18
موافقم مخالفم
 

راستی داشتم نمره There Will Be Blood خون به پا می شود (دانی دی لوئیس )رو می دیدم 9.1/10 بود آهنگسازشمJonny Greenwood آهنگساز Children of Men و A Scanner Darkly و Unfaithful است.پوسترش هم اگر ندیدین برید نگاه کنید که اصل جنسه .

علی نیکنامی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 19:24
-13
موافقم مخالفم
 

به امید غیاثی:منظور سوفیا از نوشته من همون کامنتی بود که خطاب به مصطفی جوادی نوشته بودم

به جواد رهبر:"دالی بل رو یادت میاد"رو ندیدم.از کاستاریکا فقط "وقتی بابا به ماموریت رفته بود"و"رویای آریزونا"و"زیرزمین "و"زندگی معجزه است"رو دیدم.زیرزمین که خوب فیلم شناخته شده ایه و بحثش زیاد شده.زندگی معجزه است قشنگه ولی به پای فیلمای دیگش نمیرسه.رویای آریزونا رو یه عده میگن چیپه!ولی من شخصا خیلی دوسش دارم.اما این وسط "وقتی بابا به ماموریت رفته بود"یه چیز دیگه است.وقتی دیدمش خیلی حال کردم.راستی یه فیلم هم داره به اسم : Dom za vesanje محصول 1988 که من خیلی دنبالشم .تو دیدی این فیلمو؟ راستی "جهان شیرین پس از مرگ" گفتی و کردی خرابم!منم مثل سوفیا این فیلمو تو سینما 4 دیدم.اگه بگم شاهکار بود احتمالا سرو کله چند تا مخالف پیدا میشه.پس مجبورم به همین بسنده کنم که من فیلمو خیلی دوست داشتم.آهنگشم خیلی قشنگ بود.اغراق نیست اگه بگم با فیلم زندگی کردم.راستی اون سری سینما 4 کلا خیلی خوب بود.فیلمایی رو توش دیدم که لنگه اش رو ندیده بودم.مثل "خاطرات عزیز" نانی مورتی.فیلمو داشتی خدایی؟ با اون فیلم من مورتی رو کشف کردم و بعد "اتاق پسر" رو ازش دیدم و مریدش شدم.

به سوفیا: در مورد توضیحاتی که در مورد موشت دادی ممنون.راستشو بخوای خودکشی موشت ناراحتم نکرد.به خصوص که خودشو تو آب غرق کرد.اگه مثلا خودشو می سوزوند بحث دیگه ای بود.گفتی رقص متعالی مرگ یاد سکانس آخر "مهر هفتم" افتادم(ربطی داشت؟!!!) با اون نمای لانگ شات دیدنی ازرقص مرگ و شکار شدگانش.خوشحالم که با برگمان حال می کنی.منم یه جورایی روش تعصب دارم.به نظرم بعد از هیچکاک بهترین کارگردان تاریخ سینماست.بالاتر از کسایی مثل فورد،کوبریک،اسکورسیزی،رنوآر، تارکوفسکی،گدار،آنتونیونی،برسون و....البته ممکنه مخالف زیاد پیدا بشه ولی خوب در هر حال این نظر منه.پنج فیلم برتری که از برگمان دیدم به ترتیب: "توت فرنگی های وحشی"،"مهر هفتم"،"فانی و الکساندر"،"پرسونا"،"همچون در یک آینه" است.توت فرنگی های وحشی رو این قدر دوست دارم که وقتی سایت فکسون بعد از مرگش در مورد بهترین فیلمش نظر سنجی گذاشت کلی پروفایل درست کردم و به توت فرنگی های وحشی رای دادم.ولی زورم نرسید و آخر سر گزینه (هیچ فیلمی از او ندیده ام) اول شد!راستی یه سوال دارم( بهم نخندید) دوبلورپروفسور ایزاک بورگ توی توت فرنگی های وحشی کیه؟(عاشق صداشم)

مصطفی جوادی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 19:26
-21
موافقم مخالفم
 

برای حامد صرافی زاده :اسکاری ها معمولا نشان داده اند که شعورشان به تیم برتن نمی رسد. البته امسال شاید یک کار فرمالیته شبیه حرکتی که برای اسکورسیزی سال گذشته انجام دادند را ببینیم.اما در کل به قول خود تیم برتن که در جشنواره ونیز اشاره کرد، یک مرد لختِ کچل همچین تحفه ای هم نیست.

برای امید: از دستت پرید پسر! این فیلم کسُکُفسکی را می گویم. حیرت دخترک از دیدن کسی که عین او حرکت می کند. شمایلی که روبه رویش بود و کارهای او را تکرار می کرد و این دیوانه اش کرده بود. می رفت اسباب بازی می آورد و می دید که دقیقا عین همان دست آن دختر هم هست. دختری که خودش بود. فقط یک جاهایی فضا شکسته میشد. یک سری نمای لایی وجود داشت از موقعیت های مشابه . یعنی مثلا یک اردک که خودش را توی آب می دید یا یک همچین چیزهایی که به نظرم زائد می آمدند و سکته ایجاد می کرد و صرفا برای بسط دادن پیام فیلمش به نظر می رسید.

برای علی نیکنامی : هستیم استاد. باب خیر شدی حسابی ها! راستی برای تایید برگمان لازم است که به مسعود فراستی ارجاع بدهی؟َ!

برای سوفیا و بقیه رفقا ( در ادامه برسون ) : یک آه ، یک سکوت، یک واژه ، یک جمله ، یک هیاهو، یک دست ، سراپای مدلت* ، صورت اش ، صورت اش در سکوت، در حرکت، از نیم رخ، تمام رخ ، چشم اندازی باز، فضایی بسته، نیروی برون فکن چشم...

(* مدل در نظام سینما توگرافی برسون، چیزی معادل بازیگر است)

علی لطفی
پنجشنبه 22 آذر 1386 - 20:39
-2
موافقم مخالفم
 

آقا این دیالوگ فیلم ها که گذاشتید.خواستم بگم دیالوگ فیلم خانه ای روی آب مال ژاله است( هدیه تهرانی).درستشم اینه که : سرنوشت من یکی رو کلا بشکافه. شاد باشی...( آقا تو پرانز بگم فیلم های حاج وحید قادری دست من مونده.همین هفته میرسونم دستش)

جواد رهبر
جمعه 23 آذر 1386 - 0:28
-5
موافقم مخالفم
 

به سوفیا: بله خود همان فیلم است. ای وای از دست این The Sweet Hereafter که راستی راستی فیلم عجیبیه!

وحید
جمعه 23 آذر 1386 - 1:28
3
موافقم مخالفم
 

سلام.سلام.سلام.

آخیش.الان 9 روز که اینجا نیومدم.مشکل از کامپیوترم بود.خودم وقت نداشتم پیگیر عوض کردن قطعاتش بشم، به همین خاطر سپردمش به یه تنبل تر از خودم.اونم هنوز که هنوز من رو لنگ گذاشته.الان هم سیستم داداشم رو قرض گرفتم تا بیام اینجا.دوری و از این جور چیزها بود دیگه.ولی خداییش بدون اغراق این 9 روز که به سایت سر نزدم پکر پکر شده بودم.هنوز هیچی از سایت نخوندم.بر میگردم

راستی یه تبریک دیرهنگام به حنانه سلطانی و بقیه دوستان بابت پرونده اوتوبوس شب.منتظر پرونده های بعدی هستیم.

عطص
جمعه 23 آذر 1386 - 2:20
-6
موافقم مخالفم
 

نطق بی ربط پیش از دستور:

ما آدم ها بعضی وقت ها خودمان را عالم الدهر می دانیم و فکر و خیال باطل به سرمان دخول می کند که حرف اول و آخر را می زنیم. همه هم به نوعی در گیر این مسئله هستیم. خودم بدتر از شما. نگاه از بالا به پایین، گرچه گاه و بی گاه به اسم تشر لازم است، اما در کل امر پسندیده ای نیست. مزمزه کردن حرف، به معنای نکته سنجی و تعقل بر روی آن، چیزی است که باید یاد بگیریم رفقا. این از نخستین واجبات فرهنگی است که مدت هاست فراموش اش کرده ایم. حالا این قدر این مسئله گسترش پیدا کرده که نوشته های خام و نسنجیده فرزند خلف و شایسته ای برای محاوره های روزمره مان شده است.

به نظرم در سینما و اظهار نظر های سینمایی هم دچار این مسئله شده ایم. منتقدین ما کم کم دست کمی از سینماگران ما ندارند. صحبت ها و اظهار نظر های آلوده به شتاب، دارد همه گیر می شود و این یعنی سرآغاز هرج و مرج و انحطاط. اصلاً با چیزی به نام استقلال نظر مشکلی ندارم. اینکه یک تنه در برابر همه بایستیم و رجز مخالف بخوانیم، ذاتاً امر مذمومی نیست؛ اما اینکه بی پشتوانه، یعنی بی استدلال، بلندگو بشویم چرا.

دستور:

ع) خوشحال ام از اینکه یک منتقد جرأت پیدا کرده و فیلمی مثل «گاو» را زیر سؤال برده. کاش کسی پیدا شود و شهامت بیشتری به خرج دهد تا این نظرات گسترش یابد.

ط) من هم مثل امید غیائی و رضا «حلقۀ سبز» را دوست دارم و حتی کم کم دارم عاشق اش می شوم. راز و رمزش را هم در شاعرانه بودن سریال می دانم. یک شعر ناب در وصف و ستایش مرگ و زندگی. حرف بچه هایی را هم که از ریتم انتقاد کرده اند چندان موجه نمی بینم. به عنوان مثال همین کاوه اسماعیلی خودمان شیفتۀ «درخت گلابی» است و آن وقت می گوید «حلقۀ سبز» کشدار است.

ص) از « روزگار قریب» فعلاً خوشم نیامده و بعید هم است که دوستارش شوم. نمی دانم چرا با سبک کار کیانوش عیاری نمی توانم رابطه برقرار کنم. «بودن یا نبودن» را علیرغم سعی و تلاشی که کرده ام، هیچگاه تا انتها نتوانستم ببینم. شیوه روایت مستند اذیتم می کند. به هر حال به نظرم، سینما باید کمی با واقعیت فاصله داشته باشد تا جذابیت اش را حفظ کند.

جشنواره:

منتظر این دوتا هستم. « به همین سادگی » و « صد سال به این سال ها » .

مصطفی جوادی
جمعه 23 آذر 1386 - 10:14
9
موافقم مخالفم
 

برای عطص ( که حساب ویژه ای رویش باز می کنم ) : راستش من از ابتدا بحث های مربوط به حلقه سبز را دنبال نکردم.اما باید بگویم صد در صد همه مشکلات حلقه سبز به ریتم کندش خلاصه نمی شود( و از من نخواه که بقیه اش را بگویم چون به نظرم اصلا جای کار ندارد ) . اما اینکه بچه ها روی ریتم دست گذاشته اند و حرف تو درباره درخت گلابی باعث شد تا این کامنت را بنویسم.خودت می دانی که ریتم و آهنگ یک تقسیم بندی فیزیکی نیست . ضرباهنگ یک فیلم یک پدیده کاملا درونی است و اصلا تابع تعدد رویدادها و یا تایم سکانسها و این چیزها نیست همانطور که مثلا فیلمی مثل قاعده بازی ( از نوع داخلی اش ) با وجود همه شلوغ کاری هایش فیلمی کند است. حس و شور فزاینده درخت گلابی چیزی ورای فصل های طولانی و کندی ظاهری است. در شاعرانگی درخت گلابی جایی برای (( انتظار رویداد )) وجود ندارد اما در حلقه سبز فکر نمی کنم چیز دیگری غیر از دنبال کردن این موقعیت های وجود داشته باشد بدن اینکه تو در آن ها دخیل باشی.. وقتی من با شخصیت های این فیلم به داخل یک اتاق نمی روم ( یعنی او توانایی همراه کردن من را ندارد ) چطور می تواند مرا توی آن اتاق با خودش نگه دارد؟!کندی کار این جاست. اینکه ما از بودن با او لذت نمی بریم( لا اقل من که این طوری هستم ) .اما آیا از بودن با میم هم لذت نمی بریم ؟! خیلی سخت است. چقدر دلمان می خواست او بیشتر توی آن اتاق و بالای سر او بماند تا ما هم بتوانیم به بهانه او بیشتر بمانیم . یادت هست. همان صحنه گریه کردن زیر ملافه! مدتهاست که می شناسمت و می دانم که گفتن این ها برای تو بدیهیات است اما گهگاه لازم است بدیهیات هم بازخوانی شوند. شاید دیگر بدیهی نباشد...

برای جواد رهبر : حرف درخت گلابی شد و از آن طرف هم دالی بل ... صحنه بردن دالی بل، یادت می آید. وقتی آن مرتیکه می آید دنبالش و می بردش.. چقدر شبیه رفتن میم است. همانقدر دوستش دارم.

وحید
جمعه 23 آذر 1386 - 14:25
-1
موافقم مخالفم
 

سلام

مطلبت رو در مورد گاو خوندم.همونی بود که مدت ها منتظرش بودم.در ضمن امید جعفری عزیز، به نظرم امیر خیلی راحت و واضح دلایلش رو برای خوب نبودن فیلم گاو گفته بود و اصلا گنگ نبود.امیرخان چرا برای ادوارد دسته قیچی یک سایه خیال درنمیاری؟راستی بچه ها کدام یکی از این دو فیلم برای شما عزیزتر و محبوب تر است؟ 1-ادوارد دسته قیچی2-ماهی بزرگ

برای رضای عزیز:من هم قبول دارم که حلقه سبز سریال پیش و پا افتاده ای نیست که از کنارش راحت بگذریم.درسته، روی همه سکانس هاش کار شده، ولی رفیق آخر تیتراژ می نویسه کارگردان ابراهیم حاتمی کیا و این خیلی مهمه.برای منی که آژانس و ارتفاع پست رو با اون ریتم و شخصیت پردازی دیدم این حلقه سبز چیز دندون گیری نیست.یا اصلا روبان قرمز رو ببین.اونجا ما سه تا شخصیت بیشتر نداریم لوکیشن ها محدود هستند و چیزهای دیگه ای که می تونه بیننده رو پس بزنه.ولی نتیجه اینطور نیست.حلقه سبز برای هر کارگردان دیگه ای(البته نه برای هر کارگردانی)اثر خیلی خوبی حساب می شه اما برای حاتمی کیا نه.

بابت معرفی سایت های ادبی هم از سوفیا خانوم و مصطفی انصافی ممنونم.

به سعید هدایتی:برای یک پسر چهار ساله یکم زود نیست؟درباره یک پسر رو دیدی؟

حامد اصغری
جمعه 23 آذر 1386 - 15:39
21
موافقم مخالفم
 

امروز چشم به مطلبی اتفاقی یک فیلمساز جوان افتاد که نقدی بر نقدنویسی جامعه سینمایی ما نوشته بود و باز افسوس خوردم که یکی مثل این آقا خودش و رفقاش چه در چنته دارند که اینطور به منتقدان سینما می تازند و چه چيزي در بينش ایشان هست و در دانش منتقدان ما نيست اینم متن مقاله

منتقدهای ایرانی سینما در کجا ایستاده اند؟

چندین مجله سینمایی، ادبی، هنری و اجتماعی را مشترک هستم یا مطالعه می کنم.

از نشریات عامه پسندی گرفته مثل دنیای تصویر و نسیم و هفت تا نشریات حرفه ای تری مثل فیلم، فیلمنگار، فارابی، شهروند، و نشریات کاملن تخصصی مثل کتاب ماه هنر، خردنامه و حرفه هنرمند.

اما نکته ای که مدتی است مرا مشغول خودش کرده، کیفیت نقدهای منتشر شده در نشریات سینمایی یا صفحات سینمایی مطبوعات است. فکر کنم همه بدانیم که جایگاه کتاب های تخصصی هنری در ایران کجاست و اصلن آمار چاپ این کتاب ها سالانه چه وضعیتی دارد. غالب منتقدان سینمایی ما هم برگرفته از همین فضا هستند. دانسته های اندک، پرداخت غیرحرفه ای به موضوع و تاکید روی قصه ی فیلم به عنوان رکن اصلی.

بسیاری از نقدهای سینمایی منتشر شده در نشریات ما - متاسفانه - برداشت های غیرتخصصی، سلیقه ای و دور از استانداردهای جهانی هستند. نوشتن ریویو به جای نقد، تعریف و تمجید یا مسخره کردن فیلم ها، ذکر خاطرات خصوصی و بی ربط به ماجرا، عدم درک صحیح از محتوا و ساختار فیلم، عدم آشنایی با مکتب های سینمایی، عدم شناخت حرفه ای هنر و ادبیات و در نتیجه بازماندن از اینترتکسچوالیتی آثار و... از مشکلات اصلی نقدهای منتشر شده است.

همه می دانیم که قابلیت رسانه هایی مانند روزنامه، هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، سالنامه، رادیو، تلویزیون، اینترنت و... چقدر متفاوت است. انتشار نقدهای طولانی و تخصصی در روزنامه ها به جای ریویو نویسی و نوشتن ریویوهای غیرتخصصی در نشریات تخصصی سینمایی مشکلی شده که دارد عملن به سلیقه مخاطبان آسیب می رساند. امروز جواد طوسی هر نقدی بنویسد، او را با مقیاس علاقه اش با کیمیایی می سنجدند، میراحسان با کلام سنگینش به همه حوزه ها سرک می کشد و خطی ویژه را دنبال نمی کند، جلالی فخر چنان می نویسد که انگار تمام نوستالژی اش را باید در نقد روانکاوی کرد، امیر قادری جوری می نویسد که انگار دارد برای رفقا توی کافه فیلم تعریف می کند، نیما حسنی نسب کاری به ساختار فیلم ندارد و از سلیقه اش برایمان می نویسد، مسعود ثابتی نامی به مجله فیلم آمده (به دلایلی امیدوارم با مسعود ثابتی ای که می شناسم متفاوت باشد) که دانشش در زمینه نقد بسیار پایین است و از روی دست بزرگترهای مجله فیلم کپی می کند. مهرزاد دانش در شاخه دین و سینما موفق است، اما در شاخه های دیگر چندان تخصصی نیست و...

من منکر منتقد بودن آقایان نیستم. اتفاقن حرفم همین است که نهایت نقد ایران، این دوستان هستند. با نگاهی به تحصیلات شان درمی یابیم که چقدر آکادمیک موضوع هنر و ادبیات را دنبال کرده اند و چقدر به سراغ کتاب های دیگر رفته اند. گروه موفق تر مثل میراحسان و جلالی فخر هم اگر موفقند به دلیل مطالعه، سابقه و آزمون و خطایی است که در نقد داشته اند.

امیدوارم بدون این که دوستان منتقد از این چند خط توهینی به خود متصور شده باشند، این مطلب را بخوانند و از علاقه تعدادی آدم سینمایی برای خواندن حرف های جدی تر در نشریات مطلع شوند. به این معترفم که از دانشگاه های سینمایی، منتقد بیرون نخواهد آمد. این آدم های سینمادوست هستند که وارد عرصه نقد نویسی خواهند شد. نقطه تاریک این ماجرا این است که افرادی بنویسند که نمی توانند بنویسند، سینما را نمی شناسند، با نقد آشنایی ندارند، زبان فارسی را نمی دانند، جایگاه نوشته و محل چاپش را درنمی یابند و...

کسی که با خواندن مطلبی که نکته ای از فیلم را برایش رمزگشایی نمی کند یا به تحلیل محتوا و ساختار اثر نمی پردازد، فکر می کند می تواند مانند آن منتقد بنویسد (و گاه می نویسد) در همان لحظه نویسنده نقد را شکست داده است.

می ترسم که روزی برسد که سینمای صد ساله ما دویست ساله شود و هنوز مکتب نقد جدی ای به وجود نیامده باشد. این ها به کنار، مخاطب چنان با نوشته های سطحی روبه رو شود که یا منتقد را پس بزند یا سینما را کاملن کنار بگذارد. نقد فیلم می تواند جریان ساز باشد. موج نوی سینمای فرانسه این را ثابت کرده است. امیدوارم روزی منتقدین سینمایی خاطره و علاقه را کنار بگذارند و با دانش و اندیشه بنویسند

اینم نظرات آتشین رفیقشان

هر چیز یا امر موفقی باید بیس و پایه درستی داشته باشه. این دوستان که نام بردید و چند تایی که نام نبردید- نظیر آزرم و عقیقی و درستکار و ... - روی دوش چه کسانی ایستاده اند؟ پرویز دوایی ها و نوری ها و خرسندها و ... به قول گلستان مشتی آدم پرت و پلا و بیسواد. پس نمیشود انتظار داشت که یکباره از آسمان منتقدی فرهیخته و باسواد نزول اجلال کنند. البته اعتقاد دارم که سینمای ایران لایق چنین منتقدانی ست و کلا توفیق اجباری و اخراجی ها و پسران آجری و ... مگر نقد کردن دارند؟ میماند دریغی برای فیلمها و فیلمسازان جهان که توسط این قوم بیسواد بد معرفی میشوند و بد کنکاش میشوند و بد فهمیده و فهمانده میشوند.

در نهایت باید به محل ظهور و حضور این عزیزان دقت کرد. مگر از امثال معلم و گلمکانی و محرابی و ... با نیمچه سواد و فهم داشته و نداشته انتظاری به جز این داشتید که به افرادی چنین میان مایه میدان بدهند؟

منتقدان ایرانی در نهایت انشا نویسان خوبی هستند. اوجشان وقتی انشا نویسانی نظیر مجید اسلامی و حمید صدر باشد دیگر چه انتظاری؟ وقتی هنوز طالبی نژاد نظرات عهد عتیقتش را ارائه میدهد یا عقیقی نقد را در رد کردن همه چیز میداند یا چشم و چراغ آقایان در نقدنویسان جوان میشود امیر افشار از این سوی جبهه و امیر قادری از جبهه ی دیگر ، دیگر چه صحبتی و حرفی و چیزی؟

وقتی مجله به قول شما عامه پسند هفت ادعای روشنفکری دارد و حرفه هنرمند روشنفکری را در عدم جذابیت میبیند و نوشته های عموما بی اساسش را با لعاب نثر مثلا پیچیده غالب میکند دیگر چه حرف و سختی؟

آقا باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید دیگر. خلاص.

جواد رهبر
جمعه 23 آذر 1386 - 16:10
-13
موافقم مخالفم
 

به علی نیکنامی: برای چی نگران باشیم. من به جای تو می گویم: The Sweet Hereafter یک شاهکار است. در این شک نکن! برای حرفم هم دلیل دارم. هرچند در نسخه تلویزیون (مثل همیشه) جان کلام گرفته شده است!

"وقتی پدر به ماموریت رفته بود" را هم هستم حسابی! بی نظیره این فیلم! اما "دالی بل را یادن هست؟" را ببین حتما اصل جنسه لاکردار!

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.37809991837 seconds.