دوشنبه 1 آذر 1389 - 6:1



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



جمعه 9 آذر 1386 - 17:6

دنزل واشنگتن در گنگستر آمریکایی را از دست ندهید؛ نامزدی اسکار که روی شاخ‌اش است


قبلی فقط یک آگهی بود و حالا داریم دوباره استارت می‌زنیم. فعلا قطعه Sacrifice Soul ( اسم را دارید؟ ) از سانتانا در ساوندترک زودیاک ( که تا به این جا بین فیلم‌هایی که دیده‌ام، بهترین سال 2007 بوده با اختلاف ) را گوش کنید تا برویم سراغ یادداشت‌های این دفعه...

تست خودشناسی

می خواهم یک دانه تست شخصیت شناسی پیشنهاد کنم. چیزهای مختلفی را که دوست دارید، پیگیری کنید. اگر به همدیگر رسیدند، بدانید که راه را درست رفته اید. حالا بیش تر توضیح می دهم. مثلا داشتیم یک گفت و گو با تارانتینو را ترجمه می کردیم. ازش پرسیده بودند فیلمسازهای مورد علاقه ات کدام ها هستند؟ اسم ده نفر را برده بود که کارگردان مورد علاقه من هم بودند. خب، شما هم تارانتینو را دوست دارید و هم آن ده نفر را. پس حداقل خیال تان راحت است که به خودتان دروغ نگفته اید. یا مثلا دادم یکی از بچه ها فیلم آپارتمان بیلی وایلدر را ببیند حال اش خوب شود. عاشق این فیلم که شد، گفتم فارست گامپ را هم ببیند. بعد توی گفت و گوی وایلدر ( کارگردان آپارتمان ) با کامرون کرو، دیدم وایلدر گفته بین فیلم های جدید، فارست گامپ را دوست دارد. بفرما... یا مثلا شما ترانه Free Bird از گروه لینرد اسکینرد را دوست دارید، فیلم الیزابت تاون را هم دوست دارید، و بعد می بینید که برای اجرا در نقطه اوج این فیلم، این ترانه را انتخاب کرده اند. راستی، همین الان پیش آمد؛ کارگردان الیزابت تاون، کامرون کرو است که همان آقایی است که چند خط پیش گفتم با بیلی وایلدر گفت و گو کرده و ستایش اش کرده و وایلدر کارگردان مورد علاقه اش به حساب می آید. یا اصلا چرا راه دور برویم. همین ماجرای ضد مرگ تارانتینو که با کووالسکی و مرز ناپدید شدن پیوند می‌خورد. فیلمی که بخشی از عمر و نفس‌ام بود و حالا می‌بینم که تارانتینو هم دوست‌اش دارد. می بینید که چیزهای خوب به هم می پیوندند و رشته های شان به هم می رسد. ( یادم هست وقتی وحید گفت و گوی تارانتینو را برای پرونده پالپ فیکشن‌ام در مجله فیلم ترجمه می‌کرد، وسط‌اش زنگ زد و گفت: هورا، همه کارگردان‌های محبوب استاد، فیلمسازهای محبوب خود ما هم هستند. ) پس خودتان را این طوری امتحان کنید. ببینید چیزهایی که دوست دارید، جایی به هم می رسند یا نه. بعد خیال تان راحت باشد که با خودتان روراستید، که سلیقه خوب یا بدتان، واقعی است نه قلابی.

هم واقع بین، هم خودبین

بین اغلب چیزهایی که در همان یکی دو جلسه هم نشینی، از ناصر تهماسب، مدیر دوبلاژ و دوبلور معروف یاد گرفتم، تعادل برقرار کردن بین دو ویژگی خاص رفتار آدمی بود. این که کجا خودت را دست کم نگیری و در عوض، کجا زیادی خودت را تحویل نگیری.
حرفی که تهماسب می زد و امیدوارم بتوانم در زندگی به کارش ببندم، این بود که هیچ وقت دنیا را از زاویه دید محدود و در اقلیت هواداران و همفکران خودت نبین. می گفت اگر رفتیم سر کوچه و یک دانه تاکسی سوارمان کرد؟! نمی کنند دیگر. این از فروتنی نیست. این درک واقعیت است. چند نفر مطالب مان را می خوانند؟ چند نفر به صدای مان گوش می دهند؟ تازه گیرم تعدادشان زیاد باشد، این حرف ها چه بخشی از زندگی شان را اشغال می کند؟ پس حد و حدود خودمان را بدانیم و متوهم نشویم.
اما چنین تصوری از دنیا و اطراف مان، با فروتنی های دروغین فرق دارد. کاری را که بلدیم باید به آن افتخار کنیم. چند شب پیش در تلویزیون، از همین آقای تهماسب که حرف های بالا را زد، درباره دوبله جک نیکلسون پرسیدند و تهماسب گفت: خودم خیلی خوب جایش حرف می زنم! تهماسب حق داشت. صدا و لحن او برای نیکلسون عالی است. پس چه دلیل دارد کتمان اش کند؟ این همان جایی است که باید خودش را تحویل بگیرد و قدر خودش را بداند. تعادل برقرار کردن بین این دو وجه ظاهرا متضاد را، گفتم که، از ناصر تهماسب آموختم.

اهمیت ظاهر

از ناصر تهماسب گفتم و نکته ای که از او آموخته بودم. حالا می خواهم به یک مورد دیگر اشاره کنم. نکته ای که در تنها گفت و گوی چاپ شده ام با او، درباره اش صحبت کردیم: اهمیت ظاهر. به نظرم همیشه ظاهر را در برابر باطن دست کم گرفته ایم. این که ظاهر هر چیز، ارزش و اهمیت و عمق خودش را دارد. این که ظاهر هر چیز، اتفاقا بیان گر خیلی چیزهاست. به ظاهر چیزها درست نگریستن و اهمیت دادن، گاهی مرحله بعد از توجه به باطن شان است، و نه مرحله قبل از آن. به کار خودم رجوع کنم؛ نقد هنری. همیشه سراغ آن چه که اسم اش را گذاشته ایم « لایه های زیرین اثر » رفته ایم. سراغ آن چه که در زیر پنهان است، و همیشه این توهم را داشته ایم که آن چه نادیدنی است، همواره ارزش بیش تری دارد. ( به قول پالین کیل، چرا باید این جوری فکر کنیم؟ ) اما همیشه که این طور نیست. به نظرم اتفاقا چون گاهی وقت ها، مواجهه مستقیم و بی واسطه با یک عنصر زیبا، کاری است سخت و وصف ناشدنی، می رویم سراغ آن چه که دیده نمی شود. این بحث طولانی و پیچیده ای است، اما اجازه بدهید یک نکته دیگر هم بگویم. این حرف ها دلیل نمی شود که درک ظاهر از درک باطن ساده تر باشد. اتفاقا کار سخت تری است. ظاهر چیز زیبا را درک کردن، کار ساده ای نیست. روزی روزگاری ژان پیر ملویل بزرگ، فیلمسازی که در کادر بی همتای اثرش، جهانی را به تمام معنی کلمه « خلق » می کرد، از روزگار کودکی اش نقل کرد. وقتی به عتیقه فروشی عمویش رفته بود و عمویش دو تا صندلی به اش نشان داد و از ژان پیر پرسید این جا دو تا صندلی هست، عین هم. یکی مال لویی مثلا شانزدهم، و یکی مشابه اش. کدام یکی اصل است؟ و استاد کوچولوی ما جواب داد: این یکی. و عمویش گفت: ذوق و درک چیز زیبا در خانواده ما ارثی است و ظاهرا به تو هم رسیده برادر زاده عزیز...

فرهنگ ورزشگاه

دیروز داشت ورزشگاه های برزیل را در تلویزیون نشان می داد. همه جور آدمی آن جا بودند و داشتند تیم فوتبال مورد علاقه شان را تشویق می کردند. از جوان های یلخی، تا پیرمردهایی با کت و شلوار و کراوات و خانم های مسن. جایی برای نشستن شان وجود داشت و نور کافی و سرویس مناسب. ضمن این که امکان تهیه بلیت مسابقه های تیم محبوب شان از قبل مهیا بود. آدم ها از هر طبقه و سنی فریاد می زدند. در زندگی روزمره تکراری بی هیجان شان، برای ساعتی هم که شده، شکافی ایجاد می کردند و به خانه برمی گشتند. این یعنی فرهنگ درست کاری را داشتن.
این جا اما با بدبختی و از روی شانس و اقبال بلیت تهیه می کنیم. این که بلیت گیر بیاید یا نه، یک مسئله غیر قابل پیش بینی است. پس تا آخرین لحظه همه چیز روی هواست. بعد معلوم نیست جای پارک گیرمان بیاید. آن وقت تازه باید برویم ببینیم کجای ورزشگاه می شود نشست. لباس مرتب و تمیز پوشیدن هم که شوخی است. انگشت نمایت می کند. فروشگاه و سرویس مناسب هم که اصلا حرف اش را نزن. اغلب سکوها سیمانی است و همنشین های مان، کسانی که چنین شرایط سختی را برای ورود به ورزشگاه تاب می آورند. این چنین برخوردها و شرایطی، به فرهنگ خاص خودش شکل می دهد. بعد می گویند چرا جماعت روی سکوهای سرد یا گرم سیمانی می نشینند و فحش ناجور به داور می دهند یا شیشه های اتوبوس ها را می شکنند.
نکته مهم: فرهنگ و شرایط مناسب، به هیچ عنوان به معنی پاستوریزه بودن نیست. در آن شرایط شاید بهتر بتوانیم با فریادهای رعدآسا، تیم محبوب مان را تشویق کنیم!

 36 سالگی

شخصا اعلام پشیمانی می کنم. در خبرها آمده که متوسط سن از خانه پدری خارج شدن پسرهای ایتالیایی 36 سالگی است. زنده باد. به نظرم ما اشتباه کردیم. رابطه ای که یک پسر با پدر و مادرش می تواند در این سن برقرار کند، در هیچ سن و سال دیگری نمی تواند. ضمن این که از خانه و خانواده، تا وقتی مجبور نشده ای نباید جدا شوی. شخصا از دیدن این آدم های چهل ساله لوس بدم نمی آید. این پیر پسرها معمولا خیلی بامزه و زیادی خونسردند. خودشان را خسته مسئولیت ها نمی کنند. آدم ها جذب شان می شوند چون تن به مسیر معمول پر از مسئولیت بقیه آدم ها نداده اند. ضمن این که این امکان، همیشه برای شان فراهم است که باقی جماعت را دست بیندازند. این جور آدم ها معمولا فرصت پیدا می کنند که سراغ شعر و موسیقی و وصف یار بروند و از این جور امکانات برای مجلس آرایی استفاده کنند. پدر و به خصوص مادر هم تا وقتی زنده اند، قربان صدقه شان می روند. البته تا وقتی زنده اند، و این درست پایان عیش است...
داریوش مهرجویی بزرگ که همیشه بی این که به روی خودش بیاورد، خوب و تمیز به جماعت ایرانی نگاه می کند، مشابه چنین آدمی را در فیلم لیلا ساخته که نقش اش را محمدرضا شریفی نیا بازی می کند. بروید و فیلم را ببینید تا دست تان بیاید درباره چه جور شخصیت هایی حرف می زنم.
ای داد بی‌داد... باز من حرف زدم شما یاد جرج کلونی افتادید؟

بعدالتحریر: به بخش سینمای جهان سایت سر بزنید که چیزهای جالبی درش پیدا می‌شود. بعضی از رفقای این جا؛ کمک می‌کنند. از جمله نقد مهتاب ساوجی را بخوانید بر زندگی دیگران که فکر کنم از صبح شنبه روی سایت باشد.




بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

shin te
جمعه 9 آذر 1386 - 17:24
3
موافقم مخالفم
 

سلام

پیش خودم داشتم فکر می کردم این امیر قادری که از ظهر آن لاین است دارد چه کاری می کند ؟

از خواندن این روزنوشتان هم لذت بردم

امید غیائی
جمعه 9 آذر 1386 - 21:24
7
موافقم مخالفم
 

یا آنموقع که می بینی ایرج کریمی عزیز از یکی از محبوبترین فیلمهای عمرت در این شماره مجله فیلم آنچنان نوشته که مطمئن می شوی این بار زده ای به هدف.

ادامه دارد........................

همین.

وحيد
شنبه 10 آذر 1386 - 0:4
1
موافقم مخالفم
 

امير جان،گفتي كه حرف هات چه بخشي از زندگي مان را اشغال مي كند؟كه حد و حدود خودمون رو بايد بدونيم و متوهم نشويم.درسته.چه خوب كه هر دو نيمه ي ليوان رو ديدي.ولي من چيز ديگه اي مي خوام بگم.بارها اينجا در مورد تو و تاثيري كه توي زندگيم گذاشتي نوشتم.اما هيچ وقت دستم روي دكمه ي ارسال نرفت.يه نگاه به كامنت مي انداختم مي ديدم شده مثل اين انشاهاي بچه هاي يازده دوازده ساله.حتي يه بار بعد از خواندن پروندت راجع به مايكل مان يه نامه ي مفصل برات نوشتم كه اون رو هم روم نشد بفرستم مجله.واقعا نميدونم(يا نمي تونم) چه جوري اين رابطه رو توصيف كنم.يادش بخير وقتي فهميدم تو هم طرفدار يوونتوس و از اون مهمتر الكس دلپيرو هستي چقدر ذوق كردم(راستي چند روز پيش هم غافلگيرم كردي .اين كه با بابالنگ دراز خاطره داري). ليلاي مهرجويي يه ديالوگي داره كه شايد بتونم به كمكش منظورم رو برسونم:تازه مي بينم آدم چقدر مي تونه يكي رو دوست داشته باشه.حالا مي فهمم كه عشقم مي تونه مثل يه موجود زنده رشد كنه بزرگ بشه.اصلا يادم نمياد كي بود مشتري ثابت نوشته هات شدم.كجا بود؟تو راه برگشتن از مدرسه بود كه مجله رو مي خواندم و تو به آدري هپرن اشاره كرده بودي يا نصف شب زير پتو كه نقد بيلياربازت رو مي خوندم.اولش كه عاشق نقدهاي نيما بودم(هنوز هم هستم) فكر مي كردم نيما دست تو رو گرفته آورده تو مجله.بعضي وقتها به خودم ميگم اگه مجيد(داداشم) براي اولين بار مجله رو از دوستش نمي گرفت و من يواشكي اون رو كش نمي رفتم بعدش با تو و سينما آشنا نمي شدم، الان چي كار مي كردم؟زندگيم چه جوري بود؟نمي دونم! مي بيني امير، بازم شد انشا.ولي به درك.اين بار اين دكمه لعنتي رو مي زنم.ارسال...

امیر: رسید...

کاوه اسماعیلی
شنبه 10 آذر 1386 - 2:31
-9
موافقم مخالفم
 

1.تست خودشناسی به نتایج خوبی می رسم و البته نتایج نا امید کنند هم...این که تارانتینو و من به اندازه هم سرجو لئونه را دوست داریم.اینکه من و حمید رضا صدر نیوکاسل دوران کوین کیگان را دوست داریم.اینکه آیدین هفته قبل بعد از سالها اعتراف کرد همیشه بیشتر گیلموری بوده تا واترزی....و اینکه بعد یک ماه با همدیگر تصمیم گرفتیم کلیپی را که با هزار زور و زحمت ساخته بودیم بندازم دور و از اول شروع کنیم چون هر دو تا با هم گفتیم خیلی نماد پردازی کرده ایم واین اصلا خوب نیست.اینکه من و جواد رهبر اولین نکته ای که از سیمپسونها بهمان چسبید صحنه کمیک بوکیش بود.اینکه وقتی عاشق سر آلفردو گارسیای پکین پا شده ام یکی بود که احساسش را از گوشت و استخوانش هنگام تماشای فیلم برایم بگوید و بفهمم گاهی اوقات عشق مشترک داشتن چقدر لذیذ است.و مطمئن باشم که او هم وقتی وارن اوتس از دل خاک سر بیرون میاورد شور حسینی میگیردش و شارژ میشود.و اینکه تو کافه نوید حرف از summer wine زدم.جواد نسخه قدیمی نانسی سیناترایش را رو کرد.نوید حسابی ذوق کرده بود و اینکه امروز نسخه ای که بونو با corres همان آهنگ خوانده را هم پیدا کردم و میخواهم بروم تو اون کافه ازشان بپرسم که آیا بونو را هم دوست دارند.آنوقت اگر بفهمم که اینطور است بغلشان میکنم.و اینکه هم فرهاد را دوست داشته باشی هم بانوی زیبای من را و تازه بعد از مدتها بفهمی آن آهنگ اگه یه جو شانس داشتم را فرهاد خوانده (اینها را داشته باشید باز هم در سانس دوم خودشناسی در کامنت بعد باهاتان خواهم بود.)...........و اینکه همین جا میگویم اگر اینجا کسی جت روتال را دوست داشته باشد حاظرم یک تور دو هفته ای رایگان شمال کشور در خدمتش باشم. 2.اهمیت ظاهر مثالش را برایتان از فیلم گاو میزنم که امشب هم پخش شد.مهرجویی بزرگ که کوچیکش هم هشتم چیزی را که در گاو فراموش کرده همین ظاهر است.و آنقدر درگیر مفاهیم عمیق فیلم شده که فراموش کرده فیلم باید خوشکل هم باشد(از لحاظ ظاهر)..(البته بعدها در درخت گلابی ما شاهکاری دیدیم که ظاهر و باطنش اسیرت میکرد) 3.رفته بودم امروز استادیوم انزلی....دیر رسیده بودم و فکرش را نمیکردم سر راه آهن اینقدر ورزشگاه شلوغ شود.بلیط را که به زور گرفتم و داخل که شدم دیدم طرف طرفدارهای دیوانه شلوغ است و نمیشود آنجا رفت .به ناچار جایی پیدا کردم بین جنتلمن ها.هوا سرد بود و اگر بیخود می نشستم و صدایم در نمی آمد از سرما میمردم.بازی تازه شروع شده بود و این اخلاق گند مجلس گرم کنیمان سراغم امد و بلند شدم نگاهی به حظار کردم و نعره زدم قوی سپید خزری(که البته انتظار پاسخ ملوان بندر انزلی را داشتم) .تنها چیزی که به من رسید نگاه عاقل اندر سفیه آقایان بود که پشیمانم کرد.بعد از چند دقیقه خواستم سیگاری روشن کنم که یک آقای محترمی که کنارم نشسته بود به من اشاره کرد که سیگار اذیتش میکند.نیمه اول را همین طوری تمام کردم و البته شانس آوردم اقلا وقتی ملوان گل زد حق به هوا پریدن داشتم.اواخر بازی بود که نیک نظر اخراج شده بود و راه آهن یکی از دو گل را جبران کرده بود.اکبر میثاقیان برگشت و با حرکات دست ما رو تحریک کرد که دیگه کنترلم را از دست دادم بلند شدم یک چند کلمه ای گفتم.پیرمردی نزدیکم شد و پدرانه نصیحتم کرد که دوست عزیز.پسرم.فرهنگ تماشاگری به این است که آدم فقط تیم خودش را تشویق کند و من در راه برگشت داشتم به این فکر میکردم که چقدر فرهنگ ورزشگاه های ما خوب است(و البته متوجه هستید که این خاطره هیچ ربطی به قسمت فرهنگ ورزشگاه این روزنوشت نداشت.) 4.نکته آخر اینکه این فیلمهای فصل اسکاری را هیچکدامشان را ندیده ام و البته بین دیده ها زودیاک بهتر از همه بود.و اینکه درست متوجه نشدم ولی اگر این عکس مال سانتانا باشد باید مال آن قدیمها باشد زمانی که هنوز به بازاری شدن سالهای اخیرش نرسیده بود و پشت سر هم شاهکار درست میکرد.

امیر: خوب بود. ایول پسر.

سوفیا
شنبه 10 آذر 1386 - 2:40
-12
موافقم مخالفم
 

سلام

خوب ایتالیایی ها معلومه که همهء کارهاشون درسته. از فوتبالشون و ازبقیهء جنبه های زندگی و فرهنگ شون هم پیداست

سوفیا
شنبه 10 آذر 1386 - 2:40
-6
موافقم مخالفم
 

http://hayateno.org/Detail.aspx?cid=109126&catid=489

Reza
شنبه 10 آذر 1386 - 2:46
3
موافقم مخالفم
 

از روزنوشت این دفعت خیلی خوشم اومد بخصوص از قسمت آخرش . کمِ کمش تا 40 سالگی جا داره ( بلکه هم بیشتر! )

در مورد بهترین فیلمهای 2007 ( که نوشتی تا حالا زودیاک بهترینشون بوده ) من بدون اولویت اینهارو انتخاب می کنم : زودیاک - فیلم سیمپسونها - ضدمرگ - 3:10 به یوما . البته هنوز زوده نظر قطعی داد و خیلی هارو ندیده ام .

رو تست خودشناسیت هم باید کارکنم و ببینم کدوماش واقعیه آخه سلیقه سینماییم خیلی ضدونقیضه . تو سینمای جهان تارانتینو و کیشلوفسکی و تو سینمای ایران بیضایی و کیارستمی ( !! )

سورنا وحید
شنبه 10 آذر 1386 - 2:59
-9
موافقم مخالفم
 

تست خود شناسی خیلی خوبی بود.. مثلا من وقتی فیلم" زندگی زیباست" روبرتو بنینی به دستم رسید ودیدم یه جورایی عاشق این فیلم شدم وتازه بعداز ان جایگاه والای این فیلم رو فهمیدم و از این حس عشقم احساس غرور کردم.! و این که مستر قادری چطور میشه پرونده شما درباره ی پالپ فیکشن رو بخونم؟!

امیر: به عنوان « سایه خیال » شماره 363 مجله فیلم چاپ شده. شایدم یکی از همین روزا گذاشتم‌اش توی بخش سینمای جهان سایت خودمون.

محمد
شنبه 10 آذر 1386 - 9:7
9
موافقم مخالفم
 

من نگرفتم. چه لزومي داره آدم از خودش تست بگيره و نتيجه اش هم درستي يا نادرستي سليقه ات رو نشون بده. من از برگمان خوشم نمي آد اگر همه كائنات بگن خنگي نمي فهمي رأيم عوض نمي شه. عاشق خيلي چيزها هم هستم و نظر ديگران هم محترمه واسه خودشون. البته كشف كردن زنجيره علائق مشترك خودش دنياييه ولي اينكه مي گي اگه زنجير پاره بشه راهو اشتباه اومدي قبول ندارم. به خودت اطمينان داشته باش پسرم مي خواي هيپنوتيزمت كنم. چشماتو ببند نفس هاي عميق بكش ...!

مصطفی انصافی
شنبه 10 آذر 1386 - 11:15
-4
موافقم مخالفم
 

همیشه گفتم از فیلم های اسکورسیزی خیابان های پایین شهر رو می پرستم... اوج اون سینماییه که من دوست دارم. دیوونه بازی های جانی بوی رو یادتونه؟ ‌اون جایی که رو پشت بوم به خاطر این که از زن همسایه روبرویی خوشش نمی آد با دینامیت و هفت تیر می خواد دست به یه کاری بزنه که غصه سر آید! یا اول فیلم که به عنوان یه آنارشیست!!! یا هر چیز دیگه ای که فرکرشو بکنی توی سطل آشغال دینامیت منفجر می کنه!!! یه شاهکار به تمام معنا... بعدها فهمیدم که کیمیایی هم عاشق این فیلمه و اون جا بود که فهمیدم نباید خودم رو و سلیقه ی سینماییم رو دست کم بگیرم. تجربه بی نظیریه این پیوند عشق ها... این که تو یه مقیاس کلی تر سینما و ادبیات پیوند می خورندو یه فیلمی ساخته می شه مثل درخت گلابی... یا سینما و موسیقی اون هم از نوع سنتی اش توی دلشدگان یا تجربه ی عظیم تماشای فیلمی مثل 1900...

یه پیانو رو در نظر بگیر. کلیدها شروع می شوند.کلیدها پایان می یابند.می دانی دقیقا 88 کلید هست.کسی تعدادشان را کمتر یا بیشتر نمی کند.بی انتها نیستند.این تویی که بی انتهایی و با کلیدها و آهنگی که تو می سازی بی انتها می شه. من این را دوست دارم. من دوست دارم آهنگ بسازم و پشت پیانو بنشینم.اما تو من را به جایی دعوت کردی و چیزی را جلوی چشمم گذاشتی که میلیونها کلید داره. میلیونها کلیدی که پایانی نداره. کی بورد بی انتهاست.پس با آن کیبورد نمی تونی آهنگی بسازی. روی صندلی اشتباهی نشستی.اون پیانوی خداست.هزاران خیابان.چطور فقط یک خیابان را انتخاب کنی.یه زن؟یه خونه؟یه قطعه زمین که مال خودت باشه؟ یه منظره که بهش نگاه کنی؟یه روش مردن؟ تمام دنیا وبال گردنته.خشکی، کشتی بزرگیه برای من.مثل یک آهنگی که ندونم چطور بسازمش.می فهمی؟

حواستون که هست... من مساله ی پیوند عشق ها و تعمیم دادم...

mouse
شنبه 10 آذر 1386 - 11:30
-7
موافقم مخالفم
 

به به ... بعداز مدت ها اینترنت گردی یه روز نوشت پر پرو پیمون .زنده و قوی و و تندست.فشار خون... میزون. قد و وزن ...اندازه . همه ی رفلکس ها طبیعی.

و اما در مورد فروتنی... نه ... تو این دوره زمونه جواب نمی ده.تجربه زندگی و کمبود اعتماد به نفس به آدما یاد می ده که تا می تونی از بالا به آدما نگاه کن. از بالا ترین ارتفاع ممکن.شاید به خاطر همینه که اونایی که پر ترن و عمیق ترن فروتن ترن و اونایی که سطحی ترن و خالین مغرورتر.

و اما در مورد 36 سالگی: نه بابا خیالت راحت ... شریفی نیا یه استثناست. معمولا اینجور آدما محتاط و محافظه کار وبچه ننه و تیتیش مامانی و غیر قابل اعتمادن.کسی از اینجور شخصیت خوشش نمی یاد.

mouse
شنبه 10 آذر 1386 - 11:41
7
موافقم مخالفم
 

به به ... بعداز مدت ها اینترنت گردی یه روز نوشت پر پرو پیمون .زنده و قوی و و تندست.فشار خون... میزون. قد و وزن ...اندازه . همه ی رفلکس ها طبیعی.

و اما در مورد فروتنی... نه ... تو این دوره زمونه جواب نمی ده.تجربه زندگی و کمبود اعتماد به نفس به آدما یاد می ده که تا می تونی از بالا به آدما نگاه کن. از بالا ترین ارتفاع ممکن.شاید به خاطر همینه که اونایی که پر ترن و عمیق ترن فروتن ترن و اونایی که سطحی ترن و خالین مغرورتر.

و اما در مورد 36 سالگی: نه بابا خیالت راحت ... شریفی نیا یه استثناست. معمولا اینجور آدما محتاط و محافظه کار وبچه ننه و تیتیش مامانی و غیر قابل اعتمادن.کسی از اینجور شخصیت خوشش نمی یاد.

mouse
شنبه 10 آذر 1386 - 11:57
-1
موافقم مخالفم
 

یه دیالوگ از راتاتوی:

وقتی لقمه غذا رو داخل دهانت می زاری چشماتو ببند و فقط روی مزش تمرکز کن. اون وقت می بینی که رنگ دنیا عوض می شه.


شنبه 10 آذر 1386 - 12:36
4
موافقم مخالفم
 

زین پس به جای واژه ی نامانوس "بعد التحریر" بنویسیم "پی نوشت"... آری این چنین است!

سیاوش پاکدامن
شنبه 10 آذر 1386 - 12:47
26
موافقم مخالفم
 

1 - اصل بودن همیشه دغدغه ام بوده . اینکه سلیقه ام هرچند متنوع و شاید متناقض،مال خودم باشد.و همیشه مشکل داشتم با کسانی که با توجه به جو تصمیم میگرند و حرف میزنند.برای همین است که فقط چای میخورم و قهوه اسپرسو با شکر کم سفارش نمیدهم. امیدوارم که هیچ وقت مجبور نشوم که اصل نباشم.

.

2 - وقتی سریال امام علی تمام شد و تلویزیون از بازیگران مجموعه دعوت کرد، همین درس را از مرحوم مهدی فتحی گرفتم. وقتی گفت که نقش عمروعاص را خوب بازی کرده و دلیلی نمیبیند که شکسته نفسی الکی کند. البته آنجا او نقل قولی هم کرد که متاسفانه فراموشش کردم.

ولی نمیدانید که چقدر از آدمهای از خود متشکرو مغرور که راهخ میروند و جار میزنند که خیلی کارشان درست است بدم می آید. و بی تعارف بگویم که از هیچ راهی برای مچ گیری ( ضد حال زدن) از(به) این افراد فروگذار نخواهم کرد ( این بخش شیطانی من را ببخشید).

.

3 - آنموقع که شما داشتید درباره خرابکاری حرف میزدید، من داشتم طبل و بوق میزدم و تیم مازندران را تشویق میکردم.حالا که قهرمان شدیم (مسابقات چمنی دانشگاهها) دستم آزاد شده تا بنویسم که یک راه عالی برای تخلیه انرژی پیدا کردم و آنهم طبل زدن است. نمیدانید چه کیمیایی است، دیوانه کننده و کولاک. اینکه از ته دل روی طبل بکوبی و نود دقیقه از همه چیز (گاهی از خود بازی) رها شوی و فریادهایت را بیرون بریزی. به کاوه پیشنهاد میکنم که دفعه بعد که قاطی تیفوسیها شد، یک دستی به طیل برساند، لذت بازی چند برابر میشود.

.

4 - حامد اصغری هم گیر داده است. برادر من بگذار پول دستمان بیاید،همه این حرفها یادمان میرود و احتمالا بشویم یکی مثل حسین فرح بخش.

جدا از شوخی فکر کنم پول را بدهم برای همه شهرها یک سالن کوچک راه بیندازند . البته یک درصدی از آن را هم به تو میدهم که به امیر قادری بدهی که مجله راه بیندازد. بالاخره مخارج مجله بیشتر از یک خروار پول است (دقیقا یک خروار و بخشی از یک خروار)

پريسا
شنبه 10 آذر 1386 - 15:55
-31
موافقم مخالفم
 

اميررررررررررررررررررر دلم واسه همتون تنگ شده :(((((( خيلي خيلي زياد ... ولي نميدونم چرا تازگيا ديگه دل و دماغ كامنت گذاشتن ندارم :(

يه انگيزه ايجاد كن واسه من تو رو خدا

حمید قدرتی
شنبه 10 آذر 1386 - 16:19
-3
موافقم مخالفم
 

امروز اینور و اونور می گشتم که دیدم تولد وودی آلنه . دیگه تبریک به مصطفی . ( و جمشید و حالا هم سوفیا ).

دیروز دو تا فیلم از لارنس فونتریه دیدم . همچنین فیلم پسرها گریه نمی کنند . بازی Hilary Swank خیلی خوب بود . فیلم خوبی هم بود . خیلی چیزها رو برای پسر ها زنده می کنه . خیلی از روحیه ها و مرامهای از یاد رفته رو . خیلی حال کردم براندون ( دختری که دوست داره پسر باشه ) سر یه دختری که مزاحمش شدن اون جوری کتک خورد . فکر کنم راجر ایبرت هم به جز من خوشش اومده بود و همچنین گلدن گلوب هم توجه کرده بود همون سالها . یه فیلم خوب دیگه هم دیدم . یه فیلم کلاسیک " همه چیز درباره ایو " از این که تا حالا ندیده بودمش کلی شاکی شدم . فیلم خوبی بود . به رفقایی هم که اون رو ندیدن پیش نهادش می دم .

جواد رهبر
شنبه 10 آذر 1386 - 16:21
-2
موافقم مخالفم
 

دنزل واشنگتن که فوق العاده است! تازه اگر بدشانسی پیش نیاد اسکاری هم برای کیت بلانشت باید بگذاریم کنار. خودتان بگید مگه می شه بلانشت نقش باب دیلان در دهه 60 را بازی کند و آدم اسکار را برایش نگذارد کنار. تیزرهای I’m Not There را که می بینی با بازی بلانشت میخکوب می شوی. با سیگار کشیدن های دیلانی اش و حرکات بدنش... با دیلان واقعی در مستند Don’t Look Back محصول 1967 مقایسه کنید... ای وای پس کی این فیلم میاد!

راستش باید بگویم من تست ام را سال ها پیش پس داده ام و امیر راست می گوید چون یادم است خیلی احساس خوبی به آدم دست می دهد. وقتی بری لیندون کوبریک را به عنوان آخرین فیلمی که از استاد دیدم، در محفلی کوبریک باز برگشتم گفتم بری لیندون بهترین فیلم کوبریک است و با فاصله کمی از همه بالاتر می ایستد. (البته با حساب رابطه ی عاشقانه خودم و فیلم) خب حاضرین حرفم را قبول نکردند (البته تعدادشان کم است آنهایی که فکر می کنند بری لیندون بهترین فیلم کوبریک است و اصلا مگر می شود از بین آن همه شاهکار یکی را انتخاب کرد.) اما آن روز گذشت. یادش بخیر برای تماشای مجدد "رفقای خوب" دور هم جمع شده بودیم. گذشت و در همان روزها که با پدیده ای به نام آی ام دی بی و دنیایش آشنا شده بودیم روزی در صفحه ی "مارتین اسکورسیزی" دیدم که از او نقل کرده اند فیلم محبوبش از کوبریک همین بری لیندون است. یک دفعه جیغ زدم طوری که سعید (داداشم) فکر کرد روانی شده ام. به دو دلیل هیجان زده شدم: یکی اینکه بلاخره فهمیدم با خودم روراست بوده ام و دیگر این که فهمیدم اسکورسیزی در شاهکار بدجور مهجورش "عصر معصومیت" داشته به استاد عرض ارادت می کرده است... نمی دانید چقدر آن روز شاد بودم... یک ضرب زنگ زدم به پدی (دوستم) و رفتیم جای شما خالی از سکانس آشنایی ردموند بری تا ته فیلم را یک بار دیگر تماشا کردیم... تازه این به کنار ماجرای به یاد سپردن نام امیر قادری هم به مقاله ای که درباره "ای برادر کجایی؟" نوشته بود برمی گردد. آن جا بود که قشنگ این نام در ذهنم ثبت شد. حالا دلیلش را ببینید: آن زمان یکی از کلیپ های روز مخصوص ترانه "Heaven is a Halfpipe" از گروه OPM بود. از فضای ترانه خوشم آمده بود و زیاد زمزمه اش می کردم... تا اینکه یک دفعه دیدم امیر هم از شعر این ترانه در آن نقل کرده... آن هم در نقدی بر "ای برادر کجایی؟" یادته امیر؟ یا مثلا نوید هم در ریووی فیلم Crash در مجله فیلم نوروز 85 از ترانه "Maybe Tomorrow" گروه ولزی “Stereophonics” نوشته بود و اسمش همین طوری در ذهنم ثبت شد. آخر حکایت من و این Stereophonics درست مثل چندین گروه دیگر خیلی عجیب و غریبه! از همان روز اول و ترانه اولشان تا به امروز دنبال کرده ام شان و با آنها بزرگ شدم. کار زمانه است که ترانه اول همین گروه را که در زمان پخش اولش در انگلستان شنیدم "Local Boy in the Photograph" نام دارد. باید بشنویدیش! حال باقی ماجرا بماند برای فرصتی بعد و این که چقدر نام کافه نوید وحشتناک بود برام به کنار... وای یکی رو پیدا کرده بودم که این قدر Windmills of your mind رو دوست داره و استیو مک کوئین "حادثه توماس کراون" برایش عزیزه که اسم روزنوشت را گذاشته "آسیاب بادی های ذهنت" .... همان موقع در اولین کامنتم برای نوید این ها را بهش گفتم. نیما خان هم که جای خود دارد وقتی می فهمی این همه کافکا دوست است. یا اینکه هی با خودت کلنجار بری و به "ده فرمان" کیشلوفسکی فکر کنی یک دفعه ببینی کوبریک گفته "شاهکار محض" است این ده فرمان. یا چرا راه دور بریم... همین Hurdy Gurdy Man و ساندتراک زودیاک... یا فلینی و علاقه اش به کافکا و... تمامی نداره اما نتیجه اش اینه که آدم به خودش می گوید:" خب به هم مربوطیم یک جورایی!"

راستی با خارج نشدن از خانه پدر و مادر موافقم حالا حالاها!!!

جواد رهبر
شنبه 10 آذر 1386 - 16:22
7
موافقم مخالفم
 

" عشق مشترک داشتن چقدر لذیذ است"

برای کاوه: ای وای! چه کردی رفیق تو با ما! ببین اگر همین جایی بیا که بغلت کنم اگر نه بیا در کافه نوید! چون با یکی از طرفداران U2 حرف از بونو زدی: حالا باید برات از The One و With or Without You بگم یا از Stay و کلیپش که باید فقط و فقط دم صبح از Mtvدیده شود تا بشود با جادوی تصاویر ویم وندرس و موسیقی جنون آمیز U2 صفایی وصف ناپذیر کرد. در ضمن تور شمال را هم ردیف کنیم بیاییم با هم یک بار Thick As A Brick را از اول تا آخر با هم گوش کنیم... تازه دارم می گردم تا بیابمش: همان که گفته بودم اجرای Summer Wine این بار در کنسرتی نانسی سیناترا و دمیس روسوس می خواننش. (وقتی می فهمی بیل را بکش جلد اول با ترانه ای از سیناترا شروع می شه مگه ممکنه حال نکنی؟) حتما پیداش می کنم. همین لای این آرشیوم یک جایی هست...

برای شوجی: آشنایی من با آلمادوورا با همین جسم زنده رقم خورد. فیلم تلخی است قبول دارم... راستی "ماتادور" رش را دیده ای؟ اگر از جسم زنده خوشت آمده آن را هم ببینی خوبه!

راستی سوفیا خانم مرسی بابت ترجمه دلچسب شعر بی نظیری از بودلر.

مخلص همگی!

مصطفی جوادی
شنبه 10 آذر 1386 - 16:38
-6
موافقم مخالفم
 

این (( تست خودشناسی )) بخش محبوب من توی این روزنوشت است. البته همانطور که کاوه گفت نتایج ناامیدکننده ای هم وجود دارند ولی برای من این مسیر به جاهای خوبی می رسد. در مورد هر کدام از فیلمسازان محبوبم یک جاهایی وجود دارد که در آن نقاط بدجوری همدیگر را بغل می کنیم. بگذار ببینم .. اگر فقط در مورد تیم برتن بخواهم بگویم. خب او به اندازه من راجر کورمن و وینسنت پرایس را دوست دارد ک این مسئله خیلی مهمی است. یا مثلا شیفتگی او نسبت به شخصیت نوسفراتو و در کل به دنیای گوتیک ( اسم آن رئیس برج نشین ( با بازی کریستوفر واکن )در بازگشت بتمن یادتان هست؟ ((ماکس شرک)) ، یعنی بازیگر آلمانی نقش نوسفراتو در فیلم مورنائو و یا مثلا خالق ادوارد دست قیچی شخص وینسنت پرایس بود ) و یا چیزی که همین امروز فهمیدم، اینکه دیوید بوردول بزرگ، سکانس بیدار شدن ماریا را در ((امبرتو دی)) ، می پرستد و البته نشویل رابرت آلتمن را و ... اگر بخواهم سراغ بقیه بروم سر به جهنم می گذارد.( راستی وقتی رفقایمان summer wine آن هم نسخه نانسی سیناترایش را اینقدر دوست دارند ... یک همچین چیزی است دیگر! ).

نکته بعدی اینکه بدجوری توی کف دیدن Cate Blanchett در قالب باب دیلن هستم.I'm Not There را می گویم. دوست دارم از پس اش بربیاید. هنوز لذت آن آشپزی-رقص اش ! در (( دزدان )) را فراموش نکرده ام.

در مورد آن سوالی که پرسیده بودم : سوفیا قبول دارم که پیتر سلرز می آید ، ولی خب او هم نیست. دکتر استرنج لاو هم که گفتم نیست . یک کم دیگر فکر کنید. باور کنید مغز مثل لوازم دیگر نیست که صفرش گران تر باشد. (( کیست که سیگارش را با بمب روشن می کند؟ ))

سورنا وحید
شنبه 10 آذر 1386 - 17:7
1
موافقم مخالفم
 

حتما اگر می تونی پرونده پالپ فیکشن . بیلیارد باز و...

رو تو سایت بزار .( من ساکن ایران نیستم و تهیه مجله فیلم برام راحت نیست.) تشکر.

امید.م
شنبه 10 آذر 1386 - 17:15
-12
موافقم مخالفم
 

اقا امیر میشه لطفا به من بگید چه جور می تونم فیلم

ضد مرگ رو پیدا کنم..؟!

ایا لینکی برای دانلود داره؟!

سوفیا
شنبه 10 آذر 1386 - 17:32
-14
موافقم مخالفم
 

sooner or later

one of us must know

that I really did try to get close to you

سلام

این فیلم «دم ببر» the tiger`s tail رو دیدید؟ فیلم جدید جان بورمن که برندن گلیسن هم توش بازی می کنه. همون بازیگر «ژنرال». که چه فیلم عجیب و غریبی هم بود. شاهکار بود.

یک فیلم جدید دیگر هم هست chapter 27 «فصل ۲۷» که خیلی کنجکاوی برانگیزه. دربارهء ماجرای تیراندازی و قتل جان لنون. و کسی که این کار رو کرده و مدعی بوده تحت تاثیر هولدن کالفیلد «ناطوردشت» بوده. (عنوان فیلم درواقع اشاره است به ناطوردشت که ۲۶ فصل است) اولین فیلم کارگردانش هم هست. یک فیلم مستقل و کم خرج که در جشنوارهء ساندنس هم خیلی تحسین شده و ظاهرا به خاطر همدردی اش با شخصیت قاتل اعتراض طرفدارهای جان لنون باعث شده چند صحنه از فیلم حذف بشه. درضمن بازیگر اصلی اش جرد لیتو است. همان «مرثیه ای برای یک رویا».

کسی دیده این فصل ۲۷ رو؟

مریم.م
شنبه 10 آذر 1386 - 18:10
4
موافقم مخالفم
 

سلام

اره اقای اسماعیلی جتروتال رو هستم

گاو هم که فوق العاده بود همچنین درخت گلابی

انقدر گفتین ورزشگاه ورزشگاه با اینکه فرهنگ ورزشگاهی مون اینجوری ولی دارم حسرت میخورم که یه بار برم ورزشگاه(شیطون میگه کار اون دخترا توی افساید بکنم)

زودیاک هم که بدون شک جز بهترین هاست

امیر جلالی
شنبه 10 آذر 1386 - 18:20
14
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی،

به کاوه اسماعیلی:من نگفتم با معرفته گفتم هرچی باشه متفرعن نیست،اگه درست یادم باشه شما هم درهمین مورد صخبت کرده بودید و بحث منتقد خوب یا بد مطرح نبود،درسته رفیق؟

به امیررضا،جوادرهبر،ندا میری و مصطفی انصافی:بابا من لینک همتونو گذاشتم،لینک بدین دیگه رفقا!

به امیرقادری:به نظر من این قاعده ای که درمورد سلیقه گفتین تبصره زیاد می خوره،مثلا من تارانتینورو واسه این دوست دارم که سلیقه اش تابع هیچ قاعده ای نیست و غیرقابل بیش بینیه،اون وقت چطوری واقعی بودن سلیقه مو بر اساس سلایق اون تشخیص بدم؟امیدوارم منظورمو فهمیده باشی رئیس.

مخلص همگی.derakht-e-golabi.blogfa.com

وحيد
شنبه 10 آذر 1386 - 18:21
10
موافقم مخالفم
 

امشب يوونتوس-ميلان.يادتون نره.(هر چند معلوم يوونتوس مي بره)

رضا
شنبه 10 آذر 1386 - 19:15
29
موافقم مخالفم
 

1- با سینمای ایران شروع می کنم : من عاشق مهرجویی و کیارستمی و حاتمی کیا هستم ( رابطه ای کشف نشد ) از طرفی اصغر فرهادی را هم خیلی دوست دارم ( اولین رابطه همکاری مشترک فرهادی و حاتمی کیا در ارتفاع پست ) مانی حقیقی هم خوب است ( دومین رابطه فیلم هامون بازهای حقیقی ) . نفس عمیق و بوتیک را هم بگذار این ور . از آن طرف شیفته ی استاد لینچ هستم . استاد عاشق بیلی وایلدر ، کوبریک ، برگمان و چند نفر دیگر است . فیلم مورد علاقه ی کوبریک مداد پاکن لینچ است . فورست گامپ هم آنقدر بی نظیر بود که آبروی نسل جدید را جلوی وایلدر کبیر خریده است. عاشق ایناریتو و آریاگا هستم . آریاگا مارکز را دوست دارد و لینچ کافکا را . من هم همین طور . این وسط تارانتینو اضافه است . دوستش ندارم و عاشق هستم . نمی توانم پالپ فیکشن و بیل را بکش را از یاد ببرم اما از جکی برون و ضد مرگ بدم می آید .

جیم جار موش را چه کار کنم ؟ او طرفدار چه کسی است ؟ تارکوفسکی چی ؟ پولانسکی را بگو . ون سانت و کار وای را به این ها اضافه کنید . کیشلوفسکی را هم ! رابطه سخت شد ....... نقاط مشترک کمرنگ شدند . پس کافه چی ؟ من عاشق کافه هستم ، عاشق تک تک بچه ها ! هر کدام از آنها عاشق بعضی از اسامی بالا هستند و من عاشق همه ی بچه ها . پس رابطه درست شد ، خدا را شکر !

2- بعد از یک ساعت و نیم لذت بردن از فارگو این بار بازگشت ناپذیر ( گاسپار نوئه - 2002) را دیدم . رنج کشیدم ، سرم را به دیوار کوبیدم و پوست لبم را کندم ، اما فیلم را قطع نکردم و در آخر ناخودآگاه لبخند رضایتی روی لبم نشست . خوشحال شدم که کوه درد بودم و توانستم این همه خشونت را تحمل کنم تا متحیر شوم . تحیر از قدرت خرق العاده ی نوئه ی آرژانتینی ! اگر دیده اید اش که کنجکاوم بدانم شما هم چنین احساسی داشته اید یانه ( آخر این فیلم از آنهایی است که یا دوستش داری یا منتفر می شوی ) واگر هم ندید دیدنش خیلی مهم است . خیلی !

پی نوشت یک : وحید عزیز امیدوارم برای گذاشتن کامنت بعدی ات اینقدر صبر نکنی ، لذت بردم رفیق از نوشته ات !

پی نوشت دو : راستش را بخواهید زیاد دوست ندارم ورزشگاه های ما فرهنگی شود ، آخر مگر می شود داور برای پرسپولیس پنالتی نگیرد ، آن وقت آرام بگویی اشتباه داوری جزئی از بازی فوتبال است ؟ اصلا برای همین است که فکر می کنم ژاپنی ها بیشتر آدم آهنی اند تا آدم ( ژاپنی که در کافه نداریم ؟ ) شنیدید در نیمه نهایی وقتی سپاهان توانست آن تیم ژاپنی را شکست دهد تماشاگرانش هر دو تیم را تشویق می کردند ؟

دیالوگ : - این خیلی چندش آوره !

- دنیا همینه رفیق ! ( بازگشت ناپذیر )

یا حق

بابك
شنبه 10 آذر 1386 - 22:56
5
موافقم مخالفم
 

آقاي قادري عزيز سلام! من يه فيلمنامه نويس يا بهتر بگم يه طراح فيلمنامه جوان هستم.برنامه دارم اينقدر بنويسم تا كارهام ساخته بشن. با آقايان فرهاد توفيقي و جابر قاسم علي هم صحبت داشتم. دوست دارم لطف كني و سري به طرحهاي من بزني اگه دوس داشتي هرچند ميدونم گرفتاري و براي نوچه اي مثل من وقت نداري اما لطفت رو فراموش نمي كنم. ممنون.

امیر: آقا بفرست برای ای‌میلم. ها؟ ghaderi_68@yahoo.com

خاطره آقائیان
يکشنبه 11 آذر 1386 - 3:8
-17
موافقم مخالفم
 

سلام خدمت همه ی دوستان

1.آقا این حکایت 36 سالگی از خانه ی پدر خارج شدن فقط مال پسرهاست!!!؟اتفاقا من فکر می کنم چون دخترها خیلی به پدر و مادرهاشون وابسته هستند و پدر و مادرها هم همینطور موندنشون تو خونه ی پدر صفای دیگه ای داره.کلی کیف می ده.ولی وای به روزی که مخصوصا مادر نباشه...

2.بحث رضا قاسمی هم که داغ داغه و ما هم مشغول "همنوایی شبابه ی ارکستر چوبها"حالا شما فکر کنید که حال آدم زیاد هم خوب نباشه و این کتابو واسه کتاب درمانی انتخاب کرده باشی و با جملاتی برخورد کنی که آخره آخرش باشه:

"راستش من تصمیم گرفته بودم همه چیز را بگویم.دست خودم نبود که با یک تشر رنگم می پرید و با یک سیلی تنبانم را خیس می کردم.اینطور بارم آورده بودند که بترسم.از همه چیز.از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد;ازکوچکتر که مبادا دلش بشکند و از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد.از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید."

"چه سبکبار شده بودم آن شب.میگفتم:پس این است مرگ؟این حلاوت در کمین؟"

حکایت گابیک هم که حکایت همه ی ماست دیگه...

3.یه زمانی نمی دونم توی این کافه بود یا کافه ی بغلی که یک نفر راجع به "زیرزمین" امیر کاستریکا گفته بود.امشب این فیلمو دیدیم.چی بود این فیلم!!!!!!!!؟یکی از بینظیرترین فیلم هایی که در طی این مدت دیده بودم.یکی بگه اصلا نقص داشت؟من که فکر نمی کنم.همیشه زیرزمین برامون منشاء رمز و راز و تیرگی بوده.ولی این زیرزمین یه چیز دیگه ست.هر چی سرخوشیه اون پایینه.از تولد شدن یاوان گرفته تا عروسیش.هرچی رقص و آوازه اونم در شرایط بحرانی جنگ.اون پایین هرچی هست با تمام خوب بودن و بدبودن هاش از روی زمین بهتره.عاشق باز کردن ساعت مچی مارکو وقتی می خواست دعوا راه بندازه شدم.

جسچر چهره ی یاوان هم وقتی برای اولین بار خورشید رو می بینه بی نظیره و سکانس آخرش هم که دیگه مرگ نداره.اصلا تا حالا کی دیده که یک کارگردان بتونه چهره ی کریه سیاست رو در همچنین قالبی به نمایش بذاره.تلخ ترین وقایع با شوخی های بی عیب و نقض و موسیقی سرخوشی آورری همراه شده که دو ساعت و نیم بیننده رو میخکوب جلوی تلویزیون نگه می داره...

4.از موسیقی هم اگر بخوام بگم که Bad Company این روزا حسابی کارساز بوده.مخصوصا دوتا آهنگش یکی No smoke without a Fire و دیگریLike Making Love .شعر اولی رو داشته باشید تا تهش رو بخونید:

; Ooh, youre like a book with a page torn out

You can turn from a whisper to a shout, ooh yeah

You come running just as fast as you can, into the arms of another man, yeah

But you can do what you wanna do now, tell me what you wanna say

You can take what you wanna take, babe, take it all away

Oh, theres no smoke without a fire, and theres no heat without a flame

Oh, theres no love without desire, but I wont play your games

Ooh, youve got the looks that can turn a head

Youve got a turn that can leave a man dead, ooh yeah

You keep tellin me our love is alright

You disappear, you dont come home all night

Just tell me what you wanna do now, tell me where you wanna go

Its your life, you can do what you want, baby let me know

Please dont ask me why

cos I cant quite explain, Im like a moth to your flame

Yeah, just tell me what you wanna do now, tell me where you wanna go

Its your life, you can do what you want, baby let me know, yeah

mouse
يکشنبه 11 آذر 1386 - 11:21
23
موافقم مخالفم
 

الان فهمیدم ژاله اصفهانی مرده(فوت کرده).یکی از بهترین شعراشو براتون می زارم.تقدیم به همتون.

در قطار:

می دود آسمان

می دود ابر

می دود دره و می دود کوه

میدود جنگل سبز انبوه

می دود رود

می دود نهر

میدود دهکده می دود شهر

میدود فکر

میدود عمر

می دود راه

می دود موج و مهواره و ماه

می دود زندگی خواه و ناخواه

من چرا گوشه ای می نشینم

سعیده
يکشنبه 11 آذر 1386 - 11:24
-9
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان از خواندن روزنوشتت واقعا لذت بردم .

به سوفیا: سوفیا جان منظور منم از مقایسه شازده احتجاب و همنوایی.. این نبود که کاملا شبیه همند بلکه به قول خودت همون جریان ذهنی رو تو همنوایی .... میتونیم ببینیم و دیگه اینکه اره اثر گلشیری مال سال 48 و 38سال پیشه و متاسفانه تو کامنت قبلیم اشتباه نوشتاری بود.راستی نمی دونم به اثار کافکا علاقه داری یا نه ولی اگه علاقه داری کتاب میرا از کریستوفر فرانک رو بخون با اینکه کار اولشه جالبه البته شایدم خونده باشی .

حامد صرافی زاده
يکشنبه 11 آذر 1386 - 13:33
-11
موافقم مخالفم
 

امیرجان بازی دنزل واشنگتن که واقعا نظرگیر بود. ولی جدا از بازی های فوق العاده تمامی هنرپیشه های " زودیاک " فکر می کنم دوتا از شاهکارهای امسال رو هم از قلم انداخته ای : 1- دانیل دی لویس در There will be blood جدیدترین ساخته پل توماس اندرسون 2- کریس کوپر در Breach ساخته بیلی ری تازه بازی جان تراوالتا در اسپری مو هم هست و جانی دپ در سویینی تاد و... برای خانم سوفیا: من " دم ببر " رو حدود چهار ماه پیش در سینما دیدم و راستش کنایه های سیاسی بیش از حد از آشکار فیلم( و طعنه به دو قلوهای مثلا کمونیسم و کاپیتالیسمی اش) کمی تاریخ مصرف گذشته دیدم. در کل فیلم معمولی به نظرم رسید که عنصر تکان دهنده ای هم نداشت. انتخاب " کیم کترال" ( بازیگر نقش سامانتا در مجموعه تلویزیونی جنسیت و شهر ) اصلا ربطی به فضای و جغرافیای قصه فیلم نداشت و خیلی بی مزه و یخ جلوه می کرد.فیلم در کشور انگلیس بیشتر از یک هفته در سینما ها دوام نیاورد و اکران به شدت مهجوری داشت و منتقدان هم اصلا انگار ندیدنش. دوست دارم نظرتون رو بیشتر درباره فیلم بدونم اگر امکان داره .

امیر: خوبی حامد جان؟ این دو تا فیلم رو ندیدم. ولی جدا از خوب و بد بودن فیلم بورمن؛ این فیلمسازهایی که عاشق سینما هستند و در عین حال ایده ها سیاسی اجتماعی ضد قدرت شان را در دل سیستم یواشکی وارد فیلم های شان می کنند، خیلی هستم. دهه 1970 را هم به همین خاطر... و قسمت دوم پدرخوانده عمو فرانسیس که، کتاب مقدس همه این جور فیلم هاست... و این جنرال استاد بورمن هم یکی شلن است... راستی، خوبی؟ خوشی؟

مثلا امير
يکشنبه 11 آذر 1386 - 15:59
8
موافقم مخالفم
 

وقت كردي يه بيلبورد هم واسه خودت بزن !!!!

همين عكس روز نوشتت خيلي خوبه .

ممد رضاي گلزار نويسنده ها بايد هم چهار خط نوشتن بلد باشه!!مملكت كوتوله هاست ديگه.تو هم رييس مي شي.نوچه هاشو كه داري.مي مونه خودت كه تو اين زمونه اصلا شرط مهمي واسه رييس شدن نيست ! كاش تو قيافه هم مثل گلزار بودي! اخه مرد هم بايد ......

نويد غضنفري
يکشنبه 11 آذر 1386 - 17:6
-7
موافقم مخالفم
 

سلام به همگي

براي جواد (وظيفه و احترام حكم مي كرد همين جا برات بنويسم استاد):« تو چه يادته؟!». مخلصيم.

مریم.م
يکشنبه 11 آذر 1386 - 22:39
-9
موافقم مخالفم
 

سلام

اقای رهبر دستون درد نکنه دوباره

رفتم اهنک ها رو گوش کردم u2و Stereophonics رو میگم

chapter 27 رو هنوز ندیدم ولی فکر کنم جرد لتو مثل همیشه قشنگ بازی کنه امیدوارم سانترک فیلمم خودش خونده باشه

قسمت اول نوشته ی اقا رضا رو دوست دارم خیلی جالب بود

جواد رهبر
يکشنبه 11 آذر 1386 - 22:39
-42
موافقم مخالفم
 

* نوید جان، اختیار دارید استاد مگه می شه یادم نباشه!

* کار دنیا را می بینید شما را به خدا! در همان لحظه هایی که من داشتم از کیت بلانشت و حضورش در I’m not there می نوشتم، مصطفی جوادی هم داشته همین کار را می کرده! در یک زمان دو انسان درباره انتظار دلهره آور و شیرین تماشای بلانشت در نقش دیلن نوشته اند... بعد تازه از The Bandits هم اسم برده... از همان مثلث ژول و ژیم وار (البته به علاوه ژان مورو) بروس ویلیس، بیلی باب تورنتون و کیت بلانشت و همان آشپزی و ... راستی آن صحنه ی خواندن ترانه Total Eclipse of the Hearts از بانی تایلر را یادت هست که؟ حیف اینجا از کارهای تورنتون هیچی ندارم تا لینکش را بذارم فضا را "راهزنانه" کنم...

یا ببینید مصطفی انصافی و سخن گفتنش ازMean Streets اسکورسیزی را...

... یا اگر همین طور ادامه بدهم می رسم به "جیم جارموش" که در مصاحبه ای می دیدمش و در پاسخ به اینکه از کدام کارگردان ها تاثیر می گیرد برگشت گفت: " آکی کوریسماکی و کیارستمی و ..." ای وای! یعنی خالق "غریب تر از بهشت" هم کیارستمی را دوست دارد...

* امیر جلالی جان لینکت خیلی وقته اضافه شده، رفیق!

* به سوفیا: آره. تیزر این فیلم را دیده ام. باید گیرش بیارم. زیر سنگ هم که شده! فقط به خاطر خود جان: Working Class Singer A

My pathway led by confusion boats/ Mutiny from stern to bow./ Ah, but I was so much older then,/I'm younger than that now

رضا کاظمی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 1:32
-4
موافقم مخالفم
 

درود. چند وقتی هست که نیستم...بگذریم. قضیه داستان آقای رضا قاسمی( همنوایی....) را اگر به بحث و نقد جدی بگذاریم بد نیست . جمله های کلی و سرسری میشه یه چیزهایی توی مایه های مجموعه نقدی که مجله هفت درباره این کتاب گذاشت و جز یکی دو موردش بقیه نقدها واقعا غیر کارشناسانه و بی محتوا بود. مشخص نیست چه اصراری است که آقای پوراحمد نقد ادبی بنویسد یا اقای صافاریان داستان را دوباره پاراگراف به پاراگراف بازگو کند تا مطلب خود را پر کند؟نمونه نقد خوب روی این داستان نقد خانم لیلا صادقی است.... نظر خودم هم این است که داستان یکدست نیست. داستانی که می شد داستانی جهانشمول درباره انسان و بودن و تردیدها و راز آلودگی و رابطه باشد و شما بگو اصلا درباره مهاجرت باشد جا و بیجا خط زیبا و سوسپانس خود را ول میکند و می پردازد به طعنه و کنایه به زمین و زمان و .... و جاهایی که نیاز ندارد بیخود به تقلید از گلشیری رو میاورد و یه تیکه هایی رضا براهنی و...

تکرار میکنم که نیمه اول یا حتی سه چهارم اول داستان یه چیزهایی در مایه های دیوانه کننده است ولی سیاست زدگی بیش از حد همه چیز را به حرفهای تکراری اپوزیسیونی می کشاند.... پایان بندی داستان هم چندان دلچسب نیست و برخی جاها کاربرد طنز بی مورد و توی ذوق زننده است. گر بشود مفصل و به شکل یک نقد ادبی بنویسم خوب می شود....نقد ادبی با حرف کلی به جایی نمی رسد

علی نیکنامی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 4:6
-4
موافقم مخالفم
 

دیالوگ:

...هانی بانی:پس چیکار کنیم دنبال کار بگردیم؟

پامپکین:شاید تو زندگی بعدی

هانی بانی:پس چی؟

پامپکین:گارسون! قهوه... همین جا

گارسون:الان میام...گارسون به فرانسه یعنی پسر

هانی بانی:همین جا؟یه کافه رستوران؟

پامپکین:ایرادش چیه؟تا به حال هیچ کس به رستوران دستبرد نزده،چه عیبی داره؟بار،مشروب فروشی،پمپ بنزین،دم پرشون بری مغزت داغونه،رستوران داستان دیگه ایه...میتونی غافلگیرشون کنی،انتظار دستبردو ندارن...حداقل نه اندازه جاهای دیگه

هانی بانی:شرط می بندم تو جایی مثل رستوران احتمال قهرمان بازیم کمتره

پامپکین:درسته...مثل بانکها رستورانا هم بیمه شدن...مدیر اینجا...هه!ککشم نمیگزه،میخواد زودتر شرو بکنی بری تا مشتریا نپرن.پیشخدمتم که حرفشم نزن،امکان نداره بپره جلوی گلوله... پادوی بدبختم جون می کنه ساعتی یه دلارو نیم میذارن کف دستش،فکر می کنی براش مهمه از صاحب اینجا بدزدی؟(مشتریا هم که مشغول نشخوار کردنن تو باغ نیستن)... یارو داره املت سق می زنه که یهو یه هفت تیر می چسبه به شقیقه اش

اگه دقت کرده باشید زمانی که پامپکین داره قسمتی که داخل پراتز گذاشته شده رو میگه ،وینسنت سمت چپ تصویر نشون داده میشه که داره میره دستشویی! ببینم کسی هست که بار اولی که فیلم رو دیده متوجه این نکته شده باشه؟

علی نیکنامی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 4:8
6
موافقم مخالفم
 

دیالوگ:

...هانی بانی:پس چیکار کنیم دنبال کار بگردیم؟

پامپکین:شاید تو زندگی بعدی

هانی بانی:پس چی؟

پامپکین:گارسون! قهوه... همین جا

گارسون:الان میام...گارسون به فرانسه یعنی پسر

هانی بانی:همین جا؟یه کافه رستوران؟

پامپکین:ایرادش چیه؟تا به حال هیچ کس به رستوران دستبرد نزده،چه عیبی داره؟بار،مشروب فروشی،پمپ بنزین،دم پرشون بری مغزت داغونه،رستوران داستان دیگه ایه...میتونی غافلگیرشون کنی،انتظار دستبردو ندارن...حداقل نه اندازه جاهای دیگه

هانی بانی:شرط می بندم تو جایی مثل رستوران احتمال قهرمان بازیم کمتره

پامپکین:درسته...مثل بانکها رستورانا هم بیمه شدن...مدیر اینجا...هه!ککشم نمیگزه،میخواد زودتر شرو بکنی بری تا مشتریا نپرن.پیشخدمتم که حرفشم نزن،امکان نداره بپره جلوی گلوله... پادوی بدبختم جون می کنه ساعتی یه دلارو نیم میذارن کف دستش،فکر می کنی براش مهمه از صاحب اینجا بدزدی؟(مشتریا هم که مشغول نشخوار کردنن تو باغ نیستن)... یارو داره املت سق می زنه که یهو یه هفت تیر می چسبه به شقیقه اش

اگه دقت کرده باشید زمانی که پامپکین داره قسمتی که داخل پراتز گذاشته شده رو میگه ،وینسنت سمت چپ تصویر نشون داده میشه که داره میره دستشویی! ببینم کسی هست که بار اولی که فیلم رو دیده متوجه این نکته شده باشه؟

علی نیکنامی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 4:10
-5
موافقم مخالفم
 

خاطره آقاییان،اگه زیرزمین رو دیدی و خوشت اومده بهت پیشنهاد می کنم،وقتی بابا به ماموریت رفته بود رو هم ببینی

سوفیا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 8:15
17
موافقم مخالفم
 

سلام

۱- هیچوقت از دنزل واشنگتن خوشم نیامده. تصویر ذهنیم ازش تصویر آدمی مورد ظلم واقع شده است در فیلمهای شعاری دربارهء حقوق سیاه پوستان(مثل مالکوم ایکس و هریکین) که خوب جذابیت چندانی ندارد. ولی یک فیلمش را خیلی خیلی دوست دارم. «مردی در آتش» ساختهء تونی اسکات. فیلمی که اغراق نیست اگر بگویم در پس ظاهر اکشن اش درواقع یکی از عاطفی ترین و زیباترین عاشقانه هایی است(بخصوص بین فیلمهای جدید) که تابحال دیده ام.(بخش اکشن اش هم ترو تمیز از کار درآمده البته).

آنجا احساس بین دنزل واشنگتن و داکوتا فنینگ وسط آنهمه گروگانگیری و خشونت طوری متولد می شود و رشد می کند که با تمام وجود حس و باورش می کنی. به این ترتیب تونی اسکات واقعا موفق می شود کاری عجیب و پیچیده و کم نظیر انجام بدهد. و نتیجه اش استثنایی ست.

۲- یک نسخهء با کیفیت عالی از «مرد آرام» گیرم آمده. وقتی برای چک کردن گذاشتمش توی دستگاه و کمی ش را دیدم به قدری هیجان زده شدم از دیدن قاب ها و منظره ها و حال و هوا و رنگهای درخشان اش که دلم می خواست اولین کسی را که دیدم صدا بزنم و بگویم: نگاه! به هر حال ظاهرا این از آن فیلمهایی ست که حتما باید در جمع تماشا کرد(چه بهتر که فورد دوست هم باشند) .

سوفیا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 8:17
18
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی

عرض کنم خدمت جناب حامدصرافی زاده خیلی ممنون که دربارهء دم ببر توضیح دادید. من درواقع فیلم را ندیده ام و فکر هم نمی کنم کسی از دوستان اینجا دیده باشدش چون هنوز وارد بازار دی وی دی ایران نشده. ولی جنرال را دیده ام (از تلویزیون) و خیلی دوستش داشتم. بخصوص سکانسی که در اواخر فیلم برندن گلیسن در آن کلبه پناه می گیرد و پلیسها محاصره اش می کنند. که عجب دیالوگ های بی نظیری داشت. یک فیلم کاملا غیر کلیشه ای و دور از ذهن و انرژیک و جذاب.(الان یادم آمد که قبل از پخش فیلم- فکرکنم برنامه صدفیلم بود- امیرقادری نکات جالب و مفیدی دربارهء کارنامهء جان بورمن و ویژگیهای خاص فیلم می گفت)

به جوادرهبر: فیلمه رو گیر آوردی به ما هم خبر بده.

به مصطفی انصافی: «خیابانهای پایین شهر» را هستم بدجور. دیوانه کننده است! یکی از محبوبترین فیلمهایم از اسکورسیزی است! وای از آن منفجرکردن سطل!!! وای از آن تصاویر سرگیجه آور نیویورک اواخر دهه ۶۰. رابرت دونیرو هیچوقت اینقدر تکان دهنده نبوده. و اصلا خود فیلم به همین قصد ساخته شده: تکان دادن تماشاگر تا نهایت ممکن!

به کاوه اسماعیلی: بله ببخشید. یک لحظه فشارخونم رفت بالا به خاطر تعصب خانوادگی روی اریک کلاپتن.

به شوجی: خوب این سلیقهء شماست. به نظر اغلب رمان خوان ها نه تنها یخ نیست بلکه خیلی هم گرما و جذابیت می بخشد به داستان. خود رضاقاسمی یک مقاله دارد که دلایل علاقه اش به این سبک را توضیح داده. و در همان جاودانگی فصلی که راوی با پروفسورآوناریوس ناهار می خورد و در این باره بحث می کند که: «رمان نباید خواننده و شخصیتها را با شتاب در مسیر ماجراها بدواند بلکه باید مثل ضیافت آرامش بخش و طولانی ای باشد با غذاهای بسیار». البته شاید هم سلیقهء خوانندهء ایرانی هنوز زیاد عادت نکرده به این جریان.

به سمیه: بله حق با توست. میرا را هنوز نخوانده ام(ممنون می شوم کمی توضیح بدهی درباره اش) ولی در مورد کافکا فکر می کنم کار از علاقه گذشته باشه واقعا. فراموش نشدنی ست وقتی که «این گروه محکومین» را می خواندم و در یک لحظه وحشتناک حس کردم دارم می فهمم و ناگهان همه چیز معنای دیگری پیدا کرد. و دورانی که بعد از آن با بقیهء آثارش زندگی کردم. به قول آن جملهء معروف آدورنو:«وقتی چرخ های کافکا از روی کسی رد شد دیگر همان آدم قبلی نیست»

سوفیا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 8:21
-1
موافقم مخالفم
 

به مصطفی جوادی: ۱- آستین پاورز نیست؟

۲- حالا که صحبت مورناءو شد و به سینمای وحشت هم علاقه دارید می خواستم بپرسم فیلم shadow of a vampire را دیده اید؟ (با بازی ویلم دافو در نقش ماکس شرک)

۳- آقا چشمتان روز بد نبیند. یک مجله ای درآورده اند به اسم «روانشناسی و هنر» که پروندهء ویژه ای دارد دربارهء وودی آلن. ظاهرا یک سری روانشناس نشسته اند و زندگی و فیلمهایش را آنالیز کرده اند و خدا می داند به چه نتایجی رسیده اند. جرءت نکردم بخوانمش. آن هم در شرایطی که طبق آخرین اخبار وودی از ساخت فیلم جدیدش در اسپانیا پشیمان شده(پشیمانش کرده اند) معلوم نیست چه بلایی سر شهر بارسلون و مردمش آورده که اینطوری شاکی شده اند . خبر دیگر اینکه در آستانهء سالروز تولد ۷۲ سالگی اش(یادم هست در یک مصاحبه می گفت که در خانوادهء ما عمر طولانی تا ۹۰سالگی ارثی است) کتابی از مجموعه مصاحبه هایش طی سالها با یک روزنامه نگار (اریک لاکس) چاپ شده. کی قرار است ترجمه بشود خدا می داند. راستی حتما می دانید که وودی نویسندهء فوق العاده ای هم هست و داستان هایش را «نیویورکر» چاپ می کرده که چندتاش ترجمه شده به اسم«بی بال و پر» (داستان موردعلاقهء من البته در این کتاب نیست. همان «شعبده باز» که دربارهء مردی است که وارد کتاب مادام بوواری می شود) بخش هایی از کتاب را می نویسم. بد نیست.

« پول بهتر از فقر است. لااقل از نظر مالی.»

«اعتماد به نفس چیزی است که قبل از درک موضوع دارید.»

«میتوانید صد سال عمر کنید به شرط اینکه همهء چیزهایی که باعث می شود بخواهید صد سال عمر کنید کنار بگذارید.»

«فرین هیولایی دریایی است که بدن خرچنگ و کلهء یک حسابدار قسم خورده را دارد. آورده اند که فرین ها آواز خوشی دارند و ملاحان وقتی صدایشان را می شنوند دیوانه می شوند به خصوص با آهنگهای کول پورتر.»

«امپراتور هو-سین در خواب قصری را دید که از قصر خودش باشکوه تر و اجاره اش نصف آن بود.پس قدم به راهروهای قصر گذاشت. هو-سین ناگهان متوجه شد که بدنش دوباره جوان شده. اگرچه از گردن به بالا بین ۶۵ تا ۷۰ ساله مانده بود. وقتی دری را باز کرد به در دیگری برخورد که به دری دیگر باز می شد و به زودی پی برد که از صد در گذشته و حالا توی حیاط خلوت است. درست در لحظه ای که هو-سین داشت مایوس می شد بلبلی روی شانه اش پرید و زیباترین آوازی را خواند که او تا به حال شنیده بود. و آن وقت دماغ هو-سین را با نوکش گاز گرفت. هو-سین که دیگر ادب شده بود در آینه نگاه کرد و به جای دیدن تصویر خودش مردی به نام گلدبلات را دید که در شرکت لوله کشی واسرمن کار می کرد و به او تهمت زده بود که بارانی اش را دزدیده. هو-سین از این ماجرا راز زندگی را آموخت و آن اینکه: هنگام آواز خواندن هیچوقت چهچهه نزن. وقتی امپراطور از خواب بیدار شد عرق سردی بر تنش نشسته بود و نمی دانست که خواب بوده و خواب می دیده یا اینکه الان خواب است و به خواب غلام زرخریدش آمده است... »

«روی بزرگ جانوری اسطوره است با کلهء شیر و بدن شیر. ولی هرکدام از یک شیر جداگانه.معروف است که رو هزار سال می خوابد و بعد ناگهان در میان شعله های آتش بیدار می شود. بخصوص اگر سیگار به لب چرت بزند. آورده اند که اودیسیوس یک رو را پس از ششصد سال از خواب بیدار کرد اما دید که بی حال است و نق می زند و التماس می کند که بگذارند فقط دویست سال دیگر در رختخواب بماند. می گویند رویت رو شوم است و به دنبال آن خبر قحطی یا کوکتل پارتی می رسد.»

سوفیا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 8:23
7
موافقم مخالفم
 

حین باستان شناسی گوشه کنارهای حافظهء کامپیوتر برخوردم به چیز غیرمنتظره ای. آلبوم human clay از گروه creedکه وای...............عجیب است که آدم هر بار از این کشف ها اینقدر هیجان زده می شود. که این خواننده شان scott stapp چقدر آهنگ صدای خفه و محزون اش آدم را یاد کرت کوبین می اندازد.(جالب اینکه تشگیل گروه در سال ۱۹۹۵ بوده. یعنی درست بعد از مرگ کوبین) که چه فوق العاده است این ترانهء inside us all

“inside us all"

When I`m all alone

And no one else is there

Waiting by the phone

To remind me

I`m still here

When shadows paint the scenes

Where spotlights used to fall

And I`m left wondering

Is it really worth it all?

Theres a peace inside us all

Let it be your friend

It will help you carry on in the end

Theres a peace inside us all

Life can hold you down

When you`re not looking up

Cant you hear the sound?

Hearts beating out loud

Although the names change

Inside were all the same

Why cant we tear down these walls?

To show the scars were covering

Theres a peace

Theres a peace inside us all

Let it be oh, cant it be your friend?

ایرج نویسا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 15:46
4
موافقم مخالفم
 

من اصلا با نوشته های تو یاد جرج کلونی نمی افتم،اما اعتراف می کنم به شکل عجیبی دلم می خواد یکبار و فقط یکبار با کشت مجکم بکوبم توی صورتش!

نه باور کن اصلا ازش بدم نمی آد که تازه برعکس.اما خب دلم می خواد دیگه.

تو جایی سراغ نداری واسه نقش مقابل جرج بازیگر مرد بخوان؟!

جواد رهبر
دوشنبه 12 آذر 1386 - 15:52
-3
موافقم مخالفم
 

به خانم مریم.م:

پس شما هم استریوفینکس باز هستید! ایول!

راستی بچه ها اجرای Nothing compares to you این گروه ولزی را شنیده اید؟ نشنیدید بگید ها؟ البته Snead O'Connor نمی شه اما خیلی عالیه!

مخلص همگی!

رضا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 15:53
11
موافقم مخالفم
 

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها از آن کتاب های بار دهم است . یعنی هر چه می خوانی جملات برایت جدید تر می شود ، معنی های دیگری پیدا می کند و جذاب تر می شود . پیش می آید ناگهان به نکته ی دیگری پی ببری که تا به حال اصلا بهش فکر نکرده باشی . از نوع روایت و نکیر و منکر اکسپرسیونیستی اش بگیر تا گابیک و اریک فرانسو اشمیت . همه چنان درست و دقیق چیده شده اند که در آخر کتاب وقتی آخرین کلمه را خواندی ، دهنت از تعجب باز می ماند ( یادش بخیر ، اواخر کتاب تا هفت صبح بیدار ماندم و کتاب را تمام کردم )

رضای کاظمی عزیز که بعد از مدت ها دوباره کامنت گذاشته ، حرف بسیار جالبی زده ، اینکه باید به جای رد یا تایید الکی درست و حسابی در مورد کتاب حرف بزنیم ، خیلی عالی است ، اما نمی دانم چرا خودش دلیلی برای یک دست نبودن این کتاب نیاورده . اینکه منظورش از « سیاست زدگی » چیست ، حد اقل برای من که روشن نیست . در مورد نقد های آن مجموعه هم به نظرم کمی آدرس را اشتباه رفته ای رفیق . پوراحمد از این کتاب خوشش آمده بود و می خواست نوشته ای در ستایش این کتاب بنویسد و اتفاقا در همان نوشته حرف هایی زده بود که بسیار مهم است .

به هر حال ما هم منتظریم حرف ها در مورد این کتاب جدی شود تا بهتر بتوانیم با هم در موردش بحث کنیم .

پی نوشت : راستی رضا کاظمی عزیز کتاب های بعدی رضا قاسمی را خوانده ای ؟

پی نوشت دو : مدت هاست می خواهم بپرسم این رفیق ما " محمد حسین آجورلو " کجاست که هی یادم می رود ، رفیق دوباره بنویس که این روزها پرسپولیس کولاک می کند .

پی نوشت سه : امیر خان یادت می یاد گفتی تو جاده ی یزد با پلیس ها عکس گرفتید و گفتی همین روزها با پوستر سویینی تاد می گذاری در کافه ؟ اگر یادت رفته ، گفتم تا یادت بیاید .

یا حق

ایرج نویسا
دوشنبه 12 آذر 1386 - 15:53
0
موافقم مخالفم
 

نمی دانم چرا همینطور الکی دلم می خواهد با مشت محکم بکوبم توی صورت این جرج کلونی!نه اینکه فکر کنی ازش بدم می آد،که بر عکس!اما خب دلم می خواد دیگه

تو کارگردانی سراغ نداری که واسه نقش مقابل جرج،بازیگر مرد بخواد؟!


دوشنبه 12 آذر 1386 - 17:29
1
موافقم مخالفم
 

آخی گلزار

میلاد علائی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 18:2
1
موافقم مخالفم
 

سلام آقای امیر قادری عزیز !

جامعه فرهنگی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ، علاقه مند است برنامه ای را به نمایش و نقد فیلم « آقای کیمیایی » اختصاص دهد. لطفا موافقت یا مخالفت خود را اعلام فرمایید. ممنون !

مصطفی جوادی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 22:14
7
موافقم مخالفم
 

حرفهای زیادی هست. بگذارید اول جواب آن سوال را که پرسیده بودم بدهم تا کم کم به الویس پریسلی نرسیده ایم! باستر کیتون بود در (( پاسبان ها )) : http://www.phillipjohnston.com/Cops.jpg آن تصویری که سوفیا از دنزل واشنگتن در ذهن دارد را هستم، منتها همه جا برایم دافعه برانگیز نبوده. مثلا از (( دور از بهشت )) بدم نمی آید . فلیمی که مال همین تاد هاینس است که درباره فیلم تازه اش با جواد رهبر تصادف جالبی داشتیم. البته شاید هم به خاطر جولین مور باشد که این فیلم را دوست دارم. به هر حال... Shadow of the Vampire هم با اینکه در ذات پرداختن به نوسفراتو کار فوق العاده ای است، اما مثلا فاصله بعید ویلهم دافو با مکس شرک، آدم را اذیت می کند! باید مورنائو باز باشید تابدایند چه می گویم. اصلا بیرون بردن نوسفراتو و نوع هراس آن از جهان آلمانی همه چیز را خراب می کند. حتی نوسفراتوی هرزوک هم با وجود المانی بودنش هنوز فاصله زیادی با دنیای مورنائو دارد. هراس آلمانی چیزی است که در تار و پود فیلم ریشه دارد. یک نگاهی بیندازید به یکی از بهترین کتاب هایی که در این چند ساله اخیر خوانده ام. (( از کراکائر تا هیتلر )) نوشته زیگفرید کراکائر. به قول او ترسی که آلمانی ها با آن بزرگ شده اند. رابین وود یک جمله ای دارد که بابک احمدی هم تکرارش می کند. این که سینما باوجود همه پیشرفت ها، هیچگاه نتوانست هیولای تنها و غمگین مورنائو را تکرار کند.( سه نگین مورناو / بابک احمدی ) اما سوفیا، خیلی جالب است که آن داستان را دوست داری. البته اسم اصلی اش (( اپیزود کوگل ماس )) است. راستش من اینقدر این داستان را دوست دارم که یک بار به دلایل آکادمیک!وقتی مجبور شدم نمایشنامه اقتباسی بنویسم سراغش رفتم. چیز بدی هم نشد. 14 گرفتم. خوب همین که نمره بالایی نگرفتم یعنی کار خوبی شده! حواست هست که. خود وودی آلن درباره فکر می کنم Stardust Memories بود که میگفت این فیلمم از همه کمتر قدر دیده، یعنی از همه بهتر است! اما این نشریه ای را که گفتی... نشسته اند توهمات و برداشت های بعضا ابلهانه خودشان را از فیلمهای او به خورد ملت داده اند. اصلا فکر کن در پرونده وودی آلن تو بیوگرافی او را با این شروع کنی که بله این هنرمند بزرگ سینمای آمریکا، دچار بیماری agoraphobia ( ترس از فضاهای بسته ) است ! یا مثلا scoop را ترجمه کرده اند ملاقه! ( گیریم این معنی را هم بدهد ) . یا مثلا داستان (( انجمن روسپی های ادبی )) را با یک ترجمه افتضاح و عوض کردن کل قضایا و اسم داستان در مجموعه شان آورده اند. واقعا نمی دانم برای خوشان چی فکر می کنند این پرونده سازان! هیچ چیز که نمی توانند به دانش ما از یک نفر اضافه کنند. تنها کارشان خالطور کردن است. نمی دانید با چه قدرتی می توانند همه چیز را خالطور کنند. کلا این قضیه خالطوریسم چند وقت است که دارد من را آزار می دهد. باید یک جوری خودم را آرام کنم...

حنانه سلطانی
دوشنبه 12 آذر 1386 - 23:2
-21
موافقم مخالفم
 

«امروز نمی توانم بنویسم چون چرخی در انبار غله در گردش است. امروز دیدمش. منداب می کوبید. سبوس ها در هوا پراکنده می شدند و دانه ها بر زمین می غلتیدند. غبارشان راه نفس را می بست. زنی سنگ آسیا را می گرداند. دو پسر زیبا با پاهای برهنه دانه ها را بر می چیدند.

می گریم. چون بیش از این چیزی برای گفتن ندارم.

می دانم که آدمی هنگامی که سخنی افزون بر آنچه گفته است ندارد، دست به نوشتن نمی برد. اما من نوشته ام و باز هم چیزهای دیگری درباره همین موضوع خواهم نوشت.» ( مائده های زمینی- آندره ژید)

وحید
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 1:8
-5
موافقم مخالفم
 

سلام.

خواهشا زياد به اين پير پسرها گير نديد.چي كارشون داريد بنده خداها رو.مدير ساختمون ما يكي از همين هاست.باباي ما هم از وقتي فهميد طرف هنوز ور دل بابا و مامان هستند، به فكر زن دادن اين آقا افتادن.ايشون هم تا باباي ما رو مي بينن گلوله مي كنه.

"خنده دارترين و ديوانه وارترين و سرحال كننده ترين و انرژي بخش ترين فيلم تاريخ سينما "سوفيا خانوم اين جمله ي شما باعث شد بالاخره اين پارتي رو ببينم.خلاصه ي جمله تون فكر كنم بشه شنگول ترين فيلم تاريخ سينما.راستي اين مرد آرام رو من هم گير آوردم.جواهريه براي خودش.

جواد رهبر عزيز، هر وقت كامنت گذاشتي اين جيگر من رو كباب كردي(راستي كافه ي نيماخان كباب ميدن ها.عجله كنيد).پسر فكر ما رو هم بكن كه يه بچه آرشيو موسيقي اي باسه خودمون داريم و دستمون از اين شاهكارهايي كه ميگي كوتاهه.

ديالوگ مصطفي انصافي از افسانه ي 1900 هم خيلي حال داد.مرسي.

راستي روزگار غريب رو ديديد؟قسمت اول كه خيلي خوب بود.شخصيت ها تا اينجا خوب معرفي شدند.ريتم خوبي هم داشت.بازي ها هم قابل قبول بودند.آفرين عبيسي خيلي خوب بود.خيلي به اين سريال اميدوارم.تا اينجا بهترين سريال اين روزها بوده.سرزمين سبز هم البته هست.هنوز تكليفم با حلقه ي سبز روشن نيست.بايد صبر كرد.خوشحال ميشم دوستان هم نظرشون رو بگن.

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 1:37
7
موافقم مخالفم
 

سلام.

آقا ما دوباره اومديم. رضا جون يه چايي به ما مي دي؟ اينجا ديگه سينما نيست كه بگي عذاب وجدان ميگيري.( بين من و رضاست ).

حامد جان اول مي خوام به سوال تو جواب بدم. راستش من اگه يه عالم پول مي داشتم اول از همه مي رفتم چشمهاي آلفردو رو عمل مي كردم.

اگه من يه عالم پول مي داشتم مي رفتم يك تفنگ دوربين دار واسه تراويس مي گرفتم تا مجبور نشه واسه ترور سناتور ولن تاين ( اسمشو درست گفتم ؟) نزديكش بشه و كارها خراب بشه. اگه من يه عالم پول مي داشتم مي رفتم واسه اميررضاي خودمون يه دستگاه دي وي دي مي گرفتم.

يك كار غير سينمايي هم مي كردم، يه ورزشگاه درست و درمون تو انزلي درست مي كردم تا كاوه بره اونجا و حسابي حال كنه. مي رفتم يه مجله سينمايي با كلاس تو شيراز راه مينداختم و خاطره رو سردبير اونجا ميذاشتم تا مطالبشو اونجا چاپ كنه. مي رفتم به وودي آلن يه عالم پول مي دادم تا يه ملاقات با مصطفي جوادي داشته باشه. يا يه جرج كلوني تا به ايرج نويسا اجازه بده يه سيلي يهش بزنه.

مي رفتم كافه نويد رو تخته مي كردم كه ديگه فيلم انجمن خواهران شلوار سيار رو پيشنهاد نده ( اين از براي شوخي بود ) اگه يه عالم پول داشتم پول همه اونهايي كه دوست داشتن درجلسات نقد فيلم اميرخان و نيما خان شركت كنن و پول شهريه رو نداشتن حساب مي كردم.

خيلي كارهاي ديگه اي هم مي شد كرد ولي الان بيشتر از اين به ذهنم نمياد.

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 1:39
-11
موافقم مخالفم
 

تو اين مدت چند تا ايميل به اميرخان زديم. يه يادداشت واسه رفيق بد، يه جوابيه واسه اعتراض متخصصين پيوند به حلقه سبز، يكي هم ديشب فرستادم كه بپرسم اين دو تا مطلب به دستش رسيده و ارزش چاپ كردن نداشته يا اينكه نرسيده.

نمي دونم شما هم اين حس رو دارين كه وقتي واسه اميرخان يا سايت مطلب مي فرستين دل تو دلتون نباشه كه كي اين مطالبتون مياد تو سايت؟ هر روز بياين تو سايت و چشم بدوزين به صفحه اصلي كه چي شد اومده يا نيومده؟ اينه كه از اميرخان كبير ميخوام يه جورايي همون اول كه مطلبو مي فرستيم يه ندايي بده كه ارزش داره يا نداره. هر چند اين انتظار كشيدن خيلي شيرينه. ولي رو اعصاب آدم هم راه ميره.

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 2:3
-6
موافقم مخالفم
 

چند وقتيه كه دارم سعي مي كنم به رويدادهاي زندگي يك نگاه دوگانه داشته باشم. اينجا بيشتر منظورم به حوزه سينما و رسانه بر مي گرده ( همون نگاه دوگانه فروغ فرخزاد به زندگي در اين خانه سياه است).

مثلا يه بار داشتم با رضا سر اينكه حاتمي كيا نبايد راهشو عوض مي كرد بحث مي كردم. بعد كه باخودم فكر كردم ديدم خيلي هم از اينكه حاتمي كيا تغيير جهت داده بدم نمياد. وقتي ميگم حاتمي كيا نبايد راهشو عوض مي كرد در واقع اون جنبه نوستالژيك شخصيت من كه خاطره ها با اون حاتمي كيا داره همچين نظري رو بيان مي كنه و وقتي ميگم خوب شد كه عوض كرد اون جنبه از شخصيت من كه دنبال تنوع و نگاههاي جديد حاتمي كياست خودشو نشون ميده.

خب با اين مقدمه ميخوام تو تست شخصيت اميرخان شركت كنم ( باعث خوشحاليه كه بحث هاي روانشناسي هم داره تو كافه باب ميشه).

من فيلمهاي اين گروه خشن، بوچ كسيدي و ساندنس كيد و همچنين فيلمهاي گنگستري رو دوست دارم. از طرفي نقدهاي سينمايي اميرخان رو هم دوست دارم. اون طرف ماجرا اميرخانه كه شنيدم اونم اين فيلمهارو دوست داره.

قضيه اينجا بيخ پيدا مي كنه كه اميرخان فيلم زودياك رو تا حد پرستش دوست داره. ولي من يه نگاه دوگانه اي به زودياك دارم. از يه طرف زودياك رو يه فيلم شسته رفته و از اون فيلمهايي كه واسه آدم يه زخم به يادگار ميذاره مي دونم و از طرف ديگه اعصابم خورد ميشه كه يه فيلم اينقدر كم هيجان باشه كه وسط فيلم گاهي خوابم ببره.

خب حالا تقصير كيه؟ شخصيت من ناجوره؟ با خودم روراست نيستم؟ الكي ميخوام با تست اميرخان مخالفت كنم؟ من غير واقعي ام يا اميرخان؟

فكر مي كنم اينكه با يك همچين تستي در صدد اين باشيم كه بگيم كي واقعيه و كي غير واقعي يك كار بيهوده است. مثل اين مي مونه كه بگيم كي خوبه يا كي بده؟ من فكر مي كنم همه واقعي هستن منتها هر كسي يه مدلي از واقعيت رو واسه خودش داره. البته قصد جسارت به اونايي كه از اين تست خوششون اومده رو نداشتم.

با قضيه 36 سالكي تا 30 سالشو هستم. بيشتر نه.

سوفیا
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 7:27
-2
موافقم مخالفم
 

به ایرج نویسا: عمیقا احساس شما را درک می کنم. بازیگر زن اگر لازم بود می توانید روی من حساب کنید با کمال میل.

سوفیا
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 8:17
2
موافقم مخالفم
 

به مصطفی جوادی: اول ممنون که جواب سوال را دادید. دنبال فیلم باستر کیتون هم می گردم که ببینمش. آن داستان هم که......به عقیدهء من بی نظیرترین ایدهء تاریخ داستان کوتاه در قرن بیستم را دارد. از آن ایده هاست که فقط و فقط از وودی برمی آید. زندگی کرده ام باهاش. مدتها فکر و ذکرم این بود که اگر من همچه فرصتی داشتم کدام کتاب را انتخاب می کردم؟ و چه اتفاقاتی می افتاد؟(به نتایجی هم رسیدم. انتخاب اولم همیشه«جنگ و صلح» بوده. بخاطر شخصیت پی یر. بعدش هم تسخیرشدگان و یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی. خداحافظ گری کوپر هم بد نیست) هرگز فکر نمی کردم یک نفر پیدا شود که تا این حد دوست داشته باشدش که تبدیلش کند به نمایشنامه! وای عجب نمایشی می شود! تاحدی می توانم تصورش کنم. مرسی.

دربارهء shadow of a vampire هم خوب به نظرم واقعا فیلم جالبی است. بازی جان مالکوویچ در نقش مورناءو خیلی خوب است و درمجموع با دقت و وسواس ساخته شده. بخصوص از نظر فضاسازی و طراحی صحنه ها و شباهت اش به تصاویر نوسفراتوی اصلی. داستان جذابی هم دارد. منتها من بعد از دیدنش این سوال به شدت برایم پیش آمد که این ماجرا تا چه حد سندیت دارد؟ آیا تخیل صرف فیلمنامه نویس بوده یا شواهدی وجود دارد درباره اش؟ کسی از همکاران پشت صحنهء مورناءو چیزی نگفته؟ اصلا خانوادهء مورناءو شکایت نکرده اند از سازندگان فیلم؟(با توجه به تصویر وحشتناکی که از او می سازد)

پی نوشت: در مورد آن مجله هم لابد یک چیزی می دانستم که نخواندمش. ولی اینطوری که میگویید اگر باشد که خیلی بد است.... نمی شود ساکت نشست. فعلا شما خودتان را ناراحت نکنید. بالاخره یک روز تلافی اش را درمی آوریم.

امير جلالي
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 11:45
2
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا، به مصطفي انصافي:آي برادر كجايي؟؟؟ به سوفيا:خوب deja vu ي توني اسكات رو هم ببين ديگه،دنزل واشنگتن اونم فوق العاده است،ديدي حالا يا نه اينو؟ به ساسان ا.ك:دمت گرم با اين همه معرفت،ولي من دركنار همه اين كارا يه زانتيا هم واسه خودم مي خريدم و يه سيستم دو ميليوني روش مي بستم و سوندتراك گوست داگو مي ذاشتم و مي رفتم سمت كوير و اينا،وااااااااااااااااااااااااي... به جواد رهبر:خيلي باحالي استاد،مارو داشته باش. راستي حالا كه امير بحث شخصيت شناسيو وسط كشيده مي خواستم يه نكته اي بگم:چند روز پيش reservoir dogs(سگهاي انباري يا به قول امير سگداني) تارانتينورو ديدم،يه چيزي در عنوان بنديش بود كه به نظرم در شناخت شخصيت استاد خيلي موثره و اينا. عنوان بندي از اين قراره: Harvey Keitel Tim Roth Stive Buscemi Chris Penn Lawrence Tierney Michael Madsen Quentin Tarantino are RESERVOIR DOGS خدا كنه نكتشو بگيريد. مخلص همگي و ياعلي.derakht-e-golabi.blogfa.com

امير: با همين "are" بود كه عاشق استاد شديم.

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 12:57
-10
موافقم مخالفم
 

به مطلب خودم یک نگاهی انداختم. چرا اینقدر توی نوشته های من علامت تعجب هست؟ ! کجای کار می لنگد. البته این را فراموش نکنید که ما در سرزمین علامت تعجب ها بزرگ شده ایم. اینجا انبار علامت تعجب هاست...

شوجی
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 16:41
9
موافقم مخالفم
 

به سوفیا: اون مقاله رو که گفتی رضا قاسمی نوشته میتونی لینکش رو بفرستی؟

رضا کاظمی
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 19:1
1
موافقم مخالفم
 

آقای رضا

من نمی دانم ستایش نامه نوشتن یعنی چه و اگر از نوشته بی محتوا و غیرکارشناسانه پوراحمد نام می برم چون اسمش نقد نیست. شاید جرات نداشتم از همان اول بنویسم بدترین نقد مال خود مجید اسلامی است. حالا می نویسم.نقدی که همه چیز هست و هیچ چیز نیست...

آدرس را اشتباه رفتم؟ رفتم که رفتم...من که ته آن یادداشت نوشته ام باید نقدش را هم بنویسم. شما اجازه بده...کتابهایش را خوانده ام برادر ... وردی برای بره ها و بقیه را... گوش شیطان کر کمی تا قسمتی نویسنده ام.ظاهرا فروتنی هم چیز خوبی نیست... گفتم سیاست زده است ؟ حالا صریح تر می گویم چند جای ان تقلید بی ظرافت و آشکار از نویسندگان دیگر است. هنوز خیلی مانده تا از رضا قاسمی غول بسازیم. داستانش زیباست و حرفهای جدید هم دارد. یکدست نیست و تقلیدی هم هست. ... منتظر نقد مفصلش باش ضای عزیز!

جواد رهبر
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 19:20
13
موافقم مخالفم
 

به سوفیا: حتما خبر یافتنش را اینجا اعلام می کنم.

به حنانه خانم:

کاش می شد اینجا بنویسم چقدر این مائده های زمینی را دوست دارم. باز هم آمد لب ذهنم!

" کی زمان آن می رسد که تمام کتاب های مان را آتش بزنیم..." آندره ژید! عجب کتابیه! یکی از بهترین و شورانگیزترین کتاب های عمرم!

به امیر جلالی: دارمت استاد! خیلی هم زیاد! صدای ساندترک گوست داگ رو هم بلند کن یه صفایی بکنیم!

به وحید: دشمنت کباب بشه! خب بگو کجایی رفیق؟

به مصطفی جوادی: جولین مور که در "دور از بهشت" فوق العاده است. راستی راستی دوست داشتنیه! گریه کردن اش را در حضور باغبانشان ریموند (دنیس هیزبرت) یادته که؟ عجب بازیگریه این مور! باید بیشتر قدر خودش رو بدونه لامصب! دنزل واشنگتن و دور از بهشت به هم مربوط بودند یا من اشتباه متوجه شدم؟

مخلص همگی!

جواد رهبر
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 19:22
-23
موافقم مخالفم
 

راستی امیر جان نگفتی OPM و ترانه Heaven is a halfpipe رو یادت هست یا نه؟

امیر: ای جواد، تو چه یادته. نقد ای برادر کجایی اسم‌شون رو آورده بودم. نه؟ چند سالی می‌شود. اصلا گروه و ترانه و همه چیزش یادم رفته بود.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 21:24
16
موافقم مخالفم
 

امیر جلالی عزیز...همان موقع هم گفتم که نباید کشش دهم.فقط اخلاقم بهم میگه جوابت رو بدم(گلرخ کمالی)..عزیز.مشکل من این بود که مطلب من شخصی شد.این که ایشون با معرفت هست یا متفرعن نیست.کسی نگفت راجه به مطلبش در مورد دیوید لینچ(غیر از رضا)

ساسان عزیز.خوش آمدی.باور کن یادت بودم و در یکی از همین کامنتها یادت کردم(تو شده بودی جواد نکونام و ما هم بازیکنان اوساسونا)

حامد صرافی زاده...بازی کریس کوپر در breach چندان خیره کننده نبود.دلیل اولش هم این بود که نقشش برخلاف ادایی که فیلم دراورده چندان پر مایه نبود.

و نکته ای که وحید در مورد سریال روزگار قریب(وحید دقت کت با ق ) گفته.من هم قسمت اولش بهم چسبید.به خصوص برای کسانی که از حلقه سبز ناامید شده اند.کیانوش عیاری قبلا نشان داده که اینکاره است.ضمنا در قسمت اول اتفاقی در سریال افتاد که باورم نمی شد.اینجور مواقع آدم نباید احساسات درونی خودش را راحت لو دهد. ولی وقتی مهندس بازگان (با بازی اگر اشتباه نکنم رضا بابک) را دیدم قلبم ایستاد.اگر یک انگیزه هم برای دیدن سریال داشته باشم همین است.می فهمید؟

و البته کامنت رضا کاظمی هم تقریبا حرف من هم بود....

سعیده
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 22:12
3
موافقم مخالفم
 

به سوفیا:سوفیا جان نمی دونم چرا وقتی کتاب میرا رو خوندم یاد محاکمه کافکا و تصویر سیاه جامعه ای که توش بود افتادم کریستوفر فرانک با اینکه اولین تجربه اش بوده و با توجه به حجم کمی که کتابش داره خیلی خوب نمونه ی طنز سیاه رو بیان کرده البته به شیوه ی swift ( من خودم تازه معنی طنز سویفت رو فهمیدم ) خلاصه اینکه اگه به فضای کتابهای کافکا علاقه داری کتاب خوبیه برای خوندن .دیگه اینکه اگه ممکنه لینک مقاله رضا قاسمی رو برای منم بنویس.راستی بچه ها منم با رضا کاظمی موافقم در اینکه در مورد کتاب همنوایی شبانه .... یک بحث ونقد جدی بگذاریم .

مریم.م
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 22:15
-20
موافقم مخالفم
 

سلام امیدوارم حال همه خوب باشه

راستی توی بهترین ها بعد از زودیاک 3:10 به یوما فوق العاده بود

سوفیا خانم دست درد نکنه به خاطر کرید scott stapp واقعا صدای قشنگی داره

راستی روزگار غريب خوب بود ولی بیشتر با ساعت شنی حال کردم

deja vu هم قشنگ بود

اگه من هم پول داشتم یکی از کارایی که میکردم کار اقای امير جلالي بود مخصوصا اهنگ گوست داگ رو خیلی هستم

مریم.م
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 22:47
21
موافقم مخالفم
 

سلام امیدوارم حال همه خوب باشه

راستی توی بهترین ها بعد از زودیاک 3:10 به یوما فوق العاده بود

سوفیا خانم دست درد نکنه به خاطر کرید scott stapp واقعا صدای قشنگی داره

راستی روزگار غريب خوب بود ولی بیشتر با ساعت شنی حال کردم

deja vu هم قشنگ بود

اگه من هم پول داشتم یکی از کارایی که میکردم کار اقای امير جلالي بود مخصوصا اهنگ گوست داگ رو خیلی هستم

خاطره آقائیان
سه‌شنبه 13 آذر 1386 - 23:4
-27
موافقم مخالفم
 

باز هم سلام 1.دیدم اینجا بحث کلونی داغه رفتم نشستم Good Night,& Good Luck رو دیدم و راستش اصلا دوستش نداشتم.خسته می شم از این فیلم هایی که یک ساعت نیم فقط حرف می زنن اونم با مضامین سیاسی... 2.یه زمان شنیدیم که امیر خان گفته دور و بر من آدم بد جمع نمیشه.درست می گم!!؟آره از خودم گذشته این مسئله حقیقت داره.برای مثال همین ساسان خودمونو ببینید.این همه از خودگذشتگی واسه رفیق!!؟حالا گیرم که فقط در مقام حرف و حدیث باشه و رویا پروری.این پسر یه کلمه از خواسته های خودش نگفته.آقا ساسان مرده ی مرامتیم برادر!!! 3.علی نیکنامی عزیز این فیلم"وقتی بابا به ماموریت رفته بود" رو هم هستم.مرسی... 4.انصافی عزیز امشب خواهم داشت"قلبا وحشی"رو. چه شود؟!!!

امیر: یعنی شور و وسواس فیلمسازانه را در پس تصاویر به دقت طراحی شده و ایده‌های سیاسی و لوکیشن کم و محدود فیلم ندیدی استاد؟ شب به‌خیر و موفق باشید، بر خلاف ظاهر ساده و پرحرف‌اش اجرای درجه یکی دارد. پر از ریزه‌کاری و جزئیات. اصلا با حرف‌ات موافق نیستم متاسفانه. کلونی را دوست داریم، به این خاطر که با وجود همه فعالیت‌های سیاسی، مثل هر آدم حسابی دیگری که آرمان‌هایش بخشی از شور و هوس و علایق‌اش هستند، قدر و حس رسانه‌اش را می‌داند.

ساسان.ا.ك
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 1:31
9
موافقم مخالفم
 

اين كامنت براي تشكر كردن است و بس.

سيمرغ بلورين اولين تشكر به جناب آقاي قادري ( نميشه بگم اميرخان؟) به خاطر يك عمر ميدان دادن به ما و امثال ما.

سيمرغ بلورين دومين تشكر به جناب آقاي كاوه اسماعيلي جهت ارائه يه دنيا معرفت از دريچه كامنتهاي طلايي ( چي گفتم!)

سيمرغ بلورين سومين تشكر به خانم خاطره آقائيان جهت جلوگيري از برچسب زدنهاي مرد سالار و زن ستيز و گنگستر( نكته گنگسترو كي مي تونه بگيره؟) به اهدا كننده سيمرغها.

اوووووووووووه بابا خيلي خب به بقيه هم هر كدوم نفري يك ديپلم افتخار مي دم.

راستي اين سريال روزگار قريب رو بدجور پايم. سريال سريال جزئياته. عاشقانه اي خواهم نوشت از برايش.

خاطره آقائیان
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 2:17
-4
موافقم مخالفم
 

اول:علی رغم اینکه لینچ باز قهاری هستم (رضا و انصافی شاهدند)اما این قلبا وحشی واقعا مال استاده به نظر شما؟

دوم:استاد من به تمام اون ریزه کاری ها واقفم ولی چه کنم که به قول سحر وقتی فیلمی رو دوست نداشته باشم خدا هم بیاد زمین بازم دوستش ندارم.این دقیقا به تکنیک های فیلم سازی کلونی یا هر چیز دیگری بر نمی گرده به حس برمیگرده همین!!!

خاطره آقائیان
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 3:0
-17
موافقم مخالفم
 

راستش یه چیز دیگه: باور بفرمائید استاد من با کلونی بیچاره هیچ پدرکشتگی که ندارم.تازش هم با یک جمله ی آخرتون هم موافقم حسابی.ولی گاهی شرایط روحی آدم بعضی از فیلم ها رو جذب و حل و فصل نمی کنه.این فیلم برام از اون دست بود.ضمنا شب بر شما هم خوش...

حامد صرافی زاده
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 11:55
-19
موافقم مخالفم
 

امیر جان ممنون و لطف کردی از اینکه حال من رو پرسیدی و به فکر من هستی. من بد نیستم مشغول گرفتن تخصص و تنها کار مفیدم تماشای فیلم و رفتن به موزه است ( اگر دانشگاه بگذاره) این خلاصه ترین گزار از وضعیت این روزهای ماست. بز هم ممنون از پاسخ ات من هم به شدت طرفدار اون نوع نگاهی هستم که شما اشاره کردی ولی دم ببر یکه کمی دیر ساخته شده. حالا شما ببین بعدا باهم حرف می زنیم

برای خانم سوفیا: ممنون از پاسخ شما. والله تو یاداشت قبلی حرفی از ژنرال نبود و من احساس کردم دم ببر رو شاهکار خواندید که برای همین خواستم نظرتون رو بدونم. .گرنه که اصلا در شورانگیزی ژنرال شکی نیست.

خانم سو فیا اگر همچنان فیام های خوب روز رو تعقیب می کنید حتما حتما این دو تا فیلم رو هم پیدا کنید و ببینید:

1- once ساخته جان کارنی : یک موزیکال خاص مستقل عاشقانه و کوچک و بسیار تاثیر گذار و غم انگیز و کمی در حال و هوای پیش از طلوع

2-کنترل ساخته Anton Corbijn درباره یان کورتیس و گروه جوی دیویژن و خستگی های یک جوان از خودش و زندگی.

برای کاوه اسماعیلی: جناب اسماعیلی شما حرفتون رو یکبار در ذیل یاداشت آخر آقای غضنفری زدید و حالا هم اینجا تکرارش کردید. به هر حال یازی کوپر و طرز حرف زدنش و اصولا نقش او و فضای کار( که کار دوم کارگردانش هم هست) برای من جذاب و شوق آور بود. یه گروهی از منتقدان غربی هم بازی ایشون رو ستودند. شما خب لذت نبردی ان شالله از بازی دیگران لذت ببرید. خودتون می دونید که هنر با احساس ادم ها سرو کار داره امر مسلم و قطعی نیست. من روی حرفم تاکید ندارم فقط اشاره کردم به تفاوت جنس بازی ایشون در خیل عظیم کل تولیدات امسال . متوجه نشدم این مسئله چرا انقدر برای شما یه جوری بود که دوباردر دو جای مختلف متذکر شدید. به هر حال ممنون از عنایت شما. من مثلا بازی بن ویشا رو هم در فیلم عطر: قصه یک قاتل به شدت دوست دارم . سال گذشته هم در مطلب مفصلی به این فیلم و حواشی اش در روزنامه اعتماد اشاره کردم. پارسال ایشون به عنوان یکی از استعداد های جدید معرفی شدند . و امسال هم در کنار کیت بلانشت ایفاگر یکی از باب دیلن های فیلم تاد هیز هستش. و کاندید جایزه اسکار اروپایی برای بهترین بازیگر مرد هم بود شاید هم برای اسکار کاندید بشه. حالا من باید خوشحال باشم؟ ( اشاره ای به داشت این دفعه امیر و جور شدنش با بحث ما) ممنون می شم شما و بقیه دو ستان هم نظرشون درباره عطر بگند . آقای امیر پوریا در مطلبی که در شهروند امروز نوشتند اشاره کردند که گویا این فیلم الان تو ایران مورد بحثه و همه یه چیزی دارند که درباره اش بگند . دوست دارم نظر دوستانی که دیدن رو هم بدونم. با زهم ممنون از عنایت شما

حامد اصغری
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 12:26
-8
موافقم مخالفم
 

1.سلام رفقا

2.چند روز پیش داشت آخرین قسمت کارتون رامکال رو نشون می داد آخ از اون لحظه که رامکال از قایق پیاده می شه و می ره تو جنگل اشکمونو در آورد کسی هم خونه نبود و ما هم کمی اشک ریختیم یاد کارتون های قدیمی بخیر

3.فینچر عزیزم اینقدر کم مصاحبه است که نمی دوم عاشق کدوم فیلماست فقط می دونم عشق کوبریک بوده که ما هم هستیم

3.وجه مشترک زیادی هم بین من منتقد محبوبم امیر قادری است 1.فینچر باز 2.الکس دل پیرو پرست (یوونتوسی)و تو خیلی چیزای دیگه که حوصله بیانش نیست .

4.سریال های امیدوار کننده فقط سریال کیانوش عیاری که قسمت اولش واقعا خوب بود پرداختن به جزئیات هم که عالی بود بازی مهدی هاشمی عزیزم و آفرین عیسبی عالی بود .سرزمین سبزم که دیگه قربونش برم مخصوصا با اون دیالوگ رامبد جوان در نقش فرید وقتی پدر علی کوچولو بعد از مدت ها گذرش به خانه سبز افتاده می گه هنوزم سبزه؟

5.یادداشت امیر جلالی تو سایتش با عنوان آخه رفاقت نعمتیه که خدا بهمون داد رو از دست ندیئ که اصل جنسه واقعا قلم امیر جلالی رو دوست دارم .

6. از حاتمی کیای عزیزم وسریال جدیدش هم فعلا ترجیح می دم اظهار نظری نکنم و ....... اصلا اگه تو یادداشت هام نقطه چین نذارم می میرم .

7.امیر خان قادری گل الکس (کاشته)رو داشتی لینک دانلودشو می خواهی برات میل کنم از دست میره ها؟

8. تشکر از جواد رهبر عزیز با اون مووزیک های پیشنهادیش جواد جون عالی بود مخصوصا SHIRLEY BASSEY که اصل جنس بود بازم برامون از این جنس ها بفرست.

م.م
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 12:30
-8
موافقم مخالفم
 

[http://artdirectoryme.com

رضا کاظمی
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 13:13
12
موافقم مخالفم
 

قسمت دوم نقد رییس را هم تایپ کردیم و گذاشتیم توی سایت . انهایی که قسمت اولش را هم نخوانده اند همانجا هست. اگر خیلی وقت از فیلم نگذشته بود با افتخار می فرستادم برای سینمای ما ولی بیشتر یک جور کار شخصی است و وقتش هم گذشته.

www.rezakazemi.com

Z_is_dead
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 15:36
21
موافقم مخالفم
 

شاید که نه!حتما ربطی ندارد ولی خواستم بدانید که چه احساسی دارم.

برای کسانیکه انتظار دارند و توصییه به صبر میکنند در ارتباط با سریال حلقه ی سبز!!

نیازی به صبر نیست!

از کوزه همان برون تراود که دراوست!(به شرطی که محتوایش را با چیزی مخلوط نکنند و بعد از آن به استشمام بگذارندش!)

حاتمی کیا به غیر از روبان قرمز که معلوم نیست به چه علت چنین زیبا از کار درآمده است!،حرف چندانی برای گفتن نداشته و ندارد.آدمها را بیخود گنده نکنید که بعد رویتان نشود در مورد ضعفهایشان چیزی بگویید.سریال حلقه ی سبز در قیاس از فیلمهای فیلمسازان آموزش ندیده و آماتور و سریالهای بند تنبانی هم ضعیفتر است،کمی رودربایستی را کنار بگذارید.

و اما در مورد سریال ((روزگار قریب))

کیانوش عیاری به خاطر برخی کارهایش دوست دارم ،اما بعد از دیدن قسمت اول سریال!!!

آخ سرم!! !!!

کراوات و دیگر هیچ!

امیر جان به انقلابی نو و سریع در قبال این کارهای به شدت ضعیف نیاز داریم ،اگر خط آغاز کنی(بر وزن اگر لب تر کنی!)

به شدت در کنارت خواهم بود.

,SOMTHING IN THE WAY

!HOOOOOOOOOHOOHOO

مصطفی جوادی
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 16:25
-1
موافقم مخالفم
 

به جواد رهبر : خوب شد گفتی پسر. اشتباه کردم. دنیس هایسبرت بود که توی دور از بهشت بازی میکرد. ای بابا ! پیری و این جور چیزها دیگر...

جواد رهبر
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 17:58
4
موافقم مخالفم
 

سلام.

حالا "هفت" کاوری زده که می شه واسش جوووووووون داد! جلد این شماره مجله هفت را یک نگاهی بکنید. یعنی از این بهتر نمی شه! احساس کردم در دل دهه 60 هستم یک لحظه!

ای وای. من مدتهاست دنبال این فیلم هستم. احساس می کنم به زودی پیدایش خواهم کرد. فیلمی درباره خواننده گروه جوی دویژن یعنی یک سر شوریده حالی! (یکی از آن گروه های عجیب و غریب انگلیسی! باید حسابی در موردش صحبت کنیم سرفرصت! فقط بگم آلبوم سال 1979 این گروه اسمش هست: The Unknown Pleasure . می دانید اسم ترک اولش چیست: Disorder . دیگه خودتون حسابش را بکنید. الان طبق معمول آواره بیرونم. رفتم خونه یک آهنگش رو می آرم یه صفایی با صدای کرتیس 23 ساله بکنیم! سال مرگ و تولدش را داشته باشید: (1956-1980)

برای جناب حامد صرافی زاده: پیشنهادهای بی نظیری بود هرچند باز داغ دلم تازه شد که هنوز این ها را گیر نیاورده ام! به هر حال دست و پنجه اتان درد نکند!

حامد جان قابل تو را نداشت عزیزم! به روی چشم!

مصطفی جوادی عزیز تو از پیری بگی دیگه ما چی بگیم! مخلصیم!

ساسان جان من هم دیپلم افتخارم را تقدیم می کنم به خودت که گل هستی رفیق!

خاطره آقائیان
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 18:43
-3
موافقم مخالفم
 

استاد عزیز امیر خان گل: گویا پاسخی که دیشب دادم جامونده.عیب نداره دوباره می نویسم.شما استاد مایی و نظر نظر شماست البته.باور کنید که من هم مثل شما کلونی رو دوست دارم و به اون چیزی که گفتی راجع به راه و منشی که در زندگی اش انتخاب کرده کاملا معتقدم.ریزه کاری و جزئیات و دیالوگهای خوب فیلم رو هم داشتم.تازه اش هم شیفته ی سخنرانی اولیه و آخریه ی مورو شدم مادامیکه می گه:در 50 یا 100 سال آینده هست که تاریخ دانان به آن چیزی که این روزا در 3 رسانه ی گروهی در جریان بوده پی خواهند برد و در ادامه:

They will there find recorded in black and white and in color evidence of decadence, escaptism and insulation from the realities of the world in which we live.

همه ی این حرفا درست و دقیق و با ارزشن و مصداق اون رو هم اکنون در وضعیت رسانه در دوره ی خودمون داریم.یه نگاه بندازین...زاویه های نزدیک دوربین هم که خودش خیلی هست.و انتظار کلونی و مشت کوبیدن های ریزش در عکس العمل های روزنامه ها و جسچر صورتش...

همه ی این حرفها گفته ها و نگفته ها هست و من قبول دارم.ولی یه سوال مطرحه:منظور اولیه ی هر کدوم از ما از دیدن یک فیلم چیه؟ برای من القاح حس سرخوشی هست.حسی که با زیرزمین نصیبم شد این روزها.حسی که با همه ی مردان رئیس جمهور هم نصیبم شد و با Good Night & Good Luck نصیبم نشد(و هر سه ی این فیلم ها به مسائل سیاسی حقیقی پرداختن) و البته این احساس نشات گرفته از سلایق شخصی هست و وضعیت روحی انسان زمانی که داره اون فیلم رو می بینه...

و از زاویه ای دیگر:راستی امیر جان شما چرا پرسونا رو دوست نداری!!!؟ اون به نظر من یک شاهکاره!!! من فکر می کنم علت اون رو باید در دغدغه های فکری هر کدام از ما جستجو کرد.برگمان به شدت پاسخ گوی دغدغه های ذهنی من هست و نور زمستانی که دیگه آخرشه.کلونی هم به احتمال زیاد باید پاسخ گوی دغدغه های ذهنی شما باشه.و این خودش یکی از نکاتی هست که باعث می شه یه فیلم از نظر شما شاهکار باشه و از نظر دیگری نه...گذشته از نکات تکنیکی فیلم و یا علایق شخصی ما نسبت به یک کارگردان یا بازیگر و یا خیلی چیز های دیگه. به هر حال...آرزوی ما موفقیت و شادکامی شماست.همه ی شما...

Reza
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 18:43
-19
موافقم مخالفم
 

امروز از حوالی میدون انقلاب رد میشدم دیدم "چهار انگشتی " سهیلی رو اکران کردن . رفتم دیدم و بعد از مدت ها از دیدن یه فیلم ایرانی تو سینما حال کردم . خوشبختانه مثل کارهای قبلی سهیلی از اعلامیه و بیانیه صادر کردن خبری نیست و دیالوگ های شعاری به حداقل رسیده . بازی ها همه یه دست و خوبن (رادان عالی ) . فضای فیلم خیلی جالب و سورئاله و تو سینمای ایران کم نظیر . فقط ایرادش اینه که یه جورایی از فیلم در فیلم استفاده شده که یه خورده کار رو خراب کرده ( خب خود فیلم اینجوری باشه مگه چشه که بگیم این یه فیلمنامه ساخته نشده تو ذهن قهرمان فیلمه و آخرش هم به صورت نچسب بازیگرای فیلم رو توی مترو نشون بده که یعنی مثلا اینجوری هم نبوده و از این حرفا) از چند تا صحنه اش خیلی خوشم اومده منتها چون بچه ها ندیدن بعدا میگم که برای اونایی که میخوان ببینن بی مزه نشه . این سهیلی اگه دست از شعار دادن های تو فیلماش برداشته بود تا حالا چندتا فیلم خوب دیگه هم ازش داشتیم . خداوکیلی این قسمت اول روزگار قریب عجب چیزی بود . از تیتراژش گرفته تا بازیها و مهمتر اینکه تقریبا بدون اینکه داستان عجیب و غریبی روایت بشه بیننده رو به تماشا واداشت . من هم آخرش دلم هری ریخت پایین که تا حالا همچین احساسی رو برای یه سریال ایرانی نداشته ام . عیاری نشون داد که کارش درسته و این چندسالی که صرف این سریال کرده ارزشش رو داشته . ( امیدوارم تو قسمتهای بعدی ضایع نشم ! ) امیرخان این مقاله ضدمرگ چی شد ( ضد عشق بود اسمش دیگه ؟ ) تو شماره بعدی فیلم یا دنیای تصویر میبینیمش یا نه ؟

امیر: ایشا... فیلم.

مهدی پورامین
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 20:8
-16
موافقم مخالفم
 

دو دیالوگ بی ربط از یک فیلمساز بی ربط...!!

مونولوگ اکبرعبدی ابتدای "هنرپیشه" گریان رو به دوربین :...بعضی وقتها دلم میخواد بشینم از دستش زار زار گریه کنم...زورم هم بهش میرسه اما چی کار کنم، زنه... خدا زددش...

معتمدآریا بچه همسایه رو به زور کشونده سر توالت میگه:..یالا جیش کن... ده جیش کن دیگه... چرا نمیفهمی؟ زندگی ام به جیش تو بسته است...

حنانه سلطانی
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 23:21
0
موافقم مخالفم
 

برای جواد رهبر: « برای من خواندن اینکه شن های ساحل نرم است بس نیست. می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند.»

باید زود بروم.نیوکاسل- آرسنال، چه شود...

علی نیکنامی
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 0:0
21
موافقم مخالفم
 

من بدفرم دنبال ساندتراک "هشت ونیم" هستم، به خصوص اون تیکه موسیقی آخرش.اگه کسی خودش یا لینک دانلودش رو داره بهم بگه،ممنون میشم.

سوفیا
پنجشنبه 15 آذر 1386 - 4:31
-3
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی

۱- به حامد صرافی زاده: خیلی ممنون به خاطر معرفی فیلمها. بی شک دوست داریم فیلمهای خوب روز را دنبال کنیم ولی متاسفانه در ایران امکان دسترسی بهشان خیلی محدود است.....

۲- وای مرسی مریم.م جان که scott stapp رو هستی! دارم به شدت دنبال دو تا آلبوم دیگرشان می گردم گیر نمیاد لامصب!

۳- به سعیده و شوجی: لینک آن مطلب را ندارم متاسفانه. خیلی وقت پیش خواندمش و الان هم دسترسی به سایتش مقدور نیست. میرا را هم می خوانم حتما.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 1.74768185616 seconds.