اگر خدا بخواهد و احتمالا، از آغاز زمستان و روز اول دیماه، در سری برنامههای یک فیلم و یک فیلمساز موسسه کارنامه ( که اعلاناش صفحه اول سایت هم هست ) یک سری کلاس خواهم داشت درباره برادران کوئن. باقی برنامههای این مجموعه از این قرارند: امیر پوریا درباره وودی آلن کلاس گذاشته است. باید با امیر آشنا باشید و در طول بیست و چهار ساعت، سر هر اتفاقی یکی از دیالوگهای آنی هال را برایتان رو کند که بفهمید چرا آلن را به عنوان موضوع دورهاش انتخاب کرده است. نیما حسنینسب هم که قرار است درباره دنیای مارتین اسکورسیزی حرف بزند که 12 جلسه هم برایش کم است. نیما اما حکما میتواند جمع و جورش کند. حسین معززینیا هم که بهاش حسودیام میشود و کوئنتین تارانتینو را برداشته. میگویند یک بار و در چنین دورههایی، فقط درباره پالپ فیکشن حرف زده! درباره کل آثار تارانتینو بخواهد حرف بزند، معلوم است چه عیشی میکند.
اما درباره برادران کوئن، خدمت شما عرض شود که دنیای یله و غریب آنها، دنیایی که یک جور بلاهت جذاب را در برابر کل دستاوردهای تمدن عاقل قرار می دهد و پیروزشان میکند و در عین حال شکستشان میدهد، فرصت خیلی خوبی برای گفت و گو درباره سینما فراهم میکند. آنها هم دنیای به شدت یکه و شخصی خودشان را دارند و هم به شکل و شیوه عمیقی، متاثر از تاریخ سینما و حال و هوای سیاسی و اجتماعی و فلسفی دورانی که در آن زندگی میکنند، به نظر میرسند. میشود به فیلمهای برادران کوئن نگاه کرد و درباره دنیا، تاریخ و ژانرهای سینما و از آن مهمتر جهان شخصی خود مولفشان حرف زد. جهان بازیگوش شیطان غمگین بدبین خوشبین سرحال افسرده گیج منزوی شاد بلاهتبار هوشمندانه کوئنی. به نظرم آنها این فرصت را به ما میدهند تا برای چند جلسه هم که شده، کلاس مورد علاقه خودم را برگزار کنم. کلاسی که همیشه آرزویش را داشتم: یک کلاس درس در مایههای کلاسی که رابین ویلیامز در انجمن شاعران مرده داشت!!! رابرت رودریگوئز یک بار از کوئنتین تارانتینو تعریف میکرد، وقتی برای گفتن جمله بعدیاش، میرود روی میز...
ادامه آگهی: هنوز مطمئن نیستم کلاسها برای آغاز زمستان برنامهریزی شده باشد. اما و به هر حال با این جا تماس بگیرید. نشانی موسسه کارنامه: خیابان ظفر - بین نفت و مدرس - خیابان فرید افشار - کوچه نور - پلاک 24 تلفن: 22273917 و 22273918
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری
محمد
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 9:10
-16 |
|
|
|
آقا من هنوز پولم جور نشده چرا آگهي دادي؟ الان همه مي رن من جا مي مونم.
|
mouse
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 10:9
13 |
|
|
|
wow! چه شود؟!
|
shemila
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 15:33
-11 |
|
|
|
Bah bah mesle inke gharare Amir ha KARNAMARO be khako khun bekeshand
|
الی
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 15:56
14 |
|
|
|
سلام اقای قادری من تو سایتwww.30nemairan.com خواندم که فیلم قاسم جعفری با نام (مجنون لیلی) کلید خورد آنهم با این بازیگران: گلزار بهداد شاهرخ شاهی حمید گودرزی پورعرب رویگری ویوسف تیموری نمیدونم تا چه حد درسته اما تازگی ها همه پروژه های سینمایی یک لشکر بازیگر جمع میکنند!!!!!!!! جالبه نه؟؟!
|
امیررضا نوری پرتو
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 17:31
31 |
|
|
|
با سلام خدمت امیر خان گل و همه ی دوستان عزیزم. همین الآن نکته و تست کریستین متز ( !!! ))-: ) تموم شد گفتم بیام یه چایی بخورم تو کافه تا هم خستگی ام در بره و هم عرض ادبی خدمت دوستان کرده باشم. امیر جان خوش به حال کسانی که می تونند از این کلاسها بهره ببرند. من اگه وقت داشتم تو همه ش شرکت می کردم. آاااااا.....ه ! ( آه حسرت بود ! ) اون روز سر کلاس مبانی نظری سینما استادمون تکه هایی از فیلم های اولیه سینما و سینمای اکسپرسیونیست آلمان و سینمای دیالکتیک شوروی و کمدی های اسلپ استیک نشونمون می داد ( که البته خیلی هاشو قبلا در جاهای دیگه دیده بودم ) . کلی حظ بصر بردم از این همه تکنیک و نوآوری و حسرت از اینکه هشتاد - نود سال قبل اونا چی می ساختند و ما الآن چی داریم می سازیم ؟! امیر جان تکه هایی از روشنایی های شهر رو دوباره دیدم . نمی دونم چرا از چاپلین خوشت نمیاد رفیق ؟ آخه یه نگاه درست و درمون دوباره به سکانس محشر مشت زنی اش بنداز. البته دلایلت رو برای دوست نداشتن چاپلین می دونم ولی خب... یه زی مووی توپ از امروز در گروه سینمایی قدس گذاشتند - هدف اصلی - مال جیم ساز معروف سینمای پس از انقلاب جناب قدرت ا... صلح میرزایی. یه سوال رفیق عزیزم - مصطفی جوادی - در روزنوشت قبلی کرده بود در مورد اینکه کدوم شخصیت بوده که سیگارشو با بمب اتم روشن می کرده ؟ فکر می کنم دکتر استرنج لاو بوده مصطفی جان . درست نمی گم؟ خبر فوت بهروز جلیلی بدجور ناراحتم کرد. از اون بدتر به کما رفتن یکی از بهترین صدابرداران سینمای ایران - جناب اصغر شاهوردی عزیز. هیچ وقت خاطره ی بازی خوب این صدابردار خوب در فیلم میکس استاد مهرجویی از یادم نمی ره. از درگاه ایزد مهربان طلب سلامتی برای این سینماگر کشورمون دارم . خدا جناب جلیلی رو هم بیامرزه. اگه وقتی کردین یه سری به این وبلاگ من بزنید. ممنون میشم. ( می خواین مثل قدیما سریش بشم ؟؟؟؟!!!!!) www.cinema-cinemast.blogfa.com داستانک های مهدی پور امین خیلی عالی بود. به خصوص داستانک "شانس " . مهدی جان دمت گرم رفیق. دیالوگ این دفعه : ------------------------------------------------ بانی و کلاید (آرتور پن) : این فیلم رو خیلی دوست دارم ! کلاید بارو (وارن بیتی) : کلاید می خوام باهات صحبت کنم... بشین... امروز عصر من یه نفر رو کشتم... همه هم ما رو دیدن... اونا نمی دونن تو کی هستی...ولی از فردا برای گرفتن من و هر کسی که با من باشه بسیج می شن... من حالا دیگه دیگه نمی تونم کنار بکشم... چون پام گیره... ولی تو می تونی این کارو کنار بذاری... کافیه یه کلمه بگی تا ببرمت ایستگاه اتوبوس و برگردی پیش مادرت... عزیزم... من نمی خوام باعث دردسرت بشم... کافیه یه کلمه بگی... (اشک در چشمان بانی حلقه می زند) واسه ی این که از این به بعد یه دقیقه هم آرامش نخواهیم داشت... بانی ... ما نباید کشته بشیم... بانی پارکر (فی داناوی) : کی دلش میاد دختر خوشگلی مثل منو بکشه...؟ کلاید : ولی من که دختر خوشگل نیستم... بانی: اصلا نمی تونم تو رو اینجوری تصور کنم... تو اگه پیش شیطان هم بری با لگد می فرستدت پیش خودم... ------------------------------------------------------------------------ خیلی مخلصم. در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید. www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com
|
سحر همائی
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 20:11
-21 |
|
|
|
فصلی از فیلمنامه ی کافه سینما (انجمن سینمادوستان مرده): خارجی.روز.باغ ارم حنانه و خاطره روی نیمکت نشسته اند . نیم رخشان را می بینیم که دارند حرف می زنند . سحر با چشمانی بسته در بکگراند دیده میشود که به درختی تکیه داده و روی چمن ها نشسته است انگار که خواب است و در این دنیا نیست. حنانه : لعنتی بازم تهران برنامه گذاشتن . اونم تو فصل امتحانا و اوج گرفتاری من . بخشکه شانس... اما من سمج تر از این جرفام ! خاطره باور کن خودمو می رسونم.. سحر :حسرته داداش حسرته.... خاطره : آره حنان جون خیلی بد شد. منم خیلی گرفتارم . اوج کار روزنامه ست . اما منم سعی خودمو می کنم. باید بریم. سحر: حسرته داداش. حسرته.....
|
سحر همائی
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 20:23
-11 |
|
|
|
فصلي از فيلمنامه ي کافه سينما (انجمن سينمادوستان مرده): خارجي.روز.باغ ارم حنانه و خاطره روي نيمکت نشسته اند . نيم رخشان را مي بينيم که دارند حرف مي زنند . سحر با چشماني بسته در بکگراند ديده ميشود که به درختي تکيه داده و روي چمن ها نشسته است انگار که خواب است و در اين دنيا نيست. حنانه : لعنتي بازم تهران برنامه گذاشتن . اونم تو فصل امتحانا و اوج گرفتاري من . بخشکه شانس... اما من سمج تر از اين جرفام ! خاطره باور کن خودمو مي رسونم.. سحر :حسرته داداش حسرته.... خاطره : آره حنان جون خيلي بد شد. منم خيلي گرفتارم . اوج کار روزنامه ست . اما منم سعي خودمو مي کنم. بايد بريم. سحر: حسرته داداش. حسرته.....
|
سحر همائی
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 20:24
-7 |
|
|
|
به مصطفی جوادی : دکتر استرنج لاو .
|
جواد رهبر
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 22:29
-30 |
|
|
|
برای برادران کوئن عزیزتر از جان! "در دنیایی دیوانه،تنها دیوانگان عاقلند." کوروساوا پ.ن.: ای لعنت به این کمبود وقت!!!
|
farshid
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 1:16
-26 |
|
|
|
وقتی صحبت سینما می شود از گوشه و کنار ادم های مختلف با نگرشهای متفاوتشان حرفی می زنند اینجا توی سرزمین من (اگر اسمش خط قرمز نشده باشد!!)سینما را در حوزه ی زیباشناسی تصویر (با زیر و رو کردن ایسم های گذشته) یا خودمانی تر با کارگردانهای مطرح دنیا تعریف می کنند همه می خواهند مشتاقانه بیایند تا بدانند تارانتینو چه فیلمهایی ساخته و چقدر خوب ساخته و... ولی چقدر دلم می خواست بالاتر می رفتیم از این حرفها کاش جایی هم بود که یاد می دانند داشتن بینش از هستی (در همه ی عرصه ها)حتی بینش سیاسی هم برای سینما لازم است اما چه کنیم که در سرزمین من هنوز سین سیاست تمام نشده هزار انگ و مارک می چسبانند و تابویی شده که خط قرمز به حساب می اید.راحت حرفش را دوست نداریم بزنیم تا شاید دردسری هم پیش نیاید. به نظرم برتولوچی با رویابین ها حرف بزرگی زد سینما حالا دیگر از عشق فیلم بودن فرا تر رفته از یاداوری این سکانس هایی که زندگی همه ی ما شده از ستاره هایی که خود من هم دوست دارم بالاتر رفته باید خیابان را هم دید!!باید اگر اسکورسیزی را دوست داری این رابپذیری که فیلمساز محبوبت سینما را فقط از سینما یاد نگرفت . امشب وقتی دیدم کامنتی که برای نقد سریال مدار 0 درجه نوشته بودم به خاطر رنگ و بوی سیاسی که داشت به روز نشد به این فکر کردم که چرا این گونه از اسم سیاست یا یک رویداد خاص که در گذشته اتفاق افتاده دوری می کنیم این مطلب را نه به خاطر کامنت مورد نظر که به دلیل نگاه کلیشه ای که به سینما در ایران وجود دارد نوشتم سایت حق دارد به لحاظ محدودیت های خاصی که دارد خط قرمز ها را رعایت کند و بحث من این نیست. خواستم این را بگویم که بیشتر از این که مهم باشد فلان فیلمساز محبوب یا فیلمهایش را بررسی کنیم این است که بدانیم این ادمها و اثار تحت چه شرایطی و با چه بینشهایی به وجود امدند این ادمها از خیلی کلیشه هایی که شاید ما فکر می کنیم وحی منزل است گذشتند تا چیزهای جدیدی خلق کنند بدون هراس از این که شاید همه چیز را از دست بدهند ولی در کمال ناباوری همه چیز بدست اوردند انها اگر می خواستند فقط باشند به جایی نمی رسیدند انها خواستند چیز بهتری باشند چیزی که شاید اگر همه چیز درست از اب در نمی امد تاوان سنگینی به همراه داشت ولی انها خواستند امیدوارم کلاسها به خوبی برگزار شود از شیراز تا مرکز ان قدرها هم فاصله نیست چون سایت سینمای ما همه را دور هم جمع کرده ولی این کلاسها را مجبوریم بی خیال شویم امیدوارم ان قدر استقبال شود که جای ما خالی نباشد ولی اگر یک تک صندلی ته کلاس خالی ماند یادت باشد شاید ان جا من روبروی تو می نشستم پس اگر وقت کردی ارام همانطوریکه حرف می زنی از بین بچه ها رد شو برو ان اخر و به صندلی خالی نکاه کن تا یادت باشد جای خیلی چیزها هنوز همه جا خالیست!! farshid
|
farshid
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 1:27
-22 |
|
|
|
بعد از نوشتن این مطلب متوجه شدم کامنت مورد نظر در نقد مدار 0 درجه با اندکی تلخیص!! به روز شده که باز هم جای تشکر داره همن طوری که گفته بودم سایت این حق رو داره که این مسایل رو رعایت کنه و قبلا بارها خودتون هم به این موضوع اشاره کردید مطلبی هم که پیش از این نوشتم گله از سایت به خاطر این قضیه نبود که توضیح دادم. farshid
|
شوجی
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 10:38
-25 |
|
|
|
به فرشید: با نظرت از این لحاظ موافقم که مث دریمرز عشق به سینما باید از کنار هم بودن و دیالوگ فیلم تکرار کردن فراتر بره و آدما بتونن توی یه عرصه ی اجتماعی این چیزایی که از فیلما یاد گرفتن رو پیاده کنن! اصلا یه پاتوق سینمایی خودش میتونه آغاز یک جنبش باشه..یه جنبش فرهنگی مثلا برای امیر: در مورد این کلاسا باید بگم خیلی خوشحال بودم و برام جالب بود ولی وقتی قیمت رو دیدم(150 هزار تومان برای 12 جلسه )متوجه شدم که بیشتر شبیه دکونه تا یه کلاس برای عشق بازی با سینما. امیر جان نمیگم اینکه تو از سینما و نقد و تحلیل که حرفه ات است نباید پول در بیاری ولی به نظر من کسی که بخواد 150 هزار تومان برای این کلاس ها بده به نظرم فقط یه بچه مایه دار بی دغدغه میتونه باشه اگه نه ما میتونیم خلاصه ی همه ی این جلسات رو توی نقدات و نوشته هات دنبال کنیم و 150 هزار تومن رو به یه درد دیگه بزنیم.دردای واقعی.
|
شوجی
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 10:58
-7 |
|
|
|
دیشب فیلم "جسم زنده" رو از آلمودوار دیدم..واقعا نفسم رو گرفت..از تلخ ترین فیلم هایی بود که دیدم..یادمه مجید اسلامی بعد از دیدن "رقصنده در تاریکی" یه پرونده تو مجله فیلم در بارش در آورده بود که انصافا نقد های خوبی هم بود اما خودش چیزی ننوشته بود.فقط توی مقدمه نوشته بود ..فیلم انقدر تلخ بود که نتونستم برای بار دوم تماشایش کنم..منم تصمیم گرفتم این فیلم رو فراموش کنم..اگه کسی دیده نظرش رو بگه
|
خاطره آقائیان
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 10:58
-20 |
|
|
|
امیر خان مثل اینکه کامنت های من دوباره گم شدن.هم مال این کافه هم مال کافه ی شادی.مربوط به روزنوشت قبلی و روزنوشت دوشنبه.شانس رو دارین؟ سحر ایول.کارت درست.چه حلال زاده الان که داشتم اینو می نوشتم sms اش رسید.
|
کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 11:15
-31 |
|
|
|
سلام بو خودا......... 1.همین چند روز پیش بود که آمارتو داشتم تو کارنامه سر کلاس بابک احمدی.(درسته؟)...کوئن ها را سفت بچسب.خیلی حرف نگفته دارند.حسادت به خاطر تارانتینو را هم بی خیال شو.این روزها همه واسه خودشان تارانتینو شناس شده اند.نمیدانم میشود بیایم یا نه....به قول سحر باز هم تهران...(یاد آن جوک لعنتی افتادم که لیچارش را بار ما رشتیها کرده)..هر وقت سر سکانس معجزه الهی "ای برادر کجایی"رسیدی یاد ما هم بیفت.(البته اگر نبودم.فکر نکن به همین راحتی از خیرش می گذم) 2.ای امیر قادری چی کشیدی سر مطلب خیابانی....... دو تا کامنت تو دو تا روزنوشت قبلی گذاشتم که بعضیها ما رو قابل دونستند و جوابی به اون دادند.اولیش جریان امیر پوریا بود که محض رضای خدا غیر از رضا هیچکی هنگام جواب دادن به من به آن مطلب دیوید لینچ ایشان که محل اصلی بحث من بود اشاره ای هم نکرد.یکی گفت امیر پوریا آدم با معرفتیست.یکی گفت خیلی با هوش و سواد است.یکی گفت من فلان برنامه را به خاطر او میبینم و تازه ناگهان هم در سایت سینمای ما غلظت نام امیر پوریا چند برابر شد...این که هوای دوست خودمان را داریم خیلی خوب است ولی نگاه نکردید ببینید طرف کی گفته فلانی منتقد بدی است........ دومی هم آخرین کامنتم بود که چند خط درباره کلاپتون و هندریکس و شمایل اسطوره ای و تخریب و شر بودن و اینها بوده.این وسط سوفیا که مطمئنم کامنتم را درست نخوانده بند کرده به یک سری بدیهیات که کلاپتون خدا است و فلان...دوست من سوفیا جان.لازم نیست ارادت خودم را نسبت به کلاپتون ثابت کنم که برمیگردد به دوران بچگی(به اولین بار که لبه تاریکی را شنیدم و وقتی اردوان گفت با "میمینور شروع میشود این میمینور را برداشتم بزرگ با ماژیک روی دیوار خانه مان نوشتم و البته بعدش هم دست نوازش مادر نصیبم شد.و اینکه کنسرت unplugged سال 92 استاد محبوبترین کنسرت من بین تمام موزیسینهاست)...پس لطفا یکبار دیگر کامتنم را بخوان .این را به بالاییها هم میگویم. 3.دیده اید بازیکنان اوساسونا به خاطر نکونام چه کرده اند؟(اگر ندیدید برید کافه مهدی)...میخواستم ما هم با تصویر ساسان امیر کلالی رو تی شرتهایمان بهش نشان دهیم که به یادش هستیم.آخرین کامنتش را خوانده بودید؟قبل رفتن
|
امیر جلالی
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 12:49
-6 |
|
|
|
سلام امیرجان،کامنت من زیر درخت آلبالو گم شده! بی زحمت یه گشتی بزن پیداش می کنی ایشا... بعدشم بچه ها همه از کمبود وقت می نالن و من از کمبود مایه،خداییش اگه داشتم دلم می خواست 600000تومان ناقابل بدم و تو هر چارتاش شرکت کنم،حالا ایشا...وقتی مایه دار شدیم. به ماندانا خانم،ممنون از لطفتون و حتما از درخت گلابی بیشتر می گم و شما هم اگه برام بنویسید که نور علی نوره دیگه،راستی ای-میل و آدرس وبلاگ یادتون رفته بود. مخلص همگی و یا علی.
|
سعیده
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 14:7
-20 |
|
|
|
سلام به همه ی دوستان .اول از همه بگم که من این کامنت رو خیلی وقت پیش باید میذاشتم موقعی که بحث کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها بود ولی خوب من تازه این کتاب رو خوندم .تو چند وقت اخیر کتابهای زیادی از نویسندگان ایرانی خوندم خیلی وقت بود که دیگه از نویسنده های خودمون ناامید شده بودم ولی خوب بعد از خوندن کتابهای زویا پیرزاد و مصطفی مستور و اثر شاهکار رضا قاسمی خیلی نظرم عوض شد مخصوصا همنوایی شبانه ارکستر چوبها که به نظرم فوق العاده اومد و حرفه ای.حسن های این کتاب اینقدر زیاده که واقعا تو یه کامنت نمیشه گفت ( به قول سحر که میگه وقتی کسی بشینه پاش دیگه تا تمومش نکنه نمیتونه ازش دست بکشه ) . چیز جالب توجه اینه که نمیدونم چرا همیشه بهترینها نباید تو ایران خودمون بمونن کسانی مثل پرویز دوایی رضا قاسمی و ........ و اینه که واقعا ادمو متاثر میکنه . راستی نمیدونم کیا کتاب شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری رو خوندن خیلی جالبه که هوشنگ گلشیری 18سال پیش از سبکی استفاده کرده که تا الان من فقط تو کتاب رضا قاسمی شبیه اونو دیدم (کشویی ) و این نشون میده که هوشنگ گلشیری یه نابغه بوده همونطوری که رضا قاسمی هم یک نویسنده خوب و به نظر من تو کارش فوق العاده حرفه ای است .
|
مصطفی جوادی
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 14:9
15 |
|
|
|
دکتر استرنج لاو نیست.دنبال یک کسی بگردید که دقیقاً یک بمب را برمی دارد و سیگارش را روشن می کند.
|
مریم.م
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 15:46
12 |
|
|
|
سلام من که نمی تونم بیام(چقدر حیف شد) ولی امیدوارم به بهترین شکل برگزار بشه اقای قادری اگه میشه بعد از برگزاری این کلاسها در موردش گزارش بدین به خاطر فوت اقای بهروز جلیلی هم تسلیت میگم
|
Reza
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 18:17
9 |
|
|
|
خیلی خوشحال شدم و اگه موردی پیش نیاد حتما میام .
|
سوفیا
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 21:24
7 |
|
|
|
حیف که دربارهء برگمان کلاس نیست وگرنه من پایه ام
|
جواد رهبر
پنجشنبه 8 آذر 1386 - 23:4
-1 |
|
|
|
این روزها خیلی با Elp صفا می کنم. گفتم بیام یک خرده تبلیغ این گروه ِ Emerson, Lake & Palmer رو بکنم و لینک یک ترانه اشان از آلبوم Trilogy رو برای بروبچز بذارم اینجا! راستی چه حال چه احوال؟ کجایید بابا؟ http://javaduploads.googlepages.com/EmersonLakePalmer-04-FromTheBeginnin.mp3
|
خاطره آقائیان
جمعه 9 آذر 1386 - 0:37
3 |
|
|
|
آقا جریان چیه که کامنت هام نمیرسن؟نکنه اینجا هم با ما قهره؟
|
رضا کاظمی
جمعه 9 آذر 1386 - 0:43
4 |
|
|
|
پیشکش به امیرو: من رفیقی دارم بزرگ خیابانی است پر درخت که با هر سیاستی نامش عوض نمی شود مسعو کیمیایی- زخم عقل
|
رضا کاظمی
جمعه 9 آذر 1386 - 0:49
7 |
|
|
|
پیشکش به امیرو: من رفیقی دارم بزرگ خیابانی است پر درخت که با هر سیاستی ، نامش عوض نمی شود مسعود کیمیایی - زخم عقل
|
سوفیا
جمعه 9 آذر 1386 - 6:23
-28 |
|
|
|
سلام عجب کلاسی می شه واقعا. فقط می ترسم سر موسسه همان بلایی بیاد که سر خانهء آن تهیه کننده آمد بعد از مهمانی «پارتی». یه وقت کسی برنداره فیل با خودش بیاره! راستی یه نکته: این که نوشته تخفیف ویژه برای کاربران سایت یعنی چطوری؟ به سعیده: اول اینکه چه خوب یک نفر دیگه هم اضافه شد به جمع رضاقاسمی دوست ها! شازده احتجاب رو خوندم و خوب در شاهکار بودنش حرفی نیست ولی به نظر من جریان سیال ذهنی که گلشیری بکار می بره تا حدی تفاوت داره با سبک رضاقاسمی. در «همنوایی...» شما همان قدر تاثیر گلشیری و دیگر پیشگامان جریان سیال ذهن (مثل مثلا رمان «شب هول» که متاسفانه من نخوندمش ولی شنیده ام درباره اش، یا خود هدایت) را می بینید (و البته تاثیر آشکار کافکا و بکت را که خودش هم روی آن تاکید کرده) که جریان های پست مدرنیستی در ادبیات مثل آثار میلان کوندرا. اگر رمان های بعدی رضاقاسمی را بخوانید می بینید که سعی دارد بیشتر به این جهت حرکت کند که یکی از شاخص ترین و جذاب ترین ویژگی هاش پاساژهای راوی اول شخص هست که دربارهء موضوعات مختلف فلسفه پردازی می کند که خود کوندرا عنوان «رمان-نظریه» را به آن می دهد و در شاهکارش «جاودانگی» پر از این پاساژها ست که باعث تفاوت آشکار آن با رمان نویسی متعارف و داستان پرداز می شود. راستی، من نمی دانم شازده احتجاب دقیقا کی نوشته شده ولی باید خیلی قبل تر از 18 سال پیش بوده باشد. قبل از انقلاب. به مصطفی جوادی: 1- آره حواسم هست حسابی...... «خاطرات استارداست» و «صحنه های داخلی» و «زن دیگر» چی؟ متن اینها را ترجمه نکردید؟ 2- قاعدتا کس دیگری نمی تواند باشد جز پیتر سلرز در یکی از پلنگ صورتی ها . نه؟ دیالوگ: بیاید رنگ های روی فیل رو پاک کنیم! پی نوشت: این ELP هم که همهء شهر رو گشته بودیم دنبالش واقعا. بی نظیره. مرسی.
|
سوفیا
جمعه 9 آذر 1386 - 6:25
-4 |
|
|
|
سلام عجب کلاسی می شه واقعا. فقط می ترسم سر موسسه همان بلایی بیاد که سر خانهء آن تهیه کننده آمد بعد از مهمانی «پارتی». یه وقت کسی برنداره فیل با خودش بیاره! راستی یه نکته:این که نوشته تخفیف ویژه برای کاربران سایت یعنی چطوری؟ به سعیده: اول اینکه چه خوب یک نفر دیگه هم اضافه شد به جمع رضاقاسمی دوست ها! شازده احتجاب رو خوندم و خوب در شاهکار بودنش حرفی نیست ولی به نظر من جریان سیال ذهنی که گلشیری بکار می بره تا حدی تفاوت داره با سبک رضاقاسمی. در «همنوایی...» شما همان قدر تاثیر گلشیری و دیگر پیشگامان جریان سیال ذهن (مثل مثلا رمان «شب هول» که متاسفانه من نخوندمش ولی شنیده ام درباره اش، یا خود هدایت) را می بینید (و البته تاثیر آشکار کافکا و بکت را که خودش هم روی آن تاکید کرده) که جریان های پست مدرنیستی در ادبیات مثل آثار میلان کوندرا. اگر رمان های بعدی رضاقاسمی را بخوانید می بینید که سعی دارد بیشتر به این جهت حرکت کند که یکی از شاخص ترین و جذاب ترین ویژگی هاش پاساژهای راوی اول شخص هست که دربارهء موضوعات مختلف فلسفه پردازی می کند که خود کوندرا عنوان «رمان-نظریه» را به آن می دهد و در شاهکارش «جاودانگی» پر از این پاساژها ست که باعث تفاوت آشکار آن با رمان نویسی متعارف و داستان پرداز می شود. راستی، من نمی دانم شازده احتجاب دقیقا کی نوشته شده ولی باید خیلی قبل تر از 18 سال پیش بوده باشد. قبل از انقلاب. به مصطفی جوادی: 1- آره حواسم هست حسابی...... «خاطرات استارداست» و «صحنه های داخلی» و «زن دیگر» چی؟ متن اینها را ترجمه نکردید؟ 2- قاعدتا کس دیگری نمی تواند باشد جز پیتر سلرز در یکی از پلنگ صورتی ها . نه؟ دیالوگ: بیاید رنگ های روی فیل رو پاک کنیم! پی نوشت: این ELP هم که همهء شهر رو گشته بودیم دنبالش واقعا. بی نظیره. مرسی.
|
سوفیا
جمعه 9 آذر 1386 - 7:0
-20 |
|
|
|
سلام عجب کلاسی می شه واقعا. فقط می ترسم سر موسسه همان بلایی بیاد که سر خانهء آن تهیه کننده آمد بعد از مهمانی «پارتی». یه وقت کسی برنداره فیل با خودش بیاره! راستی این که نوشته تخفیف ویژه برای کاربران سایت یعنی چه؟ به سعیده: اول اینکه چه خوب یک نفر دیگه هم اضافه شد به جمع رضاقاسمی دوست ها! شازده احتجاب رو خوندم و خوب در شاهکار بودنش حرفی نیست ولی به نظر من جریان سیال ذهنی که گلشیری بکار می بره تا حدی تفاوت داره با سبک رضاقاسمی. در «همنوایی...» شما همان قدر تاثیر گلشیری و دیگر پیشگامان جریان سیال ذهن (مثل مثلا رمان «شب هول» که متاسفانه من نخوندمش ولی شنیده ام درباره اش، یا خود هدایت) را می بینید (و البته تاثیر آشکار کافکا و بکت را که خودش هم روی آن تاکید کرده) که جریان های پست مدرنیستی در ادبیات مثل آثار میلان کوندرا. اگر رمان های بعدی رضاقاسمی را بخوانید می بینید که سعی دارد بیشتر به این جهت حرکت کند که یکی از شاخص ترین و جذاب ترین ویژگی هاش پاساژهای راوی اول شخص هست که دربارهء موضوعات مختلف فلسفه پردازی می کند که خود کوندرا عنوان «رمان-نظریه» را به آن می دهد و در شاهکارش «جاودانگی» پر از این پاساژها ست که باعث تفاوت آشکار آن با رمان نویسی متعارف و داستان پرداز می شود. راستی، من نمی دانم شازده احتجاب دقیقا کی نوشته شده ولی باید خیلی قبل تر از 18 سال پیش بوده باشد. قبل از انقلاب. به مصطفی جوادی: 1- آره حواسم هست حسابی...... «خاطرات استارداست» و «صحنه های داخلی» و «زن دیگر» چی؟ متن اینها را ترجمه نکردید؟ 2- قاعدتا کس دیگری نمی تواند باشد جز پیتر سلرز در یکی از پلنگ صورتی ها . نه؟ دیالوگ: بیاید رنگ های روی فیل رو پاک کنیم! پی نوشت: این ELP هم که همهء شهر رو گشته بودیم دنبالش واقعا. بی نظیره. مرسی.
|
سوفیا
جمعه 9 آذر 1386 - 7:48
2 |
|
|
|
. سلام به همگی دیشب نشسته بودم داشتم یه سری از شعرهای «ژاک پره ور» رو ترجمه می کردم که برخوردم به این. اینقدر لذت بردم ازش که دلم خواست این رو قبل از اینکه احتمالا جای دیگری چاپ بشود اینجا بگذارم. تقدیم به همهء هم کافه ای های عزیز. Jacques Prévert La chanson des escargots qui vont à l’enterrement «ترانهء حلزونهایی که به خاکسپاری می روند » به خاکسپاری یک برگ مرده می روند دو حلزون که صدف هایشان سیاه است نوار سیاه عزاداری بر شاخک هایشان بسته اند بعدازظهر راه می افتند یک بعدازظهر بسیار زیبای پاییز اما حیف که وقتی می رسند دیگر بهار شده برگهایی که مرده بودند همه باز جان گرفته اند و دو حلزون حسابی سرخورده می شوند. اما خورشید را ببین! خورشید که بهشان می گوید صبر کنید تحمل داشته باشید لطف کنید بنشینید لیوانی شراب بیاشامید اگر قلب تان چنین فرمان می دهد. اگر دل تان می خواهد سوار اتوبوس پاریس بشوید امشب حرکت می کند شهر را تماشاکنید اما ماتم نگیرید من دارم بهتان می گویم این کار روشنی چشم را تیره و تار می کند از ریخت می اندازدش ماجراهایی که به تابوت مربوط بشوند غم انگیز اند و نازیبا رنگ هایتان را باز پس گیرید رنگ های زندگی را. پس همهء جانوران درختان و گیاهان شروع می کنند به آواز خواندن به خواندن از ته دل آواز حقیقی زنده آواز تابستان و همه می نوشند همه جام ها را بهم می زنند. شب بسیار دلپذیری ست یک شب زیبای تابستان و دو حلزون برمی گردند به خانه شان حسابی هیجان زده راه می روند حسابی سرحال راه می روند آخر خیلی نوشیده اند کمی تلوتلو می خورند ولی آن بالا در آسمان ماه پیر بر فرازسرشان می درخشد.
|
سوفیا
جمعه 9 آذر 1386 - 7:56
37 |
|
|
|
http://www.emersonlakepalmer.com/
|
شوجی
جمعه 9 آذر 1386 - 10:54
5 |
|
|
|
نه گابیک اینجا نه! سعیده من هم تازه کتاب رو خوندم..انصافا هم فضاش انقدر جذاب و تازه است که آدم نمی تونه ترکش کنه..اوج و فرود های داستان و صحنه های آخری که راوی در آن حضور داره خیلی فوق العادس..مخصوصا آخر داستان که از زبان "گابیک روایت میشه فوق العادس..
|
هما ایرانی
جمعه 9 آذر 1386 - 13:52
17 |
|
|
|
رابین ویلیامز تو کلاس درس میداد. شما قراره چی کارکنید؟!
|
حامد اصغری
جمعه 9 آذر 1386 - 14:25
32 |
|
|
|
اگر من تهرون بودم حتما می آومدم ولی افسوس که.......... راستی امیر جان چرا کسی درباره استاد فینچر کلاسی نذاشته که اگر گذاشته بود از خونه فرار می کردم می اومدم سر کلاس .
|
حامد اصغری
جمعه 9 آذر 1386 - 14:31
-8 |
|
|
|
جواب سوال منو بچه ها ندادن سوال :اگر یه عالمه پول یه پول اساسی یه پول قلبه گیرتون بیاد و بهتون بگن فقط حق دارین اونو تو راه سینما و فیلم خرج کنید با ان پول رو چی جوری سینمایی خرج می کنید؟جواب خودم میام اونقدر رو مخ امیر قادری کار می کنم تا قبول کنه یه مجله سینمایی درست درمون به اسم سینمای ما راه بندازیم و از استعداد همه ی بچه های این کافه توش استفاده کنیم با هر شماره هم یه dvdمیدیم بیرون شماره اولش هم dvd هفت استاد فینچر رو ضمیمه اش می کنیم وای چی میشه اینم از خرج کردن من حالا شما چه جوری خرجش میکنیم خرج عشقمون سینما
|
رضا
جمعه 9 آذر 1386 - 16:53
-5 |
|
|
|
با اینکه به تک تک کسانی که در تهران هستند و وقتش را دارند تا به کلاس بروند حسودی ام می شود اما این بهترین تبلیغی بود که در عمرم دیده ام . برای اولین بار کسی برای تبلیغ کار خودش دیگران را خراب نکرد ، نگفت من بهترینم و کیفیت دارم ، نگفت قرعه کشی هم داریم و نگفت به مغازه ی کناری ایزو نه هزار و فلان ندارد ........ مرسی امیر قادری پی نوشت : برنامه ی چهار شنبه ی دوقدم مانده به صبح را دیدید ؟ همیشه گفته ام و می گویم هر کاری می کنیم باید برای جایی باشد که در آن زندگی می کنیم ، اما از آن روز فکر می کنم به دلیل نداشتم عمر نوح و صبر ایوب که بتوانیم ببینیم مسئولین کشور به جای ..... از بزرگترین فیلمساز کشور مان تجلیل کنند ( هر کس برنامه ی چهارشنبه را دیده می داند چه می گویم ) بیایید از خدا بخواهیم همه ی ما را به آن دنیا برگرداند و دوباره ، هروقت این سینما سر و سامان گرفت به دنیا بیاییم ، همه پایه اید ؟ یا حق
|
شوجی
شنبه 10 آذر 1386 - 9:39
29 |
|
|
|
به سوفیا: خیلی از نوشته انت استفاده کردم و توضیحاتی که در باره ی کتاب دادی. اما من یکی اصلا با این کتابای "رمان/نظریه" حال نمی کنم.نمیگم داستان پردازی صرف رو دوست دارم اما به نظر من خیلی یخه که توی رمان یه دفعه نویسنده ماجرا رو بی خیال بشه و کاملا خارج از فضای داستان بشینه راجع به فلسفه نظریه بده.نمونه اش همون "جاودانگی" کوندرا. به حامد اصغری: من اول از همه یه پروژکتور میگرفتم و به سینمای خونگی راه مینداختم..
|
رضا موتوری
چهارشنبه 14 آذر 1386 - 2:20
2 |
|
|
|
آقای امیررضا خان نوری پرتو! چرا وبلاگت باز نمیشه عزیز؟ چطور میتونم باهات در ارتباط باشم؟ هرجند نمیشناسمت و نمیشناسیم ولی کار مهمی باهات دارم
|
امین
يکشنبه 18 آذر 1386 - 18:32
-6 |
|
|
|
امیر قادری فینچر رو یادتون رفته اگه برای اینم کلاس میذاشتین چهار تا کلاسم کم بود
|
احسان
جمعه 23 آذر 1386 - 0:23
-1 |
|
|
|
وای عجب کلاسایی!!!!!! ادم میمونه کودومارو بره شرکت کنه اگه وقت بود که همشو میرفتم اما حیف که....
|
دوشنبه 10 دي 1386 - 21:25
-2 |
|
|
|
vay aliye za avale omram arezo dashtam amir ghaderiri ro az nazdik mididam
|
ali
دوشنبه 10 دي 1386 - 21:26
-19 |
|
|
|
akh joon az bachegim dostdashtam amir ghaderirio az nazdik mididam
|