يکشنبه 30 آبان 1389 - 21:38



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



چهارشنبه 30 آبان 1386 - 16:37

آرامش بعد از طوفان


 

تازه اضافه شده: اول این که این قدر کامنت‌های این دفعه خوب بودند که دل‌ام می‌خواست برای همه‌شان جواب بگذارم و چند تایی هم گذاشتم ( از جمله شعر ترمز مترو که خیلی باحال بود ) اما از این گذشته و درباره پخش زودیاک از تلویزیون، پنج دقیقه‌اش را دیدم و حال‌ام خراب شد. این فیلمی درباره وسواس است که با وسواس ساخته شده و این قدر بد دوبله و نمایش داده شده. شاهکار استاد پخش می‌شد و انگار یکی با تیغ خشک داشت صورت‌ام را می‌تراشید.  ضمن این که این بدترین دوبله‌ای بود که به عمرم شنیده بودم. نوید هم نظر می‌دهد لابد. و بالاخره این که افتحار می‌کنم. این رونوشتی است که در کامنت‌هایش هم آن جمله محشر جرج کلونی آمده، هم اسم هارولد و ماد و سرقت الماس و لورل و هاردی بزرگ و هم رمان جین وبستر، بابا لنگ دراز... راستی شادی بالاخره از یک فیلم خوش‌اش آمده و این را در روزنوشت‌اش نوشته...

خنده و گریه

گاهی توی یک فیلم عامه پسند، دیالوگ یا تصویری پیدا می‌شود که حاصل عمر و زندگی خالقان‌اش به نظر می‌رسد. عین برق می‌آید و می‌رود، اما فشرده یک زندگی است. از جمله وقتی در نسخه جدید 11 یار اوشن، جرج کلونی و جولیا رابرتز، بعد مدت‌ها با یکدیگر رو به رو می‌شوند. سال‌ها پیش زن و شوهر بوده‌اند و حالا رابرتز، از کلونی طلاق گرفته و با اندی گارسیا، صاحب پولدار یک کازینو زندگی ‌می‌کند. بعد کلونی، توی رستوران می‌آید سر میز رابرتز:
زن: تو دزدی، دروغ‌گویی...
مرد: من فقط درباره دزد بودن‌ام به‌ات دروغ گفتم!... ولی دیگه قول می‌دم...
زن: که دیگه دزدی نکنی؟
مرد: که دیگه دروغ نگم!
شاهکار گفت و گو نویسی است. ولی آن یکی که تجربه زندگی است، این نیست. بعدش کلونی درباره مرد جدید زندگی همسر سابق‌اش، از زن می‌پرسد:
مرد: اون می‌تونه بخندونت؟
زن: نه... ولی گریه‌ام هم نمی‌ندازه.
و این تفاوت دو نوع مرد و دو نوع زندگی است و زن هم مثل همه ما، بین این دو مسیر سرگردان است. راستی فراموش کردم برای‌تان تعریف کنم جرج کلونی؛ آخر قصه، دخل عظیم کازینوی گارسیا را می‌زند و همسرش را هم دوباره به دست می‌آورد... اگر کازینو نداریم، در عوض اختیار آخر داستان‌های‌مان را که داریم.

آرزوی تخریب

دیروز یک آگهی دیدم توی روزنامه با این متن: « خراب کردن خانه در اسرع وقت ». هورا. بالاخره شغل مورد نظرم را پیدا کردم. مهم نیست این کاره می‌شوم یا نه. مهم نیست که فرصت‌اش پیش می‌آید یا نه. به هر حال همچین کاری وجود دارد. آرزویی که از بچگی داشتیم و هیچ وقت برآورده نشد. از شکستن یک لیوان در دو سالگی شروع کنی و تا به هم ریختن کامل خانه در مثلا چهل سالگی، گیرم که کلنگی باشد... پیش‌رفتی است برای خودش

آخر حال

این یک بازی است، در دوره ای که بازی ها دیگر صورت خوشی ندارند. جذب نمی کنند و از همه مهم تر جدی به نظر نمی رسند. ( هیچ فکر کرده اید به شکل متناقض نمایی، بازی ها وقتی تاثیر می گذارند که اتفاقا از سوی بازیگران جدی گرفته شوند، نه شوخی؟ ) به هر حال این یک بازی است در دورانی که شبکه های تلویزیونی اطراف ما را در برگرفته اند. شبکه هایی از این سو و آن سوی اقیانوس، که تاثیرشان روز به روز بیش تر می شود. اینترنت رقیب شان هست، ولی باقی رسانه ها که کم کم در رقابت با آنتن های تلویزیونی از دست می روند و میدان را واگذار می کنند.
پس فراهم کردن مقدمات و وسایل این بازی کار سختی نیست. یک دستگاه تلویزیون می خواهد با 1000 تا شبکه ای که همیشه در دسترس اند. مشکل این جاست که باید یک یار همدل گیر بیاورید. بعد کنترل را دست تان می گیرید، دو نفری روی کاناپه می نشینید و هی کانال عوض می کنید و بعد به هر چه تصویر و صدا در این دنیاست که از طریق تلویزیون پخش می شود، می خندید. تضمین می دهم که سوژه اش گیرتان می آید، تضمین می دهم که هر لحظه چیزی برای مسخره کردن و دست انداختن وجود داشته باشد. اگر این کاره باشید. اگر برادری پایه، مثل وحید داشته باشید!

فرق نیمرو

دیروز همین جور اتفاقی دیدم که در یکی از مجموعه های تلویزیونی سیما، یک نفر دارد تخم مرغ می شکند نیمرو درست کند. حالم بد شد. توده تخم مرغ ها را می ریخت کنار هم و ظرف، پر از روغن بی حالی بود؛ جوری که از نیمرو متنفر می شدی. سفیده های نپخته همین جور این ور و آن ور می رفتند. بعد یادم افتاد به مثلا هزار دستان. وقتی داود رشیدی اگر اشتباه نکنم، برای خودش نیمرو درست می کرد. موقع تماشایش می خواستم فرش زیر پایم را لقمه لقمه کنم. بعد دیدم که اصلا فرق به همین چیزهاست. این که زرده تخم مرغ چه رنگی باشد، این که دوربین از چه زاویه ای ظرف را بگیرد، این که روغن چه قدر داغ باشد، این که فاصله افتادن تخم مرغ ها چه قدر باشد. این که چه قدر سرخ شود، چه قدر برشته شود. دیدم فرق بین فیلم خوب و بد همین است، یا حداقل این که از همین جا شروع می شود؛ آن وقت ما سراغ دلایل دیگری را می گیریم.
در حکم مسعود کیمیایی، عزت ا... انتظامی می گوید: "گوش كن بچه. چار تا چاى تازه دم. یك هشت تا تخم مرغ بنداز تو كره واسه من و این مهمونا. اونم محلى. ببین! زرده شو به هم نزنى مى خوام اونى كه مى خورم ببینم. رویت كنم. هم اش كه بزنین و جنجال تو تابه راه بندازن، جنگ زرده و كره و سفیده و نمك و دو پر گوجه فرنگى تو تابه مغلوبه مى شه و مى ذارن جلوت. كیه كه بگه محلى نیست؟"
گرفتید؟ ماجرا این است: یا بلدید یک تاوه نیمرو را درست "رویت" کنید، یا بلد نیستید.


بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

Reza
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 18:15
-15
موافقم مخالفم
 

با غذا زیاد حال نمیکنم ولی اون صحنه هزاردستان رو دقیقا یادمه یه احساسی تو مایه های خودت داشتم . روغنش هم چه جلز و ولزی میکرد . اسباب خنده مون رو هم که فعلا بارون به هم زده نمیدونیم باید چیکار کنیم و افسردگی گرفتم .

به حامد اصغری : نمیدونم بقیه گفتن یا نه ولی لیتل میس سانشاین رو حتما ببین . موسیقی هم آلبوم جدید سلین دیون ( دو تا شو تا حالا دانلود کردم خوب بودن ) و ایرانی هم سفر به دیگر سو ( شهرام ناظری ) .

ايرج نويسا
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 19:30
14
موافقم مخالفم
 

امير خان سلام مثل هميشه يه يادداشت متفاوت.اما من نيمروي همزده رو ترجيح ميدم.اصلا دوست ندارم ببينم چي دارم مي خورم.همونقدر كه مي دونم تخم مرغ و روغن و كمي رب گوجه است برام كافيه.خلاصه رويت بي رويت.واسه همين فيلم سرراست و پاستوريزه هم نگاه نمي كنم.پس عشق است سينماي تارانتينو و ايناريتو وساير رفقا.شما رو هم عشق است همشهري!

امير: يه همشهري!

حمید قدرتی
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 19:59
-7
موافقم مخالفم
 

آخ جون ، یه خبر خوب . من نفر صدم شدم و بعد از امید غیائی نوبت منه . خواهش می کنم . خواهش می کنم . ممنونم . تو کامنتهای دیروز نفر صدمی شدم . و در ضمن از خانم سوفیا متشکرم و بقیه بچه ها که از طرق مختلف تبریک گفتن به خاطر عکاسی . ولی مسئله فقط یه تشابه اسمیه بین من و دوست خوبم حمید قدرتی که امسال در مسابقات عکاسی دیجیتال نفر اول شد و از شانس بچه که بودیم هم کلاسی هم بودیم و چه مشکلاتی ، خانم معلم مان شماره گذاری کرده بود . قدرتی 1 و قدرتی 2 . ولی باز هم نمی شد چون همش شماره ها مون رو قاطی می کردیم . ولی به هر حال من نیستم .

امیر جلالی
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 20:18
-4
موافقم مخالفم
 

نگفتم من آخر بدشانسیم؟بیا،بعد از دوبار نوشتن تا کامنتمون آن لاین شد امیرخان یه روزنوشت جدید گذاشت!!!ولی من پرروتر از این حرفام دوباره می فرستمش تا تو این یکی هم آن لاین بشه.

به مصطفی انصافی عزیز:امیر سال 81 می گفت هر کسی تخصصی داره و تخصص منم تشخیص آدمای رومانتیکه و اگه ناراحت نشه می خوام بگم منم این تخصص رو دارم.از همون روزی که دیدم تو هم مثل خودم عشق درخت گلابی و میم کوچولویی فهمیدم که یه رفیق پای کار پیداکردم و وقتی کامنت گذاشتی تو وبلاگم که مواظب باش بزرگ نشی دیگه مطمئن شدم،پس می بینی که ربطی به تعداد کامنتا نداره داداشم،در ضمن چاکر امیر رضای گل و نقدای قشنگش و اون کامنتای دلبرکششم هستیم(به یاد دیالوگ مهدی فتحی خدابیامرز تو آدم برفی به ابی کپل(شریفی نیا) افتادم،یادته که رفیق؟)

به سحر همایی گل:نکته نظرسنجیو که گفتی من اینطوری گرفتم که اسم همه رو به جز من آوردی تا بگی همه اینجا خوبن به جز امیرجلالی،مگه نه سحر خانم؟!!ولی ازشوخی گذشته منم کاملا قبول دارم که اینجا باصفاترین کافه ایه که تو عمرم دیدم و شماها عزیزترین رفیقام هستید واینکه کاش می شد امیر یه برنامه ای می ذاشت ارتباطمون بیشتر بشه.درضمن اون "عشق اونه که هرگز نگی متاسفم" ات کلی حال داد،هم یه مساله شخصیمو حل کرد هم اینکه فهمیدم تو هم آدم رومانتیکی هستی.خیلی خوشحالم که اینجایی و عشق اونه که هرگز نگی متاسفم.

به حامد اصغری دوست داشتنی:ازاینکه مارو قابل دونستی ممنون رفیق و در مورد فیلما هم یه لیست 10 تایی می دم که هرچند قدیمیه ولی جزو بهترین فیلمای عمرمه:1-درخت گلابی(راستش من برای دیدن این فیلم عزیز مناسک خاصی دارم،بعضی وقتا دهه می گیرم و بعضی وقتا چله و فیلمو با 5نخ سیگار و یه لیوان نسکافه می زنم تورگ)2-سینما پارادیزوی تورناتوره(که معادل فرنگی درخت گلابیه)3-نفس عمیق(وای خدا،یاد تیتر نقد امیر قادری و پاراگراف آخر نقد سروش صحت تو مجله فیلم افتادم،هرکس یادشه واسه خودش یه جایزه بگیره،وای خدا)4و5-پیش از طلوع و پیش از غروب لینک لیتر6-عشق و مرگ وودی آلن7-گوست داگ جارموش(که موسیقی رپ گروه RZA اش محشره)8-DEJA VU تونی اسکات(که فکر کنم معادل فارسی اش می شه آشنا پنداری)9-سین سیتی رودریگوئز10-مخمل آبی لینچ.اینارو حتی اگه دیدی بازم ببین و اگه حالت جا نیومد بگو آدرس بدم بیای خونمون یه دست سونی 2 بهت ببازم سرحال سرحال شی.

به مریم م. مهربون:تازه کار؟اگه منظورت سنته که مطمئن باش از من بزرگتری چون من 14سالم بیشتر نیست(راستش بعد از دیدن درخت گلابی دیگه بزرگ نشدم)اگرم منظورت اینجاست که خوب قرار شد غریبی نکنیم دیگه.

راستی گفتی تو مدرسه لحظه شماری می کنی تعطیل شی تا بیای اینجا و کامنتارو ببینی،خوش به حالت،چون من که مدرسه می رفتم لحظه شماری می کردم بیام خونه و سر پله بشینم و چشم بدوزم به پنجره روبرو و ....،یادش بخیر،نمی دونم،شایدم خوش به حال خودم،تو چی فکر می کنی مریم خانم؟

یه تشکر ویژه هم از همه بر و بچ که با کامنتای زیادشون ثابت کردن که قدیم و جدید نداریم.یه نظر سنجی توپم دارم که می ذارم برای روزنوشت بعدی.

مخلص همه رفقا.amirhoseinjalali@yahoo.com

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 21:48
-3
موافقم مخالفم
 

دوستان شرمنده که گلویم گرفته است. این روزها مسابقات فوتبال چمنی دانشگاههای کشور در دانشگاه ما برگزار میشود و من هم وظیفه خطیر بوقچی باشی و طبل باشی را به عهده دارم و از بس که فریاد زده ام، صدایم در نمی آید. خلاصه یک جورایی جزو سردسته های تیفوسی های دانشگاه شدیم.

راستی یک کمکی برسانید. با کمبود شعارهای پاستوریزه استادیومی مواجه شدیم. رفقای استادیوم باز سریعا یک کمک برسانند.

****************

کاوه جان چرا ضد حال میزنی؟؟ حالا در کنار تو که داری کارهای خلاف شئون انجام میدهی، چه اشکالی دارد که ما هم برای دل خودمان قر بدهیم و لبه های کلاه شاپو خیالی مان را صاف کنیم؟؟ در ضمن .... ( اینجایش را نمیتوانم بگویم)

*****************

حواستان هست که کافه بغلی دوباره با مدیریت قبلی افتتاح شده؟؟؟ بشتابید تا دوباره درش را تخته نکردند، چند تا چای هم آنطرف بزنید. ( یعنی کسی هست که نگرفته باشد که منظورم "ن. ح. ن. آباد" است!!!)

***************

من نمیدانم تا کی باید دایه مهربان تر از مادر باشیم؟؟ اینکه حاتمی کیا از فلان بازیگر استفاده کند به خودی خود چه اشکالی دارد؟ باید ماند و نتیجه کار را دید. چه بسا حاتمی کیایی که با پرستویی و نصیرپور ، به نام پدر غیرقابل دفاع را میسازد، با گلزار و افشار برود در حد آژانس.

در ضمن حلقه سبز هنوز جواب نداده، رضا یک کمکی کن، شاید چیزهایی در آن دیده باشی که از چشمان من پنهان مانده باشد ( هووووووووو – اشتباه نکنید، این صدای تشویق بود).

****************

ساسان هم برگشت، آنهم با سرو صورت داغان، برادر، غمت نباشه، باحال و بیحال، سرحال و ضد حال ندارد، در هر صورت دوستت داریم و منتظریم که بیایی و تئوری فیلم درمانیت را همه گیر کنی، راستی در جریان مبارزاتت، فیلمِ فیلم درمانیت چه بود؟؟

سیاوش آقارضی
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 22:4
-9
موافقم مخالفم
 

1. کارگردان های خوب حتی از کشیش ها هم کمتر دروغ

می گن ... ملتفتید که ؟ خوب انگار قراره از American

Beauty بنویسیم . می نویسیم. از جادوی فیلم می نویسیم

که یک هفته بعد از دیدنش همراهمونه، همش بهمون یاد

آوری می کنه که تو چه دنیای کوچیک با شکوهی داریم

زندگی می کنیم. از کوین اسپیسی می نویسیم. از اون

لبخندش آخر فیلم، جایی که انگار تمام شکوه همون دنیای

کوچیکو داد توی ششهاش. همون لبخندی که ابدی شد.از

ثانیه ی قبل از مرگش،وقتی زندگیش از جلوی چشمش

گذشت و انگار تازه اونجا جریان زندگی رو تو همه ی

خاطراتش حس کرد. تو برگهای زردی که خیابونشونو می

پوشوندن..تو پوست کاغذی دستهای مادربزرگش، و تو

ماشین پسرعموش و جینی...و جینی (کیف کردید وقتی

اسم دخترشو دو بار گفت؟) ...انگار ما هم باید همین کار رو

بکنیم...اینکه جریان نامریی زندگی رو توی همه ی عناصر ریز

و درشت زندگیمون حس کنیم..مثلا توی همین آهگ یان

تیرسن که الان تو گوش منه...توی اون بچه ی چهار ، پنج

ساله که امروز داشت تعداد پفکهای توی بسته رو

میشمرد،جای اینکه بخوردشون...توی فیلمهایی که میبینیم

، آوازهایی که میخونیم...توی شکست،تو دعواهامون...اما

به قول کوین اسپیسی تو نریشن آخر فیلم ، نباید به زور به

این زیباییها آویزون بشیم...باید بذاریم خودشون از سر و

کولمون برن بالا...کار ما فقط اینه که سرخوشانه زندگی

کنیم. آخر آملی یادتون هست؟ وقتی اون مرده دست در

جیب داره تو خیابون شلنگ تخته میندازه؟

امیر اول پرونده ی "بازگشت" حرف خوبی زد : فیلم خوب

داریم و فیلم بد، اما فیلمهایی داریم که این دسته بندی را

در می نوردند...این از همونهاست.از اون فیلمها که آدم رو

به در و دیوار میکوبند و به شدت ..به شدت صادقانه ان...

رفقا .. کوبریک و لینچ و اینها کارگردانهای خدایی هستند

اما...چیزی که میخوام بگم اینه که فیلمهاشون حال

نمیده...بیاین با هم بشینیم یه فرانک کاپرا تماشا کنیم

(راستی امیر پرونده ی فرانک کاپرا و جیمز دین چی شد؟)

2. mana ی عزیز...رفیق هاکلبری من...در مورد اون آهنگ

فرانک سیناترا باید بگم،حتی نمی تونی تصورشو بکنی که

چقدر باهات موافقم

مریم.م
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 22:36
-28
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

راستی فقط یه روز نیومدم چه خبر 123 تا کامنت (ماشاا...)و خدا کنه زیاد تر شه

حرف دوستم سوفیا خانم رو گوش میکنم پیشنهاد این دفه (خدا کنه خیلی شاد نباشن) و

school of rock,the devil wears prada

یکی از بچه ها یه پیشنهاد عالی داد

love actually

به اقای امیر جلالی نازنین: حرفتون خیلی قشنگ بود به قول اقای قادری صاب کافه نکتشو گرفتم و در مورد لحظه شماری هامون من که مطمئنم در مورد خوش به حل بودنم چون اینجا رو با هیچ جا عوض نمیکنم ولی در مورد حس شما نمیدونم شاید برای شما هم یکی از بهترین لحظاتتون بود نبود؟

حرف جالبی بود (اخه من چیکار کنم وقتی حرف های اقای قادری حرف دل منه )اخه یکی از بچه ها گفت همش حرف های اقای قادری رو تایید نکنید

اگر کازینو نداریم، در عوض اختیار آخر داستان‌های‌مان را که داریم

امید غیائی
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 23:1
20
موافقم مخالفم
 

اول از همه میخوام به یه چیزی اعتراف کنم: من به تلویزین بین درست و حسابی ام.یعنی بیشتر سریال ها رو از دست نمیدم. میخوام در مورد این سریال جدیدی که امشب قسمت دومش رو پخش کرد یه چیزهایی بگم. ائل نقطه قوت فیلم که امیدوارم همین طوری پیش بره موسیقی خوبشه.یه حالت خاصی توش هست. ولی نقطه ضعف بزرگش بازیگر نقش "تورنگ"ه که واقعا داغونه.ببینید فن بیان این ادم در حد دانشجوهای ترم دوم و سوم هم نیست.من نمیدونم ایم انتخاب از کجا ناشی میشه ولی واقعا به کار تو همین دو قسمت ضربه زده.

حالا در مورد روزنوشت جدید.

1- من واقعا مجموعه یاران اوشن رو دوست دارم.از نوع گنگستر بازیشون خوشم میاد.

2-و اما آرزوی تخریب.یادمه دفعه اولی که موزیک ویدئوی viskey in the jar رو از متالیکا دیدم با تمام وجودم دلم میخواست اونجا بودم و من هم همینطوری اون همه وسائل و از همه مهمتر دم و دستگاه رو میزدم داغون میکردم و حالش رو میبردم.(راستی متال باز اینجا نداریم؟!) تازگی هام که از وقتی دارن هتل بین المللی تهران رو تو سیدخندان خراب میکنن هر دفعه که از اونجا رد میشم یه چند دقیقه ای وایمیسم و کاررزهائیکه مشغول خرابکردن رو تموشا میکنم. البته از این خراب کردنهاییکه تو ژاپن نشون میده و ییهو ساختمون میریزه خوشم نمیاد.دوست دارم از این ماشین گنده ها داشته باشم که سرشون یه توپ بزرگه و میزنه همه چیزرو داغون میکنه. راستی تو سایت سیمپسونها یه بازی هست که پدره باید پشت یه همچه چیزی بشینه و یه ماشین که خونواده اش توش هستن رو با این پرت کنه.یادمه یه چندوقتی در گیر بازیه بودم.

3-برادر پایه خیلی به در آدم میخوره.ما که از این فقره شانس نیاوردیم.

4-آخ نیمرو رو نگو که صبحونه مورد علاقه منه با یه چند پرگوجه قرمز سفت که زیر دندونهات قرچ قرچ کنن.

5-روزنوشت قبلی به عدد خوشگل 123 رسید و این یهنی این که رکورد زدیم. فقط یک نکته: کاوه عزیز به نظرت خیلی در مورد امیرپوریا تند نرفتی رفیق؟! دوستانی که اینجا هستند میدونن که من ارادت خاصی نسبت به این ادم دارم.ولی بدون و باور کن امیر پوریا هم فیلمهای این ادم رو دوست داره و هیچوقت هم به کسی از بالا نگاه نمیکنه تا بخواد چیزی رو ثابت کنه. و یه تیکه کلام خاص برای فیلم کله "پاک کن" داره که اینجا نمیتونم بگم ولی بدون که این قضیه هیچ ربطی به متفرعنانه نوشتن نداره. من نمیخوام از نوشتنش دفاع کنم که اصلا در اون حد نیستم ولی این هم، قدری بی انصافی بود.

6-طبق معمول صفحه اصلی IMDB رو باز کردم و اول از هم یه نیگا به قسمت تولد ها انداختم که خوب خبری نبود.البته Bjork توشون بود.بعد همین طوری چشمم رو به راست گردوندم و دیدم تو قسمت تکه های فیلمنامه اش این رو نوشته: I scream. You scream. We all scream. For ice cream. وای خدا داشتم خل میشدم.با این که بیشتر کارهای جیم جارموش رو دوست ندارم ولی Down by Law رو خیلی دوست دارم.شاید هم به خاطر علاقه ام به روبرتو بنینی نازنینه که هر جا بره یه مشت ادم دیوونه رو دیوونه تر میکنه.اون جائیکه تو زندون بلوا راه میندازه یادتونه؟! وای خدا دلم میخواد دوباره ببینمش ولی..... فردا و 5:30 صبح و بیدار شدن و ..............

اه لعنت به این زندگی.....

همین.

سمیرا
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 23:4
11
موافقم مخالفم
 

آقا این هم میهن پس کی دوباره باز می شه؟ خسته شدیم از بس پشت مانیتور نشستیم و هی این نت رو وجب کردیم در حسرت یک نوشته که یه آدم "این کاره" نوشته باشه. دلم روزنامه می خواد ): دیگه دارم خفه می شم.

می دونم خیلی بده آدم تاخیر فاز داشت باشه ولی این "زودیاک" عجب فیلمی بود.

جواد رهبر
چهارشنبه 30 آبان 1386 - 23:16
8
موافقم مخالفم
 

حامد اصغری: آلبوم جدید مارک نافلر! باز هم غرق دنیای جادوی اش می شوی!

“Kill To Get Crimson (2007)”

راستی یک بار سوفیا از برادران مارکس و تشابه کارهایشان با آثار بزرگِ تئاتر معناباخته (Theater of Absurd) نوشته بود. اصلا ساموئل بکت دلبستگی عجیبی به سینمای کمدی و هنرمندان بزرگ آن داشت و این ارادت بعدها خودش را در اکثر آثارش پیاده کرد: باستر کیتون را دوست داشت (برای همین در ساخت "فیلم" از او استفاده کرد.) عاشق لورل و هاردی بود که عملا خیلی نزدیک به ولادمیر و استراگونِ "در انتظار گودو" هستند. یا در رمان Mercier and Camier تا آنجا پیش می رود که خواندن این رمان بدون یادآوری از لورل و هاردی سخت می شه! البته باید بگم ها این بکت معرکه است در کمدی سیاه و گروتسک! این "فیلم" رو هم ببینید. تجربه ی عجیبیه!

راستش حرف دوتا از بزرگترین سیدنی ها شد در کامنت های پست قبلی: سیدنی لومت و سیدنی پولاک. فقط گفتم بگم یعنی حواسم بود! سوفیا این سرپیکو رو با جان و دل دوست دارم... تازه "شاید شیطان" هم همین جا کنار دستمه! با "پول" هم موافقم. بی نظیره!

برای رامتین ابراهیمی: لباوسکی بزرگ فیلم بزرگیه! یک بار چند کلمه ای ازش نوشته بودم اینجا! این هم ویلی نلسون:

http://buddiespecial.googlepages.com/05-willie_nelson-unchained_melody.mp3

برای پیشنهاد "امید جعفری": انجمن شاعران مرده فیلم عظیمیه! ادبیات خونده ها در دانشگاههای ایران می دانند که در کلاس های دانشکده ادبیات چقدر نیازمند آدمی مثل کیتینگ هستیم. آن فریاد ایتان هاوک نوجوان در برف ها را ببینید. چقدر این فیلم دوست داشتنیه. سکانس آخرش: “Captain, O’ My Captain!” واکنش بچه ها رو مگه می شه فراموش کرد.

به اویتسا افشارطوس: مرسی از خبری که دادی! خیلی وقت بود که کمین کرده بودم واسه فیلم های لویی مال.

امیر جلالی عزیز: موسیقی گوست داگ بی نظیره در استفاده از رپ....

جواد رهبر
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 0:3
-5
موافقم مخالفم
 

خب من از تخریب های پایانی کنسرت های نیروانا خوشم می آید. کوبین خودش می گفت این کار بیان لذت بخشِ احساسات غیرقابل بیان است. (نقل به مضمون)

وای غذا هم که همبرگر خوردن و اسپریت زدن بر بدنِ ساموئل ال جکسون رو دیوانه وار دوست دارم. تا مدتها کار من و پدی صبحانه (البته ساعت 10 به بعد ها) این همبرگر خوردن بود... نتیجه ساخت یه صحنه غذاخوردن اساسی همینه دیگه!

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 0:23
-1
موافقم مخالفم
 

سیلام........... 1.حواستان هست که قضیه نیمرو صرفا غذا نیست.قضیه این است که داریم درباره یک اثر هنری صحبت میکنیم.نیمرو قاعدتا ساده ترین غذاست و این کنایه اینکه چقدر میتوانیم جزئیات نیمرو را رویت کنیم درباره خلق یک اثر حرف میزنیم.این که به قول مهدی عزیزی در نقل قولش از جیمی فاکس درباره آل پاچینو نگاهش کنیم و بگوییم.آها این خوب شد.باید کتاب مستطاب آشپزی استاد دریابندری را بخوانید و حتما عکسی را که از یک نیمروی ساده آورده ببینید.به خصوص که زیرش نوشته "دستپخت نگارنده"..این یعنی از موجودی که خلق کردیم داریم لذت میبریم.قضیه مثل سیبیل کالین فارل در میامی وایس میمونه ..... دلم نمیاد که مقدمه دریابندری بر دستور پخت نیمرو ساده را برایتان ننویسم. "میگویند در زمان باستان-یعنی دو سه نسل پیش-وقتی می خواستند قابلیت دختری را برای خانه داری آزمایش کنند،از او میخواستند که یک نیمروی ساده درست کتد.این آزمایش کاملا دقیق بود.چون که درست کردن نیمرو به همان اندازه که ساده است ظرافت و دقت میخواهد.خطر بیشتر در مدت معطل شدن تابه روی آتش و سفت شدن تخم مرغ است و البته در برداشتن تابه پیش از آنکه تمام سفیده تخم مرغ ببندد." متوجه شدید که استاد لذت درست کردن نیمرو را درک کرده و البته لذت خوردن و خوراندنش را.نکته دیگر که در همین چند خط پیدا کردم ببینید در توضیح ایران باستان چه نوشته.سراسر این دو جلد کتاب پر از این نکته سنجیهاست. 2.از من در تفریح با کانالهای تلویزیونی باحالتر سراغ داریدواولین کانال در لیست کانالهای مورد علاقه ام (حتا قبل از vh1) کانال ایران موزیک میباشد.برای خندیدن دیر نیست و آدمهایی که نمیدانند کارهای به تصور خودشان جدی چقدر میتواند برای ما مفرح باشد. 3.امید عزیزم...درست نیست که در روزنوشت امیر قادری درباره همکارش بیش از این صحبت کنم.قضیه سر این نیست که من هم به امیر پوریا ارادت دارم یا نه (که البته ندارم)...شاید اگر دوباره متنش را بخوانی و البته اعتراض من را بخوانی متوجه دیدگاهم بشوی.امیر پوریا میتواند لینچ را دوست داشته باشد یا نداشته باشد (همانطور که من هم گفتم چندان دوستش ندارم) ....اما فکر کنم در کامتنم واضح گفتم منظورم چیست. 4.عکسهای فیلم جدید پیکسار را در سینمای جهان ببینید چشمهای ربات قهرمان فیلم تکانتان میدهد.ضمن اینکه تیم برتون بزرگ غیر از سویینی تادش که باید منتظرش بمانیم قرار است آلیس در سرزمین عجایب را هم بسازد...روح برتون در داستان آلیس.چه شود...

امیر: قرار را بر این گذاشته ایم که تا جایی که می شود انتقادها، حتی درباره خودمان را در سینمای ما درج کنیم. درباره امیر پوریای عزیز هم همین طور. فقط دارم نظرم را می گویم: امیر پوریا از فیلم دیدن لذت می برد و هوش و سوادش را هم دارد. خوب هم دارد.

خاطره آقائیان
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 2:47
5
موافقم مخالفم
 

سلام به همه

1.از شهرزاد,اویتسا و پدرام از لطفتون ممنون.انرژی مثبت می دید به من به خدا.اما شما آقا پدرام عزیز شوخی می فرمائید دیگه!!؟آره حتما رفتین تو کار آیرونی سازی...

2.این پارت آخر روزنوشت هم که تهش بود.کلی کیف کردم.از اون جایی که این روزا همچنان در برگمان بینی سیر و سیاحت می کنم (فریاد ها و نجواها,Smile of The Summer Night و The Serpent's Egg)همین شد که تا عنوانش رو دیدم یادم به این فیلمه افتاد:The Serpent's Egg

ولی من به این معتقدم که نیمرو درست کردن آنقدر ها هم کار آسونی نیست.کلی نکته داره.تازه موقع درست کردنش باید ذائقه ی آن که می خواد بخوردش رو هم در نظر گرفت.ته دیگ داشته باشه یا نه؟زردش پخته باشه یا نه؟زرده رو سفیده پخش شه یا نه؟

نکتش رو گرفتید!!؟

3.ضمنا Satricon هم از اون فیلماست.چه میکنه این فلینی!معرکس پسر.مخصوصا اون سکانس اولی انقدر باشکوه که نگو...

4.نمی دونم چرا هرچی منتظر شدم کسی از سه گانه ی کیشلوفسکی چیزی نگفت.سفیدش که آخره آخرشه.مخصوصا soundtrack اون که دیگه مرگ نداره.مو به تن آدم سیخ میشه..آبی و قرمز هم همین طورن...

5.جواد جان هر بار از کویین می گی درد دل ما رو تازه می کنی ها!(این درد از اون درداست که با تمام وجود به استقبالش می رم)آهنگ The Show Must Go On که از اون...

داشته باشین:

Empty spaces - what are we waiting for

Abandoned places - i guess we know the score

On and on

Does anybody know what we are looking for

Another hero another mindless crime

Behind the curtain in the pantomime

Hold the line

Does anybody want to take it anymore

The show must go on

The show must go on

Inside my heart is breaking

My make-up may be flaking

But my smile still stays on

Whatever happens i'll leave it all to chance

Another heartache another failed romance

On and on

Does anybody know what we are living for

I guess i'm learning

I must be warmer now

I'll soon be turning round the corner now

Outside the dawn is breaking

But inside in the dark i'm aching to be free

The show must go on

The show must go on - yeah

Ooh inside my heart is breaking

My make-up may be flaking

But my smile still stays on

Yeah oh oh oh

My soul is painted like the wings of butterflies

Fairy tales of yesterday will grow but never die

I can fly - my friends

سوفیا
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 3:4
-14
موافقم مخالفم
 

برای این باران مدام و تنهایی و افسردگی و تنهایی , شعری از ژاک پره ور:

(فقط حیف که نیمی از زیبایی و ضرباهنگ اصلش در ترجمه از دست می رود)

«صبحانه» "dejeuner du matin"

قهوه را

در فنجان ریخت

شیر را

در فنجان قهوه ریخت

شکر را

در شیرقهوه ریخت

با قاشق چایخوری

آن را هم زد

شیرقهوه را نوشید

و فنجان را کنار گذاشت

بی آنکه با من حرف بزند

سیگاری روشن کرد

دودش را حلقه کرد

خاکسترش را

در زیر سیگاری ریخت

بی آنکه با من حرف بزند

بی انکه به من نگاه کند

ازجا برخاست

کلاهش را

بر سر گذاشت

بارانی اش را

پوشید

چون باران می آمد

و رفت

زیر باران

بی هیچ کلامی

بی انکه به من نگاه کند

و من سرم را

در میان دستانم گرفتم

و گریستم.

خاطره آقائیان
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 12:16
11
موافقم مخالفم
 

دوستان عزیز از بند یک کامنت قبلی ام امروز هم با مطلبی راجع به"شیر ها در پوست گوسفندان" شامل مصاحبه با رابرت ردفورد در خدمتم.قربان همتون

ندا ميری
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 12:30
8
موافقم مخالفم
 

به حامد اصغری:

"شبهای کابیریا" اگه گیرت بیاد یک اعجاز تمام عیار در انتظارته. من در بدترین شرایطی که فکرش را بکنی نشستم و زندگی کابیریا رو زیر و رو کردم و اتفاقا فیلم سراسر تلخیه و اصلا هم یک پایان خوش و خرم در انتظارت نیست. اما شادمانی و سرخوشی کابیریا در تمام سکانس های فیلم و از آن مهمتر شکوه نگاه و نیم لبخندش در انتهای فیلم انقدر عظیمه که من به قدرت درمانی اش ایمان دارم.

میس سان شاین کوچولو و بوی خوش زن را بچه ها پيشنهاد دادن. من هم تاييد مي کنم. اما " الیزابت تاون" و "محرمانه لس آنجلس" هم از ان فیلمهای سرحال اساسین که الان خیلی فاز می دن. (وای عاشق دیالوگ نهایی محرمانه لس آنجلسم!) البته اين آقاي کارگردان (Curtis Hanson) دوتا کار ديگه هم داره که من کلي پايه ام و همين روزها بحثش رو مي کنيم. پيشنهاد مريم رو هم از دست نده که " Love actually " حسابي معرکه است. سياوش هم که از Scoop گفت و کار تمام! اگه ديدي و خوب نشدي ديگه اميدي نيست!

وای راستی "Out of sight" بزن .... قول می دم بعدش معلق بزنی!

به حنانه عزیز:

دلتنگی ها کم کم داره زیاد می شه ها.... دختر جان ما همین گوشه کنار هاییم ... نمی آیی چرا؟ بابا دست سحر (و البته خاطره را) بگیر، بیایید تهران ... قدم شما روی چشم ما، یک کم شیطنت کنیم...

مانا، سحر و کاوه:

"آنها به اسبها شلیک می کنند؟ مگه نه؟" ، شاید تا امروز دیدن هیچ فیلمی برام به این اندازه سخت نبوده. دقیقا توصیف مانا عالیه. دربه در هوای تازه ای. تلخی اش خفه ات می کنه و با تمام این حرفها من هستمش. با تمام سیاهی آشکارش. بدو، بدو، بدو و انگار از رسیدن خبری نیست. نمی خواهم بگم از دیدنش ذوق مرگ شدم اما واقعیت اینه که حالا حالا ها همین تصویر های گزنده روبروی چشمام رژه می رن. روی پا تا مرگ که شاید برای خیلی هاشون تنها انتخاب و بهترین انتخابه. جین فانداش بی نظیره. کوتاه نمی آید، کم نمی آره و ... تازه بعد از تمام این امیدواری های باشکوه، واقعیت ماجرا چنان سیلی محکمی به صورتش می زنه که جز گذشتن و رفتن گریزی نیست. تمام فیلم در انتظار رستگاری نشسته ایم و از رستگاری خبری نیست؟! دقیقا پارادوکس عظیم فضای فیلم که در یک محیط پر زرق و برق مملو از موسیقی و رقص، اندوه و درد و مصیبت اینهمه آدم از هر جنس و ژانری خودنمایی میکنه، بعد از دیدن اش خرخره تماشگر را هم می گیره.

"آن بالا نشسته چی کار می کنه؟ آخه خدایی که نمی توانه یک سگ لامصب را خفه کنه تا مستاجر ها یک کم بخوابن، به چه درد می خوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ " حضور جین فاندا تمام و کماله!

سوفیا جان: هانا و خواهرش را ندیده ام. از آشنایی مصطفی جوادی با وودی آلن گفتی. قطعا شوخي کردی نازنين. فقط همین که وودی آلن برای مصطفی جوادی مثل مرجعه. بیشتر از نصف ارجاع های سینمایی و غیر سینمایی اش را به وودی آلن میده.... بخواهد شروع کنه از تمام شدن خبری نیست ها، فقط صوفیا دم دست باشه که ترمز دستی را بالاخره بکشه.

www.Alphabet.blogfa.com

منگ
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 12:45
-11
موافقم مخالفم
 

در مورد نیمرو ....مدت هاست که نیمرو هام یا خیلی شل ان یا خیلی سفت ان ، از روزی که خروسمون قوقولی قوقو کرد ... سینه اش سفت شد و دم در آورد ...بالغ شد و پریدن یاد گرفت ...از روزی که جلو مرغا واسه من لات بازی در آورد .... تخم مرغ محلی نخوردم ... فکر کنم از همون روز بود که نیمرو هام بین دو لحظه ی تخمی (فکر کنم گذشته و فردا ...!) علاف شدن .............

یه چیزی رو بگم که همینطور گیر کرده به حلقم ... جواد آقای رهبر در مورد بکت گفتند و اینکه وام دار کمدین های سینمای صامت بوده و از باستر کیتون استفاده کرده و تعلق خاطری به لورل و هاردی داشته که ولادیمیر و استراگون خیلی شبیه به این دو هستند ...............هووم ... این رفت درست چسبید به حلقم ، یعنی نتونستم پایینش ببرم تا بعد هضمش کنم ، یعنی واقعاً میشه ولادیمیر و استراگون رو همون لورل و هاردی دونست ، یا حداقل شبیه اونا ... من بکت و در حد چند نمایشنامه می شناسم ، و ادعایی در این مورد ندارم ، لورل و هاردی رو هم در حد تلویزیون می شناسم که به نظرم کفایت می کنه ، ولی ... فکر می کنم "در انتظار گودو" رو می شناسم ! ، و نمی تونم ... نمی تونم تشابهی بین دی دی و گو گو ، و لورل هاردی پیدا کنم .... تشابهی هست ، اما در حد تصادم ، ذات خنده ، اینکه اونجا ما می خندیم ، اینجا هم می خندیم ، نه ، شیفته ی "در انتظار گودو" نشده ام (که البته شده ام) و می دونم از چه چیز دفاع می کنم ، جواد آقا ... حیفه ، واقعاً حیفه استراگون شبیه هاردی بشه و ولادیمیر شبیه لورل ... اون دوتا زوج کمدین خوبی بودن ، اما دی دی و گو گو ، خیلی ان ، خیلی ، خیلی ان ..... مدتها پیش بخشی از نمایشنامه رو جدا کردم که شاید یه روزی یه جواد رهبری باشه و یه حرفی بزنه و من مجبور بشم زر بزنم ، فکر کنم مربوط به همین بحثیه که بین ما هست ، اینکه اینجا می خندیم ، به اینکه ولادیمیر احمقه ، و استراگون یه کمی عاقلتر ...... شاید جواد آقا بگه که "حرف منم همینه که یه جاهایی شبیه ان " منم می گم جواد جون ، درسته که شبیه ان ، اما اونقدر مهم نیست که اسم این دو تا رو کنار هم بیاریم و گند بزنیم به خودمون ... ملتفت موضوع که می شین ... اگه می خوای بگی که این چهار تا به همدیگه شبیه ان ... یه جوری بگو من نشنوم .....

آخره این صحنه رو داشته باشین که استراگون می گه ...(دی دی سنگین ... شاخه شکست ... دی دی تنها ... در حالی که __) این {در حالی که__} .... آخه چرا اینکارو می کنی لامصب ...

-______________________________________________

ولادیمیر : حرفی باهات ندارم

استراگون : {گامی به جلو بر می دارد} عصبانی شدی؟ {سکوت} من رو ببخش.{سکوت . استراگون دستش را بر شانه ی ولادیمیر می گذارد} بیا دی دی {سکوت} دستت رو بده من . {ولادمییر نیمه برگشته.} من رو بغل کن ! {ولادیمیر محکم ایستاده} لجبازی نکن ! {ولادیمیر نرم می شود . یکدیگر را در آغوش می گیرند . استراگون خود را عقب می کشد.} بوی گند سیر می دی !

ولادیمیر : به خاطر کلیه ام می خورم .{سکوت . استراگون به دقت درخت را نگاه می کند} حالا چی کار کنیم ؟

استراگون : انتظار.

ولادیمیر : آره اما هنگام انتظار .

استراگون : چطوره خودمون رو دار بزنیم ؟

ولادیمیر : همم ، باعث نعوظ ما می شه.

استراگون : {کاملاً هیجان زده} نعوظ !

ولادیمیر : با چیزایی که دنبالش می آد . هر جا هم بریزه ، مهر گیاه در می آد. برای همینه که وقتی اونا رو می چینی ناله می کنن . این رو نمی دونستی ؟

استراگون : بیا فوراً خودمون رو دار بزنیم.

ولادیمیر : از یه شاخه؟ {به سمت درخت می روند} بهش اعتماد ندارم.

استراگون : همیشه می تونیم امتحان کنیم.

ولادیمیر : برو جلو

استراگون : بعد از تو.

ولادیمیر : نه نه ، اول تو .

استراگون : چرا من؟

ولادیمیر : تو از من سبک تری

استراگون : دقیقاً به همین دلیل!

ولادیمیر : نمی فهمم.

استراگون : عقلت رو به کار بنداز ، نمی تونی ؟

ولادیمیر : {ولادیمیر فکر می کند ، سر انجام} سر در نمی آرم.

استراگون : قضیه اینجوریه {فکر می کند} این شاخه ... این شاخه ... {خشمگین} کله ات رو به کار بنداز ، نمی تونی ؟

ولادیمیر : تنها امیدم تویی.

استراگون : {با تلاش} گو گو سبک ، شاخه نشکست ، گو گو مُرد ، دی دی سنگین ، شاخه شکست ، دی دی تنها . در حالی که _

_________________

www.dumb.blogfa.com

ساسان.ا.ك
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 13:51
-1
موافقم مخالفم
 

سلام. كامنت نصفه و نيمه خودم رو ديدم و حالم بدتر شد. بي خيال دوباره از اول ميفرستم. سلام. دلم نمي خواست بيام وكامنت بنويسم ولي گفتم اگه نيام همه ميگن نكنه اين ساسان بد مشهدي بوده كه ميل زده و... اصولا وقتي سرخوش نيستم سعي مي كنم سرخوشي بقيه رو خراب نكنم. ولي چه كنم كه جاي ديگه اي ندارم كه حرفاي دلمو بزنم. 1)به قول اميرخان يه روزايي روزگار تو پك و پوز آدم مي زنه و اينجاست كه بايد مسير زندگيتو عوض كني ( نقل به مضمون ). حدودا شهريور ماه بود كه اينو نوشته بود. خيلي اين حرفش به دلم نشست. آخه زماني بود كه روزگار تو پك و پوزمن زده بود بدجور. واسه همين همه چيزرو ول كردم و رفتم خواف ( شهر محل سكونتم ) . ميخواستم مسير زندگيمو عوض كنم. تا حدودي هم اين كارو كردم. ولي چه كنم كه همش تو اين حول و ولا بودم كه شايد خوب ايستادگي نكردم و مبارزه نكردم و خلاصه خيلي زود عقب نشيني كردم. سه ماه صبر كردم. چند روز پيش دوباره اعلام جنگ كردم ( علاقه زيادي به جنگ برعليه سرنوشت محتوم خودم دارم). رفتم جلو. با غرورشمشيرو كشيدم . هي داد زدم نفس كش ولي كسي نيومد جلو. سرمو آوردم بالا ديدم لينجانها محاصرم كردن ( حالا كه بخندين وقت گريه هم ميرسه ). فهميدم اصلا مسير مبارزه رو اشتباهي انتخاب كردم. دوباره شكست خوردم. دوباره روزگار زد تو پك وپوزم. شدم محصول دنياي اطرافم. دو روزه كه دارم از خودم مي پرسم بيشترشبيه كدوم يكي ازشخصيتهاي فيلمهام؟ شبيه توتوي سينما پاراديزو؟ شبيه حامد شب يلدا؟ شبيه ريكوي فيلم سزار كوچك ؟( اونجايي كه ميگه خدايا اين بود عاقبت ريكو؟) شبيه تراويس؟ نه هيچ كدوم.بايد بيشتر فيلم مي ديدم تا اينجوري گيرنكنم. فكر كنم بيشتر به حميد هامون شباهت دارم. آره. اصلا دارم يه دوره حميد هاموني رو سپري مي كنم . فقط حيف كه نتونستم يه تفنگ گير بيارم! ولي چرا علي عابديني نمياد؟ كسي ميدونه سرنوشت حميد هامون پس از اينكه علي عابديني نجاتش ميده چي ميشه؟ اصلا شايد همون زمان مرده بود. آره اگه مرده باشه بهتره. اينجوري ديگه لازم نيست برگرده و تو خيابوناي مشهد قدم بزنه و با خودش بگه آره اينجا خيابون عطاره خود خودشه. يا اينجا ميدون احمد آباده. همونجايي كه احساس مي كردم تو بهشتم همونجايي كه تحت تاثير نشانه ها ي كوئيليو قرار گرفته بودم. يا اون پل خيابون احمد آباده همونجايي كه احساس كردم ديگه سرگيجه ندارم. يا اينجا بلوار فردوسيه همونجايي كه تصادف كردم همونجايي كه همه بدبختيها ازاونجا شروع شد. كاش فيلمهارو هنوز با ويدئو مي ديديم. اينجوري مي تونستيم دكمه برگشت رو بزنيم. آره دوستان همه چي خراب شده. دوباره بايد برم خواف. اوضام بيته. يعني خيته. پس كي به من ميگه ((بابا جون جوني غذاي مقوي بخوري ها))!!! ديگه مشهد شهررويايي دوران كودكي من ( شهر سيمپسونها اسمش چي بود؟) تموم شد. ( يادمه هر بار كه واسه مسافرت مي اومديم مشهد و خونه فك و فاميل، موقع برگشتن گريه مي كردم ولي يه جوري گريه مي كردم كه مامان و بابام نفهمن.) يكي نيست به اين روزگار بگه بابا ديگه واسم پك وپوز نمونده بس كن ديگه. آره ميرم خواف. مي دونين يه خواهركوچيك دارم كه هنوز سن وسال زيادي نداره. بايد برم پيشش. بايد بخندونمش. وقتي مي خنده حالم خوب ميشه. چون خنديدنش خالصه. ناب و كميابه مثل طلا. ( جيمز استوارت تو فيلم خم رودخانه ميگه : حاضر نيستم بخاطر طلا خيلي چيزارو خاك كنم. من باهاش موافق نيستم. اون معني طلا رو نفهميده بود وگرنه حرف امرسون رو گوش مي كرد.). آب و روغن قاطي كردم. شايد هم كارت سوختم تموم شده. ولي دوستان من هنوز زندممممممممممممممممممممممم . اينو پاپيون گفته بود. ميرم چند تا كيسه درست كنم. منتظر پنجمين موج ميشينم بعد خودمو ميندازم تو آب. دوباره ميام . ميام دوباره مبارزه كنم. ولي ميرم با يه كسي مبارزه كنم كه سامورايي باشه. هر چي باشه سامورايي از آپاچي بهتره. 2)يه مدت ميخوام خودم باشم. ميخوام سعي كنم روح خودمو تيكه پاره كنم و اون قسمتهاي گنديده رو بندازم بيرون ( چقدر به اين جيمز استوارت تو خم رودخانه گفتن : يك سيب گنديده بقيه سيب ها رو هم خراب مي كنه. و اون همش مي گفت : آدم كه مثل سيب نيست ). حالا مي فهمم مكافاتي كه راسكولنيكف كشيد بخاطر چي بود. قتل؟ شوخيتون گرفته؟ اونجا ايرانسل جواب نميده. واسه همين ميل خودمو ميزارم . التماس دعا دارم دوستان. Sasan_amirkalali@yahoo.com

امیر: سفر به خیر برادر. خدا پشت و پناهت. زیاد هم دلگیر نشو. آدم‌ها همین جوری بزرگ می‌شن.

alireza
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 14:8
15
موافقم مخالفم
 

حرف american beauty که می شه اونجا که دختره می گه دفعه اولمه چشما و طرز خیره شدن کوین اسپیسی را نمی تونم فراموش کنم. از اون یه لحظه هایی که یه زندگیا زیرا رو می کنه.

شهرزاد آریانا
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 14:46
-8
موافقم مخالفم
 

نمی دونم چند نفر از بچه ها تن تن رو می شناسن؟! تن تن و سگ باوفاش میلو. ولی می دونم که افراد زیادی با داستانهای تن تن زندگی کردن. با تن تن ماجراجو شدن. زخمی شدن. روی ماه قدم گذاشتن. عصای پادشاه رو از دست شورشیا نجات دادن و کل دنیا رو گشتن! من خودم یکی از اونها هستم!

رضا
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 14:55
-15
موافقم مخالفم
 

"شنبه ها از نوع شروع کردنی ابدی " *

1- این شماره ی شهروند امروز را به خاطر اینکه پرونده ی لینچ داشت ، خریدم . مطلب امیر پوریا که به هر حال نظرش برایم مهم است و نقد هایش را قبول دارم ( داشتم ) را زودتر از همه خواندم و ...... به قول کاوه این اولین بار نیست که جناب پوریا مردم ایران را به کج فهمی و حتی نفهمی متهم کرده ! اینکه اولش می نویسد خیلی ها زنگ می زنند و می پرسند مثلا مالهالند درایو موضوعش چه بود و چه پیامی داشت و ..... که به نظر ایشان کار بسیار نا پسند و زشتی است را با آخر نقدشان که می نویسد : "واقعا فیلم های او چه ایده و آموزه انسانی ، اخلاقی ، روانشناختی را منتقل می کند ؟ " و در جایی دیگر می گوید : " آیا لینچ اصرار شیدیدتری ندارد که هیچ مفهموم و مایه ی قابل تشخیصی را به بیننده منتقل نکند ؟ " مقایسه کنید ! و بعد از تمام این ها نتیجه می گیرد و می گوید : " پس چه تلاش عبثی است که می کنیم تا فیلم هایش را مظهر ضدیت با سرگرمی و و حرکت به سوی اندیشه و اینها بخوانیم و بداینم ؟ "

اگر نقد های قبلی امیرپوریا را نخوانده بودم واقعا شک می کردم به اینکه او تا به حال فیلمی از لینچ دیده باشد . آخر چگونه می شود لینچ که در هر بار دیدن فیلمهایش کلی نکته های جدید در فیلمش می بینیم ، را به سخت کردن الکی فیلم هایش متهم کرد ؟

به هر حال با اینکه از پرونده ی امیرپوریا در مورد ایناریتو و سه گانه اش خیلی خوشم آمد و پیش از آن هم نقدهایی خوبی ازش خوانده بودم ، فکر می کنم در نگاهش به لینچ خیلی بدون دلیل ، حرف هایی زده که آدم را به خنده می اندازد و در آخر با این همه بگوید از سینمای لینچ خوشم می آید و کلی پیشنهاد هم برای لینچ شناسی بدهد ! و اینکه خیلی بد است کسی خودش در آموزشگاه های هنری درس بدهد و بعد در اکثر مقالاتش جوانانی که در آموزشگاه ها سینما می خوانند یا داشنجوی سینما هستند را مسخره می کند ! ( شرمنده امیر خان ، به قول کاوه زیاد جالب نیست در اینجا از نوشته ی یک منتقد بد گفت ، اما ادم گاهی از بعضی که زمانی بسیار قبولشان داشته چیزهایی می بیند که نمی تواند تحمل کند . اگر امیر پوریا وبلاگ یا سایتی داشت حتما این ها را انجا می گفتم تا حد اقل نظرم را به خودش گفته باشم اما …. )

2- تعدا کامنت های روزنوشت قبلی به 123 رسید ! فکر کنم حد اقل ده نفر جدید به کافه اضافه شدند که این هم بی سابقه بوده . کلا همه چیز این روزها بی سابقه است ! به هر حال امیدوارم تمام آنهایی که نوشتند برای اولین بار است در اینجا می نویسند ، بیایند تا بفهمند بهشت کجاست !

3- به اینکه چرا حلقه ی سبز این همه موسیقی و اسلوموشن و اینها دارد خیلی فکر کردم . نمی دانم چه طور یاد در حال و هوای عشق افتادم . اصلا قصد مقاسیه را ندارم اما به نظرم ، این همه حجم موسیقی و ریتم کند بالاخره معنی پیدا خواهد کرد . یعنی امیدوارم پیدا کند . امیدوار!

4- سیاوش ، پسر در ورزشگاه که شعار پاستوریزه نداریم ! آن ها هم که می دیدی در کارتون قوتبالیست ها ، طرفدار آن تیمه می گفتند همه در دوبله سانسور شده بود و گرنه آنها هم به زبان ژاپنی با اقوام داور صحبت می کردند . به هر حال اگر دیدی داور اشتباه خیلی بدی کرد و دیگر نتوانستی تحمل کنی بگو :….. ( اگر فکر کرده اید می گویم و از خطوط رد می شوم کور خوانده اید !)

5- در روزنوشت قبلی ، کسی کامنت گذاشته بود که اینقدر حرف های امیر رو تایید یا رد نکنید ، سعی کنید در کامنت هاون ایده داشته باشید و بحث های مختلف بکنید ! به نظرم حرف جالبی بود ، برای همین این بار سعی کردم زیاد به روزنوشت توجه نکنم ، برای همین کامنتم اینقدر آبکی شد ! ( در اینجا اشک از چشمانم سرازیر شد و سیاوش را محکم بغل کردم . )

* این تیتر نام یکی از فصل های چاه بابل رضا قاسمی است که البته من جسارت کردم و روز هفته اش را عوض کردم ، چون روز شنبه با دو ، مهدی پور امین و خاطره آقائیان کلی صحبت کردم و حسابی سر کیف آمدم !

یا حق

پوپه میثاقی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 14:55
4
موافقم مخالفم
 

بچه ها:

جمعه 2آذر- شبکه3- ساعت22:20

"زودیاک" دیوید فینچر

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 15:37
-18
موافقم مخالفم
 

قرار نبود قضیه را کشش بدم.اما فکر میکنم امید و امیر نگرفتند.من فقط درباره نگاه امیر پوریا -در چند مطلبی که از او خواندم- در مورد یک سوژه خاص اعتراضم را گفتم و هنوز به اعتقاد من متفرعنانه است.من نه درباره هوش و سوادش و نه درباره لذت بردن یا نبردنش از فیلم دیدن چیزی نگفتم....احترامش هم واجب است.ادامه ندهید تو رو خدا.خوبیت ندارد.

امیر جلالی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 16:11
32
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا،اول یه چیزی درباره مطلب کاوه اسماعیلی عزیزم بگم،من کاملا حسی رو که بعد از خوندن مطلب امیر پوریا بهت دست داده درک می کنم ولی می خوام یه قصه دراین مورد برات بگم که شاید واست جالب باشه،من پوریا رو بجز دوسه بار و ازدور ندیدم ولی بعداز خوندن مطلب شهروندش بهش sms دادم و نظرمو گفتم،اونم به من زنگ زد و با اینکه منو یادش نمی اومد کلی ازم تشکر کرد(نه از نظرم که از نظر دادنم)و تازه حرفا و قرارای دیگه ای هم باهام گذاشت.به نظرمن تواین بساط گندی که دوروبرمون پهنه و رفیق زیرآب رفیقو می زنه همچین آدمی با همچین اخلاقی هرچی که باشه متفرعن نیست،قبول نداری رفیق؟

سحرخانم عزیز حتما فهمیدی که اون قضیه رو به شوخی گفتم و منم کاملا می دونم که اینجا همه رفیق روزهای خوب و رفیق خوب روزهان.

به جواد عزیز،آره داداش خیلی هم بی نظیره،کلی وقته دارم دنبال mp3 کارای rza می گردم و نمی یابم،سراغ داری ماروهم دریاب رفیق.

وبه مریم خانم گل(توهم می تونی واسه خودت یه پا میم باشی ها،حواست هست؟)من فقط به خاطره بودن اون قضیه دلخوشم والا نمی دونم که اصلا چی شد اون کوچه آدماش کجان خدا می دونه...می فهمی که؟

وبه رئیس،امیرجان!واقعا دیالوگ محشری اه،تازه داریم راجع به دیالوگ نویسی تویه فیلم جریان اصلی حرف می زنیم ونه یه فیلم اقتباسی از شکسپیر و اینا،سینمای ما هم هست اون وقت...

مخلص همگی و یاعلی.

امیر جلالی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 16:33
-7
موافقم مخالفم
 

وقایع نگاری یک سوتی!

این تشابه اسم دوتا مصطفی ها هم واسه خودش معضلی شده ها،راستش تو وبلاگ ما هم مصطفی جوادی کامنت گذاشت هم مصطفی انصافی،ولی ما این دوتا عزیزو قاطی کردیم،خلاصه بدینوسیله به اطلاع می رساند اون قضیه بزرگ نشو و اینا مال م.جوادیه ولی من مطمئنم که م.انصافیم نظرش همینه.

ما که چاکر هردوتاشون و بقیه هم هستیم،شرمنده و بای.

ehsan
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 18:32
-7
موافقم مخالفم
 

دیالوگ ماندگار :

تو این دیار برد با اوناییه که فقط و فقط از مخشون کار می کشن . بخوای از دلت مایه بذاری ، سوختی . (آدم برفی- داوود میر باقری)

کاش از غذا خوردن های ماهی ها عاشق می شوند می نوشتی اون که تصویری تر بود . کلا یه چیزی می گم ناراحت نشی شما ها گیر دادین به حکم و همه اش ازش دیالوگ می نویسین شاید چون فیلم به جز دیالوگ هیچ چیز دیگری ندارد تازه دیالوگ هایش هم چنگی به دل نمی زنند کسانی که از حکم را تحسین کردند مقصرند چون باعث شدند کیمیایی فیلم ضعیفی به نام رییس بسازد اینطور نیست ؟

محمد
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 19:34
-26
موافقم مخالفم
 

بي ربط: مصاحبه حميد هامون! را با مجله سينماي پويا از دست ندهيـــــــــــــــــــــــــــــــــــد.

ايرج نويسا
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 20:39
-4
موافقم مخالفم
 

به جان شما نباشد به جان همان دوست فقيد كارگردانمان(خودت مي تواني نام هر كدام از كارگردانهاي مرحوم را كه دلت خواست بياوري)از آن "يه همشهري!"كه براي يادداشت من نوشته بودي خيلي افسرده شدم.شده عين جمله آن جغد بينواي كارتون چوبين كه مدام مي گفت:"يه خبر بد!"

حنانه سلطانی
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 22:25
16
موافقم مخالفم
 

"زندگی تنها تا پیش از هر تصمیمی جاری ست." می دانید این جمله را از کجا آوردم. همین جوری هوس کردم بنویسمش. کمی هم به یک ذهن بیمار فرصت دهید! در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

سمیرا
پنجشنبه 1 آذر 1386 - 23:19
-1
موافقم مخالفم
 

آقای جلالی خیلی ذوق کردم که تو لیستتون "عشق و مرگ" وودی آلن رو دیدیم. وای فوق العاده است. من عاشق نمایش آموزنده و معجزه آخرشم.

صوفیا نصرالهی
جمعه 2 آذر 1386 - 1:37
0
موافقم مخالفم
 

1)مطمئنم بیشترتون این تجربه را داشتید که زمانی دلتون خواسته چیزی بگبد یا بنویسید و خلاصه حرفی داشتین که یکی زودتر از شما گفته و راحتتون کرده!الان که کامنت کاوه اسماعیلی عزیز رو خوندم دقیقا همین حس رو داشتم!کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری که به کمک همسرش فهیمه راستکار نوشته و تدوین کرده در حد یه شاهکاره!دقیقا بخش آخر روزنوشت امیر منو یاد اون کتاب انداخت و البته چند تا فیلم!"ماهی ها عاشق می شوند"دکتر رفیعی،جدا از اینکه دوستش داشته باشید یا نه(که من دوستش دارم)یکی از بهترین مصداق ها برای این قضیه ست.فیلمی که کارگردانش بلد بوده با رقص رنگ ها آدم را به اشتها بیاورد.این قضیه رویت نیمرو هم فقط به غذاها و فیلمهایی که غذا و آشپزخانه دارند برنمیگردد که!(یه چیزی میخوام بگم که کمی تا قسمتی هم ممکنه بی معنی باشه!).یه نمونه خوب"رویت نیمرو"یعنی اون نگاه و زاویه و رنگ و همه چی توی فیلم"بیل را بکش1" هست.یه وقت اشتباه نکنید بخواین دنبال سکانس درست کردن یا سرو غذا بگردین،منظورم دقیقا همون صحنه هایی هست که عروس با شمشیر گردن دشمناشو میزنه و خون قرمز می پاشه روی دیوار!فرق بین یه مردن خوب،یه کشتن خوب،یه فیلم خوب با یه فیلم بد همینجاس!اینجا که همه چیز رو با شدت رویت میکنیم.که روح اون نیمرو رو میبینیم و دلمون میخواد از جامون پا شیم و یه چیزی رو داغون کنیم.(این قسمت میتونه ارجاعی به قسمت دوم روزنوشت باشه!)اما اگه بخوایم حالا یه ذره ملایمتر و منطقی تر به قضیه نگاه کنیم یاد فیلم شکلات می افتم که هر وقت میبینم دوست دارم به همه شکلات ها و کاکائوهای دور و برم حمله کنم.اصلا جنون شکلات منو میگیره.(کسانی که کاکائو دوست ندارن،نمیدونن من چی میگم!این یه حس مختص شکلات دوستهاست!)فیلم خوب دیدن و غذای خوب خوردن لذتشون یکیه.دلیلش احتمالا اینه که نتیجه هر دو وقتی لذت بخشه که خالقش کسی هست که فهم تجربه و جسارت ابداع و هنر ریزه کاری رو با هم داشته و یه اثر هنری هم(چه غذا و چه فیلم)همینجوری به وجود میاد.یادم میاد چند سال پیش از ماهواره فیلمی دیدم که پنه لوپه کروز توش بازی میکرد و شوهرش بهش خیانت کرده بود.پس میره توی یه شهر دیگه و با استعدادی که داشته شروع میکنه به آشپزی و بعدم برنامه آشپزی برای تلویزیون.اینجوری میشه که رنگ و بوی غذاها و ادویه هاش از پشت تلویزیون همه رو جذب میکنه و....!(این همون چیزیه که ازش حرف میزنیم!)

2)راستش من هیچ وقت علاقه ی زیادی به تخریب نداشتم.حتی اگه خونه کلنگی باشه!(یاد فیلم نصرت کریمی-خانه خراب- افتادم!)اما حس تخریب رو میفهمم.باید همون حس دیدن بیل رو بکش و شنیدن اوج آهنگهای کمل و پینک فلوید باشه.نه؟!

3)دیدن برنامه های این همه تلویزیون،حتی اگه پایی مثل برادر امیر هم نداشته باشید(اینجای قصه امیر میخواسته دل ما رو بسوزونه ها!)تفریح فوق العاده ایه!معمولا هم اینجوریه که برنامه های کمدیشون بیمزه ترین برنامه هاشونه و در عوض اون برنامه هایی که قراره برنامه و مجری،حسابی جدی گرفته بشن، اوج خنده س!آدمایی که زیادی به خودشون بها میدن معمولا خنده دارن.(راستی اگه میخواین بدونین چرا وحید قادری برای این کار آدم پایه ایه کافیه یه سر به روزنوشت هاش بزنین و از اول تا آخر بخونین تا ببینین که چه نگاه تیز و زیبایی-حتی به ساده ترین مسائل-داره.این هم تبلیغ کافه وحید!)

4)اگه بخوام الان راجع به عکس این روزنوشت و اون دیالوگ محشر حرف بزنم کامنتم یه صفحه میشه.پس تو کامنت بعدی!

5)میدونم بعد از این همه مدت اصلا ممکنه بیمزه باشه ولی انقدر این روزنوشت عالی و دلنشین بود که دلم نمیاد نگم:مرسی امیر قادری به خاطر نگاهت.

سوفیا
جمعه 2 آذر 1386 - 3:39
-5
موافقم مخالفم
 

if you love a man`s garden ,so it means that you love the man

serpico

مریم.م
جمعه 2 آذر 1386 - 7:16
4
موافقم مخالفم
 

سلام

اقاي اميد غيائي چرا متال باز نداريم يکيش من اگه کس ديگم هست بگه

راستي هميشه دوست داشتم توي کنسرت هاي نيروانا باشم و يا جزو گروه انها باشم تا بتونم گيتار رو له و لورده کنم

اخ جون, هورا,راستی امشب صد فیلم میخواد زودیاک بده

دیشب که داشت بارون میومد خیلی دوست داشتم برم زیر بارون و راه برم که میدونین یاد چه کسی افتادم یاد ایدا توی نفس عمیق راهپیمایی های طولانی مدتش که یادتونه بعدشم صبح نشستم تیکه ی فوقالعادشو دیدم

اره اقای امیر جلالی نکته ی حرفتون رو گرفتم

چی کار کنم خدایی طاقت این حرفا رو ندارم ولی به نظر من داستان فیلمه که دیالوگ های فیلم اقای کیمیایی رو می سازه(از فیلم عالی حکم که معلومه )اگه اقا احسان عصبی نشه(نظر شما هم قابل احترام)و

اخ خانم صوفیا نصرالهی

چه فیلم هایی رو گفتید مخصوصا شکلات

خاطره آقائیان
جمعه 2 آذر 1386 - 10:42
-22
موافقم مخالفم
 

آقای قادری گویا دوتا از کامنت های من نیست شده خبری بدید اگر نرسیده بازم بنویسم بدم بیاد.یکی پنجشنبه حدود 2.5-3 صبح.یکی هم پنجشنبه 12-12.5 ظهر.=((

امیر: پیداشون کردم و با کامنت مصطفی و خانم سوفیا دوباره گذاشتم.

wc
جمعه 2 آذر 1386 - 13:20
-7
موافقم مخالفم
 

سلام امیر خان اوضاع ردیفه؟ نمی شناسیم . من هم تورو نمی شناسم جز با نقدهات یه سر به بلاگم بزن اگه خوشت اومد خبرم کن فیلم نامه می نویسم ولی فعلا متنهای کوتاه می نویسم اگه از نوشته هام خوشت اومد بهم خبر بده شاید بتونیم یه همکاری خوب داشته باشیم نخند! شاید مثل بقیه یه ادم معمولی باشم با کلی رویا شاید هم یه نابغه یا شاید هم یه احمق.

امیر: آقا سر زدم و این شعرت را خیلی بودم. رفقا هم بخوانند و از دست ندهند. برای‌مان بنویس باز هم برادر:

 ۲۰۰۰۰ تومان رقم زیادی نیست

برای کشیدن دستگیره ترمز اظطراری قطاری

که زیر ان نوشته

در صورت استفاده غیر ضروری

۲۰۰۰۰ تومان جریمه می شوید

و من به پسری

۹

۱۰

۱۱

.

.


۲۳

.

می اندیشم که

همیشه پر از تمنای کشیدن دستگیره ترمز اظطراری قطار بود



اری که

۲۰۰۰۰ تومان دیگر رقم زیادی نیست

برای مردی ۴۰ ساله

که به یاد

کودکیش

جوانیش

دستگیره ترمز اظطراری قطار را بکشد

که او ۲۰۰۰۰ تومان پول دارد

نويد غ
جمعه 2 آذر 1386 - 13:51
-4
موافقم مخالفم
 

سلام به همه دوستان

در تأييد تخريب از آن سر بازار بدو بدو آمدم اين جا تا من هم بازي بدهيد! اصولا تخريب و انفجار (روي پرده سينما) آدم را لبريز و سرشار از انرژي محض مي كند. در قوانين ساده فيزيكي هم داريم؛ اصل بقاي انرژي، از جايي آزاد مي شود و بر ما مي افزايد. چند مثال همين جوري:

در سرقت الماس پيتر ييتس، يادتان هست ردفورد از آن متخصص مواد منفجره- آلن گرينبرگ- يك چيزي با چه صدايي مي خواست؟ او براي فهماندن به آقاي متخصص از ته دل كنار درياچه به آن قشنگي «فرياد» زد!

لازم هست راجع به فصل ديناميت گذاري بوچ و ساندنس در گاوصندوق يونيون پاسيفيك چيزي اين جا بنويسم؟

در انتهاي اليزابت تاون هميشه، عموزاده درو دارد ترانه فري برد گروه لينرد...اسكينرد! را اجرا مي كند؛ آن ترانه لعنتي يك چيز كم داشت اگر به طور اتفاقي آن پرنده عروسكي آتش نمي گرفت و سنسورهاي سالن را به كار نمي انداخت تا مجلس ختم پدر به يك كنسرت تمام عيار راك تبديل شود...آن جا را هم يادتان هست كه بالاخره براي به دست آوردن دل اهالي شهر مادر راضي به خاك سپاري ظاهري پدر شد و موقعي كه داشتند-با احترام- اين كار را انجام مي دادند يكهو دستگاه پايين برنده تابوت ول شد و ...از ويدئو تيپي هم كه كلر به درو براي ساكت كردن بچه هاي فاميل مي دهد، هيچ چيز نمي گويم چون مي دانم منظور امير دقيقا همين بوده! مگر نه داداش؟

در شاهكار ديويد لين، «پل رودخانه كواي»، گينس پل به آن قشنگي را كه با زحمت ساخته بود به دست خود منفجر كرد! چيزي را كه خودت ساختي بايد هم خودت لذت تخريب اش را ببري، همين طوري كه نمي شود!

از انفجار سينما پاراديزو نمي گويم، اين يكي خيلي محيب است! بند دل آدم را پاره مي كند. فكرش را بكنيد بمبي از خاطرات، عشق ها و آرزوها يكهو بتركد!

من را ببخشيد برمي گردم مغازه ام، دست تنهام.

مصطفی انصافی
جمعه 2 آذر 1386 - 16:54
11
موافقم مخالفم
 

به امیر جلالی: 1.مهم نیست توی وبلاگت کی نوشته. مهم اینه که چی نوشته. تنها کسی که با اسم مصطفی (جوادی) مشکلی نداره خودمم! در ضمن من و مصطفی خیلی با هم فرق نداریم. اصلا ما جفتمون یه نفریم. 2.خیلی حرص نخور. تو دیگه نباید درباره ی حاتمی کیا می نوشتی. تو دیگه چرا قاطی این شلوغ بازیها می شی؟ واسه فیلمی که هنوز ساخته نشده و معلوم نیست نتیجه اش چی می شه؟... به امیر قادری: به نظرت کار درستی بود؟ این که مقاله آقای خانعلی زاده بره روی سایت؟ به نظر من خیلی کار زشتی کردید. این همه توهین به دو تا از بازیگرهای سینمامون؟ اون هم تو سایت سینمای ما؟ این رسمش نیست. یعنی تحقیر و توهین کار ما نیست. نذار زرد بشیم. مثلا پرویز پرستویی چه کار کرده که لباس حاج کاظم اندازه اش شده؟ رژیم گرفته؟ خب یه رژیم غذایی هم می دیم گلزار و افشار! به ابراهیم حاتمی کیا: هر کاری دلت می خواد بکن. به هیچ کس هم هیچ ربطی نداره.

حامد اصغری
جمعه 2 آذر 1386 - 18:0
8
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا امتحان دادیم گند زدم ولی خیالی نیست تا شما هستید .فکر نمی کردم اینقدر پیشنهاد فیلم بدید بابا دمتون گرم .حالا یه سوال یا یه جور نظر سنجی دیگه دارم اول از همه هم باید امیر جان قادری جواب بده اما سوال :اگر یه عالمه پول یه پول اساسی یه پول قلبه گیرتون بیاد و بهتون بگن فقط حق دارین اونو تو راه سینما و فیلم خرج کنید با ان پول رو چی جوری سینمایی خرج می کنید؟جواب خودم میام اونقدر رو مخ امیر قادری کار می کنم تا قبول کنه یه مجله سینمایی درست درمون به اسم سینمای ما راه بندازیم و از استعداد همه ی بچه های این کافه توش استفاده کنیم با هر شماره هم یه dvdمیدیم بیرون شماره اولش هم dvd هفت استاد فینچر رو ضمیمه اش می کنیم وای چی میشه اینم از خرج کردن من حالا شما چه جوری خرجش میکنیم خرج عشقمون سینما

.امیررضا نوری پرتو 2.صوفیا نصرالهی 3.مصطفي انصافي 4.جواد رهبر 5.سیاوش پاکدامن 6.سحر همائی omid jafari 7. david.8. 9.کاوه اسماعیلی 10.خاطره آقائیان 11.امیر جلالی 11.مصطفی جوادی 12.حنانه سلطانی 13.مهدی پور امین 14.آجرلو 15.ساسان امیرکلالی 16.امید غیائی 17.سوفیا دوستان جدید هم پیشنهاد بدن من منتظرم .

امیررضا نوری پرتو
جمعه 2 آذر 1386 - 20:35
28
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان گل و همه ی دوستان نازنینم.

1- خسته ام! بدجورم خسته ام!

2- خیلی خیلی خوشحالم که آمار کامنتهای روزنوشت روز به روز و روز نوشت به روز نوشت داره میره بالا (این رو باید مدیون همون بر و بچز جدیدالورود باشیم) . اما خیلی ناراحتم که در این ضیافت کامنتها دیگه مثل قدیم مدیما نمی یام سریش بشم و مرتب کامنت بذارم و حال جماعت رو به هم بزنم! خلاصه شرمنده. خیلی خوشحالم دوستان به رونق کافه خیلی دارن کمک می کنن. امیر جلالی عزیز و سوفیا خانم و خیلی های دیگه خیلی مخلصم.

3- امیر جان این عکس جرج کلونی کلی حال داد. خستگی کلاس و درس رو به در کرد. البته من خیلی نسبت به این بازیگر با استیل و خوب سینمای امروز هالیوود تعصب ندارم. چون اصلا نمی تونم سینمای این روزهای هالیوود رو دوست داشته باشم. اما این عکس از اون عکسایی است که سیمای ستاره گونه ی این ستاره ی هالیوود رو بدون تاکید زیاد به رخ بیننده می کشه و تاثیرش رو تا مدتها در پس ذهنش حفظ می کنه. فکر می کنم خیلی خیلی بیشتر از من دوست خیلی گلم حمید قدرتی عزیز حال کرده. یادمه بهم می گفت عاشق فیلمیه که جرج کلونی حتی یه صحنه از عمق میدان نما رد بشه. حمید جان خیلی مخلصم.

4- روز " سه شنبه " یادداشتی بر سریال حاتمی کیا برای روزنامه ی " حیات نو " نوشتم . به تون گفته بودم که دوست نداشتم الآن چیزی در مورد این مجموعه بگم. اما خب سفارش کار داده بودند که البته به نظر من اشتباه بود.

با اجازه تون یادداشت رو در وبلاگم گذاشتم. ممنون میشم دوستان و سروران عزیز برن و سری بزنن و نظراتشون رو بفرمایند. یک دوستی با نام " دانشجوی سینما " کامنتی گذاشته که خیلی جالبه. به من پیشنهاد داده که به جای اینکه منتقد در پیت باشم بهتره " برق کار " خوبی باشم!!! ((-: باور کنید منو با همین صفت خطاب کرده. بخونید حتما کامنتشو. البته من به رشته ی تحصیلی ام چندان تعصب آن هم از نوع کورکورانه اش ندارم اما خب کاش این دوست روشنفکر فرق میان مهندس برق رو با برق کار می دونست. بی خیال! خلاصه ممنون میشم اگه سری به وبلاگم بزنید.

5- دیالوگ این دفعه ( خوشحالم مرتبه ی قبل دوستان با دیالوگ شبهای روشن کلی حال کردند) :

ماجرای نیمروز (استاد فرد زینه مان) :

قاضی (اوتو کروگر) : خداحافظ ویل...

ویل کین (گری کوپر) : (مایوس) خداحافظ...

قاضی (شرمنده) : به گمونت دارم ولت می کنم...؟ نه...؟

کین : نه...

قاضی : ببین... اینجا یه دهکده ایکبیری کوچیکه تو دل بیابون... هر اتفاقی که بیفته راستش هیچ اهمیتی نداره... برو بیرون(بذار برو)...

کین : فرصتش نیست...

قاضی : چه حیف ...! (با لحنی متین و آرام) موفق باشی...

قاضی پشت به او سوار اسب می شود و راه می افتد و می رود. کین برای لحظه ای دور شدن او را نظاره گر می شود...

*** پی نوشت دیالوگ : اونجا که کین می گه : " فرصت نیست " و قاضی می گه : " چه حیف" جگر آدم کباب میشه! چقدر به یاد ماندنی است نگاههای مظلومانه و چهره ی خرد شده ی گری کوپر که هنوز سعی دارد مردانگی خود را داد بزند.

-------------------------------------------------------------------------

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

امیررضا نوری پرتو
جمعه 2 آذر 1386 - 20:36
-33
موافقم مخالفم
 

راستی حواستون به کافه ی نیما باشه. در سکوت خبری باز شده ! سر بزنید.

...تر
جمعه 2 آذر 1386 - 22:35
-5
موافقم مخالفم
 

سلام! آقای قادری عزیزتر از جان! این عکس گاردم رو باز کرد و بالاخره بعد از شش سال برای تان کامنت می گذارم "دستتون درد نکنه"

امیر: می‌بینید؟ باز هم جرج کلونی.پارسال یک مقاله درباره‌اش نوشتم اسم‌اش را گذاشتم: ای برادر کجایی؟

خاطره آقائیان
شنبه 3 آذر 1386 - 0:36
3
موافقم مخالفم
 

1.رضا جان ما مخلصیم.ولی ما کی باشیم بقیه رو سر کیف بیاریم برادر.این چیزی که گفتی فقط لطف تو رو نسبت به بنده می رسونه.قربانت...

2.مریم عزیز متال که نه ولی متالیکا قضیه اش یه کم فرق داره.Nothing Else matters و unforgiven رو که حسابی هستم.

3.هی من می گم سینمای فرانسه,روز به روز هم بیشتر شیفته می شم.دیشب کانون یه فیلم پخش کرد"از تپش قلبم باز ایستاد"از ژاک اودیار.از دیشب این فیلم پاچه ی ما رو گرفته و گویا ول کن ماجرا هم نیست.امان از این فرانسوی ها با اون فیلم هاشون و اون موسیقی هاشون.لامصب مهد هنره این فرانسه...

4.می خواستم یه چیزی بگم هی یادم می رفت.ندا جان خوشحالیم که این جایی.بودنت مثل نوری در زمستانه واسمون.همیشه دلت خوش باد و لبت خندان...

5.لعنت به من.اه چه قدر فیلم این جا هست که شما دیدید و ما ندیدیم.آخرش دق می کنم می میرم به خدا...

نويد غضنفري
شنبه 3 آذر 1386 - 1:10
6
موافقم مخالفم
 

دوباره سلام

حالا كه كامنتم پابليش شده ديدم كه كلمه «مهيب» را در كمال ناباوري، محيب! تايپ كرده ام. بخشكي شانس! كافه مان هم پشه پر مي زند كه بهانه بياورم براي رسيدن به كارها عجله داشتم و...خلاصه ببخشيد.

...تر
شنبه 3 آذر 1386 - 2:11
25
موافقم مخالفم
 

سلام، آقای قادری عزیز،احساس می کنم بعضی از کسانی که کامنت می گذارند حس و مقصود واقعی نوشته شما را نگرفته اند. شاید اشتباه می گویم ولی فکر می کنم بعضی ها خیلی مانده تا لذت آن املت را درک کنند یا اینکه بفهمند مطلب پرسپولیس استقلال شما یک مطلب فوتبالی نبود. شاید هم من حس مطالب شما را اشتباه می گیرم.

امیر: شاید هم من نتوانسته‌ام منظورم را درست منتقل کنم. ولی درباره آن مطلب استقلال و پرسپولیس، جای زخم‌اش هنوز روی دل‌ام است.

...تر
شنبه 3 آذر 1386 - 2:15
14
موافقم مخالفم
 

جناب WC، شعر شما عالی بود. آنقدر لذت بردم و این شادی آنقدر زیاد بود که زنگ زدم و این لذت را با دوستی قدیمی و با خواندن شعرتان شریک شدم. یک مشتری پروپا قرص پیدا کردید با اجازه!

Reza
شنبه 3 آذر 1386 - 2:44
-14
موافقم مخالفم
 

1-زودیاک رو برای بار چهارم و این بار از تلویزیون دیدم و باز هم لذت بردم . با اینکه دوبلش حس فیلم رو منتقل نمیکرد و ترجمه اش هم بعضی جاها نامفهوم بود . با توجه به سابقه برنامه صدفیلم فکر میکردم از این کوتاه تر بشه ولی تقریبا هر جایی که راه داشت رو نشون داد .

2- راجع به امیر پوریا باید بگم که تنها منتقدیه که وقتی تو سینما 1 یا 4 میومد حتی اگه فیلمی که میخواست پخش بشه رو دوست نداشتم هم نیگا میکردم . دقیقا میزد تو خال و کاری میکرد فیلم رو درست ببینی .

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 4:52
-8
موافقم مخالفم
 

" بوی برف "

۱-Don't be shy

just let your feelings roll on by

Don't wear fear

or nobody will know you're there

Just lift your head,

and let your feelings out instead

And don't be shy,

just let your feeling roll on by

On by

۲- ماد: من دلم می خواست گل آفتابگردان بودم. تو دلت می خواست چی بودی؟

هارولد: خوب... نمی دونم....یکی از همینها.....

ماد: واقعا؟ می دونی همهء بدبختی این دنیا تقصیر کسانی یه که فقط می خوان یکی از همینها باشن؟

{دوربین کم کم عقب می کشد و انبوه سنگ قبرهای سفید را می بینیم , انبوه.........}

۳- ماد: می دونی این زیباترین هدیه ایه که بعد از سالها گرفتم....ممنونم...

{هدیه را پرت می کند توی دریاچه}

هارولد: چرا این کارو می کنی؟

ماد: اینطوری همیشه می دونم کجاست...

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 4:53
27
موافقم مخالفم
 

۴-Well, if you want to sing out, sing out

And if you want to be free, be free

'Cause there's a million things to be

You know that there are

And if you want to live high, live high

And if you want to live low, live low

'Cause there's a million ways to go

You know that there are

Chorus:

You can do what you want

The opportunity's on

And if you can find a new way

You can do it today

You can make it all true

And you can make it undo

you see ah ah ah

its easy ah ah ah

You only need to know

Well if you want to say yes, say yes

And if you want to say no, say no

'Cause there's a million ways to go

You know that there are

And if you want to be me, be me

And if you want to be you, be you

'Cause there's a million things to do

You know that there are

You know that there are

You know that there are

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 4:55
-2
موافقم مخالفم
 

۵- ولی انصافا دوبله ش یه چیز دیگه بود..... ۶- هارولد: تو دعا می کنی؟ ماد: نه, من ارتباط برقرار می کنم - با خدا؟ - با همه چیزهای دور و برم ۷- مادر هارولد با آرامش شروع می کند به شنا در استخر. آرام آرام دوربین عقب می کشد و بدن هارولد غرق شده در آب را سمت چپ کادر می بینیم. مادر خونسرد بی آنکه نگاهی به او بیندازد از کنارش می گذرد و به راهش ادامه می دهد.... ۸- سکانس با تصویری از فروریختن یک ساختمان عظیم آغاز می شود. بلافاصله هارولد و ماد را می بینیم که یک گوشه وسط آشغالها و ساختمانهای خرابه نشسته اند و دارند با این منظره تفریح می کنند(این هم از جذابیت تخریب!) ۹- ماد: دوست دارم رشد کردن چیزها رو ببینم.... ۱۰- هارولد توی آمبولانس نشسته و اشک می ریزد. کمی بعد پشت فرمان آن اتومبیل سیاه عزیز نشسته و با سرعت می راند تا از یک پرتگاه عظیم سقوط می کند. بعد تصویر می آید بالا. و هارولد را میبینیم , ایستاده لبهء پرتگاه , سازش در دست, پشت می کند به دوربین و می رود در طبیعت...تصویر فیکس می شود. تیتراژ و ترانهء پایانی. ۱۱- ماد: هرکسی بالاخره باید بتونه یه موسیقی ای بنوازه....

امیر: بارک‌ا... سوفیا. به خصوص به خاطر یادآوری جمله: حالا همیشه می‌دونم جاش کجاست. این یه پرونده دیگه که آرزوی دراوردن‌اش رو دارم. هال اشبی و باب فاسی مثلا و.... ای داد بی‌داد. 

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 4:57
4
موافقم مخالفم
 

۱۲-I wish I knew, I wish I knew

what makes me, me, and what makes you, you.

It's just another point of view, ooo.

A state of mind I'm going through, yes.

So what I see is never true, ahhh.

I wish I could tell, I wish I could tell

what makes a heaven what makes a hell.

And do I get to ring my bell, ooo.

Or land up in some dusty cell, no.

While others reach the big hotel, yeah.

I wish I had, I wish I had

the secret of good, and the secret of bad.

Why does this question drive me mad? ahhh.

'Cause I was taught when but a lad, yes,

That bad was good and good was bad, ahhh.

I wish I knew the mystery of

that thing called hate, and that thing called love.

What makes the in-between so rough? ahhh.

Why is it always push and shove? ahhh

I guess I just don't know enough, yes.

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 5:49
19
موافقم مخالفم
 

" نیمروی خام , نیمروی سوخته"

سلام به همگی

۱- این قضیهء تخریب من رو یاد مطلبی انداخت از شما آقای قادری الان یادم نیست در کدام شمارهء مجله فیلم بود. همانی که با توصیف «مسافرایستگاهی» کمل شروع می شد. و بعدش دربارهء دیواری که قرار بود خراب بشه و همه اومدن یه جمله روش نوشتند. یکی هم جمله ای از «خورشید همچنان می دمد» همینگوی رو نوشت. حس خیلی عجیبی دارم نسبت به اون مطلب. درواقع اون رو (به همراه چند تا از نقدهای قدیمی - مثلا نقد مردسوم که ترجیع بندش ترانهء هتل کالیفرنیا بود - و احتمالا چند تا مطلب دیگه) از همهء نوشته های شما بیشتر دوست دارم

۲- به حامد اصغری: پیشنهاد می کنم جان تورتورو را تماشا کنید. فیلمش فرقی نمی کند

۳- به مصطفی جوادی: امیدوارم درست از قضیه سردرآورده باشم , ولی به هر حال شرط می بندم امکان ندارد از من بیشتر وودی آلن باز باشید! اتفاقا همین امروز داشتم یکی از شاهکارهاش رو می دیدم:«ساختارشکنی هری»

وای..................دیوونه کننده ست!!!!!! درخشانه واقعا. جزو بهترین فیلمهای جدیدشه. درواقع یک طنز ناب بی نظیر و یک کار صددرصد وودی آلنی با تمام مشخصه های آثارش در عالی ترین حالت. اصل جنسه. شما فقط این دیالوگ رو داشته باش:

هری(وودی آلن): این لری یه. دوست قدیمی م

لری(بیلی کریستال): آره همکلاسی بودیم. هر دومون می خواستیم کافکا بشیم. خوب البته اون بیشتر بهش شباهت پیدا کرد

هری: آره من شدم حشره هه

فیلم پر است از دیالوگهای عالی و شخصیتهای پرداخت شده و موقعیتهای ابسورد نبوغ آمیز که از این نظر حتی در کارنامهء خود وودی آلن هم مثال زدنی است. یکی از داستانکهای کوتاهش دربارهء بازیگری است(رابین ویلیامز) که سر صحنه بیماری «خارج از فوکوس» می گیرد یعنی محو دیده می شود! یا داستان پسر جوانی که به دلیلی مجبور می شود از هویت کس دیگری استفاده کند و در اوج خوشبختی باید به جای او بمیرد! یا صحنهء فوق العادهء جهنم(جایی که آلن پدرش را که یک یهودی مومن بوده در عذاب می بیند و می گوید من از گناهش گذشتم بفرستیدش بهشت, پدره می گوید ما یهودیها به بهشت اعتقاد نداریم. ازش می پرسد خیلی خوب کجا میخوای بری؟ میگوید:رستوران چینی) خلاصه اگر بخوام ادامه بدم و تعریف کنم از ویژگیهای این فیلم تا صبح طول می کشد....

۴- موسیقی متال رو هستم صددرصد. به خصوص blacksabath و iron maiden و بعضی از گروه های خاص اسکاندیناوی که زیرشاخه های متال کار می کنند مثل فیونرال و دت متال و اینها. یه زمانی هم با متالیکا خیلی کیف می کردم الان زیاد نه. فقط چند تا ترانه شو دوست دارم بیشتر از آلبوم garage Inc مثل thuseday is gone و there is a devil outside yor door و (ترانهء محبوبم از متالیکا):turn the page

۵- راستی رفته بودم انتشارات پنجره یک کتاب دیدم که جدیدا چاپ کردند: «گفتگو با آل پاچینو» کسی خونده؟

۶- به خاطره: اول اینکه واقعا هرکسی از بحث نیمرو یاد تخم مار و برگمان نمی افته. ایول! این رو می گن برگمان باز! مرسی! لبخندهای یک شب تابستانی رو دیدی؟دیدی واقعا؟چی بود این؟کجا میشه مشابه شو پیدا کرد؟ تابستان با مونیکا رو هم دیدی؟معجزهء هریت اندرسون!

دوم اینکه این فیلم (به نظر من«ضربانی که قلبم آن را متوقف کرد» درست تره) رو خیلی خیلی دوست دارم.

۷- من باز درخواست می کنم از دوستان که دربارهء وودی آلن بنویسید. از صحنه ها و دیالوگهاش در فیلمهاییش که دوست دارید. ممنون

۸- به امیررضانوری پرتو: خیلی ممنون

۹- دیالوگ:

وودی آلن: نمیشه اجازه بدید اول در مراسم تقدیری که به افتخار من هست شرکت کنم بعدش دستگیرم کنید؟

پی نوشت: راستی این مطلب ترجمهء شهزادرحمتی رو در مجلهء فیلم از دست ندید.الان چند ماهه داره چاپ می شه و واقعا فوق العاده لذتبخشه خوندنش.

سوفیا
شنبه 3 آذر 1386 - 5:51
13
موافقم مخالفم
 

http://asar.name/2000/11/angst-essen-seele-auf.html

http://asar.name/2000/11/fassbinder.html

سعيد هدايتي
شنبه 3 آذر 1386 - 9:42
20
موافقم مخالفم
 

سلام امير خان.يه چيزي بگم دارم خفه ميشم چه حسي داري وقتي 42 فيلم ناب ونديده داري و وقت نداري ببينيشون.تازه يك عالمه فيلم كه هوس كردي دوباره ببينيشون(مثل محرمانه لس انجلس وسين سيتي وساعتها و...)الان من حس وحشتناكي دارم اصلا تب كردم ودارم از كنجكاوي ميميرم كه مثلا تو ضد مرگ چه خبره؟ سيمسونها؟13يار اوشن و.... ميدوني نظير حالتي كه تو 8 سالگي داشتم بتا ماكس اولين خون توي كمدم بود وما ويدئو نداشتيم واصلا داشتنش جرم بود .خون خونمو ميخورد كه استالونه كي قراره بشينه تو صفحه تي وي ومن چه كشتاري راه بندازم (تو خيالم )با هاش. گرفتي داداش حالا منو؟

منتظر وقتي هستم كه ندارم .باورتون ميشه .ال پاچينو ودنيرو وجاني دپ وكلوني تو كمدمن ومن نميتونم درشون بيارم.اخ خدا ...

مصطفی انصافی
شنبه 3 آذر 1386 - 10:37
19
موافقم مخالفم
 

1. به حامد اصغری: پول رو بر می دارم و یه تور جهانگردی برای خودم راه می اندازم. البته اگه بچه های دیگه هم پایه بودند می تونند من رو مادر خرج کنند!! از این سیمایی تر؟

مصطفی انصافی
شنبه 3 آذر 1386 - 10:38
11
موافقم مخالفم
 

كيميايي به دنبال ساخت فيلم جهان پهلوان تختي

http://www.jamejamdaily.ir/shownews2.asp?n=224199&t=cin

mouse
شنبه 3 آذر 1386 - 10:44
6
موافقم مخالفم
 

چرا یه در میون همه تو کامنتاشون می گن خسته ام ناراحتم افسرده ام؟ به قول جودی آبوت تو بابا لنگ دراز: آسمان بالای سرم هر رنگی می خواهد باشد . گو باشد من به هر سرنوشتی تن می دهم.

امیر: اگه درست یادم باشه دو مقدمه‌اش نوشته بود: « و گرفتاری‌ها را - ولو دندان‌ درد - در قالب یک تجربه نمی‌دانم چی‌ چی در نظر می‌گیرم... » چند بار این کتاب را با ترجمه میمنت دانا خوندم؟ دیگه نمی‌دونم کجاش کتابه‌اس، کجاش خاطرات من...

جواد رهبر
شنبه 3 آذر 1386 - 10:47
1
موافقم مخالفم
 

به دوست عزیزم "منگ":

اول اینکه این قدر از دیدن نوشته اتان ذوق کردم که نگو. دقیقا مثل بچه ها که ذوق می کنن خوشحال شدم. چون دیدم کسی با دیدی قوی و جدی نسبت به بکت و "در انتظار گودو" حرف زده. مرسی. به هر حال در این نکته که هر دو عاشق در انتظار گودو هستیم شکی نیست. از نوشته اتان معلوم بود این علاقه وافر. این از این! راستی خودتان اشاره کرده بودید که من الان می گم یه جاهای شبیه به هم هستند اما نه حرف من از یک بعد دیگر است. سعی می کنم نقل قول هم کنم که مستند باشد حرف هایم. ببخشید این طوری عادت دادن ما را! کاریش هم نمی شه کرد. ترک عادت موجب مرض است!

Wolfgang Iser مرحوم در مقاله ای در کتاب "Samuel Beckett" (انتشارات لانگ من، 2000) تحت عنوان "The Art of Failure: The Stifled Laugh in Beckett’s Theater" به نکات جالبی درباره دو شخصیت اصلی نمایشنامه اشاره می کند. وی می نویسد: ولادمیر و استراگون دو ولگرد هستند (از توی جوی خوابیدنشان مشخصه. مگه مالوی در بخش اول رمان Molloy وقتی که دیگر از کشیدن خودش روی زمین هم باز می ماند در جوی پناه نمی گیرد.) و در ادامه به این نکته اشاره می کند که این دو دلقک هستند و به روشنی ذکر می کند که این نکته ای است که اکثر منتقدین درباره اش متفق القولند و یکی از دلایل اصلی این نام گذاری هم این است که اشتباهات خود را مدام تکرار می کنند و توانایی این را ندارند که از اشتباهات خود درس عبرت بگیرند. در همان مقاله تعریفی از واژه "دلقک" که توسط Joachim Ritter ذکر شده است را ISer به زیبایی و بسیار به جا آورده است. راستش نمی دانم این مقاله ترجمه شده یا نه به همین خاطر تا همین حد کفایت می کنم.

روش کار نمایشی بکت را "دلقک بازی فیلسوفانه" (Philosophical Clowning) می گویند. (در این باب مقاله ی کوتاه و پرمغزی به انگلیسی داشتم. گشتم نیافتم. لامصب لای کتاب ها و پرینت های بکت گم و گور شده بود. شرمنده. وگرنه اسمش را می گذاشتم. حالا باز می گردم.) اول باید دقت کنیم وقتی می گویم لورل و هاردی (که شوخی ها و سر به سر هم گذاشتن هایشان خیلی فضای ابزرد و بی معنایی می سازد) منظورم دو دلقک تمام عیار است. دلقک نه به آن معنایی که در ترانه و ویدئو کلیپ استاد! اصفهانی می شنویم و می بینیم. نه! دلقک در جایگاه باستانی و اصیل خود به عنوان یک هنرمند. همان دلقک های شکسپیر و تلخک های ادبیات خودمان. همان طور که فدریکو فلینی همیشه خود را دلقکی بزرگ می نامید. استن لورل و الیور هاردی متاسفانه برای ما مترادف شده اند با یک نسخه رنگ پریده و سانسور شده که بین دو سریال در روزهای تعطیلی و عید پخش می شه. (آن هم فقط به لطف دوبله اش و صدای مرحوم مقبلی می شود دید) نه خیلی بیشتر از این ها باید شناختشان. نه آنها را بلکه کسانی چون هارولد لوید و .. را. شناخت زوجی که دست کم در سینمای کمدی دوران ساز و تاثیر گذار بوده اند کاملا لازم است. (البته فیلسوف نبوده اند. چنین ادعایی نمی کنم به هیچ وجه) راستی در باب آن قطعه ی محشری که آوردی. بکت از دلقک ها به عنوان ابزار کارش استفاده می کند تا بتواند حرف ها و ایده های فلسفی ذهنش را بیان کند. بله کسی نمی تواند بگوید لورل و هاردی چنین دیالوگ های سنگینی می گویند اما برای انتقال حرف دل بکت ابزار خوبی هستند. (بکت هم خوب استفاده می کند و پتانسیل آنها را هدر نمی دهد.) یک بار داشتم درباره گودو حرف می زدم همین قطعه رو نقل کردم اما جلوی جمع حسابی خندم گرفت و در کمال تعجب عده ای بدشان آمد!!! البته بعد فهمیدم که به نظرشان بکت حرفش خیلی تلخ و جدی تر از این حرف هاست. برای ما قطعی شده که بکت یعنی پوچی و افسردگی و خودکشی و ... نه حرف های زیادی داره. خنده ی بکتی یکی اش است. واکنش درست همینه! خنده! (نه از هر نوعی اش البته : مثلا خنده ای که در پی چارخونه می آد نه ها!) شباهت ها خود را با تماشای اجراهای نمایشنامه هایش بهتر نشان می دهند. البته در متن هم هست. مگر می شود دست به دست کردن کلاه ها را خواند و دید و به یاد لورل و هاردی نیفتاد. بکت جایگاه رفیعی در ادبیات جهان و هنر قرن بیستم دارد و این که از کمدین های سینما و از رفتارهای آنها استفاده ی به جا کرده خللی بر او و آثارش وارد نمی کند. اما این که از کنار هم آوردن نام دی دی و گوگو و لورل و هاردی هراس داشته باشیم به حتم به این زوج کمدین کم لطفی شده است و بکت به احتمال زیاد از این موضوع خوشنود نخواهد شد.

چند نمونه:

هیو کنر (که کتابی ساده اما عالمانه درباره بکت و دنیایش دارد) حتی دیالوگ و وضعیت مشابه می آورد: (از همان در انتظار گودو و لورل و هاردی)

http://www.answers.com/topic/waiting-for-godot-play-5?cat=health

(راس هانت فوق العاده به نزدیک بودن خنده ها اشاره کرده است.)

http://www.stthomasu.ca/~hunt/reviews/godot.htm

(در دانشگاه مجازی تگزاس: برای درک بهتر نمایشنامه شاید بهتر باشد دی دی و گوگو را مثل لورل و هاردی در نظر بگیریم.)

http://www.samuel-beckett.net/en230206.htm

http://samuel-beckett.net/Penelope/program_notes.html

و...

اگر بخت یاری می کرد به احتمال زیاد امروز ساموئل بکت را به عنوان کارگردان سینما می شناختیم. اما خب نشد. آن همه شوری که بکت به سینما داشت پس از اینکه نامه هایش به آیزنشتاین و پودوفکین بی جواب می ماند تبدیل به علاقه بی حد و حسابی به تئاتر و کارگردانی نمایشنامه هایش می شود. اما زمانی که پای ساخت فیلم در میان است حاضر می شود به امریکا برود تا در کنار آلن اشنایدر و باستر کیتون باشد و بر ساخت فیلم نظارت کند. کاری که کمتر انجام می داد (سفر به امریکا برای کارگردانی) این تا حدی است که محصول این هم کاری بیشتر به عنوان "فیلمِ ساموئل بکت" شناخته می شود تا اثری از اشنایدر. حالا با مطالعه ی مقاله اشنایدر از ساخت این فیلم و هم چنین وصف دیدار با کیتون می شود فهمید چقدر این اثر برای بکت مهم بوده است. (هم کاری با باستر کیتون)

سر درد می آورم. می دانم. این هم یک عادت بد دیگه است. شرمنده.

دربست مخلص شما هستم.

javadrahbar@gmail.com

جواد رهبر
شنبه 3 آذر 1386 - 10:52
14
موافقم مخالفم
 

سلام به تمومی بروبچز!

به سوفیا: اون دیالوگ سرپیکو "مرگ نداره!"

به صوفیا نصر الهی: Woman on Top فیلم پنه لوپه کروز و شیرینی منحصر به فردش است. مرسی از یادآوری اش!

به مریم.م: یک دست مریزاد اساسی برای شما! به قول معروف نکته آخر کنسرت های نیروانا را خوب گرفتی!

به خاطره: "نور زمستانی" گفتی و کردی دلم کباب کاکو!

به امیر جلالی: خوب ساندتراک "گوست داگ" رو که دارم. اما rza رو باید چک کنم. کجا هستی راستی؟ تهرانی؟‌ javadrahbar@gmail.com

حامد جان اگه من قرار باشه پول قلنبه گیرم می آد می رم یه کمپانی می زنم مثل Crtierion و بعد تند تند فیلم های ایرانی را (به خصوص قدیمی ها را مثل ملکوت، شازده احتجاب، آرامش در حضور دیگران، دایره مینا، گوزنها، غزل و....) اصلاح شده و تر و تمیز می دم بیرون. حیف که پولی در بساط نیست!!!

قربان همگی!

سحر همائی
شنبه 3 آذر 1386 - 11:21
-6
موافقم مخالفم
 

امروز می خواهم ساختار شکنی کنم و کامنت طولانی بگذارم . خدا بهتان رحم کند. 1ـ درباره روزنوشت امیر : یازده یار اوشن را صد در صد هستم . اتفاقا دیالوگی را که نوشته بودی شدیدا دوست دارم . خود جورج کلونی هم ... امیر جان یادت هست تهران که بودیم به نقل قولی از جورج کلونی توی همان مقاله ای برادر کجایی ؟ اشاره کردم که خود شما هم یادت نبود ؟ همان موقع گفتم توی کامنت ها می نویسم و خب حالا فرصتش شده : "وقتی جوان هستی شهرت آن روشنایی عظیم و سفیدی است که به طرفش می روی. فکر می کنی یک روز می روی آن بالا اسکار می گیری و خوشبخت می شوی . ولی من در 28 سالگی فهمیدم که این طور نیست. آن چیزهایی که می گویند خوشبختتان می کند جواب نمی دهد. نه آدمی دیگر نه موفقیت و نه تاییدشان . تنها چیزی که ارزش این را دارد که داشته باشی تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی . موقعی که به این پی ببری احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی." عملیات تخریب را هم هستم . از بچگی پدرم به من و برادرم می گفت شما دو تا فقط به درد عملیات تخریب می خورید اگر در آینده چنین شغلی موجود باشد شما دو تا متخصصان آن خواهید بود . خود من از یک سالگی شروع کردم . تخریب نوارهای موسیقی پدر بیچاره ام عشقم بود. بعدش هم عاشق کائوچوهایی بودم که دور لوازم خانگی می پیچیدند . تصور می کردم که اینها ساختمان های بزرگی اند و بعد می افتادم به جانشان ! اینها اثر همان انرژی های زیادی است که خدا در روز خلقت ما در موردشان خیلی دست و دلباز بوده است. درباره نیمرو هم بچه ها خیلی خوب گفتند . اتفاقا آن صحنه نیمروی داوود رشیدی همیشه موقع تخم مرغ درست کردن جلوی چشمم است. 2ـندا جان ما هم دلمان تنگ شده .بابا این دفعه شما بیاییید. به خدا خوش می گذرد . شیطنت دسته جمعیش عشق است . ما البته با حنانه و خاطره از چرت و پرت گویی و اذیت کردن کولاک می کنیم ولی جای شما همیشه خالی است. 3ـبچه ها روی انجمن شاعران مرده کلیک کردند و دست گذاشتند روی نقطه ضعف ما. اینکه چقدر من عاشق این انجمنشان هستم و کیتینگ هم که جای خود دارد . گاهی فکر می کنم که اینجا ما خودمان هم "انجمن سینما دوستان مرده " را راه انداختیم .(کسانیکه فیلم را دیدند می دانند که منظور از مرده چیست بقیه هم باید زود بروند فیلم را ببینند.) هر روز بعد از مدرسه و دانشگاه و شرکت و مکان های مخوف دیگر می آییم توی این غار کوچک خودمان و دور هم جمع می شویم و مثل فیلم می خوانیم و عشق می کنیم. این هم شعری که آنها میخواندند و ما هم تحقق همان شعریم : من به جنگل رفتم چون سر آن داشتم که آگاهانه زندگی کنم/ من بر آن شدم که ژرف بزیم و تمامی جوهر حیات را بمکم /هر آنچه را که زندگی نبود ریشه کن کنم تا آن دم که مرگ به سراغم می آید چنین نپندارم که نزیسته ام. 4ـاز نوید غضنفری عزیز هم ممنون که من را به یاد یکی از فیلم های محبوب سالهای دور انداخت . سرقت الماس !

امیر: باز هم یادم رفته بود و ایول که فهمیده‌ بودی این جملات در زندگی چه قدر مهم هستند. همه‌اش همین است. کل‌اش همین است. ته‌اش همین است. « سرفت الماس » هم فیلم عمر من و رفقایم است. یک روز درباره‌اش یک پرونده درمی‌آورم. مشکل این جاست که هیچ کس جدی‌اش نمی‌گیرد. از این حرف‌های مثل: « یک فیلم سرگرم کننده و خوش ساخت ».  در نتیجه هیچ منبع و مطلب درست و حسابی درباره‌اش گیر نمی‌آید. ولی یک روز خودم طولانی‌ترین مطلب عمرم را درباره این شاهکار پیتر ییتس و ویلیام گلدمن می‌نویسم. شاهکاری از دهه 1970 عزیز ما. آن مطلب گروه کمل و شماره 300 را که چند سال پیش نوشتم و حالا دارید به‌اش اشاره می‌کنید، دو به شک بودم که همه‌اش را درباره سرقت الماس بنویسم.

امیر جلالی
شنبه 3 آذر 1386 - 11:47
6
موافقم مخالفم
 

سلام به همه،کامنت مصطفی بهترین فرصته که حرفی رو بزنم که دوشبه داره خفم می کنه.

آقا به خدا این مطلب حاتمی کیا رو من اشتباه کردم نوشتم،هم امیر از دستم ناراحت شد،هم رفقام هم خود گردن شکستم.می خواستم یه چیزی نوشته باشم و از طرفی نمی خواستم چیزی رو که بهش اعتقاد ندارم بنویسم.

الان چیزی که بیشتر ازهمه عذابم می ده اینه که به نظرم امیر خیال می کنه این مطلب حرف دلم نیست ولی به خدا من بین پرستویی و گلزار و حاتمی کیا هیچ فرقی نمی بینم،نظرم همینه،اینها فقط هنرمندان سینما هستن و بس و همونطورکه گفتم هنرمند خوب و بد داریم و با اینکه کاملا به کرخه و حاج کاظم معتقدم ولی اینا دوتا مقوله جدا هستن.

خلاصه اش اینکه اون مطلب بدی شد ولی متظاهرانه نیست،امیرجان،مصطفی و باقی بچه ها،هرچی می گید بگید فقط به این قضیه شک نکنید.

رضا خاندانی
شنبه 3 آذر 1386 - 12:12
-4
موافقم مخالفم
 

سلام به امیر خان و تمامی بچه های خوب کافه

نمیدونم دیشب برنامه صد فیلم دیدید یا نه؟

اقای سید محمد بهشتی به عنوان منتقد !حرف میزد؟واقعا"شاهکار بود!؟نمیدونم چرا تلویزیون ما هیچوقت نمیخواد به بینندش احترام بذاره؟

و البته دوبله خیلی ضعیفی روی این فیلم پر دیالوگ گذاشته بودن. که باعث شد منی که به همه ی دوستام گفته بودم نگاه کنن خودم خوابم برد! به نظر شما اگه به جای jake gyllenhaal کیکاووس یاکیده حرف میزد بهتر نبود؟

مصطفی جوادی
شنبه 3 آذر 1386 - 12:51
-1
موافقم مخالفم
 

دیروز آنونس فیلم کوئن ها را دیدم. انتظار برایشان واقعا لذت بخش است. این که یمانی تا فیلم جدیدشان را ببینی. باور کنید.

خاطره آقائیان
شنبه 3 آذر 1386 - 13:17
-8
موافقم مخالفم
 

مثل اینکه بحث ویرانی داغه داغه.اوج ویرانی رو در کنسرتی از Jimi Hendrix دیدم زمانی که گیتارش رو به آتیش می کشه و با همون گیتار آتیش گرفته ساز می زنه.فکر می کنم ویرانی از این ویران کننده تر ندیدم تا حالا...

امید جعفری
شنبه 3 آذر 1386 - 14:18
16
موافقم مخالفم
 

آخ آخ! یاد صحنه ای از فیلم رقص در غبار اصغر فرهادی افتادم که قریبیان تخم مرغ درست میکنه.آخرش بود.اون دوست داشتنی ترین تخم مرغ درست کردنی بود که تو عمرم دیده بودم.شخصا از بازی قریبیان زیاد خوشم نمیاد.ولی اون صحنه رو محشر بود.با چنان بی خیالی دست به غذا میبرد که فکر میکردی واقعا گرسنه س و بیخیال دوربین میخواد بزنه تو رگ.ایول امیر خان با این نوستالژی بازی که راه انداختی.راستی پسر یادم رفت شیطنتهای امیر قادری تو جشنواره فیلم کوتاهو تعریف کنم.هر شب اونجا جلسه نقد فیلمها بود وطبق معمول جلسات ایرانی بحث و جدل شکل میگرفت و خودم به چشم خودم دیدم که امیرخان چطوری اونجا سعی میکرد اونجا طرفهای بحثو به جون هم بندازه.این کار رو هم خوب خبره ای ناقلا.

مریم.م
شنبه 3 آذر 1386 - 14:59
13
موافقم مخالفم
 

سلام

راستي چرا ديلوگ گذاشتن هامون کم شده (مخصوصا خودم)و

اين روزا بد جوري دارم با اين ديالوگ حال ميکنم

ايدا:ببين من يه سيستمي دارم تو زندگي به اسم راهپيمايي هاي طولاني مدت بعد تو اين راهپيمايي هاي طولاني مدت من همين جور شروع ميکنم ,راه ميرم,راه ميرم اصلا حرکتمو قطع نمي کنم,ماشين ها بوق ميزنن,مردم بهم مطلک ميگن,ماشين مياد از روم رد ميشه,برف مياد,بارون مياد ولي من همچنان به راه رفتن ادامه ميدم

نفس عميق

خاطه ی عزیز به اهنگ های فوقالعاده ای اشاره کردی

المیرا
شنبه 3 آذر 1386 - 18:26
16
موافقم مخالفم
 

اقای قادری زودیاک را در تلویزیون دیدید

نمیدونم چقدرشو زده بودند

ولی واقعا دوبله ی افتضاحی داشت بخصوص دوبله ای که برای جیک جیلنهال گذاشته بودند اصلا بهش نمیخورد

حالم بد شد حیف دیوید فینچر نبود؟؟؟!!!!!!!!!!!

alireza
شنبه 3 آذر 1386 - 22:23
-29
موافقم مخالفم
 

سلام دیشب اخر zodiac را دیدم البته پاستوریزه شده دیدن این فیلمم واسه من فیلمی شده که ولش...

چیزی که می خوام بگم از یه فیلمی zodiac گرفتم زودیاکیش زودیاک بود اما کارگردانش به جای فینچر بزرگ، bulkly بود. اسمش the zodiac . فیلم بدی نبود به نظر من کسی دیده این فیلما؟ سایت imdb دربارش نوشته

حمید دست قیچی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 5:35
11
موافقم مخالفم
 

سلام بر جمع

اوشن و نيستم ولي رويت نيمرو رو هستم.

آخ آخ .... از تخريب گفتي و عشق خفته‌ي منو بيدار کردي. يادمه يه مدت هر شب خواب مي‌ديدم دارم خونه‌ي همسايه روبروييمونو با سنگ خراب مي‌کنم( و خراب مي‌شد) . عاشق خراب کردنم. خراب خراب کردنم.

چند روز پيش يه نشست کوچولويي تو شهر کتاب محلمون بود راجع به ادبيات ايتاليا. دو تا خانم مترجم از زبان ايتاليايي اومده بودن که مشخصا راجع به ادبيات ايتاليا صحبت کنن. ( خانم ها مهرگان و رسولي). خب من از همون اول با حربه‌ي تشابه نسبي فرهنگ ايران و ايتاليا بحثو کشوندم سمت سينما. ولي يکي از اين مترجمين محترم چيزايي تعريف کرد که يخ کردم. به قول معروف چي فکر مي‌کرديم چي شد. هيچي . مْخلْص کلامش اين بود که اين ايتاليايي که ما با مالنا و پاراديزو و .... مي‌شناسيم زمين با آسمون با واقعيت اونجا فرق ميکنه. مي‌گفت شوهر من ايتالياييه ولي سينما پاراديزو رو تا قبل از ازدواج با من نميشناخته و براي اولين بار اونو تو ايران ديده. مي‌گفت که تو ايتاليا وقتي از يک مغازه سراغ دي وي دي سينما پاراديزو رو مي‌گيره يارو ميگه ما از اين فيلما نداريم ........

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

...............................................................

ديالوگ :

( از گاهي به آسمان نگاه کن). حاج آقا فاضلي ( هوشنگ حريرچيان) و مهندس رنجبر( احمد آقالو ) در طبقه‌ي آخر يکي از برج هاي در حال ساخت فاضلي در شمال شهر.

حاج آقا فاضلي: نظرتو گرفته؟يه دونشو بردار. اگه چکشت هنوز برق ميده ، اين جا جون ميده واسه يه حوري. ۱۹،۲۰،۲۱ ، بيشتر نه . بندازش همين جا. اين جا بهشته. اينم غرفه توئه.خسته که شدي، غروب به غروب مياي مقابل شومينه، عدل مقابل توچال. سرتو ميذاري توي دومنش ، لنگاتو دراز مي‌کني طرف آتيش.انار دون کرده رو دونه دونه ميذاره توي دهنت، از پشت شيشه زل ميزني به برفا.

مهندس رنجبر: حاج آقا توروخدا ديگه نگيد رعايت حال ما رو هم بکنيد

حاج آقا فاضلي : اي شيطون!!!!

مصطفی انصافی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 10:41
-24
موافقم مخالفم
 

Be Sahar Homaee:

Vaghti commentet toolani shod fahmidam ham halet khobe ham moshkelet hal shode. comment'hayat deraz bad!!!

مهدی پورامین
يکشنبه 4 آذر 1386 - 11:3
-24
موافقم مخالفم
 

داستانک: شانس

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم؛ بدو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمون آتیش دشمن می بارید . اونقدر که توی یه لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد:( کلاتو بردار..! ).

دولا شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرم رو خراش داد. برگشتم به علی بگم: پسر! عجب شانسی آوردم . . .!

گلوله تو پیشونی علی بود .

نویسنده : مهدی پورامین

serpico
يکشنبه 4 آذر 1386 - 11:28
28
موافقم مخالفم
 

salam

khob hastid

amir khan -shomare in mah majle film khili baram jalebe. omidvaram hamin tore edame dashte bashe. donyay tasvir ham jay khodesh ro dasht. ba matlab john ford koli hal kardam.

film zodiac ro 2 mah pish didam (in behtarin va fani tarin kare ostade). noskhe pakhsh shode dar tv mozkhraf bod. hamon jaryan (ghatel kist). rasti yek soal aghay ghaderi? film siriana ro didid hatman. man nadidam be dalil inkr migan zir nevis farsi sho sansor kardan dar iran! aslan mani (siriana) chie? khob bebakhshid ziad nevshtam. khili aghaiy.

injaro kholi dost daram...

منگ
يکشنبه 4 آذر 1386 - 12:53
-4
موافقم مخالفم
 

جواد جون .... قانع شدم .... که البته از همون اول هم قانع شده بودم ، فقط گفتم که یه جوری بگو من نشنوم ... ولی تو یجوری گفتی که من هم بشنوم هم بالا بیارم ... خب این رسم مباحثه اس ، آدم قانع میشه ، آدم بالا میاره ... بیخیال بابا ... فکر کنم که فهمیدی که من فهمیدم این چهار تا خیلی شبیه هم ان ، و نمیشه نفهمید ، و فهمیدی که من دارم انکار می کنم چون دارم انکار می کنم ، خودمم نمی دونم چرا دارم انکار می کنم ، اصلاً چرا باید انکار کنم ، دی دی و گو گو شبیه لورل و هاردی هستن ، اصلاً چرا باید انکار کرد .

گفتی که یه بار توی جمع به این قطعه خندیدی و عده ای بدشون اومد .... ابداً بکت و در حد افسردگی و پوچی و خودکشی محدود نکردم ، اصلاً اگه خنده ای نبود که ....

بعضی ها نمی خندن ، چون قراره یه چیزایی رو بفهمن ، یعنی بعضی ها نمی تونن هم بخندن و هم بفهمن ، ما چیکار به اونا داریم ، اینجا خودتی و خودم ....

اصلا بابا این چیزا مهم نیست ، مهم خود "در انتظار گودو" ه ، چون بی نظیره جواد .... چون بی نظیره ، اگه وقت کردی یه سری به وبلاگم بزن ، آخر نمایشنامه رو جدا کردم ، زیر یه چیزایی خط کشیدم ، به نظرم خیلی مهمه که آدم زیر بعضی چیزا خط بکشه ، ببینم آخر نمایشنامه رو چجوری هستی ... به نظرم این یعنی خیلی ....

ویلادیمیر : خب بریم ؟

استراگون : آره بیا بریم

(حرکت نمی کنند)

............................................................................

(حرکت نمی کنند)

(حرکت نمی کنند)

(حرکت نمی کنند)

(حرکت نمی کنند)

اگه بتونن (بتونم) بفهمن (بفهمم) که حرکت نمی کنن(که حرکت نمی کنم) ..........

می بینی ...این یارو زیر من خط می کشه و من زیر این یارو خط می کشم ...

تو "آخر بازی" قسمتی هست که هام به کلاو میگه اونو دور اتاق بگردونه ، بعد هم گیر میده که برگرده سر جاش ، و اسرار داره درست در مرکز باشه ....

هام:باید اینطور باشه! من رو درست بذار توی مرکز! ...

کلاو: می رم متر و می آرم ...

هام : تقریباً ! تقریباً (کلاو صندلی را کمی حرکت می دهد) درست توی مرکز ! ...

کلاو : این جاست ! ....

هام : به نظرم کمی زیادی طرف چپم .(کلاو صندلی را کمی حرکت می دهد) حالا به نظرم زیادی طرف راستم(کلاو صندلی را کمی حرکت می دهد) به نظرم زیادی جلو رفتم (کلاو صندلی را کمی حرکت می دهد) به نظر کمی زیادی عقبم(کلاو صندلی را کمی حرکت می دهد) اونجا نایست ...

____________www.dumb.blogfa.com

دختر ورسی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 14:3
-15
موافقم مخالفم
 

دمت خیلی گرم!

محمد
يکشنبه 4 آذر 1386 - 15:7
-3
موافقم مخالفم
 

امیر: شاید هم من نتوانسته‌ام منظورم را درست منتقل کنم. ولی درباره آن مطلب استقلال و پرسپولیس، جای زخم‌اش هنوز روی دل‌ام است. من به عنوان يه استقلالي مي خوام زخم دلت رو خوب كنم. اينو مي خواستم بعد بازي سايپا بنويسم خوب ننوشتم حالا حرفت بهونه شد. بازي سايپا وقتي خليلي گل زد براي اولين بار براي گل پرسپوليس پريدم هوا و جيغ زدم و بعد گريه كردم . دو روز قبلش داداشم كه پرسپوليسيه و خيلي با هم دوستيم اقدام به خودكشي كرده بود و بردنش بيمارستان رواني. مي دونستم اون موقع تو بيمارستان داره بازي رو مي بينه. بعدش فهميدم اون شب با وجود بخيه هاي زياد روي دستش حالش بهتر شده . دلت خوب ش

امیر: نفس کشیدم... فقط ایاکه این قدر با هم دوستین، چرا خودکشی کرده بود؟ مگه همین کافی نبود؟

محمد
يکشنبه 4 آذر 1386 - 16:26
-18
موافقم مخالفم
 

سلام....همیشه از نوشته های دوستان لذت میبرم.. اینجا مثل اینکه رسمه که دوستان به همدیگه پیشنهاد میدن.. منم یه پیشنهاد دارم که شاید عجیب باشه...

کمدین انگلیسی بزرگی هست که بخاطر اینکه معمولا توی کاراش به مسائل خارج از عرف و شرع ما میپردازه، هیچ وقت تو ایران کسی راجع بهش حرفی نزد و جدیش نگرفت.. Benny Hill... یه مجموعه شامل 5 dvd از کاراش به دستم رسیده که نکات جالبی داره... اول از همه ریتم این کاراست که میتونم بگم ریتم دیوانه واری داره( فیلم نامه و موسیقی کار خوده استاده)، و به جرئت جند اپیزود قابل بحث تو این کارا وجود داره، مثلا یه اپیزودی هست که زندگی کامل یه شخص رو از وقتی به دنیا میاد تا وقتی میمیره تو 5 دقیقه نشون میده که اگه ببینین متوجه ریتم دیوانه واری که میگم میشین... یه کم تو اینترنت جستجو کردم و فهمیدم که خود دولت انگلستان، جلوی خیلی بزرگ شدن benny hill رو گرفت، چون benny hill معمولا سراغ موضوعات تابوئی میرفت که تو اون سالها، خارج از تحمل دولت انگلستان بوده، به غیر از تمسخر زیاد پادشاه و ملکه، توی خیلی از کاراش مسائلی مثل هم جنس بازی رو مسخره میکرده که خوب اون زمان خیلی تابو حساب میشده... به هر حال، فکر نکنم هیچ وقت این اتفاق بیفته که بشه درست و حسابی این کارارو تحلیل کرد، اما اونور آب یه اتفاقائی افتاده و کسائی دوباره استاد رو کشف کردن و به عنوان یه کالت تمام عیار میشناسنش.. به نظر منم دوباره این کارارو باید دید و قضاوت کرد... شاید شماهم ایمان بیارین که با یه نابغه طرف بودین.

رضا
يکشنبه 4 آذر 1386 - 17:0
-1
موافقم مخالفم
 

" نمی دانم می شود یا نه ، اما دوست دارم این کامنت را تقدیم کنم به مهدی پور امین "

امروز زیر بارون ، تو هوایی که سرمایش پوست صورت را می سوزاند ، نمی دونم چرا فکر کردم دلم یه چیزه خنک می خواد . با یکی از رفقا بیرون بودیم و اون بنده خدا رو هم مجبور کردم با هم دلستر سرد بخوریم ، سردی که به دل بشیند و عمق وجود را گرم کند !

امروز کلی کار داشتم . از امتحان و درس و کلاس های فردا شب و بگیرید تا قول هایی که به چند نفر داده بودم و باید انجامشان می دادم . کامنت ها را که می خواندم ، دیدم بانو سوفیا چه طور از هارولد و ماد تعریف کرده ! به دلش نشسته و خواسته ما را هم سهیم کند ! در کافه ی کنار هم مانا از انجمن دخترهای نمی دانم چی گفته بود ! از لذت همذات پنداری اش ! سحر هم همین طور ! اصلا این دور کامنت ها بوی سر خوشی می داد . بوی لذتی که باید چشیدش ! خواستم کامنت بگذارم ، اما حس کردم بیشتر دوست دارم فیلم ببینم . آن هم بعد از چند هفته ! دی وی دی ها را زیر و رو کردم بالاخره چیزی به نظرم آمد ، " فارگو " از برادران کوئن ! دوست داشتم لذت ببرم از دقایقم و این برف خیره کننده ی در فیلم را با آن موسیقی باحالش حس کنم ! به قول عزت سینمای ایران می خوام رویت کنم ! و واقعا هم کردم . کاری ندارم فیلم خوبی بود یا نه ( که البته به نظرم خوب بود ) مهم این بود که دوباره من رو زنده کرد .

وقتی آن مرد رو دیدم که به زنش می گفت برات چند تا تخم مرغ درست می کنم و زنش هی می گفت ، می تونی بخوابی من خودم می رم و باز مرده می گفت باید صبحانه بخوری ، برات چند تا تخم مرغ درست می کن ، حس کردم باید کاری کنم ، چون می دونم هممون باید صبحانه بخوریم !

یادمه چند وقت پیش امیرخان بعد ازجریان آن مردی که تو بازی استقلال تهران و اهواز اومد تو زمین و می خواست خودش رو نشون بده یه چیز هایی گفتی و آخرش هم گفتی :" ما در این دنیا خیلی کم بازی می کنیم ! " راست می گی ، کم بازی می کنیم و کم جرات می کنیم خل بازی در بیاوریم و می ترسیم بمیریم !

و حالا به حامد اصغری می خوام بگم بشین فارگو رو نگاه کن ! بشین نگاه کن و سعی کن فقط ببینی برادران کوئن با موضوع الکی چه معجز ه ای کرده اند ! در جواب نظر سنجی ات هم می گویم ، نمی دانم شاید با پول زیاد رفتم صد هزارتا از دی وی دی های فارگو رو خریدم ، با صد هزارتا مالهالند درایو و صدهزار تا 21 گرم ! شاید هم اصلا صد هزار تا دلستر خریدم و تمام شما ها رو به اضافه ی برادران کوئن و دیوید لینچ عزیز و ایناریتو را دعوت کردم تا دور هم جمع بشیم و همه را بخوریم ، آن هم نه در کافه ، بلکه در سرمای فارگو !

پی نوشت : فکر کنم یه بار گفته ام اهل موسیقی راک نیستم ، اما باید بگم این روزها به شدت شیفته ی پینک فلوید شده ام . از قبل می شناختمشان و گوششان می دادم اما این بار برایم نوع دیگری دوست داشتی است ، مخصوصا آهنگ :

Amuced –to- dead

یا حق

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 17:16
5
موافقم مخالفم
 

1.خاطره از گیتار آتش زدن جیمی هندریکس گفته و من یادم آمد روزنوشت فوق العاده نوید غضنفری را در مورد تقابل هندریکس و کلاپتون (البته نه از همان بحثهای کلیشه ای که به قول خودش در dreamers مسخره هم بهش پرداخته بودند.) از این زاویه که جیمی هندریکس با اینکه تکنیک نوازندگی کمتری نسبت به کلاپتون کبیر داشت اما شمایل یک اسطوره را داشت . با همین شوهای البته دوست داشتنی و نمادین و کلاپتون هیچ وقت اسطوره نمیشود چون هرگز چنین حرکاتی نمایشی نداشت.(و البته من آنروزها که مشتری کافه اش نبودم و از پشت شیشه کبریتها را در آن شبهای سرد آتش میزدم میخواستم یک دلیل دیگر برایش بیاورم و آن هم اینکه کلاپتون انگلیسی بود.و من میتوانم بفهمم که وقارش چه ابهتی داشت حتا در این روزهایی که انگلیس از مسابقات حذف شده و استیو مکلارن با آن گل خوشرنگ روی کتش تا آخرین لحظه تحت الحمایه همه فوتبالیهای انگلیسی بود.)

میدانید...شر بودن همیشه جذاب است.از بچگی هم عاشق همه شرهای نمایشی بودم.(مثل فرانچی بچه های مدرسه آلپ)خود من هم همیشه سعی میکنم خودم را شر و شیطان نشان دهم چون اینطوری جذابتر است.پس تخریب کردن .آن هم ویران کردن یک ساختار منظم به خودی خود دراماتیک و حیران کننده است.خوبهای مطلق همیشه حالمان را بد کرده اند(استثنا دارد...چارلی در کارخانه شکلات سازی تیم برتون)...حالا ولی ارزش ذاتی کلاپتون برایم بیشتر آشکار میشود.نمیدانم شاید زود پیر شده ام...

2.شک نداشتم که دوبله زودیاک روی اعصابم میرود .نگاهش نکردم.همان شب دوباره نسخه خودم را گذاشتم تو دستگاه ببینمش.مجبور نیستید صورتان را خشک نگه دارید.اصلا مجبور نیستید صورتتان را بتراشید.

مصطفی جوادی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 17:47
15
موافقم مخالفم
 

اگر یادم باشد یکبار مصطفی انصافی این بحث را وسط کشید که چطور یک جمله توسط دو تا آدم مختلف ممکن است متفاوت خوانده شوند و یک مثال هم آورد. درباره اینکه آدم های بی ایمان چظور می خوانندش و بقیه چطور! راستش این جمله مریم.م برای من یک همچین چیزی شد. او نوشته:چرا ديالوگ گذاشتن هامون کم شده (مخصوصا خودم)و ..)). فهمیدید قضیه چی بود؟من ((هامون )) خواندم. ای بابا!

راستی، یک چیزی را بگویم.چند وقت پیش رفیقم ( جمشید سعیدی ) گفت که بیا برویم توی کار ترجمه (( هری ساختار شکن )) برای زیر نویس. حسابی پی اش را گرفت و دست آخر از کامنت سوفیا پیداست که چیز خوبی هم شده.اگر بقیه هم دیده اند نظرشان را بگویند

فکر می کنم جمعه بود که از تلویزیون یک فیلم کودکانه فوق العاده دیدم. فیلم هلندی چاقوی جیبی.پسربچه ای که چاقوی رفیقش دستش مانده بود و آنها به یک شهر دیگر رفته بودند. تلاش تام برای پیدا کردن رفیق اش و پس دادن چاقو به او فوق العاده بود. کار به آگهی دادن و اینها هم کشید ه بود.نمی دانید یک شیء معمولی چطور تقدس پیدا کرده بود. این را گفتم که گند تلویزیون را درباره زودیاک جمع و جور کنم. به خاطر چاقوی جیبی و لذتی که داد، بی خیال خرابکاری زودیاک می شویم. سگ خورد!

مریم.م
يکشنبه 4 آذر 1386 - 18:34
-2
موافقم مخالفم
 

سلام

زودیاک چه دوبله بدی شده بود فیلم هم که تیکه تیکه شده بود

راستس حرف در مورد شاهکار انجمن شاعران مرده بالاست

یکی از بهترین فیلم های عمرمه فیلمی که لحظه به لحظش داشتم حال میکردم

راستی تو کامنت قبلی اسم خاطره خانم و بد تایپ کردم که اصلاحش میکنم

اقای مهدی پورامین داستانتون خیلی قشنگ بود برای یه لحظه میخکوب شدم

حمید دهقانی
يکشنبه 4 آذر 1386 - 18:36
4
موافقم مخالفم
 

وقتي مدير دوبلاژ عزيز در اين حد به خودش زحمت نداده که تا وقتي نوشته هاي روي فيلم نيامده ، جمله مورد نظر گفته نشود ديگر چه انتظاري مِيتوان داشت؟! انگار خود زودياک مثل جريان فيلم رينگ از داخل تلويزيون پريده بيرون و اسلحه را گرفته طرف عوامل دوبله و گفته د ياالله! اين فيلم بايد تا دو ساعت ديگه دوبله بشه! منم اگه جاي اون بنده هاي خدا بودم همين جوري بزن دررويي دوبله مي کردم...

ايرج نويسا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 1:14
6
موافقم مخالفم
 

امير جان! به عنوان يكي از اعضاي نسل 75/2 (كه به لطف تو مرامنامه اي هم دارند)تشكر مي كنم كه در پاسخ سحر همايي،جايي نوشته اي"دهه 1970 عزيز ما" جايت خالي عصر يكشنبه در انجمن سينماي جوانان مشهد،فيلم "نفس عميق"را با بچه ها ديديم و نقد كرديم.

امیر: اگه نفس عمیق بوده، خیلی جای من خالی.

سوفیا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 1:53
7
موافقم مخالفم
 

دیالوگ:

خوب کی براتون مناسبه برای برداشتن کلاهم بیام؟

(پیتر سلرز در صحنهء آخر «پارتی»)

آرش معدني پور
دوشنبه 5 آذر 1386 - 2:23
-5
موافقم مخالفم
 

در اين حريم شبانه ي ستم گرفته

در اين شب خوف و خاكستر

كه غم گرفته

رفيق ِ روزان ِ روشن ِ تنهــــايي ِ من !

ستاره ها را صدا بزن

دل ام

گرفته ................

سوفیا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 7:53
-6
موافقم مخالفم
 

"birdy num num!"

سلام

راستش حالا که از فیلمهایی مثل هرولد وماد صحبت شد دلم نیامد از «پارتی» هم اسم نبرم (تا دیگر تکمیل بشود!)بخصوص که تازگی نسخهء دی وی دی ش هم گیرم آمده. با خواهرم نشستیم تماشا کردیم، رسما یک ساعت و نیم از همه چیز این دنیا رفتیم بیرون و برگشتیم! مطمءنا موافقید که این«پارتی» بی هیچ شکی می تواند «خنده دار ترین و دیوانه وارترین و سرحال کننده ترین و انرژی بخش ترین فیلم تاریخ سینما» لقب بگیرد.(و این بلیک ادواردز ، فیلمسازی ست که مثل هیچکس نیست) خنده ای که عمیقا فرق می کند با همهء خنده های دیگر. اصلا به نظرم تجربهء عجیب دیدن این با هیچ چیز دیگر توی این دنیا قابل مقایسه نیست واقعا. آخر آن مهمانی فلینی وار که می شود آدم یک حس وحشتناک و بی رحمانهء خوشی و گذرابودن خوشی را با تمام وجود احساس می کند که غیرقابل توصیف است. یاد خیام افتاده بودم. (هرچند که با آن قضیهء کلاه موقع خداحافظی با دختره دیگر تیرخلاص را می زند) حیف نیست که درباره اش پرونده ای درنیاورید؟

راستی باب فاسی هم یک فیلم ازش دیده ام:«لنی». شاهکاری بود برای خودش.

به مصطفی جوادی: راستش این نسخه ای که من دیدم زیرنویس فارسی نداشت متاسفانه. ولی اگر ترجمه اش کرده اید پیشنهاد میکنم(درخواست میکنم) به صورت کتاب چاپش کنید. عجب فیلمنامهء درخشان بی نظیری ست واقعا! عجب لذتی باید داشته باشد خواندنش! (هرچند بعید میدانم مجوز چاپ بگیرد) اصلا می شود درخواست کنم متنش را برای من بفرستید بخوانم؟ ممنون.

به حامد اصغری: خوب اول می رفتم یک دوربین درجه یک می خریدم و بعدش چند نفر را جمع می کردم تا فیلمهای کوتاه (شاید هم بلند. تخیل است دیگر!) که طرح هایشان همیشه در ذهنم هست را بالاخره بسازم....

راستی یک نفر نوشته که اریک کلاپتن اسطوره نبوده و از این حرفها. کلاپتن هنوز هم اسطوره است! فقط همین را بگویم که زمانی روی درودیوار همهءمتروهای لندن عبارت clapton is god را می شد دید! و گیتار مخصوصی که خودش اختراع کرده و به اسم گیتارکلاپتن مشهور است. و همهء گیتاریست ها و موزیسین های راک از کوچک و بزرگ به تاثیر استاد اعظم کلاپتن روی موسیقی بلوز و راک این چند دهه اعتراف کرده اند. و ترانه های زیبایش ماندگارند. oh , she is crying را شنیده اید؟

در مورد بکت ، اول اینکه خیلی لذت بردم از خواندن این بحث اینجا. متشکرم از منگ و جوادرهبر. چون زیاد آشنایی ندارم با لورل و هاردی نمی توانم در این مورد نظر بدهم ولی در همین حد کمی که فیلمهایشان را دیده ام به نظرم می رسد یک نوع رابطهء میشود گفت سادومازوخیستی قوی/ضعیف بین شان وجود دارد که به این شکل بین ولادیمیر و استراگون نیست. احساس من این است که جنس طنز و خنده ای که اینها از بیننده می گیرند فرق می کند با هم. (حداقل اینکه لورل و هاردی بی رحمانه تر و اسلپ استیک تر است. کمدی شان بیشتر مبتنی بر اکشن است و همینطور ایجاد حس دلسوزی در بیننده به خاطر بلاهایی که سرشان می آید. البته فقط برداشت حسی من است.) در عین حال باز معتقدم به تاثیر آشکاری که بکت گرفته از کارهای برادران مارکس. اگر دقت کنید به «سوپ اردک» که بیست سال قبل از درانتظارگودو ساخته شده ، موقعیتهای مشابه عجیبی می بینید از جمله صحنهء کلاه ها که عینا هست. یا صحنهء فوق العاده ای در «شبی در اپرا» که گروچو و چیکو می خواهند قراردادی تنظیم کنند و کم کم کاغذها را پاره می کنند و یک دیالوگ صددرصد پوچ بکتی بینشان ردو بدل می شود. اصلا شخصیت ها را ببینید(که اینجا هم چهار تا هستند) مثلا «لاکی» که همان هارپو است (لال بودنش ، وردست بودنش). یا دیالوگ نویسی «ابزورد» خاص بکت که ریشه اش در دیالوگهای فیلمهای آنهاست. و خیلی جزءیات دیگر بخصوص در «سوپ اردک». فکر می کنم بهترین و درست ترین اجرا از درانتظارگودو را برادران مارکس می توانستند اراءه دهند.(چه حیف که نشد. چی می شد واقعا!) چون از همان جنس است به نظر من.

سوفیا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 7:56
16
موافقم مخالفم
 

گاهی آدم یک چیزهایی پیدا می کند ، که شوکه می شود. از این که چطور یک موسیقی ، یک شعر ، این قدر ساده می گوید ، اصل مطلب را.

Here I am again in this mean old town

And you're so far away from me

And where are you when the sun goes down

You're so far away from me

So far away from me

So far I just can't see

So far away from me

You're so far away from me

I'm tired of being in love and being all alone

When you're so far away from me

I'm tired of making out on the telephone

And you're so far away from me

So far away from me

So far I just can't see

So far away from me

You're so far away from me

I get so tired when I have to explain

When you're so far away from me

See you been in the sun and I've been in the rain

And you're so far away from me

So far away from me

So far I just can't see

So far away from me

You're so far away from me

Dire Straits "

محمد
دوشنبه 5 آذر 1386 - 9:6
-6
موافقم مخالفم
 

به امير: چون خيلي با هم دوستيم لحظه آخر به حرفم گوش كرد و كار رو تموم نكرد. جزئياتش گفتن نداره فعلا اوضاع خوبه مثل فيلما شده...

مهدي پورامين
دوشنبه 5 آذر 1386 - 13:37
3
موافقم مخالفم
 

تقديم به "رضا" و "مريم" و تمامي دوآتيشه هاي فوتبالي...

.

داستانك: گل

دیوونه وار عاشق فوتبال بود. اونقدر که موقع تماشای مسابقه تیمش از تلویزیون یک لحظه هم آروم و قرار نداشت. چنان جنب و جوش می کرد که انگار خودش تو زمینه.

( برو جلو . . . پاس بده . . . دِ بده دیگه . . . چپ.. بده چپ . . . حالا سانتر کن . بلندددد . . . سر بزن . . . هِد . . .)

خودش هم همراه بازیکن پرید بالا که سَر بزنه که ویلچر از زیر پایش در رفت و با صورت به زمین خورد .

توپ توی گل بود و اشک تو صورت پسرک

Armin Ebrahimi
دوشنبه 5 آذر 1386 - 14:11
-11
موافقم مخالفم
 

من نمی دانم این «آرمین ابراهیمیان» کیست، اما اگر مقصودِ «سوفیا»ی عزیز من بودم سپاس گذارم، به هر حال نمی شود دقیقاً فهمید که این «الف» وَ «نون» -یعنی «ان»- بر مبنای کدام دستورِ زبانِ ادبیاتِ شیرینِ عرب با نامِ خانواده گی ترکیب می شود.مثلاً به شکلی که بتوان نوشت «امیرِ قادریان»، «مسعود کیمیاییان»، «فرزاد مؤتمنان»، «ابراهیم حاتمی کیا ان»، «جوادِ طوسیان»، «محمد رحمانیان» وَ در قوم های بی گانه «مارتین اسکورسیزیان»، «آندره تارکوفسکیان»، «کریستف کیشلوفسکیان» که این خود می تواند «کیسلوفسکیان» «کیشلوفشکیان» «کیسلوفشکیان» هم بشود، «دیوید ممتیان»، «استنلی کوبریکان»، «مت دیمونان»، «نیکول کیدمنان» وَ...

این آفرینش تنها گوشه ای از خلاقیتِ ترکیبِ اسامی خاص با «ان» -یعنی «الف» و «نون»- است در حالی که بنا بر قوائدِ غیر می توانیم از «ین» یعنی «ی» وَ «نون» هم استفاده کنیم.مثلاً «مسعود کیمیاییین» یا «مارتین اسکورسیزیین».یا با ابتکارِ جالب تر اسم کوچک را نیز دچار دگرگونی کنیم، به عنوان نمونه «امیران قادریین»، «امیرین قادریان»، «امیرون قادریون»، «استنلیون کوبریکان»، «استنلیین کوبریکون»، «استنلیان کوبریکین» یا «محمدین رحمانیون» وَ غیره، که می بینید به ساده گی می توان با همین عمل که چندان هم نیاز به خلاقیت ندارد هویت وَ ریشه ی افراد را متلاشی کرد وَ از یک روس یک عرب وَ از یک آمریکایی یک روس ساخت.

با این وجود –وَ این کشف اخیر- در می یابیم که ما باید بسیار به فرهنگ های دیگر توجه نشان بدهیم تا از این یکنواختیٌ کسلی درآییم.مثلاً «آرمین ابراهیمی» را می شود برای تنوع «آرمینان ابراهیمیان» نوشت که تماماً از دو اسمِ فارسی وَ عربی یک ترکیبِ ارمنی می سازد، جدا از این باعث خنده وَ تفریحِ خواننده گان هم می شود.همانطور که «کوبریک» را «کوبریکون» نوشتن وَ یا «نیکول» را که اسمی مؤنث است «نیکولان» نوشتن که در می آید مذکر.

آرمین ابراهیمی

Armin Ebrahimi
دوشنبه 5 آذر 1386 - 14:23
-3
موافقم مخالفم
 

همه ی حیواناتِ دنیا

سینمای «اِمیر کاستاریکا Emir Kusturica»ی بزرگِ ما یعنی «کنترل».این تنها واژه ای ست که می شود نسبتاً کامل اش نامید.کنترل، همینٌ تمام.خلاقیتِ بی پایان، ایده های بی وقفه وَ هوشٌ مهارتٌ یکدستیٌ سار چیزهای دیگر که در وجودِ اَبَر فیلمسازِ ما یافته می شود همه در سایه ی همین کنترل است.کوچک ترین اشاره ای در قاب های فوق العاده حساب شده ی کاستاریکا به انتخواب وَ خواستِ فیلمساز بوده وَ او از معدود کارگردانانی است که جٌزء به جٌزءِ پلان هایش را با وسواسٌ جدیت می چیند.هر اثرِ او یک انفجارِ غیر قابلِ تصور است در سینمای اغلب بی حوصله وَ بِلا موثرِ آشنا وَ موسوم به «هٌنری».که از تعدادی فرمول های پیش نوشته پیروی می کنند، فاکتورهایی گندیده وَ پاره پاره.اما، سینمای کاستاریکا یک چیزِ دیگر است! سینمایی است وَرای تمامِ مرزها، تمامِ حصارها وَ دسته بندی های احمقانه ی سبکی وَ ساختاری.وَرای تمامِ آن «گونه» های روشنٌ شناخته شده ای است که دیده ایم، وَ جالب تر این که کاستاریکا نمی گذارد این قضیه –شکلِ ساختاریِ آثارِ او- رواج پیدا کندٌ –گرچه کاملاً غیرِ قابلِ تقلید است- فرمولی بشود وَ خودِ او دست می زند به شالوده شکنی وَ فرافکنی پایه هایی که خودش بنا می نهد.این یعنی یک فیلمسازِ به معنای حقیقی «رها».یعنی کسی که بر ضد کارهایی که کرده بر می آید وَ هراسی ندارد از تجربه های نو، که سینما یعنی همین.تماشای آثر کاستاریکا می ماند به یک جور زیستنِ کاملٌ بی نقص نه مصنوعی که حقیقی تر از زنده گی ئی که با نگاهِ ثابتِ ما رنگِ «بود» گرفته، دنیایی که فیلم های کاستاریکا می سازند طوری ناب است –چرا ما اینقدر از این کلمه استفاده می کنیم؟- که حجمِ این کمبودِ سٌتٌرگِ فیلمِ خوب را به راحتی نمایان می کند.نمی دانم دیگر باید سینمای این مردِ صد در صد متفاوت را با چی مقایسه کنم.در همین لحظه باید اعلام می کردم که یکی از شبکه های ژاپنی چند وقت پیش فیلم تلویزیونی «پرنده ها می آیندِ» اٌستادِ من را –عشقِ من را- پخش کرد، من –همانطور که گفته ام پیش ترها- زبان نمی دانستم –که زیرنویس شده بود- ولی چون این اثر را به هیچ راهی پیدا نکرده بودم تمامش را مثلِ سحر زده ها خیره خیره بلعیدم.همینطور تکه تکه، از آن اثرِ درجه یک را.

وَ نمی دانم این چه جور دلقک بازی ئی است که این احساسِ احترامِ آمیخته به بی حوصله گی را که در هوادارانِ تقلبیِ سینما هنگامِ تماشای دنیای این مردِ بزرگ وجود دارد تبدیل می کند به یادهای سوزانٌ دروغینٌ لذت های نبٌرده وٌ سایر چیزها...

شهرزاد آریانا
دوشنبه 5 آذر 1386 - 14:47
0
موافقم مخالفم
 

خشت و آیینه

گاو

فیصر

نفرین

سلطان صاحبقران

سوته دلان

هزاردستان

کمال الملک

پدر بزرگ

فردا 6آذر(13132) تولد جمشید مشایخی.

منگ
دوشنبه 5 آذر 1386 - 15:18
-6
موافقم مخالفم
 

بعد هم گیر میده که برگرده سر جاش ، و اسرار(خخخخخخخخخخ) داره درست در مرکز باشه ...........

خیلی احمقم ، نه ؟!.....

اسرار نه اصرار ....

افتضاه بود ...

مریم.م
دوشنبه 5 آذر 1386 - 15:26
-5
موافقم مخالفم
 

سلام

اقای مصطفی جوادی خواندن کلمه ی هامون برام جالب بود واینکه فیلم چاقوی جیبی هم فیلم خوبی بود مخصوصا پشتکاری که پسره برای برگردوندنه چاقو داشت(راستی عجب چاقوی نازی بود)و دیالوگ این دفه

نقره:نمردیمو گولم خوردیم

سرباز های جمعه

pmj *
دوشنبه 5 آذر 1386 - 15:54
20
موافقم مخالفم
 

"از بین این همه کافه ، توی این همه شهر تو دنیا، اون باید بیاد کافه من."

"اون روز خوب یادمهف تو آبی پوشیده بودیو آلمانی ها خاکستری."

"دوباره اون آهنگ رو بزن سام، اگه اون تونست تحمل کنه من هم می تونم."

کازابلنکا پر است از دیالوگ های جاودانهف پر از شخصیت های فرعی جذاب با دیالوگ های فوق العاده. خیلی ها این موفقیت را به شخصیت کاریزماتیک همفری بوگارت و اینگرید برگمن مرتبط می دونند و رایطه عاطفی خاصی که در طول فیلم بین اونا وجود داره. به خاطر همه اینها ، فیلم یکی از جاودانه ترین عاشقانه های سینما شناخته می شود.

راستی جمله پایانی فیلم هم فوق العاده است:

"این می تونه شروع یک دوستی زیبا باشه".

امروز5آذر، مصادف با26نوامبر1942-اولین نمایش"کازابلانکا"

پوریا پورزند
دوشنبه 5 آذر 1386 - 17:35
-1
موافقم مخالفم
 

نوید خان غضنفری

راستش دیگر مثل سابق نمی نویسی. چرایش را حتما خودت بهتر می دانی. من هنوز نقدهایت بر روی دسته سیسیلی ها، دایره سرخ و آبی در بولتن جشنواره فرانسه فراموش نکرده ام. یکی از دیگری توپ تر . من نه ـآن موقع تو را می شناختم ونه الان. یعنی هیچگاه نشد بیایم و با تو حرف بزنم. بچه ها یکی دو بار تو را در یکی دو تا از جشنواره ها نشانم دادند . فکر می کنم زمانی که برای انجمن اتان می نوشتی با قلبت می نوشتی و حالا که تهرانی شده ای با مغزت. سینما بیشتر ، عشق است تا چیز دیگر. همین دیشب بولتن فرانسه را پیدا کردم و هر سه نقدت را خواندم . کلی کیف کرد. و کلی افسوس خوردم که چرا نوید همین راه و همین نگاه را ادامه نداد. نمی دانم . شاید هم دارم پرت و پلا می گویم. اما نوید جان قبلا خیلی بهتر و تاثیرگذارتر می نوشتی.

عسل پزشکی
دوشنبه 5 آذر 1386 - 17:47
4
موافقم مخالفم
 

کتابهای تن تن همیشه عالیه. هیچ گروه سنی خاصی هم نمی شناسه. من عاشق تن تن ام. راستی فیلمی هم بر اساس کتاب تن تن ساخته شده؟

نويد غضنفري
دوشنبه 5 آذر 1386 - 18:27
-31
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا

امير گفته، پس بايد بنويسم...

راستش تا بود و استاد جليلوند راهش از باقي دوبلورها- به دلايل مختلفي كه پي گيران دوبله مي دانند- جدا شده بود، اوضاع بهتر بود! خيلي هم بهتر بود. دوبلورهايي كه با انجمن كار مي كردند براي اين كه كارشان به چشم بيايد و راحت رت بگوييم، مي خواستند يك قدم جلوتر از كارهاي يكي از استوديوهاي خصوصي- كه جليلوند در آن مشغول كار بود- باشند؛ اين وسط «كل»ي افتاده بود و براي همين مي شد هر از چندگاهي دست كم يك بار شاهد دوبله نسبتا خوبي باشيم...اما حالا! پيش از اين همه دوبله هايي كه از تلويزيون پخش مي شد را ضبط مي كردم (هنوز هم مي كنم!) آن موقع ها دل و دماغي براي دوره كار بود، اين كه دوبلورها چه طور با شخصيت ها ارتباط برقرار كرده اند و نقش را چه طور درآورده اند اما الان فقط ضبط مي كنم، براي يكي از رفقا، مي خواهد اين ها را داشته باشد كه بندازدشان روي نسخه اصلي! او آخر شيفته دوبله است... اما واقعا با اين نسخه دوبله؟! كافي است دوبله اين را بگذاريد كنار دوبله خوب جي اف كي، كه پارسال پخش شد. ديديد مثل همين يكي چقدر شخصيت داشتيم و چقدر خسروشاهي خوب صداها را برگزيده بود؟ اما مدير دوبلاژ فعلي از چند تيپ بي ربط براي دوبله به اين مهمي بهره گرفته بود تيپ هاي آشنايي چون كاراكترهاي جديد كارتون هاي انجمن گويندگان جوان! (به خاطر شباهت بيش از حد صداي جليلوند به نيما رئيسي!!) مورچه خوار: مهدي آرين نژاد كه به جاي بازرس آرمسترانگ مي گويد يا محمد عبادي (ديده ايد اين دوبلور تيپ گو فوق العاده در كازابلانكا جاي چند نفر گفته و ارثيه فاميلي مورد توجه امير!) يا صداي ناهمگون مقدم منش به جاي بازرس توسكي (مقدم منش معمولا به جاي تيپ هاي از درون شكسته و خورد شده مي گويد!)...خب تمام اين ها به كنار، برداشتن موسيقي هم به كنار (ما كه ديگر عادت كرده ايم) بگذاريد ببينم، چي اش ديگر مي ماند؛ دوبله خوب به همين هاست...

به همين دليل مي گويم خوش به حال همان موقع كه كل كل جليلوند با اساتيد ديگر دست كم ميدان رقابتي ميان تلويزيوني ها و جماعت بخش خصوصي راه انداخته بود كه ديگر همان را هم نداريم...امير جان؛ مي خواهي دوباره بزنم تو كار حاشيه و حاشيه سازي...استعداد دارم ها، پتانسيل اش هم هست برادر! مخلصيم

حنانه سلطانی
دوشنبه 5 آذر 1386 - 22:31
12
موافقم مخالفم
 

باور کنید نه تنها توی کافه هستم اضافه کاری هم دارم می کنم! با بعضی کامنت های این دفعه آن قدر موافقم که بدم نمی آید به جای کامنت یک آدم خسته از اضافه کاری کپی شان کنم اسمم را بزنم بالایش! یکی اش کامنت سحر است که فقط جوابی را که به ندا داده برای تاکید بیشتر تکرار می کنم! ندا جان دست روی دلم نگذار که خون است! آمدن و دیدن شماها که همیشه در دستورکار ما هست ولی این دفعه دیگر نوبت شماهاست که بیایید. شما بیایید ما پایه همه جور شیطنتی هستیم! به قول سحر کولاک می کنیم!

و اما در مورد حاتمی کیا، همه نوشته های روی سایت را نخواندم ولی نامه آن آقا خیلی توهین آمیز بود و به قول مصطفی توهین کار ما نیست. اصلا مگر پرستویی همیشه حاج کاظم بوده؟ مگر همین پرویز پرستویی توی عشق شیشه ای بازی نکرده؟ یا مگر حمید نعمت الله نتوانست شیوه بازی گلزار را عوض کند؟ همان قضیه اعتماد است. ما یا به حاتمی کیا اعتماد داریم یا نداریم. اگر اعتماد داریم، اگر حاتمی کیا حاتمی کیای خودمان است پس بگذاریم کارش را بکند. پیش داوری را کنار بگذاریم و منتظر نتیجه بمانیم.

مصطفی جوادی
دوشنبه 5 آذر 1386 - 22:47
16
موافقم مخالفم
 

محمد، فکر می کنم از این رفیقت فقط همان شغل ایتالیایی را دیده باشم. با مایکل کین و بقیه ( آن هم به بهانه نسخه جدیدش ).به هر حال...

امروز از کتابخانه دانشگاه یک کتاب گرفتم تا سر کلاس و مطابق معمول، من کتاب بخوانم و استاد هم کار خودش را بکند. یک سری سوال سینمایی بامزه بود و جوابهایشان که توی پاسخنامه آخر کتاب آمده بود. یکی از سوالهای عالی اش این بود.(( کیست که سیگارش را با بمب روشن می کند؟)) حالا جواب بدهید.

سوفیا، چون گفتی تازه فیلم را دیده ای و از طرفی دیالوگ هایی که آوردی من را به اشتباه انداخت. راستش را بخواهی من که به غیر از یک مشت دست نویس شلحته پلخته چیزی ندارم. جمشید هم پاک نویس ها را همین جوری داده به مافیای زیرنویس! ( چنان تشکیلات دارند که نمی توانی فکرش را کنی.خودشان ترتیب همه چیز را می دهند در سه سوت). اصلا نسخه زیرنویس را هم خودمان ندیده ایم. توی این فقره من از جان فورد تبعیت می کنم! می گویند استاد فیلمهایش را نمی دیده. به هر حال مهم این است که داریم زیر یک پرچم سینه می زنیم. حواست هست که...

Armin Ebrahimi
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 1:36
12
موافقم مخالفم
 

خیلی پوزش می خواهم که یکی از کامنت هایم گٌم شد...

کِی فرستاده بودم؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جواد رهبر
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 15:29
-4
موافقم مخالفم
 

"And if you want to be free, be free"

حالا که بیشتر فکر می کنم یک تخریب توپ یادم می آد از جنس لطیف تر البته. گروه "Travis" ترانه ای دارد که حتم دارم شنیده اید و ویدئویش را دیده اید: “Sing” . یادتون اومد؟ چقدر شیرین است این ترانه و کلیپش!

سوفیا با این نقل قول ها و توصیف های هارولد و ماد که بیچاره کردی ما رو!‌ ای وایییییییییییییییییییی به نمای استخر!

"منگ" عزیز: قربانت! هستمت تا آخرش!

وای دیر شد. من دیگه برم... مخلص همگی!

جواد رهبر
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 15:33
-4
موافقم مخالفم
 

راستی هوای آلبوم و کلیپ جدید Eagles را که دارید، نه؟

شوجی
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 16:34
5
موافقم مخالفم
 

اقا ما هم میخوایم به جماعت کافه بپیوندیم!انصافا و بالحق که کافه ی سر حالی دارید و از کافه ی ریک هم حتی بهتره!نه اینکه خدای نکرده کافه ی ریک بده ها! نه اینکه اینجا الیزا نداریم ها! نه از این حرفا نیست ولی خوب اینجا سر حال تره دیگه! برادرا و خواهرا لطف کنن یه جا باز کنید کنار بار تا ما یه لیمونادی بزنیم!نوش.

امیر: خوش‌آمد.

امير جلالي
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 17:38
21
موافقم مخالفم
 

سلام بچه ها،

اولين يادداشت وبلاگو آپ كردم،

دلم مي خواد بچه هاي اينجا هم نظرشونو بدن،در ضمن بچه هايي كه وبلاگ دارن آدرسشونو بذارن واسه لينك كردن.

يه ديالوگ توشهست كه اينجا هم مي آرم:

منصور:"بريم يه طرفي."

آيدا:"امشب قراره برام خواستگار بياد"

منصور:"گور پدرشون،برييييييييم؟"

آيدا:"....برييييييييم."

(نفس عميق)

خيلي مخلصيم.

derakht-e-golabi.blogfa.com

مریم.م
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 19:22
17
موافقم مخالفم
 

سلام

اقای پور امین این یکی هم عالی بود ممنون اگه میشه بازم نوشتناتون رو ادامه بدین

راستی پایان تلخ کاراتون فوقالعادست, دوسش دارم

راستی بد جوری یاد حرص خوردنای خودم توی بعضی از بازی ها افتادم

اقای جواد رهبر اشاره ی خوبی کرد

که فوق العاده بود sing

alireza
سه‌شنبه 6 آذر 1386 - 21:8
17
موافقم مخالفم
 

پریروز راتاتوی را دیدم بعدش ماکارونی پختم خوب دراومد اقا خووووووب

نیمرو ،هم نخورده!! برشته شده با کره با گوجه و خیار شور محشره

راسی شنیدید تقاضا واسه موش تو اروپا انقد شده که موش کم اوردن؟

نوشتخ محسن ازرم تو شهروند امروز این هفته را از دست ندید از من گفتن!!!

Reza
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 1:23
-15
موافقم مخالفم
 

الان "3:10 به یوما" رو دیدم . واقعا جذاب و دیدنیه ولی در مورد بیست دقیقه پایانیش فقط یه صفت رو میشه به کار برد : عجیب . نسخه اصلیش که پنجاه سال پیش ساخته شده رو ندیدم و نمیدونم به این قشنگی هست یا نه باید حتما گیرش بیارم .

سوفیا
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 7:0
10
موافقم مخالفم
 

آرمین ابراهیمی ببخشید! عذر می خواهم!

حامد اصغری
چهارشنبه 7 آذر 1386 - 20:19
-22
موافقم مخالفم
 

یادداشتی برای برنامه دو قدم مانده به صبح / جبران کمبود و آغاز تحول رو امیر خان قادری لطف کرده تو سایت گذاشته بخونید و نظر بدید ممنون رفقا

RoseTyson
پنجشنبه 24 تير 1389 - 1:40
-3
موافقم مخالفم
 
re
I will recommend not to hold back until you earn big sum of money to buy different goods! You can just get the credit loans or just car loan and feel yourself comfortable
اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.03667902946 seconds.