دوشنبه 1 آذر 1389 - 10:22



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 5:0

تولدمان مبارک


پرویز شاهپور یک بار گفته بود: "هر سلامی آغاز خداحافظی است." اما هنوز که خداحافظی‌مان کامل نشده و در آغاز راهیم، خیلی خوشحالم از همه کامنت‌های روزنوشت قبلی. راست‌اش خودم اصلا یادم نبود که یک‌سالگی کافه است. در عوض حالا از وجود این همه گرمی و شادی و شور و عشق خوشحال شدم که در دوره این همه آدم خمار، چنین آدمهای زنده، هنوز زنده‌ای این جا جمع شده‌اند. به نظرم از ابتدا تا به حال، هیچ وقت این قدر اوضاع کافه رو به راه نبوده است. این همان جمله‌ای است که امیدوارم سال بعد هم همین موقع بگویم.

سقوط
دیروز با ماشین که پیچیدم توی کوچه بن بست کنار خانه، کوبیدم روی ترمز. مردم جمع شده بودند دم در برج کناری و پچ پچ می‌کردند. شب بود و روز سختی گذرانده بودم و سه سالی می‌شد که هر وقت شب می‌پیچیدم توی این کوچه کوتاه، باز همه جا ساکت و امن بود. این بار اما همه جا شلوغ بود و هر چند وقت یک ماشین تازه از راه می‌رسید و سرنشین‌هایش پیاده می‌شدند و می‌زدند توی سرشان، یا خودشان را می‌کوبیدند به دیوار. مرکز جمعیت را نگاه کردم و دیدم یکی افتاده پای برج و رویش یک پارچه سفید کشیده‌اند. آمبولانس هم که آمد، کار خاصی نکرد. منتظر پزشک قانونی ماند. در ماشین را بستم و آمدم خانه.
امروز که خواستم دوباره سوار ماشین شوم، یاد حادثه دیشب افتادم. نگاه چرخاندم ببینم چه خبر است، که همه جا ساکت و خالی بود. حتی یک نفر هم پیدایش نبود. جایش یک دسته گل سفید گذاشته بودند کنار پله‌ها. انگار نه انگار که دیشب، چه قیامتی بوده این جا.
امشب که دوباره پیچیدم توی کوچه، خبری از همان دسته گل هم نبود.

آقای شاد

 

اوون ویلسون یکی از خورشیدهای هالیوود بود. مردی با موهای طلایی و لبخند سحرآمیز. هر نسلی برای خودش از این موطلایی‌ها داشته و ویلسون، بلوند این نسل بود. نقش‌هایش هم مطابق این شور و شوق و شادابی، نوشته و ساخته می‌شدند. در تعدادی از مشهورترین کمدی رومانتیک‌های این سال‌ها، نقش مهمی داشت. همان آدم شاد و سرخوش و سرحال. در "چتربازهای عروسی" با دوست مجردش از این عروسی به آن عروسی سر می‌کشید و خوش می‌گذراند و در "تو، من، و داپری"، جوان شادابی بود که لذت بردن از زندگی را به یک زوج عنق گرفتار، یاد می‌داد. جای شخصیت اول کارتون ماشین‌ها هم کلی از آموزه‌های مثبت فرهنگش را در طول سالیان سال و با صدایش، از طریق یک شخصیت کارتونی به اسم لایتینگ مک‌کوئین، به تماشاگر انتقال می‌داد. خلاصه مظهر خوشی و شادی بین بازیگران این سال‌ها بود. چهار تا فیلم مختلف هم در مرحله تولید داشت.
پریروز خبر رسید که اوون ویلسون را پیدا کرده‌اند، در حالی که رگ دست‌اش را زده و کلی قرص خورده. خودکشی کرده بوده و شانس آورده (؟) که پیدایش کرده‌اند و به بیمارستان‌اش رسانده‌اند.

پی‌نوشت: بین همه پیام‌های تبریک و این‌ها، آن یکی که مال حنانه سلطانی بود، حسابی تکان‌ام داد. مثل فیلم‌ها بود که زمان به عقب برمی‌گردد و آدم همه خاطرات‌اش را می‌بیند. به خصوص وقتی از روزنوشت 7 دی 1385 نقل کرده بود: امروز مستند "آقای کیمیایی" تمام شد، آخیش.
اه، پسر اصلا آن روز را فراموش کرده بودم، اصلا اگر حنانه یادآوری نمی‌کرد، شاید تا آخر عمر یادم می‌رفت. نه این که ماجرای خیلی مهمی باشد، ولی جالب بود برایم وقتی از احساس آن روز یادم آمد و این که امروز چیزی از آن احساس باقی مانده؟ راستی برای آن‌ها که می‌پرسند، مستند رفته است ارشاد مجوز بگیرد. گرفت، آن وقت خدا بخواهد یکDVD اعلا می‌دهیم بیرون. راستی همین جوری به سرم زد. کدام فیلم بود که وقتی کیک عروسی را می‌بردند، یک لحطه می‌افتاد پایین و دوباره برش می‌گرداند به وضعیت اول و ما از همان جا می‌فهمیدیم این ازدواج نقش بر آب است؟ دره من چه سر سبز بود؟




بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

سعيد هدايتي
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 8:15
9
موافقم مخالفم
 

سلام.امروز هم كه قراره سرك بكشيم به تلخ وشيرين گذشته احساس پيري نميكنم.ديشب هر كار كردم برادرم را بپيچونم نشد.برام كلاس گذاشته وبايد برم واسه فك زدن وتدريس چيزهايي كه به درد عاقبت يزيد هم نميخوره فقط دلم خوشه به اون گل كوچيك مناسبتها با ساير معلمها ودانش اموزان و اون بحث هاي فيلمي اخر كلاسم. نميدونم چه جوري مانع خودم بشم واز بابل يا نه همدردي با بانوي انتقامجو (به سفارش امير رضا نوري پرتو ديدم )صحبت نكنم. كاش حالشو داشتم كيك وشيريني رو خودم براتون بفرستم.تراويس:با پولم كاربهتري نميتونم بكنم....(راننده تاكسي)

مرجان
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 8:56
-8
موافقم مخالفم
 

سلام،تشکر می کنم از امیر .نمیدونین چقدر خوشحالم از اینکه امیر سریع روزنوشت می نویسه.کلی انرژی بهم میده.راستی امیدوارم این دفعه امیر سئوالم رو جواب بده.چی بر سر هم میهن اومده!!!!!!

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 9:12
7
موافقم مخالفم
 

اول: نمیدانی چه حسی دارد که صبح علی الطلوع(هشت) از خواب بلند شوی و ببینی که کسی که از دستت دلخور شده بود تو را بخشیده است، یکی از حسنهای خوب!! اینجا این است که اگر از جای دیگری هم دلت پر باشد میتوانی اینجا روی یکی خالی کنی و طرف نه تنها ناراحت نشود، بلکه آنطرف صورتش را هم جلو بیاورد. حمید جان،ممنون از اینکه سرزده وارد کافه شدی و شتلق خواباندی توی گوشم، این هم از عیبهای این چهار پایه های دم در است.

دوم: روزنوشت را همینطور تا تهش خواندم، اسم اوون ویلسون را که دیدم یادم افتاد که چقدر دوستش دارم و چقدر با آن دماغ دفرمه و موهای نامرتبش حال میکنم. بعد از پرسه زدن در کامنتهای روزنوشت قبلی و روزنوشت نوید، خواستم پنجره را ببندم که چشمم به جمله آخر "آقای شاد" افتاد که بار اول ندیده بودمش. یخ کردم. متاسفانه انسانهایی که خیلی شادند،غمهای عمیقی هم گریبانشان را میگیرد ، روان اتکینسون هم مدتی به روانپزشک مراجعه میکرد، یا چرا راه دور برویم، همین مهران غفوریان که یادتان هست؟. خودم که معمولا سر حال و خوش وخرمم، بعضی مواقع طوری دلم میگیرد که میخواهم سرم را بکوبم به دیوار، البته این را بگویم که این حس ها همانطور که زود می آیند، زود هم میروند پی کارشان و دوباره جفتک و پشتکمان به راه میشود. نمیدانم دلیل کار ویلسون چه بود و معتقدم که شانس آورده(در پاسخ به علامت سوال امیر قادری) و امیدوارم که باز به "زندگی" برگردد، دنیا به چنین اشخاصی نیاز دارد.( حال کردید چقدر ظریف و مویی خودم را با اینها یکی کردم؟! (اگر فکر کردید با این جمله اخری سوتی دادم، اشتباه کردید، به صورت استفهام انکاری تاثیر پاراگراف قبل را زیاد کردم ( این معترضه در معترضه نویسی هم راه خوبی است برای اینکه خواننده محترم سرو ته نوشته را (البته اگر وجود داشته باشد) گم کند و محترمانه از خواندن ادامه مطلب انصراف بدهد))).

سوم: کاوه هم دلش گرفته! عزیز، ما که دستمان به تو نمیرسد، گرچه هر دو همسایه خزریم. بدی این فضای مجازی یکی این است که نمیتوانیم روی ماه همدیگر را ببینیم و بعد بفهمیم که چه غمی داریم، بعد دو سه تا کشیده آبدار ( از همانهایی که حمید زد) بزنیم زیر گوش هم و بگوییم خره، ].....[ . کاوه جان ما برای همین اینجاییم که مرهمی، نمکی ،چیزی روی زخم هم بپاشیم دیگر. عجالتا بنده اولین و آخرین خریدار ادایت هستم و هنوز هم عاشق لحظه دیدار چشمانت میباشم . عزیز مایی ( سیاوش دیالوگ آخر را با بغض ادا میکند و شال گردن و کاپشن و کلاهش را برمیدارد و از کافه بیرون میرود. کات به دست کاوه که با قاشق چایخوری داخل فنجان بازی میکند)

مصطفی انصافی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 10:49
17
موافقم مخالفم
 

چند شب پیش گنج های سیرامادره رو دیدم. اون قدر از دست این دابزی احمق حرص خوردم که می خواستم مانتور رو پرت کنم از پنجره بیرون. آخرش هم که دیوونه وار عصبانی شدم وقتی به این نتیجه رسیدیم که این شوخی سرنوشت بود چون همه ی طلاها برگشتن سر جاشون!

دیشب هم سامورایی رو دیدم ( قابل توجه سحر همایی ) چه لذتی بردم... آخه چی بگم از فیلم... خفه شو مصطفی... خفه شو لال بمیر. آخرش هم که یاد حکم عزیز افتادم... مصطفی خفه شو! دیگه داری اعصابمو خورد می کنی ها!

رضا
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 11:13
23
موافقم مخالفم
 

1- خیلی سال پیش آخر شب مریض بودم و رفتم بیمارستان . در راه رو چیزی شبیه لوله فرشی که پارچه ی سفیدی روی آن کشیده باشند دیدم . اولش باورم نمی شد واقعا طرف مرده است ، بس که راحت پرستارها می بردنش . تازه هیچکش هم نه برایش گریه می کرد نه خودش را به دیوار می زد . وقتی از سالن برگشتم دیگر نه اثری از جنازه بود و نه پرستار ها . برای من که همه چیز را با سینما و ادبیات مقایسه می کنم یاد فیلم های آنتونینی و ونگ کار وای افتادم . یاد کسوف افتادم . بعد یاد فیلم محبوبم در حال و هوای عشق افتادم .یاد یکی از آخرین نما ها وقتی آن صخره را نشان می دهد که مردم رازشان را می گویند . این مهم نیست که چند نفر در آن سوراخ رازشان را گفتند یا چه گفتند ، مهم این است که صخره و سوراخ همیشه پا برجاست !چه با آن ها و چه بدونشان !

2- در کامنت قبلی ام چون فقط می خواستم در مورد تولد کافه بنویسم نتوانستم چند نکته بگویم . اول اینکه باید از خانوم همایی و سلطانی تشکر ویژه کنم . تا به حال این طور تاریخ جلوی چشمم نیامده بود . می دانم پیدا کردن آن همه کامنت و خاطره کار سختی است ، خسته نباشد . دوم اینکه به امیر رضا باید بگم در تا وقتی مهاجم های استقلال هستند روی پاشنه می چرخه ! سوم اینکه بگم با تاخیری چند روزی .......... آرزو خانوم خوش آمدی !

یا حق

حمید قدرتی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 11:30
-20
موافقم مخالفم
 

سلام

تبریک بابت این که مطلب حنانه تو روزنامه بانی فیلم چاپ شده . این یعنی هم قدرت ، هم پیشرفت یکی برای سایت و یکی برای بچه های سایت .( اگه مطلب امیر رضا درست باشه ) .

فکر کنم که اگه پارسال سال تثبیت بود برای سایت امسال سال کشور گشائی باشه .

امیر خان تو دیگه چرا . بحث از خداحافظی و خودکشی و سقوط و از این حرفها اینقدر حیاتی نبود که امروز بگی . (خوبه که حست رو می گی ) .

داشتم موش و گربه را می دیدم . داستان تام و جری آدم را یاد خیلی چیزها می اندازد یکیش استفاده از حیوانات تو داستان . بل و سباستین ، لوک خوش شانس ، پسر کوهستان و سفید دندان و و و . ( خیلی از حرفها خلاصه تا نظر سنجی ) کدامیک از سگهای استفاده شده در کارتونها بهترند یا موفقترند . منظورم سگهای بدرد نخور نیست مثل پا کوتاه یا بل سبساتین . بلکه گزینه ها 1.بوشوگ لوک خوش شانس ( سگ الکی خوش و ابله و کار خراب کن ) .2. زمبه سگ نفهمی که به جاسوسی هم می رود. 3. آقای سگ در موش و گربه که تلف شده جنگ موش و گربه است .

شهرزادآریانا
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 12:35
-7
موافقم مخالفم
 

سلام

امیرخان قادری تولدت مبارک! من اخودسرانه از طرف بچه های معماری شیراز به شما تبریک عرض می کنم!

خاطره آقائیان
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 13:29
-15
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام مجدد خدمت همه دوستان

1-باز هم تولد یک سالگی این کامنت بازار رو خدمت امیر خان و همه بچه ها تبریک می گم.

2-خدمت آقا ساسان عزیز عرض کنم که از آنجایی که فیلم Rope رو بنده معرفی کردم وظیفه خودم دیدم که توضیحات بیشتر رو خودم خدمتتون بدم:

فیلم "Rope"یا همان "طناب" خودمون فیلمیه که هیچکاک در سال 1948 اون رو کارگردانی کرده و یکی از معدود فیلمایی هست که با فرمت سکانس-نما ساخته شده و بازیگر نقش اول اون هم James Stewart هست.خلاصه ی داستان رو نمی گم تا ایشالله خودتون ببینید و کیفشو ببرید..

3-خدمت سحر خانوم عزیز هم عرض کنم که با وجود اینکه آدم محافظه کاری هستم ولی این دفعه نه ,اصلا دل رو زدم به دریا هر چه باداباد یک سری به inbox ت بزن.

4-آقای آجورلو باید بگم که گیرایی بنده پایینه به بزرگواری خودتون ببخشید.و اینکه خیلی دلم می خواست جوابتون رو می خوندم.ولی به هر حال باید بگم پایه ی بحث در این باره هستم اون هم شدید.اگر یه روزی پیش بیاد حتما.خیلی هم مشتاقم که پیش بیاد.

5-خدمت آقای انصافی عزیز هم باید بگم دقیقا درست حدس زدید.اگرچه قبلا به خاطر وجود یک سری مشکلات نمی تونستم عضو ثابت باشم ولی از این به بعد با اجازه ی صاحب کافه ی محترم پایه ی ثابت این کافم.

و حال سخن امروز:از چارلی چاپلین میپرسند که خوشبختی چیست؟

وی در جواب می گوید:فاصله ی میان این بد بختی و بد بختی دیگر..

جواد رهبر
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 13:36
-46
موافقم مخالفم
 

سلام. اول اینکه تولد کافه مبارک همه باشه، مبارک امیر جان و هم کافه ای های عزیز!‌ ایشالا کافه صدسال برپا باشه! راستش هنوز آشنایی من با این سایت و کافه هاش یک ساله نشده اما توی همین مدت کم کلی صفا کردم. از همین کنار هم بودنا همین بحث کردنا و حتی دلخوری هایی که گاهی پیش می آد و البته زود برطرف می شه. از این لحاظ خیلی خوشحالم... از یک نظر دیگر هم خوشحالم:‌ کمی با سینمای ایران قهر کرده بودم باز دارم آشتی می کنم انگاری!

قربان شما!

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 13:40
9
موافقم مخالفم
 

سلام.

اميرخان كيكت ما رو به هوس انداخت. قضيه سقوط رو خوب اومدي. اوون ويلسونت هم كه بد جور ضد حال بود. اول مطلبو كه خوندم با خودم گفتم برم دنبال فيلماشو ببينم اين بشر چطوري از زندگي لذت مي بره كه ما نميتونيم. كاش آخرشو نمي اومدي. بابا طرف خودش به پوچي رسيده .

1) بابا يكي مارو تحويل بگيره .اين همه مطلب و سوال از امير رضا و اميرخان و ... هيچ كدوم به ما جواب نميدن. بابا افسرده شديم. ياد ديالوگ تراويس تو راننده تاكسي افتادم كه با خودش تو آينه حرف ميزد : DO YOU TALK TO ME?

2) دنبال فيلم ROPE هم رفتم متاسفانه زيرنويس فارسي و دوبله اين فيلمو بيدا نكردم. SORRY

3) حس امروز رو به سرخوردگي آدما از شرايط اجتماعي _ سياسي جامعه اختصاص ميديم . پيشنهاد خودم ((راننده تاكسي اسكورسيزي)) شما چي؟

علي لطفي
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 13:57
1
موافقم مخالفم
 

آقا تولدت مبارك...فقط خواستم واست آخر اعترافات يك ذهن خطرناك رو يادآوري كنم...مي خوام يك برنامه بسازم.يك ميز با سه تا تفنگ پر. با سه تا پيرمرد كه از روياهاشون و تحققش بگند.از اين كه چي مي خواستن بشوند و چي شدند. برنده اون كسي است كه آخرش مغزشو متلاشي نكنه.جايزشم يك يخچاله.

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 14:38
-16
موافقم مخالفم
 

بچه ها حیف است که توی این خوشی ها جای نیما را خالی نکنیم. شخصا خیلی دوستش دارم.کاش حالا که خودش (( تا اصلاع ثانوی تعطیل است )) امیر یک آماری ازش می داد. در حد این که همه چیز روبه راه است یا هرچیز دیگری.

فکر می کنم حمید بود که توی کامنت آخر روز نوشت قبلی از گفتگوی بین کلوزو و گدار نوشته بود. هر چند توی آن دیالوگ آس را گدار رو کرد، اما من این کلوزو را بدجوری دوست دارم. آن هم فقط با دوفیلم شیطان صفتان و مزد ترس، تازه هنوز کلاغ را ندیده ام.. هنوز هم آدم هایش ویرانگرند. تصویر سیمون سینیوره توی آن فیلم ... ( مقایسه کنید با بدلش در بازسازی دهه نودی شیطان صفتان با بازی شارن استون، تا حساب کار دستتان بیاید)

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 21:50
14
موافقم مخالفم
 

آقای شاد

1.قرار است دوباره شاد باشیم.جشن است دیگر...این شماره ویژه شهروند که ترجمه هری پاتر را با خودش داشت در خانه ما غوغایی به پا کرد.البته نه برای من که هیچکدامشان را نخوانده ام و حتا نمیدانم چیز خوبی را از دست داده ام یا نه....اما دو برادر و خواهر بزرگم هر کدام یک شماره را ابتیاع کرده و به خواندنش مشغول شدند...اخلاق سادیستها را پبدا کرده ام.سرنوشت هری و داستان را جایی خوانده بودم و مدام مثل شکنجه گرها دور و برشان میپلکیدم و ازشان حق السکوت میگرفتم تا این اطلاعات سری خودم را لو ندهم بالاخره حسابی تهدیدشان کردم.دیشب دیروقت خوابیدم و صبح که بیدار شدم دیدم خواهرم تمام شب بیدار مانده و هری پاتر میخواند...گویا در اوج حساسیت داستان بود چون همینکه آمدم اذیتش کنم دودستی مجله را که حسابی هم قطور شده بود بر سر من بینوا کوباند و با چشمهایی از حدقه در آمده بر سرم فریاد کشید که:"..................."(احساسات خود را نسبت به سرنوشت یکی از شخصیتهای داستان نشان داده بود که به لحاظ مسائل امنیتی و البته جانی از افشای آن معذورم.)

حالا هم هر سه نفر کتاب را تمام کرده اند و سه نفری بدون اینکه حرفی بزنند همدیگر را نگاه میکنند....جای ضربه صبح هنوزم درد میکند.....

2.من هم کامنت حنانه را دوست داشتم.اصلا هر کس در مطلبش نامی از من ببرد مطلبش تکانی میخورد به قول بچه ها گفتنی چی؟ تکان دهنده میشود.

3.منگ در کامنتی از سر به کف دستشویی ساباندن برای خواندن مطلبی از هم میهن گفته بود...دیگر طاقت ندارم.باید به مصطفی جوادی بگویم که آن مطلبش (چه کسی چیپس مرا....) را خیلی دوست داشتم ولی هرگز به زبان نیاوردم.حسادت است آقا حسادت...ضمن اینکه نمیدانم این منگ چرا عنوانی بهتر برای خود پیدا نمیکند .آدم از اینکه پشت سر هم یک نفر را منگ خطاب کند احساس خوبی پیدا نمیکند.

4.می بینید چقدر شادم.حالا فکرش را بکنید فردا خبر برسد رگ دست را زده ام کلی قرص خورده ام و خودکشی کرده ام ....اگر شانس بیاورم.

5.این فیلم پیشنهادی نوید غضنفری که در شهروند گفته را حتما ببینید."28 هفته بعد".....تجربه خوشکلیست....

6.خدایا چقدر دارم حرف میزنم.مدتی لال بوده ام خوب...هنوز مانده.... سینما انقلابمان باز شد....دیروز رفتم از بلیت فروششان پرسیدم جریان چه بوده .بهم گفت که :"آقا وقتی مردم نمیآیند فیلم ببینند مجبوریم آزادشان بگذاریم."فکرش را بکنید قرار است نام جدیدی بر سینما بگذارند و(به دلیل مسائل اخلاقی از گفتنش معذوزم.)

7.میدانم حالتان را بهم زدم ولی من تو عکس یادگاری سالگرد تولدمان میام اون پایین دراز میکشم.قاب عکس مهدی پورامین را هم به عنوان شهید مفقودالاثر تو دستم نگه میدارم....خوب حالا نوبت فوت کردن این شمعیست که که امیر عکسش را گذاشته..تا 5 بشمرید با هم فوت میکنیم.1 2 3 دیگه نشمرید.خودم فوتش کردم.....

آخیش تمام عقدههایم را خالی کردم.حالا نوبت شماست.کی با من میرقصه؟؟ آه خدای من....ممنونم آدری هپبورن عزیزم...(مصطفی جان ببخش...یک رقص است فقط)

امید غیائی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 22:43
3
موافقم مخالفم
 

میدانید که هیچ وقت اهل تعریف کردن و اینکه بگم به به امیرخان چقدر خوب نوشتی نبودم و حتی یادمه یه بار با امیرخان مخالفت هم کردم و به هیچ جا هم برنخورد. ولی مگه میشه این جمله رو خوند و دید و چندباره تکرار نکرد و آرزوی هممون نباشه: "به نظرم از ابتدا تا به حال، هیچ وقت این قدر اوضاع کافه رو به راه نبوده است. این همان جمله‌ای است که امیدوارم سال بعد هم همین موقع بگویم. "

و اینکه دیدین چقدر رک و راست صاب کافه مون به فراموشی همه آن چیزهایی که ممکنه اگر هر آدمی یادش بره و بعدا بفهمه بگه "نه بابا یادم بود" اعتراف کرد و چقدر چسبید این قضیه.

آن اوون ویلسونی را که میگی من نمیشناسم اما یه نیگا به اسم فیلمی که ازش برده شده بندازین رفقا: "چتربازهای عروسی" این همون کاریه که من و رفقای دیوونه تر از خودم یه بار کردیم و البته از دم در برگشتیم و خب این همون چیزیه که فرق ما رو با آدمهای دیوونه ترتر از خودمون معلوم میکنه. اما چی میشه که این ادما به جایی میرسن که رگ خودشون رو میزنن و کلی هم قرص میخورن و اخر سر هم باید که شانس بیارن و زنده بمونن؟! اینهم اون آدمهایی که مظهر سرخوشی وشادی بودن. یاد دیالوگ دیشب مدارصفر درجه افتادم اونجا که گفت "بازهم شازده احتشام شرف این رو داشت که راه اول رو انتخاب کرد".

ادامه دارد.......................

امید غیائی
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 23:1
17
موافقم مخالفم
 

تیم برتون رو با ادوارد دست قیچی شناختم و بعدش هم که سیاره میمونها و امشب هم ماهی بزرگ رو دیدم. اینکه این آدم استاد خداحافظیه شک نکنید.اون عاشقانه اخر ادوارد..... و این هم آخر شاهکار ماهی بزرگ و این بغض لعنتی ای که سر دیدن ادوارد.... هم نشکست و قشنگی اش هم به همینه که همش یادت باشه.اگر بشکنه زود یادت میره و اگرنه بعد از دوسال هنوز طعمش زیر زبونته. به نظر من به اندازه کل فیلمش روی آخرشون فکر میکنه ومیدونه چطور باید بیننده عاشقش رو با خوش همراه کنه تا اون پایان زیبا رو هیچ وقت فراموش نکنه.ممنون بات این جادویت تیم برتون عزیز. به وقتش به حساب بقیه فیلمهایش هم میرسم.

همین.

علی طهرانی صفا
سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 23:19
-3
موافقم مخالفم
 

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

هرکه ما را این نصیحت می کند بی حاصلست

سلام:::

شما می دانید که چرا روی کیک شمع می کارند؟ شمع مرا به یاد چیزهایی می اندازد که هیچ ربطی به کیک و شیرینی ندارند. مثال بزنم. خب مثل سقا خانه. نذر و نیاز. شام غریبان. گورستان. مرگ. عشق. پروانه. کان سوخته را جان شد و آواز نیامد...

اما امیر در روزنوشت اش به مطلبی اشاره کرده بود، ناظر به این مضمون که هر سلامی آغاز یک خداحافظی است. به گمانم داستان شمع و کیک می تواند یک مصداق ملموس و عینی برای همین جملۀ زیبا باشد. هر آمدنی رفتنی به پی دارد. و اینجا کیک تولد، قرین شمع عمر رفته می شود.

امیر! به کسی اجازه نده این شمع را خاموش کند. همین یکدانه شمعی را می گویم که روی کیک تولد کافه نشانده ای. شمع خاموش یعنی ... حس خوبی ندارم!

arefe
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 0:3
10
موافقم مخالفم
 

یک سالگی کافه مبارک خیلی مبارک و ممنون برای زحمتهای این یک سال

اونی از بالای برج افتاده پایین شاید خواسته زمان و متوقف کنه ...شاید خیلیم بد نباشه

حنانه سلطانی
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 0:12
-4
موافقم مخالفم
 

من هم وقتی به دنبال کامنت و روزنوشت از این روزنوشت به روزنوشت بعدی سرک می کشیدم همین حس را داشتم،درست مثل فیلم ها زمان به عقب برگشته بود.این حرف را زیاد می شنوم که می گویند چقدر از این حال و هوا فاصله گرفته بودیم و چه خوب شد یادمان انداختی.خوشحالم که حالا شما و بقیه رفقا هم همین را می گویید و اینکه شمع کیک یک سالگیمان را روشن کرده ام.

به محمد حسین آجورلو(درست نوشتم؟):یحیی توره هم مثل برادرش کار درست است.بازی چلسی و آستون ویلا را دیدی؟قیافه آبرامویچ وقتی تیم تازه به دوران رسیده اش 2-0 به آستون ویلا باخت دیدنی بود.

شده بعد از دیدن فیلمی فلان صحنه عجیب و غیر عادیش را جلوی چشمتان ببینید؟دیروز چنین اتفاقی برای من افتاد.هنوز هم باورش برایم سخت است.

کاوه اسماعیلی عزیز اگر توی یک کافه همه یک حس و حال را داشتند که خیلی مضحک بود.ای کاش می توانستیم حالت را بهتر کنیم.

مصطفی جوادی
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 1:10
-19
موافقم مخالفم
 

لعنتی پس سگ آقای پتی بل کجاست؟ به هر حال رای من این است

مصطفی جوادی
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 1:39
-1
موافقم مخالفم
 

کاوه جان مرسی که به من و آن نوشته لطف داری. نمی دانم چرا این روزها اینقدر از گور درمی آید. آن از منگ که تازگی ها با هم بیشتر رفیق و این از تو. امیر قادری هم گفت که فلانی از آن نوشته خوشش آمده و کلی حال کردم. آخه فلانی اش خیلی فلانی بود. ریا میشود. بیخیال.

دوباره کاوه جان در مورد آدری هپبرن و رقص که آقا مگر در انحصار من است و مگر من آدم بسته ای هستم و این مزخرفات . ولی راستش را بخواهی این ها همه اش ژست دموکراتیک بود، حقیقتش این است که اگر آنجا بودم کل آن لگن خاصره ات را در می آوردم که دیگر هوس رقصیدن با ژرار دوپاردیو هم به سرت نزند ، چه برسد با ((...)) جای اسم مقدسش را می توانید مثلا با ترانه in the death of car از ایگی پاپ پر کنید.همینجوری گفتم. برای این که نباید توی یک کامنت زیاد اسمش برده شود. درست است حجم سایت را بالا برده اند ولی خوب به قول وودی آلن : وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد...( شاید هم مال سهراب باشد، همه چیزهای خوب که مال وودی آلن نیستند)

Reza
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 3:6
18
موافقم مخالفم
 

ایشالله ده سالگی کافه ( کی به کیه بلکه هم بیشتر ) .

منتظر مستند آقای کیمیایی هستم .

بزرگمهر حسین پور تو سایت zigzagmag.com داستانهای صادق هدایت رو به تصویر کشیده . قبلا عروسک پشت پرده و حالا هم تخت ابونصر . خیلی قشنگه از دست ندین .

david
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 4:24
-23
موافقم مخالفم
 

من هم تبریک می گم.امیدوارم خداحافظی اش نه زود باشد و نه اسان.مثل جسدی که گل هایش هم باقی نماند.

ممنون که سر زدید و خواندید.ما از حضور شما در وبلاگمان بسیار خوشحال می شویم.(و شدیم)

محد حسین آجورلو
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 11:9
-16
موافقم مخالفم
 

سلام

1-نمی دونم کامنت دیروز من چی شد کسی می دونه ؟

2-رضا این حرفم مال دیروزه اما چه کنم که هرچی دنبال کامنتم میگردم نیست پس دوباره می گم وقتی دوشنبه شب نود رو دیدم حرفم رو در مورد بازی پرسپولیس پس گرفتم (البته نه صد در صد ) الان هم که استادیوم خونم کم شده پس دیگه نمیشه خونه موند جمعه استادیوم آزادی

3-کاوه جان تبریک برای باز شدن سینما انقلاب

جمیعا مخلصیم

ندا میری
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 12:16
5
موافقم مخالفم
 

هر آشنایی تازه اندوهی تازه است

و هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی است و این تقدیر نیست

یک انجماد ارادی است. تلخ ترین پوزخند اطاعت ماست ... (نادر ابراهیمی)

یادمه دغدغه اکران نشدن سنتوری توی جشنواره پای منو به سینمای ما باز کرد. در حد سرک کشیدن های گاه به گاه و فردای روزی که سنتوری رو دیدم و حس و حال بچه ها رو بعد از دیدنش توی روزنوشت های جشنواره خواندم فکر کردم میشه اینجا بود و گفت و شنید و نوشت و خندید و ....

جشنواره گذشت و سر 300 بود که نشد ننویسم و داستان بلور خانواده بلورچی هم که البته تمومی نداشت و امیر قادری نوشت کامنتهای خانم میری رو بخصوص اونی که در مورد سنتوری بود، دوست داشتم و این شبیه یک خوش آمد دلچسب شد و اینکه بمونیم و بگیم و بشنویم و بنویسیم و بخندیم .... بعد هم میهن! صوفیا، مصطفی جوادی، هادی (...) و محمد باغبانی و ... می خواهیم یک صفحه در بیاریم که خیلی فرق کنه حتی با خودمون تا پیش از این! امیر پرسید راستی بچه ها دیگه کی به نظرتون می آید؟ من، صوفیا، مصطفی: خوبن ... بچه ها خیلی هاشون خوبن .... خانم طلوعی و خانم نادری ثابت اینجان و ... هم میهن! هم کافه ! هم صدا، هم بغض، هم خنده ... شروع شد ... همه چیز ... دور ان میز لعنتی هم خندیدیم، هم بحث کردیم، هم غر زدیم، هم دعوا کردیم ...

یادم نیست شاید گریه هم کردیم! چشمهای تو! و نمناکی جنگل نارساست ... نون و پنیر و خیار عصرونه .. یادش بخیر

امیر کاظمی .. سینمای ما ... دفتر سایت ... دور همی ... باهم بیشتر ... بهتر ... محمد پور امین .. مصطفی جوادی ... امیر رضا نوری پرتو ... امید غیایی .. حمید قدرتی ... مصطفی انصافی ... جمشید سعیدی ... مهتاب ساوجی (مانا) ... حنانه و سحر و کاوه و رضا راه دورن ... جای خالی وحید .... نمی دانم یاری نمی کنه این حافظه لعنتی ... چقدر برنامه های پیش رو ... نیما سرحال بود ... آرزو، من، صوفیا زیر زیرکی خندیدیم ... نقشه های بزرگ باهم بودن . وحید ... سینمای جهان ... ترجمه ... پرونده ....

نه! حالم خوب نیست .. خوبم ... دنیای آرامشم! ... SMS، زنگ، کامنت ..." احساس تنهایی نکن که احساس بی مصرف بودم می کنیم "

نه اینجا کافه مون نیست ... اینجا دور همیم، همه چیز شاید تکمیل نیست، جای خالی ها رو نمی شمارم اما، فقط شیشه پنجره را ببین، تصاویر بی نظیر و محو را بیخیال شو ... برف ... فقط برف ... تو کل این مجموعه اونی که این دونه های برفو می سازه و هرگز دیده نمی شه عجیب کار مهمی میکنه ... عیشمون تمامه... اسم برف سازه چی بود؟

لازم نیست اتفاق خاصی بیافته حتی کلاهی برای باران رو هم می شه اینطوری دید ..

اینجا بیشتر شبیه خونه مونه ... و هر سلام مهم نیست سر آغاز دردناک یک خداحافظی هست یا نه.

محد حسین آجورلو
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 12:35
-33
موافقم مخالفم
 

توی عکس روز سینمای جهان نوشته بود « اون ویلسون بازیگر خوش چهره و بلوند هالیوودی که اکثر اوقات به عنوان مرد خوش شانس در فیلم‌ها بازی می‌کرد » اما مثل اینکه تو زندگی واعی زیاد شانس نداشته. چه بدشانسی از این بزرگتر که آدم خودکشی هم که می خواد بکنه یک عده مزاحم اجازه ندن.

امضا اداس امضا قرتی بازی بازیه خط خطی من درآوردیه اعتبار حاج نقدی به مهرشه

ماندانا جباری
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 14:46
15
موافقم مخالفم
 

1.تولد مبارک.

اینجا محشره.آدماشم همینطور...........بله با همتونم.

2.اون کامنت خاطرات کاوه اسماعیلی از سینمای شهرشون رو خیلی دوست داشتم. باز شدن سینماتون مبارک.

3.کاش این آدمای شاد دیگه هیچ کدوم شانس(!) نیارن.

4.این بخش دیالوگ های به یاد ماندنی سایت خیلی دوست داشتنیه مثل کامنت حنانه یادآور خاطراته.یا مثل نوید غضنفری که از خانه سبز گفته بود.

5.فکر کنم این کافه تنها جاییه که بحث پیش میاد ولی دعوا نه (کلی دارم هندونه میذارم زیر بغلتون.میدونم از عهدش بر میاین)

6.این چند وقت حالم خیلی بد بود فکر کنم تب افسردگی همه رو گرفته بود . جمله این دفعه رو از روز نوشت قبلی امیر قادری برای همه کسانی که حالشون بده (مثل خودم)می نویسم:من دوباره به زندگی برگشته ام .شب عید است(من میگم تولد) و دیگر قرار نیست از مرگ و غم حرف بزنیم.

امیررضا نوری پرتو
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 17:36
13
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان گل و همه دوستان نازنینم.

1- امیر جان عجب کیک اشتها آوری !!! من هم که شیکمو....! ((:

2- خدا بیامرزه اون بدبختی رو که از ساختمان تو کوچه تون به پایین پرت شد. چقدر امسال خبر مرگ و میر و بیماری شنیده ام! آدمها بدجوری دارن در این دنیای ماشینی به آخر خط رسیدن. راستی به نظرتون اون آدمی که از بالا خودشو پرتاب کرده پایین چه حسی داشته وقتی تو هوا بوده ؟ شبیه اون کلیپی که چند سال پیش نشان می داد . یارو معتاده خودشو از بالا به پایین پرتاب می کرد و تمام زندگیش جلوی چشمانش مرور می شد. یادتون هست؟ اسم آهنگی رو که روش پخش می شد یادم نیست.

3- ساسان عزیزم چه سوالی کردی قربان که من جواب ندادم. در مورد اون تناقضه پرسیده بودی که من هم یه جواب بلندبالای سراسر از اندوه و ناله خدمتت نوشتم. باز هم در خدمتم قربان.

4- حمید قدرتی عزیز این سوال رو در دیدار حضوری هم که داشتیم کردی من انتخابم رو خدمتت اعلام کردم. راستی کلی سگ کارتونی باحال هست که نقش دراماتیکی هم در روند داستانهای این قبیل کارتونها داشته اند. اما انتخاب اول من " زمبه " است ! یادتون هست یه قسمت از سفرهای کومان وقتی کومان و تسوکه و کایکو و سگارو گرفتار آدم بدها شده بودند ( همیشه آدم بدها یا کلانتر شهر بودند و یا با جناب کلانتر سر و سری داشتند) زمبه علامت مخصوص حاکم بزرگ رو به همه نشون داد!!!! یادش بخیر ! البته کانال دو همیشه در ایام عزاداری و وفات یه قسمت از سفرهای کومان رو می ده. اون خنده های آخرشون در هر قسمت هم کفر آدم رو در می آورد.

انتخاب های بعدیم هم بوشوگ - سگ آقای پتی بل - بل در بل و سباستین و آخریش هم رکس ( نه اون رکس سریال کارآگاه و رکس ها!!! اون سگ کارتونی که تو تیتراژ اولش عکس خودشو روی نوار نگاتیو مانندی مهر می کرد . یادتون هست؟) وقتی صحبت از کارتون و دوبله میشه من عقل و دینم رو می بازم!!! شرمنده دوستان !!! ((-:

5- نامزدهای جشن خانه سینما رو هم که انتخاب کردند . باز همون حرف و حدیث ها پیش اومد. یادداشت امیر رو خواندین؟ به نظر من " روز بر می آید " که در رشته های فیلمنامه و بازیگر نقش اول زن ( یکتا ناصر ) کاندیدا شده باز هم مثل جشنواره چندان قدر ندید. بازی های داریوش فرهنگ و امیر آقایی و و کارگردانی بیژن میرباقری و تدوین سعید شاهسواری و فیلمبرداری و نورپردازی مهدی جعفری هم ارزش کاندیدا شدن داشتند. من با این فیلم در زمان جشنواره خیلی حال کردم. شاید به پای مرگ و دوشیزه رومن پولانسکی نرسد اما اقتباس خوبی از این نمایشنامه آریل دورفمان بود. باز جای شکر باقیه فیلم در همون دو رشته هم کاندیدا شده. بحث درباره نامزدهای رشته های دیگه هم خیلی طولانی میشه و به قول طغرل در سریال شاهکار پاورچین : " در این مقال نمی گنجد!!! "

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com


چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 18:48
8
موافقم مخالفم
 

امشب تو ونیز به تیم برتون جایزه یک عمر فعالیت هنری میدن اونم توی 49 سالگی .

Cut! That was perfect

سهند خانوم
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 19:12
24
موافقم مخالفم
 

"هر سلامی آغاز خداحافظی است." این جمله برایم تکان دهنده بود ... قبلا هم شنیده بودم اما اینبار چیز دیگری بود . شاید اقتضای حال و روزم در این روزها باشد .

زاد روز روزنوشتهایتان مبارک آقای قادری... پاینده باشین .

سحر همائی(سامورایی)
چهارشنبه 14 شهريور 1386 - 23:23
32
موافقم مخالفم
 

وای خدا... کامنتهای این دفعه همه فوق العاده اند. معرکه .تک تکشان را دوست دارم.

ای حمید قدرتی خدا بگم چی کارت کنه .هنوز کامنت ها آن لاین نشده بود که داشتم می گفتم به این حمید بگویم پس کی نظر سنجی می کنی ؟ همین طور این چند تا سگ را بررسی می کنم و با وجود علاقه وافرم به بوشوگ من سگ تام و جری را انتخاب می کنم . بچه ها یالا شما هم نظر بدهید .این نظر سنجی از آن نظرسنجی های به یادماندنی است.

مصطفی انصافی سامورایی را دیدی؟ عشق کردی؟ به کسی نگو ولی پشیمانم که چرا از روز اول با همین اسم کامنت نگذاشتم ! مثل ارتش سایه ها... اگر یک روز وبلاگ بزنم. اسم خودم را می گذارم سامورایی. برای فیلم درمانی هم می توان این فیلم را دید .به خدا با همه تلخی اش حالتان خوب خوب می شود.

دیگر اینکه از دلخوری گفتید و اینکه اینجا دلخوریها زود گذرند .به قول آن دوست صد سال به صد سال از کسی نمی رنجم ولی در طول این یک سال یک بار از دست یکی قاط زدم که الان غائب است .مهدی پور امین که سر همین قضیه دلخوری شناختمش و بعد که فهمیدم سوتفاهمی بیش نبوده کلی رفیق شدیم .بابا مهدی پورامین این پروژه را ول کن روزهای خوبمان است. بیا یک چایی بزن تو رگ.

حمید
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 1:11
-10
موافقم مخالفم
 

سياوش پاکدامن عزيز ، حالا که انقدر اصرار داري که من به شما چک زده ام حد اقل يه قرار بذار جدي جدي يه کشيده بهت بزنم که آش نخورده و دهن سوخته نشه !!! ( اين يک شوخي است . فردا نياي بگي اين حميد فلان و بهمان )

.....................................................................................

حالا که صحبت از مرگ و خودکشي شد به جاي جمله ي اين دفعه ميگم جملات اين دفعه :

جک نيکلسون : حس ميکنم سوختن خيلي درد ناک باشد . هيچ وقت دوست نداشتم در اثر يک اتصالي بميرم .

وودي آلن : از مرگ نمي ترسم . فقط نمي خواهم وقتي سراغم مي آيد آن جا باشم .

لارنس اليوير : بهترين شکل رفتن مثل يکي از آن حيوانات پشمالوي جنگل است که زير يک بته ي تمشک مي خزند . اين خيلي باشکوه تر از اين است که خانواده ات دورت جمع شوند ، نبضت را بگيرند و کولي بازي در بياورند .

جيمز دين : مرگ تنها چيزي است که هنوز احترامش سر جايش است . هر چيز ديگري مي تواند زير سوال برود . ولي مرگ يک حقيقت است . تنها چيز باشکوهي که براي انسان مانده ، در مرگ نهفته است . و تنها اميدش هم بعد از آن است .

کنديس برگن : مدت ها فکر مي کردم از شر جسدم چه جوري خلاص مي شوم . مردن در يک انفجار مي تواند آرامش بخش باشد . مشکل را حل مي کند .

فرانسيس فورد کاپولا : مرگ آن چيزي است که زندگي را يک اتفاق فوق العاده مي کند .

ژرار دوپارديو : (تقديم به کاوه اسماعيلي از طرف مصطفي جوادي ) : مرگ را دوست ندارم آن را يک حکايت کسل کننده ميدانم . يک پايان غم انگيز . هرگز پايان چيزي را دوست نداشته ام .

کاترين هپبرن : ترس از مرگ ؟ به هيچ وجه . آرامش بزرگي است . آن موقع مجبور نيستم با شما صحبت کنم .

ويليام هارت : مردن در توربين را دوست دارم . اگر داخل يک توربين کشيده شويد ، در يک چشم به هم زدن پودر ميشويد .

ژان لويي ترينيتان : نبايد منتظر باشيد تا مرگ يواشکي سراغتان بيايد . بايد خودتان در باره ي مرگتان تصميم بگيريد .

پاتريک مگي(بازيگر انتقام جويان) : در تلويزيون آمريکا اعلام کردند که پاتريک مگي مرده . براي همين تلفن زدند به دخترم و گفتند :از شنيدن خبر مرگ پدرتان خيلي متاثريم . دخترم جواب ميدهد :ولي من همين ۱۲ دقيقه ي پيش باهاش توي استراليا صحبت کردم . آن هها هم ميگويند : نه . اون مرده . به خاطر اختلاف ساعت با استراليا بوده!

................................................................................................

روده درازي کردم . ببخشيد

ساسان.ا.ك
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 1:35
10
موافقم مخالفم
 

سلام .

اميررضاي عزيز منو ببخش . اون كامنتي رو كه جواب منو داده بودي به دلايل نا معلومي نديده بودم وقتي ديدم نوشتي كه جوابمو دادي دوباره رفتم و كامنت شما رو پيدا كردم و عوض يه بار دوبار خوندمش. مرسي كه به سوالاي من جواب دادي. البته قصد فضولي نداشتم فقط مي خواستم بدونم چه كار مي كني ( خب اينم همون فضوليه ديگه ). از من سوالي نكردي ولي روي همون حساب پررو بودنم بايد بگم كه منم دارم خودم رو براي كنكور ارشد آماده مي كنم ( در رشته روانشناسي . دوستان تهروني لطفا يه زحمت بكشن يه زنبيل تو دانشگاه تهران واسه ما بزارن ) .

1) از خاطره خانوم هم تشكر مي كنم براي توضيحاتشون . خاطره خانم ، خاطره شما را در دفتر خاطراتمون ثبت مي كنيم .

2) امروز علي باقرلي ( در مشهد) در جهاد دانشگاهي فيلم " هر سپيده دم مي ميرم " رو پخش كرده بود . لحظه گريه "جيمز كاگني" منحصر بفرد بود .بالاخره آدمي به مغروري كاگني هم گريه كرد. و چقدر زيبا منوچهر اسماعيلي اين سكانسو دوبله كرده بود.

3) سگ انتخابي ما هم سگ كارتون پسر شجاعه . اوه ببخشيد منظورم چوبينه . اي واي نه منظورم پت و مته . اووووووو آقا نميشه ما رو بيخيال شين. ( سگ كارگاه گجت رو نگفتي ولي خب زمبه يه چيز ديگست).

4) امير رضا راستي فيلم پيشنهاد ندادي؟ قضيه فيلم درماني ؟

ارتش سايه ها
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 5:19
-7
موافقم مخالفم
 

" همه چيز از فيلم كوتاه " كوريسماكي " شروع شد..."

روزنوشت خوبي بود....

بهترين قسمتش هم اين غم پنهانش بود.....

تولد اسمش بود و مرگ محتواش....

اداي آدمهاي مغموم رو در نميارم چون خودم هميشه مي خندم ( از امير رضا بپرسيد ) اما ...

آدمها وقتي غمگينن وقتي به آخر خط رسيدن وقتي هيچي براشون باقي نمونده يه چيزه ديگن....

اصلا تمام قهرمانهاي بزرگ ما وقتي غم دارن وقتي حالشون داره از اطرافشون به هم ميخوره كاراي بزرگ مي كنن.....

-----------------------------------

" سگها جهنمي ندارن "

فيلم كوتاه يه خوبي داره اينكه تكليفتون زود معلوم مي كنه....ديگه مجبور نيستي 90 دقيقه به بالا صبر كني تا بخواي اتفاقي بيفته...اصلا خيلي وقتا فيلم كوتاه درباره همين لحظات عاديه انگار.....بي اينكه اتفاقي بيفته...

حالا يه كافه خالي رو تصور كنيد كه يه گروهي كه كنار لب همشون هم يه سيگاره دارن يه آهنگ معركه در باب عشق و عاشقي اسطوره اي مي خونن....فقط يك زن جوان رو به دوربين و پشت به خواننده ها نشسته به بيرون نيگا مي كنه و سيگارش و دود مي كنه....حالا قهرمان مياد تو...يه برندي سفارش ميده و اينقدر قشنگ سر ميكشه انگار بابتش مثل فيلم " كندو " شرط بندي كرده...از زندان آزاد شده چون ميخواسته خودكشي كنه...بعد آزادي سهمش رو به شريكش فروخته و اومده دست عشقش رو كه پير دختري شده بگيره و ظرف 10 دقيقه خودشونو به قطار سيبري برسونن...يه تبعيد خودخواسته....هردوشون پير شدن....

و گفتم كه آدماي داغون و ناهنجاز قشنگتر بلند ميشن..." كندو " كه مثل يه شاهكار نقاشي ميدرخشه....

لحن سرد كوريسماكي وقتي تو اون سكانس معركه با يه موزيك معركه قاطي ميشه انگار ميخواد اصلا همين تضادها رو به رخمون بكشه...دوربين بي تحركش در مقابل جنب و جوشي كه اون گروه راك داره يا آدمهايي كه مكانيكي بازي ميكنن با اون واقعيتي كه بهش اشاره ميكنه يعني عشق...خب تمام اينها همش جلو چشم آدم حركت ميكنه كه چرا هميشه عشقهاي ناهنجار عجيب غريب همراه با دردسر قشنگترن...

اون وقت وقتي ميبيني كه يه دختر و پسر دارن " فينگيليش " واسه هم مينويسن دوست دارم يا پشت تلفن يادشون ميفته كه در ساده ترين حالت بي اينكه هزينه اي كنن ابراز محبت كنن و وقتي تو چشماي طرفت كه داره قربون صدقت ميره دقيق ميشي و هيچي نميبيني...حالت از هرچي عشق و عاشقي و محبته يه هم ميخوره.....

----------------------------------

اين 2 تا دي.وي.دي به اسم:

" Ten Minute Older "

كارگرداناي خوبي فيلم ساختن...درباره " زمان "

مثل همين كوريسماكي...يا...

ويم وندرس كه دوباره از كوير عظيم و پر از سحر و راز گفته بود و آدمي كه اوردوز كرده و با چه موسيقي شاهكاري به توهم ميره اونم موقعي كه ديگه آخراي عمرشه و وقتي ميگه " خدايا كمكم كن " جوري ميگه كه تمام موهاي تنت سيخ ميشه كه احتمالا بيشتر به خاطر اون شاهكار موسيقيه.....

يا " جيم جارموش " بزرگ كه به ياد آدم مياره يه طرح فيلمنامه چه قدر مي تونه ريز و واقعي و جالب باشه....

اگه يه وقت كسي ديده بود در باره اپيزود " جارموش " حرف ميزنيم...اينطوري كه مونولوگه.....

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 9:1
-16
موافقم مخالفم
 

سلام

همیشه حالم از اینکه با وجود اینکه هیچ حرفی برای گفتن ندارم مجبور باشم حرف بزنم به هم میخورد اما اعتیادی که تو این کافه پیدا کردم باعث شده که محض اظهار وجود هم که شده بیام و یک سر وصدایی بکنم

راستی رای من بدون شک بوشوگ

سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 9:30
8
موافقم مخالفم
 

1 – شبکه دو به افتخار یک سالگی این کافه، نسخه 73 دقیقه ای Proposition را پخش کرد که نمیدانم تدوین کارگردان بود، دستیار فیلمبردار بود یا تدوین مسئول هنروران. اصلا چه اصراری است وقتی حرفی را در 73 دقیقه زد، در 104 دقیقه بزنیم، تازه به خاطر نفهمیدن سرنوشت شخصیتها،کلی هم معنا گرا میشود. جا دارد همینجا از مسئولان تلویزیون جهت تهیه این نسخه نایاب تشکر کنم.

2 – و اما سگ. بوشوگ. احمق ترین و خنگ ترین و باحال ترین سگی است که در کارتون ها یادم می آید. البته قبول دارید که پنجاه درصد باحالی اش به خاطر دوبله فوق العاده آن است. دیپلم افتخار در این زمینه به زمبه میرسد.

3 – حمید جان، آتو را دادی، ما هم بی جنبه ،تا ابد الدهر اگر به زور سرخاب هم که شده صورتمان را قرمز نگه میداریم که ازت حق السکوت بگیریم. راستی آن دفعه که به وبلاگت سر زدم فرصت نشد کامنت بگذارم. منتظر توفان کامنتی ام باش.

4 – حقیقتش درباره فیلم درمانی خیلی فکر نکردم ولی نمیدانم چرا اولین فیلمهایی که به ذهنم رسید "سابرینا" و "ایرمای زیبارو!!" بود، مورد تجویز را هم میسپاریم به کف با کفایت متخصصان این فن.

5 – تیم برتون هم از آن فیلمسازانی است که دفعه اول نمیدانم در برابر فیلمش چه حسی داشته باشم مثل ادوارد که اولین بار احساس کردم زیاده از حد بچه گانه و ... است ولی دفعه دوم قلبم داشت از جایش در می آمد. پیشنهاد میکنم که جایزه یک عمر فعالیت هنری را مشترکا به ادوارد دست قیچی هم میدادند به خاطر یک عمر ساختن مجسمه برفی.

مصطفی انصافی
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 10:59
2
موافقم مخالفم
 

روز بعد از جلسه سایت با امید و مصطفی و حمید قدرتی نشسته بودیم تو پارک و بحث سر موسیقی بود. من گفتم هیچ موسیقی مثل موسیقی سنتی من رو ارضا نمی کنه. امید گفت: خیلی متحجرانه است. احتمالا حمید قدرتی بود که نگذاشت من جواب امید رو بدم. امروز داشتم با ستاره های همایون رو گوش می دادم. دیدم واقعا موسیقی همایون و استاد و شهرام ناظری ( که به شخصه بیش از استاد دوستش دارم ) همون چیزیه که من از موسیقی می خوام. البته با پاپ و راک هم خیلی حال می کنم. اما همونی که گفتم.

ندا میری اون قدر نیست که وقتی هست بدجوری به چشم می آد. حالا که هست خدا کنه همیشه باشه.

لنتخاب من از بین سگ های کارتون ها سگ تام و جریه.

رضا
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 11:0
2
موافقم مخالفم
 

1- این روز ها تقریبا همه جمع شدیم . خانوم میری بعد از چند وقت کامنت گذاشتن و بقیه هم هستند اما فقط همان کسی هم که خودتان می دانید نیست ، همان شهید مفقودالاثر . احتمالا تا چند وقت دیگر یک فیلمنامه بنویسم به نام در جستجوی مهدی پور امین . شاید هم ای مهدی پور امین کجایی . البته مصطفی جوادی پیشنهاد می دهد بگذاریم:

هر آنچه می خواهید در مورد مهدی پور امین بدانید اما جرات پرسیدنش را ندارید . احتمالا در کامنت بعدی ام این فیلمنامه را بگذارم .

2- من از همان اول هم فکر می کردم بهتر است در مورد فیلم درمانی نظر ندهم . همین چند وقت پیش به یکی از رفقا که پرسید یه فیلم توپ می خوام گفتم : بیا این فیلم جذابیت پنهان بوژوازی را نگاه کن تا بفهمی فیلم یعنی چه ؟ بنده خدا وقتی برگشت اول کلی خندید بعد هم شروع کرد به فحش دادن که این چه فیلم مزخرفی است و ……

حالا باز هم اگر می خواهید پیشنهاد دهم ؟ ها ؟ باشه باشه ! استاد جیم جار موش یک فیلم بی نظیر دارد به نام قهوه و سیگار ! از همان فیلم هایی که تا مدت ها در ذهنت می ماند . بر تمام درد ها هم دوا است . چه خسته باشی چه شاد باشی چه …… باشی و یا حتی قصد خودکشی داشته باشی باز هم جواب می دهد . حالا وقتی خودتان دیدید می فهمید چه می گویم !

3- نظر سنجی حمید خان بسیار دشوار است . راستش هر چه فکر کردم دیدم نظر الانم با نظر آن موقع فرق می کند . آن سال ها زمبه را خیلی دوست داشتم . هر چه باشد چند بار جان سگارو این ها را نجات داد دیگر ….. اما اگر قرار باشد حالا انتخاب کنم بوشوگ گزینه ی اول من است ، با آن خنگی بی نظیرش . پس بنابر این هیئت داوران جایزه ی بهترین سگ خنگ را تقدیم می کند به : بوشوگ …….. بوشوگ بیا بالا ! خب گویا بوشوگ در مراسم حضور ندارد ؟ لوک خوش شانس هستش ؟ نه ! دالتون ها چی ؟ اون ها هستند ؟ خب ما جایزه را به دالتون ها می دهیم تا بعدا این را به دست بوشوگ برسانند ! قول می دهید برسانیدش ؟

و جشنواره جایزه ی بهترین سگ نقش مکمل را می دهد به : آن سگه که اسمش را یادم نمی آید در یوگی و دوستان ( همان سگه که چشم های خماری داشت و هی برمی گشت با دوربین حرف می زد )

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 11:28
-12
موافقم مخالفم
 

مجددا سلام

قابل توجه رضا و امید غیایی

امروز توی اعتماد نوشته که آلبوم ترنج محسن نامجو بالاخره توسط شرکت آوای باربد( نمیدونم پس این خبر تعلیق شش ماهه آوای باربد چی بود ) منتشر شد البته خودم هنوز ندیدم اما بی صبرانه منتظرم که بخرمش ( هرچند همه آهنگ هاش رو قبلا شنیدم )

امیررضا نوری پرتو
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 12:18
-20
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت همه دوستان گل و صاب کافه باحالمون.

حمید جان ممنون از نقل قول های قشنگت. یه گوشه واسه خودم نوشتم. دمت گرم.

ساسان جان راستش کلی فیلم شاهکار تاریخ سینما در ذهنمه برای فیلم درمانی . نمی دونم کدومشو بگم که خوشتون بیاد. اگه می خواین معنی واقعی عشق و لذت از زندگی و موسیقی را بفهمید پیشنهاد من آوای موسیقی ( اشکها و لبخندها ) رابرت وایز کبیر است. کمتر فیلمی پیدا میشه که این قدر با خودش شور و حرارت داشته باشه و به بیننده اش هم انتقال بده.

سحر خانم اسم سینمایی خوبی واسه خودت انتخاب کردی . منم الآن دارم دنبال اسم مستعار واسه خودم می گردم. اصلا چه خوب میشه بچه ها برای خودشون یه اسم مستعار سینمایی انتخاب کنن. نظرتون چیه؟ من کلی پرسوناژ تو ذهنمه. اما خب اولویت با " جان دوو " هفت است. الآن باز همه تون میگین : " اااااه ..! باز این در مورد هفت شروع کرد به فک زدن! " کاپیتان فون تراپ هم خوبه!

راستی یه چیزی میگم بهم نخندین. در دوره کد تخصصی در خدمت سربازی( دوره دو ماه بعد از آموزشی و قبل از دوره افسری وظیفه ) من و یکی از دوستان برای همه بچه ها اسم سازمانی ( اصطلاحی نظامی ) انتخاب می کردیم. معیار انتخابمون هم شخصیتهای کارتونی بود. گفتیم چون بقیه ناراحت نشن اول رو خودمون اسم گذاشتیم. دوستم ( وحید ) اسمشو گذاشتم مگ مگ ( مگ مگ و دوستان زبل یادتونه؟ ) و اونم اسم منو به دلایلی(؟؟؟) گذاشت زمبه !!!! بعد دیگه بقیه رو هم عادت دادیم. دیگه تا دلتون بخواد در آسایشگاه شخصیتهای کارتونی وول می زدند: از بابا لنگ دراز و پت و مت بگیر تا چاملی( چاملی و تنسی تاکسیدو ) و په په ( تو مگ مگ ) !!!!! یادش بخیر. چه دوران سخت اما خوبی بود.

نقدی بر فیلم کلاهی برای باران در روزنامه امروز حیات نو نوشته ام.

نقد بر " محاکمه " رو در وبلاگم خواندین؟ منتظر نظرات و انتقادات شما هستم.

خیلی مخلصم.

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 12:45
-1
موافقم مخالفم
 

آقا قضیه محسن نامجو مثل اینکه سرکاریه اعتماد ملی نوشته آلبوم منتشر شده اما هنوز توزیع نشده ظاهرا بناست از اول هفته بعد توزیع بشه

سینما آزادی
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 12:45
-9
موافقم مخالفم
 

سلام. من هم تولد این کافه را تبریک می گم. امیدوارم تو سال جدیدش شلوغتر باشه.

مهدی پورامین
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 14:31
3
موافقم مخالفم
 

یاالله!!اجازه هست؟؟!!ما که رومون نمیشه بیام تو کافه!!از روی ماه همتون خجالت میکشیم!!حتما میگید پسر پررو رفته کارهاش رو کرده حالا که بوی چای و شیرینی تولد به مشامش رسیده سرو کله اش پیدا شده!!

حق دارید به خدا...!هرچی بگید حق دارید....!!ولی به موتون قسم همش این نیست! دِ آخه همه گرفتاری های آدم که درس و پروژه و کار و مسابقه معماری،...، کوفت و زهرمار... که نیست...!!دِ آخه همه چیز رو که نمیشه گفت... خصوص حرفایی که غیر از وقت و حوصله .... فکر و ذهن و دل آدمیزاد رو درگیر میکنه ...لامصب!! اونوقت که دیگه به هیچ کاری نمی رسی...ولو سرزدن به پاتوق قدیمی ات که اینجا باشه!!حتی وقتی رفقای با مرام این کافه مدام یادت می کنن ،فقط شرمندگی و عرق شرم رو پیشونیت میمونه!!

حتما میگید،یه تکه پا بیای سر بزنی که به جایی برنمی خوره بامرام!!مگه چه قده وقت میگیره...!

مام میگیم:این کافه پاتوق ما بوده درسته.... رفقا همیشه یاد ما بودن درست .... ولی میدونی چی ننه؟!!..... ااََاَ...آخه تو چی میدونی ننه!!

بی خیال!!فعلا جمال تک تک تونو عشق است که مرام و مروت از سر تا پاتون میباره.... شرمندگی و رفاقت نیمه راهی اش هم باشه واسه من رو سیاه!!

داش علی باصفا!خاموشی شمع کیک که خیالی نیست!شمع دلت خاموش نشه لوطی!....که خودم پروانه اشم!!

عمو کاوه!!تو هم که مثل ما خراباتی؟!تو دیگه چرا عشقی ؟!

فعلا ما همینجا دم دست سیاوش و عمو رضا یه چایی میزنیم تا بعد دوباره کی باشه رخ به رخ بشیم...

حنانه سلطانی
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 14:37
15
موافقم مخالفم
 

لامصب این سگ های کارتونی همشان دوست داشتنی اند ولی قبلا هم که گفتم، رای من زمبه است.راستی کسی می داند این کارتون داداش کایکو چه ربطی به روزهای عزا دارد ؟

امید غیائی
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 16:59
12
موافقم مخالفم
 

باز هم اومدم چون:

1- حمید جان قربون مرامت ما رو بین زمبه و بوشوگ مجبور به انتخاب نکن که ییهو میرم سر وقت سگ تو تام و جری ها..... نه ولی زمبه تندیس بلورین جشنواره و بوشوگ دیپلم افتخار.

2-کی میخوان بفهمن آبی که ریخته رو دیگه نمیشه جمع کرد خدا میدونه.مسئولین رو میگم. محسن خان، حضرتک ما، پرید تازه یادشون افتاد مجوز بدن. عیب نداره.ما که عادت کردیم این هم روش.3-2-قربون اون نوشتنت سیاوش جون خدایی "ایرما خوشگله" بهتره یا "ایرمای زیبا رو"؟؟؟؟؟

4-حاج مهدی هم که پیداش شد.استاد خدا قوت.

و اینکه خدارحمت کنه پدر و مادر اونی رو که "پیشنهاد" رو نشون داد. میدونین که اگه نشون نمیدادن تیلیویزیون یه چیزی کم داشت.خدایی عجب مونتورهایی داره صدا و سیما که خود هالیوود هم انگشت به دهن میمونه همیشه.

همین.

مرجان
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 21:11
-1
موافقم مخالفم
 

دیشب رفتم کنسرت علیزاده.پس از 3 ماه کاری سخت نمیدونین چه حالی بهم داد.3 یا 4 ساعت همه چیز رو فراموش کردم.همه چیز خوب بود فقط من نمیدونم چرا همیشه یه پای ما ایرانی ها می لنگه.هنوزم نفهمیدم چرا واسه سن هیج طرحی نداده بودند.فقط همون پرده تالار و این به نظر من و خیلی های دیگخ اصلاً قشنگ نبود.

سعيده
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 21:49
1
موافقم مخالفم
 

سلام به همه ي دوستان خوبم , يك ساله شدن كافه رو منم به امير قادري و همه شما تبريك ميكم . و اما در جواب به نظرسنجي اقاي قدرتي بايد بكم كه منم زومبه رو انتخاب ميكنم . اميدوارم هميشه شاد و سالم باشيد.

علی طهرانی صفا
پنجشنبه 15 شهريور 1386 - 23:54
27
موافقم مخالفم
 

من هم سگ آقای پتی بل را به همراه خود آقای پتی بل ترجیح می دهم. میدونی. سگ باید به صاحبش بیاد. رای من رای مصطفی است.

samira
جمعه 16 شهريور 1386 - 0:2
33
موافقم مخالفم
 

in computer haye site hich kodom farsi neminevisan. che cake khoshgeli.

عليرضا شيرنشان
جمعه 16 شهريور 1386 - 0:34
2
موافقم مخالفم
 

تولد همگيمان مبارك عجب كيك باحال و خوشمزه اي گذاشته اي روي ميز امير، بچه ها همگي حمله ....

جواد رهبر
جمعه 16 شهريور 1386 - 1:30
-7
موافقم مخالفم
 

سلام.

آقا منم بازی؟ حالا که بحث سر انتخاب سگ های محبوب است منم می گم اما اگه یه کم سلیقم کج و معوجه نخندیدها!

نصف سگ توی کارتون "گربه سگ"!

واسه امیر رضا و بقیه بچه های پایه فیلم درمانی: "بانوی زیبای من"! البته دوبله! "باران در اسپین می بارد فراوان" (اینطوری بود، مگه نه؟) و "هفت عروس برای هفت برادر" حسابی شاد می شه آدم برمی گرده سر زندگی اش!

راستی واسه ویلسون! یه جمله از چاپلین: "آنکه می گرید یک غم دارد آنکه می خندد هزارتا!"

"Take it easy but take it"

حميد
جمعه 16 شهريور 1386 - 1:32
-11
موافقم مخالفم
 

سلام.تولدت مبارك!من درباره فيلم گوست داگ:مرام سامورايي مطلبي نوشتم. خوشحال ميشم نظر شما رو هم بدونم.

سعید
جمعه 16 شهريور 1386 - 1:51
5
موافقم مخالفم
 

شاید بی ربط به حرفهای شما باشد ، اما دوست دارم با شما هم لذت دیدن یک فیلم خوب را قسمت کنم :

من رئیس را دیدم و حسابی لذت بردم . این را نمی گوییم چون سینمای کیمیایی را همیشه ستایش کردم ! نه ، اتفاقا اینبار خیلی دیر به دیدار آخرین فیلم استاد رفتم ، قبل از دیدار با رئیس ، یعنی درست یک ماه بعد از اکران ! چند گفتگو با کیمیایی و چندین و چند نقد مختلف از جمله پرونده مجله فیلم و دیگر مجلات را خواندم . یعنی یک ماه تمام من داشتم نقد فیلمی را می خواندم که هنوز ندیده بودمش، و خب قطعا با این جبهه ایی که مقابل رئیس بود من هم کم کم داشتم ایمان می اوردم که رئیس فیلم خوبی نیست ! حتی سوالات من از دوستانی که این فیلم رو دیده بودند ( البته تعداد اندکی بودند ) پاسخشان منفی بود ! حتی یادمه از دوستی پرسیدم که رئیس رو دیدی ؟ گفت آره ! گفتم خب ؟ چظور بود ؟ گفت : آشغال !!! گفتم : چرا ؟ گفت فکر کرده اینجا نیویورکه که دست هر آدمی یک هفت تیره ! و مسائلی از این دست ...

تا اینکه با تمام این حرف ها در عصر روز چهارشنبه هفته گذشته که تعطیل هم بود با دوستم که اون هم از خواندن این نقد ها ذهنیتی منفی به فیلم داشت قرار گذاشتیم که بریم سینما هویزه ، مشهد ! دوستم می گفت : آخه ما که می دونیم فیلم خوبی نیست ، پس چرا بریم ببینیم ؟ گفتم : با تمام این حرف ها هرچی که باشه ارزش یک بار دیدن رو داره، به هر حال اسم کیمیایی من و رها نمی کنه و باید این فیلم رو ببینم ! سانس ساعت 5 عصر بود و من 45 دقیقه زود رسیم و دوستم 5 دقیقه از 5 گذشته بود که رسید ، یعنی چیزی نزدیک به 50 دقیقه خیابون های اطراف سینما رو متر کردم ! ... دو ساعت بعد ، بیرون از سینما :

من شگفت زده بودم، دوستم هم ! از اینکه خیلی وقت بود فیلمی به این خوبی ندیده بودم، فیلمی خوش ساخت و روان . فیلمی که می خواهد حرف جامعه امروز رو بازگو کنه، نمی دونم چرا اینقدر منتقد ها گیر داده بودند به کمرنگ شدن رفاقت های آدمهای فیلمهای کیمیایی ، در صورتی که جامعه امروز ما همینقدر رفاقت داره، یعین وقتی توی سنما رکس دو دوست قدیمی به هم میرسن اون هم با اون شرایط ، باید هم اینگونه باشه ، اگر غیر از این باشه باید شک کرد ! اگر غیر از این باشد که فیلم هندی میشود !

کیمیایی هنوز می فهمد حرف جامعه چیست، هنوز اوست که می تواند سینما را رونق دهد .

سپاس بی کران از کیمیایی بزرگ...

saeed
جمعه 16 شهريور 1386 - 1:58
-3
موافقم مخالفم
 

در ضمن ، امروز در آموزشگاه ما ( آگاه فیلم ) در مشهد جلسه نمایش و نقد و تحلیل فیلم اعتراض بود . و قرار بود که آقای کیمیایی هم از طریق تلفن گپ و گفتی با ستاد داشته باشیم ، که کنسل شد ! آن هم به این لیل که گفتند استاد در بستر بیماری هستند و ظاهرا دیشب راهی بیمارستان شدند . ما را بی خبر نگذارید از حال استاد که به شدت نگرانیم....

خاطره آقائیان
جمعه 16 شهريور 1386 - 4:6
-27
موافقم مخالفم
 

دوستان باز هم سلام

یک خاطره:دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم با چشمای پف کرده روبه روی آینه مشغول مرتب کردن سرورویم بودم که یک دفعه متوجه یک دسته موی سفید در یک طرف سرم شدم.از نزدیک نگاهی انداختم و بعد پککککک زدم زیر خنده و با خودم گفتم بالاخره همین چندین تا مو هم توی آسیاب که سفید نشده...

و بعد...اینکه:نمی دونم این چند جمله رو ازThe Last Weekend بیلی وایلدر فقید به یاد دارید یا نه؟:

The way I stood there.packing my suitcase,only my mind wasn't on the suitcase,and it wasn't on the weekend,nor was it on the shirts I was putting in the suitcase,either.My mind was hanging outside the window,it was suspended,just about 18 inches below.

من که هنوز حسابی خرابشم و مرتب این مطلب در ذهنم ورجه-وورجه میکنه که فاصله ی بین مرگ و زندگی,هستی و نیستی,تولد دوباره و نابودی فقط چند ثانیه ست...

و دیگه اینکه:آقا ساسان حیف شد که هم شهری نیستیم وگرنه من خودم نسخه ی دوبله شده ی "طناب"رو دارم.البته اینو هم میتونی به اون یکی خاطرت توی دفترچه ی خاطراتت اضافه کنی.ضمنا برا موضوع این دفعه من "در بارانداز"و "شورش بی دلیل"رو پیشنهاد میکنم...

و حرف بعدی:انتخاب من بوشوگ.

و سخن امروز:"اما من میخواهم درباره ی دماغم آگهی بدهم,نه یک سگ و این به قدر لعنت خدا به من نزدیک است!" یادداشتهای یک دیوانه ص:111

پ ن:10 دقیقه ای بیشتر از تموم شدن جذابیت پنهان بوژازی نمیگذره.آقا رضا دستت درد نکنه.هنوز دهنم از حیرت باز مونده.فکر کنم امشب(اگرچه به صبح نزدیک تره)خواب-مواب تعطیله.اگرچه نه فقط امشب بلکه حالا حالاها جای فکر کردن داره.ولی حیف شد ربع ساعت آخرش زیرنویس نداشت...

مصطفی انصافی
جمعه 16 شهريور 1386 - 10:0
-2
موافقم مخالفم
 

الان توی کافی نتم. ملت اومدند ببینند نتیجه ی کنکور چی شده. خیلی تلخه... حتی اگه رتبه ی دو رقمی آورده باشی...

جلسه ی نقد فیلم روبان قرمز توی حوزه ی هنری بود. یه بابایی اومد از حاتمی کیا تعریف کنه برگشت گفت: اگه حاتمی کیا فیلمساز خوبی نیست پس کیمیایی که دیگه باید بره بمیره... حکم و رئیس چی بودند؟ تکنیک داشتند؟

وای خدای من این جمله رو که گفت من می خواستم سرمو بکوبم به دیوار. در منزلت استاد همین بس که هرحا سخن از سینماست اسمش با بهانه و بی بهانه می آد. پیام های سعید باعث شد این تیکه رو بنویسم. سپاس بی کران از کیمیایی بزرگ...

رضا خانداني
جمعه 16 شهريور 1386 - 11:41
10
موافقم مخالفم
 

سلام امير جان و تولدمون مبارك

ببخشيد كه دير تبريك ميكم ميخواستم يه هديه هم داشته باشم.

اي ميلت رو ندارم بهم بدي ممنون ميشم.

يه ليست فيلم درست كردم ميخوام واست بفرستم

در ضمن راي منم بوشوك

به همه ي دوستان هم سلام ميكنم


جمعه 16 شهريور 1386 - 13:9
-32
موافقم مخالفم
 

m,mmm

حمید
جمعه 16 شهريور 1386 - 13:11
6
موافقم مخالفم
 

انتخاب من این است . اسپایک . سگ بدبخت تام و جری .

کاوه اسماعیلی
جمعه 16 شهريور 1386 - 14:32
-27
موافقم مخالفم
 

این یک امتحان الهی است

این تستیست برای شناسایی یک دوست خوب در ایام بحرانی.....

اینجانب کاوه اسماعیلی دقایقی پیش بعد از ماهها انتظار سخت و کشنده موفق به دیدن فیلم زودیاک شدم.در مورد فیلم هنوز فرصت برای بحث هست.پرونده زودیاک بسته نمیشود.اما....................

از بخت بد من dvd که به دست من رسیده بود صحنه ای که داستان به سال 91 پرتاب میشود و جانشین مولاناکس از آن پسر بازمانده اولین قتل زودیاک در مورد چهره مظنون بازجویی میکند ناگهان تمام میشود.اینجانب الان بسیار کلافه ام و احتمالا تا دستم به یک نسخه خوب و کامل برسد خودم را از فرط عصبانیت خونین و مالین کرده ام.لطفا از هر کسی که به من اندکی لطف دارد شرح ماوقع بعد از صحنه یاد شده را به ای میل من بنویسد.بسیار برایم مهم است.من در شرایط روحی مناسبی نیستم و از شما میخواهم در این گزینش الهی سربلند بیرون بیایید .اگر یک ای میل هم دریافت کنم کافیست.ملتمسانه خواهشمندم.باید بدانم چه میشود.حتا اگر یک پلان دیگر باقی مانده باشد.

kaveh56_56@yahoo.com

ساسان.ا.ك
جمعه 16 شهريور 1386 - 22:7
5
موافقم مخالفم
 

با تو چه كار كنم؟

سال 78 بود. سالي كه فيلم قرمز و دوزن اومده بود.تا قبل از اون زياد اهل سينما نبودم اصلا سينما رو دنبال نمي كردم ولي موج تبليغاتي اين دو فيلم در تلويزيون نه تنها من بلكه خيلي هارو به طرف سينما كشوند. و ما مشتاقانه براي تماشاي آنها لحظه شماري مي كرديم . سينماي شهر ما هم كه فيلماي روز رو بعد از چند ماه اكران مي كرد . هر چند الان همون هم ديگه تعطيل شده. يه سال گذشت و هنوز اين دو فيلم راهي به سينماي شهر ما پيدا نكرده بودند. با خانواده اومده بوديم مشهد ( خرداد ماه بود و آغاز فصل تعطيلي ) . پسرخاله ها از سينما و فيلمهاي روز صحبت مي كردند . از شوكران كه خيلي فيلم قشنگيه . خلاصه همگي ( من و برادرم و دو تا از پسرخاله هام ) رفتيم سينما و شوكران رو ديدم . اواخر فيلم بود كه برق رفت و چند لحظه اي تاخير در پخش فيلم ايجاد شد. اون موقع هنوز كيمياگر رو نخونده بودم كه پي به نشانه ها ببرم . متوجه نشده بودم كه اين برق رفتن در وسط فيلم نشانه خوبي نيست. اين كه نبايد دنبال اين سينما رفت آخه خيلي بچه بوديم و داشتيم از تماشاي فيلم لذت مي برديم . بيرونم كه اومديم تا چند روز بعضي از ديالوگهاي فيلم رو تكرار مي كرديم. روز بعد هم فيلم متولد ماه مهر رو رفتيم . چند روز بعد هم مومياي 3. دختران انتظار ،شور عشق ، سيب سرخ هوا فيلمهاي بعدي بود و خريد نشريه هاي پيك آزادي ( كه خلاف اسمش به اخبار سينمايي مي پرداخت ) و ساير نشريات زرد. خلاصه اينكه سينمايي شديم ديگه وقتي با خانواده مي اومديم مشهد من تنهايي مي رفتم سينما. يادمه به خاطر "اعتراض" و "دستهاي آلوده" با برادرم اومديم مشهد كه فقط اينها رو تماشا كنيم. فيلم پشت سر فيلم . از محصولات شبكه هاي ويديويي هم استفاده مي كردم. ولي فقط فيلم ايراني. يادمه به خاطر سرنوشت تداعي در " دختري باكفشهاي كتاني" تا چند روز تو خودم بودم . بد جوري با اين سينما قاطي شده بودم. دانشگاهم قبول شدم و اومدم مشهد . همه چيز فراهم بود كه همه فيلم ها رو ببينم ( بيشترشون رو در سينما). ديگه كم كم پاي مجله هاي تخصصي هم به خونه ما باز شد. اولش دنياي تصوير مي گرفتم. مدت زيادي كه گذشت ازش خسته شدم . آخه اكثر مطالبش مربوط به سينماي هاليوود بود . با هزار جور ناراحتي ازش دل كندم و سراغ ماهنامه فيلم رفتم . از اينجا به بعد اتفاق خاصي نيفتاد . چند سال گذشت . اطلاعات سينمايي من از سينماي ايران روز به روز بيشتر مي شد . سال 84 در جشنواره فجر مشهد با فريدون جيراني و خسرو سينايي و عليرضا داوود نژاد و امين حيايي عكس گرفتم.

تا اينجا كه خوب بود . همش شور و عشق . منتظر فلان فيلم بودم كه اكران بشه و برم ببينمش.

ولي از اينجا به بعد قضيه يه كم فرق كرد. ديگه اون شور اوليه فروكش كرده بود ( به قول يكي از منتقدان ديگه تو چشام عشق نبود ). با اين همه بازم فيلما رو دنبال مي كردم . كم كم سينماي هاليوود وارد زندگي ما شد . هر چي بيشتر فيلم خارجي مي ديدم علاقه ام به سينماي ايران كمتر مي شد . وقتي سينما مي رفتم نه تنها از تماشاي فيلم لذت نمي بردم بلكه در طول زمان تماشاي فيلم زجر مي كشيدم ولي با اين همه بازهم سينما مي رفتم ( شايد هم يه جورايي سادو مازوخيست* شده بودم ).

تا اينجاي نوشته همه يك جور فلاش بك بود. از اينجا به بعد هر چي ميگم احساسيست كه در حال حاضر دارم . ديگه حوصله اين سينما رو ندارم . ديگه حاضر نيستم برم سينما (مگه چي بشه و چه فيلمي از چه كارگرداني با چه بازيگرايي باشه ) ديگه حاضر نيستم پول بي زبونم رو خرج اين سينما كنم. از اين سينما نا اميد شدم . علاقه ام به اين سينما از بين رفته . حال كسي رو دارم كه يه عمر واسه يه چيزي زحمت كشيده ولي بعد از همه زحمتا ش متوجه ميشه كه اون چيزي كه براش زحمت كشيده اوني نبوده كه فكر مي كرده.

در حال حاضر تصميم گرفتم براي مدتي اين سينما رو تحريم كنم . براي يه مدتي تركش كنم . بايد يه مدت از هم دور باشيم تا بتونيم روح خودمون رو پيدا كنيم . آره فرصت خوبيه كه يه مقدار بيشتر فيلم خارجي ببينم. آره. ولي خب نميشه به اين راحتي ها ازش دل كند . الكي كه نيست 8 سال واسش زحمت كشيدم . يعني ميتونم براي يه مدت تركش كنم؟

راستي شنيدم " تصويه حساب " داره مياد !!!

*: سادومازوخيست يك نوع خود آزاري مرضي است.

----------------------------------------------------------------------------------------

بچه ها سلام . اميدوارم حال همه خوب باشه. اين متني كه نوشتم يه درد دل يه شكوائيه يك غم يك ناراحتي يك افسردگي از سينماي خودمونه. البته به زبان عاميانه .

اميرخان از شما هم ممنونم .

بچه ها تا اطلاع ثانوي عاشقي تعطيل

ارتش سايه ها
شنبه 17 شهريور 1386 - 1:47
1
موافقم مخالفم
 

اون ديالوگ " تعطيلات از دست رفته " كه اشاره شده بود

و اون دايره اي كه توي طول فيلم كامل شده همون دايره اي كه تكرار ميشه...از دايره ته استكانهاي ويسكي...تا دايره تعويض پالتوها....تا اون نماي معركه پاياني كه 18 اينچ پايينتر از پنجره رو نشون ميده...تمام اين ريزبيني هاي شاهكار.... آأم و به وجد مياره انگار...

دقت كردي كه تو دايره پاياني يه چيز كمه....كه چه خوب كمه.....

تو سكانس اول فيلم تنها جايي كه دختره ( هلن ) با قهرمان اصلي وقتي سرحاله و اون برادر زيادي منطقي احمقش يه جا هستن...تو سكانس پاياني اما دوباره هلن پيش قهرمان سرحال ماست اما بدون اون برادر ابله ( هردو بار قهرمان داره تصميماي جدي ميگيره بردن مشروب و خودكشي كردن )....انگار فقط اين تفكرات سخيف بوده كه نميذاشته اون دايره هاي جادويي كامل بشه...

1: اصلا اين فيلم تماما از " دايره " به عنوان موتيف استفاده كرده....حتي اسلحه اي هم كه مي خواد خودكشي كنه ( رولوره ) ميدوني چرا؟ چون خشابش دايره ايه....

2: چه تاكيد بي نظيري وايلدر بزرگ مي كنه روي اين قفل در لعنتي...اون سكانسي كه ميخواد به در برسه و نميتونه قفلش كنه و هلن مياد تو يادته؟...آدم از هيجان فقط بي حركت ميشينه!!!!

3: حالا جاي قهرمان بذار " رادان " جاي هلن بذار " گلشيفته " جاي برادر " رايگان " و جاي نويسندگي " خوانندگي " و البته جاي مشروب " مواد مخدر "

حالا چيزي يادت نمياد....

مهرجويي خيلي تلاش كرده اما رسيدن به تمام اون نكات تمام اون نشانه ها و اون همه موجود دوپاي احمق و اون ميزان تيرگي كه تا مغز استخونت نفوذ كنه...انگار فقط و فقط كار وايلدر كبيره.....

مهرجويي كارگردان خوبيه اما انگار حالا حالا ها بايد به جلو بره....

كمي از كندي حركتش به خاطر اين نيست كه احساس ميكنيم اون نقد ناشدنيه...يا مثلا سنتوري يه شاهكاره؟

اصلا سنتوري ( فرض كه فيلم خوبيه ..كه اصلا نسبت به سينماي ايران خوبه !)...ميتونه يه شاهكار بشه وقتي هم ارزش چيزيه مثل " تعطيلات از دست رفته" ؟؟

حمید
شنبه 17 شهريور 1386 - 7:33
-3
موافقم مخالفم
 

يک نماي مادر از کافه اي خالي و بي مشتري ( کامنت دوني من ) که اغلب ميز و صندلي ها به هم ريخته . مديوم شاتي از حميد که چهره اي غمناک در حال سيگار کشيدن است . صدايي مي آيد . درب کافه باز مي شود . سياوش پاکدامن وارد ميشود . البته در نماي اول ابتدا پاهاي او را داريم که يک کفش مشکي براق پوشيده است . دوربين بالا مي آيد و روي صورت سياوش که در حال سيگار کشيدن است مي ايستد . سياوش با نگاهي به چپ و راست ميگويد ( با لهجه ي جان وين ) : اين جا که خودش توفان زده س . ديگه لازم نيست ما توفان درس کنيم . سياوش سيگارش را زير پا انداخته ، آن را له مي کند و بيرون ميرود . کلوز آپي از حميد که پکي عميق به سيگار ميزند . کات . تيتراژ با هي يو پينک بالا مي آيد .

.........................................................................

بله سياوش جان . کامنت دوني ما از فرط بي مشتري اي خودش توفان زده است .

سعيد هدايتي
شنبه 17 شهريور 1386 - 8:1
-26
موافقم مخالفم
 

سلام دوستان .نميدونم شايد دير شده واسه صحبت در مورد زودياك .ولي چون امير رضا يادي از جان دو مرحوم كرد(كوين اسپيسي در هفت)بنده هم توضيح بدم كه در زود ياك دنبال هيچ شخصيتي نباشيد كه سالها تو پس ذهنتون بمونه.يادم نيست كدوم يكي از بچه ها گفت:با متر هفت زود ياكو نبينيد. والا من كه شيفته درست حسابي فينچر هستم جسارته به خودم ميگم غير از لي مظنون اصلي فيلم چي توش بود كه دو ساعت ونيم پاش نشستي؟شايد اون صحنه باز جويي مانند لي بود كه مجابم كرد فيلمو تا ته ببينم جمله لي يادتونه: به اميد روزي كه كسي به پليسها نگه خوك!

فرهاد بامداد
شنبه 17 شهريور 1386 - 12:35
14
موافقم مخالفم
 

به نام ايران درود كسي پيرامون Barbet Schroeder دانشي يا شناسه اي دارد كه به ما بخشد هر چند بيش يا كم تا اينده بدرود

حامد اصغری
شنبه 17 شهريور 1386 - 13:8
32
موافقم مخالفم
 

1.سلام خدمت دوستان عزیزم که دلم خیلی براشون تنگ شده امیر قادری امیر رضا نوری پرتو مهدی پور امین خانم سلطانی مصطفی انصافی و بقیه بچه ها اینقدر این مدت افسرده بودم که........ ولش کن اما مثل اینکه اوضاع واحوال شما بچه ها هم همچین تعریفی نداشته امیدوارم این روزای لعنتی برای همه ی ما زودتر سپری بشه بعد از مدت ها یه نقدی بر فیلم 21 گرم نوشتم خوشحال می شم بخونید ونظر بدید راستی یه مجله اینترنتی به اسم کارنامه راه انداختیم اون رو هم ببینید ممنون میشم در ضمن هر کدوم از بچه ها که مایل به همکاری با ماست به ما یه ندا بده که خیلی خوشحال می شیم .اینم آدرسش http://karnamehmag.blogfa.com/.

2.امیر قادری عزیز هیچجا مطلبی ازت نیست خسته شدیم بابا نه تو مجله فیلم نه دنیای تصویر نه شهروند بابا مردیم تو نئشگی یه مطلب توپ برسون .

3.دیالوگ برگزیدم :مونولگ پایانی : میگن وقتی کسی می میره 21 گرم از وزن بدنش کم می شه وزن چندتا دونه پنچ سنتی یه مرغ مگسخوار یا یه تیکه شکلات .....اصلا وزن 21 گرم چقدره؟

حامد اصغری
شنبه 17 شهريور 1386 - 13:29
-7
موافقم مخالفم
 

1.سلام خدمت دوستان عزیزم که دلم خیلی براشون تنگ شده امیر قادری امیر رضا نوری پرتو مهدی پور امین خانم سلطانی مصطفی انصافی و بقیه بچه ها اینقدر این مدت افسرده بودم که........ ولش کن اما مثل اینکه اوضاع واحوال شما بچه ها هم همچین تعریفی نداشته امیدوارم این روزای لعنتی برای همه ی ما زودتر سپری بشه بعد از مدت ها یه نقدی بر فیلم 21 گرم نوشتم خوشحال می شم بخونید ونظر بدید راستی یه مجله اینترنتی به اسم کارنامه راه انداختیم اون رو هم ببینید ممنون میشم در ضمن هر کدوم از بچه ها که مایل به همکاری با ماست به ما یه ندا بده که خیلی خوشحال می شیم .اینم آدرسش http://karnamehmag.blogfa.com/.

2.امیر قادری عزیز هیچجا مطلبی ازت نیست خسته شدیم بابا نه تو مجله فیلم نه دنیای تصویر نه شهروند بابا مردیم تو نئشگی یه مطلب توپ برسون .

3.دیالوگ برگزیدم :مونولگ پایانی : میگن وقتی کسی می میره 21 گرم از وزن بدنش کم می شه وزن چندتا دونه پنچ سنتی یه مرغ مگسخوار یا یه تیکه شکلات .....اصلا وزن 21 گرم چقدره؟

امیررضا نوری پرتو
شنبه 17 شهريور 1386 - 15:45
-3
موافقم مخالفم
 

سلام خدمت همه دوستان عزیزم.

امیدوارم که همیشه خوب باشین.

1- امروز شنیدن صدای مهدی پور امین پای تلفن بهم انرژی داد. مهدی جان خیلی مخلصم. خیلی دوستت دارم.

2- ساسان جان اینجوری که تعریف کردی خیلی زوده واسه اینکه بخوای عاشقی رو تعطیل کنی. بابا پسر خوب سینما یعنی زندگی . مگه میشه تعطیلش کرد؟ ضمن اینکه فیلم دیدن در سینما خودش یه مراسم آئین گونه زیباست که به هر حال غنیمتی است.

3- بدجور کلافه ام. رو هر کاری دست می ذارم دارم به بن بست می رسم. بدجور کلافه و عصبی ام. مرده شور این روزگار گند رو ببرن! الآن با خواهرم و با MP3 آهنگ نوستالژیک و جگرسوز تیتراژ اول کارتون خاطره انگیز " بچه های کوه آلپ " رو ضبط کردم. یه جورایی هوس دوران کودکی ام رو کرده ام .

" وقتی که بچه بودم مردم نبودند...." اینم به عنوان جمله این دفعه.

باور کنید الآن دارم می ترکم. خیلی داغونم. بغض کرده ام و ....

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

امیررضا نوری پرتو
شنبه 17 شهريور 1386 - 15:49
7
موافقم مخالفم
 

امروز با مصطفی انصافی عزیزم پای اس ام اس (پیامک) از حالمون می گفتیم. گفتم خیلی دلم گرفته از خیلی چیزا ( نه خیلی ها )! گفت " اما تو کوه صبر باش طاقت بیار و مرد باش" ولی باور کنید خیلی سخته که تو این وانفسا مثل کوه بود...

رضا خانداني
شنبه 17 شهريور 1386 - 18:20
-24
موافقم مخالفم
 

سلام دوباره به امير خان و طوستان خوبم

فكر ميكنم بين اين همه خواننده هيج كدومشون بزركترين خواننده ي ابراي دنيا نشند بس به احترام لوجيانو باواروتي عزيز 1 دقيقه سكوت ميكنيم .

واقعا" حيف شد

امير خان اي ميلتو نداديها

مصطفی انصافی
شنبه 17 شهريور 1386 - 20:11
-4
موافقم مخالفم
 

سلام

عليرضا حسن خاني
شنبه 17 شهريور 1386 - 20:40
12
موافقم مخالفم
 

سلام

اول تولدتون مبارك. دوم تولدتون مبارك سوم هم تولدتون مبارك

بعدش گفتي زودياك ... تنها جمله اي كه راجع بهش به ذهنم مي رسه اينه كه بگم عجيبه، خيلي هم عجيبه.چه واژه جالبي بود اين "مكانيسم جذب" جداً طي چه فرآيندي زودياك جذبمون مي كنه؟ ما همه عقب خودمون مي گرديم خيلي وقتها واسه اينكه خودمون پيدا كنيم مجبوريم عقب يكي ديگه بگرديم. اگه پيداش كنيم و درست پيداش كنيم مي فهميم چه اندازه كوچولوييم يا چه قدر بزرگ. جستجو در هر حالي به مكاشفه ختم مي شود اگر واقعاً جستجويي در كار باشد. مكاشفه شايد وسعتمان دهد پر وبالمان ببخشد شايد هم ... شايد هاي ديگرش زياد است اما جستجو و مكاشفه زودياك -لبته به نظر من- از آن دست مكاشفه هاي وسعت دهنده است.

اصولاً فينچر عاشق مكاشفه خويشتن است پس از جستجويي ديوانه وار. قهرمانانش خويش را مي يابند پس از اين در و آن در زدن هاي فراوان. قلمبه شد؟ تو هفت عقب قاتل مي گرده و آخرش در مواجهه با خود واقعي ايش و گناهانش است كه سر به عصيان زده به قاتل شليك مي كند. توي بازي گرفتار بازي مي شود تا اطرافيانش را بهتر بشناسد و برادر را دريابد و روابط انساني را باز شناسد. در باشگاه مبارزه ضعف هاي درونش را در زندگي ماليخوليايي و پارانويا با يك قوي جستجو مي كند تا لحظه رها شدن از ذهن آشفته و روبرو شدن با خود واقعي اش و بالاخره در زودياك ... همه جستجو مي كنند تا امني و راحتي اختيار كنند قاتل را بيابند تا خيالشان را امن كنند غافل ياز اينكه آچه به دنبالش مي گردند در ذهنشان است در وجودشان و در منيتهايشان پنهان شده .بايد از خويش رها شد تا آرامش يافت. به قول يوسف اعتراض يه مشت جونه ور ريز بوگندو تو كله هر كدوممونه كه بايد با يه تيغه ژيلت سر رو شكافت و اونارو بيرون ريخت و اونوقته كه عنصر مزاحم رو راحت مي تونيم پيدا كنيم با چشم دل، رمز شكافي ها همه استعاره ان تا چشم دل باز كنيم.

خيلي حرف زدم ببخشيد

عليرضا حسن خاني
شنبه 17 شهريور 1386 - 20:47
5
موافقم مخالفم
 

راستي با اين نمره دادن هم سخت مخالفم

مگه نقد نوشتيد يا اينجا يه نشريه است؟ اينجا وبلاگ شخصيه كه بايد تبلور عقايد شخصي شما اينجا ظهور پيدا كنه پس عقيده شخصي از ديد شما نمره اش بيسته كه شده عقيده اگه بيست هم نباشه حتماً خوب مي گيره كه شده عقيده شما. اگه از نظر من رده به شما چه مربوط؟ اگه از ديد شما بيسته به من چه مربوط؟ كار ما اينه كه فوقش باهم راجع بهش بحث كنيم و نهايتش مخالف يا موافق باشيم. من چي كار باشم كه به منويات دروني يه آدم نمره بدم؟ اونكه نمره مي ده خداست. ما فقط مي تونيم بگيم اين نمره كه شما به خودت مي دي به نمره اي كه من راجع به اين موضوع به خودم مي دم اينقدر فاصله داره(مثبت يا منفي) و به اين دليل. همين. خيلي حرف زدم ببخشيد

امضاء نگارنده مجله اس ام اسي سابق كه خسته شدم از دستش.

امیررضا نوری پرتو
شنبه 17 شهريور 1386 - 21:48
19
موافقم مخالفم
 

سلام .

داشتم از کلاس می آمدم چشمم به بساط دستفروشی که سی دی قاچاق می فروخت افتاد ( هیچ وقت از این آدم ها کپی فیلم های ایرانی چه روی پرده و چه شبکه ویدئویی را نمی گیرم. مگر فیلم های خارجی و یا ایرانی های قدیمی و یا توقیف شده. به هر حال به یه چیزایی معتقدم. هر چند که خیلی ها رعایت نمی کنن. کاریش هم نمیشه کرد و فرهنگ سازی هم در مملکت ما کشکه!) خلاصه با ناامیدی ازش پرسیدم آقا "زودیاک " رو دارین؟ گفت : بله. با صدایی آهسته ناشی از ذوق پرسیدم : سی دی شو دارین؟ گفت : بله ( آخه هنوز دی وی دی نخریده ام) با خوشحالی سی دی رو خریدم و تا خانه نفهمیدم چه جوری اومدم. حالا در خانه سی دی رو تو کامپیوتر گذاشته ام می بینم بدون زیر نویسه. من هم که باید سر از همه دیالوگها در آرم مثل کوه یخ به صفحه مانیتور خیره شده بودم . اصلا از دار دنیا شانس نیاورده ام! البته همون تیتراژ رو که دیدم به اندازه دیدن یک فیلم خوب کلی سر کیف اومدم . ادای دینی به تیتراژ " هفت " بود ضمن اینکه نگاهی به وقایع مهم و فضا و آدم های دهه باحال 70 میلادی هم داشته. واااااااااااای !!!! حالا چیکار کنم ؟! واقعا گیج شده ام. نمی تونم نبینم و دلم هم نمیاد بدون زیر نویس ببینم. راستی یه نکته دیگه در مورد تیتراژ فیلم. صدای صحبت نیروهای پلیس و صدای آزیر ماشینهایشان که در اغلب سکانسهای هفت به صورت موتیف تکرار می شد در تیتراژ زودیاک هم به گوش می رسید. این نکته کوچولو رو از کسی داشته باشین که زمانی به خاطر نگارش کتابی که فعلا مسکوت مانده هر سکانس هفت رو بیش از ده بار پشت سر هم دیده!!! ((-:

کفرم داره در میاد. فیلم های کپک زده کره ای و ژاپنی هم الآن زیرنویس دارن اما این یه دونه که جز بهترین های امساله و بعد از کلی بدبختی به دست من رسیده زیر نویس نداره. بدون زیر نویس هم فیلم زیاد دیده ام و بیش از 80%دیالوگهاشو قشنگ فهمیده ام اما قضیه این یکی یه کم فرق می کنه. نمیشه از یه دیالوگش هم گذشت...

جواد رهبر
شنبه 17 شهريور 1386 - 22:36
-3
موافقم مخالفم
 

Pam: Hey Warren, is there any way I can get a ride home at this place

Stuntman Mike: [tosses his keys across the bar] Fair lady, your chariot awaits

خدایا این فرزند شیطونو بلاتو حفظ کن.

The woods are lovely, dark and deep

But I have promises to keep

And miles to go before I sleep

Did you hear me butterfly

Miles to go before you sleep

Robert Frost

فیلم درمانی 2007 واسه بچه منفی ها همینه! اصل جنسه!

!Billboard

مخلص همه!

جواد رهبر
شنبه 17 شهريور 1386 - 22:43
-10
موافقم مخالفم
 

وای یادم رفت بگم vanishing point بازها قیام کنن!

خاطره آقائیان
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 1:2
9
موافقم مخالفم
 

الف)پس فردا روز زودیاک بینی.DVD اون الان جلومه ولی به این دل صاب مرده باید یاد داد که صبور باشه.امشب به جاش پدرخوانده 1 رو می زنیم تو رگ.

ب)الو,الو سحر خانوم بابا تو کجایی.کم کم داشتیم نگران میشدیم.الو الو آها نکنه آنتن نداری.بابا رفیق دو روزه که منتظرتم.صدام نمیاد.الو.خوب وللش.به جاش یه سر به inbox ت بزن!!!!(:

ج)و سخن امروز:هیچ چیز در این دنیا پایدار و ابدی نیست.حتی خوشی های ما لحظه به لحظه رنگ می بازد و هرگز در لحظه دوم مانند لحظه ی اول شاد نیستیم و لحظه ی بعدش نیز کاملا به حال عادی و همیشگی باز می گردیم.درست مانند امواجی که در اثر انداختن سنگی در آب ایجاد می شوند و رفته رفته محو می گردند.(نیکلای گوگول)

مصطفی انصافی
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 11:43
10
موافقم مخالفم
 

اما تو کوه درد باش

طاقت بیار و مرد باش

حامد اصغری
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 11:54
-8
موافقم مخالفم
 

1.سلام دوباره به بچه ها .آلبوم نامجو هم در غیاب خودش به بازار اومد از قبل هم مشخص بود که آهنگ هایی مثل جبر جغرافیایی و عقاید نوکانتی در این اثر جایی ندارد.

2.ایتالیا هم که ضد حال ضد فردوسی پور هم که اگر به دل پیرو گیر نده میمیره

3.بحث زودیاک مثل اینکه خیلی داغه من هم هنوز با زیرنویسش گیرم نیومده وفعلا تو کفیم.

پدرام تجریشی
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 12:51
2
موافقم مخالفم
 

امیر خان تبریک ما رو هم بپذیر. به قول شهرزاد خودسرانه اما از این کارای خودسرانه رو من خوشم می یاد و هم مطمنم بقیه بچه های معماری شیراز.

انشاالله 120سال زنده باشی امیرخان.

mana
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 17:56
-8
موافقم مخالفم
 

به خاطر مسافرت این کامنت رو با تاخیر اینجا می گذارم.

غروب یک روز جمعه بود(از اون غروب های لعنتی!)،تنها بودم.لینو ونتورا و آلن دلون داشتن در سکوتی سرشار از حرف و به شکلی آئینی جسد لتریشیا رو می انداختن تو دریا.لحظاتی پیش (تنها دقایقی قبل)هر سه خوشحال از اجرای موفقیت آمیز نقشه چنان جست و خیزی توی قایق کوچیکشان راه انداخته بودن که حد و حصر نداشت .می خندیدن ،می رقصیدن،سربه سر همدیگه می ذاشتن و....

از همون ابتدا تکلیفمون باهاشون روشن بود.ونتورا با اون سکوت و وقار خاصش،دلون با کله شقی و شیطنتش (پرواز ممنوعه!)و شیمکاس با بی پروایی و معصومیت توامان.با هر سه حسابی رفیق شده بودیم،مثل خودشون.

اما حالا اونها داشتن جسد دختره رو می انداختن تو دریا.یادم می آد حتی نمی تونستم اشک بریزم ....همش با خودم می گفتم یعنی چی ...یعنی تموم شد....یه همین آسونی.....(از اول فکر می کردم قراره طبق معمول دلون بمیره و ونتورا و لتریشیا به هم برسن!!!)اما حالا این مرگ شیرین دوست داشتنی نصیبه لتریشیا شده بود...پس دلون چی ؟....نه ،هنوز وقت بود.انریکو دلون و ونتورا رو کشوند به چه جای؟!(انتخاب لوکیشن های این فیلم بی نظیره)دلون روی سنگ های سخت و سرد جون می داد و ونتورا نظاره گر بود.همین.

در مورد اینکه الان خوش بخت ترین آدم روی زمینی چون دی وی دی حادثه جویان رو داری شک ندارم،اگه روزی روزگاری دی وی دی خوشه های خشم هم برسه به دست من بی شک خوشبخت ترین آدم روی زمینم....اما مگه می شه کسی این فیلم رو دیده باشه و توی تنهاییهاش ،تو هر غروب دلگیر یادش نیفته..یاد دو رفیق رومانتیک سوزناک که با عشقی ابراز نشده و سکوتی پر از معنا ،تازه مثل بوچ و ساندنس محبوبه شان را به همدیگه تعارف نمی کردن!و.......

آره،بعضی چیزها مثل موج تو هوا پرواز می کنن و سر راهشون با چند تاآدم برخورد می کنن ،یکی از این چیزها همین شاهکار انریکو،حادثه جویانه و.........

یکسالگیه این کافه مبارک...اینجا به من فهموند کیم !،چقدر توان مبارزه دارم !...چطوری میشه تو مدت زمانی به اندازه ی یک چشم به هم زدن بزرگ شد و ....معجزه یعنی چی!!!(باور کنید)

فرهاد ترابي
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 11:46
7
موافقم مخالفم
 

...و ان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد...

ویلی
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 17:4
7
موافقم مخالفم
 

نقد زودیاک:

http://www.cheknevis.com/Parts/Art/Article.aspx?AID=729

Atena
سه‌شنبه 27 شهريور 1386 - 14:4
-19
موافقم مخالفم
 

that was awful

ویلی
سه‌شنبه 27 شهريور 1386 - 20:50
29
موافقم مخالفم
 

کی دی وی دی خوشه های خشم رو خواست؟

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 3.57466006279 seconds.