از من به شما نصيحت. زندگي يك فرصتهايي در اختيار ميگذارد، گيج تان ميكند، تو پك و پوزتان ميزند؛ فقط براي اين كه فرصت و شجاعت تغيير مسيرتان را به دست بياوريد.
اين مدت خب حالم خوب نبود. راستاش را بخواهيد اصلا حالم خوب نبود. اين عكسها و اين جمله كامنتهاي قبلي هم حالم را خوب نكرد. مينوشتم همين جوري، ولي راستاش تا وقتي نيستم، دلم نميخواهد يك آدم وارسته به نظر برسم ( چيزي در مايههاي گروه پايك در اين گروه خشن، وقتي پولهاي دزدي، عوض سكه، واشر از آب درميآيند، و دور هم ميزنند زير خنده ). من عضو گروه پايك نيستم. يك آدم معموليام. پس ناراحت بسته شدن همميهن شده بودم. نميدانم هم چرا. چون قبل اين، به اندازه موهاي سرم روزنامه و نشريه دوست داشتم و در آنها مينوشتم و خوش بوديم و دور هم مينشستيم و تعطيل شدند و قد يك روز هم ناراحتشان نبودم. و هنوز نميدانم چرا اين يكي فرق ميكرد و ميكند.
آدميزاد به اين روز كه ميافتد دنبال دلخوشيهايي ميگردد. دنبال رفقايي، فيلمهايي، موسيقيهايي... و مثلا راستاش را بخواهيد، يكي از اين دلخوشيها همين كامنتهاي شما بود ( به خصوص آن يكي كه حنانه سلطاني، آن جملهاي را يادم انداخت كه بالاي ميز كارم در همين روزنامه همميهن زده بودم به قول از خوزه مورينيو؛ كه فرداي دوم شدن در فصل اخير، گفته بود: "كاش فصل آينده از همين فردا شروع شود." ) و مثلا فيلمهايي كه ميدانستم دوستشان خواهم داشت و جلوي خودم را گرفته بودم كه نبينمشان و همين روزها به دادم رسيدند؛ از جمله "از درون گذشته" ساخته ژاك تورنور و "يوزپلنگ" لوكينو ويسكونتي. اينها به كنار، سه تا از اپيزودهاي "پاريس، عشق من" هم بود- كه خدا بخواهد پس فردا دربارهاش خواهم نوشت.
اما حالا از شما چه پنهان ميخواهم رجوع كنم به فيلمي كه پارسال ديده بودم و خيلي دوستاش داشتم: اليزابت تاون اثر كامرون كرو. از شما چه پنهان حالا ميخواهم به نسخه آن فيلم عمل كنم. اورلاندو بلوم آن فيلم، وقتي از كار اخراج شد، خواست خودش را بكشد. اما فهميد پدرش مرده و تصميم گرفت براي آخرين بار برگردد به شهر كوچك زادگاهش و پدرش را به خاك بسپارد و برگردد و خودش را از بين ببرد. اما آن جا از دل مرگ، گرماي زندگي را بيرون ميكشيد، با يك بغل موسيقي راك و خانوادهاي كه انگار همه منتظرش بودند و جوان شكست خورده در سرعت زندگي يك شهر بزرگ فراموششان كرده بود.
حالا راستاش را بخواهيد، من هم ميخواهم همين كار را بكنم. ميخواهم برگردم خانه پدري، پيش پدر و مادر و برادرهايم. ميخواهم بروم سفر، با همان يك بغل موسيقي راك. ميخواهم برگردم به اتاق كوچك زيرشيرواني خانه پدري، كه آن جا بزرگ شدهام و در و ديوارش پر از كتاب است و همان جور دست نخورده، هميشه منتظرم است. ميخواهم سوار ماشينام شوم و از جادهها عبور كنم. بعد برويم بيرجند سر قبر پدربزرگ. فكر كن؟! و چند تا مهماني خانوادگي اساسي. همه كساني كه توي سرعت زندگي در اين شهر بزرگ فراموششان كردهام و حالا در چنين سفري فرصت دوباره ديدنشان فراهم ميشود. يه زنگ بزنم وحيد بيايد تهران، با هم برگرديم...
پينوشت 1: اين روزنوشت، از حالا به بعد دوباره تند تند به روز ميشود، اگر عمري بود و اگر همراهي شما مثل امروز و هميشه ادامه پيدا كند. باشد روزي روزگاري همگي دور هم برويم چنين سفري. با بلندگوي بزرگي كه مثلا Free Bird لنرد اسكنرد را در تمام طول سفر برايمان پخش كند.
پينوشت 2: نشسته بوديم همين الان با محسن آزرم كه بيربط اين جمله جان فورد يادم آمد: "من كشيشام را مثل بازيگر فيلمهايم انتخاب ميكنم!" هر چه قدر بيشتر از خدا عمر ميگيرم، بيشتر به نظرم ميرسد كه عجب حرفي زده استاد.
پينوشت 3: آقا ما رفتيم.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری
مصطفی جوادی
دوشنبه 25 تير 1386 - 19:43
-15 |
|
|
|
همان موقع که آدم از یک چیزی ناراحت است را می گویم... می دانم که بهتر است ناراحت نباشم و می دانم که قرار است بعدا باهاش کنار بیایم و حتی فراموشش کنم. ولی آن موقع ، آن موقع است لا مصب. آن موقع ها را نمی شود عوض کرد. باید ناراحت بود. درستش همین است. برای امیر قادری: واقعا یوز پلنگ را دیدی! تا دقیقه چند؟
|
amir kazemi
دوشنبه 25 تير 1386 - 20:27
15 |
|
|
|
balaye nazarat neveshte bazgasht be roz nevesht haye amir ghaderi jedan bazgasht beroz nevesht haye amir ghaderi az in bebad !!!!!!!!!!
|
فرشید مسگران کریمی
دوشنبه 25 تير 1386 - 20:45
-9 |
|
|
|
آقای قادری سلام: زندگی قفس کوچک تنهایی نیست آدما کوچک و تنها شده اند (( ناله رامسری)) غرض از مزاحمت در خصوص مصاحبه ی شما با آقای مسعود کیمیایی در روز نامه هم میهن در سه وعده در حول وهوش فیلم رئیس می باشد که باعث شده نامه ای برای ایشان تنظیم نمایم . اما برای ارسال آن برای ایشان دچار مشکل شده ام که امیدوارم حضرتعالی با ارسال نشانی پستی و یا صندوق پستی حضرتعالی یا ایشان در این خصوص یاریگرم باشید. به امید جبران زحمتی که به حضرتعالی داده ام. از اینکه در این بخش مزاحمت خارج از موضوع ایجاد کرده ام پوزش می طلبم.
|
isa az estanbol
دوشنبه 25 تير 1386 - 21:27
5 |
|
|
|
man por az vasvasehaye raftanam...raftano...residano....taze shodannnnnnn
|
امید غیائی
سهشنبه 26 تير 1386 - 0:0
-3 |
|
|
|
سلام رفقا. من هم امروز سر خوشم پس خیلی روده درازی نمیکنم. آدم چیزی که از اول باهاش بوده و دیگه تقریبا خودش یزرگش کرده حتما برای از دست دادنش خیلی بیشتر از این حرفها ناراحت میشه. این از حکایت شما. و اما سفر تنها درمون این درده که بهترینش هم هست و کجا بهتر از خونواده آدم برای یه ریفرش درست و درمون و حسابی. و البته فیلمهایی که دوستشون داری و میتونی باهاشون کلی حال کنی مثلا اپیزودهای شاهکار eros که من هنوز هم اپیزود وونگ کار وای رو با هیچی عوض نمیکنم........................خب دروغ گفتم کارهای تارانتینو و بقیه وونگ کار وای ها و برگمان ها و پولانسکی ها و ...................... اوه چقدر میشن رو بذار اون ور.آها نه روی کیم کی دوک و ماجرای نیم روز و سینما پارادیزو نذار. آهان اون ور تر. خب بهتر شد . راستی باید بریم یه دستگاه اختراع کنیم فیلمی به ذهنمون رسید همون موقع بندازتش رو دیوار و با صدای دالبی پخشش کنه برامون. فکر کن. اااااااااااااااااااااه این همه تصویر با ربط و بی ربط که روی دیوار این شهر میفتاد. باز هم با اشاره نیما الان یاد آلفردو افتادم و اون صحنه ........ میدونین که. ..::و در آخر سفر بی خطر رفیق::.. همین.
|
امیررضا نوری پرتو
سهشنبه 26 تير 1386 - 1:2
7 |
|
|
|
با سلام خدمت امیر عزیز و همه ی دوستان و سروران با حال و با معرفت کافه ی مجازی خودمون . 1- امیر جان وقتی چشمم به آن تکه از نوشته ات افتاد که به اتاق کوچک زیر شیروانی خانه ی پدری ات اشاره کرده بودی بدجور دلم گرفت و یه جورایی حسودیم شد . همیشه دلم می خواست یه همچین اتاقی داشته باشم . بچه که بودم دوست داشتم یه همچین اتاقی مال من بود که توش از اسباب بازی آدمکهای سرخپوست و وسترن و سربازهای ارتش آلمان نازی و کماندوهای ضد ناری ( که دو کیسه بزرگ داشتم و هنوز هم نگه ش داشته ام ) پر بود تا حسابی داستانهای انباشته در ذهنم را با طیب خاطر و بدون ترس از نامرتبی اتاق و با بازی با آنها به مرحله ی یقین برسانم . همچنین دوست داشتم توی این اتاق پر از کتابهای ژول ورن و آگاتا کریستی و اطلس ها و نقشه های جغرافیایی انتشارات دکتر سحاب ( که پر از پرچم و پایتخت بود ! آخه بچه که بودم دوست داشتم یا دکترای جغرافیا بگیرم و یا کنترلچی سینما بشم !!!!!!!!!!! ) بود که خواندن ده باره ی آنها هیچگاه سیرم نمی کرد . بعدش هم مثل سارا کرو ( همون سارا کوچولو خودمون ) یکی میومد و بهم می گفت که می خواد من رو به سرزمین آرزوها ببره و بهم این مژده را می داد که من خوشبخت ترین بچه ی روی زمینم . از این خیالات شیرین بچگانه سالها گذشته و حالا دوست دارم که یه همچین اتاقی داشته باشم تا به دور از هیاهوی دنیای اعصاب خردکن اطرافم در آن سکنی بگزینم و کتابی بخوانم و کلی فیلم های دیده و ندیده را مرور کنم ( البته باید اعتراف کنم که علاقه به کار در سینما هنوز در من مانده و تشدید هم شده !!!! ((-: ) . اگه رفتی مسافرت و سری به اتاق زیر شیروانی زدی یادی از من بکن ! سفر خوش بگذره . 2- چه کامنتهای آتشینی خطاب به مصطفی جوادی و نقدش بر روز سوم نوشته اند . به نظر من که اصلا نه به لطیفی توهین کرده بود و نه به فیلم روز سوم . خیلی خوب و منطقی نوشته بود . اینکه روز سوم فیلم بدی نیست و حتی در بعضی از فصولش خوش ساخت و قابل تعمق است شکی نیست اما نباید از نقاط ضعف آنن هم گذشت ! فکر نمی کردم خواننده ها اینجوری جبهه بگیرن . 3- عکسهای روز نوشت نیما را دیدید ؟ یه سر بزنید . ----------------------------------------------------- جمله ی این دفعه : " زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند جهره ی آفتاب شهر ما دریغا سخت تاریک است خوب می دانم که دیگر نیست امیدی نیست امیدی " " فروغ " ------------------------------------------------------ در پناه عشق بیکران اهورای پاک باشید . www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com
|
صوفیا نصرالهی
سهشنبه 26 تير 1386 - 2:32
4 |
|
|
|
امیر جان، چون خودمم این روزها حالم خوب نیست نمیدونم چی بگم یا چه جمله ای پیدا کنم که احیانا حالمونو خوب کنه؟!همین طور که داشتم فکر میکردم چه جمله ای و از کی نقل قول کنم که هم بتونه رو پامون کنه و هم به زور نباشه یاد مطلب وحید افتادم،پس جمله ی امروز من از وحید قادری: خدا کند که نفر بعدی که مشکلی برایش پیش میآید، نفر بعدی که دلش میگیرد، نفر بعدی که احساس تنهایی میکند و خلاصه هر کدام از دوستانمان که خاطره تلخ مقدسی را تجربه میکند هم دو دستی آن را بچسبد. نگذارد کسی به آن دست بزند و مثل یک گنج آن را پیش خودش نگاه دارد و مثل یک لباس زیبا تنش کند و اصلا به همه فخر بفروشد که آن را دارد. نگران نباشید. خاطرات تلخ به همه ما میآیند. دیدی حال تورو هم بهتر کرد!سفر خوش بگذره.راستی امیر قرار نبود روزهای بد دنیا انقدر طول بکشه!پس چی شد؟؟؟
|
نويد غضنفري
سهشنبه 26 تير 1386 - 3:42
21 |
|
|
|
به قول خود درو (اورلاندو بلوم):«Home,Sweet home». من طعم خونه رو بعد از سه سال، هفته پيش امتحان كردم جواب داد. بي خود نيست پدرم سال هاست اون بيغوله 50 درجه بالاي صفر رو واسه هميشه ترك نمي كنه! به سلامت رفيق.
|
سعيد هدايتي
سهشنبه 26 تير 1386 - 8:2
-6 |
|
|
|
مدتهاس كه دنبال يه بروس ويليس شريف ميگردم كه توي اين شهر گناه با سقفي گسترده تر از يك قوم!نانسي كوچولوي لاغر ومعصوم فطرتم رو نجات بده.تو بري بيرجند .من برم كجا وامير رضا نوري پرتو كجا؟ خوش بگذره برادر ولي من سهميه بنزينم زيز زهوار در رفتگي زندگيم فينيش خورده وتازه داشتيم توي اين سياه وسفيد گناه آلوده ميفهميديم طرف سناتوريم وكشيشا يا نه اون محلي هاي خوش ؟!وخودكفا كه كوپن موندنمون تموم شد ؟كاش من هم حق انتخاب داشتم .بين يه زندگي ناب براي ديگران ويه مرگ درست (حتي با گوله!) واسه خودم.معامله منصفانه اي بود .ولي اينجا انصاف نميفروشند خوب....
|
baran
سهشنبه 26 تير 1386 - 9:17
24 |
|
|
|
salam khaste nabashid yek soal shoma sardabire majaleye nasim hastid age javab mosbate khoshhal misham be vebloge man sar bezanid khoshhal misham poste nasim ro bekhonid movafagh bashid
|
مصطفی انصافی
سهشنبه 26 تير 1386 - 10:28
5 |
|
|
|
زندگی فناپذیر همجون بادی است... آهی است و ناله ای و هق هقی و تلاشی... ( ادوین آرنول ) بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
|
سعید
سهشنبه 26 تير 1386 - 10:53
21 |
|
|
|
سلام امیر آقا دمت گرم بسیار تصمیم خوبی گرفتی اینو کسی میگه که حدود 20 سال از عمر 40 سالشو تو شهرهایی به غیر از اونجا که خانه پدری بوده زندگی کرده خیلی زیاد هوس می کنم یکی دو ماه اساسی برم مشهد تو کوچه های محل پرسه بزنم کنار استخر کوهسنگی ساعت 12 شب بشینم توسینما آفریقا یه فیلم مزخرف ایرانی ببینم اونم سانس 10 صبح روز شنبه و بعد هم مهمونی و عصر ها هم با پسر دو ساله ام برم تو پارک ملت همون شهربازی که همه واسائلش رنگ و رو رفته اند اما کلی خاطره دارند شهر بازی که تو کودکی ما افتتاح شد و چرخ و فلکش برای ما بزرگترین چرخ و فلک دنیا بود آره حتما برو و خوش بگذرون!
|
محمد حسین اجورلو
سهشنبه 26 تير 1386 - 10:55
15 |
|
|
|
جمیعا سلام امیر جان برو به سلامت سوغاتی ما یادت نره
|
حامد ایمانی
سهشنبه 26 تير 1386 - 15:52
6 |
|
|
|
داداش امیر! نمی دونم چرا با این موسیقی راک گفتنات مشکل دارم. نمیدونم چه دلایل و چه شرایطی(اجتماعی و فرهنگی) می تونه باعث بشه که من یه روز از این نوع موسیقی خوشم بیاد. هر چند که عاشق سینما و امیر قادری و ایزابت تاون ها هستم!
|
مسعود
سهشنبه 26 تير 1386 - 16:16
10 |
|
|
|
سلام ..من عضو تازه واردم.17 ساله ، عاشقی که روياهاش(سینما) رو ازش گرفتن ...آقای قادری ، حتمآ این جمله ی تروفو رو شنیدی که میگه: " سینما وعدگاه انسان های تنهاست.........." اگه من مثل تو نیستم یا اطلاعات شما رو ندارم حد اقل می تونم به سهم خودم کاری برای شما و دوستان بکنم.. اونم همدردیه.همدردی برادر کوچیکتو بپذیر که اینجا اومده تا فقط یاد بگیره.مرسی
|
مسعود
سهشنبه 26 تير 1386 - 16:27
37 |
|
|
|
در ضمن، به عنوان نظر باید بگم یه جور سستی و بی هدفی بین کامنت گذار ها حس میشه. بابا یه تکونی به خودتون بدید، یه صمیمیتی، یه بحث جدی چیزی.......اینکه نشد.ای بابا ، " شما چرا همش اون ورين" (اگه گفتین این دیالوگ از کیست؟؟؟؟؟؟) در ضمن اینجانب از تمامی اساتید با سابقه و شخص امیر قادری - که امید وارم به مای تازه واد هم یه حالی بده- جهت تاسیس کلوپ هوا داران مارتین اسکورسیزی عزیز دعوت میکنم.... روی من رو زمین نذارید.... دوستان حتمآ به ایمیل بنده نظرتون رو جهت شروع کار بفرستید.. مرسی
|
مصطفی جوادی
سهشنبه 26 تير 1386 - 22:17
0 |
|
|
|
امیر رضا جان ، من هم به اندازه تو تعجب کردم. این که ماجرای فیلم واقعی است یا مثلا جنگ با دفاع فرق می کند چه ربطی به خوبی و بدی فیلم دارد... به هر حال ممنون .
|
عليرضا شيرنشان
سهشنبه 26 تير 1386 - 22:33
-22 |
|
|
|
اميرخان بسلامت ايشالا كه سر حالِ سرحال برگردي با يه عالمه ...
|
ارتش سايه ها
چهارشنبه 27 تير 1386 - 1:36
-12 |
|
|
|
.... " " و آن دم كه او بر خوشتن خويش نظر كرد.... ...والاترين دم او بود." موفق باشي شايدم از اون ماشيني كه گفتي بشه آهنگ " Silver Rain" از " Omega " رو پخش كنيم....شنيديش؟؟؟؟
|
حنانه سلطانی
چهارشنبه 27 تير 1386 - 12:56
1 |
|
|
|
و امروز کاش زمان آن قدر شتاب زده و عجول نبود،کاش یک آن فرصت می داد،کاش دوباره دوازده سالم بود و باغ دماوند را با همه آدم هایش،آدم های مرده اش از نو کشف می کردم.کاش از آن کاش های محال،فقط یک بار دیگر کنار میم می نشستم و بوی کفش های کتونی اش دوباره به دماغم می خورد.(درخت گلابی)
|
حامد ايماني
چهارشنبه 27 تير 1386 - 15:38
14 |
|
|
|
جملهاي پر مغز! و زيبا و جهان شمول! از فيلم مردي براي تمام فصول: - گور باباي كنگره!!!
|
فرهاد ترابی
يکشنبه 31 تير 1386 - 3:6
7 |
|
|
|
برو "صقدی تو شم" مطمئن باش گدار سومی دیدن یاره.......راستی یادت نره مخمل بپوشی.....
|