1- با كامنتهاي مطلب «شرمنده» حسابي مرا شرمنده كرديد! انتظار داشتم همه در ادامهي ابراز شرمندگيام بگويند كه بايد هر روز در اين بخش مطلب ميگذاشتم. در عوض كامنتها را كه خواندم، فهميدم كه چه خوانندهها و بازديدكنندههاي متفاوتي داريم، و چه تنوع دلپذير و شوقانگيزي از نظرهاي متفاوت در اين نوشتههاي كوتاه وجود دارد: يكي نوشته كه ميخواسته تلفن را بردارد و هر چه ميخواهد به من بگويد (مثل طلبكاري كه موعد چك يا سفتهاش رسيده باشد!) و ديگري با دركي درست و متفاوت از شرايط «نوشتن» گفته كه ميداند الزاماً قرار نيست هر روز چيزي در اين بخش بخواند. خلاصه حسابي سر ذوق آمدم و البته خوشحالم كه از اين به بعد ميتوانم دلايل ننوشتن روزانه را با توجه به همين كامنتها توضيح بدهم. در ضمن غيبت من باعث افزايش كامنتها و نوشتههاي خوب شما هم ميشود كه خودش خيلي غنيمت است.
2- چند نفري از شمارهي ويژهي مجله فيلم تشكر كرده بودند و خستگي كار را از تنمان درآوردند... اين همه فاز مثبت و انرژي مجازي و اينترنتي واقعاً خوشحالكننده است؛ ممنون همه.
3- راستش خودم هم قبل از مطلب «شرمنده» بنا داشتم دربارهي همين موضوع بنويسم كه اگر يك روز بيدار شدم و ديدم چيز دندانگيري براي در ميانگذاشتن با دوستان عزيز ندارم، بيخود و بيجهت شروع به نوشتن نكنم . خوشبختانه فكر ميكنم سايت «سينماي ما» اين روزها آنقدر چيزهاي خواندني دارد كه هر كس واردش شود، دستخالي بيرون نخواهد رفت.
4- در مورد نظرسنجي اسكار هم اما و اگر زياد است، ولي فكر كرديم اين چند فيلم با در نظرگرفتن نكتههاي مختلف شانسهاي بيشتري براي انتخاب دارند. ممكن است دو سه فيلم نباشند كه خب، فكر كرديم در اين فهرست جايي ندارند و دلايلش هم خيلي مفصل است و ربطي به كيفيت فيلم و علاقه يا عدم علاقهي ما ندارد. اين كه ميبينيد فيلمهايي بدون پروانهي نمايش يا قبل از اكران عمومي در فهرست هستند، دليلش اين است كه موقع تنظيم اين بخش هنوز فرصت براي اين كارها باقي بوده و فكر كرديم فيلمي را به اين دلايل غير سينمايي از حضور در نظرخواهي حذف نكنيم. حرفهاي ديگري هم در اين مورد هست كه در فرصتي ديگر (همين چند روز آينده) در اين باره خواهيم نوشت.
4- دو سه روز تاخير در اين روزنوشت، آنهم درست بعد از يادداشتي با ابراز شرمندگي!، دليل غير شخصي داشت: قطع شدن ناگهاني و بيدليل خطوط «به اصطلاح» پرسرعت اينترنت خانه؛ همين. دفعهي قبل آنقدر با كامنتهايتان لطف داشتيد و شرمندهام كرديد كه اينبار اصلاً دليلي نميبينيم كه بگويم «شرمنده».
5- اينجا «روزنوشت» شما هم هست. لطفاً بيشتر از من در آن بنويسيد، كه فكر ميكنم اگر اينطور بشود، خيلي بخش موفقي خواهد شد.
6- امروز در روزنوشت خودتان قرار است دربارهي چه چيزهايي بنويسيد تا ما بخوانيم؟
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
shiva aba
شنبه 1 مهر 1385 - 16:11
-7 |
|
|
|
an old collegues
salam. nice too meet u here.. an old colegues ..maybe cant remember...
|
احسان
شنبه 1 مهر 1385 - 16:41
8 |
|
|
|
"ژان لوک گدار"و"مزه ی تلخ خیار"
دوبلورهای ایرانی[زنها البته]به معنای دقیق کلمه استاد خراب كردن شاهکارهای سینمایی هستن.تقصیر مدیران دوبلاژ هم نمیشه گذاشت چون بیچاره ها از بین بد و بدتر........وگرنه کار "لنگ"میمونه.حیف نیس فیلمی مثل "از نفس افتاده"رو اینجوری هدر میدن؟انگار طرف با گدار پدرکشتگی مزمن داشته و خواسته اینجوری تلافی کنه.این خانم دوبلور که ظاهرا "اون قدیما"جای پوری بنایی حرف میزدن صدای بدی هم ندارن ولی مگه لازمه "نفس کشیدن ها"و "ملچ مولوچ کردن ها"رو اینجوری با اغراق دوبله کرد؟این از این.نکته ی بعدی اینکه مثلا خواستن[به قول آقای آغداشلو]"مشنگی"فیلمای گدار رو نشون بدن در نتیجه "از نفس افتاده " به چیزی تو مایه های "رضا هفت خط"بدل شده.
|
مصطفي جوادی
شنبه 1 مهر 1385 - 18:18
2 |
|
|
|
داستان هي شرمندگي ها و هي سر ذو ق آمدن ها
اگر از شرمندگي در آمديد ما را خبر کنيد. پسر تو مثل اين که دنبال چيزي مي گردي که شرمنده ات کند. راستي اين لا تا الات چي بود که درباره فيلم هال اشبي گفتي .فيلم گندي بود .چنسي رفت روي اعصابم. ميداني از آن شخصيت هايي که تا ميايي به خودت مي بيني اي دل غافل حالت را به هم زده. از آن آدم هاي خيلي ساده .آدمهايي که بکارتشان آدم را ياد مريم مي اندازد.ا اين هايي که بلاهت را ميگزارند روي سرشان و حلوا حلوا ميکنند.اون گنده بک مسير سبز را يادت هست چون مثل يک گاو نفهم بود همه را شفا مي داد. هر چي بيشتر مي گويم دور تر ميشوي. مثل اين که امروز خيلي خوشي .مي خواهم يک چيزي بگويم که با هم گريه کنيم.امروز يک بنده خدايي عکس بوگارت را پشت فيلمنامه شاهين مالت توي دستم ديد. گفت اين کيه.آن بنده خدا دانشجوي کارگرداني بود.
|
جمشید
شنبه 1 مهر 1385 - 23:29
-2 |
|
|
|
اينجا «روزنوشت» شما هم هست!!!!!!!!!
دیدی این مجری های تلویزیون و که هی میان میگن عزیزا محترما اینجا شبکه خودتونه هر نظری انتقادی دارین به ما بگید ....ما خوشحال میشیم قربونتون بریم الهی... بعد از اون نظرا فقط درشتا و خوبا و به به چه چه هاشو سوا میکنن میدن به خورد ما.. خواستم بگم دقت کردی چقدر همه از مجری های TV بدشون میاد؟ همین رئیس!
|
علی طهرانی صفا
دوشنبه 3 مهر 1385 - 15:0
8 |
|
|
|
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
ظاهراً مانی حقیقی قرار است مستندی دربارۀ « هامون » با کمک موافقان و مخالفان فیلم بسازد. امیدواریم این تجربه نتیجۀ جالبی در پی داشته باشد. به این بهانه می خواهم کمی دربارۀ فیلم بپرسم و بنویسم، البته با اجازۀ صاحب خانه. هرچقدر « اجاره نشین ها » برایم دلچسب و جذاب بوده و هست، « هامون » زننده و چندش آور بوده و هست. درست است که فضای بسته و خفقان گونۀ فیلم، ناشی از درآمیختن واقعیت و خیال و انقطاع مکرر زمان، در ایجاد یک چنین حالتی مؤثر واقع شده، اما آزاردهی مضمون فیلم بسی بیش از آنست. 1) « حمید هامون » نمایندۀ کدام قشر و طایفه است؟ به راستی پاسخ این سوال که چرا ابراهیم تن به قربانی کردن اسماعیل داد، تا به این حد می تواند پیچیده و بغرنج باشد که یک زندگی را تا مرز نابودی به پیش براند، آن هم در این عصر و روزگار؟ 2) چرا او تا به این حد مجذوب شخصیت « علی عابدینی » شده؟ چه چیز خاصی از گذشته و حال این شخصیت در فیلم می بینیم که دلیلی باشد بر عارف بودن او؟ نه! بر خاص بودن او؟ 3) دست به تفنگ شدن و قصد جان همسر کردن نشانۀ چیست؟ که را با که مقایسه کنیم. ابراهیم را با هامون! 4) آیا هرکسی که به مرز جنون و درماندگی رسید با پا گذاشتن به دریا و خود را غرقه کردن، تمام مشکلاتش به یکباره حل می شود؟ این معنا و حقیقت عرفان است یا ترجمۀ تحت الفظی آن؟ 5) فیلم سازان بهتر است به جای عرفان و فلسفه، کمی فیلم بسازند. به قول شما، هرکسی را بهر کاری ساختند.
|
علیرضا شیرنشان
دوشنبه 3 مهر 1385 - 20:8
5 |
|
|
|
شرم
نیمای عزیز حرف از شرم و شرمنگی زدی، راستش باید بگم من هم این روزها حسابی دنبال یک شرم هستم آن هم به کارگردانی کیومرث پوراحمد که فعلا هر جای اصفهان را می گردم کسی یک نسخه ازش نداره اگه جایی تو تهران هست که می شه راحت پیداش کرد به ما هم بگو!!!!!!!!!!
|
ساسان.ا.ک
سهشنبه 4 مهر 1385 - 12:4
24 |
|
|
|
از سر ذوق و شور و نه از سر ملال سلام می کنم . به دوستی که هنوز از نزدیک ندیدمش و اگر سینما یک برای اولین بار او رانشان نداده بود چهرهاش را هم نمی شناختم . به دوستی که اولین بار است که به او سلام می کنم و نمی دانم جوابم را خواهد داد یا نه؟ آقا نیما شما را می گویم شمایی را که مدتی است با نوشته هایتان می شناسم خرف زیاذ است . امروز برای اولین بار است که فهمیدم روز نوشت دارید . بینهایت خوشحال شدم . شاید تصورش برای شما سخت باشد ولی این چیزی که می خواهم بگم واقعیت دارد . از کلاس سوم راهنمایی سینما رفتن و ذنبال سینما بودن را شروع کردم . تا امروز که سال آخر دانشگاه هستم غیر از بسر خاله ام دوست سینمایی دیگری ندارم و البته این دوستی به معنای آن نیست که همراه سینمایی ام باشد . خلاصه اینکه از آن موقع هر فیلمی اکران می شود من آن را در سینما می بینم (البته تنهایی) و این تنهایی ها را شما با نشریات (فیلم و دنیای تصویر ) بر کرده اید . من بازم می نویسم . ذز ضمن به امیر قادری هم سلام برسانید
|
پويان عسگري
سهشنبه 4 مهر 1385 - 15:49
-9 |
|
|
|
ايول
واكنشت در قبال "تلفن برداشتن و دري وري گفتن"عالي بود. خيلي خوبه كه هر كسي متوجه جايگاهش باشه.
|
جمشید
سهشنبه 4 مهر 1385 - 23:15
-17 |
|
|
|
یار دبستانی من...
یوهوووووووووووووو پسر بالاخره جنگ شروع شد.... رییس اون طرفیا داره یار گیری میکنه.. یالا رئیس تو هم دست به کار شو... رفقا رو خبر کن.. تیر کمونشون با من..
|
نازنین
جمعه 5 آبان 1385 - 18:57
2 |
|
|
|
سلام .مگه اسم این قسمت روز نوشت نیست؟÷س چرا نمی نویسی؟ این که میشه ماه نوشت!!!
|