ياد آژانس شيشهاي كه ميافتم حالم دگرگون ميشود. دليلش مفصل است و خيلي هم شخصي. اما...
كامنتهايتان را كه خواندم، ياد يك صحنه آژانس افتادم و روي كاغذ جلويم نوشتم كه روزنوشت بعدي را با اين صحنه شروع كنم. با امير هم كه درباره موضوع حرف زدم، فوري ياد اين ديالوگ فيلم افتاد؛ ديدم پس خودش است، درست است.
...
حاج كاظم كه قصهاش را تعريف كرد، همه مردم داخل آژانس (گروگان يا شاهد؛ چه فرقي ميكند؟) يك جورايي تحت تاثير قرار گرفتند و رگ ايرانيشان زد بالا. پول درآوردند و طلا و خواستند كمك كنند. حاج كاظم با لحن ويرانكننده پرستويي عزيز بهتزده نگاهشان كرد و پرسيد: «كجاي حرف من بوي گدايي ميداد؟» حالا حكايت ماست!
روزنوشتهاي خوب و خواندني بچههاي سايت را ميديدم و افسوس ميخوردم كه چرا كمتر از حد توقعمان خوانده ميشود. فكر كردم وظيفه دارم به عنوان يكي از متوليان سايت به عزيرانمان يادآوري كنم كه رفقا، بر و بچهها را دريابيد كه از دستتان ميرود. خدا را شكر كمي تا قسمتي هم موثر افتاد و كافه مجازي نويد غضنفري كمي پر مشتري شد. اما كامنتهاي خوب زير اين پست خودش حكايت مفصلي است كه بايد بهش بپردازيم:
1- رفيق خوب ناديدهام «فرشيد» نوشته كه قبل از نوشتن پست بعدي، جواب مسائل و ابهامها را بده. گفتم اطاعت از رفاقت! اما دوست من؛ اين كه نوشته بودي نميدانم بعد از نقد كردن هنوز هم رفيقيم يا نه اصلاً خوشم نيامد. انگار هنوز مرا نشناختي. بگذريم...
2- آقاي «ترابي» گفته چرا ما جواب سوالهاي كامنتها را نميدهيم و تصور اين پيش ميايد كه تحويل نميگيريم. خدا نياورد ان روز را. شايد كمي تنبلي، شايد مقداري بيتوجهي و كمي چيزهاي ديگر بوده، اما بيمحلي هرگز. در ضمن بعضي از سوالها را هم قبول كن ما نبايد جواب بدهيم. شاهد هم از غيب رسيد و در همين كامنتها دوستي ازم پرسيده كه فهرست كامل فيلمهاي حاتميكيا را برايش بنويسم. واقعاً اين راه دشوار و پر پيچوخمي نيست براي فهميدن فهرست آثار حاتميكيا؟ آنهم در عصر انفجار اطلاعات و انفورماتيك؟ اما از اين به بعد جواب سوالهاي قابل پاسخگويي به چشم.
3- «فريد» عزيز گفته كه وظيفه من است كه فكرها و سليقهها و انديشهها جهت بدهم.(به خدا اينها را فريد نوشته، چرا به من اين جوري نگاه ميكنيد؟) فريد گل؛ من چه كارهام كه چنين كاري بكنم. خودم خيلي هنر كنم به فكر خودم سروساماني بدهم كه اينقدر پرت نرود و جهتكي داشته باشد. فكر نميكني سنگ بزرگ علامت نزدن است؟ فريد، اگر «خط دهي به انديشهها» را جزو وظايف يك روزنوشت كوچولو بدانيم، اوضاع خيلي خطرناك ميشود فريد!
4- كاوه اسماعيلي گرامي نوشته كه وبلاگ ندارد و از كامنت جاي وبلاگ خودش استفاده ميكند. چه خوب، اما دوست من؛ كامنت گذاشتن عليالظاهر فرع ماجراست و خواندن روزنوشتها اصل (لااقل تا حالا كه فكر ميكردم اينجوري است.) درباره اين حرفت بايد كمي فكر كنم تا بتوانم چيز جديدي بگويم (مگر من فكر هم ميكنم؟). بعد گفتي كه به يك اتفاق احتياج داريم تا روزنوشتها رديف شود. ميپرسم به نظرت بعضي نوشتههاي وحيد قادري و مهدي عزيزي و حامد احمدي اتفاقي كه مي گويي نيست؟ من كه فكر ميكنم هست (اپس يعني من فكر هم ميكنم!). اگر اين نوشتهها و بقيه روزنوشتها را مرور كنيم، اتفاقها خودش جور ميشود (پس نتيجه ميگيريم كه اتفاق خودش نميافتد، اما خودش جور ميشود.) اگر دنبال اتفاق باشي، در نوشتههاي بچهها و كامنتها گير ميايد. با اين ديد سري به روزنوشتها بزن؛ همه را؛ با اين كه كم و پراكنده مينويسند، اما خودم شخصاً چندتا نوشته گلاويژ نادري و شادي طلوعي و آرزو فراهاني را دوست دارم، ولي آن طور كه بايد بهشان توجه نشده. چرا؟ فكر نميكنيد كه كافهچي از رونق كافه سر شوق ميآيد و آنوقت است كه اتفاقي كه منتظرش هستي، ميافتد؟
5- رضا جان؛ دست شكسته «بهانه» نبود. اين جور مواقع فقط استخوان نيست كه خورد ميشود و اذيت ميكند. اعصاب هم خورد ميشود، و حال و حوصله و روحيه و انگيزه هم. وقتي قرار است 100 روز نشسته روي صندلي بخوابي، ممكن است حال آدم دگرگون بشود. اين جوري نيست به نظرت؟ نوشتي جاها عوض شده؛ چه عالي. يعني حرف مرا تكرار كردي. من هم كه گفتم سايت ديگر مال شماست. ممنون كه حرفم را به اين خوبي تاييد كردي. حالا بايد دست به كار شوي. خودت گفتي برادر...
6- اميد جعفري؛ اقا حسابي چوبكاري فرموديد. عرق ميريزيم و كيف ميكنيم. دم شما همتون گرم!
...
و اما بعد؛ هيچ جاي روزنوشت حتي اشاره و كنايهاي هم نبود كه بعضيها تصور كردند ميخواهم بگويم براي من يا بقيه كامنت بگذاريد (كجاي حرف من بوي گدايي ميداد؟!) من يكي لااقل، خدا را شكر، به لطف شماها، در جاهاي مختلف، در طول سالهاي مختلف، به اشكال مختلف، خواننده خوب و علاقمند زيادي داشتهام (مثل شما، نه شما نه اون آقايي كه لباس ابي پوشيده!). اگر چيزي نوشتم، براي رونق كافه بچههايي بود كه بعضيهاشان دارند اولين لذتهاي ارتباط با مخاطب را تجربه ميكنند و توقع دارند كار خوب شان به چشم بيايد. مهدي عزيزي و وحيد قادري مشخصاً از اين دستهاند. خيلي هم خوب مينويسند و حيف است اگر نخوانيد و نظرتان را نگوييد. از ما گفتن.
...
اوووف. چهقدر حرف زدم. كيبوردم كف كرد! باقي با شماها... «من واسه صبرتون يه ياعلي ميخوام؛ همين»
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
آلفردو
يکشنبه 3 تير 1386 - 0:52
9 |
|
|
|
آقا اینا که دوباره "همشهری کین" رو انتخاب کردن: http://www.irannewspaper.ir/1386/860402/html/back.htm#s711498 ده سال صبر کردیم تا این پیرمردهای عضو موسسه فیلم آمریکا بمیرن و جوونا بیان چند تا فیلم باحال تر رو بیارن تو لیست. اما زهی خیال باطل. اینطور که نشد هیچی تازه چند تا فیلم قلمبه سلمبه دیگه مثل "سرگیجه" و "ژنرال" هم به لیست اضافه شده. آخه باید فیلمی مثل " دکتر ژیواگو" از لیست اخراج بشه اونوقت "همشهری کین" که هیچکس حوصله سه بار دیدنش رو نداره اول فهرست باشه ؟ خداییش یعنی این از "کازابلانکا" و "پدرخوانده" قشنگ تره که بالاتر از اوناست ؟ پیرمردهای خرف !
|
farshid
يکشنبه 3 تير 1386 - 8:39
3 |
|
|
|
نیمای عزیز از این که به کامنت ها توجه نشان دادی ممنون ایمان دارم که همه ما توی دایره رفاقت هم هستیم حتی اگر گاهی بعضی حرفها باعث دلخوری بشه به حساب دیگه ای نگذار . حرفهایت بوی رفاقت می دهد ولی بیشتر بچه ها فقط توی شیوه ی برخورد با کامنت ها و توجه بیشتر به مطالبی که طرح میشه حرف داشتند نه ما ادمهایی با چشمان بسته ایم که رفاقت تو را نبینیم نه تو حاج کاظمی که ان قدر شیفته روایتش هست که قصه دیگران را باور ندارد. منتظر روزنوشت های بعدی هستم farshid
|
سیاوش پاکدامن
يکشنبه 3 تير 1386 - 12:54
-3 |
|
|
|
" غر غر کنان" هر وقت کامنتی مینویسم با خودم عهد میکنم که از این به بعد غر غر نکنم و مثل یک عضو !! مسئولیت پذیر در راستای اعتلای کامنتستان سینمای ما، چه اینجا و چه دکان های بغلی و پایینی، بکوشم. ولی چه کنم که هم غر غر خیلی حال میدهد و هم بهانه زیاد است.یکیش همین حذف قسمت عنوان فکر کنم موافق باشید که بازدید کنندگان ثابتتان- وحتی قراردادی ها- حق داشته باشند که از تغییرات احتمالی در سایت و دلایل آن با خبر شوند، اینکه یکدفعه عنوان حذف شود، فردا هم مثلا فضای کامنت گذاشتن محدود شود، پس فردا یک تغییر دیگر اتفاق بیافتد و الی آخر و از همه بدتر ، نه تنها نظر بازدید کننده ها که مشتری اصلی هستند و حق همیشه با آنهاست سوال نشود، بلکه به سوال آنها در این مورد پاسخ هم داده نشود... آنوقت انتظار دارید که کسی فکر نکند که به آنها بی محلی میشود؟!بعد از میان دهها سوال و بحثی که میتوانید به آنها پاسخ دهید یا در آن شرکت کنید گشته اید و حضرت جرجیس را پیدا کرده اید؟!! و بالاخره یکی پیدا شد و گفت تلقی اش از روزنوشت چیست، ما که پوسیدیم از بس پرسیدیم که قرار است چه اتفاقی اینجا بیافتد، حالا ن ح ن عزیز، اگر روزنوشت اصل است و کامنت فرع، دیگر سایت در دست شما یعنی چه؟ نکته 1 : از همه دوستانی که با دیدن این کامنت میگویند، اه بازم غر غر عذر میخواهم و قول میدهم که این غر غر آخرم باشد( توبه گرگ؟؟!!) و از این به بعد همان قضیه اعتلا را پیش بگیرم نکته 2: ن ح ن عزیز، روزنوشتی که نوشتی جز همین کامنت را طلب نمیکرد، پس ما شروع کردیم ببیینم حاج کاظم تا کجا با ما راه می آید.
|
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 3 تير 1386 - 13:6
15 |
|
|
|
آچمزمان کردی که رفیق.اصلا ما شاهد...اصلا اون ژنرال بعثی اسمش چی بود ...آها...ماهر عبد الرشید..اصلا من مش غفور.همین سوء تفاهم ها تهش به رفاقت میرسد.حق با توست...هلمان که دادی نوید را پیدا کردیم.ولی اینجا کسی نگفت تو گدایی کامنت کرده ای.و نیازی هم نداشت از اقبالت بین مردم بنویسی.این سایت که میاییم به اعتبار تو و امیر است.شروع کن یا علی را میگوییم.اصلا شما به خاطر این همه کشت و کشتار(البته در عرصه نقد) مگه از ما اجازه گرفتی که حالا ...... دیروز بلوندی را دیدی..هزار باره دیدم.تو دنیا دو دسته آدم هست.اونایی که روزنوشت مینویسن و اونایی که زمینو میکنن. یک سوال دیگه...تیترها را چرا حذف کردید؟
|
امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 3 تير 1386 - 15:50
9 |
|
|
|
نیما جان سلام . ما بهت یا علی گفته ایم ! مخلص خودت و همکاران نازنینت هم هستیم . اما فکر کنم در مورد نفهمیدن ما نسبت به مضمون نوشته ات اشتباه فکر کرده ای . حداقل من از خودم و دوستانی که کامنت گذاشته بودم مطمئنم که منظور تو را گرفته ایم . به قول آیدا ( در نفس عمیق ) : " گرفتم نکته شو ! " اما مثل اینکه تو به صداقت انتقادهای ما کمی شک داری . باور کن دوستت داریم و منتظر نوشته های جدیدت هستیم . اما خواهش می کنم در مورد ما بد فکر نکن . اگر کامنتها کمی رنگ و بوی عصبانیت داشت بهتر است در روز نوشت قبلیت کمی تعمق نشان می دادی . مخلصیم آقا نیما گل ! زود به زود آپدیت کن . چون فرصت نداشتم مطلبی جدید برای وبلاگم بنویسم با دو مقاله ای که از بنده ی سراپا تقصیر در روزنامه ی حیات نو یکی در رابطه با سنتوری و حواشی اش و دیگری در مورد سی دی های قاچاق چاپ شده آپدیتش کردم . ممنون میشم اگه دوستانی که فرصت نکرده اند تا به حال این دو یادداشت را مطالعه بفرمایند سری بزنند و نظرشان را بفرمایند . www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com
|
مصطفی انصافی
دوشنبه 4 تير 1386 - 1:52
-6 |
|
|
|
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. روزهای تعطیل عید بود که سی دی بابل رو خریدم و امشب نشستم دیدم! تو همین دو سه تا فیلم ایناریتو یه تلخی گزنده و هشدار دهنده حس می شه. یه تلخی لذت بخش. حتما 21 گرم فیلم بهتری بود اما من این تلخی رو دوست دارم. حتی اگه بابل فیلم خوبی نباشه. ایناریتو... زندگی... مرگ... عشق... این راز ماندگاری است. فعلا وقت ندارم پرونده ی فلم رو درباره ی ایناریتو بخونم. شما بخونید. جای ما رو هم خالی کنید.
|
am
دوشنبه 4 تير 1386 - 4:4
20 |
|
|
|
شنبه شب بهروز بقایی مجری یه برنامة شبانه بود که داشت راجع به وطن و فرهنگ و ذخایر و میراث و... حرف میزد و ما داشتیم درس می گرفتیم و متنبه می شدیم از جمله اینکه ،در گفتگو با مهمان خواننده اش ،گفت وطن یعنی سه گاه وطن یعنی ماهور و... اما بعد که نوبت به اجرای این مهمان رسید دیدیم تمام نوازنده ها پشت حایل های دیوارمانندی نشسته بودند تا سازهایشان دیده نشود !!! و ما کاملا فهمیدیم که وطن یعنی چی!!!
|
رضا
دوشنبه 4 تير 1386 - 10:14
-3 |
|
|
|
( آقا خواهش می کنم اون بخش عنوان رو هم برگردونید ) اول بگم دیدن این روزنوشت برام با یه موضوع جالب شروع شد . دیشب خواب می دیدم ،وقتی رفتم تو اینترنت، اول صفحه ی امیر رو باز کردم و چیزه جدیدی ننوشته بود ، چند تای دیگر را هم همین طور . اما وقتی مال شما را باز کردم دیدم یه چیز با حال نوشتی ......... صبح که پاشدم صفحه ی امیر رو باز کردم . دیدم چیز جدیدی نیومده ، اومدم صفحه رو قطع کنم ، یاد خواب دیشبم افتادم . صفحه ات را باز کردم دیدم بله ........ وقتی روزنوشت را خواندم یاد نسخه ی ارژینال آزانس شیشه ای افتادم . آن جای بعد از ظهر سگی که آلپاچینو آن هم داد می کشد . خودش را به خطر می اندازد . فقط برای دوستش . می بینی نیما جان این صحنه چقدر شبیه حال توست . حالا تو از بچه ها می خواهی به کافه ی بقیه ی هم سر بزنند، شاید کسی هم برداشت کند تو بخواهی شکسته نفسی بیخود بکنی . یا شاید کسی فکر کند از محبوبیت این گونه استفاده کنی . یا هزار تا چیز دیگه ..... اما چه باک ، آلپاچینو شدی و به خاطر دوستات حرف دیگران را تحمل کنی . این خیلی قشنگه . چیزی که شاید تو وجود من نباشد . اما خوب اگر این جور چیز ها رو نداشتی نیما نمی شدی . ولی می دونی چند تا مشکل است که با عث می شه کافه ی بعضی ها خلوت بمونه . به قول علی حاتمی در کواکب آسمانی یکی می شود ستاره ی درخشان و بقیه فقط سو سو می زنند . حکایت شما و بقیه ی روزنوشت ها همین است . خوب امیر شما هردو از اول این روزنوشت هاتون بوده . اسمتون هم از بقیه بیشتره و از همه مهمتر اینه که همه ی بجه ها تواین روزنوشت ها هستند . یعنی وقتی امیر چیز جدیدی می نویسد همه ی بچه ها هم اون رو می خونند و چیزی می نویسند . کلا این بخش بخش بودن این روزنشت ها اذیت می کنه . یعنی نهایت می شه هر سری که می یای یکی رو باز کنی و اگر پا داد چیزی بنویسی . بعضی اوقات هم اصلا برای روزنوشت چیزی نمی شه نوشت ( وزن رو نگاه کنید چه شعری شد ! ) نمی دونم کدوم یک از دوستن نوشته بود : تولدت مبارک جانی ! خوب من چی می تونم بنویسم . اگر حد اقل یه چیز دیگه ای می نوشت که نمی دونم شما کدوم فیلم جانی دپ را دوست دارید ؟ یا نمی دونم هزار تا چیز دیگه ! می شد یک کاری کرد ولی ..... یا مثلا دوست دیگری فقط یه تابلوی کارگران مشغول کارند گذاشته بود ! خوب من باید چی بنویسم . اما قبول بعضی ها واقعا جالب می نوسند . من هم بعد از خوندن روزنوشت قبلی ات رفتم و روزنوشت نوید غزنفری رو خوندم . الان هم می رم . تا جایی هم که می شه کامنت می گذارم . اما مگر چقدر می شود کامنت گذاشت . مگر سرعت این اینترنت لخه ( ما که مثل شما اینترنت پر سرعت نداریم ) چقدر جواب می ده ؟ تازه اگر اون هم جواب بده مگر این ذهن چقدر با آدم راه می یاد ؟ به هر حال می دانم با اینکه یه کم ما کم کاری می کنیم یه کم شما ، جمع خوبی تشکیل شده . در مورد بهانه ی شکستگی دستت هم باید بگم من پوزش! ( جمله بدون فعل گذاشتم تا آشنا زدایی کرده باشم ) . می دانم چقدر سخت است . خودم در مقیاس های کوجکتر کشیده ام . به هر حال با این کارت ما رو حسابی مرام کش کردی . برای هزارمین بار هم قول می دم تک تک کافه ها سر بزنم و حتی به اندازه ی یه فنجون قهوه هم که شده از دست پختشون بچشم . اما نیما جان خودت می دونی که یه دست صدا نداره . شما هم یه دستی برسون برادر .......
|
فرهاد تر ابی
دوشنبه 4 تير 1386 - 12:23
4 |
|
|
|
سلام.آقای حسنی نسب باور کنید کسانی که در این وادی ها سیر می کنند و به اینجا سر می زنند دیگر از سر وبگردی نیست بلکه هدفمند انتخاب می کنند چون آدمهای ثابت روز نوشته ها چیزی غیر از این نمی گوید.اگر گله ای هم مطرح می شود از باب همان احساس مشترک است که در حال بالندگی است..در زمانه دلمردگی احساس این فضا های مطبوع غنیمت بزرگی است.
|
امید جعفری
دوشنبه 4 تير 1386 - 14:37
10 |
|
|
|
آق نیما یعنی به نظرت سایت مدیریت نمیخواد؟!! دستت درد نکنه (یعنی دوباره نشکنه درد بگیره).باید یه نفر باشه که بحثی رو شروع کنه و بقیه ادامه بدن یا نه ؟خب چه کسی بهتر از تو و امیر.ولی یا شما دو تا اینکارو بلد نیستین یا سرتون شلوغتر از این حرفاس.امیدوارم گزینه اول اصلا درست نباشه.سایت رو ول میکنین به امان خدا.هر چی شد شد .شاید هم جدا مهم نباشه.الکی جوش میزنیم
|
حمید قدرتی
دوشنبه 4 تير 1386 - 15:54
10 |
|
|
|
کاش عنوان را حذف نمی کردید . کلی حال می داد . در ضمن خوب شد نیما حسنی نسب ما را یاد آژانس انداخت . آه ( به معنی مرور کردن یاد و خاطرات ) . امسال دهمین سالگرد ساخته شدن آژانس شیشه ای است . کلی مناسبتی می شود کار کرد . راستی : مرسی دیازام 10 ، مرسی سالور ، مرسی «محسن نامجو »
|
فرهاد كياني
دوشنبه 4 تير 1386 - 20:7
1 |
|
|
|
واست متاسفم هيچ وقت منتقد خوبي نمي شي
|
آشنا
دوشنبه 4 تير 1386 - 20:49
3 |
|
|
|
آب زنيد راه را... اين كه نگار روزنوشت مينويسد مژده دهيد باغ را... اينكه هر روز مينويسد مخلصيم
|
امید غیائی
دوشنبه 4 تير 1386 - 21:42
17 |
|
|
|
این یک نوشته خاله زنکی است!!!!!!!!(حیف که تیتر رو برداشتین) آقا من از اون اولش هم دلم غر زدن نمی خواست.راستش انقدر در طول روز غرولند از در و دیوار میشنویم که فکرکنم من یکی پناه میارم اینجا تا یه ریزه از این حال وهوای مذخرف دنیای روز بکشم کنار و یه نفسی تازه کنم. حالا حکایت ما و حکایت این روزنوشت شده همین قضیه در رفتن و هی در رفتن و هی نرسیدن و هی نرسیدن.البته با خوندن بعضی فرعیات که خب بعضی وقتها به اندازه خود اصلیات بچسب از کار در میاد اون خستگی لعنتی می پره و کلی حال میاد تو جون این تن بی جون. این فقره رو همین الان تجربه کردم.(ایوللللللللللللللللللللللل)حالا قضیه این که من چقدر با آژانس الان همذات پنداری میکنم و اون صحنه ای که نیما خان میگه میاد جلوی چشمم یا نه اصلا مهم نیست الان مهم اون نکته هست که همه گرفتین.اینجا احتیاج به یه یا علی مردونه داشت که الان همه گفتن. دیگه قضیه گدایی کامنت و این حرفها یه ریزه به مذاق من یکی خوش نیومد.حمید یه دفعه حرف خوبی زد که کمتر بهش توجه شد حالا من باز هم تکرار میکنم.این کافه ی اینور اصلا هم از رونق نیفتاده.ببینید همه اون آدمهای پای ثابت کامنتها الان هم هستن و دارن مثل بنز مینویسن(این بنز رو خیلی حال میکنم به شخصه). اینجا با همون ادمهای همیشگی داره خوب میچرخه و سیگارها دود میشه و اون فنجون قهوه تلخه هم داره سرو میشه و کلی خوش میگذره. حالا تعجب نداره اگه بعضی ها از کم رونقی اینجا حرف میزنن. (با اجازه آقا نیما): خسرو خسروپرویز یه روز نوشت شاهکار با یه متن انتخابی خوب نوشته. نوید که داره می ترکونه................................ حامد هم که داره به روزهای اوج برمیگرده(هوراااااااااااااا. این هم تشویق فوتبالیش) خانمها به غیر از خانم فراهانی اما همچنان در رکودند. همین.
|
سیاوش پاکدامن
سهشنبه 5 تير 1386 - 2:9
7 |
|
|
|
" صد فیلم" دوست خوبمون آلفردو یک حرکتی علیه همشهری کین زد،ولی قیل از هر چیز بگم که برای من این فهرست ها در رده nام اهمیت هستند، مهم حس خود آدم درباره فیلمه، آلفردوی عزیز ، فقطآدمهای ظاهر بین هستند که با این فهرست علاقه شان به فیلمی کم یا زیاد میشود، تو هم برو با دکتر ژیواگویت حال کن و به ریش این پیرو پاتالها( به زعم خودت) بخند. واما همشهری کین، این فیلم را خیلی دوست دارم چون زنده است یعنی برایش عرق ریخته شده آنهم با عشق،ولز "سینما" ساخته- به قول امروزی ها همینطور انرژی مثبت ازش میریزد روی سر و صورت ما-. اگر فیلم را دوبار دیدی و برایت در داستان نکته ای نمانده بود این بار فقط با دید تکنیکی آن را ببین، به شدت جواب میدهد، لازم هم نیست که متخصص باشی ، من که نبودم . ببین چقدر ایده های جالب در فیلم هست که البته همه در خدمت فیلمنند(مثل سکانس غذا خوردن کین و همسرش که به عالی ترین وجه دور شدن این دو از یکدیگر را نشان میدهد یا آن حرکت دوربین در سخنرانی کین که فوق العاده است) و به همه اینها اضافه کن سن کم ولز در زمان ساخت فیلم(زیر سی سال داشت به گمانم) و سال ساخت فیلم با آن دوربینهای بزرگ و سنگین تا ببینی در ساخت این فیلم چه حماسه ای شکل گرفته است.
|
فريد
سهشنبه 5 تير 1386 - 12:31
1 |
|
|
|
سلام آقا نيما ببين من نتونستم منظورمو خوب برسونم كوتاهي از من بود شرمنده ببين اگه بخوام روشن بگم اين ميشه كه:شما و دوستانتون روز نوشت مينويسين واسه دل خودتون خيلي وقت ها روز نوشت ها خيلي شخصي ميشوند. وقتي من نوعي با روزنوشت شما احساس نزديكي يا يه جور دغدغه ي مشترك نكنم چه جوري ميتونم بيام و درباره مساله اي كه براي من اصلا مساله نيست كامنت گذاري كنم؟ دوست داشتم و دارم كه روزنوشت ها از حال و هواي شخصي بيرون بياد و يه خورده رنگ اجتماعي تري بگيره همين.جونم بالا اومد تا اين چند خط رو نوشتم.يا علي رو هم كه ما از اولش گفته بوديم.الانم داد ميزنيم :يا علي
|
کاوه اسماعیلی
سهشنبه 5 تير 1386 - 22:56
8 |
|
|
|
به همشهری کین دست نزنید.هر چقدر هم که بخوایم جوون بشیم.هر چقدر هم که بخوایم ذائقه مون رو در ارزشگذاری فیلمها دخالت بدیم نمیتونیم به همین راحتی از همشهری کین دست بکشیم.آلفردو....چطور میتونی بگی که هیچکس حوصله سه بار دیدنشو نداره.قرار نیست به خاطر متفاوت نمایی از بعضی اسمها عبور کنیم.من به عنوان یک پیرمرد خرفت تا الان بارها بیش از سه بار این فیلمو دیدم و هر بار کلاس جدیدی رو گذروندم.
|
دوشنبه 11 تير 1386 - 21:22
7 |
|
|
|
agha shomaro be khoda ghasam sastle rang zard ro nadid daste mardom bepachan ro site ye baram baraton neveshtam ke har nazari ro ke nemizaran ro safhe aslan ye ja bezarid nazar bedim avaiel goftam ye majale filme har roz darim alana shode ...............
|