احسان خوش‌بخت - آنچه گذشت: به هر قیمتی که بود از فرش قرمز گذر کردیم و به آن بالا رسیدیم و بعد طبیعتاً یک فیلم شروع شد.

حالا: سندروم لولیتا به سینماها بازگشته است. یک معلم موسیقی نه چندان با اعتماد به نفس (با بازی خوب گای پیرس) که با دختر تین ایجر و همسر بیش از حد واقع‌بینش زندگی می‌کند با اکراه، میزبان دختری جوان – تقریباً هم سن و سال دختر خودشان – می‌شود که از انگلستان آمده است. این مهمان زیبا (با بازی فلیسیتی جونز) برخلاف تین ایجرها به جای لیدی گاگا از شوپن خوشش می‌آید (و پیانست خوبی هم هست) و به جای هری پاتر جین ایر می‌خواند. گهگاه هم آن وسط از لارنس الیویه نقل قول می‌کند. این جذابیت‌ها در متن بحران میان‌سالی گای پیرس، فاصله سنی بین او و جونز را کم اهمیت می‌کند و رابطه ای بینشان شکل می‌گیرد که به فروپاشی خانواده مرد میانسال می‌انجامد. داستان «نفس عمیق»، ساختهٔ دریک دورموس، مطلقاً تازگی ندارد و فیلم که اوایل کار تا حدودی با ایدهٔ اریک رومروار «خاراندن زانوی کلر» ور می‌رود، بعد مدتی عنان اختیار از دستش رها می‌شود و قضایا مثل ملودرامی درجه دو جمع بندی می‌شود.



بعد از نمایش فیلم، فرش قرمز می‌شود پاتوق سیگاری‌ها و کمی آن طرف‌تر است که دوستانم آدام داوتری (تهیه کننده «داستان سینمای کودکان» و نویسنده سابق «ورایتی») و همسر نازنین و مهربانش مری بل (تهیه کننده برنده اسکار برای یک فیلم کوتاه) را می‌بینیم و به دنبال جمعیت به مهمانی آخر شب می‌رویم که در یک موزه برگزار می‌شود .

 اسکاتلندی‌ها که آدم‌های گرم و ساده و خوش قبلی هستند حرف «ر» را مثل بجنوردی‌ها با شدت و غیظ ادا می‌کنند و توناسیون دلنشینی در ادای آن دارند که در هیچ زبان دیگری شنیده نمی‌شود. اما
بهتر است بیش از این وارد تعالیم آواشناسی نشویم و اگر قرار بر فیلم دیدن است باید سر روی بالش گذاشت. آدام و مری که باید به استرلینگ – شهری که با ادینبورو یک ساعت فاصله دارد – برگردند موزهٔ رقصان را ترک می‌کنند و من هم پشت سرشان عازم آپارتمان مارک می‌شوم که خیلی زودتر مهمانی را ترک کرده و به خانه برگشته. وقتی به خانه می‌رسم همه خواب هستند. یک ربع بعد من هم به همان سرنوشت دچار می‌شوم.

روز دوم:

بیدارباش ساعت هفت صبح است. دوش و قهوه به دنبال آن می‌آید و مکالمه‌ای دیگر در آشپزخانه، این بار به مراتب کوتاه‌تر، با حضور مارک و مهمانی تازه، جِیمی، که صاحب یکی از معتبرترین نشرها در بریتانیاست. قول می‌دهد کتاب‌های جازی که چاپ کرده را برایم بفرستد. من هم به چنین تعارفی هرگز نه نمی‌گویم.

مارک دوچرخه را بر می‌دارد و به سمت Filmhouse می‌رویم. برنامه های امروز ما از یکدیگر جداست. من می‌خواهم با فیلم تازه مانیا اکبری شروع کنم و او که قبلاً فیلم را دیده (و برای همین فیلم یا فیلم دیگری از مانیا اکبری یادداشت‌ها دفترچه دی وی دی‌اش را نوشته) به برنامه‌ای دیگر می رود. به علاوه او امروز باید نریشن فیلم تازه‌اش دربارهٔ آلبانی را ضبط کند. به عبارتی دیگر تا پایان سال مارک سه فیلم تازه برای نمایش خواهد داشت.

۹ صبح: «از تهران تا لندن» کاری است در ادامهٔ «۲۰ انگشت» چه از نظر مضمون (تلاش زن در جامعه مردسالار برای تبیین هویتش و پافشاری بر آن بدون این که تلاش هرگز به استقلال کامل بینجامد) و چه سبک (تلاش‌هایی فرمال و مبتنی بر برداشت‌های بلند برای ایجاد تمرکز روی دیالوگ‌ها و تنش کلامی که معمولاً بین زوج اصلی داستان است)، اما برای من در جایی پایین‌تر از تجربهٔ بسیار خوب «۲۰ انگشت» قرار می‌گیرد. البته خیلی‌ها فیلم را دوست داشته‌اند و در ماه جولای انیستتوی فیلم بریتانیا مرور بر آثار اکبری را برگزار می‌کند که مایه خوشحالی است.

۱۱ صبح: «رنگ آفتاب پرست» (امیل کریستف، بلغارستان) یک هجویه بی‌خاصیت دربارهٔ فرهنگ جاسوس‌پرور  و امنیتیِ کمونیستی در بلغارستان و این که چطور مأموران امنیتی دیروز، در سایه زوال بلوک شرق به باج گیران و گنگسترهای مدرن تبدیل می‌شوند. اما فیلم سرد، متظاهرانه و بی عمق است و به جای تأثیر گرفتن از اساتید سینمای سیاسی اروپای شرقی می‌خواهد ادای اقتباس‌های جان لوکاره را در بیاورد.

۱:۱۵ بعد ظهر: «سگ من کیلر [قاتل]» (میرا فورنی، اسلوواکی و چک) می‌خواهد بگوید هر کس زیادی شرمنده شود و آبرویش برود و زیر انواع فشارها قرار بگیرد به احتمال زیاد فاشیست می‌شود و سگ هارش را به جان یک کودک کولی می‌اندازد. اما من آدم‌های زیادی را می‌شناسم که در موقعیتی مشابه شاعر شده اند. فیلم بسیار سرد و فاصله گیرانه است و بالاخره فاصله کارگردان با فیلم به جایی می‌رسد که انگار هیچ ارتباط مشخصی با هم ندارند. می‌شد به راحتی ندیده گرفتش.

۳ بعد ظهر: «قصه‌های نشنیده و آرزوهای نگفتهٔ بچه‌های دگولوان» (گوتیرز مانگاساکان، فیلیپین) داستان قصه های نشنیده و آرزوهای نگفتهٔ بچه‌های فیلیپینی گرفتار در جنگ است، اما با سبکی به اصطلاح غنایی و با جزییاتی از محیط (نماهای بسیار طولانی از درخت و آب و مرغ) که هرگز در ساختار مستند فیلم جا نمی‌افتد.

بعد از فیلم سوم باید یک اسباب کشی کوچک بکنم و از آپارتمان مارک، که قرار است از امشب میزبان دوستانی باشد که برای نمایش افتتاحیه شنبه فیلم می‌آیند، به هتل چنینگر بروم، جایی که فستیوال در اختیارم گذاشته و به من گفته شده درک جارمن فقید هم زمانی پیش از مرگ در آن جا رحل اقامت افکنده بوده است.


سالن زیبای افتتاحیه دریک دورموس با فلیسیتی جونز روی فرش قرمز
  • سالن زیبای افتتاحیه
  • دریک دورموس با فلیسیتی جونز روی فرش قرمز


  • از تهران تا لندن رنگ آفتاب پرست
  • از تهران تا لندن
  • رنگ آفتاب پرست


  • سگ من کیلر قصه‌های نشنیده و آرزوهای نگفتهٔ بچه‌های دگولوان
  • سگ من کیلر
  • قصه‌های نشنیده و آرزوهای نگفتهٔ بچه‌های دگولوان




  • منبع : سینمای ما

    به روز شده در : جمعه 31 خرداد 1392 - 23:18

    چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

    اخبار مرتبط

    نظرات

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       




    mobile view
    ...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���