گزارش روزانه اختصاصی "سینمای ما" از فستیوال فیلم ادینبورو : روز سوم با صداهایی تازه از ایران: زیباترین و شاعرانهترین ادای دین به سينماي مسعود كيميايي +یک فیلم علمی تخیلی آوانگارد ایراني درباره فقر :: سينمای ما ::
احسان خوشبخت – دیروز روز چندان درخشانی از نظر فیلمها نبود. اما تصورش را نمیکردم که روزی مثل امروز هم ممکن است سر برسد.
۱۰:۴۵ صبح: «ثانیههای سربی» (سید رضا رضوی) اولین فیلم برنامه است و بدون این که کوچکترین تصوری دربارهٔ تغییر مسیرهای دائمی و فریبنده این مستند درخشان داشته باشم اولین غافلگیری فستیوال میشود. من تقریباً هر مستندی دربارهٔ تاریخ معاصر ایران را می بینیم و طبیعی بود که به هیچ قیمتی مستندی دربارهٔ کشتار انقلابیون در روز هفدهم شهریور را از دست ندهم، اما هیچ تصوری نداشتم از این که رضوی چنین استادانه ضمن تلاش برای روایت یک واقعه تاریخی دربارهٔ چیزهایی بیش از آن، به خصوص خود سینما و سینهفیلیا در ایران با این فصاحت اظهار نظر کند.
«ثانیههای سربی» پر از موقعیتهای کمیک است. من و چند نفر دیگر، به خصوص آنهایی که ایران را می شناختند (که مارک کازینز هم بینشان بود) در بعضی صحنه ها واقعاً با میل کامل – و با صدای بلند – می خندیدیم. با وجود تصمیمی که رضوی برای حفظ موقعیتهای ابزورد در تدوین نهایی گرفته، فیلم به هیچ وجه سبک نیست و هرگز فاجعهای که بهانه اصلی ساخت فیلم بوده را فراموش نمی کند. رضوی اولین کارگردانی نیست که در بررسی یک تراژدی تاریخی در فرم مستند موقعیتهای کمیک را در دل روایت جای داده است. قبل از او مارسل افولس، در فیلمهایی دربارهٔ بزرگترین مصائب قرن گذشته - مانند هولوکاست - بارها موقعیتهایی طنزآمیز را شکار کرده است.
از طرفی دیگر نقش بازی کردن آدمهای واقعی در جلوی دوربین تصویری است صادقانه و دقیق از ایران و فرهنگی که ادعای تواضع و دور از چشم عموم بودن صورتکی است برای اشتیاقی درونی به دیده شدن و ساختن تصویری مقبول از خود در چشم دیگران. مارک سماجت تحسین برانگیز نرگس آبیار (نویسنده ای که میخواهد کشتار هفده شهریور را از دریچه چشم آپاراتچی سینما ملت موضوع رمان تازهاش قرار دهد) را با تکاپوی خلل ناپذیر شخصیت آیدا در «بادکنک سفید» مقایسه کرد و نقشه سینمایی ترسیم شده از تهران و ترافیکش را فوق العاده میخواند.
آپارتچی سینما ملت که متقاعد کردنش برای مصاحبه کمابیش درام اصلی فیلم را می سازد بلاخره به نرگس آبیار اعتماد می کند (حتی احساس می کنید از آبیار خوشش آمده، چرا که به کنایه – و با کمی حسادت – رو به دوربین چیزی می گوید با این مضمون که «تو که همیشه اینا رو [گروه فیلمسازی یا همان رضوی] با خودت میاری اینجا») و در سکانس آخر فیلم محبوبش «گوزنها» را که در زمان انقلاب و وقایع تلخ میدان روی پرده بوده در سینمای خالی برای آبیار نمایش می دهد. آپاراتچی که او هم فامیلش کیمیایی است و آرزوی فیلمساز شدن داشته خودش را در این فیلم میبیند. «گوزنها» تصویری توامان از آرزوهای او و شکست آنها در بستر تاریخ معاصر ایران است.
می دانم که مسعود کیمیایی آن قدر جان برکف دوروبرش دارد که نیاز به ستایش تازه ای نداشته باشد، اما این فیلم خالصترین، زیباترین و شاعرانهترین ادای دینی است که به او و سینمایش شده؛ ستایشی در متنی متناسب با آن چه که کیمیایی همیشه در جستجویش بوده: ایده آلیسم اجتماعی از دریچه نگاهی اساساً سینماستایانه - یا به قول فرنگی ها سینه فیلیک – که تضادی همیشه حاضر در آثار او و دیگرانی که بین این دو دنیا رها شده اند را رقم زده است.
فقط رضوی باید برای نمایشهای دیگر این مستند دیدنیاش حتماً بخش «گوزنها» را هم زیرنویس انگلیسی کند، یا لااقل نام مسعود کیمیایی را زیرنویس کند تا تماشاگر غیرایرانی بتواند متوجه تشابه نام آپاراتچی سینما ملت با نام کارگردان محبوب ایرانی شود.
در کریدور کوتاه، کشیده و تاریک خروجی سینما با مارک به درک مالکوم برمی خوریم که با سمیرا مخلباف داور بخش «مایکل پاول» (جایزه فیلم اول انگلیسی) است. وقتی میپرسد فیلم خوب چه دیدهاید من و مارک با هم و بدون هیچ توافقی داد میزنیم: Seconds to Lead (عنوان انگلیسی فیلم رضوی)
۱۲:۲۵ بعد ظهر: «جادو، جادو» (سباستین سیلوا، آمریکا) دختر خوب آمریکایی برای تعطیلات به شیلی میرود و توسط شیلیهای خل، وحشی و خرافاتی دمار از روزگارش در میآید. پس این من بودم، و نه دولت آمریکا، که در کمال توحش و شقاوت دموکراسی شیلی را با جتهای بمب افکن خاکستر کردم و دیکتاتوری پینوشه را لای زرورق برای مردم شیلی فرستادم. این فیلم نفرت انگیز توهین به مردم شیلی است.
۲:۲۰ بعد ظهر: اولین شاهکار فستیوال. Oh Boy ساختهٔ یان اوله گرستر. فیلم سیاه و سفیدی از یک روز از زندگی جوانی برلینی که سینمای خیابانی آلمان دهه ۱۹۲۰ را با فیلمهای دهه شصت ژان پیر لئو و موسیقی جاز تلفیق میکند. چه کسی میگوید آلمانیها نمیتوانند کمدی بسازند؟
۶ بعد ظهر: فقط توصیف فیلم کافی است که خیلیها مشتاق دیدنش باشند: یک فیلم علمی تخیلی آوانگارد از ایران. «تابور» اولین ساخته بلند فیلمساز کرمانشاهی وحید وکیلیفر ظاهراً سادگی فیلمهای علمی تخیلی ادگار اولمر، به خصوص «مردی از سیاره ایکس»، را دارد اما با آن فیلمبرداری دیجیتال هنرمندانه و کنترل عالی رنگ در نوع خودش فیلمی است کم نظیر، اگر نخواهم به این موضوع اشاره کنیم که «تابور» برای من اولین فیلم علمی تخیلی سینما دربارهٔ فقر است.
«مردی از سیاره ایکس»، فیلم علمی/تخیلی کلاسیک اولمر که پرسشهای هستی شناسانهاش را در چهرۀ رنج دیده هیولا/مخلوق/ناانسان می بینیم.
نکته دیگر دربارۀ «تابور» این که میتوان آن را بازسازی علمی-تخیلی «طعم گیلاس» خواند، حتی اگر چنین چیزی هرگز خواسته فیلمساز نبوده باشد. فیلم مثل سفر قهرمان کیارستمی جستجویی انتزاعی برای بهانههای زیستن است و نمای آخر فیلم که از بهترین نماهای دو روز گذشته فستیوال است در همان نقطه ای به پایان میرسد که فیلم کیارستمی هم در آن به سرانجام رسیده. بعد از نمای تپههای غم بار قهوه ای و دلمردهٔ شمال شرق تهران و آمدن عنوان بندی نهایی عجیب نیست که وکیلیفر از کیارستمی تشکر کرده باشد.
به علاوه موسیقی کیوان کلهر فوق العاده است و اگر رایدلی اسکات واقعاً قصد دارد «پرومئوس» دوم را بسازد (که از قرار دارد این کار را میکند) شاید بهتر باشد برای موسیقی فیلمش از کلهر دعوت کند.
بعد از نمایش فیلم از دیوید کرنز، نویسنده «سایت اند ساوند» که در کاتالوگ جشنواره فیلم را ستوده تشکر میکنم. فکورانه میگوید «واقعاً هم فیلم غریب و زیبایی بود». حق کاملاً با اوست.
سه فیلم مورد علاقهام از امروز (دوتایشان از ایران) آن قدر سر ذوقم میآورند که تصمیم میگیرم به جای خراب کردن عیش با یک فیلم بد، خیابان لوتیان را به طرف شمال بالا بروم، خیابان کویینزفری را با نیش نیمه باز سربالا گز کنم و خودم را به هتل چنینگز برسانم و اینهایی را که خواندید را با مصیبت روی لب تاپی که صفحه کلید فارسی ندارد تایپ کنم.