دانلود

سينمای ما - سفرنوشت دلپذیر و نوستالژیک گلمکانی از حضور در شهر قدیم و دیدار با رفقا؛ / عین «سینما پارادیزو»

   


download block
برای نمایش ویدئو‌ها به صورت آنلاین روی گزینه play کلیک کنید
Top Site Banner
گزيده‌ «سينماي جهان»
  • پرونده حقوقی علیه عمو مارتی!
    کمپانی سچی گوری علیه مارتین اسکورسیزی اقامه دعوی کرد!
  •  
  • 'گفت وگو باآنتونی هاپکینز درباره مرگ ،زندگی ، بازیگری و....
    آنتونی هاپکینز:سپاسگزار این زندگی هستم/بازیگری در تئاتر برای من مثل قرار گرفتن پشت میله های زندان است
  •  
  • جزئیاتی از خودکشی کارگردان و تهیه کننده مشهور هالیوود + واکنش بازیگران،کارگردانها و منتقدان به مرگ همکارشان
    تونی اسکات از سرطان مغز رنج می برد
  •  
  • کارگردان معروف هالیوود خودکشی کرد
    تونی اسکات با پریدن از یک پل در لس آنجلس به زندگی خود پایان داد
  •  
  • دیوید کراننبرگ با اظهار‌ نظري غافلگیر‌کننده‌ درباره سومين بتمن كريستفر نولان خبرساز شد
    «سلحشور تاریکی بر می‌خیزد» فیلمی کسل‌کننده است
  •  
  • قابل توجه علاقه مندان پیوند سینما و ادبیات
    فیلم زندگی‌نامه جَبران خلیل جَبران و كتاب «پيامبر» ساخته می‌شود
  •  
  • به بهانه اكران نسخه آي‌مكس (Imax) «مهاجمان صندوقچه گمشده»
    گامی به سوی رویای سینمای جادویی
  •  
  • واکنش برد پیت در دوران عصبانیت و آشفتگي چیست؟
    چند روزی غیبش می زند، ته ریش می‌گذارد و كلاه سر مي‌كند و ...
  •  
  • نخستین تصاویر «دوازده سال یک برده» با نقش‌آفرینی برد پیت و مایکل فاسبیندر را ببينيد
    فیلمبرداری «دوازده سال یک برده» به کارگردان ا ستیو مکوئین تمام شد
  •  
  • علاقه مندان فرانک سیناترا و مارتین اسکورسیزی نخستین بار در «سایت سینمای ما» بخوانید
    روند تولید زندگی‌نامه فرانك سیناترا، از آغاز تاکنون/ لئوناردو دی کاپریو و مايكل فاسبيندر گزينه‌هاي اصلی نقش اول «سیناترا»ا
  •  
    آرشيو
    Popular News
  • متن كامل نوشته‌اي كه باعث ناراحتي لادن طباطبايي و خداحافظي از دنياي بازيگري شد
    رونمایی از کلفت لادن طباطبایی یا «بفرمایید مهدکودک»!

  • سري جديد عكس‌هاي «چ» منتشر شد
    اولين تصوير از فريبرز عرب‌نيا با گريم دكتر مصطفي چمران در كنار ابراهيم حاتمي‌كيا

  • عكس‌هاي اختصاصي محسن هردان از حضور سينماگران براي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي به زلزله‌زدگان آذربايجان
    اولين تصاوير تلاش اهالي سينماي ايران را در "سينماي ما" ببينيد: چه كساني امروز پنج‌شنبه 26 مرداد مقابل سينما آزادي رفتند؟

  • مطلب «رونمایی از کلفت لادن طباطبایی» باعث خداحافظي اين بازيگر از سينما و تلويزيون شد
    یک باربیکیو ساده به چشم‌شان آمده و آن‌قدر بی‌ادب هستند كه خانم همراه من را کلفت خطاب می‌کنند/لابد سکته می‌کنند اگر بفهمند من چهار زبان دیگر غیر از فارسی بلدم!

  • هدیه عید سعید فطر "سینمای ما": تازه ترین تصاویر اختصاصی محسن هردان از حضور اهالی سینما برای جمع آوری کمک مردم به زلزله زدگان - قسمت پنجم
    لحظه های دوست داشتنی همراهی مردم و سینمای ایران برای کمک به هموطنان مصیبت زده

  • عكس‌هاي اختصاصي محسن هردان از حضور سينماگران براي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي به زلزله‌زدگان آذربايجان - قسمت چهارم
    تصاوير امير قلعه‌نوعي بين اهالي سينماي ايران در "سينماي ما": نزديك به پانصدميليون ريال تا پايان پنج‌شنبه جمع‌آوري شد

  • عكس‌هاي اختصاصي محسن هردان از حضور سينماگران براي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي به زلزله‌زدگان آذربايجان - قسمت دوم
    اولين تصاوير تلاش اهالي سينماي ايران را در "سينماي ما" ببينيد: نزديك به صد ميليون ريال تا عصر پنج‌شنبه جمع‌آوري شده است

  • حاشيه‌سازي ديرهنگام براي كم‌رنگ‌كردن تلاش اهالي سينما در كمك به زلزله‌زدگان است؟
    عليرام نورايي: این یکی انگار خیلی ناراحت بود که دستور به اخراج من داد/ كمال تبريزي: در حالی‌که بسیاری ایستاده بودند، این آقا که اصلا نمی شناختمش و نمی‌دانم کجا بازی کرده ‌بدون اجازه پشت یکی از صندوق‌ها نشسته بود

  • حاشیه‌های دیدار و مراسم افطار رئیس جمهور با تعدادی از اهالی سینما و تلویزیون + فهرست کامل حاضران در مراسم
    از درخواست رفع‌ مشکل بازیگر شبیه احمدی‌نژاد تا دفاع از ساخت «لاله»!

  • برنیس بژو جایگزین ماریون کوتیار + زندگی‌نامه بازيگر كانديداي اسكار و همسر كارگردان برنده اسكار
    بازیگر زن فیلم جدید اصغر فرهادی تغییر کرد / علي مصفا به گروه بازيگران اضافه شد

  • عذرخواهي كارگردان «شام ايراني» از بازيگران زن مجموعه و واكنش به حواشي قسمت اخیر
    شرمنده‌ام از برخی چشمان ناپاک!/ حق مالی و معنوی هنرمندان بیش از این است

  • عكس‌هاي اختصاصي محسن هردان از حضور سينماگران براي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي به زلزله‌زدگان آذربايجان - قسمت سوم
    تصاوير گروه دوم اهالي سينما را هم در "سينماي ما" ببينيد: چه كساني پنج‌شنبه شب 26مرداد مقابل سينما آزادي رفتند؟

  • به نظر شما گلایه های جمشید هاشم‌پور از شرایط سینمای ایران واقعی است؟
    روی جلد تمام نشریات پر شده از تصاویر گلزار و جایی برای بازیگران واقعی نیست/ مگر سینمایی هم برای ما مانده که پرکار باشم؟

  • حرف‌های داریوش خنجی، مدير فیلمبرداري مشهور ایرانی‌تبار درباره زادگاهش
    گروه خودم را برای فیلم جدید اصغر فرهادی پیشنهاد دادم

  • بسته خبري "سينماي ما" از اعتراض‌هاي شديد به «خنده‌ بازار» با ادعاي اهانت بی‌سابقه شبکه سه به مرجع عالیقدر تشیع‌ + واكنش سازمان صدا و سيما
    بر این «گریه بازارِ» آشفته‌ بگریید/ اختاپوسِ بی‌تعهدی ‌یا بی‌سوادی‌ سر از درونِ دل سیمای خودمان برآورده و چنگ بر سیمای پاک بنیان‌گذاران حوزه‌های شیعه می‌کشد

  • فهرست حاضران در مراسم افطار و ديدار با محمود احمدي‌نژاد و اسفنديار رحيم مشايي
    ‌در ‌مهمانی خصوصی‌ رياست‌جمهوري با گروهي از اهالي سينما و تلويزيون چه گذشت؟

  • پیام‌ فاطمه معتمدآریا براي زلزله‌زدگان آذربايجان
    با قلبی آکنده از اندوه، نه در سوگ مادر که دُر گرانبهای هستی‌ام بود ...

  • كارگردان «آرتيست» درباره همسرش برنيس بژو و بازيگر فيلم تازه اصغر فرهادي چه گفت+ آلبوم عكس
    به او گفتم اين نقش براي تو نوشته شده و بهترين نقشي است كه مي‌تواني بازي‌ كني/ كاري كن كه اين نقش مال خودت بشودد

  • مراسم تشييع پيكر ناديا دلدار گلچين برگزار شد
    مسیر هنرمندانه این نیست که شماره حساب معین کنیم و دیگران را تشویق کنیم پول بریزند

  • فقط قسمت پایانی «خداحافظ بچه» دوشنبه 30 مردادماه روی آنتن می رود
    سریال‌های ماه مبارک رمضان به آخر خط رسیدند

  • News
  • كيومرث پوراحمد به «كلاس هنرپيشگي» عليرضا داودنژاد پيوست
    به عنوان رفيقي كه شايد بتوان اسم آن را مشاور گذاشت، قرار است كنار عليرضا باشم
  •  
  • آخرين وضعيت سه فيلم عباس کيارستمي براي نمايش در ايران
    «مثل يک عاشق» دوبله و اواخر مهر اکران مي‌شود/ «شيرين» و «کپي برابر اصل» در شبکه نمايش خانگي
  •  
  • فيلم دهه شصتي‌ها قرار است بزودي اكران شود
    تيزر «بغض» را در "سينماي ما" دانلود يا آنلاين تماشا كنيد
  •  
  • حرف‌های داریوش خنجی، مدير فیلمبرداري مشهور ایرانی‌تبار درباره زادگاهش
    گروه خودم را برای فیلم جدید اصغر فرهادی پیشنهاد دادم
  •  
  • پس از نسخه داخلي «بفرماييد شام»، حالا فیلم ـ مسابقه اتومبيل‌راني در مدل نمایش واقعی
    سه شبانه‌روز «رالی ایرانی» با حضور سه گروه از سوپراستارها
  •  
  • نخستین پوستر فیلم سینمایی «بوسیدن روی ماه» را در "سينماي ما" ببينيد
    «پیشکش سینمای ایران به مادران ایرانی» از پنجم مهر در گروه سینما آزادی اكران مي‌شود
  •  
  • پرويز پرستويي شماره حساب بانك و كارت شتاب كمك‌هاي مردمي را اعلام كرد
    تداوم جمع‌آوري كمك‌هاي مردم توسط اهالي سينما با حساب مشترك به نام پرویز پرستویی، کمال تبریزی و رضا میرکریمی در بانک سرمایه
  •  
  • گزارش اكران و سونامي عروسكي به گيشه: فروش جمعه كلاه قرمزي از كل فروش ده روز دو فيلم ديگر بالا زد!
    دورخيز «كلاه‌ قرمزي و بچه ننه» براي شكستن ركورد پرفروش‌ترين فيلم سينماي ايران: ۸۰۰ میلیون تومان در ده روز
  •  
  • خبر «هفت» درباره فهرست بازيگران «شنام» تكذيب شد: هنوز با هيچ بازيگري قرارداد نبسته‌اند
    صحبت‌هاي اوليه با حميد فرخ‌ن‍ژاد براي حضور در «شنام» انجام شده است
  •  
  • كارگردان «آرتيست» درباره همسرش برنيس بژو و بازيگر فيلم تازه اصغر فرهادي چه گفت+ آلبوم عكس
    به او گفتم اين نقش براي تو نوشته شده و بهترين نقشي است كه مي‌تواني بازي‌ كني/ كاري كن كه اين نقش مال خودت بشودد
  •  
  • رونمايي از تیزر «یك عاشقانه ساده» ساخته سامان مقدم در سايت "سينماي ما"
    گندم به وصلت اجباري تن نمي‌دهد‌ و عشق خودش را مي‌خواهد
  •  
  • پرويز پرستویی، رضا میرکریمی و كمال تبریزی به مناطق زلزله‌زده می‌روند
    برای همدلی و جبران خلاء‌های عاطفی زلزله‌زدگان عازم این سفر هستیم
  •  
  • اسامی فیلم‌های مسأله‌دار محرمانه به سازمان سینمایی اعلام می‌شود
    مرتضي شایسته: مشكل اصلي سينماي ما فیلمنامه‌نویس است/ حمزه‌زاده: مشکل اصلی سینما مضمون است نه فیلمنامه
  •  
  • برنیس بژو جایگزین ماریون کوتیار + زندگی‌نامه بازيگر كانديداي اسكار و همسر كارگردان برنده اسكار
    بازیگر زن فیلم جدید اصغر فرهادی تغییر کرد / علي مصفا به گروه بازيگران اضافه شد
  •  
  • پرديس‌هاي سينمايي شهرداري با سينماي ايران آشتي كردند، اما سالن‌هاي حوزه هنري همچنان بلاتكليف است
    بهترین خبر برای صاحبان فیلم‌های اکران عید فطر: جلسه فوق‌‌العاده شورای صنفی نمایش‌، سینما آزادی را آزاد كرد
  •  
  • در نشست نقد و بررسی «در خرابات مغان» رمان تازه داريوش مهرجویی چه گذشت: رمان یک حرکت ماورایی دارد و شما را به جاهایی می‌برد
    آقای فراستی با نفرت می‌رود طرف سینما تا هي بکوبد و بکوبد و بکوبد/ از خودش، سینما و آدم‌ها نفرت دارد / اين هامون ما را بیچاره کرد/ خسرو شکیبایی می‌گفت‌ «سنتوری » یک هامون دیگر است
  •  
  • نگاهی به فيلم «كلاه قرمزي و بچه ننه» كه این روزها منجي گيشه‌هاي كساد سینمای ما شده است
    اين عروسك جان‌دار‌ترین سوپراستار‌ سینمای ایران است!
  •  
  • تيزر فيلم تازه همايون اسعديان ساخته میثم مولایی و با صدای نیما رئیسی
    تیزر جدید «بوسیدن روی ماه» را در "سينماي ما" ببينيد
  •  
  • به نظر شما گلایه های جمشید هاشم‌پور از شرایط سینمای ایران واقعی است؟
    روی جلد تمام نشریات پر شده از تصاویر گلزار و جایی برای بازیگران واقعی نیست/ مگر سینمایی هم برای ما مانده که پرکار باشم؟
  •  
  • عروسکهای کاموایی به داد سینمای ایران رسید/ دو فیلم دیگر چقدر فروختند؟
    «کلاه قرمزی و بچه ننه»۳۷۰ میلیون تومان در پنج روز فروخت
  •  
    amar
    بازديد امروز: 94562
    بازديد ديروز: 215751
    متوسط بازديد هفته گذشته: 233131
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 429349447

       
    bottom banner


    asrejomeadv
    tablighat
     



     


    adv
    در صورت علاقه به درج آگهي در پايگاه خبري تحليلي سينماي ما می توانید با شماره تلفن های دفتر سایت تماس بگیرید.
    تلفن: 88535305 (داخلی 109)
           09386503357 
    آدرس: تهران - خيابان شهيد بهشتي (عباس آباد) - نرسیده به خیابان میرزای شیرازی - ساختمان پارسه - واحد 12
    پست الكترونيكي: info@cinemaema.com

    > برای مشاهده تعرفه آگهی‌ها اینجا کلیک کنید
    Nokia

    i news
    سينماي ما - بهمن بابازاده: رضا صادقي نه خواننده خوبي است و نه در بازيگري كمترين و كوچكترين استعدادي دارد.ترانه هاي او عمدتا در فضايي تكراري و يكنواخت در همه اين سالها منتشر شده و مخاطبان اش را يكي پس از ديگري از دست داده و در عرصه سينما هم به قدري ضعيف و بي خاصيت ظاهر شده كه خوشبين‌ترين منتقدان سينمايي را هم عليه خود شورانده و همين باعث شده او رفته رفته غزل خداحافظي را با اكران «بي‌خداحافظي» بخواند و به سيل عظيم هنرمندان فراموش شده و «فيد شده» بپيوندد...
    سينماي ما- اين بازيگر اعلام كرد كه توسط يكي از سينماگران باسابقه از جمع سينمايي‌هاي مقابل سينما آزادي «اخراج» شده است. مصاحبه با اين بازيگر سمت و سويي داشت كه انگار اين اخراج  و رفتارِ به قول نورايي نامحترمانه و غيرمنصفانه، به خاطر بازي او در فيلم «قلاده‌هاي طلا» ...
    سينماي ما- اين فيلم به دليل حساسيت‌هايي كه روي ساخته‌هاي كاهاني به وجود مي‌آيد، مدتي براي دريافت پروانه نمايش دچار مشكل بود و حتي در مقطعي اعلام شد كه بايد يكي از شخصيت‌هاي فيلم را حذف كند! طبعاً حذف‌كردن شخصيت مادر نگار جواهريان از فيلم به دليل...
    goldiran
    Main News
     
    سينماي ما - بهمن بابازاده: رضا صادقي نه خواننده خوبي است و نه در بازيگري كمترين و كوچكترين استعدادي دارد.ترانه هاي او عمدتا در فضايي تكراري و يكنواخت در همه اين سالها منتشر شده و مخاطبان اش را يكي پس از ديگري از دست داده و در عرصه سينما هم به قدري ضعيف و بي خاصيت ظاهر شده كه خوشبين‌ترين منتقدان سينمايي را هم عليه خود شورانده و همين باعث شده او رفته رفته غزل خداحافظي را با اكران «بي‌خداحافظي» بخواند و به سيل عظيم هنرمندان فراموش شده و «فيد شده» بپيوندد...
     
    سینمای ما- کارگردان «شام ایرانی» ضمن ابراز تاسف از موضع‌گیری برخی از رسانه‌ها نسبت به این مجموعه که منجر به کناره‌گیری لادن طباطبایی از دنیای بازیگری شد، گفت: شرمنده‌ام که در میان مردم عزیز سرزمینم چشمان ناپاکی هم وارد حریم خانوادگی بازیگران شد. بیژن بیرنگ برنامه‌ساز و کارگردان مجموعه «شام ایرانی» ویژه...
     
    سينماي ما- اين بازيگر اعلام كرد كه توسط يكي از سينماگران باسابقه از جمع سينمايي‌هاي مقابل سينما آزادي «اخراج» شده است. مصاحبه با اين بازيگر سمت و سويي داشت كه انگار اين اخراج  و رفتارِ به قول نورايي نامحترمانه و غيرمنصفانه، به خاطر بازي او در فيلم «قلاده‌هاي طلا» ...
     
    سينماي ما- سنت هميشگي نظرخواهي سايت "سينماي ما" درباره فيلم‌هاي در حال نمايش در بخش «فيلم‌هاي روي پرده» براي اكران عيد فطر هم شروع شده و پس از ركود موقت نيمه اول سال، اميدواريم اين بخش هم با نظرهاي شما و امتياز كاربران سايت "سينماي ما" بار ديگر رونق بگيرد. براي امتياز دادن به سه فيلم...
     
    سينماي ما- «سريال‌هاي تركيه» اين روزها به ميهمان تازه سفره سرگرمي بينندگان شبكه‌هاي ماهواره‌اي تبديل شده است. موج فراگير پخش اين سريال ها در سال هاي اخير و تاثيرات مخرب فرهنگي آنها و نيز تناقض محتوايي آنها با واقعيت هاي جامعه تركيه موضوعي است كه در اين گزارش به آن پرداخته شده است...
     
    سينماي ما- ... طبق مستنداتِ موجود در پهنهٔ گیتی، آنجلینا جولی یک هرزهٔ فاسدالاخلاقِ هالیوودی است و صحیح نیست که در مضحکهٔ «گریه بازارِ» شمایان چنین موجودی با عفیفگانِ پاک نژادِ تشیع علوی قیاس شود. آگاه باشید و به بازیگران و نویسندگانتان بیاموزید که ازدواج با آنجلینا جولی به پشیزی نمی‌ارزد، چه رسد به اینکه ارزش پرداختِ مهریه سنگین را داشته باشد. اگر شمایان، می‌پندارید آنجلینا جولی آن قدر می‌ارزد که ...
     
    سينماي ما- سعيد نيكورزم: روایت از شکل‌افتادهٔ یک هنرمند موسیقی پاپ که بر اثر فشارهای شرایط بغرنج عاطفی و اجتماعی به کما رفته است، چون تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست. فیلم درباره‌ خواننده‌ای‌ست که همه ‌کم و بیش او را می‌شناسیم، اما در ‌‌نهایت سر‌در‌گم هستیم که تا چه حد از قصه و صحنه‌های فیلم را به رضا صادقی نسبت بدهیم و تا چه حد ...
     
    سينماي ما- تازه ترین فیلم روح الله حجازی با نام «زندگی مشترک یک زوج میانسال» با حضور حمید فرخ نژاد و هنگامه قاضیانی تولید می شود. در حالی که هنوز وضعیت اکران فیلم قبلی  حجازی با عنوان «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» مشخص نشده،  این کارگردان به تازگی تصمیم گرفته...
     
    سينماي ما- بازیگران از وسائل مختلف از جمله هواپیماهای فوق سبک، قطار و قایق استفاده می‌کنند و مجبور می‌شوند غواصی و یا اسب سواری کنند. مجری مسابقه که یک بازیگر سینماست با تکنیک و ابزار خاص ارتباطی موقعیت همه بازیگران را ...
     
    سينماي ما- حـــامد مظفـــری: در حالی که روز گذشته خبری از سوی یکی از سایتهای خبری منتشر شده بود مبنی بر ممنوع التصویر شدن کاراکتر «جیگر» از مجموعه «کلاه قرمزی»، حمید مدرسی تهیه‌کننده مجموعه‌های تلویزیونی «کلاه قرمزی» ‌ از بی‌اطلاعی...
     
    سينماي ما-  مراحل مقدماتي آن سنگين است و گمان نمي‌كنم به اين زودي‌ها كليد بزنيم. واقعيت اين است كه  يك بودجه هفت، هشت، ده ميلياردي هم در اختيار ما قرار داده شده، اما نياز نيست كه ما آن را صرف توليد كنيم چون براي ساخت اين فيلم رقمي كمتر از آن برآورد شده است و قرار شده اين پول براي ...
     
    سينماي ما- حـــامد مظفـــری:  ماه‌ها بعد از اجرای برنامه «ستاره مهاجر»، این روزها فرشید نوابی و همسرش به ایران آمده اند و درصدد تولید برنامه ای با عنوان «آکادمی موسیقی ایرانی» هستند؛ برنامه ای که سبک و سیاقش به مانند برنامه قبلی این زوج است اما به لحاظ کیفی کوشش شده این کار یک سروگردن بالاتر باشد. برای آن که از چند و چون تولید این برنامه که بناست از شبکه...
     
    سينماي ما- مجموعه «شام ايراني» كه تا امروز هفت قسمت از آن در شبكه خانگي پخش شده و توانسته خيلي زود جايش را ميان بخشي از هواداران چنين برنامه‌هايي باز كند، موافقان بسيار و مخالفان محدودي داشته اما چندان كه بايد، كارگردانش را راضي نكرده است. در گفت‌وگويي طولاني و البته خواندني به اين نتيجه...
     
    سينماي ما- محمد‌حسین لطیفی‌ سریال زندگی «رئیس‌علی ‌دلواری» را با نام «هنگام بیداری» به تهیه‌کنندگی محمود غلامی تا چهار ماه دیگر کلید می‌زند. لطیفی‌ قرار است سریال زندگی ‌رئیس‌علی ‌دلواری‌ را با نام «هنگام بیداری» طی چهار ماه آینده برای تلویزیون بسازد. پيش از انقلاب هم سريال «دليران تنگستان» ساخته همايون شهنواز به زندگي اين مبارز دلواري پرداخته بود و حتي در...
     
    سينماي ما- اين فيلم به دليل حساسيت‌هايي كه روي ساخته‌هاي كاهاني به وجود مي‌آيد، مدتي براي دريافت پروانه نمايش دچار مشكل بود و حتي در مقطعي اعلام شد كه بايد يكي از شخصيت‌هاي فيلم را حذف كند! طبعاً حذف‌كردن شخصيت مادر نگار جواهريان از فيلم به دليل...
     
    سينماي ما- فيلم سينمايي «آهوي پيشوني سفيد» اولين ساخته سيد جواد هاشمي در جشنواره فيلم فجر سي‌ام به نمايش درآمد و حالا قرار است در نوبت دوم اكران عيد فطر با نام كامل «اختاپوس: دفتر اول آهوی پیشونی سفید» به نمايش عمومي درآيد. مسعود اطيابي تهيه‌كنندگي فيلم را برعهده دارد‌ و سازندگان فيلم مي‌گويند اين پرهزینه‌ترین فیلم کودک و نوجوان سینمای ایران است كه دو قسمت ديگر ...
     
    سينماي ما- یک نگاه کلی به سری «شام ایرانی» ما را به این حقیقت رهنمون می‌سازد که جناب بیژن بیرنگ در دهه ششم زندگی خویش خلاقیت را کاملا کنار گذاشته و به جایش تا توانسته به گرته برداری از «طغرل» پرداخته! طغرل کیست؟ همان گوینده برنامه مبتذل «بفرمایید شام» در کانال ماهواره ای «من و تو» كه ...
     
    سينماي ما- گویا نقد صریح سايت شبکه ایران بر بخش دوم برنامه «شام ایرانی» با حضور بازيگران زن ايراني بازتاب‌هاي متفاوتي در میان رسانه ها داشته و حتی یکی از بازیگران حاضر در این برنامه را هم واداشته که با نگارش یادداشتی خداحافظی خود از بازیگری را اعلام کند...
     
    سينماي ما- حـــامد مظفـــری: تازه ترین فیلم سینمایی مجید برزگر کارگردان جوان و خوش ذوق سینمای ایران که «پرویز» نام دارد در اولین گام در جشنواره سن سباستین به اکران درخواهد آمد. برزگر که پیش از این هم...
     
    سينماي ما- یکی از عروسک‌های محبوب و تازه ساخته شده توسط گروه ایرج طهماسب و حمید جبلی شخصیت «جیگر» بود. عروسک خری که با نام «جیگر» خیلی زود توانست به عنوان یکی از کاراکترهای محبوب تلویزیون در نوروز 91 بدل شود. این عروسک با تکیه بر...
    toptitle
                از سال 1384
    TopFilm
    کارگردان : ایرج طهماسب
    (امتیاز 81,3/100 - 129 رأي)
    کارگردان : ‌احمد امینی
    (امتیاز 83,3/100 - 63 رأي)
    کارگردان : مصطفی کیایی
    (امتیاز 80,4/100 - 47 رأي)
    VIDEO BANNER

    bank
    جهت مشاهده تيزر ها به صورت آنلاين نياز به برنامه Flash Player 9 داريد --- Download Flash Player 9 ---
    بخش بانك تيزر سايت مناسب كاربراني است كه از اينترنت پر سرعت استفاده مي كنند

    سفرنوشت دلپذیر و نوستالژیک گلمکانی از حضور در شهر قدیم و دیدار با رفقا؛
    عین «سینما پارادیزو»
    عین «سینما پارادیزو»


    سینمای ما - هوشنگ گلمکانی: طعم شیرین آن سه روز را هنوز در ذهنم مزمزه می‌کنم. موقع رانندگی و به‌خصوص شب که سر به بالین می‌گذارم، فرصت خوبی‌ست برای مرور ششم تا هشتم آذر، و غوطه‌ور شدن در لحظه‌هایی که پس از سال‌ها با روزهای کودکی و نوجوانی پیوندم داد. روزهایی که هرچه بود، بی‌آن‌که از آن‌چه امروز امکانات رفاهی و تجهیزات زندگی مدرن می‌نامند چیزی داشته باشیم، خوش بودیم. به تعبیری هیچی نداشتیم جز دلِ خوش. سهل است حتی شاید بشود گفت الکی‌خوش بودیم. باکی نیست. شادمانی‌های‌مان کوچک و حقیر بود اما دنیای بستة آن روزگار از ما آدم‌های قانعی ساخته بود. به یک بستنی نونی یک ریالی، تماشای یک فیلم، خوردن یک نوشابه، چرخ زدنی با یک دوچرخة کرایه‌ای، یک نگاه گذرای مهربان و اتفاقی، یک قدم زدن تا پارک شهر قانع بودیم و با یک جعبة مداد رنگی و نهایتش یک دوچرخة دست دوم عرش را سیر می‌کردیم. تصویر آن سال‌ها که شفاف‌ترین جلوه‌اش را برای نسل ما عمدتاً در دهة 1340 داشت، به تعبیری در مقیاس‌های جامعة ما می‌تواند همان چیزی باشد که در غرب،belle époque می‌خوانند. در مایة «روزگار خوش». چیزی شبیه نقاشی‌های اوگوست رنوار از مردان و زنان خوش‌بخت و مرفه که در بولوارهای زیبا و در لباس‌های فاخر، پیداست که آرام می‌خرامند، کسانی پشت میزهای کافه‌های حاشیة خیابان نشسته‌اند، بچه‌ها و جوان‌ها شادمانه روی چمن‌ها بازی می‌کنند یا تن به آفتاب سپرده‌اند، و شاید تک‌وتوک درشکه و کالسکه‌ای هم در خیابان باشند. belle époque ما شاید آن لباس‌های فاخر و آن تنعم آدم‌های رنوار را نداشت، آدم‌هایش لباس‌های معمولی یا حتی مندرس داشتند، اما رنگ‌ها به همان تندی و سرزندگی رنگ‌های رنوار بود و چهره‌ها گشوده به خنده‌هایِ از ته دل. تن‌ها پر از هوای سبز و نسیم دیار ما.

    تشویق و اصرار توأمان یک دوست قدیم (غلامعلی رضایی) و یک دوست جوان نادیده (علی نصیبی) باعث و بانی آن سه روزی شد که شاید بشود عنوانش را گذاشت جوانیِ پیرانه‌سر. غلامعلی به تهران که آمد این وسوسه را به جانم انداخت و این آقای نصیبی، دوستِ تا آن زمان نادیده، هم با ایمیل و وبلاگش. هنوز از آشی که دوستان و هم‌محله‌ای‌های قدیم برایم پخته بودند خبر نداشتم، اما آقای نصیبی گفت در این سفر می‌خواهد قرار ملاقاتی بگذارد برای دیدار با عده‌ای از روزنامه‌نگاران شهر. عنوانی که دقیقاً به کار برد، «یک نشست» بود. اصرار کردم که این یک نشست رسمی نباشد؛ فقط مشتاقم تا با همشهری‌های جوانم بنشینیم و دربارة شهرمان و کار مشترک‌مان گپ بزنیم. قول داد. این‌که بعدش چه اتفاقی افتاد، همان چیزی است که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم. اما پیش از آن، ظهر همان روز، با چند دوست قدیم هم نشستی داشتیم و غروب که به محل قرار با دوستان نادیده و جوان رفتم، تأثیر آن نشست باقی بود؛ نشستی که بساطش باقالی و تخمه و جوجه‌کباب و میوه و گپ و چای و برگ‌های زرد و قرمز و طلایی پاییزی جنگل النگدره و خاطره بود و خاطره بود و خاطره.

    غروب که رفتم به محل دیدار، دیدم دوستان خلف وعده کرده‌اند. اولش با دیدن ردیف صندلی‌های موازی در برابر «بنر» بزرگی کنار یک تریبون (با دو میکروفن) با عکس و جمله‌هایی از حقیر به اضافة توصیف‌هایی اغراق‌آمیز، خشکم زد و دیدم این‌ها ابزار یک «نشست رسمی» است که نه منتظرش بودم و نه خوشایندم است و نه تناسبی با موقعیت و وضعیتم دارد. به‌خصوص که خودم را برای چنین میزانسنی آماده هم نکرده بودم. اما پیدا بود که دوستان به قصد احترام چنین بساطی چیده‌اند. من هم آدم ناسپاسی نیستم. سرم را پایین انداختم و تحمل کردم تا «سخن‌رانان» در موردم اغراق کنند و دوست جوانی شعری به لهجة شیرین گرگانی بخواند و حتی آقای چراغعلی نمایندة شورای شهر هم جزو سخن‌رانان بود. هیهات! (به قول اهالی برره، من چه‌کاره بیدم؟). این «نشستی» بود که تبدیل به یک «مراسم» شد؛ با قرائت قرآن آغاز و با دریافت لوح تقدیر تمام شد. دست شما درد نکند.

    آخرش هم قاعدتاً نوبت من بود که به قول گزارش این مراسم در نشریات محلی «در میان تشویق شدید حضار» پشت میکروفن بروم! خب البته هیچ آدمی از تشویق و تحسین بدش نمی‌آید. منتها هر کس در برابر چنین وضعیتی یک نوع واکنش نشان می‌دهد. من دلم می‌خواست بروم زیر صندلی پنهان بشوم! دلیل اصلی‌اش هم این بود که به طور عام تحسین رودررو را تاب نمی‌آورم و به طور خاص، آن روز آمادگی‌اش را نداشتم.

    بنده که سخنران و آدم شفاهی نیستم، آن روز فی‌البداهه چیزهایی گفتم که بخشی از آن‌ها عقاید عمومی‌ام است و بخشی حاصل دریافت‌های همان روزم از سفر به گرگان. دلم می‌خواست فقط از گرگان بگویم و نه از سینما یا مطبوعات، مگر این‌که کسی بپرسد. اما پرسشی در کار نبود تا پاسخی بگویم. این بود که پس از ابراز حیرت و سپاس از برگزاری این «نشست»، فقط از گرگان گفتم. از این‌که این گرگان در آن سال‌های کودکی و نوجوانی با ما چه کرد و حالا چه می‌کند. چیزهای پراکنده‌ای از آن حرف‌ها توی همین گزارشی که در نشریات شهر چاپ شده، آمده است (آه... راستی تیتر صفحة اول سه تا از نشریات شهرمان هم شدم؛ با عکس!) اما می‌خواهم حالا شکل شسته‌رفته‌تر و سنجیده‌تر همان حرف‌ها را این‌جا بنویسم. شاید چیزهایی هم به آن حرف‌ها اضافه کنم. این متن می‌تواند به عنوان ضمیمة مکتوب «پیمان النگدره» هم تلقی شود که خواهم گفت چه پیمانی است. همان جا گفتم که در زندگی، همیشه دو چیز منقلب و بی‌تابم می‌کند؛ یکی نوشته‌های پرویز دوایی و دیگر یاد گرگان. امیدوارم امروز بغض امان بدهد که حرفم را ناتمام نگذارم، و خوش‌بختانه امان داد.

    ++++

    در سی سال اخیر، همواره نشست‌ها و مراسم رسمی در کشور ما با قرائت قرآن آغاز می‌شود و این جدا از جنبه‌های اعتقادی، وسیله‌ای‌ست برای رسمیت دادن به آن رویدادها. با این‌که از نشست‌های رسمی گریزانم، اما قرآن‌خوانی امروز برایم تأثیر متفاوتی داشت که با همان روزهای کودکی و نوجوانی معنا و تفسیر می‌شود. همه‌اش هم کار گرگان است این تأثیر متفاوت. امروز که داشتم از خیابان اصلی شهر می‌گذشتم، از کنار «مدرسة سردار» رد شدم و یاد روزهایی افتادم که هیأت خراسانی‌های مقیم گرگان در دهة اول محرم، این‌جا مجلس سخن‌رانی و عزا داشت. پدر من هم جزو گردانندگان هیأت بود و ما هم در عالم بچگی، توی دوست‌وپای بزرگ‌ترها و توی این بساط بودیم و البته اغلب در حیاط پشتی مدرسه وول می‌زدیم. این هیأت شب‌های جمعه، و ماه‌های رمضان هر شب، هر شب خانة یک نفر، مجلس دورخوانی قرآن داشت. من هم با پدر می‌رفتم و کنارش می‌نشستم و چون در مدرسه هم درس قرآن داشتیم (اغلب با «عمه جزء») و قرآن خواندن را آموخته بودم، گاهی در دورخوانی ها نوبت که به من می‌رسید، من هم می‌خواندم و خیلی وقت‌ها کسی یا کسانی از حاضران، انعامی هم می‌داد که خیلی می‌چسبید. حالا اگر این‌جا نبود که این قرآن‌خوانی معنای امروز را نداشت. به‌خصوص در آیه‌هایی که قاری جوان خواند، «انّا اعطیناک‌الکوثر» هم بود... «فصلّ لربک وانحر. ان شانئک هوالابتر»... این‌ها توی کتاب درسی آن سال‌ها ما بود و من از حفظ بودم. یک بار هم توی آن دورخوانی‌ها چندتا از آیه‌هایی که از حفظ بودم به من افتاد و خواندم و بابتش انعام گرفتم. خب همین است که این دفعه فرق داشت.

    امروز ده سال از آخرین باری که به گرگان آمدم می‌گذرد. شاید بپرسید اگر این همه که ادعا می‌کنی گرگان را دوست داری, چرا این قدر دیر به دیر به شهرت می‌آیی. جوابش این است که می‌ترسم! یعنی می‌ترسیدم. ترس از این‌که هر بار می‌آیم می‌بینم این شهر بیش‌تر از گذشته با سال‌های دوران کودکی و نوجوانی ما فرق کرده. این دفعه که دیدم پای ترافیک و راه‌بندان هم به گرگان باز شده. من گرگانِ با ترافیک را درک نمی‌کنم؛ به جا نمی‌آورم، نمی‌شناسم. خوش‌بختانه دیدم بافت و ظاهر خیابان اصلی شهر زیاد تغییر نکرده، اما توی خیابانی که من به اسم «شالیکوبی» می‌شناختم تا چشم کار می‌کند مغازه و پاساژ باز شده؛ خیابانی که آن موقع سی‌چهل‌تا مغازه بیش‌تر نداشت. گرگانی که من می‌شناختم چهار تا سینما داشت و حالا دو تا دارد. آن موقع جادة «ناهارخوران» راه باریک شوسه‌ای بود که دو طرفش زمین و باغ و جنگل و بوته‌های تمشک بود و حالا تا دوسه‌کیلومتری میدان ناهارخوران آپارتمان‌سازی شده. جای شکرش باقی‌ست که ساختمان‌ها تا یک جایی متوقف شده‌اند. امروز صبح با دوستی رفتیم به روستای زیارت، پشت ناهارخوران. خودتان بهتر می‌دانید که آن‌جا چه اتفاقی افتاده و نه‌تنها حاشیة روستا بلکه در دل آن پر شده از آپارتمان‌های چندطبقه و یک قسمتش که انگار مثل محلة یک شهر، ساختمان‌های چندطبقه توی هم تپیده‌اند. این روستا اگر زیبایی و ارزشی داشته، بابت بافت و معماری فدیمی‌اش بوده و دست بالا اگر کسانی می‌خواسته‌اند از زیبایی آن استفاده کنند باید در حاشیه‌اش ویلا می‌ساختند نه این‌که خود روستا را خراب کنند. انگار که برای استفاده از این زیبایی و لذت بردن از آن، خود آن زیبایی را از بین ببری. در حیرتم که چه‌طور کسی به فکر نبوده و چرا مقام‌های شهر اجازة این ویرانگری را داده‌اند یا دست کم مانعش نشده‌اند. روستای زیارت را که زمانی یک میراث ملی تلقی می‌شد، حتی اگر جریان مثلاً «ساخت‌وساز» (و در واقع نابودی‌اش) در همین جا هم متوقف شود، باید دیگر یک ویرانه تلقی کرد که نه روستا است و نه شهر و شهرک و ییلاق و تفرجگاه. این‌جا دیگر هیچ شباهتی با روستایی که دوازده سال پیش در فیلم ابر و آفتاب (محمود کلاری) ثبت شد ندارد. پایانِ زیارت.

    در دائره‌المعارف اینترنتی «ویکیپدیا» جمعیت گرگان 270000 نفر ثبت شده که قاعدتاً رقمی بر اساس آمارهای رسمی است؛ هرچند که هیبت شهر و جمعیت توی خیابان‌هایش بیش از این‌ها به نظر می‌رسید. خب چهل سال پیش جمعیت این شهر چه‌قدر بود؟ شاید حدود صدهزار نفر. فرض کنیم که در این مدت جمعیت سه برابر شده، اما به نظرم می‌رسد که مجموعة آن‌چه که از ساختمان و مغازه و ماشین به این شهر اضافه شده، پنجاه برابر است! دارم اغراق می‌کنم؟ حرف‌های واپس‌گرایانه می‌زنم؟ با پیشرفت و تکنولوژی و آبادی مخالفت می‌کنم؟ خب از خود مردم بپرسید که این همه «چیز» که به شهر اضافه شده حال مردم چه‌قدر بهتر شده؟ چه‌قدر دل‌شان خوش است؟ و از همه مهم‌تر این‌که از آن گرگان آشنا و عزیز ما چه‌قدرش باقی مانده؟ اگر طی چهل سال گذشته شهر به این روز افتاده، چهل سال بعد با این سرعتی که «تحول» پیدا کرده چه اتفاقی خواهد افتاد؟

    همة این چیزها باعث می‌شد که از سفر به گرگان بترسم. حالا دلم می‌خواهد یک شکم سیر حال‌وهوا و جغرافیا و مختصات آن سال‌های شهر را توصیف کنم، اما می‌ترسم بگویید: ای بابا! باز هم نوستالژی! خب شهر عوض شده دیگر... پس نمی‌گویم. اما این را بگویم که این دفعه نظرم عوض شد. نه این‌که نگرانی‌ام رفع شده باشد، اما نگاهم عوض شد. علتش هم همین نشستی بود که امروز با چند نفر از دوستان و هم‌کلاسی‌ها و هم‌محله‌ای‌ها در النگدره داشتیم. غلامعلی رضایی و بهروز بهرامی پنج نفر دیگر را خبر کردند و هشت نفری رفتیم به النگدره. صفر روحی، علا آراسته، صادق امامی، حبیب گلی و طاهر شهراز... غلامعلی که یار و همراه نزدیک و همیشگی بود و حسابش فرق دارد، اما در این میان بهروز چهرة دیگری از خودش نشان داد که در آن سال‌ها ندیده بودم. او خوش‌تیپ محل بود و یکی‌دو سال بزرگ‌تر از من. کم‌تر پیش آمده بود با او نزدیک بشوم. وقتی با زنده‌یاد ناصر آراسته به اصطلاح امروزی‌ها تیپ می‌زدند و راه می افتادند به گشت‌وگذار، خیلی دلم می‌خواست همراه‌شان بروم، ولی آشکارا در کنار آن‌ها کم می‌آوردم؛ از جثه و قد و تیپ و لباس و مهم‌تر از همه تدبیر و جسارت. این بود که به فرمان روحیه‌ام، اغلب خودم را قاطی نمی‌کردم. یعنی خیلی کم پیش آمد. او در این سه روز سنگ تمام گذاشت و شد بخشی مهم از خاطرة این سفر. بقیه هم هر کدام به نوعی بساط عیش را کامل کردند. علا و صادق و صفر و غلامعلی و بهروز را در سفرهای قبلی یا در تهران دیده بودم، اما حبیب را پس از 39 سال دیدم. او در سفرهای قبلی در گرگان نبود. مهربانی‌هایش همیشه در یادم بود و به‌خصوص خاطرة وداع با او در سال 48 از یادم نمی‌رود. مهر و جسارت را توأمان داشت و از آن دوستانی بود که می‌شد به توانایی‌های‌شان تکیه کرد. طاهر را بیش‌تر به عنوان دوست بهروز می‌شناختم، در حد سلام و علیک. همراه پرسه‌زنی‌های او و ناصر، و مایة حسرت من. توی النگدره که بودیم، بهروز گفت زنگ می‌زنم که بیاید. گفتم او که مرا نمی‌شناسد، اما یادگار همان سال‌ها و برایم عزیز است. زنگ بزن، اما اسمی از من نبر. یک ربع بعد آمد و برخلاف انتظارم توی همان دوسه ثانیة اول مرا شناخت و حیرت‌زده‌ام کرد، در حالی که خودم وقتی عکس‌های بیست‌سی سال قبلم را نگاه می‌کنم، خودم را نمی‌شناسم.

    امروز نشست النگدره حادثة مهمی در تاریخ کوچک و حقیر من بود. در خلال خوردن باقالی و تخمه و جوجه‌کباب و چای و شیرینی و شربت، حرف زدیم و حرف زدیم. همه‌اش از خاطره‌های گذشته. اسم‌هایی که چهل سال بود نشنیده بودم و برخی از یادم رفته بود، امروز شنیدم و بیش‌ترشان را به یاد آوردم. در خلال همین شنیدن‌ها، شاید بر اساس قانون تداعی، ناگهان اسم‌هایی به یادم آمد که چهل سال بود از ذهنم نگذشته بودند. و به این نتیجه رسیدم که انگار ما در «گروهبان‌مجله» یک خانوادة بزرگ بودیم که رگ‌وریشه‌های‌مان از گوشه‌گوشة ایران بود اما قلب‌مان همه در این محله می‌تپید، دوستدار یکدیگر بودیم و اختلاف‌های کوچکی هم اگر بود، مثل اختلاف‌های یک خانواده بود. همه از حال هم خبر داشتند و همه یاور همدیگر. مادرهای‌مان می‌آمدند روی سکوی یکی از خانه‌ها می‌نشستند و سبزی پاک می کردند یا کاموا می‌بافتند و با هم گپ می‌زدند. بعد هم که بوی عذای یک خانه بلند می‌شد، بشقابی پر می‌کردند و برای همسایه می‌بردند که مبادا بوی غذای‌شان همسایه را به هوس انداخته باشد. ما بچه‌ها هم مدام توی خانة همدیگر بودیم و ظهر که می‌شد سر سفرة همان خانه می‌نشستیم.




    ... و چه کیفی داشت که وقتی یکی از بستگان بهروز با ماشینش توی النگدره می‌رفت، سرش را از شیشه بیرون آورد، دستی تکان داد و گفت: «خوش باشین جوان‌های قدیمی...» این اصطلاح «جوان قدیمی» شوخی کنایه‌واری است که قاعدتاً نباید چندان خوشایند آدم باشد، اما آن ندایی که لای درخت‌های النگدره پیچید، انگار برایم یک صدای خوشایند آسمانی بود. بعد هم اتفاق عجیبی افتاد که هیچ کدام منتظرش نبودیم. یک ماشین کمی آن طرف‌تر ایستاد، چهار نفر که همه جوان‌تر از ما بودند، یکی‌شان دوربین فیلم‌برداری و یکی‌شان دوربین عکاسی داشت، آرام به طرف‌مان آمدند و گفتند که گزارشگر شبکة دوم سیما هستند و می‌خواهند گزارشی از «نشست» ما تهیه کنند. یکی از بچه‌ها بقیه را معرفی کرد (البته صفر و غلامعلی را که از فعالان تئاتر گرگان هستند و در تلویزیون محلی هم زیاد کار کرده‌اند، همه در شهر می‌شناسند) و فیلم‌بردار شروع کرد به فیلم‌برداری و حرف کشیدن. هر کس چیزی گفت، صفر آوازهای «نوایی» و «شب انتظار» را خواند (شب به گلستان تنها، منتظرت بودم...) و بهروز هم که اصلاً کٌرد است یک ترانة کٌردی خواند. ما با خواندن‌شان دست زدیم و ترجیع‌بندها را دم گرفتیم و همسرایی کردیم. توی همان حرف کشیدن‌های گزارشگران سیما، تحت تأثیر حال و هوای این نشست، رو به دوربین آن‌ها چیزهایی در این حدود گفتم: «می‌گویند یکی از آفت‌های مردم سرزمین ما این است که حافظة تاریخی نداریم. معنایش این است که ما اغلب گذشته‌مان را فراموش می‌کنیم. این درست نیست که بر اساس یک واقعة طبیعی مثل سیل و زلزله، یا حادثه‌ای سیاسی و تاریخی مثل انقلاب، یا رویدادی شخصی، با گذشته قطع ارتباط کنیم، خط‌کشی کنیم. تصور می‌کنم دلیل بخشی از این تنش و خشونت و ریای جاری در جامعة ما، همین خط‌کشی‌ها و قطع ارتباط با گذشته است. می‌شود اسمش را گذاشت انقطاع فرهنگی. ما نیاز داریم که با گذشته‌مان در ارتباط باشیم. به یاد گذشته‌مان باشیم. گذشته را برای همدیگر یادآوری کنیم. نه در خلوت خودمان، بلکه در جمع. مثل یک آیین عزیز و محترم. به‌خصوص که به قول مارتین اسکورسیزی، گذشت زمان حتی خاطره‌های تلخ را هم برای آدم شیرین می‌کند. ما با یادآوری گذشته آدم‌های مهربان‌تری می‌شویم. یاد گذشته، قلب‌ها را مهربان‌تر، زندگی را هموارتر، و مرگ را آسان‌تر می‌کند. همان طوری که ما امروز با یاد گذشته، یکی از مهربانانه‌ترین روزهای‌مان را تجربه کردیم.»

    آن‌ها رفتند و ما ساعتی دیگر تا غروب آن‌جا بودیم و در کنار آتشی که صفر افروخته بود حلقه زدیم، قلب‌هامان گرم از مهر همدیگر و سرشار از یاد گذشته، «پیمان النگدره» را شفاهی امضا کردیم. گفتم آن قدر در این نشست به من خوش گذشت که می‌خواهم از این پس سالی دو بار به گرگان بیایم، و قرار گذاشتیم هر بار بچه‌هایی را که در دسترس هستند، همان جوان‌های قدیمی را، خبر کنیم و دور هم جمع شویم به یاد گذشته. آه که چه‌قدر خوش می‌گذرد.

    حالا دیگر ترسم ریخته است. در عین نگرانی و حسرت، از آن روز این واقعیت را پذیرفته‌ام که گذشتة ما، دنیای شیرین و دوست‌داشتنی ما نابود شده و چیزهایی جایش را گرفته که شاید این‌ها هم برای کسانی شیرین و دوست‌داشتنی باشد یا نباشد. به ما چه؟ ما به همان اندک نشانه‌های باقی‌مانده از دنیای کوچک و شیرین خودمان در این باقی‌ماندة ناچیز عمرمان باید قناعت کنیم. مثل رفتن به سر مزار یک عزیز ازدست‌رفته، که آن هم برای زندگان تسلای خاطر است. من از 37 سال پیش که پدرم مٌرد به سر مزارش نرفتم. در تشییع جنازه‌اش بودم ولی موقع دفن، از محل فاصله گرفتم. نمی‌خواستم چهره‌اش را از لای کفن ببینم و دفن شدنش را تماشا کنم. می‌خواستم همیشه او را زنده به یاد بیاورم. شاید باورتان نشود که در این 37 سال چه‌قدر خوابش را دیده‌ام که زنده است و داریم با هم زندگی می‌کنیم و حتی خواب دیده‌ام که زنده شده و بدون یادآوری مرگش، درست مثل یک مرحلة عادی و طبیعی چرخة حیات، داریم به زندگی ادامه می‌دهیم. گذشته ویران شده و به قول احمد شاملو «این موج سنگین‌گذر زمان است که بر ما می‌گذرد». بگذار که بگذرد.

    پیش از آن‌که به این سفر بیایم، یکی از دغدغه‌هایم این بود که چه‌طور به خیابان دوم گروهبان‌محله بروم. شنیده بودم که چند سال پیش خانة قدیمی ما را مالک کنونی‌اش آقای شکری خراب کرده و به جایش یک آپارتمان چهار طبقه ساخته‌اند. دفعة قبلش که آمده بودم، رفتم به همان خانه، و با اجازة آقای شکری از همه جایش فیلم‌برداری کردم. از در و دیوار و پنجره و موزاییک‌های کف حیاط و گل و گیاه و به‌خصوص آن درخت عزیز انجیرم. با خودم می‌گفتم طاقت ندارم بروم آن‌جا ببینم آن خانه نیست و به جایش یک ساختمان چهار طبقه سبز شده. می‌گفتند برای بیش‌تر خانه‌های محل همین اتفاق افتاده و وحشت داشتم به آن‌جا بروم. اما پس از نشست النگدره حال‌وهوایم عوض شد. فردایش که رفتم به دست‌بوس و دیدار مادر نازنین غلامعلی، «خانة خودمان» را هم دیدم، چون درست روبه‌روی خانة قدیمی «آقا رضایی» است. انگار که آدم سر مزار عزیزی برود، رفتم جلو و از لای نرده‌های پارکینگ چشم دواندم به جایی که زمانی اتاق‌هایی بود که در آن زندگی می‌کردیم، به جایی که آشپزخانه و حوض و حیاط و باغچه و درخت بود، به جایی که بوتة بزرگ یاس روی دیوار خانه را پوشانده بود و هر بهار بوی یاس‌هایش دیوانه‌ام می‌کرد. فاتحه‌ای خواندم نثار روح آن عزیز درگذشته و نابودشده.

    بعد آمدم این ور خیابان و وارد خانة غلامعلی که شدم، همه چیز آشنا و مثل سابق بود، اما نیمه‌ویران و در آستانة فرو ریختن. اتاق‌های سمت راست که متروک بود، پَتَک‌های سقف جابه‌جا ریخته و ستون‌های سقف شکم داده بود. فکر کردم خودخواهی است اگر انتظار داشته باشیم این خانه‌ها، چون ما دوران کودکی و نوجوانی‌مان را در آن‌ها گذرانده‌ایم، همان جوری حفظ شوند. خیلی از این خانه‌ها با ملزومات حالا قابل استفاده نیستند اما فکر می‌کنم این قضیه هم به شکلی با همان ضعف حافظة تاریخی ما ربط پیدا می‌کند.‌ این قوم و ملت، عموماً و منهای استثناها، نه تنها به گذشته که به آینده هم بی‌اعتناست. ما می‌گوییم اگر چیزی می‌سازیم، فقط در زمان زندگی خودمان جواب نیازهای‌مان را بدهد، بی‌خیالِ آیندگان. آن‌ها خودشان مشکل خودشان را حل می‌کنند. همین است که در اروپا خانه‌های بسیاری هست که چهارصدپانصد سال پیش ساخته شده‌اند و هنوز با تغییرات اندکی امروز هم از آن‌ها استفاده می‌شود اما در سرزمین ما، خانة سی‌چهل ساله کلنگی تلقی می‌شود. تازه کلنگ هم که به این ساختمان‌های فرسوده می‌خورد، چیزی به جایش ساخته می‌شود که نه شباهتی به ساختمان قبلی دارد، نه به ساختمان بغلی و نه ساختمان‌های سی و شصت و صد و دویست سال پیش. این جوری هر دهه و هر دو دهه گرایشی متفاوت در معماری شهرهای‌مان می‌بینیم که نه هویت ایرانی دارد و نه اصلاً هیچ هویتی. شهرهای ما شده شبیه شترگاوپلنگی که به وحشتم می‌اندازد. غم‌انگیر است اما مطمئنم اگر به خود مردم واگذار شود و هیچ قید و بند قانونی نباشد، نه‌تنها آن دوسه کیلومتر باقی‌ماندة جادة ناهارخوران، بلکه خود ناهارخوران و النگدره و باقی ماندة زیارت و هرچه جنگل و سبزینه در آن‌جا هست زیر ساختمان های کج و معوج دفن خواهد شد. این خود ما هستیم که کمر به نابودی خودمان، گذشته‌مان و طبیعت پیرامون مان بسته‌ایم.

    «این موج سنگین‌گذر زمان است که بر ما می گذرد». من تسلیم شده‌ام. حسرتش را می‌خورم، اما یارای مقاومت ندارم. اندوهگین مرگ عزیزانم هستم، اما باورش کرده‌ام. دیگر خیال‌بافی و رؤیاپردازی نمی‌کنم. به همین اندک نشانه‌های باقی‌مانده‌اش دل خوش می‌کنم و قطعاً در این چند صباح باقی‌مانده از عمر، هنوز آن‌قدر نشانه‌هایی خواهد ماند که در هر سفر به گرگان، بشود از ورای آن‌ها تصویرbelle époque خودمان را در ذهن بازسازی کنیم. و تازه خاطره‌های ما را که کسی نمی‌تواند نابود کند. هر سال دو بار می‌آیم و هر کسی را که از آن روزها بشود جمع کرد دور هم جمع می‌کنیم و توی النگدره یا جاهای دیگر، مثلاً «دالان بهشت» (که چه اسم بامسمایی است)، می‌نشینیم و بهشت خودمان را می‌سازیم. مثل آخر سینما پارادیزو خاطره‌های شیرین‌مان را ردیف می‌کنیم، پا را دراز می‌کنیم، در صندلی فرو می‌رویم، انگشت‌ها را پشت سر گره می‌زنیم و با چشمانی نمناک، آن‌ها را مرور می‌کنیم. یک بار پاییزها می‌آیم که در ضیافت این رنگ‌های گرم زرد و طلایی و آجری و نارنجی و قرمز و اٌخرایی با باران‌های جان‌بخش غرق شوم؛ و یک بار هم در بهارها برای تماشای آن رنگ‌های انبوه سبز زنده و شفاف و غلیظ که زمین پر از کنگر می‌شود؛ کنگرهایی که هر سال موقع درس خواندن برای ثلث آخر، مقداری از وقتم صرف کندن و خوردن آن‌ها می‌شد. دست‌هایم زخم و زیلی می‌شد ولی آن قدر خوشمزه بودند که نمی‌شد ازشان صرف نظر کرد. چهل سال است از این کنگرهای گرگان نخورده‌ام و دلم برای چشیدن مزة آن‌ها یک ذره شده است.


    منبع خبر : وبلاگ هوشنگ گلمکانی
    چهارشنبه,27 آذر 1387 - 22:49:25

    اين مطلب را براي يک دوست بفرستيد صفحه مناسب براي چاپگر
    آرشيو
    اخبار مرتبط:

    نظرات

    در هنگام باركردن آيتمها خطايي رخ داد
    سهراب
    پنجشنبه 28 آذر 1387 - 10:26
    -2
    موافقم مخالفم
     
    عین «سینما پارادیزو»

    دوستان فرهنگی ! لطفا در جنگل آتش روشن نکنید .

    سعدي نژاد
    پنجشنبه 5 دي 1387 - 1:12
    -2
    موافقم مخالفم
     
    عین «سینما پارادیزو»

    طولاني مي نويسد.آن خشت بود که پر توان زد.

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       




    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید


    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات