سینمای ما - - غير از نورپردازي طبيعي نور ديگري استفاده نكرديد؟
در جنگلي كه من عكاسي ميكردم، نميتوانستم براي نورپردازي، وسيلهاي با خودم ببرم. اين عكسها ديتيلهايي از پوست درختهاست كه نورپردازي خاص خودش را ميخواست. اين نورپردازي را نه اصلاً بلد هستم و نه وسيله خاصي براي آن برده بودم. در نتيجه با همان نور طبيعي عكاسي كردم و تقريباً همه عكسها هم ماكروست. بعد از اينكه به ايران برگشتم با كمك يكي از دوستان به نام خانم ميردامادي عكسها را در فتوشاپ تميزكاري كردم و آنها را نورپردازي كرديم و تصحيحاتي در عكسها انجام داديم.
- تصحيحات عكسها تا چه حدي بود؟
با اينكه فتوشاپ آدم را وسوسه ميكند ولي رنگها را هيچوقت عوض نكردم. اما كنتراست عكسها را در فتوشاپ به دليل اينكه نوري كه با آن عكاسي كرده بودم تخت بود و رنگها هم تخت شده بود بالا بردم. در بعضي از عكسها، رنگها را تشديد كردم چون فكر ميكردم اين طور دیدنیتر ميشوند.
- در مورد انتخاب كادر چه؟ آيا كادرها را هم بعداً تنظيم كرديد؟
در مورد كادر نه. كادر عكسها همان كادرهايي است كه موقع عكاسي انتخاب كردم. فقط در چندتايي از عكسها متناسب با قاب و سايزي كه انتخاب ميكردم مجبور بودم كه بخشي از كادر را ناديده بگيرم.
- عكسهاي اين مجموعه از بين چند عكس انتخاب شد؟
در اين مجموعه عكسهاي زيادي بود. تعداد دقيقشان را الان نميتوانم بگويم چون، چند فايل بزرگ از اين عكسها داشتم. تعدادي را جدا كردم و باز از بين آنهایی كه جدا شده بود تعدادي را انتخاب كردم تا در نهايت به پنجاه عكس رسيدم. بعد از آن ديگر فايل اين عكسها را بستم و كنار گذاشتم. اما خب، براي انتخاب همين تعداد عكس هم با دوستان نقاش، عكاس و كلكسيونري كه داشتم مشورت كردم و به اين تعداد عكس رسيدم.
- براي مخاطبي كه از ابتدا با تبليغات نمايشگاه شما روبرو شد ممكن است اين سوال پيش بيايد كه نام اين نمايشگاه «عكسهاي تنهايي» رضا كيانيان است، اما وقتي با خود عكسها مواجه ميشود فضا برايش كمي متفاوتتر است. تنهايي رضا كيانيان را چطور با اين نمايشگاه مرتبط ميدانيد؟
نمیدانم چرا فكر ميكنند كه تنهايي خيلي غمانگيز است، اما خب، ميتواند غمانگيز نباشد (ميخندد). ميتواند بسيار شاد باشد. دليل ديگر اينكه كار اصلي من بازيگري است. چه در سينما، چه در تلويزيون و چه در تئاتر بازيگر هميشه با يك تعداد آدم ديگر كار ميكند. يعني شما حداقل با سي چهل نفر طرف هستيد و در هنگام كار تنهايي نداريد. در خيابان هم بازيگر باز تنهايي ندارد. مردم به هر حال دوستش دارند. جلو ميآيند، صحبت ميكنند و ميخواهند عكس و امضا بگيرند. فكر ميكنم هر آدمي به خصوص هنرمند، حتماً بايد تنهايي داشته باشد چون در تنهايي ميتواند خودش را بشناسد و در خودش به اصطلاح مكاشفاتي داشته باشد. من آدمي هستم كه اگر تنهايي نداشته باشم خيلي زود پژمرده ميشوم. جايي را به اسم كارگاهم دارم، يا در خانهام هستم، يا سر كار و يا در اين كارگاه. در خانهام با همسر و پسرم هستم و وقتي در كارگاهم هستم، خودم هستم و والسلام، ديگر هيچكس نيست. آنجا نوشتههايم را مينويسم، چوبهايم را كار ميكنم و كارهايي را انجام ميدهم كه هر آدمي در تنهايي خودش انجام ميدهد. در حقيقت در كارگاهم خودم را پيدا ميكنم. دوربين من اكثر مواقع، همراهم است و در زمانهاي تنهاييام عكاسي هم ميكنم. اين عكسها در تنهاييام مكاشفات من از طبيعت هستند. در طول اين چهار سال كه روي پوست درخت اكاليپتوس كار ميكردم باز در تنهايي خودم بودم و تنها شخصي كه گاهي اوقات همراهم بود همسرم بود. اين عكسها را به او نشان ميدادم و او هم بعضي از اين تجربهها را دوست داشت و بعضي را نه. همسرم، مشاور خوبي براي من است و خيلي وقتها پيشنهادهاي درجه يكي به من ميكند. وقتي عكسهايي را كه گرفته بودم به همسر و پسرم نشان دادم آنها هم هيجانزده شدند و مشورتهايي به من دادند. همه اينها را گفتم تا بگويم كه تنهايي به معناي غمگين بودن نيست و در واقع مكاشفات هنرمند است. من هميشه به مجسمهسازها، نقاشها و موسيقيدانها به خاطر اينكه تنها هستند و در تنهايي كارشان را انجام ميدهند غبطه ميخوردم. دوست داشتم كه اين تنهايي را براي خودم بسازم و خوشبختانه ساختم. به شوخي هم اگر نگاه كنيم بعضي در اين نمايشگاه ميپرسيدند چرا عكسهاي تنهايي؟ و من جواب ميدادم براي اينكه خودم تنهايي عكسها را گرفتم و هيچكس كمكم نكرده.
- شما هم در مجسمهسازی و هم در عكاسي تجربه داشتهايد به نظر خودتان در هر كدام از اين دو مقوله چه ظرفيتهايي است كه ممكن است در ديگري نباشد...
در مجسمه، شما با حجم و سهبعد طرف هستيد و در عكس تنها با دو بعد. بعد سوم به هر حال جذابيتهايي را به همراه دارد كه در عكس دوبعدي نيست. اما در واقع اين تجربه عكسهايم با تجربه مجسمههايم خيلي به هم شبيهاند. در مطلبي كه همسرم به من گفت و در مقدمه كتاب نمايشگاه هم آمده و هم مقدمهای که آقای امید روحانی برای این عکسها نوشتند، به نكتهاي اشاره شده كه من اصلاً متوجه نبودم. در واقع اين عكسها، مجسمههايم و حتی بازيهايم يك مولفه مشخص دارند و آن هم توجه به جزييات است. اين عكسها همه ديتيلهایی هستند که بزرگتر از معمول نمایش داده شدهاند و غریباند. مجسمههايم چوبهاي دورريز طبيعت بودند كه زير دست و پا گم ميشوند طوری به نمایششان گذاشتم که دیدنی و غریب شدند و در بازيهايم هم همينطور است. وقتي كه بازي ميكنم كليت نقش برايم در درجه اول اهميت نيست. اين كليت طرح اوليه نقشم ميشود، اما در واقع اين جزييات هستند كه نقش را ميسازند. اگر من نقشهايي را بازي ميكنم و احتمالاً تماشاگر هم از آن خوشش ميآيد به خاطر جزيياتي است كه به آن نقش اضافه کردهام. اين جزييات است كه براي تماشاگر جذاب است. با فيلمنامهنويسها و كارگردانهايي كه كار ميكنم هم، هميشه اين بحث را دارم. در هر نقش جزيياتي پيدا ميكنم كه با آنها در ميان ميگذارم و اين جزييات را فيلمنامهنويس در فيلمنامهاش ميآورد و كارگردان هم قاعدتاً اجازه ميدهد آنها در كار وارد شوند. خيلي از كارگردانها هم هستند كه خودشان آن را ايجاد ميكنند. آقاي فرمانآرا با شناختي كه از من دارد وقتي نقشي را مينويسد- به دليل اينكه ایشان اول بازيگرش را انتخاب ميكند و بعد نقشش را مينويسد- اين جزييات را خودش وارد كار ميكند. در واقع پيش آقاي فرمانآرا من آدم عريانيام. او اين جزييات را در نقشها ميآورد كه خيلي برايم جذاب است. به هر حال بازيگر از اينكه كارگردان و فيلمنامهنويس اينقدر ميشناسندش كه بر مبناي او ظرايفي را وارد كار ميكنند لذت ميبرد، تا آنجا كه از اين جزييات کار آقای فرمانآرا حيرت ميكنم...
- آيا شباهتهايي كه گفتيد تنها توجه به جزئيات است؟
اين توجه به جزئيات را تنها ميتوان يك وجه ماجرا حساب كرد. وجه ديگري كه در كارهايم است و همسرم آن را به من نشان داد، فاصلهگذاري و در واقع غريبهسازي يا آشناييزدايي است. هر عكس اين نمايشگاه، سايز طبيعياش حدود چهار در پنج سانت است. من در اين نمايشگاه آن را 120 در 90 كردهام. اين عكس ديگر شبيه اولش نيست و چيز ديگري است. من آن را غريبه كردهام. با اين كار هم يك زيبايي جادويي به وجود ميآيد و هم اينكه بيننده از اينكه تا به حال چنين چيزي را در طبيعت نديده، حیرت ميكند. وقتي به آن دقت ميكند تازه متوجه ميشود كه آن را ديده اما به آن توجهي نداشته است. اين نوع آشناييزدايي در چوبها هم هست. آنها را بارها ديدهايم يا از رويشان رد شدهايم، اما وقتي در يك قاب يا روي يك پايه قرار ميگيرند تازه بيننده به زيبايي آنها پي ميبرد. در واقع من اينها را از جايشان بر ميدارم و در وضعيت ديگري ميگذارم. آشنايي روزمرهاي را كه با اينها داريم به هم ميريزم. اين طور همهشان غريبه ميشوند و بعد از اين فاصلهگذاري است كه اثر براي مخاطب، جذاب ميشود. این هم نوعی شعبدهبازی است...
- اين نوع فاصلهگذاري و آشناييزدايي ريشهاش در كجاست؟
من از زمان دبيرستان در گروهي تئاتري به اسم «پارت» كه مسوولش برادر بزرگترم داود بود فعاليت ميكردم. همه ما در آن زمان به نگاه برتولت برشت خيلي اعتقاد داشتيم و مبحث فاصلهگذاري را كه مطرح كرده بود دوست داشتيم. بحث فاصلهگذاري در آن زمان خيلي بد فهميده میشد. بعدها از بس كه خوانديم و كار كرديم به جوهرههایي از فاصلهگذاري رسيديم كه هنوز هم كه هنوز است با من هست. اين عكسها هم همهشان از آن جوهره ميآيند. برشت ميگويد كه بايد فاصلهاي بين بازيگر و نقش باشد. در آن زمان تصور سطحياي از اين نوع فاصلهگذاري وجود داشت. بازيگر روي صحنه از گروه جدا ميشد و ميگفت من بازيگرم و نقشي را براي شما بازي ميكنم. اين تصوري سطحي از ايده برشت بود. مهم اين است كه شما وقتي يك نقش را بازي ميکنيد تماشاگر را به نقطهاي برسانيد كه با خودش بگويد چه جالب و بتواند تناقضهاي آن نقش را ببيند. در واقع بازيگر با بازيش نقش را نقد ميكند و تماشاگر هم اين نقد را ميفهمد؛ يعني تناقضهاي يك آدم را متوجه ميشود. وقتي تماشاگر متوجه تناقضهاي نقش ميشود به آن دل نميدهد، بلكه به آن فكر ميكند. اين عكسها هم همين تصور را ايجاد ميكنند. خيليها ميگويند تا به حال به طبيعت توجه نكرده بوديم و از اين به بعد توجه بيشتري خواهيم كرد و اين خوب است ديگر.
- در مجموعه عكسهاي اين نمايشگاه در يكي دو مورد تاكيد بيشتري روي موضوع بود؛ مثل عكسي كه يك چشم را تداعي ميكرد در حالي كه اكثر عكسها تركيببندياي انتزاعي هستند. دليل خاصي براي انتخاب اين عكسهاي موضوعي در مجموعه نمايشگاه داشتيد؟
حقيقتش اين بود كه تعداد زيادي عكس از اين نمونه دارم كه در آنها پوست درخت مشخص است و بلافاصله تماشاگر را به سمت موضوع معینی ميبرد. اين عكسها از آبستره دور و به واقعيت نزديك ميشوند. این عکس خاص به شكلي است كه انگار به تماشاگر شوك ميدهد. اين نگاه- همانی که در پوستر نمایشگاه است و آقای ساعد مشکی برای پوستر انتخاب کرد- در عكس سنگين و تيز است و طوري به بيننده نگاه ميكند كه بيننده خودش را در مقابل عكس جمع و جور ميكند. اين عكس را در مجموعه نمايشگاه به همين دليل گذاشتم و هيچ دليل ديگري نداشت. اگر دقت كرده باشيد آن را جدا گذاشتم و در جايي قرار دادم كه از همه عكسها جدا بود. اين عكس از آن عكسهايي بود كه اگر تعداد بيشتري هم از آن ميگذاشتم همه به فروش ميرفت. از اين عكس زياد خواستند. اما من از همه عكسهاي اين نمايشگاه تنها يكي چاپ كردم براي اينكه دوست داشتم همهشان يك دانه باشند.
- وقتي مخاطب اين نمايشگاه يك نقاش باشد به این دليل كه رنگبنديها و تركيبات عكسها به فضاي نقاشانه نزديكترند ممكن است اين تصور ايجاد شود كه با مديوم نقاشي هم ميتوان چنين آثاري خلق كرد و بنابراين چه دليلي دارد كه از عكاسي استفاده كنيم. با اين حساب اين طور برداشت ميشود كه سهلالوصول بودن مديوم عكاسي، دليل انتخاب آن بوده و هيچ دليل ديگري براي استفاده از آن وجود نداشت...
اولاً كه در دنياي معاصر ديگر، مرز بين مديومها مشخص نيست. چه كسي ميتواند مرز بين عكاسي و نقاشي را مشخص كند؟ سالهاست كه اين اتفاق افتاده است. با اختراع دوربين عكاسي در واقع نقاشي دچار يك تزلزل شد. در آن زمان نقاشان عين واقعيت را نقاشي ميكردند و ديدند كه عكاسي خيلي بهتر اين كار را انجام ميدهد. بالطبع خيلي از نقاشيهاي آن زمان و نوع نگاه نقاشانشان كه نگاهي واقعگرايانه بود از رئاليسم فاصله گرفت و به سمت انتزاع حركت كرد. در حقيقت، عكاسي كمك كرد كه اين اتفاق در نقاشي بيفتد. عكسها در آن زمان سياه وسفيد بود و در عوض نقاشان ميتوانستند با رنگ كار كنند. وقتي عكاسي رنگي آمد باز هم ميشد آثار را به شكل رنگي ثبت كرد. نقاشان بعد از آن به سراغ دنياهاي ديگري رفتند. همين دنياها را در حال حاضر عكاسي ديجيتال قابل دسترس كرده است. هر افكتي در نقاشي را ميتوان با یک دكمه كامپیوتر بر روي عكس ايجاد كرد. نميدانم بعد از اين در نقاشي چه اتفاقي خواهد افتاد اما همه اين موارد كه گفته شد تنها در تكنيك است و در ذات نگاه هنرمند نيست. در واقع اين موارد نه در ذهنيت كه در عينيت اثر اتفاق ميافتد. تكنيك، هميشه عدهاي را برآشفته ميكند و بعد از مدتي كه اين تكنيك هضم شد اين آشفتگی از بين ميرود. در مقوله عكاسي هم به همين شكل است. وقتي عكاسي ديجيتال آمد عدهاي عكاس كه خيلي اصولگرا و بنيادگرا بودند عكاسي ديجيتال را به عنوان نوعي كفر و زندقه نگاه ميكردند و نگاتيو را مقدس ميدانستند كه بعد از مدتي اين مسئله حل شد. تكنولوژي به خاطر ما نميايستد و جهان پيشرفت ميكند. من كلاً در برابر جهان و در برابر تكنولوژي جبههاي ندارم. تكنولوژي وسيلهاي است كه من بتوانم كارهايم را راحتتر انجام دهم؛ درست مثل يك اسب راهوارتر يا يك ماشين تندروتر. اين طور من كارهايم را زودتر انجام ميدهم. آيا ذات نقاشي يا هنر نقاشي و در حقيقت آن چيزي كه يك نقاش را در طول تاريخ برجسته كرده و نگه داشته تكنيك او بوده است؟ نه، چيز ديگري غيراز اين است. آن را ديگر عكاسي ديجيتال نميتواند تحت تاثير قرار دهد. اتفاقاً رشد بيشتري هم ميكند و به رشدش ادامه ميدهد.
- مسئله اينجاست كه ميتوان آثار را بيشتر نقاشي دانست تا عكس...
در حال حاضر نقاشي وجود دارد و كار خودش را پيش ميبرد. اگر اينها شبيه نقاشي است به خاطر اين است كه من ترکیببندی و رنگ را ميشناسم. ساليان سال است كه از دوره دبيرستان تا الان كار حرفهاي ميكنم. حداقل چهل سال است كه دارم كار ميكنم و فكر ميكنم چهل سال براي فهم ترکیببندی و نورپردازي و ... كافي باشد. درست كه هر چقدر وارد اين مقوله شويد به اصطلاح اين بحر را پاياني نيست اما به هر حال فكر ميكنم چهل سال براي شروع و لااقل دست وپا زدن و شنا كردن تا ساحل، كافي است. خب، من نورپردازي ميشناسم، تركيببندي و لنز را هم ميشناسم. نقاشي هم چون جزء علايقم هست و هميشه و هر وقت فرصت داشتهام در گالريها ديدهام. كتاب نقاشي و كتاب عكاسي به اندازه كافي دیدهام و دارم. وقتي همه اينها را حتي به عنوان يك علاقمند هم داشته باشيد كمكم تركيببندي و موارد ديگر را بلد خواهيد شد. تركيببندي و قاب عكسهايي را كه من گرفتم در كامپيوتر درست نشده است. اين همان عكسي است كه من گرفتهام. در هنگام کار روی عکسها خیلی از دوستان پیشنهاد میکردند که از داخل عکسها دیتیلهای دیگری هم بیرون بکشیم. گفتم میشود این کار را کرد اما دیگر کمفروشی است. این عکسها را من گرفتهام و در اختیار بیننده میگذارم. این دیتیلها در آن هست و بینندهای که کار را میبیند میتواند نگاهش کند و در آن غور کند. شاید این جزییات را بعدها در کار کشف کند و لذتاش را ببرد.
داود کیانیان: رضا جان! عکسها در نظرم بسیار مدرن جلوه کردند. از دیدن آنها شگفتزده شدم، چون انتظاری را که از قبل در ذهن ساخته بودم به هم ریخت. به همین دلیل ساده از زیباییشان لذت بردم، مانند بازیهایت و نمایشگاه چوبت. میدانم که در آینده نمایشگاههای نوی دیگری از تو خواهیم دید. چون تمامی اینها هنوز گوشههای کوچکی از آنچه میاندیشی هستند. من در انتظار اقیانوسهای وسیعی هستم که از کودکی در تو سراغ دارم.
علیرضا خمسه: با آرزوی شادی، تندرستی و موفقیت برای هنرمند ارزنده و مرد هزار چهره عرصه هنر ایران زمین
کیومرث پوراحمد: کشف جهانی تازه، غریب و حیرتانگیز، جهانی که بیخ گوش (چشم) ماست و نمیبینیماش ولی رضا کیانیان آن را دیده است. عکسهایی است کاملا ویژه، منحصر به فرد و دوست داشتنی مثل خود رضا کیانیان.
مریلا زارعی: هنرمند عزیز، آقای رضا کیانیان همواره در زندگی حرفهای از شما آموختیم، امروزه از شما نگاه میآموزیم نگاه، نگاه، نگاه. همیشه سربلند باشید.
امید روحانی: زیبایی مسحورکننده عکسهای رضا کیانیان، جادوی نشات گرفته از همنشینی اعجابانگیز رنگها، واقعیت موضوع عکسها و ماهیت آنها را کم اهمیت میکند. دیگر مهم نیست که اینها عکسهایی هستند از تنه درختهایی بلند و کهنسال در بیشهزاری پرت و دورافتاده، در جایی از این جغرافیای خاکی در ساعتهای مختلف روز که نور را بهعنوان عنصر اصلی حیات و پیدایش بیشتر هنرها در پیچیدهترین شکل ظاهری، اما در سادهترین جلوه طبیعیاش در بومهای بزرگ و منکوبکنندهاش به چشمنوازی حیرتانگیزی، قاب گرفته است. دیگر حتی مهم نیست که مکان جغرافیایی کجاست و عکاس ما چه ساعتهایی را برای به چنگ آوردن انعکاس بهترین جلوه نور بر تنه این درختها انتخاب کرده است و این همنشینی رنگها، برآمده از یک سلیقه ناب در ترکیب رنگها است یا چینش تصادفی رنگهای فراوان و متکثر موجود در پالت طبیعت و حاصل یک تصادف از زمانسنجی حیرتانگیز خود طبیعت است یا دقت و سلیقه هنرمندی که چشم دیدن و لحظه شکار و نقطه صفر هر موضوع عکاسی را میداند یا به تجربه و تکرار کسب کرده است. عکاسی، در غایتاش، چیزی جز همین چشم دیدن، درک همین نقطه صفر و کشف حس لحظه شکار نیست. رضا کیانیان با همین عکسها ثابت میکند که همه اینها را دارد و منزل نور، ستایش طبیعت، راز سحر انعکاس نور را میشناسد و چشم درک زیبایی نور و رنگهای طبیعت را به همه معانی ظاهری و مفاهیم باطنی و عمیقش دارد. لحظه شگفت خلق را میشناسد و این توان را دارد که همه اینها را در لحظه جادویی هماهنگی و همنواییشان به چنگ آورد، قاب کند و همه ما را در زیبایی خیرهکننده تابش نور بر طبیعت پیرامون با خود همراه و شریک کند. همه اینها کم نیست. همه تعریف عکاسی است و اثبات دوباره اینکه عکاسی، خود یک هنر است و درحد خود، کامل.
اما اهمیت این عکسها – یا این تابلوهای نقاشی یک هنرمند آبستره – و راز زیبایی جادوییشان در گام زدن بر مرز باریک، خطرناک و وسوسهانگیز بین واقعیت و تخیل، طبیعت و بازتابهای فراواقعی طبیعت، نقش و تجرید، فیگور و آبستراکسیون است. او با عکسهایش نشان میدهد که چه رابطه نزدیک و تنگاتنگی میان این دو جهان به ظاهر جدا وجود دارد. چگونه جهان به ظاهر واقعی فیگور و نقش و جهان انتزاع محض درواقع درهم تنیده و یکی هستند و چگونه طبیعت – خود طبیعت و نور بهعنوان مظهر عالی طبیعت، جوهر طبیعت – این دو جهان و دو نوع نگرش و دو نوع نگاه را بههم پیوند میزند و یکی میکند. چگونه انتزاع و هنر آبستره از دل نقشهای طبیعت بیرون میزند، که اینها، دو دنیای دور از هم و دو ساحت مجزا از هم نیستند و درواقع، این چشم دیدن و نوع نگاه و زمانسنجی هنرمند است که دو دنیا را به یکدیگر پیوند میزند و انتزاع را برآمده از نگاه دل هنرمند به نقشها، نقشهای موجود در طبیعت میکند. این عکسها آن حلقه گمشده عبور از نقش به انتزاع را بازتاب میدهد، بازنمایی یک مرحله گمشده در تماشا و کشف و لذت بردن از هنر را که چه بسیار کسان گم کرده بودند و حالا، آن را در این قابها و این مظاهر جادویی هنر و پوستههای طبله شده تنه درختان میبینند.
هنرمندان بسیاری در طی سالها، میان این دو حیطه گام زدهاند. چه بسیار نقاشان و عکاسان که کار خود را معطوف به کشف آن حلقه گمشده بین فیگور و آبستراکسیون – بین نقش و انتزاع – کردند، اینکه چگونه سزان و کوبیستها از امپرسیونیستها جدا شدند و انتزاع محض و ناب موندریان از کجا آمد، یا پل کله و خوان میرو چگونه از طبیعت وام میگرفتند. این چالش وسوسهانگیز و جذاب بسیاری از هنرمندان بوده است که میان مرز به ظاهر باریک این دو ساحت گام زنند، مرزی که در واقع، با همه باریکی، آنچنان پهناور و عظیم بوده است که تنوع بیحدوحصر یک سده از تاریخ هنر را پوشش داده است.
چه بسیار نقاشان که به ساحت عکاسی – بهسان هایپررئالیستها – نزدیک شدند و شانه به شانهاش رفتند و چه بسیار عکاسان که آنقدر به جزئیات موضوع عکسهایشان نزدیک شدند تا تابلوهای میرو و پل کله را بازسازی کنند. عکاسانی که از دیواره زنگزده درهای فلزی و کشتیهای متروک و زنگ زده عکس گرفتند و به نقاشی و ساحت پرنقش رنگها رسیدند و انتزاع را بازنمایی کردند. اما، اینجا، در عکسهای رضا کیانیان، یک گام هم به جلو رفتهایم. او در چیدمان عکسهایش، نه فقط مرز واسط و مسیر عبور را نشانمان میدهد بلکه در بسیاری از عکسهایش، با حذف و گذر از بافت موضوع عکس و نادیده گرفتن نقش واقعی و اصلی، به بافت انتزاعی و نقش مایه تجرید – آبستراکسیون – رسیده است. از نقش واقعیت به واقعیت نقش رسیده است.
رضا کیانیان بازیگر، رضا کیانیان مجسمهساز،حجمپرداز و حالا رضا کیانیان عکاس. حالا میشود به دغدغه ذهن او، به نقطه مشترک همه این کوششها و حیطههای موردعلاقهاش پی برد. اینکه چگونه در دنیای سینما، همه تلاش او در بازیگری، ساختن و پرداختن نقشی درج شده بر کاغذ، بر نوار فیلم است، یعنی عینیت بخشیدن به نقشی در ذهن، یعنی ساختن واقعیتی تصویری از یک خرده واقعیت و این عینا کاری است که رضا کیانیان مجسمهپرداز با حجمها و خردهنخالههای طبیعت، کرده بود. که چگونه از چوبها و نخالههای مرده طبیعت در عین خلق زیبایی، واقعیتی تازه بیافریند. حالا رضا کیانیان عکاس را داریم که اینبار به خود پرسش اصلی نقب زده است: کشف واقعیتی تصویری از تمامیت واقعیت طبیعت. این راز و رمز هنر است و غایت هنر. اینگونه است که هنرمند ما، این موهبت را کسب کرده است که هرلحظه و هر دم، از ساحتی به ساحت دیگر نفوذ کند تا دغدغه ذهنیاش را عینیت بخشد.