1- اول از همه، مرسی از تمامی دوستانی که چه در سایت سینمای ما و چه در وبلاگم (www.barrylyndon.blogfa.com) در مورد پرونده «مردی روی سیم» نظر دادند و لطفشان شامل حالم شد. حالا باید برای کارهای آینده آماده شد، برای پروژه های بعدی از جمله پرونده مترسک جری شاتزبرگ.
2- اینها دو هدیه کوچک برای شماست؛ دو چیزی که خودم بی نهایت دوستشان دارم. اولی عکسی است که لیندا مک کارتنی، همسر سابق پل مک کارتنی، از جان چیپولینا، گیتاریست امریکایی در کنسرتی در شهر فیلمور ایست در ایالت نیویورک در سال 1968 گرفته است. خود تصویر گویای همه چیز است؛ دیگر توضیح نمی خواهد.
3- هدیه دوم داستانی مینی مال به اسم «خیال بافی» اثر روبرتا آلن است که خیلی دوستش دارم و برایتان ترجمه اش کرده ام.
«خیال بافی»
خواهر ناتنی ام در صندلی جلوی ماشین جیغ می زند و شوهرش – قماربازی مثل پدرمان – با نهایت سرعت در میان کوه ها ویراژ می دهد. این سفر شبیه به سواری با ترن هوایی است. شوهر خواهر ناتنی ام طاقت ندارد تا به لاس وگاس برسد و پول همسرش را ببازد. پسر و دختر آن ها در صندلی عقب ماشین، که من هم آن جا نشسته ام، سفت یکدیگر را چسبیده اند. دختر خواهر ناتنی ام – که از من بزرگ تر است! – هم جیغ می کشد. من دماغم را به شیشه فشار می دهم. من نمی ترسم.
شوهر خواهر ناتنی ام شادمانه خنده ای سر می دهد و بی آن که از سرعتش کم کند یا اول بوق بزند، در جاده کوهستانی شیب دار، دور تندی می زند. سر هر پیچ که دور می زنیم، خواهر ناتنی ام فریادی می کشد و از شوهرش خواهش می کند که سرعتش را کم کند. هر چه او بیشتر التماس می کند، شوهرش دیوانه وارتر می راند. خواهر ناتنی ام جیغ می کشد: «هممون رو به کشتن می دی!» اما الان آن قدر به شوهرش خوش می گذرد که گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. من هم گوش نمی کنم. اجازه نمی دهم کسی مزاحم خیال بافی ام بشود: من با پسری فرانسوی به اسم ژان در خانه ام در نیویورک هستم. ما در دریاچه سنترال پارک قایق سواری می کنیم. به ما خیلی خوش می گذرد.
بازگشت به روزنوشت هاي جواد رهبر
نم باران
سهشنبه 20 مرداد 1388 - 18:39
-22 |
|
|
|
«خیال بافی»
هدیه ی اولتون رو که دیده بودم در وب تون... و اما در مورد هدیه ی دوم...مرسی از زحمتی که کشیدید برای ترجمه اش...اما من منتظر می مانم برای خواندن قصه های قشنگ تر از این . شاد باشید رفیق عزیز.
|
جواد رهبر
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 21:34
14 |
|
|
|
«خیال بافی»
مرسي. من اما داستان خيال بافي را خيلي دوست دارم براي همين هم ترجمه اش کردم. اما چشم سعي مي کنم قشنگ تر از اين هم ترجمه کنم.
|
سید آریا قریشی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 21:34
10 |
|
|
|
«خیال بافی»
به شدت منتظر پرونده ی مترسک هستم و این که لطفاً این سری سایه ی خیال (دهه ی جادویی هفتاد) رو حالا حالاها ادامه بدید. خیییییلی جای کار داره.
|
جواد رهبر
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 0:35
11 |
|
|
|
«خیال بافی»
سلام. پرونده «مترسک» را خودم هم منتظرشم بسيار. ايده دهه هفتاد هم حالا حالاها ادامه خواهد داشت.
|
سعیده موسوی
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 11:50
-21 |
|
|
|
«خیال بافی»
اجازه نمی دهم کسی مزاحم خیال بافی ام بشود: من با پسری فرانسوی به اسم ژان در خانه ام در نیویورک هستم. ما در دریاچه سنترال پارک قایق سواری می کنیم. به ما خیلی خوش می گذرد. جواد رهبر فوق العاده بود معرکه ی معرکه! از وقتی که این رو خوندم یک لحظه هم ولم نمی کنه دستت درست.
|
احسان
شنبه 7 شهريور 1388 - 8:3
19 |
|
|
|
«خیال بافی»
من بازم مترسک رو دیدم,کی میاد بیرون این کارت؟ باید چیز خفنی بشه اینجور که معلومه
|
فرانك
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 23:44
-2 |
|
|
|
«خیال بافی»
دوتا هديه معركه.از اين هديه ها داري بازم رو كني؟
|