روز آفتابی قشنگی است . و من روی ابرها پرواز مي کنم؛ نه از خوشحالی... که واقعا! الان که دارم برايتان مينويسم سوار هواپيما هستم به مقصد نيس. نيس شهر بزرگ کرانه جنوبی فرانسه، کوت د آزور است. مقصدم کن است، اما کن فرودگاه ندارد و تمام پروازهای اين منطقه از طريق فرودگاه شهر نيس انجام ميشود. پروازم حدود يک ساعت و چهل دقيقه طول ميکشد. اين اولين بار است که از فراز آسمانها برای سایت «سينمای ما» مينويسم.
با اين که اولين باری نيست که به جشنواره فيلم کن ميروم دل تو دلم نيست. جشنواره فيلم کن هميشه غير قابل پيشبينی بوده است تا ببينيم امسال برايمان چه در چنته دارد.
هرچند که فيلمهای ايرانی در شصت و يکمين جشنواره حضور چندان پررنگی ندارند، اما «کسی از گربههای ايرانی خبر نداره» بهمن قبادی جای خالی سينمای ايران را پر کرده است. اميدوارم که قبادی به کن بيايد تا برای اکران فيلمش حضور داشته باشد. دقيقا نمیدانم که کی فيلم اکران ميشود. چون هنوز برنامه کامل فيلمها را ندارم. از طرفی خبر واثق دارم که آقای قبادی تا اين ساعت که من برای شما از فراز ابرهای سپيد مينويسم در ايران است.
اما حضور ايرانيها در جشنواره شصت و يکم به «کسی از گربههای ايرانی خبر نداره» ختم نميشود. فيلم «درباره الی» اصغر فرهادی در بخش بازار برای خريداران و پخشکنندگان به نمايش در میآيد. از ديگر ايرانیتباران حاضر در جشنواره ميتوان به آقای داريوش شکف اشاره کرد که با فيلم «هفت خدمتکار» در قسمت بازار حضور دارند. «هفت پيشخدمت» که هفت سال پيش فيلمبرداری شده است آخرين فيلم آنتونی کوئين قبل از مرگش است. اين فيلم، جشنواره کوچک و کم سر و صداتر موناکو که همزمان با جشنواره کن برگزار میشود را؛ آغاز ميکند. خيلی دلم ميخواهد اين فيلم را ببينم. بازی آنتونی کويين در فیلمی به کارگردانی یک فیلمساز ايرانی برايم جالب است.
اما خوب که فکر ميکنم، چيزی که جشنواره امسال را برايم هيجانانگيزتر از هر سال دیگر کرده است، حضور کوئنتين تارانتينو است. من هم مثل باقی بر و بچههای این نسل، با تارانتينو خاطره زياد دارم. خيلی هيجان ديدن «لعنتیهای بیآبرو» را دارم. يادم میآيد که چقدر دوست داشتم «قصههای عامهپسند» را روی پرده سينما ببينم. اين اتفاق افتاد و سالها پيش در سينمايی فکسنی در قسمت قديمی شهر کلن، که فيلمهای از هر باغی گلی نشان ميداد، این فيلم را هم بر پرده ديدم. رقص معروف جان تراولتا روی پرده ديدنی بود. اميدوارم که براد پيت يک «لعنتی بیآبرو»ی درست و حسابی باشد و فيلم، فيلم خوبی از آب دربیاید. هر چند شک دارم که خاطره خوش «قصههای عامهپسند» تکرار شود.
اما بشنويد از رايزنیهای من با کمپانی يونيورسال برای مصاحبه اختصاصی با تارانتينوی کبیر که هنوز در دست بررسی آقايان روابط عمومی يونيورسال است.
خوب، کم کم هواپيما ارتفاعش را کم ميکند و کوههای آلپ نمايان شدهاند. اما هنوز چشممان به جمال دريای لاجوردی مديترانه روشن نشده است.
شهر کن، شهر کوچکی است که محبوبيتاش بيشتر برای فستيوال فيلم است و حضور سالانه ستارههای سينما در همین جشنواره. اما چيزی که در کن توجه مرا هميشه به خود جلب ميکند، عربهای بسيار ثروتمندی است که با ماشينهای لامبورگينی و فراری نمره رياض يا دوبی در کن جولان ميدهند.
دوسال پيش در کن، برای اولين بار در عمرم پنهلوپه کروز را ديدم. او ريزه ميزه و گرم و صميمی بود، لباس سرخ رنگی بر تن داشت و برای اکران فيلم «بازگشت/وولور» به کن آمده بود. کروز بسيار جذاب بود و توجه همه را جلب کرده بود. اما جذابتر از او و کارگردان خوش آوازه اسپانيايی فيلم، پدرو آلمودوار، خود فيلم بود. اين فيلم را بارها ديدهام و به جرات ميتوانم بگويم که جزو بهترين فيلمهایی است که تا به امروز تماشا کردهام.
پنهلوپه کروز و المودوار در جشنواره امسال نيز با هم همکاری دارند و با فيلم «آغوشهای شکسته» قرار است که حال و هوای کن را اسپانيايی بکنند.
ارتفاع کمتر و کمتر ميشود. بايد بند و بساط را جمع کنم و صندلی و ميز را به حالت عادی برگردانم و برای فرود آماده شويم. با اين حال هنوز خبری از دريا نيست. از اين بالا از رشته کوههای آلپ برايتان چند عکس میآندازم . امسال قصد دارم شما را در لحظه لحظه سفرم با خودم همراه کنم. اين روزنوشتها قرار نيست فقط سينمايی باشد، شايد هم کمی سياحتی شد. اگر هم قرار بود کمی سياسی شود مينوشتم که روزنامه آلمانی در هواپیما کنار دستم باز است که در آن مصاحبهاي طولانی با محسن رضايی نامزد رياست جمهوری انجام شده است که حال خواندنش را ندارم!
اين آقای بغل دستی من با کنجکاوی به فارسی تايپ کردن من نگاه ميکند و لبخند ميزند و سر حرف را باز ميکند. او هم مقصدش کن است. شغلش خريد فيلمهای سينمايی برای شبکه تلويزيونی آلمانی RTL است. تبليغ «درباره الی» را ميکنم که ميگويد بينندههايشان حال فيلمهای جدی را ندارند!
بازگشت به روزنوشت هاي شيدا شيرازي