اختصاصی سینمای ما – حسن الحسنی: بعد از پایان تعطیلات تابستان سال قبل، وقتی که از تهران به لندن برگشتم، باید برای فوق لیسانس به دانشگاهها درخواست میدادم. رشتهای که انتخاب کرده بودم "تاریخ سینما" بود. در فرم درخواست باید مینوشتم که چرا میخواهم "تاریخ سینما" بخوانم. در مصاحبه هم باز هم همین سوال را پرسیدند. در کنار کلی فلسفهبافی، گفتم که سینما و فیلمها بازتابی مستقیم از جهاناند. برای همین وقتی که تاریخ سینما را بخوانم، هم سینما را بهتر میفهمم، و هم جهان را. در آخر هم در دانشگاه سُاَس، در رشتهی "سینماهای جهانی"، قبول شدم و بیخیال خواندن "تاریخ سینما" شدم. خوب، چرا اینها را گفتم؟ برای اینکه فیلم و سینما بیشتر از بازتابی مستقیم از جهان ماست. درست است که فیلمها به طور مستقیم حال و هوای یک زمان تاریخی مشخص را به ما میگویند: «گودزیلا» فضای ژاپن بعد از جنگ جهانی و ترس از بمب اتمی را نشان میدهد؛ فیلمهای ویتنام از جنگ ویتنام و حال و هوای آمریکا در آن روزها میگویند، «تمام مردان رئیسجمهور» بازتاب عدم اعتماد مردم به دولتشان و پارانویای شدید آن روزهای آمریکاست و... . اما قضیه فراتر از اینها هم میرود: فیلمها به طور غیرمستقیم هم بازتاب حال و هوا، احساسات، تفکرات و ... جهان ما در مقطعی خاص از تاریخاند. این موضوع این پست (که بررسی موردی آن به «میلیونر زاغهنشین» و دلیل موفقیتاش بر میگردد) است.
بعد از این که «میلیونر زاغهنشین» اسکارهای امسال را دانه دانه ردیف کرد، خیلیها نشستند و هزار جور فلسفهبافی کردند که چرا «میلیونر زاغهنشین» برندهی اسکار شد(؟)، چرا چنین موفقیت چشمگیری در گیشه داشت(؟) –آن هم فیلمی که حدود یک سوماش زیرنویس دارد و معمولا فیلمهای زیرنویسدار فراتر از دایرهی سینماروهای هنری نمیروند– و... . دلایل و توضیحات مختلفی هم بود: «میلیونر زاغهنشین» رؤیای آمریکایی (American Dream) است؛ پول بالیوود در هالیوود سرمایهگذاری شده؛ «میلیونر زاغهنشین» مرز بین سینمای هنری و گیشه را شکسته و شاهکار است و چنین و چنان. همهی این دلایل برای خودشان محترم (یا نهچندان محترم!)اند. اما به نظر من، دلیل موفقیت «میلیونر زاغهنشین» اقتصادی ست. درست است، من از اقتصاد چیزی نمیدانم و از پول فقط خرج کردناش را خوب بلدم. اما بعضی چیزها تابلواند. اقتصاددان نمیخواهند. علاوه بر این، به همان اندازه که به اقتصاد ربط دارند، به روانشناسی جامعه هم مرتبط میشوند.
حالا که شاهد بزرگترین بحران اقتصادی عصر مدرنیم، حالا که بیکاری و ناآرامیهای اجتماعی رو به افزایش است، حالا که نارضایتی جهانی در به بالاترین درجه (از دههی 80 به بعد) رسیده، عجیبتر بود اگر از «میلیونر زاغهنشین» –یک فیلم انرژیده و دلپذیر– همچین استقبالی نمیشد و اسکار(ها) را نمیبرد.
برای اینکه منظورم را بهتر بیان کنم، نگاهی کنیم به فیلمهای هالیوود در دههی 30. در آن دههی تیره و پر از بدبختی، رئالیسم و فیلمهایی که نقد اجتماعی میکردند را کنار گذاشتند. ملت میرفتند دنبال فیلمهایی که بهشان حال بدهد، فیلمهایی که خوشحالشان کند، فیلمهایی که انرژی مثبت بدهد. دهه، دههی موزیکالها بود... «جادوگر شهر از» (The Wizard of Oz) به عنوان مثال. دلیلاش هم مشخص و طبیعی ست: ملت دنبال فرار از واقعیت بودند. فیلمهایی که آنها را از زندگی تلخشان رهایی میداد خوراکشان بود. طبیعی نیست که هر وقت که زندگی تلخ باشد، دنبال راه فرار بگردیم؟
حالا آن سوی ماجرا را هم ببینیم: وقتی که همه چیز گل و بلبل باشد مثل این چند سال اخیر. تا قبل از اینکه این اتفاقات اخیر رخ دهد و وضعییت اقتصاد جهانی را خراب کند، اقتصاد جهانی رو به رشد بود. به نظر هم نمیرسید که چیزی این رشد را به هم بزند. پس همه چیز امن و امان به نظر میرسید و خیال همه راحت. کاری ندارم به این که حالا فهمیدهایم که دلیل این رشد اقتصادی میزان تولید و فراورش نبوده و دلیلاش بالا رفتن میزان قرضها بوده است. مهم این است که رشد اقتصادی مداوم به نظر میرسید و خیال همه از ثباتاش راحت بود. اما فیلمهای هالیوود در این دوران چطور بودند؟ تیره! جیمز باند (به دست دنیل کریگ) کاملا عوض شد. تبدیل شد به قاتلی خشن. شخصیت سوپرمن پیچیدهتر شد. در آخرین «مرد عنکبوتی» او هم صاحب یک شخصیت تیره و منفی شد. و اما شاید مهمتر از همهی اینها (برای من حداقل) بتمن باشد. «شوالیه تاریکی» یکی از تیرهترین و خشمناکترین فیلمهای گیشهی هالیوود بود. (البته این را هم بگویم که منبع مقدار زیادی از خشم فیلم نتیجه نارضایتی و خشم کریستوفر نولان از سیاست خارجی امریکاست) اما، در مورد موضوع این بلاگ، «شوالیه تاریکی» پر از پیامهای ضد مادیگرایی ست. مثلا آن صحنه که جوکر پولها را آتش میزند.
حالا برگردیم و تاریخ بتمنها را ببینیم. دو بتمن اول –که ساختهی استاد تیم برتون بودند– بعد از دوران ریاست جمهوری رِیگان ساخته شدند (دورانی که از نظر اقتصادی همهچیز رو به پیشرفت بود) و تیره و گوتیک و تیم برتونی بودند. اما بعد از آن، که اقتصاد دچار مشکل شد، تیم برتون را کنار گذاشتند و دو فیلم بتمن سبکتر و روشنتر را ساختند.
فکر کنم که منظورم را رسانده باشم: وقتی که (از لحاظ اقتصاد جهانی) همه چیز خوب باشد، فیلمها تیرهتر میشوند؛ وقتی که وضعیت اقتصاد تعریفی نداشته باشد، فیلمها ملو و حالخوبکن میشوند. دلیل این که وقتی اوضاع رو به راه نیست در پی فیلمهای شاد و به دنبال فرار و رهایی از واقعیت باشیم کاملا مشخص است. اما اینکه وقتی ثبات اقتصادی وجود دارد، چرا سراغ فیلمهای تیرهتر میرویم پیچیدهتر است. به خاطر ضدمادیگراییشان ست؟ اگر دلیلاش گرایش ضدمادی ست، به این دلیل است (که به قول قدیمیترها) صدایمان از جای گرم بلند میشود؟ دلیلش نوستالژیک است؟ یا اینکه وقتی که خیالمان از پول داشتن راحت است، وقت برای دیدن مشکلات هم داریم؟ یا...؟ انتخاب با شما...
حسن الحسنی - لندن
بازگشت به روزنوشت هاي حسن الحسني
درجه بندي