دوشنبه 12 بهمن 1388 - 9:58



http://www.mohammadmohammadian.blogfa.com/









-

I تبلیغات متنی I
فروش نقد و اقساط بلند مدت
فروش لپ تاپ و تلویزیون های ال سی دی در مدل های مختلف
----------------------------
پی سی آنلاین
بازی و سرگرمی، دانلود، اخبار، اطلاعات بورس و فتوگالری
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------





چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 11:45

...و سینما که صدایم کرد




سينما را که در ذهنم جستجو مي‌کنم، به دورترها مي رسم. به زمان‌هايی که دقيقا نمی دانم اين خاطرات خودم است يا خاطرات مادرم يا شايد هم پدرم. سينما شايد ارثی نباشد، اما خاطراتش موروثی است.
سينما برای من قبل از خودم شروع شد. شروع زندگی من سينمايی بود. پدر و مادرم جوان بودند که با هم به سينما مي‌روند و فيلم همسفر را مي‌بينند. عاشق مي‌شوند و چنان که افتد و دانی راهی شمال با موتور و عقد و عروسی. نتيجه اين عشق دهه هفتادی من شدم، زاده اوايل دهه هشتاد.

و دقيقا اوايل دهه هشتاد بود که اتفاق افتاد. سال 1983. «صورت زخمی» بزرگترين اتفاق سينمايی زندگی من بود. همسن و سال خودم بود اما بعدها در زندگی ام نقشی بزرگ بازی کرد. «صورت زخمی» شروع سينما بود.
سال 1988 بود. فرودگاه مهراباد شلوغ بود و پر ازدحام. روزهای آخر جنگ که او آمد. دايی ام بود. سال‌ها در آمريکا زندگی کرده بود. از تنهايی فرار کرده بود و وطن جنگ زده را به کاليفرنيايی آفتابی ترجيح داده بود. دايی به خانه ما آمده بود. افسرده و تلخ بود. شب‌ها مي‌نشست و تنها فيلمی را که با خود آورده بود در ويديوی بتا ماکس زرشکی رنگ‌مان مي‌گذاشت و مدتها به رقص گلوله‌های آل پاچينو خيره مي‌شد.
من شش ساله بودم. اوايل به حضورم بی توجه بود. بعدا با هم صحبت مي‌کرديم. يعنی او حرف مي‌زد و من سعی مي‌کردم بفهمم. انگليسی نمی دانستم. نيازی هم نداشتم. سينما فراتر از زبان بود.
دخترهای شش ساله کوچک فاميل ما سيندرلا نگاه مي‌کردند و من و دايی مبهوت صورت زخمی بوديم. هر شب تونی مونتانا خواهرش را مي‌کشت و دايی هرشب مي‌گريست .
در عوالم شش سالگی مي‌دانستم که خواهر تونی کار بدی نکرده است که لايق مرگ باشد، اما تونی او را کشت. تونی مرد بد فيلم را اما هم من و دايی دوست داشتيم. دايی شبيه تونی لباس می پوشيد و در حين فيلم بلند بلند انگليسی حرف مي‌زد .
بعدها که مادرم من و دايی را در حين ديدن فيلم غافلگير کرد، دايی را سرزنش کرد که جلوی بچه فيلم خشن مي‌گذاری و مرا پی کارم فرستاد. دايی چندی بعد به آمريکا برگشت و فيلم هم جايی در هیاهوی آن سال‌ها گم شد.

سال‌ها بعد که معتاد مجله گزارش فيلم بودم، صورت زخمی به کلی از يادم رفته بود. از دايی و فيلم صحنه هايی درهم يادم بود. زنی با موهايی فرفری که مي‌دويد و رگبار گلوله. گزارش فيلم ويژه نامه اي داشت برای صورت زخمی. خاطراتم زنده شده بود.
يادم به دايی افتاد که ديگر هرگز نديدمش و فيلمی که برايم سينما شد. فيلم را بارديگر ديدم. بارها ديدم و بر غربت دايی گريستم. ده‌سالی گذشته بود. شانزده ساله بودم. يادم به همان شبی افتاد که برای بار آخر فيلم را با دايی ديده بوديم. دايی سرش را در ميان دست‌ها گرفته بود و گفته بود من هم بايد کارش را يک‌سره ميکردم. جراتش را نداشتم ! دايی را هرگز ديگر نديدم. دايی جرات نداشته اش را هرشب در تونی مونتانا می يافت و او را مي‌ستود و مرا راهی سرزمين سينما مي‌کرد. دايی گفته بود به مادر، همه تان را ديدم بايد برگردم. آمريکا مرا صدا مي‌زند.


زمانی که کودکي‌ات با شاهکارهای سينما گره خورده است، خواهی دانست که سينما اجتناب ناپذير است و روزی صدایت خواهد کرد.


بازگشت به روزنوشت هاي شيدا شيرازي

نظرات

farshid
چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 20:57
7
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

این که سینما ادم را صدا میزند حرف بزرگیست .یاد شعر سهراب سپهری افتادم ان جا که می گوید :

در دل من چیزیست مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه

دور ها اوایی ست که مرا می خواند.

صورت زخمی فیلم بزرگی است .هر چند راه کارلیتو را نباید فراموش کرد که این دو اثر از ماندگار های تاریخ سینما هستند.

farshid

ح.گ
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 0:12
-2
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

چه حس خوبي داره اولين كامنت به اسم آدم ثبت بشه . ورودتون رو به جمع صيميمانه ما بچه هاي كم ادعا تبريك مي گم . انشاالله كه اينجا هم مثل ساير بخش هاي اين سايت صميمانه و پر تعامل باشه . درود

alirezazzz
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 4:49
7
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

مرسی جالب بود.

امیدوارم دور از وطن هم موفق باشی و با دست پر برگردی.

ircinema.mihanblog.com

سرپیکو
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 18:11
2
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

رقص گلوله ها واقعا خیره کننده ست! تو سکانس آخر/مونتانا با هر گلوله ای که بهش میخوره یه جای تنش تکون میخوره...! محشره.

al-i
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 20:11
-8
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

واقعا که چه احساسی به آدم دست می دهد و قتی بعد از چندین سال دوباره خاطرات خودت رو با یه فیلم پیدا کنی! مری پاپینز،داستان بدون پایان و... همه نوستالژی های کودکی من هستند.ولی وضع تو با من فرق میکنه.شما بچه گیهات اسکار فیس میدیدی(چه روح لطیفی! :دی بزرگ)من مری پاپینز!

آریان.گ
جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 20:22
1
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

برای هر عشق سینمایی فک کنم چنین فیلمی وجود داره . مثلا واسه خودم فیلم حرفه ای(ژان پل بلموندو) بود . وقتی بلموندو با اون استیل خاص خودش راه میرفت و اینا همراه شده بود با موسیقی بی نظیر انیو موریکونه کبیر .

صورت زخمی هم که گفتن نداره . تک تک سکانس هاش در خاطر آدم میمونه پاچینو مثل همیشه بی نظیر و خیره کننده .

افتتاح روزنوشت هاتونم تبریک میگم . موفق باشید.

مسعود
شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 0:41
3
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

سلام

میشه یه ایمیل یا شماره تماس از خودتون به من بدید ؟ کار خیلی واجبی دارم ، ممنون

masoud.mollaie@gmail.com

از همین الان منتظر پاسخ شما هستم.

سيد آريا قريشي
شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 17:55
6
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

وقتي كودكي يه نفر با يه فيلم گره مي خوره، ديگه اون فيلم براي اون فرد فقط يه فيلم نيست. بلكه يادآور بخشي از زندگيشه. من در كوردكي فيلم خواهران غريب رو 5 بار تو سينما ديدم. حالا كه نگاش مي كنم، مي بينم فيلم كم اشكالي نيست. ولي من رو ياد خيلي چيزها ميندازه كه باعث مي شه به خاطر اون چيزها فيلم رو دوست داشته باشم. يا عمو و مادربزرگم كه ديگه در بين ما نيستم. ياد شهري كه اون موقع اون جا زندگي مي كرديم و تمام خاطرات كودكگي منت اون جا رقم خورد و حالا اون جا رو به مقصد يه جاي ديگه ترك كرده ايم و ياد خيلي خاطرات ديگه. براي همين خواهران غريب رو عاشقونه دوستش دارم. نمي دونم آيا اين حس من در مورد خواهران غريب مشابه همون شرايطيه كه شما با ديدن صورت زخمي بهتون دست مي ده يا نه. ولي به هر حال خوش حالم كه حداقل تونستم بخشي از نوستالژي كودكيم رو اين جا از دلم بيرون بريزم!!

مهتا
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 13:33
-4
موافقم مخالفم
 
...و سینما که صدایم کرد

زندگی = سینما

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       










  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
Page created in 0.824168920517 seconds.