این مطلب علیرضا معتمدی* تک نک کلماتش حرف دل من است از لحظهای که پا به خاک ایران گذاشت، از همان شب نیمه تابستان؛ میدانستیم که این قصه پایان خوشی ندارد. میدانستیم که روزی با معجونی از نفرت و نفاق و درد از او جدا خواهیم شد اما چرا باید آیه یأس میخواندیم؟ ما که ترسو نبودیم. ما میخواستیم فوتبالمان رنگو بوی دیگری بگیرد. خجالت نکشیم از این که میگويیم طرفدار فلان تیم هستیم. میخواستیم فوتبالی که این همه عاشقش هستیم لیاقت ما را که آدمحسابی بودیم و تحصیل کرده و روشنفکر، داشته باشد. برای همین بود که ایستادیم و نا امید نشدیم. زیرا افشین قطبی از سرزمینهای دوری بازگشته بود که در آنجا - دستکم در حیطه فوتبال – روزی عاقبت مزد پایداری و مقاومت و شجاعتت را خواهی گرفت. از جایی آمده بود که خواستن توانستن بود. برای همین هم بود که در تمام نیمه سرد سال 86 چنان شور و حرارتی برپا کرد و بسیاری را تنها به اعتبار حضور خود علاقمند به فوتبال کرد. رفیق قدیمیام از همان روز اول شروع کرد به آیه یأس خواندن. گفت استیلی و پروین چه تفاوتی دارند؟ گفت تا استیلی هست نمیگذارد قطبی نتیجه بگیرد. نمیدانم حقیقتا استیلی چقدر تلاش کرد که قطبی نباشد اما خوب میدانم که آنچنان که میتوانست هم تلاش نکرد که دستیار به تمام معنایی باشد، تا قطبی باشد و بماند.
امپراتور نبود افشین، گلادیاتوری بود که پرچممان دستش بود و این پرچم هرگز نباید روی زمین میافتاد. همه آن بالاو پايین پریدنها و حرصوجوش زدنها برای این بود که او جدا از ما نبود. در قلبمان بود و درست همان شکلی بود که همیشه آرزویش را داشتیم. شبیه چیرو بود وقتی که حرف میزد و امیدوار و با نشاط و با اعتبار بود و ما پیش خودمان آرزو میکردیم که کاش او ایرانی بود و قطبی ایرانی بود شبیهترین تصویر به رویاهایی که داشتیم. همان الگویی بود که 9 سال برنامه 90 آن را توی سر مربیان و فوتبالیهای داخلی میکوبید و روزنامههای یک خط در میان روشنفکرانهمان آرزوی آمدنش را میکردند.
پرسپولیس که قهرمان شد و قطبی که سقف فوتبال ایران را برای پروازش کوتاه میدید رفت، ترسوها آرزو کردند که دیگر برنگردد. گفتند کاش بازنگردد تا اسطوره بماند. فقط ترسوها هستند که وارد کارزار تازهای نمیشوند تا مبادا تصویر موفقیتهایشان مخدوش شود. فقط ترسوها تا ابد نان اولین و تنها موفقیت زندگیشان را میخورند. فوتبال عرصه برد و باخت است و فقط ترسوها هستند که همیشه برد میخواهند اما قطبی ترسو نبود. برای همین دوباره بازگشت. چون او از سرزمینی آمده بود که در آن حرفهایشان حرف است. قول و قرارها باد هوا نیست. قطبی وقتی که شنید مدیریت قبلی مورد تایید نبود و به همین دلیل امکانات زیادی در اختیار نداشت اما حالا مدیریت جدید کاملا مورد اعتماد است و منصوب با دستباز؛ این حرفها را باور کرد. او در فرهنگی بزرگ شده بود که دروغ و فریب دادن در آن، آنگونه که ما تصور میکنیم عادی نیست. دلیلی نداشت حرفهای فرستادگان را باور نکند. دلیلی نداشت حرفهای رئیس را باور نکند. دلیلی نداشت دسته چک نجات بخشی را که جلویش در آن هتل عربی روی میز باز شده بود باور نکند. دلیلی نداشت باور نکند که از قهرمانی آسیا حرف زدن دروغ است. به همه این دلایل بود که امپراتور دوباره بازگشت و ریزشها درست از همان روز شروع شد. ترسوها مقابلش گارد گرفتند. گفتند و نوشتند که قطبی باید اسطوره میماند. خدای من! هزاران سال از روزگار اسطورهها گذشته است! اسطوره کم نداریم، ما مرد عمل میخواهیم مرد جنگ و جنگیدن. گرچه شک نداشتیم که دیر یا زود امپراتور زیرپا له خواهد شد و آن پایان تراژیک محتوم به ما نزدیک و نزدیکتر شده است. با این وجود قلبمان را به او گره زدیم. خیال کردیم این مبارزهای تاریخیست برای به دست آوردن شان و منزلتی که همیشه آرزویش را داشتیم.
چرا میگویم «ما»؟ اشتباهمان هم از ابتدا درست همین بود که خیال کردیم هنوز هم «ما» ما هستیم. خیال میکردیم ما جماعت برای خودمان روزنامه داریم، 90 داریم و میتوانیم دست به دست هم بدهیم و مقابل پشت صحنه کثیف فوتبال بایستیم. خیال میکردیم بعد از این همه سال یادگرفته ایم که چطور از خودمان و از آرزوهایمان مراقبت کنیم. اما خب، اشتباه میکردیم. از همان روز اول نق زدنها شروع شد. حتي «دنیای فوتبال» (تنها روزنامهای که میخواندم) هم شروع کرد به نق زدن درباره سفرهای قطبی به دوبی. مگر مدیریت باشگاه با قطبی درباره سفرهایش توافق نکرده بود؟ و چه تفاوت میکند که سرمربی یک تیم در تعطیلات دو، سه روزه تیمش – که در لیگ ما کم نیست از دو، سه روز تا 18 روز و بیشتر- به ویلای شمالش برود یا به ویلای کیشاش؟ به زادگاهش در شهرستانهای دور و نزدیک برود یا به دوبی که فاصله پروازیاش با محل تمرین بسیار کوتاهتر و کم خطرتر از سفرهای جادهای مدام و مکرر سایر اهالی فوتبال است؟ واقعا تفاوتش در چه بود؟ و این نق زدنها برای چه بود؟ خیال میکردیم کاسه داغتر از آش شدهایم و دايه دلسوزتر از مادر. آیا ما بیش از قطبی نگران ضربه خوردن و نتیجه نگرفتن پرسپولیس بودیم؟ شک دارم. برخی از ما ترسو شده بودیم. میخواستیم قطبی باز نگردد. میخواستیم اسطوره بماند. با او طور دیگری رفتار میکردیم و تعجب میکردیم که چرا دیگر شبیه به گذشته نیست. مگر ما شبیه به گذشته مان بودیم؟ ما (برخی از «ماي» (گذشته) دیگر به او اعتماد نداشتیم. بعد قصه مارکو پیش آمد و داستان این حاشیههای ویرانگر کثیف ادامه داشت. اینطور القا کردیم که قطبی دلال است یا دستکم چشم به روی دلالیهای مارکو بسته. عقلمان را کجا جا گذاشته بودیم؟ آیا قطبی چنان بیچاره و ذلیل بود که اعتبار و عشق و آرزوهایش را – که مثل خیلیهای دیگر از صدقهسر لابی کردنها نداشت و سالها برای آن جان کنده بود - به خاطر چند دههزار دلار کثیف به بازی بگیرد؟ آیا ما از قطبی بیشتر نگران پرسپولیس بودیم؟ آیا رفتار او چنان وحشتناک و غیر قابل تحمل شده بود که دیگر نمیتوانستیم به او اعتماد کنیم، ولو یک نیم فصل فقط، نیمی از اعتماد پارسالمان؟ گمانم پاسخ منفی ست. ما – برخی از مای گذشته – ترسو شده بودیم، نمیخواهم بگویم حل شده بودیم در روابط کثیف پشت پرده، نه، ترسو شده بودیم. این یک مرض تاریخیست که انگار گریزی هم از آن نیست. دستکم حالا حالاها گریزی از آن نیست. در عرصه سیاست هم چند باری در تاریخمان سوابقی از چنین ترسهای ویران کننده داریم.
اینطور بود که روزنامه دنیای فوتبال هم به صف ترسوها پیوست (طنز تلخ تاریخ اینکه ترسوها همیشه به صف دشمن میپیوندند. میشوند، ضد خودشان) همین روزنامهای که در صفحه سه، روز شنبه دوم آذر در آن باکس سیاه بالای صفحه با وقاحت (ببخشید رفقا که این واژه را به کار میگیریم، خیلی از دستتان عصبانیام) نوشت که «همواره از قطبی و مشی او حمایت کرده است». ترسوها وقتی به ریشه رجوع میکنند دروغگو میشوند. زیرا برایشان دشوار است که باور کنند از شدت بیباوری به ضد خودشان تبدیل شدهاند. بعدتر نوبت عادل فردوسیپور و برنامه نودش هم رسید که از فرط ترسی مشکوک به دامان بیعدالتی و قضاوت ناعادلانه بغلتد. فردوسیپور حتي پیش از آنکه دوکارمو پا به میدان بگذارد در گزارشاش او را دست انداخت. چون میترسید. ترسو شده بود. دنیای فوتبال هم شروع کرد به تکه انداختن. متلک بار قطبی و فوروارد برزیلی و «دستیار دلالاش» کردن. واقعاً چرا؟ مگر قطبی در برنامه 90 نگفته بود که دوکارمو در لیگ ایالتی بازی کردهاست؟ او کی و کجا ادعا کرده بود که او یک بازیکن طراز اول و در حد لیگ برتر و سطح اول فوتبال جهان است؟ آیا واقعا چنان دچار توهم شدهایم که خیال میکنیم کمتر از رونالدینیو و لیونل مسی نباید وارد لیگبرتر مان شود؟ راستی شما – بخش بزرگی از مای سابق – چهتان شده بود؟ این را هرگز نفهمیدم. دنیای فوتبال تیترهای زرد و وحشتناک علیه قطبی کم نداشت (حمایت؟ شوخی میکنی پژمان عزیز. بهجز یادداشتهای گاه به گاه حامد احمدی در صفحههای پرت و دور افتاده، میتوانی مثال بزنی که چگونه از قطبی و مشی او حمایت کردید؟) روزهایی که همه تیرها به سوی قطبی نشانه رفته بود، روزهایی که باید دوباره ما میشدیم و از قطبی نه به خاطر افشین قطبی بودنش، بلکه به دلیل شبیهترین تصویر به مرد آرزوهای فوتبالیمان بودن، حمایت میکردیم حتي دنیای فوتبال هیچ وقت از شیطنت فروگذار نکرد (شاید به این دلیل که زودتر از موعد سقوط ، بند نافش از قطبی بریده شود و همراه او ساقط نشود و لقب شکست خورده نگیرد). گاه خیال میکردم کادر مدیریتی و نویسندگان روزنامه تغییر کردهاند، اما حافظه تاریخی به یادم آورد برخی از همین گروه رفقا، در روزهای آخر حضور چیرو در ایران، با او چه کردند. راستی چرا؟ دلیلاش را نمیفهمم. دنیای فوتبال ناگهان به ضد خود و ضد تفکر خود تبدیل شد و فراموش کرد حضور قطبی در فوتبال ایران چنان ارزشمند است که وظیفهمان است دستکم تا آخر نیمفصل از او حمایت کنیم .
دست آخر تیر خلاص را برنامه 90 شلیک کرد. چنان مته به خشخاش گذاشت که چیزی از خشخاش باقی نگذاشت. گناه قطبی فقط این بود که مودب بود؟ گناهش این بود که مثل علی دايی نبود که با توپ و تشر عادل فردوسیپور را حتي وقتی دارد از او تعریف و تمجید میکند از متهم کردن به خرده گیری و دشمنی و غرض ورزی بینصیب نمیگذارد؟ البته که مو را از ماست کشیدن کار بسیار خوبیست اما آیا در مورد قطبی جانب انصاف رعایت شد؟ آیا دوکارمو چنان جنس بنجلی بود که باید به خاطرش به شقیقه «امپراتور» تیر خلاص میزدیم؟ پس در یک بازی در چهار موقعیت صددرصد گل، قرار گرفتن چه معنایی دارد؟ در فوتبال ما کدام بازیکنی چنین آماری داشته؟ اما امان از ترس که آدم را بیانصاف هم میکند. زندگی خصوصی قطبی را رسانهها روی دایره میریختند و هیچ کس به خودش زحمت برخورد کردن نمیداد. مشکلات مالی بازیکنان، ناداوری (خوردن هفت امتیاز از 9 امتیاز سه مسابقه برای نابودی هر تیم بزرگی کافیست). اختلافات مدیریتی و این دشمنی بیدلیل و وحشتناک رسانههایی که تا همین دو سه ماه پیشترش رفقای جانی و همفکران و همراهان بودند... همه اینها آیا اتفاقی بود؟ باورش دشوار است. اما شاید واقعاً توطئهای درکار نبوده. شاید آن بخش ترسوی مای گذشته هنوز غرق نشده در دنیای کثیف حاشیهها. شاید این فقط یک ترس تاریخی است. دلیلاش هر چه که هست – هرچه که بود – نتیجه آن شد که خیلی زودتر از آنچه تصور میکردیم (همه ما تصور میکردیم) آن تراژدی محتوم اتفاق افتاد و غمانگیزتر این که اینبار ما نه به دست دشمن، بلکه به دست خودمان هلاک شدیم. آرزوهایمان را سر بریدیم، به گلادیاتوری که با آن همه شور و هیجان وارد زمینش کرده بودیم تیر خلاص زدیم و در روزهایی که همه مربیان لیگ سعی میکنند مانند افشین قطبی سخن بگویند، ما خودمان به دست خودمان او را زنده به گور کردیم. ترسیده بودیم – بخشی از ما – و ترسوها هرگز مثل خود واقعیشان رفتار نمیکنند، با این وجود مدام میپرسیدیم که چرا افشین قطبی اینقدر عوض شده است. آخر میدانید؟ ترسوها هرگز خیال نمیکنند که عوض شدهاند. حتي فکر تغییر،ترسوها را به لرزه در میآورد. بله رفقا، شما، همه شما که چشم و چراغ ما بودید در فراری دادن قطبی مقصرید، چشمهایتان را باز کنید!
بازگشت به روزنوشت هاي مهدي عزيزي
اميرحسين جلالي
سهشنبه 5 آذر 1387 - 19:41
2 |
|
|
|
آره مهدي جون، مطلب معتمدي رو هم ديشب خوندم و حالشو بردم، همراه با ويژه نامه اعتماد و فرزاد حبيب اللهي و اردشير لارود و مهدي رستم پورش و البته يادداشت صفحه آخر استادو كه نمي دونم چرا اين بار بدون عكس بود. بهت كه گفتم، زمان به نفع قطبي و ماست. اصلا عاشقش شديم نه به خاطر خودش يا پرسپوليس، به خاطر اينكه محكي بود براي ما، براي چپ و راست و ظاهر و باطن و گذشته و حال و ديروز و امروز ما... همچنان كه زمان مي گذرد... يه كم صبر كن خيلي چيزا معلوم مي شه. امپراطور رفت و ما مونديم. اول و آخرش اون مي رفت و ما مي مونديم ديگه، بالاخره اين روز مي رسيد ديگه. پس حالا مايي كه اين وري بوديم با اونايي كه اون وري بودن مي مونيم و آينده، آينده اي كه شك ندارم به نفع ماست. اما حالا چطوري فردا با حامد سه تايي بريم استاديوم؟ چطوري نريم و از تلويزيون بازي رو ببينيم؟ چي كار بكنيم اين روزاي نكبت و بي حس و حالو؟ به قول چاوشي: حيف روزاي رفته كه به خاطرش خطر كنم حيف روزاي مونده كه قراره بي تو سر كنم... آهاي امپراطور ما آدماي خسته و بي حس و حال، آهاي آقاي افشين قطبي، هميشه خوب و قشنگ و عاشقانه به ياد مياريمت، خدا نگهدار.
|
رضا خاندانی
چهارشنبه 6 آذر 1387 - 23:37
-7 |
|
|
|
سلام مهدی جان. این مطلب علیرضا معتمدی+مطلب دیروز پژمان راهبر واقعا" حرف دلمونه! یه گلایه هم دارم مهدی جان ازت. تو روزنوشت قبلیت جواب بعضی از ادمایی که واقعا" از فوتبال چیزی نمیفهمن و فقط میخوان عقده گشایی کنن رو دادم ولی شما نذاشتیدش!؟ ولی حرفای بی ربط و بی ادبانه این استقلالیای بی شخصیت رو گذاشتی! واقعا" چرا؟ من یادم نمیاد بی ادبی کرده باشم تو نوشتم نمیدونم چرا نذاشتی؟ راستی امروز بعد از 1سال و نیم بازی پرسپولیس رو نرفتم استادیوم. خداییش دیدید بازی رو؟ دوباره برگشتیم به بازی علی اصغری! هر کی توپو میگرفت از هر جای زمین سانتر میکرد! اخ که چقدر جای افشین خالی بود.
|
ali
جمعه 8 آذر 1387 - 8:9
1 |
|
|
|
دوست عزيز. مقاله شما يک طرفه بود و گمراه کننده.فقط يک نمونه بگم که در مورد مرخصی های افشين خان آمار اشتباه دادی چون ايشون در 14 هفته که مربی گری کردن 12 تا سفر دوبی داشتن..اين سفر ها هر کدومش 2 روزه بوده ولی افشين جان خودمون معمولاً شنبه ها رو هم تعطيل ميکرد و دوبی ميموند.در ضمن چرا به اجاره خانه خوانوم ايشون در دوبی اشاره نکردی که در هيچ جای دنيا مرسوم نيست ولی افشين جان باب کرد؟چرا به قرارداد بالا ايشون که فقط 500 ميليون از مارچلو بيلسا کمتر هست اشاره نکردی؟ مرسی که اجازه ميدی نظره مخالفت هم در اينجا ثبت بشه.
|
سپیده
جمعه 8 آذر 1387 - 15:26
4 |
|
|
|
سلام مهدی جان! نمیدونم اشکای افشین موقعی که داشت مصاحبه میکرد تو نود دیدی؟ حتما دیدی. دل سنگو هم آب میکرد. بدجوری بلاتکلیف شدم. پرسپولیس بدون قطبیو چه جوری ببینم. شادی آدمایی که میگن خوب شد رفت و ... چه جوری تحمل کنم.
|