واقعا خوشبهحال آن هزار نفری که دیروز در کلاس آموزش فیلمسازی تارانتینو در جشنواره فیلم کن شرکت کردند و نزدیک دو ساعت از تجربیات تارانتینو درباره فیلمهایش شنیدند. انگار درباره همه چیز هم صحبت شده از کارگردانهای مورد علاقه استاد تا نظراتش درباره موسیقی فیلمهایش، که خیلی جالب بود. گفتم شاید برای شما هم جالب باشد:
« ... كارگردانان زيادي الهامبخش من بودهاند و در جواني به من كمك كردند تا اصول زيباشناسي خودم را داشته باشم. برايان ديپالما، سرجيو لئونه، هاوارد هاوكس از جمله آنها هستند. البته من ارادت خاصي به مارتين اسكورسيزي دارم و كارهايم را بيشتر مديون او ميدانم»
«من شخصا به تمام آنهايي كه ميخواهند وارد عرصه كارگرداني و فيلمنامهنويسي شوند، پيشنهاد ميكنم كه ابتدا وارد كلاسهاي بازيگري شوند. اين بايد اولين گام آنها باشد. بايد در صحنههاي زيادي بازي كنند تا با استعدادشان آشنا شوند من هرآنچه كه از فيلمنامهنويسي آموختهام را مديون بازيگري ميدانم. اين كلاسها بودند كه چگونه كار كردن با دوربين را به من آموختند»
«وقتي بهطور جدي نگارش فيلمنامه را آغاز كردم، هنوز در مدرسه بازيگري بودم. اگرچه به سناريو فيلمها دسترسي نداشتم، اما حافظهي بسيار قوي داشتم و ديالوگها را به ياد ميآوردم و صحنههاي فيلمها را به خاطر داشتم. بنابراين همه آنها را به روي كاغذ ميآوردم. هرچه بيشتر اين كار را انجام ميدادم، بيشتر صحنههاي بازي را مينوشتم»
«من معمولا از موسيقي اصلي استفاده نميكنم، چون به هيچ آهنگسازي اعتماد ندارم. موسيقي بسيار مهم است. من به هيچكس مسووليت ساخت موسيقي براي فيلمهايم را نميدهم. من يكي از بهترين مجموعههاي صفحه موسيقي متن را دارم و به همين دليل خودم آن را طراحي ميكنم. من با بهترين آهنگسازان جهان كار ميكنم، اما به آنها مسووليتي نميدهم»
راجع به بخش موسیقی حرف زیاد است یک مطلب مفصل راجع به موسیقیفیلمهای تارانتینو دارم که فکر میکنم بهترین نوشته عمرم میشود ... اما حیفام آمد از این نقل قول جالب دیگر استاد که سالها پیش در یکی از مصاحبهها گفته بگذرم: «وقتی آهنگها را انتخاب میکنی و روی صحنهها میگذاری، اين سينمايیترين نوع کاری است که میتوانی بکنی، فقط بايد درستترين ترانه را روی درستترين صحنه بگذاری. تاثيرش اين است که پس از شنيدن آن آهنگ در فيلم، ديگر نمیتوانی به آن آهنگ گوش کنی و آن تصوير را به ياد نياوری چون آن تصوير بلافاصله در ذهنت شکل می گيرد.»
واقعا کسی هست که پالپ فیکشن را دیده باشد و با شنیدن You Never Can Tell چاک بری یاد آن سکانس فوقالعاده فیلم نیافتد. صحنهای از فيلم که ميا (اوما ترمن) و وينست وگا(جان تراولتا) به در رستوران - که به سبک دهه پنجاه تزئين شده و گارسنها مثل ستارههای آن دوره لباس پوشيدهاند - در يک مسابقه رقص شرکت میکنند، کفشهايشان را در میآورند و روی سن می روند، قابهای بسته صورت میا و وینسنت وگا و .... (انگار دنبال بهانه میگشتم تا یکبار دیگر این سکانس را تعریف کنم). یا با شنیدن تکتک ساندترکهای بیل را بکش انگار فیلم را جلوی چشمانمان نمایش میدهند ... دیگر گوشدادن این آهنگ بدون تصورکردن صحنههای فیلم تقریبا کاری غیر ممکن شده است ... و این سینماییترین کار تارانتینوست!
تارانتینو در جایی هم گفته:« عده بسياري از كارگردانان به وي گفتهاند كه صحنه آغازين فيلم «سگهاي انباري»، آن سكانس 10 دقيقهاي كه هشت مرد سياهپوش به دور يك ميز در حال خوردن صبحانه هستند، موجب شده است تا ساخت صحنههايي از يك رستوران برايشان بسيار سخت شود.»
درباره این سکانس هم باید گفت آنقدر کلاسیک و مهم شده که استاد در فیلم های بعدی خودش هم به آن رجوع میکند!
بازگشت به روزنوشت هاي مهدي عزيزي