<o:p></o:p>
«خون به پا خواهد شد» پل توماس اندرسن را ندیده ام؛ به گفته خیلی از رفقا یک شاهکار تمام عیار است. این را همین اول کار نوشتم که بعدها با مهدی عزیزی خون به پا نشود! حالا با خیالِ آسوده برمی گردم روی نظرهای شخصی ام درباره انتخاب هایِ مراسمِ اسکار امسال...
یقینا برای من که تا الان همین نسخه بد کیفیتِ موجودِ فیلمِ تازه کوئن ها را بارها سر کشیده ام، دم صبحِ روزِ ششم اسفند خبرهای خوشی به همراه داشته. دو برادرِ فیلم سازِ متفاوتِ مستقلِ سینمایِ آمریکا (که البته تازگی ها استقلال شان کم تر شده و شاید علت توجه اعضای آکادمی توی مراسم امسال، همین باشد) چندبار برای گرفتن جایزه های شان روی سن رفتند. جاش برولین هم آن جا بود، توی جمعیت داخل سالنِ کداک تی اَتِر نشسته بود و دائم همکاران اش را تشویق می کرد. می خواهم جرأت کنم و بگویم لولین ماسِ او یکی از معدود کاراکترهای سال های اخیرِ سینما است که بویِ قدیم ها را می دهد. دیدید چقدر شمایل اش توی «جایی برای مردانِ قدیم نیست» چهره چارلز برانسن را تداعی می کند؟ خدا می داند چند دفعه توی دل ام آرزو کرده ام کاش تیپ و مدل موهایم شبیهِ لولین ماسِ داستان بود. تامی لی جونز هم توی مراسم پشتِ سرِ خاویر باردم نشسته بود و لحظه ای که اسم باردم را خواندند دیگر نتوانست تفرعنِ همیشگی اش را تاب بیاورد. کلانتر اِد تام بِل هم یکی از همان قدیمی های خسته داستان هاست که می شناسیم. نریشنِ مسحور کننده اش با لهجه غلیظِ جنوبی را بیش از پنجاه دفعه! هی برگردانده ام از اول و دوباره گوش داده ام:«...خیلی دوست داشتم راجع به قدیما بدونم، از هر فرصتی برای دونستن درباره اش استفاده می کردم، آدم تا خودش رو با قدیما نسنجه نمیتونه هیچ کاری کنه. تازه آدم می مونه مگه اونا با وضعیتِ الان میتونن کاری کنن...». این جمله های گران بها، مگر حدیث نفس از نوعِ پست مدرنِ خودِ کوئن ها نیست؟
چون طاقت ندارم، دلایلِ دیگرم برای دوست داشتنِ فیلم تازه کوئن ها را رو می کنم: آن سکانسِ نوازندگانِ مکزیکی که دارند دم صبح برای ماسِ زخمی می نوازند خیلی پکین پایی شده. فضاسازیِ دقیق و هم راهِ جزئیاتِ تک تکِ قاب ها و نماهایِ مرموزِ فصلِ یافتن پول ها و فرار ماس. مثل آن موقعی که یک عده ناشناس توی بیابان با ماشین دنبال اش افتاده اند و یکهو در آسمانِ نیمه ابری و روشن، برقِ صاعقه ای پیداست...
اگر در دقایقِ پایانیِ مراسم، ورق برنمی گشت و مثلِ چرخشِ داستانیِ آخر فیلم ها، فضا عوض نمی شد، حالا داشتم به جایِ بازگو کردنِ خاطرات خوشِ آخرِ جشن، مثلا غر می زدم که چرا از میان این همه موسیقیِ خوبِ نامزدِ جایزه، باید موسیقیِ کلیشه ایِ داریو ماریانلی (که از حالت چهره اش مشخص بود خودش را لایق بردن نمی داند) برای «تاوان» اسکار بگیرد. حالا موسیقیِ «قطار سه و ده دقیقه به یوما» هیچ، به موسیقی هایی از نوعِ «راتاتویی» هم که اسکار نمی دهند! اما اعضای آکادمی، مقابلِ موسیقیِ اسپیس و رمزآلودِ جیمز نیوتن هوارد برای «مایکل کلایتون» چه دارند بگویند؟ بی خیال...! الان که موقعِ گله گذاری نیست. فیلم و فیلم سازانی که دوست شان داریم جایزه برده اند و باید ضیافتی ترتیب داد. برای همین بلافاصله بعد از تمام شدن مراسم، پریدم و آلبومِ موسیقیِ «راتاتویی» را گذاشتم توی ضبط و ترانه شیرینِ Le Festin با صدای کامیل را پلی کردم. گفتم که الان ضیافتِ ماست.
...
* این یادداشت را برای روزنوشتِ چهارشنبه، هشتم اسفند نوشته و برای سایت فرستادم که متأسفانه به دلیل پاره ای مشکلات، بروز نشد. گفتم که تأخیر فازِ این پست توجیه شود!
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 12 اسفند 1386 - 17:24
-6 |
|
|
|
بعضی وقتها نظر بعضیها برایم خیلی مهم میشود و یکیش تویی نوید....حالا که میبینم خوشت آمده خیالم راحتتر شد.(میبینی اهمیتت از اعضا آکادمی هم بیشتر است.)جایی برای پیرمردها نیست(هرچند که این قدیمی ها با مسما تر است) یک شاهکار است.فیلم خون به پا میشود را دیده ام .اما کوئن ها چیز دیگری هستند.در کافه امیر هم گفتم فیلم خیلی غلیظ است و تنها نگرانیم همین غلظت بالای فیلم است.خدا را هم شکر میکنم در قرنی زندگی میکنیم که فیلمسازها برای ساختن چنین پایانی ریسک پذیریشان بالا رفته و دیگر پایانهای کودکانه ای مثل راننده تاکسی را نمی بینیم.(بی ربط به موضوع است ولی همین دیشب داشتم از پایان احمقانه بچه رزمری هم مینالیدم و اینکه اگر پولانسکی الان فیلم را می ساخت چنین پایانی برایش تدارک میدید؟)نه تنها آن فصل بلکه چند فصل پکین پایی دیگر هم داریم که مرورشان باشد به موقع. گفته ای که کوئن ها کمی از استقلالشان را فدای اسکاری بودن فیلمشان کرده اند.این را قبول دارم و از این اتفاق هم راضیم.چون باعث شده که عملا یک بیگ پروداکشن رو توی دست کوئن ها هم تجربه کنیم.درباره فیلم جایی برای "قدیمیها" نیست که حرف زیاد دارم.فعلا دارم مزه اش میکنم. اما صحنه فوق العاده اسکار برای من لحظه ای بود که جان استوارت وقتی در کل مراسم همه را دست انداخته بود اما حواسش بود که بعضی ها حرمت دارند.به خاطر همین گفت GREAT MARTIN SCORSESE.آخی...یادش به خیر.پارسال داشتیم با یه عده بحث میکردیم که مرحوم فیلم بهتری بوده یا بابل.زمان است که استاد را کبیر نگه داشته.خدا حفظش کند. این آخری را هم همینطوری برای این مدت دوری من از کافه..... دل تنگ کسی هستم که جای خالی پرنده محبوس را در آسمان ببیند. پرویز شاپور
|
امیر جلالی
دوشنبه 13 اسفند 1386 - 13:47
9 |
|
|
|
سلام نویدجان،اول ازهمه بگویم که خون به پا می شود را دیده ام و با اجازه مهدی می گم که خیلی فیلم خوبی نیست،زمانش طولانی است و فیلمنامه از اواسطش دیگر کشش ندارد. دوم اینکه این ترجمه ات از old men را هستم اساسی،جایی برای قدیمی ها نیست،همه اش هم برمی گردد به مونولوگ های تامی لی جونز و اون دوتا گفتگویش یکی با آن کلانتر مکزیکی و دیگر با آن همکار قدیمی ویلچرنشینش. تاوان هم که اصلا فیلم خوبی نیست و مک آوی اش واقعا روی اعصاب است،موسیقی اش هم به جز آن ایده صدای ماشین تایپ هیچی نداره،واقعا حیف موسیقی فوق العاده بلترامی در سه و ده دقیقه به یوما. درباره اینکه تیم برتون حتی نامزد کارگردانی هم نشده و مثلا تونی گیلروی یا جو رایت در فهرست هستند که دیگر چیزی نگوییم بهتر است. با همه این حرفها اسکارهای برادران واقعا حال اساسی داد،فیلمه انصافا محشره نوید،دوسه جاشو که خیلی دوست دارم ایناس: همون صحنه فرار برولین از دست قاچاقچیا که گفتی و اینکه در فاصله رسیدنش به اون طرف رودخونه سپیده می زنه،واقعا بی نظیره. صحنه ای که برولین سوار یه وانت می شه و راننده سیاهپوست وانت در نقش دانای کل بهش می گه علافی خطرناکه،یه چیزایی تو مایه پیرمرد سیاه کور ای برادر کجایی که پیشگویی می کنه. و آخر فیلم که به نظرم شاهکاره، اینکه قهرمان داستان به حقیرانه ترین شکل ممکن تلف می شه و ضدقهرمان مخوف هم هیچی دستشو نمی گیره و دست آخرم یا اون تصادف عجیب ابهتش کاملا به خاک و خون کشیده می شه،یه چیزی تو مایه های آخر ضدمرگ تارانتینو. به هرحال ممنون که دوباره این فیلم عالی رو به خاطرمون آوردی و ممنون تر بابت ترجمه پیشنهادیت:جایی برای قدیمیها نیست.
|
ساسان.ا.ك
پنجشنبه 16 اسفند 1386 - 22:8
4 |
|
|
|
سلام. هر جا ميري از اسكار ميگن. ما كه نديديم. هر جا كه ميري از برادران كوئن و فيلم اخيرشون ميگن. ما كه نديديم. هر جا ميري از خون بپا شد ميگن. ما كه نديديم. " اي بابا يكي اينو بسازه" خب حتما ميگين سر كيسه رو شل كن تا تو هم ببيني. اونوقت من چي ميگم... بابا نويد خان تو كه ما رو كشتي. تو كه ما رو ظله كردي. تو كه ما رو آواره كردي.
|
ساسان.ا.ك
پنجشنبه 16 اسفند 1386 - 22:16
1 |
|
|
|
اي بر پدر اين شانس. يه ساعته دارم مي نويسم. دارم ديالوگ سنتوري رو وسط حرفام ميارم همين كه زدم ارسال همش پريد. اين چه وضعيه؟
|
نوید غضنفری
سهشنبه 21 اسفند 1386 - 15:7
11 |
|
|
|
سلام به همگی، رفقا، تمام عزیزانی که پای ثابت این کافه بوده و هستند... کی می شود دوباره به روزهای گرم و پر شورمان (سال های طلایی سالزبورگ!) برگردیم؟... سال هایی که «چمن زار ها سرسبز تر بود» و ساحت پروردگار (بدون آن که هی بگوییم) پهن تر...
|
صوفیا نصرالهی
شنبه 25 اسفند 1386 - 1:12
4 |
|
|
|
نویدجان روزهای طلایی پیش از جنگ که هرگز ممکن نیست برگردند حتی اگه جنگ تموم بشه!قبول نداری؟!اما میشه دوباره روزهای طلایی ساخت.فکر کنم دست خودمون باشه.ممکنه مجبور بشیم از راه صعب العبور آلپ تا سوییس هم بریم اما مهم ماییم که برپاییم!تو هر شرایطی می تونیم سوسیس سرخ کنیم و با هم بخوریم.اما تو کوه درد باش....
|
مهدي رحمن
دوشنبه 27 اسفند 1386 - 22:4
12 |
|
|
|
اقا يك پالتو پوست 3هزار دلاري خريدم يخه اش را كندم تا راه كولر سگدونيم رو بخيه بزنم. 1.no country for oldmen رو اگر بخواهي با فيلمهاي قبلي داداشاي كوئن مقايسه كني قضيه شمشيراي هاتوري هانزو مي شه.بخدا اينجوري فك مي كنم.هركي دوست داره بزنه توسرم.خيالي نيس.
|
جواد رهبر
شنبه 3 فروردين 1387 - 16:4
2 |
|
|
|
... و شکی ندارم که دره ی ما باز هم سرسبز خواهد شد... عیدتون مبارک!
|
مهدي رحمن
دوشنبه 5 فروردين 1387 - 17:6
-16 |
|
|
|
عيد مبارك.
|
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 5 فروردين 1387 - 21:7
-12 |
|
|
|
اخوی، ما هنوز پرشوریم ها، فقط موضوع شور نداریم. حرکتی کن تا دنیا را به هم بریزیم. . سال نو ات مبارک، به امید یک سال خوب و پربار
|
چهارشنبه 7 فروردين 1387 - 20:19
-1 |
|
|
|
Paroles, paroles Dalida & Alain delon
|
کاوه اسماعیلی
جمعه 23 فروردين 1387 - 14:49
7 |
|
|
|
برادر هنوز میآییم اینجا میبینیم خبری نیست.سردمان نکن دیگه.هنوز برای قدیمیها جایی هست؟اینجا؟
|
جواد رهبر
سهشنبه 27 فروردين 1387 - 13:4
7 |
|
|
|
کاوه جان حتما جا هست مگه اینکه ما هم بزنیم توی خط بازنشستگی و خواب دیدن و بعد بیاییم بشینیم پشت میز کافه و خواب امان را تعریف کنیم اما هنوز واسه این کارها خیلی زوده رفیق. نوید هم هر کجا هست بر می گرده ما که منتظرش می مونیم. خودم هم کمی دور بودم این روزها ولی برگشته ام و باید بگم ورای فیلم جادویی کوئن ها، کتاب را با بچه ها توی یک نمایشگاه کتاب انگلیسی یافتم و الان در پیچ و خم نثر پیشرو و بی نظیر مک کارتی ام. حسابی...
|
مازیار
پنجشنبه 29 فروردين 1387 - 6:20
3 |
|
|
|
همه چی به گند کشیده شده درستم نمیشه دو داداشا انو خوب فهمیدن واسه همینم شاهکار ساختن
|