" به تمامی واژه ها سوگند،به تمامی فریادها،گامها،آواره گی ها
پابلو،رفیق،ما مردان این قرن پر از تردیدیم
که در آن حتا بامها،و فرازها را ثباتی نیست
و بر فراز تپه،آن که گمان می بریم سپیده است،در کار دمیدن:
نور بالای ماشینی است در افق دوردست.
مردان شبیم ما و شعله خورشید را در جای خویش می بریم
که می سوزد و در ژرفای هستی مان انتشار می یابد
چندان در تاریکی گام زدیم که دیگر توانی در زانوانمان نمانده
و هرگز به دنیای ((خواهد شد)) نرسیدیم
(لویی آراگون)
وقتی از عشق حرف می زنم ،از هیچ چیز حرف نمی زنم. از نور بالای ماشینی حرف می زنم به وقت انتظار سپیده در سیاهی شب.از نرسیدن به دنیای"خواهد شد".
بازگشت به روزنوشت هاي خسرو خسروپرويز