بالاخره انتظار ها براي شروع جشنواره تمام شد. البته به قول خسرو اين انتظار براي ديدن فيلم هاي فوق العاده يا داشتن يك جشنواره استثنايي و متفاوت نيست بلكه بهترين و شايد از معدود فرصت هاي دور هم جمع شدن اهالي سينما و سينما دوستان دراين كشور جشنواره فيلم فجر است .چيزي شبيه به يك ارودي سينمايي با دوستاني كه همه لااقل از يك نقطه نظر با هم اشتراك دارند كه آن هم علاقه به سينماست. سالن سينماي مطبوعات (سينما صحرا) از خبرنگاران و نويسندگان سينمايي پر شده است. برنامه نمايش فيلم هاي نسبتا خوب اين روز شوق شروع جشنواره را بيشتر مي كند.
فيلم اول، 1048 بود كه خوب قبلا نسخه DVD آن را ديده بودم ولي روي پرده چيز ديگري بود. تماشاي جلوه هاي ويژه فوق العاده فيلم روي پرده عريض سينما صحرا حتي با وجود كيفيت بد صداي فيلم باز هم تجربه لذت بخشي بود.
فيلم دوم «به همين سادگي» كار رضا ميركريمي بود كه با وجود سابقه خوباش در فيلمسازي و تعريفهايي كه قبل از جشنواره درباره فيلم جديدش شنيده بودم انتظار يك «خيلي دور، خيلي نزديك» ديگر را داشتم. اما اين انتظاركه برآورده نشد هيچ، تازه شاهد يك فيلم خسته كننده و ملالآوربودم.فيلم "به همين سادگي" داستاني ساده دارد و به اصطلاح فيلم جزئيات است.ميركريمي در تجربه جديدش تلاش مي كند مناسبات زندگي شهري و طبقه متوسط جامعه امروزرا به چالش بكشاند. اما به نظرم در به همين سادگي تلاش زياد كارگردان براي رسيدن به يك گونه ساده سينمايي جهت نمايش مستندوار يك روز از يك زندگي در قالبي داستاني، منجر به سقوط از آن سمت بام شده است. در اين راستا علاقه كارگردان براي هر چه بيشتر زشت نشان دادن صحنهها و نماهاي فيلم، استفاده از نابازيگرهايي كه جلوي دوربين حتي خودشان هم نيستند و به طرز كاملا مشخصي تحت تاثير دوربين هستند و ... در نهايت منجر به از دست رفتن فيلم شده است. نكته قابل توجه پرداختن بيش از حد به داستانها و رويدادهاي فرعي - كه فاقد هر گونه جذابيتي براي بيننده است - و خارج شدن از محدوده بحث اصلي فيلم است كه بزرگترين ضربه را به فيلم مي زند. اما فيلم چند سكانس عالي هم داشت مثل بازي طاهره و پسرش زير تخت خواب، تماشاي رقص دخترها توسط طاهره جلوي آينه توي اتاق خواب يا كيك خوردن پسر بچه بامزه فيلم روي پشت بام ...
اما در نهایت باید گفت: براي رسيدن به سادگي بايد مسير دشواري را طي كرد، به همين سادگي ها هم نيست.
فيلم سوم «آتش سبز» بود ... هنوز 10 دقيقه از فيلم نگذشته بود كه تعداد زيادي از تماشاگران نوشيدن چاي و حضور در لابي سينما را به تماشاي فيلم محمد رضا اصلاني ترجيح دادند. فيلم اصلاني بيشترازآنكه در يك قالب روايي هفت پردهاي داستاني را در دورههاي مختلف تاريخي بازگو كند بيشتر شبيه يك ويديوآرت جذاب با مدل هايي نظير مهتاب كرامتي و پگاه آهنگراني شده بود كه در يك بخش با صداي همايون شجريان كليپي زيبايي را براي مان به نمايش گذاشت. از آنجايي كه در كل چيز زيادي هم از فيلم نفهميديم توجه شما را به اين بخش از گزارش صوفيا نصرالهي از جلسه پرسش و پاسخ فيلم جلب مي كنم:
«امیر قادری از سایت سینمای ما سوالی مطرح کرد که با استقبال حضار مواجه شد. قادری پرسید:« نمادگرایی در آثار شما جایگاه والایی دارد و درک این نمادگرایی به ذهن آماده نیاز دارد. نگران نیستید که تماشاگر این نمادها را درک نکند؟ و این سیر تحولی و ناتورالیسمی که در کار شما وجود دارد و به خصوص خانم کرامتی این سیر تحول را به خوبی نشان دادند این مهارت از کجا آمده؟» که اصلانی در پاسخ گفت:«والله چه عرض کنم؟! با این تعریف ها من باید بروم زیر میز! این فیلم حاصل یک تامل طولانی است بر این که ما واقعا چگونه ملتی هستیم. به همین دلیل در این کار من و همه ما به تلاش فوق العاده ای ناچار شدیم دست بزنیم. برای من مهم بود به جای این که داستان تعریف کنم، فضا تعریف کنم.فضای تصویری و کلامی و صدایی. موسیقی متن نداریم. موسیقی تصویر سومی است که به لایه های فیلم اضافه می شود.» او سپس به مولوی اشاره کرد که چه روایتگر بزرگی است و چه درس هایی از او گرفته(از نحو روایتش نه از موضوعات) و از این که ما در سال مولوی به او کم پرداختیم و او را از دست دادیم اظهار تاسف کرد. »
هر چند كه به نظرم احتمال اكران فيلم در حد صفر است ولي تيزر هاي جذابي مي توان براي تبليغ اين فيلم ساخت.
فيلم چهارم «مايكل كلاپتون» بود كه به دليل زير نويس عربي و فارسي جابجايي كه داشت حسابي گيج مان كرد و در نهايت ترجيح داديم همان DVD خودمان را ببينيم و بي خيال پرده سينما شويم. هر چند كه تماشاي همان نماهاي بزرگ با آن قاب بندي هاي زيبا از چهره جرج كلوني حسابي حالمان را جا آورد.
پي نوشت: سايت سينماي ما بعد از سه سال پوست انداخت و قالب جديدي به تن كرده كه فعلا نتيجه كار (با وجود اينكه همه به قالب قبلي عادت كرده بوديم) رضايت بخش درآمده است. اگر نظري در اين باره داريد حتما بگوييد ... سايت خودتان است ديگر.
بازگشت به روزنوشت هاي مهدي عزيزي