سنجيده تر، كامل تر و از همه مهم تر خاطره انگيزتر و در عين حال ساده تر از اين سكانسِ «هامون»، كه همه مان را با سرعت نور وصل مي كند به تصاويرِ ازلي ابدي مان از روز عاشورا و سينه زني براي امام حسين (ع) سراغ داريد؟ اگر جواب تان «بله» است، مكتوب اش كنيد...
جالب اين كه همين سكانسِ دو سه دقيقه اي هم در پخش از تلويزيون مان تع(د/ط)يل شد.
...
پي نوشت:
اين مدت، جايي بودم كه حتي تلفنِ ثابت به زحمت گير مي آمد، چه رسد به اينترنت و چك كردن روزنوشت. چيزي در مايه هاي جزيره تنهايي؛ با اين تفاوت كه با يك بغل فيلم و موسيقي رفتم و برگشتم. مونس ام نغمه هاي جزِ دايانا كرال بود و بن كينگزليِ بزرگ در اين نقش آفريني تازه اش، «You Kill Me»، قاتلي حرفه اي كه ديگر دقت لازم و كافي را براي كشتنِ تميز و درست و حسابيِ هدف هايش ندارد و به خاطر اين موضوع به الكل پناه برده. او به هنرمندي مي ماند كه ايده ها و سوژه هايش ته كشيده و نمي داند ديگر بايد چه گونه توجه مخاطبانِ متوقع اش را جلب كند. درباره اش بيش تر با هم حرف خواهيم زد.
پرونده اين دفعه بخش سينماي جهان، «راتاتويي»، از هميشه اريجينال تر و بهتر شده، فكر كنم كم كم داريم با وحيد قادري و باقيِ هم كاران به آن چه مي خواهيم مي رسيم. فكر كنم سردبير محترم روزنامه باني فيلم هم اين بار از ما و كارمان راضي باشد! و رويش بشود اين بار نام منبع و مأخذ و نويسنده ها را كامل بگذارد كنارِ پرونده اي كه برايش رفته ايم!!
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
حنانه سلطانی
يکشنبه 30 دي 1386 - 8:56
3 |
|
|
|
در نینوا مسیح را به صلیب می کشند فکر نکنم کسی به اندازه من از دیدن این عکس ها خوشحال شده باشد! کاش وقت داشتم یک کامنت پنج هزار کلمه ای در مورد این سکانس می گذاشتم! فقط همین را بگویم که در کنار هامون فیلمی که روزهای عاشورا خیلی یادش می کنم روز واقعه است.
|
جواد رهبر
يکشنبه 30 دي 1386 - 14:49
12 |
|
|
|
نوید جان خوش آمدی دوباره. من که فکر کردم و نیافتم. به قول خودت نمونه ی بهتری از آن سکانس هامون نیست. نغمه های جز دایانا کرال را هم که دیگر... آخه چه بگویم در این غروب واپسین دی ماه... باشه برای وقتش. راستی من زمستان ها لورا نیرو بازی ام عود می کنه؟ کسی دیگر هم اینجا چنین است یا نه؟
|
سیاوش پاکدامن
يکشنبه 30 دي 1386 - 21:58
1 |
|
|
|
نمیدانم چقدر زمان لازم است تا از زیر فشار تماشای "رقصنده در تاریکی" خارج شوم. ولی دیگر طاقت ندارم .باید یک جا یک حرفی میزدم. "این برای من خیلی زیاده" .مهم نیست دوباره به هذیان بیفتم. باید بگویم که چه کاری با من کرد. بگویم که دو ساعت نفسم در سینه حبس شده بود و وقتی ضامن اعدام زده شد، برای کسری از ثانیه مردم. حالا به کاوه حق میدهم که به مهدی عزیزی بگوید :" از اینکه من را یاد آن فیلم آوردی ازت متنفرم". یکی از سخت ترین دوساعت زندگی ام را سپری کردم. تا به حال اینقدر از شنیدن یک موسیقی شاد، غمگین نشده بودم. سادگی و صفای قلبی سلما مثل سوزن قلبم را سوراخ سوراخ میکرد. هر چقدر صبر کردم تا شاید روزنه ای باز شود، تا فرصتی پیدا شود که این بار سنگینی را که قفسه سینه ام را له میکرد، کنار بگذارم ،نتیجه ای نگرفتم جز اینکه لحظه به لحظه بیشتر در مرداب فرورفتم. خدا میداند که اگر عینک پسر سلما را به دستش نمیدادند به سیاهی مطلق میرسیدم، مثل سیاه چاله. . 1 – نوید خودش میداند که من اصلا آدمی نیستم که حرفی خلاف روزنوشت بزنم!!! اما این بار من را ببخش و اجازه بده جرعه ای از آن قهوه سرد مانده را بنوشم و در سیاهی گوشه کافه گم و گور شوم. . 2 – یکی از دوستانم بدون خبر داشتن از حالم، کاری کرد که در یکی دو ساعت بحرانی بعد از دیدن فیلم خیلی به من کمک کرد، دستش درد نکند. . 3- میدانید چه چیزی من را رنج میدهد؟ اینکه نمیدانم حالا که فیلم ذهنم را درگیر کرده است، به چه چیزی فکر کنم. شاید اگر فیلم دیگری بود میشد دنبال اشاره ای ، چیزی گشت. به زمین و زمان گیر داد دنبال فلسفه زندگی سلما بود. یا در مرحله بعد شعار مرگ بر نظان سرمایه سالاری سر داد (همان طور که در یکی از نقدها در باره بورژوازی و چه میدانم سوسیالیسم داد سخن سر داده بودند) .ولی اینجا کاملا خلع سلاحم. بار احساسی فیلم آنقدر قوی است که اگر هم این چیزها در فیلم وجود داشته باشد.(وجود دارد؟) باز هم نمیتوانم ذهنم را روی آن متمرکز کنم. . 4 – چقدر شخصیتهای فیلم دوست داشتنی و دلنشینند. جدا از سلما، جف ، پلیس و همسرش، دوست سلما که کاترین دونو نقشش را بازی میکند( و شخصیت برگزیده ام در این فیلم است) و حتی سر کارگر. این بیشر آدم را لای منگنه قرار میدهد، تو نمیتوانی از هیچکدامشان بدت بیاید. در برزخ تصمیم گیری میمانی و چون مقصری پیدا نمیکنی، مغزت قفل میکند. "چنین رفت و این بودنی کار بود
|
مهدی رحمن
سهشنبه 2 بهمن 1386 - 6:51
6 |
|
|
|
1.نع.اصلا همان اشاره به اتصال لحظه ایش من را تخدیر می کند.هامون،با آن سکانس،واقعه را با همه عظمت شناخته شده اش برای نسل ما،در ذهنمان حک می کند. 2.در مورد مقایسه you kill M3 موافقم.زده ای وسط سیبل.هنرمند آنجور موقعها حتی ظنین می شود به خودش که نکند کارهای قبلی اش همه چرند و پوشالی باشد.آنجور موقعها هیچ دیازپامی آدم را آرام نمی کند.این همان لذت خدا از خالق بودن است که ذره ایش را توی مای بیچاره چپانده. 3.آقا غضنفری ،از نقد راتاتویی ات دارد شیره بنفش انگور می چکد و بوی پنیر مانیتور را برداشته.نه کاری با دنیای هیوج اعداد و ارقام بی معنا داشتی و نه با نامهای بی سروته.نقد تو انگار خود فیلم بود.با کیفیت دی وی دی.دستت درست رییس. بعدالتحریر:آخ که این مسیقی دو روز نوشت قبلی ات با آن کاور فری ویلینگ هنوز دارد با روان من ولگرد سیگاری ور می رود.آخر از کجا می دانستی ترکیب این دوتا چه غذای روستایی ملونی می شود؟دهه چل پنجاه،پیاده روهای سنگی،عشق،سرما با اسانس سیگار،کتهای کوتاه و جمع وجور و رنگهایی که همیشه منتظر بارانند.
|
نويد غضنفري
چهارشنبه 3 بهمن 1386 - 18:12
10 |
|
|
|
همه بر و بچه ها، رفقا، سام عليك! مهدي جان خوش آمدي به جمع ما. نمي داني بعد از خواندن بند دوم كامنت ات چه حالي شدم. يكي اين جا پا شد راجع به اين موضوع بحث كنيم: ته كشيدن و ماسيدن هاي مقطعيِ هنرمند/نويسنده (ساختارشكني هري)/آدم كش (اين جا) (يا به قول دوست بن كينگزلي توي همين فيلم «بيماري آشفتگي هاي فصلي»! بحث كنيم. منتظرت مي مونم! بيا رفيق تازه. جواد جان امتحانش نكردم، اما دايانا كرال كه حسابي جواب داد. مخصوصا اجرايش در فستيوال جز پاريس و بخصوص كاور زيباي «Besame Mucho»، يادگار فرانك سيناترا و دين مارتين بزرگ. چاكريم.
|
مهدی رحمن
جمعه 5 بهمن 1386 - 3:31
-1 |
|
|
|
خودت خوب می دانی چه می گویم آقا غضنفری هنرمندم.این آشفتگی فصلی دیوانه کننده است.هیچی تو کله ات بند نمی شود و مدام همقطاران را می بینی عکس جدید گرفته اند،طرح جدید زده اند،قلم تازه ای فرسوده اند ،فیلم شاهکار رکورد کرده اند.آنوقت است که خودت را می زنی به دیوار.چنگ می زنی به مخچه ات.(من که این موقع ها دوربین را دستم می گیرم و از هر موجود ذی حیات و فاقدش عکس می گیرم.)از اندام احساسیت خون فواره می زند و ناگهان آن آفرینش واقع می شود.و چه لذتی دارد بعدش.چمباتمه می زنی جلوی مخلوق خودت و حسابی باهاش عشق بازی می کنی و بخدا همه لذت آن دقایق می ارزد به فصل های آشفتگی.
|
مهدی رحمن
جمعه 5 بهمن 1386 - 3:40
-5 |
|
|
|
راستی با آقا پاکدامن سر رقصنده توافق دارم بد فرم.نمیدانم لارس چه طور به خودش اجازه داده مخاطبش را اینطور مجنون و ویلان کند.اقیانوس احساساتم سر فیلم عقل را مغروق کرد .
|